جلسه 476
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:476 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايش بود صاحب العروه فرمود آنى كه يستنجى به من الحجر و نحو الحجر او بايد پاك بوده باشد. يعنى قطع نظر از اين استنجائى كه ميشود بايد پاك بشود. نبايد نجس العين بشود به نجس العين نميشود استنجاء كرد و نمىتواند متنجس بشود. مثل حجرى كه متنجس است. بول شده است رويش. با آن حجر ولو خشك شده است، با او نمىتواند استنجاء بكند، يعنى پاك نميشود محل.
عرض كرديم آن ما يستنجا به كه متنجس ميشود اين ما يستنجى به دو صورت دارد. يك صورتش اين است عند الاستنجاء يا قبل الاستنجاء كلام ما در ما نحن فيه عند الاستنجاء است، يك رطوبت مسريهاى پيدا مىكند موقعى كه مسح ميشود به مخرج كه آن حجر كه متنجس است با آن رطوبت مسريه اصابت به مخرج و بعض حواشى مخرج مىكند، ولو به يك نقطهاى از مخرج. كه عند الاستنجاء يك رطوبت مسريهاى پيدا مىكند، آن كسى كه لان بطنه است، بطنش مثلا فرض كنيد مىرود، اين حجر را كه مىزند يك رطوبت مسريهاى پيدا مىكند اين حجر متنجس كه موقع كشيدن اين حجر ملاقات مىكند، خود نفس الحجر، با بعضى از حواشى و از مواضع ملاقات مىكند رطبا. اين اگر بوده باشد اين بلا اشكال مجزى نيست و پاك نمىكند. گفتيم بعد از اينهم بخواهد حجر پاك پيدا بكند، بعد از اينهم بخواهد استنجاء به حجر بكند نميشود. چون استنجاء بالحجر آنوقتى مطهر است و نحو الحجر كه به مخرج غير از نجاست غايطى كه به خروج الغايط است، نجاست ديگرى اصابت نكند. و بما اينكه در ما نحن فيه آن سنگ متنجس اصابت كرد به مخرج با رطوبت مسريه ادله رواياتى كه در استنجاء بالاحجار است ناظر است به طهارت مخرج از آن نجاستى كه به خروج الغايط است. و اين نجاستى كه از خارج متولد شد اين را پاك نمىكند، ادله اينها را نمىگيرد.
بدان جهت در ما نحن فيه شبههاى نيست كه ما يستنجى به بايد پاك بوده باشد. يعنى اينجور رطوبت مسريهاى پيدا مىكند كه اصابت به مخرج مىكند ولو به بعض مواضعش عند المسح، به مسح يعنى به ادامه مسح، اين كافى نيست. اين را در عروه هم اين صورتش قدر متيقن است. اين را ما قبول داريم.
انما الكلام و كل الكلام و جل الكلام و كلامنا اين است كه اگر اين سنگ متنجس خودش يابس است و بواسطه مسح كردن مخرج خود سنگ رطوبت مسريه برنمىدارد. كه ملاقات بكند با جاى ديگر. رطوبت اگر هست در غايطى است كه به سنگ چسبيده است. و اين سنگ را كه مثلا فرض كنيد مسح مىكند مخرج را، وقتى كه مسح مىكند مخرج را خود سنگ با رطوبت مسريه، چونكه رطوبت مسريه ندارد، ملاقات با مخرج نكرده است، با اين چه جورى كه با سنگى كه پاك است رطوبت مسريه نداشته باشد غايط و سنگ را رطوبت مسريه نكند چه جور مسح مىكرد، اين هم يك جور مسح كرده است كه اين سنگ ديگر با رطوبتش ملاقات با مخرج نكرده، فقط خود غايط را كه غايط مرطوب است، او را قلع كرده است برده است. كلام در اين است كه اين چرا كافى نباشد؟ اينجا وجهى گفته بودند كه فاقد الشىء معطى الشىء نميشود، خود اين سنگ نجس است، نجس پاك نمىكند. مىدانيد كه با اينها فقه تمام نميشود، فقه اعتباريات است، احكام است، احكام همه اعتباريات است. فاقد شىء معطى نميشود مال تكوينيات است. حرف
تكوينيات را به اعتباريات آوردن كه نمىدانم حرف صحيحى نيست. بدان جهت در ما نحن فيه ما بايد ملاحظه ادله را بكنيم، ما كه در ماء مىگوييم ماء بايد قبل از استعمال در تطهير بايد پاك بشود، اينها را از ناحيه اين نگفتيم كه فاقد الشىء معطى الشىء نميشود. ادلهاى داشتيم كه آب اگر متنجس شد، قزرى در او افتاد او را بريز، لا يتوضء منه و لا يشرب، در غساله داشتيم كه لا يغسله منه و لا يتوضء و لا يغسل، چونكه آب نجس است ادله داشتيم، روى آن ادله ما ملتزم شديم كه مائى كه در تطهير استعمال ميشود، قطع نظر از اينكه تطهير است در آن خبث، بايد پاك بشود.
