جلسه 480
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 380 ب
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1368
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
يقع الكلام فى الاستبراء من البول، استبراء من البول كما نذكر موضوع حكم شرعى است. اگر شخصى كه تبول و بول كرده است استبراء كند، بللى كه بعد الاستبراء خارج مىشود از مجراى بول و محتمل است بول و غير بول، غير بول يعنى مايع طاهر محتمل بوده باشد كه بول بشود يا غير البول من المذى و الودى و الوذى استبراء بكند، محكوم است كه خارج ليس ببول، بلكه ماء طاهر است. لاينقض وضو را و لا ينجس ثوب و بدن را. حيث اينكه بول نيست. و اگر استبراء كرده باشد استبراء نكرده باشد و اين بلل خارج بشود كه محتمل است بول بشود يا مايع طاهر بشود آن محكوم است اگر بر اينكه وضو گرفته است وضويش را نقض مىكند. يعنى محكوم به بول است و منجس هم هست على ما سيعطى. كلام بعد از اينكه بحثش خواهد آمد استبراء موضوع اين حكم است، كلام واقع مىشود در اين استبرائى كه بعد از آن استبراء خارج محكوم است كه ليس ببول بلل. و اما بدون او خارج، بلل خارج محكوم است كه و انه بول. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در كلامش براى استبراء يك كيفيتى را بيان مىكند و مىگويد اين كيفيت تعين ندارد. كيفيت اولى است. يعنى بهترين طريق است. بهترين به حسب حكم شرعى. بهترين طريق استبرائى كه هست، طريقش همين است كه متيقن با اين شارع حكم مىكند كه بلل خارج ليس ببول.
بعد مىفرمايد در آخر كلامش و يكفى ساير الكيفيات. يعنى اگر استبراء به ساير الكيفياتى كه خواهيم گفت به آنها هم محقق بشود آنها هم مجزى هستند. يعنى همان اثر بار مىشود. كلام فعلا در ما نحن فيه در آن كيفيتى واقع مىشود كه آن كيفيت را ايشان اولى شمرده است. ولكن منصوب الى المشهور اين است كه اين كيفيت متعين است. اين كيفيتى كه در ما نحن فيه گفته شده است اين كيفيت متعين است منتهى با القاء بعضى خصوصياتى كه خواهيم گفت. ايشان آن كيفيت را اينجور مىگويد. مىگويد والاولى فى كيفيته، اين كه صبر كند مكلف حتى تنقطع دريرة البول. حتى اينكه ديگر آن قطرات بولى كه در تبول هست آنها قطع بشود ديگر از مجرا بول نمىآيد. بعد از اينكه اين قطرات قطع شد شروع كند اگر تغود كرده است مخرج غايط را پاك كند. تطهير كند. تطهيرش يا بالاحجار مىشود به غير الاحجار يا فرق نمىكند. بعد از اينكه او را تطهير كرد، مخرج الغايط را يضع اسبع... از دست چپ اين اسبع وسطى را بگذارد به مخرج غايط. يعنى آنجايى كه ديگر حاشيه مخرج غايط است. آنجا مىگذارد. آن وقت و يمسحها الى اصل الذكر ثلاث مرات. اين انگشت را كه گذاشته است آنجا، آنجا را مسح مىكند تا اصل القضيب. تا اصل القضيبى كه هست ثلاث مرات مسح مىكند. پشت سرش هم دارد بر اينكه ثم قضيب را الى الحشفه سه مرتبه مسح مىكند، الى الحشفه. از آن اصل القضيب تا رأس الحشفه سه مرتبه مسح مىكند با يك كيفيتى هم كه مىگويد فى ما بعد. بعد هم رأس الحشفه را ثلاث مرات عصر كند. اين كيفيتى است كه گفته است، يك خصوصيتى هم دارد. آن خصوصيت را نگفتم. در مسح قضيب يك خصوصيتى مىگويد كه فلان انگشتش را بالا بگيرد، فلان انگشتش را پايين بگيرد كه بحث خواهيم كرد انشاء الله.
