جلسه 478

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:478 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
سيّد قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اگر شخصى از بيت الخلا خارج شد و بعد از خروج شك كرد كه آيا در بيت الخلا استنجا كرد و بعد الاستنجا خارج شده است يا اينكه استنجا نكرده است. در اين فرض سه صورت را ايشان ذكر مى‏فرمايند.
صورت اولى اين است كه نماز شروع نكرده است. ولكن از بيت الخلا خارج شده است. نمى‏داند استنجا كرده است يا نه، در استنجا بالبول كه اتفاق مى‏افتد كثيراً.
فرض ثانى اين است كه داخل صلاة شده است و در اثنى صلاة شك مى‏كند استنجا كرد يا استنجا نكرده است.
ثالثتاً نماز را تمام مى‏كند و بعد الفراغ من الصلاة شك مى‏كند كه آيا استنجا كرده بود يا استنجا نكرده بود. اين سه فرض را متعرض مى‏شود.
ابتداعاً در آن فرضى كه از بيت الخلا خارج شده است چه داخل صلاة نشود، چه داخل صلاة بشود، حكم مى‏فرمايد بر اين كه بنا مى‏گذارد به عدم الاستنجا. بايد برگردد و استنجا كند. اثنى صلاة هم باشد بايد رفعيت كند و برود استنجا كند و صلاة را از اوّل شروع كند. بعد در آخر كلامش، در آخر مسأله اين جهت را تقويت مى‏كند كه اگر عادتش اين بود اين شخص هر وقت كه به بيت الخلا مى‏رفت بدون استنجا خارج نمى‏شد عادتش اين بود مگر اين كه يك غفلتى حاصل بشود. اگر عادتش اين بود كه قبل از خروج از بيت الخلا استنجا بكند، در اين صورت بعيد نيست كه بنا بگذارد بر اين كه استنجا كرده است. اين را در آخر مى‏گويد. بدان جهت در ما نحن فيه تو ذهن مى‏زند كه گفته مى‏شود كه اگر داخل صلاة شد يا عادتش اين بود كه در بيت الخلا استنجا بكند و قبل از خروج از بيت الخلا استنجا بكند، تو ذهن‏ها ممكن است بيايد و آمده هم هست كه در اين صورت چرا بنا نگذارد كه استنجا محقق شده است. لجريان قاعدة التّجاوز چون كه در استنجا قاعده تجاوز جارى است. توضيحى بدهم براى شما. يك قاعده‏اى هست به اسم قاعده تجاوز. معناى قاعده تجاوز اين است كه انسان محل شرعى شى‏ء را بگذرد. از محل شرعى‏اش خارج بشود. و داخل شى‏ء ديگر بشود. يعنى داخل شى‏ء ديگر كه شده است يعنى از محل شرعى شى‏ء اول گذشته است. به شى‏ء آخر داخل شده است. شك مى‏كند كه آن شيئى كه محلش را گذشته است آن شى‏ء را در آن محل عطيان كرد يا نكرد. در صحيحه زراره هست كه اذا خرجت من شى‏ءٍ و دخلت فى غيره...ليس بشى‏ء. بعد از اينكه از امام (ع) سؤال مى‏شود رجلٌ شكّ فى الاذان و قد دخل فى الاقامه يا شكّ فى الاقامه و قد دخل فى القرائه، فى التّكبيره شكّ فى التّكبيره يعنى تكبيرة الاحرام و قد دخل فى القرائه بعد از اين كه امام(ع) مى‏فرمايد در اين آيه اعتنا نكند، در آخر قاعده كلّى مى‏فرمايد اذا خرجت من شى‏ءٍ و دخلت فى غيره...ليس بشى‏ء. اين به قرينه مورد روايت فهميده‏ايم. كه در ما نحن فيه مراد از...فيه يعنى در اصل وجود شى‏ء شك كنيم. وقتى كه تكبيرة الاحرام مى‏گوييد در اصل اين اقامه شك مى‏كنى كه من اقامه گفتم يا نگفتم. امام(ع) تعبد كرده‏اند اگر محل شيئى گذشت يعنى محل شرعى مراد است به آن بيانى كه مى‏گويم و داخل در شى‏ء آخر شدى كه مترتب بر او است تكبيرة الاحرام بعد الاقامه است. يا قرائت بعد التكبيرة
الاحرام است. اگر بر شى‏ء مترتب بر او داخل شدى،...ليس بشى‏ء. به شكّت اعتنا نكن. اين يك قاعده است كه اسمش را قاعده تجاوز مى‏گويند.