و اما اين آب دليل را كه ما در سنگ نداريم، در ترابى كه با او تعفير ميشود اناء نداريم. بدان جهت گفتيم نه، اطلاقش اين است اگر فرض كنيد آن تراب خشك باشدها، رطوبت مسريه ندارد كه مسح ميشود اناء به او، عيبى ندارد، اشكالى ندارد. اينجا هم همينجور است، حجر استنجاء هم همينجور است، نحو حجر استنجاء هم همينجور است. بدان جهت قاعده فاقد الشىء معطى الشىء نميشود اين حرفها در مقام نبايد گفته بشود.
عمده وجه آخرى است كه فرمودهاند صحيحه زراره دلالت مىكند كه اين احجار بايد پاك بشوند. و اگر پاك نشوند پاك نمىكنند. چونكه در صحيحه زراره امام عليه السلام كه در باب نه از ابواب تخلى وارد بود در آن صحيحه زراره امام فرمود لا صلاة الا بطهورا. باب نه بود، از ابواب خلوة آنجا اينجور بود كه محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حماد عن حريز عن زراره عن ابى جعفر عليه السلام لا صلاة الا بطهور. صلاتى نيست مگر اينكه الا بطهور، مراد از طهور در ما نحن فيهى كه هست طهارت بوده باشد، يا طهور ما يتطهر به بوده باشد. و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار بذلك جرت السنه و اما البول فلابد من غسله، بول را بايد بشورى، امام عليه السلام در مقام بيان اين است كه در صلاة طهارت معتبر است. هم طهارت طهارت حدثى هم خبثى. به قرينه ذيلها، ولو ذيل نبود مىگفتيم طهارت يعنى طهارت حدثى. ولكن ذيل كه دارد و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار و عما البول فلابد من غسله، معلوم ميشود آن نجاستى كه نجاست خبثى است و نوعا مردم به آنها مبتلا هستند، طهارت از او را هم مىفرمايد شرط صلاة است. فرمودهاند بر اينكه طهور معنايش اين است كه الطاهر فى نفسه و المطهر لغيره. كلمه همينجور معنى كرده است طهور را اگر يادتان بوده باشد. لا صلاة الا بطهور اين حجر در استنجاء طهور است. بدان جهت فى نفسه بايد پاك بشود تا مطهر بوده باشد. اينجور فرمودهاند. اينهم سابقا آنوقتى كه در معناى طهور بحث مىكرديم مىگفتيم كه لا يرجع الا محصل. آنى كه از معناى طهور ثابت است دو تا معنى است، يكى به معناى طهارت است. يكى به معناى ما يتطهر به. كه با او تطهير ميشود. اين الطاهر فى نفسه در معناى طهور مأخوذ نيست. ما يتطهر به يعنى آنى كه با او طهارت، تطهير ميشود.
غايت الامر در مياه چونكه دليل داريم، چونكه آبى كه نجس شد بريز آن را، لا يتوضء منه و لا يشرب و لا يغسل منه الثوب، در روايات بئر نجس هست كه لا يغسل به الثوب. آن در آب اين الطاهر فى نفسه از ادله فهميده شده است كه ما يتطهر به بشود بايد فى نفسه پاك بشود، اين در معناى طهور مأخوذ نيست. مثل وقود ما يتوقد به. اين طهور هم ما تطهر به. اينهم همينجور است. ولكن در مثل حجر الاستنجاء و امثال ذلك كه دليلى نداريم كه بايد طاهر فى نفسه بشود ما يتطهر به است، و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار در ما يتطهر به بودن ما يتطهر موضع الغايط احتياج به آب ندارد. سه حجر كافيست. چه سه حجر پاك باشد چه نجس باشد. منتهى كافيست كيفيت استنجاء روايتش را گفتم كه فقط نجاست غايطى را ازاله مىكند. اگر موجب بشود خودش نجاست ديگرى اصابت بكند، نه، آن را نمىگيرد اين روايات.