بعد كلام واقع مىشود اين كه اولا فرمود، اولى در كيفيتش اين است كه اول مخرج غايط را كه هست، مخرج الغايط را تطهير كند. ما تا حال روايتى پيدا نكردهايم. ولو روايت، روايت ضعيفه بوده باشد كه مستحب است يا افضل است،
يعنى افضل شرعى است، مستحب است براى شخصى كه بال و تغود مستحب است قبل الاستبراء به بول مخرج به غايط را تطهير كند. بعله، هست در روايات كه مخرج غايط مقدما بر مخرج البول افضل است كه تطهير بشود. يعنى اول مخرج غايط را تطهير كند، بعد مخرج بول را تطهير كند. كلام در تطهير نيست. كلام در استبراء است. كه استبراء به بول قبل از او مخرج غايط تطهير بشود اين مستحب است اين را ما در روايتى پيدا نكرديم.
دو تا وجه گفتهاند در اين استحباب كه مستحب است بر اينكه ابتدائا آنجا را تطهير كند بعد شروع به استبراء كند. وجه اول اين است كه اگر آنجا را تطهير نكند وقتى كه اسبع را به آن مخرج مىگذارد مسح كند تا الى اصل القضيب اين مقدار ممسوح را نجس مىكند بواسطه مسح. بدان جهت آنجا نجس نشود خوب، آنجا تطهير بشود. خوب اين درست است ولكن استحباب شرعى درست نمىكند. كلام در استحباب شرعى است. خوب نجس بكند، چه مىشود، مىشويد آنجا را ديگر. پس كلام در استحباب شرعى است كه مستحب بوده باشد بر اينكه اول او را تطهير بكند. اين يكى. دومى اين است گفته شده است بر اينكه استبرائى كه هست از شئون استنجاء به بول است. از شئون استنجاء به بول كه مخرج بول را تطهير بكنند از شئون او استبراء است. بدان جهت وقتى كه روايت دلالت كرد بر اينكه افضل است استنجاء من الغايط مقدم بشود بر استنجاء من البول كما سيعطى، در مستحبات استنجاء. وقتى كه اين را روايت دلالت كند خوب از او فهميده مىشود كه آنى كه از تبعات استنجاء من البول است تطهير مخرج غايط به او هم مقدم مىشود. اين حرف را هم كه نمىتوانيم ما تصديق كنيم. چونكه استبراء از تبعات تطهير مخرج بول نيست. كما اينكه سابقا گفتيم در روايات صحيحه هم هست اذا الانقطع درة البول فصب الماء، استبراء شرط تطهير نيست. استبراء براى شىء آخر است. بعد از تطهير مخرج اگر بللى خارج شد، استبراء معالجه حكم آن بلل است كه اگر بشود آن بلل محكوم است به طهارت اگر نشود محكوم به بول و نجاست است. ربطى به استنجاء من البول ندارد. بدان جهت در روايات هم مىگفت كه استبراء به بول شرط مثلا وضو و اينها نيست كه بنا مىكرديم سابقا.
