جلسه 477

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:477 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايش بود كه فرموده بودند روايت ليث المرادى كه مى‏گويد لا يصلح اين عضم و رؤس استنجا را اين ظهور اين نهى وضع است كما هو الحال در نهى در معاملات. و اگر كسى اين روايت را قبول نكرد و گفت من حيث السّند ضعيف است و مدرك حكم اجماع شد حيثٌ كه تسالم است عند الاصحاب الاّ مثل صاحب جواهر و ديگران هم هست كه ملتزم به كراهت شده‏اند كما ذكرنا، كسى ادّعا كرد بر اينكه تسالم است بر اين حكم. منتهى آنهايى كه تسالم دارند بر حكم، بعضى‏ها حكم تكليفى را مى‏گويند. حكم وضعى را نفى مى‏كنند. مى‏گويند حرام است استنجا مسح بالغضم و الرّؤس. ولكن اگر مسح كرد طاهر مى‏شود موضع. بعضى‏ها حكم وضعى را مى‏گويند. حكم تكليفى را نفى مى‏كنند. مى‏گويند اگر مسح كرد بالعضم والرّؤس، پاك نمى‏شود. ولكن كار حرام نكرده است. مجمعين مختلفين هستند كه يك طايفه‏اى ملتزم شده‏اند به حكم تكليفى حكم وضعى را نفى كرده‏اند. و بعضى‏ها ملتزم شده‏اند به حكم وضعى، حكم تكليفى را نفى كرده‏اند. كسى گفت اين اجماعى كه هست، اين دليل ما است.
اگر اين جور بوده باشد مقتضاى اين احتياط است. نمى‏شود با عضم و رؤس مسح كرد. بايد احتياط كرد. و اگر كسى اين احتياط را نكرد تجرّى كه مستحق عقوبت است مرتكب شد، محل هم حكم به طهارت نمى‏شود. چرا؟ براى اين كه اگر اين اجماع مدرك بوده باشد، ما علم اجمالى پيدا مى‏كنيم كه در اين استنجا بالعضم و الرّؤس يا حرمت تكليفى هست، يا منع وضعى هست. يعنى طهارت حاصل نمى‏شود. يكى از اين دو حكم هست. مقتضاى تنجيز علم اجمالى اطرافش را هر دو حكم، هر كدام در واقع باشد تنجيز مى‏كند. بدان جهت به مقتضاى اين علم اجمالى بايد احتياط كرد. هم در حكم تكليفى، و هم در حكم وضعى. اين جور فرموده‏اند كه اگر مدرك اجماع شد اين جور مى‏شود. البته بايد مرادشان اجماع تعبدى بشود. امّا اگر اجماع، اجماع مدركى شد، لا قيمت له. يعنى احتمال داديم كه مجمعين اين اختلافشان سر آن روايت است. كه بعضى‏ها از آن روايت حكم تكليفى استفاده كرده‏اند كما ذكرنا ديروز. و بعضى‏ها گفته‏اند نه، لا يصلح معامله است و ظهور دارد در وضع كه طهارت حاصل نمى‏شود. اگر گفتيم اجماع، اجماع مدركى هست يعنى محتمل است اين اختلاف منشأش اختلاف در مضمون آن روايت باشد كه اين قيمتى ندارد اين اجماع. عرض فرمودند كه اجماع، اجماع تعبدى بوده باشد. يعنى قطع داريم كه مدركشان آن روايت نيست. چون كه آن روايت هم ضعيف است و هم يك چيزى در او مذكور است كه او قابل تصديق نيست. كه مسأله طعام الجن است كه هر طعام الجن را نجس كردن حرام بوده باشد. بله، اگر بنا بوده باشد كه اجماع تعبدى باشد اين جور مى‏شود. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه دو تا مطلب هست. يك مطلب اين است كه فقيه در مثل اين مواردى كه اين جور اجماعى پيدا بشود اصحاب على قولينى هستند در مسأله، على حكمينى هستند. انسان ملتزم بشود به حكم ثالث چه جور است؟ اين بحثش در اصول بايد بحث بشود. در بحث اجماع. ملخّصش كه اگر هضمش كسى بكند تصديق مى‏كند دليل با خودش است اين است. ما اين جور عرض كرده‏ايم آن جا. گفته‏ايم تارتاً اين مجمعين كه على طائفتين هستند علماء كه على طائفتين هستند اين قول به عدم الفصل است ما بين اينها. يعنى آن كسى كه ملتزم شده است به حرمت تكليفى از