يك قاعده‏اى هم هست كه با اين قاعده هم دوش است. از او تعبير مى‏شود به قاعده فراغ. قاعده فراغ اين است كه اصل آن عملى كه انسان آن عمل را اصلش را عطيان كرده است و از او فارغ شده است. اصل عمل عطيان شده و از او فارغ شده است. شك مى‏كند كه آن شيئى كه از او فارغ شد صحيح بود يا فاسد بود. تام بود يا موجب فساد داشت. مثل اين كه انسان نمازش را تمام كرده است. بعد شك مى‏كند كه در حال نماز آيا وضو داشت يا نداشت. حدث مبطل است ديگر. محدث باشد يا در نماز فرض بفرماييد حدثى از او صادر شد يا نشد. در اين موارد كه فارغ از عمل شده است شك در صحّت و فسادش دارد. اين هم هست. كلّما مضى من صلاتك فطهوك فشكشت فيه فشكشت ليس بشى‏ء. اين كلّ شى‏ءٍ فرغت منه و شكشت فيه فشكشت ليس بشى‏ء. اين هم هست. اين دو تا قاعده به يك قاعده برمى‏گردد يا دو تا قاعده است اين بحث...اصول است. اين جا بنا بر اين كه ما دو تا قاعده داريم، روى اين تسالم بحث مى‏كنيم.
در قاعده تجاوز گفتيم اصل وجود شى‏ء مشكوك است. كه اصل اقامه گفتم يا نگفتم، اصل تكبيرة الاحرام گفتم يا نگفتم، در قاعده فراغ اصل الشّى‏ء محرز است ولكن شك در صحّت و فسادش است. كه صحيحاً عطيان شد يا فاسداً عطيان شد. مى‏داند تكبيرة الاحرام گفته است. نمى‏داند اِلله اكبر گفت يا اَلله اكبر گفت. اِلله اكبر بگويد باطل است. تكبيرة الاحرام را گفته است منتهى شك مى‏كند كه صحيحاً گفته است يا فاسداً. اين قاعده، قاعده فراغ است. در قاعده تجاوز كه بايد از محلّ شرعى شى‏ء گذشته بشود، مراد از محلّ شرعى شى‏ء چيست. مراد از محل شرعى اين است كه اگر شى‏ء در غير اين محل واقع بشود باطل مى‏شود. محل شرعى شى‏ء يعنى اگر در غير او واقع بشود باطل مى‏شود. تكبيرة الاحرام بايد قبل از قرائت حمد و سوره بشود. و امّا هم حمد و سوره را خواند، بعد تكبيرة الاحرام گفت، آن تكبيرة الاحرام باطل است. مگر اين كه حمد و سوره را دوباره بخواند كه قبل بشود. محل شرعى شى‏ء يعنى شى‏ء در آن جا واقع نشود باطل مى‏شود. انسان اگر اذان را قبل الاقامه نگويد اوّل اقامه بگويد بعد اذان بگويد، آن اذان باطل است. بايد پشت سرش اقامه بايد بگويد تا قبل الاقامه بشود. اگر تكبيرة الاحرام گفت و بعد اقامه گفت، آن اقامه باطل است. بايد تكبيرة الاحرام دومى بگويد تا قبل از تكبيرة الاحرام بشود. بنا بر اين كه صلاة را مى‏تواند نقض كند. اين معنايش اين است. روى اين اساس مى‏بينيد كه شما كه صلاة ظهر و عصر را ملاحظه بفرماييد صلاة ظهر و عصر مترتبين هستند ديگر. بايد عصر بعد از ظهر واقع بشود. اين قبل از عصر شدن محل شرعى صلاة ظهر نيست. ظهر را بعد از عصر هم بياورى ظهر صحيح است. آن عصر است كه مترت به ظهر است كه عصر بايد بعد از ظهر واقع بشود. شما فرض بفرماييد انسان كه بول مى‏كند يكى از موجبات وضو موجود مى‏شود وضو شرط است ديگر. بايد عطيان بكند. شرط صلاة است. محلّش كجاست؟ وضو محل ندارد. هر وقت بگيرى وضو صحيح است. در اثنى صلاة، بعد از صلاة بگيرى وضو صحيح است. نماز باطل است. بدان جهت مى‏گويند بر اين كه كسى كه داخل صلاة شد شك در وضو كرد كه وضو گرفته بودم يا نه، محل وضو نگذشته است. وضو را هر وقت بگيرى صحيح است. بدان جهت بايد برگردد و دوباره وضو بگيرد. و بيايد نماز را شروع كند. محل شرعى يعنى شرع مقرر كرده است كه اين بايد قبل از اين عمل انجام بگيرد به حيثٌ كه اگر قبل از آن عمل انجام نگرفت...شرطش نيست. آن جاى شرطش است. او كه جايش موجود نشد باطل است. روى على هذا الاساس كسى كه از بيت الخلا خارج شد نماز هم شروع بكند و شك كند كه من تطهير كردم يا نكردم محل شرعى استنجا نگذشته است. چون كه استنجا را هر وقت بگيرى، ماهى را هر وقت از آب بگيرى تازه است. هر وقت استنجا بكند استنجايش صحيح مى‏شود. صلاة است كه باطل مى‏شود. كه بايد صلاة با طهارت بدن واقع بشود. صلاة باطل مى‏شود. بدان جهت استنجا محل شرعى ندارد. هر جا استنجا صورت بگيرد در محل است.