استبراء به بول از شئون استنجاء من البول بوده باشد، اين را ما هم نفهميديم، ادله هم بر خلافش دلالت مىكند. ربطى به تطهير مخرج البول ندارد و منهنا اينى كه ايشان مىفرمايد ابتدائا مخرج الغايط را اولى اين است تطهير كند اين اولى است كه ظاهرش اولويت شرعيه است، افضليت شرعيه است، اولويت شرعيه است كه مستحب است اين مىماند بلا دليل. ثم بعد مىفرمايد بعد از اينكه او را تطهير كرد، مخرج را اين اسبع وسطى را مىگذارد به مخرج الغايط من يده اليسرى. كه استبراء به يد يسرى بشود. اين دليلش چيست كه بايد يسرى بشود. چونكه دو خصوصيت است. يكى اين است كه يد، يد يسرى باشد يمنا نباشد. يعنى وسطى از يد يمنا نه اين حكم را ندارد اين اولويت. اولويت مال اين است كه آن يد، يد يسرى باشد و خصوصيت ثانيه اين است كه يد يسرى را كه مىگذارد اسبع وسطى را بگذارد به مخرج با او مسح بكند. اما اينكه يد، يد يسرى بوده باشد اين كه بلا اشكال استنجاء من الغايط يا استنجاء من البول در جايى كه بول احتياج دارد به درك المخرج، چونكه مذى و اينها خارج شده است، استنجاء من البول در جايى كه احتياج به درك دارد و استنجاء من الغايط بلا اشكال اين لا ينبقى التحمل كه استنجاء به يد اليمنا مكروه است. يد يسرى بايد بشود كه آن كراهت نشود يا اكثريت. اين انشاء الله بحثش خواهد آمد. بعضى روايات معتبره دارد، مثل روايت سكونى مدلولش كراهت است كه استنجاء باليمنا جفا است، شخص بر نفسش جفا مىكند. ظاهرش هم جفاى شرعى است. شرعا جفا مىكند. همان لسانش كراهت است. و او هم مؤيد است به بعضى روايات ديگر كه ولو سند آنها تمام نيست كه استنجاء باليمنا اين جفا است. استنجاء به يسرى احرازا عن الكراه بايد به يسرى بشود.
اما كه مىگويد استبراء هم به يد يسرى بشود آن استنجاء به يد يسرى هست در روايات. اما استبراء هم به يد يسرى بشود در اين ما روايتى پيدا نكرديم الاّ يك مرسله صدوق. صدوق عليه الرحمه اين روايت مرسله را نقل كرده است.
اين روايت مرسله را نقل كرده است در باب كراهت الاستنجاء باليمين الاّ لضرورة. آنجا روايت ششمى است، قال و قال ابوجعفر عليه السلام اذا بال الرجل فلا يمسح بيمينه. كسى كه انسانى كه بول كرده است با دست راستش ذكرش را مسح نكند. مستح كردن در استبراء مىشود، يكى هم در آنجايى كه مذيى، چيزى خارج شده است كه احتياج به درك دارد. هر دو صورت را مىگيرد. اذا بال الرجل فلا يمس. مىدانيد كه صدوق هم اين روايت را به نحو جزم نقل كرده است. نفرموده است كه روى عن ابى جعفر عليه السلام. قال ابوجعفر عليه السلام، اسنادش را به امام باقر عليه السلام داده است كه از اينها ما تعبير مىكنيم مرسلات مقطوعه صدوق. رواها مقطوع. اين روايت مقطوع نقل كرده است از امام صادق يا از امام باقر. بعضىها ملتزم بودند كه اين روايات معتبر است. چونكه صدوق يك آخوند كه مثلا اهل منبر است جرأت ندارد روايتى را نسبت به امام بدهد، بدون احراز اينكه اين از امام است. مىگويد روى. اگر حسابى بوده باشد. صدوق با آن عظمت نسبتش را قال ابوجعفر عليه السلام، نسبتش را به امام باقر مىداد اين معلوم مىشود ثابت است از ايشان. بدان جهت جماعتى اينجور مرسلات صدوق را معتبر مىدانستند. سابقا شايد لعل مكرر شده است، بحث كردهايم كه اين حرف اساسى ندارد. چونكه غايت ما يقال اولا موقعى كه مىنوشت از قصد صدوق ما خبر نداريم كه قال ابو جعفر على ما وصل عليه، نيتش اين بود. و ثانيا اگر نسبتش جزمى بود، چونكه ذكر كردن كه لازم نيست. همين كه واعظ در نيتش اين بود كه قال ابو جعفر. نيتش اين است كه على ما فى ذالك الكتاب اين كافى است. اين كذب الله على رسوله و ائمه نيست، قول به غير علم نيست. شايد صدوق هم همين جور بود كه قال ابوجفعر على ما آن كتاب فلانى. و ثانيا نه صدوق جزم داشت كه اين از ابوجعفر عليه السلام است.