مجمعين، از او بپرسيم كه اگر اين التزام تو درست نباشد فى علم الله مصادف با واقع نباشد، حرمت تكليفى نباشد، چه حكمى هست؟ مى‏گويد اگر اين حرمت نبوده باشد، آن حكم ديگر كه عدم طهارت محل است بالمسح، او است. از او هم بپرسيم كه اگر آنى كه شما مى‏گوييد طهارت حاصل نمى‏شود فى علم الله مطهّر بود مسح به عضو عضم و الرّؤس. شما چه مى‏گوييد؟ مى‏گويد اگر حرف ما باطل مى‏شود آن يكى است. پس مسحش حرام است. اين قول به عدم الفصل است. يعنى در مسأله همه اتّفاق دارند كه حكم ثالثى نيست. در اين موارد همين جور است. علم اجمالى مى‏شود كه در واقع يا آن حكم است يا آن حكم. اين صحيح است. و امّا يك جماعتى از اصحاب گفته‏اند كه ظاهر انّه يحرم المسح، مسح العجان يا مسح الدّبر بالعضم و الرّؤس. يك جماعتى هم گفته‏اند كه الظّاهر انّه لا يطهر المحل بالمسح بالعضم و الرّؤس. يك جماعتى هم گفته‏اند الظّاهر انّه لا يطهر المحل بالمسح بالعضم و الرّؤس. امّا اين جور نيست. از كلمات فهميده نمى‏شود كه اگر اين ظاهر مصادف با واقع نشد، حكم چيست. ربّما از او هم بپرسى كه خودش نوشته است، مى‏گويد اگر اين نشد حكم ديگر. آن حكم آخر. نه، شايد حكم آخرى بشود. حكم ثالث بشود. مثل تخته بشود كه هم جايز است و هم طهارت مى‏آورد. هم مثل خرقه بشود عضم و رؤسش. كه اين عدم القول بالفصل است. ايّها العلماء. اين عدم قول بالفصل است. نه قول به عدم الفصل است. اين مدركى ندارد. اين جور اجماعى كه عدم القول به فصل شد، نه او علم نمى‏شود.
بدان جهت علم به احد الحكمين نمى‏شود. بدان جهت اين اعتبارى ندارد. در ما نحن فيه كسى زور بزند، اين عدم القول بالفصل در مى‏آيد در مسأله. امّا قول به عدم الفصل اين احراز نمى‏شود. اين نكته اولى. نكته ثانيه اين است كه فرض كرديم كه نه، قول به عدم الفصل است. فرض كرديم كه علم اجمالى خودمان داريم. چون كه اجماعى كه هست فى نفسه حجّت نيست. به جهت اين است كه موجب علم به قول معصوم و به حكم واقعى مى‏شود به جهت او است. ما علم وجدانى پيدا كرديم پيش معصوم سلام الله عليه و حكم در شريعت مقدّسه يا حرمت المسح بهما است يا عدم الحصول الطّهارت بهما است. يكى از اينها است. اين علم را پيدا كرديم. خوب مى‏شود علم اجمالى. علم اجمالى هميشه كه موجب احتياط نيست. بايد حساب كرد كه اين علم اجمالى منحل مى‏شود به انحلال حكمى يا منحل نمى‏شود. چون كه علم معلوم بالاجمال اگر انحلال حكمى پيدا كرد، مثل انحلال حقيقى است. ديگر از تنجيز مى‏افتد. يكى از موارد انحلالى كه هست، احلال حكمى قيام اماره على احد الاطراف است. يعنى احد المحتمل الى احد الاطراف است. اگر علم داشتيم كه يا اين اناء شرقى نجس است يا اين اناء غربى بيّنه قائم شد كه اناء شرقى نجس است.