بدان جهت در ما نحن فيه اشتراط الطهاره در آن حجر الاستنجاء و مثل حجر الاستنجاء كه موجب نميشود مسح به او اصابه آن حجر را با رطوبت مسريه يا خرقه را با رطوبت مسريه موضع را، نه، على الظاهر اشكالى ندارد، ولو احتياط در تركش است چونكه علماء فرمودهاند ما هم جرئتى خيلى نداريم كه مخالفت با اينها بكنيم. روى اين اساس است، و الا اين مبنى بر احتياط است و الا مقتضى الادله تمام نيست.
يك نكتهاى بگويم يادتان بوده باشد. اينكه ما گفتيم بايد حجر اصابت نكند با رطوبت مسريه موضعى از بدن را، اين در حجر طاهر عيبى ندارد، انسان لان بطنه هست، مثلا شبه اسهال دارد با حجر كه مسح مىكند با حجر طاهرها، رطوبت مسريه برميدارد حجر، خوب حجر نجس ميشود ديگر، آن رطوبت مسريه به جاى ديگرى از حواشى مخرج مىخورد. او عيبى ندارد. چيزى كه، آن اصابهاى كه آن لازمه عادى استنجاء بالاحجار است، او عيبى ندارد، او ضررى ندارد. آنى كه لازمه عادى نيست مثل جايى كه حجر نجس بود كما فرض مىكرديم آنها را مىگوئيم كه ادله استنجاء طهارت مخرج را نمىگويد.
بعد ايشان مىفرمايد صاحب العروه بكارت شرط نيست. عرض كردم ظاهر بكارت در ما نحن فيه آن بكارتى است كه در احجارى كه رمى ميشود عقبات مثلا جمره عقبه مثلا رمى ميشود، جمرات رمى ميشود، ظاهر اين است كه بكارت به آن معنى است. يعنى آن چيزى كه، حجرى كه، يا نحو الحجرى كه با او استنجاء ميشود شرطش اين نيست كه قبلا با او استنجاء نشده باشد. نه، قبلا هم، يك سه تا سنگ است هميشه گذاشته آنجا، ده سال است با آنها استنجاء مىكند. استنجاء كه كرد بعد آنها را مىآورد مىشورد باز مىبرد آنجا جايش مىگذارد، خيلى هم علاقه دارد به او! عيبى ندارد. بكارت شرط نيست. اينى كه مشهور هم كسى، من اصل قائلى كه ملتزم بشود بكارت شرط است اين قائل را من نمىدانم.
بدان جهت در ما نحن فيه ولو يك روايت مرسلهاى هست كه هم مرسله است هم مرفوعه، دو تا عيب دارد، هم مرسله است هم مرفوعه. آن روايت روايت احمد ابن محمد است. ظاهرا احمد ابن محمد يا خالد است يا عيسى است. نمىدانم. يعنى نميشود تشخيص دادها، كلام ما اين است. روايت چهارمى است در باب سى ام از احكام الخلوه. و بالاسناد يعنى عن المفيد عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن سعد عن احمد ابن محمد. ظاهرا آنى كه توى ذهنم هست سعد ابن عبد الله از احمد ابن محمد ابن ابى عبد الله برقى هم روايت دارد، روى اين اساس مىگويم تشخيص داده نميشود، توى ذهنم اينجور است. اين احمد ابن محمد مىگويد كه عن بعض اصحابنا رفعه الى ابى عبد الله عليه السلام. نقل مىكند احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد از بعض اصحاب ما كه او مقطوع است، منقطع است، بعض كيست؟ مرسل ميشود. آنهم آن بعضى اصحاب رفعه عن ابى عبد الله عليه السلام. برد نسبت به ابى عبد الله عليه السلام داد راوى داشت با راوى هايش را انداخت، ذكر نكرد. خوب در اينصورت وقتى كه اينجور شد جرت السنه فى الاستنجاء به ثلاثة احجار ابكار و يطبع الماء. سه حجر بكر بشود و يطبع بالماء بشود. خوب بكر بودن در اينجا ذكر شده است. ولكن روايت من حيث السند ضعيف است. اصل عاملى معلوم نيست تا كسى بگويد ضعفش منجبر است به عمل مشهور. خودش هم كه سابقا گفتيم يطبع الماء دارد، يطبع المائى كه هست ديگر اين را نميشود ملتزم به وجوب شد. اگر چونكه روايات صريحه داشتيم كه و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار، صحيحه الان يكىاش را خوانديم. آب نمىخواهد. بدان جهت اگر بود هم شايد كسى ملتزم به استحباب بشود. كسى كه ادله سنن را مىگويد تسامح ميشود شايد اينجور بشود، ما كه آنجور نيستيم. بدان جهت اصل استحباب ابكار بودنش هم ثابت نيست. چونكه روايت من حيث السند ضعيف است. اينهم همينجور.