عرض مىكنم ما اين را قطرهاى نمىگوييم، تطبع كردهايم. رواياتى را كه صدوق در من لا يحزر الفقيه جزما نقل مىكند، آن روايات را اكثرش را شيخ و كلينى يكى يا هر دو تا كه مسند هستند نقل كرده است. صدوق مرسلا نقل مىكند. ولكن سند در تهذيب سند دارد. كلينى سند دارد به آن روايات. تطبع كرديم در بعضى مواردى كه هم سند كلينى ضعيف است، هم سند تهذيب ضعيف است. آنها را صدوق كرده است ولكن قال ابوجعفر عليه السلام به صورت مقطوع. اطميان هم هست، موارد متعدد است. اطمينان است كه صدوق يك سند صحيحى داشت كه آن سند صحيح به شيخ كلينى نرسيده است اين احتمال نيست. چونكه در مواردى كه سند حديث متعدد مىشود در متن حديث يك اختلاف پيدا مىشود. ولو اختلاف در معنا نشود. فقط اختلاف در لفظ بشود. در آن مواردى كه در متن حديث هيچ اختلافى نيست كه انسان اطمينان دارد كه همان رواياتى است كه آنها نقل كردهاند، او را نقل مىكند قال الباقر، جزما نقل مىكند. بدان جهت ما اينكه، مىگوييم در اين موارد صدوق احراز كرده بود اطمينان داشت كه نه اين روايت، روايت امام صادق است. از نفس روايت فهميده بود، كما اينكه بعضىها مىگويند نسبتش را به صاحب بهار دادهاند مجلسى قدس الله نفسه الشريف كه من از نفس روايت مىفهمم كه اين كلام معصوم است. شايد هم اينجور بوده است. ما آن نفس را كه نمىفهميم. نداريم كه آن نفس را متأسفانه. بدان جهت اينها براى ما حجت نمىشود. بدان جهت اين روايات هم همين جور است. اين سند داشت، سندش معتبر بود، رواتش معتبر بود، ما اين را نمىدانيم. بدان جهت اين روايتى كه هست من حيث السند مرسله است و ضعيف است.
يك روايتى را هم علامه در منتهى نقل كرده است. علامه در منتهى نقل كرده است، منتهى از عايشه، عايشه از رسول الله(ص) نقل مىكند. يك چيزى يادم افتاد بگويم، خود صدوق عليه الرحمه در من لا يحزر الفقيه كه فرموده است در اين كتاب نقل نمىكنم مگر چيزى را كه حجت است بينى و بين عرب به، خود صدوق در من لا يحرز الفقيه از عايشه نقل كرده است. از عايشه نقل كرده است. بگويم بريد ببينيد. در آن مسئلهاى كه مسح بر خوف نمىشود. مسح بايد بر بشره بشود. آخر عامه خوف را مىگويند مسح بر خوف عيبى ندارد. آنجا روايتى نقل كرده است از عايشه كه عايشه
ميگويد بر اينكه من دوست ندارم كه وضوى خودم را در بدن كس ديگر ببينم. اين خوف جلد حيوان است. وضو بگيرد و به او مسح كند در بدن حيوان مىشود وضوئش. دوست ندارم روز قيامت مثلا در بدن كس ديگر ببينم. خوب اين را نقل كرده است، ما چه مىگوييم؟ ما مىگوييم مراد صدوق بر اينكه اين را نقل كرده است حمل به صحتش، ظاهرش هم همين است. اين را نقل كرده است الزاما. كه خود عامه از عايشه اينجور نقل كردهاند. اين اين است. ولكن اينجور نيست، اينكه در اول فرموده است كل ما ذكر حجت بينى و بينى، اين تمام عام استقراقى باشد. روايات ديگرى را هم نقل كرده است بر اين كه الزاما بوده باشد يا اينكه معارض اشاره كرده باشد ولو به معارض عمل نمىكند. اينها هم هستند در من لا يحزر الفقه و كيف ما كان اين روايت نمىشود به او اعتماد كرد، مرسله است. علامه در منتهى نقل كرده است از عايشه، عايشه