بعضى‏ها در قاعده تجاوز لاحق كرده‏اند به محل شرعى، محل عادى را. آن كه عادتاً، شرعاً محلّش او نيست. در غير آن محل هم عطيان بكنى صحيح است. مثل استنجا. ولكن عادتاً در مستراح خصوصاً در اين روزها كه وسايل تطهير هست انسان آن جا خودش را تطهير مى‏كند. عادت بر اين است. گفته‏اند اگر محل عادى شى‏ء را بگذرى و شك در آن شى‏ء بكنى...ليس به شى‏ء. شكّت چيزى نيست. گفته‏اند محل عادى را هم مى‏گيرد. روى اين اساس اين فتواى اخير لا يبعد. اگر عادتش اين بوده باشد كه در بيت الخلا هميشه عادتش اين بود كه خارج نمى‏شد الاّ مع الاستنجا. شك بكند كه اين دفعه اشتباه و غفلت كرده است. چون كه بعضاً مى‏شود. استنجا نكرده است يا نه، عادتش اگر اين بوده باشد بنا مى‏گذارد كه استنجا كرده است. دوباره ديگر تطهير لازم نيست. در اثنى صلاة است. صلاتش را بگذرد و تمام بكند. اين در بحث خودش مقرر است كه اين حرف، حرف بى اساسى است. چون كه قاعده تجاوز كه دليلش صحيحه زراره است، كلّما خرجت من شى‏ءٍ و دخلت فى غيره آنى كه امام (ع) تطبيق فرموده است خروج از شى‏ء معنايش اين است كه اصل وجودش محرز بشود. ظاهرش اين است. ولكن چون كه امام (ع) تطبيق فرموده است اذا خرجت من شى‏ءٍ به آن جاهاى كه محلّ شرعى گذشته است. ولكن اصل الشّى‏ء مشكوك است، با به واسطه آن تطبيقى كه امام (ع) فرموده است، در آن صحيحه زراره ملتزم شديم به قاعده تجاوز. آن مقدارى كه تطبيق شده است به آن مقدار ملتزم شديم. و الاّ ظاهر اين قضيه اذتا خرجت من شى‏ءٍ و شكشت فيه يعنى اصل الشّى‏ء مفروض الوجود بشود و شك كنى كه تمام است يا ناقص. به قرينه تطبيق ما از اين ظهور رفعيّت كرده‏ايم ارباب الرّسائل. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست هر مقدار از تطبيق استفاده مى‏شود رفعيت از ظهور مى‏كنيم. و الاّ رفعيت كردن از ظهور وجهى ندارد. محل عادى وجهى ندارد. هيچ دليلى نداريم. از آن تطبيق هم استفاده نمى‏شود. روى على هذا الاساس انسان اگر قبل از دخول فى الصّلاة شك كند كه استنجا كرده يا نه، اگر اطمينان داشته باشد عادتش جورى است كه اطمينان دارد كه شسته است اطمينان است آن عيبى ندارد. شستن لازم نيست. اطمينان حجّت است. به يحرز طهارت الشّى‏ء سابقاً گفتيم. و الاّ اطمينان ندارد چون كه حواسش امروز خيلى پرت بود. بچّه‏اش نمى‏دانم چه جور شده بود. اصلاً نمى‏فهميد. رفتم توالت چون كه حواسش پرت بود احتمال مى‏دهم كه اصلاً استنجا نكرده‏ام. بول كرد و در آمد كه اطمينان تو كار نيست. ولو عادتش اين بود ولكن امروز لطيران امرى احتمال مى‏دهد كه اصلاً استنجا نكرده است. اين بايد برگردد و استنجا بكند. چون كه محلّ شرعى ندارد استنجا. داخل صلاة هم بشود باز محل شرعى را نگذشته است. چون كه گفتيم استنجا مشروط نيست كه بايد قبل از صلاة بشود. صلاة مشروط بر اين است كه بايد بعد الاستنجا بشود. بدان جهت محل شرعى نگذشته است چه داخل در صلاة بشود و چه نشود.