بعد ايشان يك جهت ديگرى كه جهت ديگر جهت مهمه هست او را در عروه متعرض ميشود قدس الله سره. مىفرمايد اگر استنجاء بشود يعنى مخرج غايط به آب شسته بشود در او معتبر است در شستن به آب كه عين غايط بايد زايل بشود. چونكه اگر عين غايط باقى بماند باز تنجس باقى مىماند. اشكالى ندارد. آنى كه موجب تنجس بود الان هم هست. مىفرمايد بايد آن عين زايل بشود. و خودش هم در ما نحن فيه اثر كه مراد از اثر اجزاى صغارى است كه آن اجزاى صغار لا يرى، تمييز داده نميشوند، به چشم نمىآيند اجزاى صغار. ولكن بود آنها و بقاء آنها در مخرج احساس ميشود، يعنى معلوم ميشود. وقتى كه انسان دست مىكشد مىبينيد كه يك چسبندگى هست در آنجا در مخرج، اين لزوجت از همان اجزاى صغار است، منتهى ولو آينه هم بگذارد نگاه كند چيزى نمىبيند!، ولكن در ما نحن فيه هست. لا تتميز آن اجزاء و لا يرى. آنها ديده نميشود. ولكن بودشان لمس ميشود آنهم بايد آن اجزاى صغار هم بايد برود. آن لزوجت آن معنى كه همان اجزاى صغار هستند آنهم بايد بروند. سابقا ما مىشنيديم از آن مسئلهگوهايى كه خدا رحمتشان كند به نحوى كه دستش بكشد صدا بدهد. اينجور مىگفتند آنها، آن معتبر نيستها، حرف آنها را مىگويم. اين اجزاى صغارى كه هست اينها برود. و اما اللون و الرايحه، انسان مثلا يك غذايى خورده بود يا يك دوايى خورده بود كه رنگ داشت، آن رنگ ديگر نمىرود، يا بو نمىرود. آنها عيب ندارد. اثر به معنى، اثر دو تا معنى داشت. يكى به معناى لون و رايحه هست. يكى هم آن اجزاى صغارى است كه لا يرى و لكن لمس ميشود وجود آنها. در غسل بايد آنها برود. اين همينجور است، چونكه ادله غسل در متنجسات هم همينجور است. معنايش عبارت از اين است كه آن عين و تابع آن عين، تابع آن عين يعنى اجزاى صغارها، بنحوى كه بشورى ميرود. به شستن متعارف ميرود، آنها بايد برود. و اما اللون در غسل قميص حايض وارد شده بود كه حايض كه ثوبش را مىشورد اين رنگش مىماند، آن دم الحيض رنگ دارد، رنگش مىماند. آنجا امام عليه السلام فرمود رنگ عيبى ندارد، با مشك قاطى كند با مشك بشورد عينش كه رفت كافيست. رايحه هم كه بود. و الريح لا ينظر اليه، غسل بالماء را هم مىگيرد. پس على هذا الاساسى كه هست اين معناى غسل است، معتبر است در غسل.
ولكن آن اثر به معنى الاول كه آن اجزاى صغارى است كه لا يرى، در استنجاء بالاحجار ازالهاش معتبر نيست. فرق مىگذارد قدس الله سره مابين استنجاء بالماء و الاستنجاء بالاحجار. اثر دو تا معنى داشت، يكى بقاء لون و الرايحه، او اعتبار ندارد، نه در غسل نه در استنجاء بالاحجار. معناى اولى غسل كه عبارت از اجزاى صغارى كه لا يرى، اينها باقى مىمانند، در غسل ازاله آنها معتبر بود ولكن در استنجاء بالاحجار معتبر نيست. استنجاء باحجار كرد، ديد ديگر حجر ثالثى كه هست خشك است، رطوبتى هم ندارد. ولكن دست كه مىزند به مخرج مىبيند چسبندگى هست. همينجور است، عادتا اينجور ميشود ديگر، مثل آب نميشود ديگر. اين عيبى ندارد.