از رسول الله (ص) نقل كرده است كه يد يمناى رسول الله (ص) براى طعام و طهور بود. براى خوردن و وضوء گرفتن بود و يد يسرايى كه هست براى استنجاء بود. و مىفرمود اعالى الامور را دوست دارم كه به يد يمنا بشود و امور ادنا را كه يكى هم آنجا را شستن است يا مسح كردن است به يد يسرى بوده باشد.... در ذهن من اين است كه در بعضى روايات هست استشهاد به صفيحه اعمال است كه در روز قيامت صالحين، خدا ما را از آنها قرار بدهد، انشاء الله. صحيفه اعمال را به يد يمنا مىدهند براى صالحين. على هذا الاساسى كه هست يد يمنا همين جور شرافتى دارد اعالى الامور با او مىشود.
ولكن آن هم كه از عايشه نقل شده است. آن روايت را هم گشتم من پيدا نكردم. شايد هم روايت نبوده است. در ذهنم بود، هر جا را گشتم چيزى از آن پيدا نكردم. روى على هذا الاساسى كه هست بدان جهت اين كه استنجاء مستحب است بر اينكه به يد يسرى بوده باشد اين مبنى است در ادله تسامح سنن. كسى بگويد خوب روايت رسيده است از صدوق ولو روايت ضعيفه. روايات من بلغه صواب فعمل به دلالت مىكند كه در مستحباب سند ملاحظه نمىشود. وقتى كه خبر رسيد، عمل كردن به او مستحب است. مگر كسى او را ملتزم بشود كه ما مىگوييم روايات مىگويد اگر كسى احتياط بكند در او همان ثواب موعود را به احتياطش مىدهند. كه عقل به او مستقل نيست. عقل مستقل است كه احتياط و... ثواب دارد. ولكن كدام ثواب را دارد؟ مثلا ده تا قصر مىدهند به او، مثلا صد تا حور العين مىدهند اين را ديگر مستقل نيست. نه روايات مىگويد همان را مىدهند. اين تفضل است است از خداوند متعال. ما روايات را اينجور معنا كردهايم و كيف ما كان بنائا على ما تسامح فى عدلة السنن عيبى ندارد. ام الاسبع الوسطى؛ كه اسبع وسطى را بگذارد به مخرج غايط اسبع ديگر را يا تمام اسابع را بگذارد به مخرج غايط مسح كند اين افضل نيست. اين اسبع الوسطى در رواياتى كه هست، در روايات فقط در يك روايت نبوى وارد شده است. در روايات ديگر اسبع الوسطى عنوان اسبع الوسطى نيست. اين روايت نبوى اين اختصاص به اينجا ندارد. اين روايت نبوى را حاجى در مستدرك، حاجى نورى در مستدرك قدس الله سره از كتاب اشعسيات نقل كرده است. كه اين روايت در اشتعسيات، اشعسيات كتابى است كه با قرب الاسناد يك جا طبع شده است كه اولش قرب الاسناد است آخرش اشعسيات است. در آن كتاب اشعسيات از آن اشعسيات نقل كرده است حاجى نورى، در آن كتاب اشعسيات دو تا مسئله است. روايتى كه از آن كتاب بوده باشد، دو تا مسئله است. يك مسئله در خود آن كتاب اشتعسيان است كه آن كتاب، كتاب معتبرى است يا كتابى است غير معتبر. معروف و مشهور اين است كه پسر موسى ابن جعفر سلام الله عليه كه اسمش اسماعيل بود، اسماعيل ابن موسى ابن جعفر. اين اسماعيل حجرت به مصر كرد و سكنى در مصر كرد و در آن مصر رواياتى را از پدرش، پدرش از آبائش، عن على عليه السلام عن النبى رواياتى را به عنوان كتب نقل كرد. كتبى داشت كه روايات پدرش بود از آباء عن النبى صل الله عليه و آله. بعد آن روايات به دست پسر اسماعيل كه اسم او هم موسى بود. موسى ابن اسماعيل ابن موسى ابن جعفر. بواسطه اين پسرش كه موسى هست به دست محمد ابن محمد ابن اشعث در مصر