آن علم اجمالى ما به نجاست احدهما اين دو جور متصوّر مى‏شود. يكى اين است كه مى‏دانيم كه يكى نجس است و آن ديگرى پاك است. وقتى كه بيّنه قائم شد كه اناء شرقى نجس است اين بيّنه اماره مى‏شود بر اين كه اناء غربى پاك است. اماره بر طهارت مى‏شود. به دلالت التزاميه اماره بر طهارت مى‏شود. به دلال مطابقيه هم اماره بر نجاست اين يكى مى‏شود. كانّ امارتين مى‏شود. در بحث خودش كه مدلول التزامى اماره هم حجّت است. مدلول التزامى عند المخبر عليه. مخبر ولو ملتزم به اين ملازمه نشود. در بحث حجّيت خبر آن جا مذكور است. اين ملازمه اگر پيش سامع تمام شد كه آنى كه مى‏گويد آن نجس است پس اين يكى پاك است، اين مدلول التزاميه اماره حجّت مى‏شود. امارة الاخرى مى‏شود. ولو مخبر اين ملازمه را قبول نداشته باشد. كه عرض كردم. خوب در اين صورت علم اجمالى منحل مى‏شود. اماره قائم شده است بر ثبوت معلوم بالاجمال در آن طرف و عدم ثبوته فى هذا الطرف. و اگر نه، ما علم اجمالى اين جور نداريم. مى‏دانيم يكى نجس است. احتمال مى‏دهيم آن ديگرى هم نجس باشد. علم به طهارتش نداريم. در اين مواردى كه هست بيّنه قائم شد كه اناء شرقى نجس است. در اين صورت نجاست او به اماره ثابت مى‏شود. يعنى علم پيدا مى‏كنيم به نجاست او به علم تعبدى. آن يكى مجراى اصل عملى مى‏شود. چون كه شك داريم آن يكى پاك است يا نجس. كلّ شى‏ءٍ طاهر در آن يكى جارى مى‏شود. اصل بلامعارض مى‏شود. اماره علم است يا كالعلم كه مجراى برائتى است. ولكن آن يكى است. ما نحن فيه از قسم ثانى است. اگر اين اجماع را ما قبول داشتيم اين قول بعدم الفصل تمام شد، ما احتمال مى‏دهيم يكى از حكمين در شريعت هست در حكم واقعى. ممكن است هر دو تا باشد. هم حرام باشد و هم طهارت نياورد. از اين قبيل است. وقتى كه اماره قائم شد بر اين كه اين طهارت مى‏آورد. چون كه در آن بيّنه فرقى نمى‏كند. بيّنه اگر قائم شد اين اناء شرقى پاك است، باز معلوم بالاجمال آن يكى مى‏شود. اين يكى را بيّنه مى‏گويد پاك است. اين جا هم در ما نحن فيه اماره داريم كه رؤس و عضم طهارت مى‏آورد اگر مسح كنيم. او چيست؟ اطلاق آن صحيحه عبد الله ابن مقيره است. كه يابن رسول الله، اين جور سؤال كرد عبد الله ابن مقيره. هل للاستنجا حدٌّ؟ فرمود: لا. حدّى ندارد. حتّى ينقى ما سمّته اطلاق اين اقتضا مى‏كند اگر نگاه به واسطه عضم و رؤس حاصل شد، پاك مى‏شود. مفروض اين است كه ما دليل نداريم كه عضم و رؤس پاك نمى‏كند. پاك نكردن اينها يك طرف علم اجمالى است. يا حرام است، يا پاك نمى‏كند. نه، اماره مى‏گويد پاك نمى‏كند. آن وقت كه اماره گفت پاك نمى‏كند، يعنى تعيين مى‏كند كه پس حرام است. به دلالت التزاميه اثبات مى‏كند اين اطلاق مدلول التزامى پيدا مى‏كند. چون كه علم اجمالى داريم كه يكى از حكمين هست. آن علم اجمالى به حرمت طريق مى‏شود كه نه، حرام است. تعيين مى‏كند. علم اجمالى منحل مى‏شود. مثل آن مواردى كه علم اجمالى داريم كه دو تا اناء يكى نجس است و احتمال مى‏دهيم دوّمى هم منجس باشد. يا احتمال نمى‏دهيم. فرق نمى‏كند. اماره قائم شد كه اين اناء شرقى پاك است. اين اثبات مى‏كند كه آن يكى نجس است. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، اين علم اجمالى منحل مى‏شود، بدان جهت فقط الاحوط اين مى‏شود كه ترك الاستنجا بالعضم و الرّؤس ولكن لو استنجا يطهر المحل. همانى كه عروه گفته است. آنى كه گفته است ولكن لو اصا استنجا به اينها كرد محل پاك مى‏شود، نتيجه اين مى‏شود. اين هذا كلّ فى هذه المسأله.