سؤال؟ بعد در جايى كه در اثنى الصلاتى كه هست شك كند كه استنجا كرده است يا نه. يك وجه آخرى گفته‏اند كه مى‏تواند صلاتى را كه نسبت به استنجا احراز نمى‏شود. چون كه محلّ شرعى‏اش را نگذشته است. ولكن گفته‏اند بر اينكه اگر در اثنى صلاة استنجا كند به نحوى استنجا كند بر اين كه شرايط صلاة به هم نخورد. مثلاً كشف عورت نشود. همان جا حوضى هست كه مى‏رود توى حوض و وارد كر مى‏شود و شسته مى‏شود. به نحوى كه كشف عورت نكرده است. از زير لباس آب مى‏رود و آن را پاك مى‏كند. خيلى انحراف از قبله هم حاصل نمى‏شود. همان جا يك آبى هست كه با او تطهير كرد. اثنى صلاة اگر استنجا بكند و نمازش را ترك بكند كه آن وقتى كه شك كرد ايستاد و تطهير كرد و بقيه را عطيان كرد. بعضى‏ها تو ذهنشان آمده است كه اين صلاة صحيح است. چرا؟ براى اين كه نسبت به آن مقدار از صلاتى كه عطيان كرده است، شكّ در صحّت و فساد دارد. چون كه احتمال مى‏دهد استنجا كرده است و صحيح است نمازش. الان هم نمى‏خواهد استنجا. نسبت به آنها شكّ در صحّت و فساد دارد. قاعده فراغ جارى است در آن اجزاء مثل اين كه نمى‏داند اِلله اكبر گفت يا اَلله اكبر گفت. قاعده فراغ در خود اجزائى كه عطيان كرده از صلاة جارى است. آن‏
قاعده مى‏گويد كه آن اجزاء با طهارت بدن موجود شده است. اجزاء بعدى مى‏ماند. اجزاء بعدى را هم كه فارغ نشده است كه در آنها قاعده فراغ جارى بشود. آن اجزاء بعدى را هم كه استنجا كرد عطيان كرد ديگر. بالوجدان استنجا كرد. روى اين اساس اين صلاة صحيح مى‏شود، محكوم به صحّت مى‏شود به استنجا كردن در اثنائش صلوات بعدى را هم كه عطيان مى‏كند. چون كه استنجا كرد. اين تو ذهن آمده است و گفته شده است. ولكن اين حرف دو تا اشكال دارد. اشكال اوّلى‏اش درست توجه كنيد مطلب، مطلبى است كه خيلى جاها به درد مى‏خورد. بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه مرحوم حكيم قدس الله سرّه الشّريف مناقشه كرده‏اند كه اين تطهير در اثنا صلاة درست نيست. چون كه در آن آنات متخلّله كه آن وقتى كه شك كرد، آن آناتى كه متخلل شده است ما بين اجزاء سابقه و اجزاء لا غير كه بايد اقلاً دو دقيقه طول مى‏كشد برود توى آب و تطهير كند و بيايد بقيه را بخواند. در اين دو دقيقه يا يك دقيقه يا كمتر، بيشتر فرقى نمى‏كند كه آنات متخلله است. مشهور صلاة نيست فاقد طهارت است. فاقد طهارت بدن است. اين استنجا در اثنا آن اجزاء بعدى كه هست آنها را...مى‏شود. امّا آنات متخلله‏اى كه هست نسبت به آن آنات متخلله نمى‏داند طهارت دارد يا نه. بلكه استسحاب مى‏گويد ندارى. استنجا نكرده‏اى. قاعده فراغ نسبت به اجزا حكومت دارد كه آنها صحيح هستند. ولكن نسبت به اين آنات استسحاب مى‏گويد كه نه، استنجا نكرده‏اى. بعد هم نسبت به اجزاء بعدى هم استنجا نكرده‏اى. به آنها نسبت به آنها استنجا كرد، آنات متخلله مى‏ماند. بدان جهت اين فايده‏اى ندارد در اثنا استنجا كردن.