افتاد كه آن موسى نقل كرد قرائتا اين روايات پدرش را بر اين محمد ابن محمد ابن اشعث. بدان جهت آن روايات، آن كتب چونكه از محمد ابن محمد ابن اشعث ديگران گرفتهاند كه مىگويم چه جور گرفتهاند معروف شد به اشعثيات. آن كتب و آن روايات در حقيقت مثلا كتاب اسماعيل ابن موسى ابن جعفر است. ولكن چونكه پخشش و نقلش بواسطه محمد ابن اشعث بود كه آن هم اصلش كوفى بود ولكن مسكن داشت در مصر بواسطه او بود، خودش هم مىگويند آدم خوبى هست، عيبى ندارد. مثلا چيزى بر او نيست. كى اين روايات را از او گرفت؟
اين روايات را كه از محمد ابن محمد ابن اشعث گرفت اين سهل ابن احمد ابن سهل است كه او رفته از مصر روايات را از او اخذ كرده است. بعد آمده است به ديگران نقل كرده است. حتى نجاشى هم مىگويد كه آن روايات را ما از حسين ابن عبيد الله كه قزايرى است از او گرفتهايم. كه حسين ابن عبيد الله قزايرى گرفته بود از سهل ابن احمد ابن سهل. سهل ابن احمد ابن سهل هم گرفته بود از محمد ابن محمد ابن اشعث. محمد ابن محمد ابن اشعث هم گرفته بود از موسى كه رسيده است به آنجا. يك كلام، دو تا كلام است در اين اشعثيات. يكى اين است كه آن كتبى كه اسماعيل ابن موسى ابن جعفر داشت و او به يد پسرش اسماعيل ابن موسى افتاده بود خود آن كتب كه مىگويند هزار حديث بود اين هزار حديث اعتبار دارد يا نه؟ صاحب جواهر قدس الله شريف اصل آن روايت را زده است. گفته است آن كتاب فايدهاى ندارد. به هيچ چيز نمىارزد. مىگويد آن كتاب پيش بهار بود، مجلسى بود. در بهار از روايت را نقل نكرده است. آن كتاب پيش صاحب وسايل بود. ولكن در صاحب وسايل يك روايتى از او نقل نكرده است. با وجود اينكه دعوى اينها، دعوى صاحب بهار اين است كه هميشه روايت هر چه بود، نقل مىكند ديگر. مع ذالك نقل نكرده است. اين را كى گفته است صاحب جواهر؟ مسئلهاى هست در باب امر به معروف و نهى از منكر كه همان مسئله ولايت است كه آيا قضاوت و اقامه حدود و هكذا فرض كنيد ساير امور اينها براى بر غير الامام جايز است يا نه؟ آنجا بعد از اينكه گفته است نه قضاوت، اقامه حدود را مىتواند شخص فقيه بكند عيبى ندارد، بلكه ساير امو را هم؛ آنجا گفته است در بعضى روايات. يك روايتى در اين كتاب اشعثيات هست كه از او نقل شده است كه آن روايت دارد كه نه اقامه حدود، نه قضاوت، نه چيز ديگر بدون امام نمىشود كه ظاهرش هم امام معصوم است. ظاهر امام در لسان روايت، اگر قرينهاى نباشد امام معصوم است. بدون اينها نمىشود. صاحب جواهر به آن مناسبت چونكه خودش قائل است، ولايت هست، فقيه ولايت دارد اين كتاب را توپيده است، گفته است به اين كتاب اصلا عمل نمىشود. چرا؟ چونكه اكثر روايات اين مطابق با فتوى العامه است بدان جهت اصحاب ما او را ترد كردهاند و گفتهاند همين جور. اين خيلى تند رفته است صاحب جواهر اينجا. اينجور هم نيست. بايد كتب سند تمام شد، نسخه رسيد، موافق با عامه بشود يا نشود؟ اگر سند معتبر است اشخاص تمام شدند اينها وجه نمىشود. مطابق با فتوا كه نيست. روايت است اينها. بايد ملاحظه كرد. بدان جهت اين يك جهت است.