بعد مرحوم سيّد يزدى قدس الله نفسه الشّريف يك مسأله ديگرى را بيان مى‏فرمايد. تارتاً انسان آن كسانى كه...ربّما مثل اسهال مبتلا مى‏شوند فرض بفرماييد با سه حجر كه مسح كرد عجان را، به آينه هم نگاه بكند هيچ چيز از غايط باقى نمانده است. و امّا اگر دستش را به مخرج بزند، دستش تَر مى‏شود. مخرج رطوبت مسريه‏اش باقى است. يعنى رطوبت مسريه غايط باقى است. مرحوم سيّد قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اگر مسح كرد به احجار و نحو الاحجار خود غايط رفت يعنى اجزائش رفت ولكن رطوبتش باقى بماند رطوبت مسريه باقى بماند، نه آن لزوجتى كه ديروز مى‏گفتم. او رفت. رطوبت مسريه‏اى بوده باشد در مخرج، آن طهارتش مشكل است. يعنى پاك شدنش مشكل است. يعنى بايد ملتزم بشويم كه هنوز پاك نشده است. بايد آن رطوبت مسريه هم برود. يك نكته را متوجّه بوده باشيد چه عرض كنم. اگر با سه حجر مسح كرد رطوبت مسريه باقى است ولكن يك خورده طول كشيد. باد هم خيلى تند مى‏وزيد خشك كرد. بعد از يك دقيقه‏اى دست زد، ديد كه نه، باد خشك كرده است. اين مخرج را بايد بشورد. پاك نمى‏شود. بايد آن مخرج حتّى رطوبت مسريه‏اش قلع بشود به واسطه احجار، به واسطه مسح. و اگر مسح به قالع نشد بلكه باد او را خشكاند، نه او نجس است. محل بايد تطهير بشود. غير از تطهير چاره ديگرى ندارد. و الوجه فى ذالك عرفاً رطوبت مسريه غايط، خود غايط است. مى‏گويد دستم تَر شد ديگر اين از كجا در آمده است. اين رطوبت مسريه غايط ولو از توابع غايط بوده باشد، ولكن عرفاً غايط حساب مى‏شود. اين كه در روايت داشت بر اينكه استنجا، حلّ الاستنجا حدٌّ، فرمود حتّى ينقى ما سمّته اين رطوبت مسريه را هم مى‏گيرد. كه عرفاً همان غايط است. بدان جهت در ما نحن فيه اصل اگر اين رطوبت مسريه بماند بعد باد خشك بشود، اين استنجائى كه موجب نگاه است نشده است. چون كه نشده است، بدان جهت در ما نحن فيه محل نجس است. بايد شسته بشود. چون كه به غير شستن پاك نمى‏شود. اگر اين حرف را تصديق كرديد كه اين غايط است، اين رطوبت مسريه تابع غايط است كه عرفاً غايط حساب مى‏شود و بايد اين قلع بشود و زايل بشود، اگر اين را قبول كرديد، خوب راه را آسان كرديد بر ما و بر خودتان. و اگر گفتيد نه، من اين را قبول ندارم. اين رطوبت مسريه غايط نيست ولكن تابع غايط است. غايط نيست. اين اگر بماند استنجا صدق نمى‏كند، نگاه محل صدق نمى‏كند، من اين را قبول ندارم. كه گفته است كه صدق نمى‏كند؟ خوب مى‏گوييم لا اقل شك مى‏كنيم. لا اقل شك مى‏كنيم كه آيا استنجا يعنى نگاه المحل بالمسح صدق مى‏كند يا نگاه المحل بالمحل صدق نمى‏كند اين را. لا محال شك مى‏كنيم كه صدق مى‏كند يا نمى‏كند. وقتى كه صدق نمى‏كند، نوبت مى‏رسد به آن اطلاقاتى كه سابقاً اشاره كرديم كه ما اطلاقى داشتيم. آن اطلاق دلات مى‏كرد ثوب انسان هر قضرى به او اصابت بكند، جسد هم همين جور است. كما اين كه شاهدش را ذكر كرديم. نمى‏شود با آن ثوب و با آن جسد نماز خواند حتّى يغسل. مگر اين كه شسته بشود. مقتضاى اين، اين است كه غير از غسل چيز ديگرى فايده ندارد. نه مسح الرّجل على الارض فايده دارد، نه مسح الاجانب بالاحجار فايده دارد. بايد شست. ما از اين اطلاق رفعيّت كرديم به مثل صحيحه زراره و صحيحه عبد الله ابن مقيره. كه فرمود...مطهّر است. ديروز گفتيم مطهّر را. آن جايى كه صدق استنجا محرز است اين اطلاق را تقييد مى‏كند. آن جا ملتزم مى‏شويم مطهّر است. مى‏شود نماز خواند. و امّا در مورد شكّ مخصّص و مقيّد وقتى كه محل شك شد، صدقش محرز نشد به شبهه مفهوميه كه استنجا صدق مى‏كند يا نمى‏كند، تمسّك مى‏كنم به آن مطلقى كه و به آن عامى كه در خطاب منفصل هست. تمسّك به او مى‏كنند. تمسّك مى‏كنيم به آن اطلاق آنى كه مى‏گفت لا يصلّا حتّى يغسل. حتّى اين كه شسته بشود. تمسّك به او مى‏كنيم. و يك نكته‏اى را هم بگويم كه در ذهنتان بوده باشد.