بعضى‏ها جواب فرموده‏اند كه نه، از صحيحه زراره ممكن است استفاده بشود كه آن صحيحه زراره كه خوانديم سابقاً در اثنا صلاة بودم دم رطب را در ثوبم ديدم. كه امام (ع) فرمود قطعت صلاة...ثمّ بنية عليه. در اثنا مى‏شورى، بقيه صلاة را مى‏آورى. ما هم فارغ شديم و گفتيم ديگر عيبى ندارد. از آن صحيحه استفاده مى‏شود. از آن صحيحه آن معنايى كه گفته مى‏شود استفاده نمى‏شود. كما اين كه سابقاً هم عرض كرديم از آن صحيحه استفاده مى‏شود آن نجاستى را كه انسان احتمال مى‏دهد بعد الدّخول بصّلاة تارى شده است در اثنا صلاة، نسبت به او گفتيم بر اين كه طهارت در آنات متخلله معتبر نيست. طهارت از خبث. و امّا آن جايى كه مى‏داند اگر خبث هست قبل از صلاة است. مثل ما نحن فيه. اگر استنجا نكرده از مستراح نجس است. در اثنا صلاة نجس نشده است. اين جا ما دليل نداريم كه طهارت در آنات متخلله طهارت خبثى معتبر نيست در ثوب و بدن. بلكه در بحث سابق كه بحث كرديم اينها را فقط اشاره مى‏كنم. ظاهر اين كه امام (ع) يا خداوند متعال در خود كتابش چيزى را شرط ذكر مى‏كند براى عملى، براى صلاة كه مى‏گويد لا صلاة الاّ بطهورٍ، لا يكون الصّلاة من العريان ظاهرش اين است كه از تمام صلاة شرط است. از اول دخول فى الصّلاة تا مادامى كه مخلص از صلاة نيامده است، اينها شرط است. ظاهرش اين است. چون كه مخرج صلاة نيامده است در صلاة است. ظاهرش اشتراط است. ما اگر بخواهيم بگوييم كه نه اين در آنات متخلله شرط نيست، او يا بايد دليل اشتراط به اين لسان نباشد، مثل استقرار در اجزا صلاتى كه تأمنينه در اجزا صلاتى اجماع است قدر متيقين خود اجزا هستند. يا اين كه دليل خاص داشته باشد كه مثل آن غسل ثوب در اثنا صلاة در صحيحه زراره. در اين آنات شرط نيست. در ما نحن فيه همين جور است. لا صلاة الاّ بطهورٍ و يجزيك من الاستنجا ثلاثت احجار. همين جور است ديگر. روايات ديگر كه صلاة مشروط به استبرا است. معنايش اين است كه تمام مشروط به استنجا است كه خواهد آمد رواياتش يك مقدارش را. كه صلاة بدون استنجا نمى‏شود. يعنى من اوله الى آخره نمى‏شود. كه مخرجى داريم از اين رفعيت بكند كه حتّى در آنات متخلله هم شرط است. مخرج ما صحيحه زراره بود. صحيحه زراره در نجاستى بود كه انسان احتمال مى‏داد در اثنا صلاة تارى شده است. و امّا در ما نحن فيه احتمال طيران در اثنا صلاة نيست. قطع داريم كه اگر نجس باشد از اوّل نجس است.