درست توجه كنيد چه مىگويم. ملتزم هستيم كه آن اجزاى صغار اجزاى غايط هستند. ولكن، نجس هم بودهاند، ولكن وقتى كه استنجاء ميشود بالتبع پاك ميشوند، به تبع مخرج. مخرج وقتى كه پاك شد آنها هم پاك ميشوند. نظير چه؟ نظير آنى را كه در تطهير باطن الرجل گذشت كه به واسطه مشى على الارض گفتيم باطن رجل پاك ميشود ديگر. آنجا هم خدا رحمتش بكند مرحوم صاحب العروه فرمود بر اينكه و اما اجزاء صغارى كه لا تتميز، تميز پيدا نمىكنند بالبصر، تميز پيدا نمىكنند ازاله آنها ازالهاش معتبر نيست به مسح، بلكه آنها پاك ميشوند. ولو آن اجزا بدان جهت مىبيند انسان، باطن الرجل از لونش مىفهمد، و لكن متميز نيست. آنها پاك هستند ولكن به التبع رجل پاك ميشوند. چه جورى كه قائل به نجاست غساله ملتزم است وقتى كه متنجس را مىشورى غساله نجس است. خوب از اين غساله كه آن بقيه كه به زمين مىريزد نجس. كى نجس شد؟ مىگويد وقتى اين آب رسيد به اين، نجس شد. چونكه آب قليل است غساله. نجس شد. خوب ريخت زمين، نجس است. آنهايى كه توى خود ثوب ماند چه جور؟ آخه توى خود ثوب مانده، گفت آنها بالتبع محل بالتبع مغسول پاك ميشوند. آنها هم نجس بودند. ولكن وقتى شارع حكم به طهارت ثوب كرد آنها هم بالتبع پاك ميشوند.
اينجا هم همينجور است. آنى كه در مخرج هست از لزوجت، وقتى كه مسح باحجار تمام شد، نگاه شد، يعنى عين رفت، اجزاى متميزه رفت، رطوبت مسريه رفت، دست مىزند مجرد لزوجت را مىبيند، آنها نجس بودند ولكن فعلا پاك شدهاند. مثل پاك شدن چيزى كه هست، بقيه ماء غساله، و مثل پاك شدن چيزى كه متخل در باطن رجل است.
ما ملتزميم كه احجار طهارت مىآورد، مخرج پاك ميشود. بدان جهت اگر دستش راتر كرد بعد از استنجاء باحجار يا ثوبش راتر كرد، برد با آن رطوبت مسريه برد زد به آن مخرجى كه لزوجت دارد، دستش پاك است، چونكه مخرج پاك است. ديگر نجاست نيست، عفو نيست، كه مخرج در نجاستش باقيست ولكن شارع عفو كرده، وقتى كه احجار شد ديگر معفو است او. مثل عفو از دم اقل من الدرهم نيست، اين معنى نيست. احتمالش وهم است. اين روايت مقتضايش ادله اين است كه مخرج پاك ميشود. از كجا مىفهميم پاك ميشود؟ از صحيحه زرارهاى كه صحيحه دومى است، از او استفاده ميشود به كمال الوضوح كه پاك ميشود. چرا؟ اين را بدانيد در باطن الرجل گذشت كه ان الارض يطهر بعضها بعض. كه آن دلالت كرد به واسطه مشى رجل پاك ميشود. يطهر. توجه كرديد. سابقا گذشت ديگر. غسل در صحيحه زراره امام عليه السلام اينجور فرموده است. بگذاريد صحيحه را بخوانم معلوم بشود.
اين صحيحهاى كه هست در باب سىام از ابواب احكام الخلوه است. روايت سومى است. و عن المفيد عن جعفر ابن محمد، جعفر ابن محمد ابن قولوى رضوان الله عليه است. كه پدرش اينجا مدفون است در اين باغ ملى. عن ابيه از پدرش نقل مىكند كه محمد ابن قولوى است. محمد ابن قولوى از تلاميذ سعد ابن عبد الله است، عن سعد يعنى سعد ابن عبد الله است، عن احمد ابن محمد كه احمد ابن محمد اين احمد ابن محمد ابن عيسى است. عن على ابن خالد. عن على ابن حديد عن ابن ابى نجران. در نسخه وسائل ابن ابى نجران است، نسخه غلط است. عن ابن ابى حديد و ابن ابى نجران. دو تا هستند. اين ابن ابى نجران، عبد الرحمن ابن ابى نجران است كه در همان طبقه على ابن حديد است. على ابن حديد توثيق ندارد ولكن عبد الرحمن بن ابى نجران كه از اجلى است. جميعا هر دو