و آن نكته عبارت از اين است كه در ذيل قاعده طهارت هم ما گفتيم كلّ شى‏ءٍ طاهر حتّى يعلم انّه قضر استفاده مى‏شود كه چيزى كه معلوم مى‏شود نجاستش بايد احراز طهارت بشود. اگر استسحاب نجاست را كسى اشكال كرد كه شبهه حكميه در ما نحن فيه بعد از اين كه رطوبت مسريه را باد خشك كرد نمى‏دانيم مخرج پاك شده است يا نشده است. استسحاب مى‏كنيم بقاء نجاست را اين جور. كسانى كه مى‏گويند اين شبهه حكميه است، استسحاب جارى نمى‏شود. مثل ماها. به آن ذيل قاعده تمسّك مى‏كنيم. آن ذيل قاعده نشد آنها استسحاب را ملتزم شدند به استسحاب ملتزم مى‏شوند. ولكن نوبت به اينها نمى‏رسد. اطلاقات هست. اطلاقات اقتضا مى‏كند. اين كه گفتيم اين مخرج اگر باد بخورد رطوبت مسريه‏اش خشك بشود فايده ندارد بايد شست، ممكن است در اين دغدغه بشود كه نه، باد بخورد خشك مى‏شود و خشك كه شد پاك مى‏شود. باد هم يكى از مطهّرات است. چرا؟ به اطلاق قوله (ع) حتىّ ينقى ما سمّته. هل للاستنجا حدٌّ؟ آيا براى استنجا حدّى هست؟ فرمود لا حتى ينقى ما سمّته. باد برد آن رطوبت مسريه را. على هذا الاساسى كه هست وقتى كه آن رطوبت خشك شد مى‏شود اين را گفت. ولكن التزام به اين مشكل است. گذشتيم اين را. ايشان قدس الله نفسه الشّريف در ما نحن فيه فرعى مى‏فرمايد و آن فرع عبارت از اين است شرط است با آن حجرى كه يا آن خرقه‏اى كه با او مسح...نمى‏شود بايد مرطوب نبوده باشد، تَر نبوده باشد. يعنى رطوبت مسريه نداشته باشد. كه پارچه خيس را با او مسح مى‏كند غايطش را، مخرجش را. اين ولو آن غايط را، اثر را برد، پاك نمى‏شود. چرا؟ لما ذكرنا ديروز آن اساسش را جا گذاشتيم. گفتيم روايات استنجا ناظر هستند به ازاله تنجّسى كه آن تنجّس براى مخرج حاصل شده است از خروج غايط يا آن تنجّسى كه لازمه مسح به احجار است. آنها را فقط مى‏گويند. و امّا ما بقى را ناظر نيست. پارچه اگر خيس شد وقتى كه به مجرّد اين كه به مخرج رسيد خوب خودش خيس است، رطوبت مسريه دارد. پارچه نجس مى‏شود خودش و هكذا مخرج را به اين نجاست خودش نجس مى‏كند. و اين را ما دليل نداريم كه اخبار استنجا اين نجاست را پاك مى‏كند. نجاست اگر بگوييد متعدد هم نيست، نه نترسيد. اولاً متعدد مى‏شود. چون كه اثر دو