سؤال؟ نبودى شيخنا در آن جا. از خودت نگو. لعلّه شى‏ءٌ...يعنى در اثنا صلاة. او را اولى گفته كه اعاده كن. على كلّ‏
تقديرٍ آنى كه در اثنا آنات متخلله شرط نيست، فقط آن مورد صحيحه است كه رفعيت كرديم. بعد مرحوم حكيم يك اشكال ديگرى كرده است. فرموده اگر بنا گذاشتيم كه در آنات متخلله نه، شرط نيست. طهارت ثوب و بدن در آنات متخلله از استنجا شرط نيست. افرض اين را گفتيم. از صحيحه استفاده كرديم. مع ذالك شستن در اثنا صلاة درست نيست. فايده‏اى ندارد. چرا؟ صلاة را صحيح نمى‏كند. براى اين كه به سى جزء قرآن قسم مى‏خوريم اين از زبان حال است والاّ در كلام ايشان نيست. به سى جزء قرآن قسم مى‏خوريم كه در اثنا شستن و استنجا كردن فايده‏اى ندارد. چرا؟ براى اين كه اگر آن وقتى كه خلا رفته استنجا كرده است، صلاتش از اوّل صحيح است تا آخر. اين شستن اثرى ندارد. اگر نه، استنجا نكرده است، صلاتش از اول باطل است. اين استنجا در اثنى هم فايده ندارد. چرا؟ چون كه رواياتش گذشت. كسى فرض كنيد صلاة را عطيان بكند غافلاً يعنى ناسياً آن وقتى كه مستراح رفته بود مى‏دانست كه فلان جايش نجس شده است ديگر. علم داشت. بعد كه غافل شده است مى‏شود نسيان. آنى كه مع نسيانٌ نجاسه صلاتش را عطيان كرده است نسيان نجاست ثوب و البدن، آن صلاة باطل است. بدان جهت در ما نحن فيه علم و يقين داريم كه اين شستن در اين اثنا هيچ لغو محض است. براى اين كه اگر اين شخص در آن وقت استنجا كرده است حاجت به اين صلاتش پاك است. صحيح است. و اگر استنجا نكرده صلاتش باطل است و اين شستن مصحح نيست. چون كه اجزاء قبلى واقع شده است مع نسيان النّجاسه، و اين اثرى ندارد. اين كلام را ايشان فرموده‏اند. ولكن اين كلام دوّمى ايشان صحيح نيست. چرا؟ بگذاريد بگويم چرا صحيح نيست. چه جورى كه انسان مى‏تواند كارى بكند كه موضوع تكليف واقعى از بين برود و تكليف واقعى منتفى بشود حكم واقعى منتفى بشود به انتفاع موضوعش، مى‏تواند هم كارى را بكند كه آن حكم ظاهرى كه داشت لو لا انكار آن موضوع حكم ظاهرى از بين برود. مثال عرض مى‏كنم. همين كه تازه در بحث اصول گذشتيم. انسان يك ثوبى دارد. يكى از دو طرفش نجس است. ثوبى دارد، عبائى دارد طرف شرقى‏اش نجس است يا طرف غربى‏اش نجس است. اين را يقين و متيقن مى‏داند كه بول اصابت كرده است يا به اين طرف عبا يا به آن طرف عبا. بعد يك طرف عبا را باد بود يا خودش عمداً انداخت توى آب قليل. يك طرفش را. آن آب قليل محكوم به طهارت است. چرا؟ چون كه ملاقى شبهه محصوره پاك است ديگر. چون كه معلوم نيست كه آن آب ملاقات با نجس كرد. شايد آن طرف پاك است. بعد از اين كه اين طرف را انداخت توى آن آب، آمد اين شخص اين طرف ديگر عبا را شست در خارج. بعد از شستن اين طرف ديگر اين طرف را هم به آن آب زد. همين كه اين طرف را به آن آب زد، آن آب نجس شد. مقتضا القاعده همين است ديگر. گذشتيم. آن آب نجس مى‏شود. چرا؟ چون كه موضوع نجاست آب محرز مى‏شود. بعد از اين كه اين طرف را هم به آن آب زد، آن آب يقيناً ملاقات كرده است به آن موضعى كه سابقاً نجس بود به اصابه بول. چون كه اگر در اين طرف بود آب اصابت كرده است، ملاقات كرده است، در اين طرف بود ملاقات كرده است. آن آب قليل ملاقات كرده است با آن موضعى كه سابقاً متنجّس بود. نه الان. سابقاً متنجّس بود. يعنى قبل از غسل اين موضع. يقيناً اين آب ملاقات كرده است با آن موضعى كه سابقاً نجس بود. احتمال مى‏دهم آن موضعى كه سابقاً نجس بود، در حين ملاقات در نجاستش هم باقى بماند. احتمال بقا مى‏دهيم ديگر. خوب احتمال مى‏دهيم كه آن موضع نجس در اين طرف بود و موقع ملاقات هم در نجاستش باقى مانده بود. اركان استسحاب تمام است كما ذكرنا فى بحث الاصول. بدان جهت به استسحاب النّجاسه گفته مى‏شود آن موضع در نجاستش باقى است يثبت شرعاً نجاست الماء. چون كه اين آب ملاقات كرده است به شيئى كه شارع مى‏گويد او قضر بود. موضوع تنجّس آب محرز مى‏شود. اين قاعده طهارتى كه در اين آب جارى مى‏شد او رفته است از بين. ديگر موضوع ندارد. موضوع او شك در ملاقات با نجس بود. آن وقت حكم شده بود به قاعده طهارت يا به استسحاب عدم ملاقات كه اين ملاقات با نجس نكرده است. به اصل احراز كرديم كه ملاقات با نجس شده است. آن اصل پريد. حكم مى‏شود به نجاست آب كه‏
همان شبهه عباييه است. مع ذالك گفتيم كه قطع داريم زدن اين طرف به آن آب هيچ اثرى ندارد. هيچ اثر در حكم واقعى آن آب ندارد. چون كه اگر اين طرفى كه قبلاً زده بوديم آن نجس بود، آب را نجس كرد از اول. اين را بزنيم يا نزنيم اين طرف را. اگر آن طرف پاك بود آن آب پاك است. اين طرف را بزنيم يا نزنيم. چون كه شسته شده است اين طرف. بعد از شسته شدن كه نجس نمى‏كند. ولو ملتزم شديم كه زدن اين طرف به آن آب هيچ دخلى در حكم واقعى اين آب ندارد، ولكن مع ذالك گفتيم نه، اين اثرش عبارت از اين است كه اثر آن قاعده طهارت يا استسحاب عدم ملاقات كه در ناحيه ماء است، او را از بين مى‏برد. يكفى در عدم لغويت عمل انسان با آن عمل موضوع اصلى را از بين ببرد. اين جا هم همين جور مى‏گوييم. مى‏گوييم اگر بنا بود آنات متخلله‏اى كه هست طهارت در آنها شرط نبوده باشد، طهارت بدن و ثوب در آنها شرط نبوده باشد، بله اين شستن در اثنا در آن صحّت صلاة واقعاً و عدم صحّت واقعاً هيچ دخلى ندارد. اين شستن در اثنا. مثل آن شستن يك طرف ثوب مى‏شود كه در آن نجاست و طهارت آب مدخليتى نداشت. ولكن با اين شستن استسحاب نجاست در بدن قطع مى‏شود. چون كه استسحاب بدن محرز اين بود كه صلاة با نجس واقع مى‏شود اجزاء بعدى. چون كه قاعده فراغ فقط آن اجزاء قبلى را...اجزاء قبلى صلاة را. نگفت كه تو بدنت پاك است. گفت آن اجزاء صحيح هستند از صلاة. وقتى كه همين جور شد، استسحاب هم مى‏گويد كه نه، اجزائت صحيح است بعد اجزاء صحيح كه عطيان مى‏كنى با نجس واقعى مى‏شود. من به جهت اين كه اين استسحاب را، اين استسحاب مثل آن قاعده طهارت در آن آب بود. بخواهم اين استسحاب نجاست را از كار بيندازم اين استسحاهب نجاست ديگر موضوع نداشته باشد، موضوعش شك در بقاء نجاست است. خوب ثوب را مى‏شورد، بدن را مى‏شورد، استبرا مى‏كند شخص ثانيه ديگر شك در بقاء نجاست ندارد. قطع دارد كه الان بعد از شستن پاك است بدنش. ولو اين شستن پاكى را نياورد اگر پاك باشد. عيبى ندارد. يكفى در جواز عملى و عدم خروج عملى از لغويت به اين كه موضوع حكم ظاهرى را از بين ببرد. بدان جهت عمده در ما نحن فيه كه در اثنا شستن فايده ندارد صلاة محكوم به بطلان است، عمده اين است كه طهارت در آنات متخلله معتبر است و در آنات متخلله دليل نداريم كه نجاست بدن مختفر است. عمده او است.