تا نقل كردهاند عن حماد ابن عيسى عن حريز ابن عبد الله عن زراره. آنهم همه هم ضعيف بود عيبى نداشت. چونكه حريز در روايت وارد شده است. حريز كه در روايت وارد شده است سند دو قولى ميشود. چونكه به روايات حريز شيخ سند ديگرى دارد. عن ابى جعفر عليه السلام، درست توجه كنيد، جرت السنه فى اثر الغايط بثلاثة احجار ان يمسح الايجان و لا يغسله. سنت بر اين جارى شده است بر اينكه آن ايجان را به سه حجر مسح بكند ولكن نشورد. و يجوز ان يمسح رجليه و لا يغسلهما. و سنت هم بر اين جارى شده است كه جايز است رجلين، يعنى باطن الرجلين را مسح كند و نشورد. اين ظاهر روايت اين است كه چه سنتى كه جارى شده است كه غير الغسل جاى غسل را مىگيرد در دو مورد. يك مورد همانكه رجلين است كه گفتيم من الارض يطهر بعضها بعضا كه پاك مىكند. يكى هم اين مورد است كه ايجان است. مسئله آن ايجان محترم است كه مسح ميشود ولكن لا يغسل. شسته نميشود. و خود صحيحه زراره كه زراره قبلى را هم كه گفتيم لا صلاة الا بطهور يعنى لا صلاة الا بطهارة پيش ما، الا ما يتطهر به پيش ديگران، فرقى نمىكند در اين جهت كه آن ما يتطهر به ثلاثه احجار هست كه طهارت مىآورد يا طهارت ثلاثة احجار است. يكى هم در بول غسل است. على كل تقديرا اين معنى كه آن موضع پاك ميشود بعد از آن دست مرطوب بزند پاك ميشود، اين مثل همان مسئله رجلين است، يادتان بوده باشد كما اينكه امام عليه السلام در اين صحيحه فرمود مثل آنجاست فرقى ندارد. هذا كله نسبت به اين مسئله.
(سؤال) بله، بالتبع پاك ميشود، مثل غساله ميشود شيخنا چرا تو وحشت مىكنى! فرق نمىكند، در رجلين خود شارع حكم كرد ديگر، آقا آنى كه گفتيم در باب رجل گفتيم كه انسان اگر بخواهد مثل آب بشود، در مخرج هم همينجور هست، خوب يادم انداخت، كسى اگر بخواهد مخرج را به سنگ جورى مسح كند كه مثل آب بشود هيچ لزوجت چيزى نماند بايد پوست را ببرد. بدان جهت در رجل هم همين را گفتيم. چونكه عادتا همينجور است و اين را مىدانيم كه شارع اين مسح را نمىگويد بدان جهت ملتزم شديم به طهارت متخلف بالتبع مثل آن كسى كه در باب غساله ملتزم ميشود به طهارت متخلف از غساله در شىء بالتبع، او را ملتزم شديم، ولو نجس العين باشد، اين امر اعتباريست ديگر. بالتبع شارع حكم كرده است به طهارتش، عيبى ندارد. هيچ وحشتى ندارد. نترس، اگر ترسيدى بيا دعاى ترس بنويسم! عرض مىكنم بر اينكه اما اين حكم.
و اما مسئله ديگرى كه ايشان شروع مىكند صاحب العروه قدس الله سره نفسه الشريف مىفرمايد بر اينكه جايز نيست استنجاء بالمحترمات. آن چيزهايى كه هتك احترام آنها عند المتشرعه جايز نيست، جايز نيست استنجاء به آنها. مثل فرض بفرمائيد اوراق كتاب مجيد است، يا اوراق وسائل كتاب اخبار است، يا كتب فقهاء است، يا رساله عمليه است، يا امثال اينها، تربتى است كه با او انسان نماز مىخواند، براى نماز است، با اينها نميشود، استنجاء بالمحترمات حرام است با اينها استنجاء بمحترمات كردن، حتى نان، از محترمات است عند المتشرعه، روايات هم، مىگويد آن نان، گوشه سنگك خشك شده است، نه جايز نيست با محترمات جايز نيست. نه به آن روايتى كه وارد شده است استنجاء به نانها، به او تمسك نمىكنيم. خود اين محترمات است در ارتكاض متشرعه اينها اهانت است و منافات دارد با رواياتى كه در تعظيم و احترام براى نان گذاشته شده است. اين جايز نيست، مثل محترمات است.