تا است. اين نجاستى كه از پارچه مى‏آيد به غسل پاك مى‏شود. دو تا اثر دارد، دو تا نجاست ملتزم مى‏شويم. دو تا نجاست هم نگفتيد ترسيديد و دلتان فتوا نداد دو تا نجاست المتنجسّ لا يتنجّس مخرج خودش نجس است ديگر دوباره نجس نمى‏شود عيبى ندارد. وحشت نكنيد. ملتزم نشويد به نجاست ثانى. ولكن پاك نمى‏كند. دليل نداريم به آن مخرجى كه متنجّس آخر خورده ولو متنجحّس آخر نجس نكرده است ولكن به خود مخرج خورده است. ملاقات با خود مخرج كرده است. او به واسطه استنجا بالاحجار پاك مى‏شود. دليل به اين نداريم. اخبار همه‏اش ناظر است به زوال نجاست از مخرج. آن نجاستى كه حاصل است به خروج الغايط يا آنى كه لازمه عادى مسح به احجار است كه حجر وقتى كه مرطوب شد به واسطه رطوبت غايط دوباره مى‏خورد به مخرج با آن رطوبت. آن لازمه عادى است كه ديروز گفتيم. على هذا الاساس اين حكم مسأله بعدى هم معلوم مى‏شود. اين كه مسأله اين است كه در آن ما يمسح به بايد رطوبت مسريه نباشد امّا نداوت عيبى ندارد. نداوت يعنى رطوبتى است كه سرايت نمى‏كند. چون كه او موجب تنجّس مخرج نمى‏شود. اگر مخرج هم پاك هم بود نجس نمى‏كرد. خوردن او با آن نداوت مثل نخوردنش است. مثل يابس است. چون كه كلّ يابسٍ ذكى آن نداوت را هم مى‏گيرد. بدان جهت در ما نحن فيه به مخرج نجس ديگرى نخورده است. از اين بيان معلوم شد حكم مسأله ديگر. حكم مسأله ديگر اين است كه ايشان مى‏فرمايد اگر با غايط آن وقتى كه انسان براى خلا نشسته است با غايط يك نجاست ديگرى خارج بشود مثل آنهايى كه مبتلا به بواسير هستند خون خارج مى‏شود، يا...خارج مى‏شود. چرك خارج مى‏شود...كه آلوده به خون است...و آن دم اگر اصابت به مخرج كرد به واسطه مسح كردن به احجار مخرج پاك نمى‏شود. بايد غسل بشود. سرّش معلوم شد. اساسش همان است كه گفتيم كه اخبار باب ناظر هستند تطهير مخرج را از اثر غايط در صحيحه زراره اين جور فرمود، ديروز آن صحيحه زراره را كه خوانديم، در صحيحه زراره اين جور فرمود كه جرّت السّنه فى اثر الخايط بثلاثة احجار ان يمسح العجان. عجان با او مسح بشود در اثر غايط. اين اثر آن غايط نيست. اين اثر آن بواسير است. دم است و در اين روايات ناظر نيست. هذا كلّه شبهه‏اى در اينها نيست.