امّا وجه ديگرى كه، يعنى صورت ديگرى كه صورت اخيرى در عبارت صاحب عروه است نماز را تمام كرد نسبت به بعد فراغ من الصّلاة شك كرد كه استنجا كرده بود يا نكرده بود، مى‏فرمايد صحّه صلاته صلاتش صحيح است. چرا؟ چون كه در صلاة قاعده فراغ جارى مى‏شود. احتمال مى‏دهم كه صلاة با طهارت بدن موجود شده است، صلاتش صحيح است. وليستنجى لصلواة الآتيه بايد به صلواة آتيه استنجا كند. با اين حال نمى‏تواند. اين همان مسلكى است. ديگر بحثش قاعده فراغ و تجاوز است. كه در موارد قاعده فراغ كه صحّت عمل تمام مى‏شود، معناى صحّت اقتران بالشّرط است. شارع مى‏گويد اين صلاتى كه از او فارغ شدى، اين اقتران بالشّرط داشت. تعبد به اقتران است يعنى واقع الاقتران. يعنى در آن زمان اين رجوع با او بود، طهارت بدن با او بود. تعبد به واقع الاقتران است كه اقتران بود. بدان جهت اين اثبات نمى‏كند چون كه قاعده فراغ اصل است و قاعده تجاوز اصل است، اماره هم باشد فايده‏اى ندارد. چون كه مثبتاتش حجّت نيست اين جور امارات. امّا لازمه اقتران اين است كه قبل از خروج از مستراح خودم را شسته باشم. ديگر اين جور است لازمه‏اش. لازمه اقتران. اگر صلاة مقترن به آن طهارت بوده باشد، معنايش اين است كه حين اين كه شخص قبل از خروج من الخلا خودش را استبرا كرد. اين را اثبات نمى‏كند قاعده فراغ كه حين التخلى خودت را بعد استبرا كرده‏اى. اين را اثبات نمى‏كند. چون كه استبرا نمى‏كند استسحاب در ناحيه عدم استنجا جارى است. استسحاب عدم الاستنجا مقتضى اين است كه لصلواة الآتيه بايد استنجا كند. امّا آن نمازش محكوم به بطلان است. اين را اين جور گفته‏اند. ولكن يك نكته مختصرى مى‏گويم. اين صلاة آن وقتى محكوم به صحّت مى‏شود كه عند الكل كه‏
احتمال بدهد كه موقعى كه نماز عطيان مى‏كرد، استنجايش را احراز كرده بود موقع شروع در صلاة. موقعى كه نماز شروع مى‏كرد مى‏دانست كه استنجا كرده است. الان بعد از نماز شك مى‏كند كه استنجا كرده است يا نكرده است. و امّا در جايى كه بداند حين الدخلول فى الصّلاة و قبل از صلاة غافل از حال خودش بود. كه اصلاً استنجا كرده‏ام يا نه، شايد حواسش جاى ديگرى بوده است. اصلاً اينها توى ذهنش نبود. شروع به نماز كرده است غفلتاً نماز خوانده است و نمازش را تمام كرده است. بعد شك كرده است كه استنجا كرده بودم يا نه، جماعتى اين قاعده فراغ را تمام نمى‏دانند. مى‏گويند در جريان قاعده فراغ احتمال ذكر حين العمل معتبر است كه انسان احتمال بدهد كه غافل نبود و با شرط عطيان كرده است. و بما اين كه در ما نحن فيه فرض اين است كه اين مى‏داند در حال صلاة غافل بود. اين جاى قاعده فراغ نيست. بدان جهت تعجب از اينها است كه با وجود اين كه اين قيد را معتبر مى‏دانند اينها، در عروه كه مى‏فرمايد صحّت صلاته على الاطلاق قبول كرده‏اند. و حال اين كه كسى احتمال ذكر را معتبر بداند در قاعده فراغ بايد تفصيل بدهد. الان كه شك در استنجا مى‏كند بعد از صلاة ولكن احتمال مى‏دهد كه حال صلاة محرز بود اين جا را. و امّا بداند در حال صلاة غافلاً نماز خوانده است، از حالش غافل بود. آن وقتى كه خارج بود نمى‏داند استنجا كرده است يا نه، ولكن قبل از صلاة و حال الصلاة غافل بود. قاعده فراغ جارى نمى‏شود. ولو ما در قاعده تجاوز فراغ اين قيد را اعتبار نكرديم. والحمد الله ربّ العالمين.