ايشان پشت سر اين دارد، و لا بالعظم و الروث. همان روايتى كه ديروز مىخوانديم. ليث مرادى به آن عظم و الروث كه طعام الجن بودن با آنها هم جايز نيست. پشت سرش دارد بر اينكه و لكن لو استنجاء اگر كسى استنجاء كرد در در ماء استنجاء به اينها كرد در اينصورت پاك ميشود مخرج. (سؤال) عصى عصيان كرده ولكن پاك ميشود. ببينيد عبارت را بخوانم. لا يجوز الاستنجاء بالمحترمات و لا بالعظم و الروث و لو الاستنجاء بها عصى. مشهور يعنى آنهايى كه حاشيه نوشتهاند براى عروه يعنى اگر به محترمات يا به عظم و روث استنجاء بكند به تمام اينها، عصيان كرده ولكن يطهر المحل على الاقوى. محل پاك ميشود. بدان جهت بعضىها حاشيه زدهاند كه نه، فى الروث و العظم اشكال كه پاك بشود. توى ذهن ما اين است كه ولكن و لو استنجاء بها ضمير را مفرد ذكر كرده، بها به محترمات بر مىگردد. محتمل است معناى عبارت اين باشد كه لو استنجاء بها به محترمات استنجاء بكند حرام كرده عصيان كرده ولكن پاك ميشود. مثلا فرض كنيد كسى در بيابان نشسته بود جايى ديد يك كاغذى جمع شده، برداشت با او استنجاء كرد، بعد تمام شد ديد گفت ما با اين استنجاء كرديم ببينيم چه نوشتهاند بلكه يك مطلبى هست. نگاه كرد ديد كه صفحه وسائل است. فعل حرام كرده ولكن معذور است اگر احتمال مىداد. معذور است. چونكه نمىدانست. ولكن محل پاك ميشود اشكالى ندارد. چرا؟ براى اينكه در باب نهى در معاملات ذكر شده است، در نهى معاملات عبادات، نهى تكليفى از معامله، معامله اين معامله در مقابل عبادت است، نهى تكليفى از معامله كه ما نحن فيه را هم مىگيرد اين منافاتى با صحت ندارد، با حكم وضعى منافات ندارد. بيع وقتى... حرام است بيع كردن، ولكن اگر حرام را مرتكب شد منجى است. اينجا هم همينجور است، استنجاء به اين حرام است، ولكن مرتكب شد محل پاك ميشود، اين منافات ندارد. حكم وضعى را مترتب كردن كه اگر فهميديم از ادله كه در خرق و كرسف و اينها و نهى از طعام الجن از آنها فهميديم كه كل جسم قالع، يا آن ادله نه، حل الاستنجاء حد براى آن استنجائى كه مطهر است و طهارت مىآورد حد است، حتى ينقى ما سمت كه عمل كرديم. حتى ينقى سمت مىگويد پاك شده است. ولكن حرام را موجود كرده است. ربما نعوذ بالله حرام هم آن وقتى كه ملتفت باشد حرام هم كرده است. كار حرامى را هم كرده است. ربما حتى يك جايى مىرسد كه موجب كفر و ارتداد ميشود. مثل اينكه بفهمد كتاب مجيد است، قرآن است، روى بى اعتنايى و هتك اين را بكند كه موجب كفر و اينها ميشود، آن يك مطلب آخرى است. ولكن اگر يا عصيان كرده است يا معذور هم هست در صورتى كه جهل داشته باشد معذور است ولكن حاصل ميشود. اين نسبت به محترمات همينجور است، چونكه آنها حكم تكليفى دارند و حكم تكليفى منافاتى با حكم وضعى ندارد.
انما الكلام در روث و عظم است كه اين انسان روث و عظم را نجس بكند كه حرام نيست. توهين بكند به استخوان، نه استخوان انسانها، ولو عظم كله گوسفند است، كلهپز خورده آنها را انداخته استخوانش را بيرون. كسى به آنها توهين بكند، مثلا برود قضاى حاجت بكند رويش، حرام نيست. روث هم همينجور است. روث است، نرم است، ترشح نمىكند، اينجايى است كه حيوان آنجا تبول مىكند شخص، عيبى ندارد. آنجا صحبت احترام نيست. گفتيم اين معنى را هم كه سابقا ديروز هم اشارهاش گذشت كه نميشود ملتزم شد. آنى كه گفتهاند احترام آنها لازم است پس به ساير محترمات به طريق اولى لازم، نه، اين حرف ندارد، آنجا تنجيسش حرام است تكليفا اصلا دليل نداريم آنجا، بلكه دليل و ضرورت بر خلافش است.