و امّا كسى صاحب بواسير است. لازم نيست كه دم از باطن خارج بشود. يا نشسته است در آن اطاق مستراح بول كرده است. از قطره بول خورد به سنگ و دوباره برگشت خورد به مخرج غايط يك قطره‏اى از بول. ديگر آن مخرج پاك نمى‏شود. چون كه نجس ديگر اصابت كرده است. هذا كلّه در صورتى كه محرز بشود نجس ديگر حكم واضح است. و امّا كسى كه صاحب بواسير است. نشست. شب بود و تاريك بود. نشست به خلا بعد وقتى كه استنجا به احجار مى‏كرد شك كرد. دمى از من خارج شده است و اصابت كرده است به اين اطراف مخرج كه به احجار نتوانم مسح بكنم يا دم خارج نشده است. در عروه مى‏فرمايد يبنا على العدم. بنا مى‏گذارد كه دم خارج نشده است و اصابت نكرده است فيتخيّر. مخيّر مى‏شود ما بين غسل بالماء و ما بين مسح به اشجار. اين جور فرموده‏اند مرحوم حكيم. اين فرمايش مرحوم حكيم است كه در ذيل اين مسأله فرموده است. فيتخيرّ دليلش اين است وقتى كه اين شخص استنجا به احجار كرد، يقيناً آن نجاست تغوطى كه براى مخرج حاصل بود او زايل شد. او را...به احجار كرد. نمى‏داند آيا يك نجاست ديگرى هم...لحدوث آن نجاستى كه حادث شده بود براى مخرج نجاست تغوطى يك نجاست ديگرى موجود شده است يا نه، اصل اين است كه موجود نشده است. اين استسحاب قسم ثالث من الكلّى مى‏شود. اگر استسحاب نجاست را بكنيم، اگر بعد از مسح به احجار باز استسحاب نجاست مخرج را بكنيم، اين استسحاب من القسم ثالث كلّى مى‏شود. چون كه يك فردى كه متيقن بود تنجس احجارى مرتفع شده است قطعاً به استنجا بالاحجار. شك داريم فرد ديگرى موجود بود يا نبود، اصل اين است كه آن فرد ديگر موجود نبود. هذا كلّه در صورتى كه بگوييم المتنجّس يتنجّس ثانياً. متنجس ثانياً متنجس مى‏شود. يك نجاست رفته است و آن ديگرى هم شك داريم كه حادث شده است يا نه. و امّا اگر ملتزم شديم بر اينكه المتنجّس لا يتنجّس لازمه كلامشان اين است كه كلام عروه مشكل است. اين يبنا على العدم فيتخير لازمه كلام مرحوم حكيم اين است كه اين مشكل است. نگاه كنيد چه مى‏گويم. مثل اين كه مرحوم جرأت نكرده است تصريح به مشكل بكند ولكن چيزى گفته است كه لازمه‏اش اين است. فرموده است اگر اين در صورتى بود كه قائل بشويم كه المتنجّس يتنجّس.
و امّا اگر ملتزم شديم كه المتنجّس لا يتنجّس، در ما نحن فيه دو صورت پيدا مى‏كند. آن صورتى كه انسان احتمال مى‏دهد اين نجاست آخر قبل از اين كه مخرج تنجس پيدا كند به غايط، به نجاست آخر نجس شده است. مثل صاحب بواسير هم اين جور هستند كه اول دم خارج مى‏شود. يا نه، چون كه اول بول كرد احتمال مى‏دهد كه بول اول به آن چيز اصابت كرد و بعد آن تغوط را كرد. اگر اين جور گفتيم كه المتنجس لا يتنجّس ثانياً، در ما نحن فيه بعد از استنجا بالاحجار استسحاب نجاست قسم اول كلّى است. آن نجاستى كه اول حادث شده بود، احتمال مى‏دهم بر اين كه همان نجاستى كه اول حاصل شده بود، احتمال مى‏دهم همان نجاست شخص او باقى بماند. چون كه نجاست دومى احتمال مى‏دهم نيامده است. نجاست اولى هم نجاست چه چيز بود؟ نجاست بولى بود كه به واسطه مسح به احجار از بين نمى‏رود. و امّا اگر نجاست اخرى را احتمال بدهيم كه با غايط خارج شده است و قبلاً نبوده است، اين كلّى قسم ثانى مى‏شود. مى‏دانيم مخرج نجس شد نمى‏دانيم به غايط نجس شد كه به مسح به احجار پاك مى‏شود. يا به غير غايط نجس شد آن وقت كه غسل مى‏خواهد و احجار فايده‏اى ندارد. كلّى قسم ثانى مى‏شود. اين جور فرموده‏اند. عرض مى‏كنم براينكه آنى كه مرحوم سيّد فرموده است، حكم همان است. و در ما نحن فيه استسحاب قسم ثالث من الكلّى نيست. چه بگوييم تنجّس تكرر پيدا مى‏كند، چه تكرر پيدا نمى‏كند. اين جا كلّى قسم ثالث نيست. چرا؟ چون كه اساسش را ريختيم. شما هم قبول كرديد. خود ايشان هم قبول دارند اين را. نمى‏دانم چه جور فرموده است. اگر مخرج تنجّس به غايط كرد بعد نجس ديگر خارج شد، اصل آن مخرج به مسح تنجس غايطى هم پاك نمى‏شود. آن وقتى ما دليل داريم تنجس غايطى به احجار پاك مى‏شود، كه نجس آخر آلوده نكند مخرج را. و امّا اگر نجس آخر هم اصابت بكند اصلاً احجار مطهّر نجاست غايطى هم نيست. پس اين كه مى‏فرموديد بناعاً على تعدد النّجاسه نجاست غايطى رفته است نمى‏دانيم نجاست بولى بود يا نه، اين چه فرمايشى است. در ما نحن فيه قسم ثالث من الكلّى نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه استسحابى كه هست در ما نحن فيه استسحاب تنجّس اول است. آن تنجس اول شخص او بعد از مسح بالاحجار نمى‏دانم زايل شد يا نشد. چه اول تغوط خارج بشود، چه نجس آخر خارج بشود و چه معاً خارج بشوند. فرقى نمى‏كند. على كلّ تقديرٍ آن نجاست غايطى كه در مخرج هست، نمى‏دانم آن اصابه غايط به مخرج به واسطه مسح به احجار پاك شد يا نشد. استسحاب مى‏گويد نشد. نجاست باز باقى است. چون كه احتمال مى‏دهم كه نجس آخر اصابت كرده است. معاً، قبلاً، بعداً. بدان جهت آن نجاست تغوطى را هم استسحاب مى‏كنند. استسحاب قسم اول است. همان نجاست تغوطى را يعنى سابع تغوط را كه مخرج را بايد تطهير كرد، آن نجاست تغوطى زايل شد يا نه، استسحاب مى‏گويد نشد. اين استسحاب شخص است. استسحاب قسم ثالث نيست. شخص است. قسم اول هم هست. زور بزنيد بعضى‏ها قسم ثانى بشود. عيبى ندارد. ولكن قسم ثالث در بين نيست. ولكن مع ذالك ما ذكره فى العروه تمام است. فتوا صحيح است. چرا؟ لما ذكرنا فى بحث الاصول ان شاء الله همان را در بحث استبرا اعاده مى‏كنيم. چون كه همان مسأله كه در اصول گفتيم. اين كه مى‏گويند استسحاب كلّى جارى مى‏شود و استسحاب عدم حدوث فرد عدم كلّى را اثبات نمى‏كند، در بحث اصول گفتيم. كلام در آن جايى كه كلّى خودش امر اعتبارى بوده باشد. كلّى خودش امر اعتبارى است. يعنى مجهول شرعى است. مثل حدث و نجاست و ساير احكام. و شارع براى آن كلّى رافعى تعيين كند. اگر اصلى وجود آن رافع را احراز كرد، نوبت به استسحاب كلّى نمى‏رسد. چه قسم اوّل باشد، چه ثانى، چه ثالث. اگر كلّى، كلّى اعتبارى بوده باشد چون كه كلّى اعتبارى است رافعش هم اعتبارى مى‏شود. و شارع بر او رافع اعتبارى تعيين كرد در موارد استسحاب اقسام كلّى آن اصل وجود رافع را احراز كرد ديگر نوبت به استسحاب كلّى نمى‏رسد. چون كه اثبات مى‏شود كه كلّى مرتفع شده است. رافعش احراز شده است. ما نحن فيه همين جور است. شارع به آن كسى كه مخرجش آلوده به غايط است يعنى غايط اصابت كرده و نجس ديگر اصابت نكرده است، رافع آن نجاست را چه چيز قرار داده است. مسح به احجار را ديگر. چون كه نجس آخر باشد نمى‏شود. آن كسى كه مخرجش آلوده است به تغوط و نجس آخر اصابت نكرده است به مخرج رافع او را مسح به ثلاثة احجار قرار داده است. كه اذا مسح آن وقت پاك مى‏شود. كه ديروز گفتيم كه طهارت استفاده مى‏شود. در ما نحن فيه مخرج اين مؤمن خدا آلوده با غايط است بالوجدان و استسحاب مى‏گويد اصابت نكرده است نجس آخرى. دم باشد يا بول باشد. رافعش چه مى‏شود؟ موضوع رافع اثبات شد. كه شارع رافع اين نجاست را مسح بالاحجار يعنى تخيير قرار داده است. پس اين مسح به احجار رافع است. ترتّب شرعى است. و وقتى كه مسح به احجار كرد طهارت حاصل مى‏شود و الحمد الله ربّ العالمين.