انما الكلام گفتهاند در عظم و روث فقط حكم وضعى است كه پاك نمىكند. چرا؟ چونكه فرمودهاند، درست توجه كنيد همان حرفى است كه ما كرات مىگفتيم، نهى در معامله (معامله در مقابل عبادت است) نهى از معامله كه ميشود، ظاهر نهى حكم وضعى است، يعنى اثر به اين مترتب نميشود. وقتى كسى گفت كه مثلا فرض كنيد چيزى كه مكيل است مقدارش معلوم نشود نمىشود جايز نيست او را فروختن بدون كيل، جايز نيست يعنى معاملهاش باطل است، مردم هم همين را مىفهمند. حرمت تكليفى كه كار حرام كرده مثل زنا و كذب، اين ممكن است در معامله باشد مثل بيع الخمر، ولكن احتياج به قرينه خاصه دارد. ظاهر اوليه نهى در معامله عدم ترتب اثر است، اثر مترتب نميشود. اينكه لا يصلح اين عظم و روث براى استنجاء، معنايش اين است كه اثر الاستنجاء كه طهارت المحل است به اينها مترتب نميشود. روى اين اساس است كه جماعتى ملتزم شدهاند اين در عظم و روث اينجور نيست، حكم مختص به محترمات است كه عصى و لكن يطهر. و اما نسبت به عظم و روثى كه هست، نسبت به عظم و روث همينجور است، پاك نميشود. اين در صورتى است كه به روايت عمل بكنيم، چونكه روايت ظاهرش اين است.
و اما گفتهاند گفتيم مسئله اجماع، اجماع است كه با اينها نميشود مجمعين كلامشان مختلف است. بعضىها ملتزم به حرمت شدهاند. گفتهاند پاك مىكند آنهم ولكن حرام است. مثل ساير محترمات. بعضىها گفتهاند كه نه، حرام نيست ولكن پاك نمىكند كه مىگفتيم مشهور هم همين را مىگويند. گفتهاند چونكه اجماع قطعى هست در روث و عظم حكمى ثابت است يا او حرمت المسح بهما است او عدم الطهارة المحل بالمسح بهما است. بدان جهت مقتضى الاحتياط اين است كه هر دو تا را بايد ملتزم بشويم. نه مسح بكنيم و نه هم به مسح آثار طهارت بار بكنيم، كانه اجماع مركب ميشود. اينجور فرمودهاند.
اما مسئله مسئله ظهور نهى در حكم وضعى اين درست است، اين قابل انكار نيست. ولكن آن در جايى است كه قرينه بر حكم تكليفى نباشد. و اما اگر قرينه بر حكم تكليفى بوده باشد ظهورى در وضع ندارد. بدان جهت اگر شارع گفت بر اينكه مثلا فرض كنيد نهى كرد از بيع الخمر، بعد فرمود بر اينكه لعن الله بايعها و مشتريها، قرينه است كه حرمت حرمت تكليفى است. بدان جهت در خمر ملتزم ميشويم به حرمت تكليفى و وضعى. ربا هم همينجور است. لعن الله معطىها و آخذها و كاتبها، هم حرام است هم فساد. ربما حرام ميشود فساد نمىآورد نسبت به خود معامله مثل در باب القرض. اينهم همينجور است. در ما نحن فيه هم قرينه داريم. مىفرمايد اگر بنا شد روايت ليث شد آنجا تعليل داشت. تعليل داشت كه ذلك مما اشترته على رسول الله. اينكه با اينها استنجاء نشود از چيزهايى است كه جن شرط كردند با رسول الله. چونكه مخالفت شرط رسول الله است بدان جهت ترك بشود. اين تعليل مناسبت با حكم تكليفى دارد. شرط كردند فلان كار را نكن، يعنى نبايد شرط فعل است، درست توجه كنيد چه مىگويم ارباب فهم. ظاهر شرط شرط الفعل است كه با رسول الله(ص) شرط كردند كه اين فعل انجام نگيرد. مثل اينكه كسى شرط كرد بر اينكه كتابش را، زنى شرط كرد با مرد گفت من زن تو ميشوم به شرط اينكه طلاقم نده. اينهم گفت نه نمىدهم، لعنت به خودم اگر طلاقت بدهم. آنهم طلاق تمام شد بعد از دو روز طلاق داد. اين شرط فعل است، طلاق صحيح است. ولكن چونكه شرط شده بود در نكاح كه طلاق ندهد، مخالفت كرده است شرط را. ظاهر روايت در ما نحن فيه شرط الفعل است كه اجنه با رسول الله شرط اين فعل را كردهاند. بدان جهت نهى شده است با اينها استنجاء كردن. بدان جهت ظاهر اين روايت هم حكم تكليفى است. لااقل اين تعليل مجملش مىكند. ظهور در وضع ديگر ندارد. ظاهرا مجمل ميشود مجمل شد، چه ميشود انشاء الله فردا.
|