جهت ثانيه اين است آن كتاب را نه شيخ الطايفه نقل كرده است، نه آن كتاب را كس ديگر نقل كرده است. كلينى در كافى از او نقل كرده است. روايات او را ما بايد به وسايط بگيريم ديگر. اين نسخهاى كه فعلا معروف است به اشعثيات كه در يد هست با قرب الاسناد اين همان اشعثيات است كه اگر آن كتاب معتبر شد، آن نسخه و آن كتاب معتبر شد مقام اول ثابت شد كه فعلا كلام ما در او نيست. اگر ثابت شد اينى كه معروف است مثل كتاب وسايل مىشود كافى مىشود. اين نسخه ثابت مىشود رواياتش معتبر مىشود يكى هم اين است. اين قدر مىگويم رواياتى كه در اين نسخه هست ما به اينها نمىتوانيم اعتماد بكنيم. چونكه اصلا طريق نداريم كه اين نسخه همان نسخه است. و اما خود آن نسخه اگر طريق داشته باشيم و اين سند حديث ثابت بشود كه ظاهرا ثابت هم نيست از آن نسخهاى است كه از آن نسخه است، سندى كه حاجى نورى دارد، متصل بشود آن وقت كلام واقع مىشود كه او معتبر است يا نه؟ صاحب جواهر گفته
است اينجور است. خود حاجى در مستدرك به كتاب جعفريات كه همان اشعثيات است. اسمش جعفريات هم تعبير مىشود. چونكه موسى ابن جعفر از پدرش جعفر صادق سلام الله عليه نقل مىكند او هم از پدرش. اين جعفريات، اشعثيات را متعرض است به خود كلام صاحب جواهر هم جواب گفته است. اگر كسى حوصله داشته باشد همان در جلد ثانى در تعرض به كتاب جعفريات است، آنجا فرموده است.
غرض اين است كه آن روايت نبوى در آن كتاب است. در آن كتاب در نسخه اصلى بوده است ما طريق ندار. اين روايت در آن نسخه اصلى كه مىگويند، اولا به او طريق نداريم او اگر معتبر شد، جاى كلام است. اگر معتبر شد اين روايت در او بوده است، در آن نسخه بوده است ما به او طريقى نداريم بدان جهت اين روايتى كه هست باز اين اسبع وسطيى كه هست، دليل پيدا نمىكند. دليل شرعى. اينجور است كه سند، اينجور دارد كه الجعفريات محمد عن موسى. محمد يعنى همان محمد ابن محمد ابن اشعث است. عن موسى يعنى موسى ابن اسماعيل. عن ابيه كه ابيه همان اسماعيل مىشود. عن ابيه عن ابيه، اسماعيل هم از پدرش نقل مىكند، آن ابى كه پدرش مىشود موسى ابن جعفر سلام الله عليه عن جده جعفرابن محمد عن ابيه عن جده على ابن الحسين عن ابيه، عن على، عن رسول الله سلام الله عليه و آله من بال فليضء اسبح الوسطى، از يد يسرى گذشت. آن مرسله صدوق است. اسبعه الوسطى فى اصل الاجان ثم يصل صل ثلاثا، سه دفعه مىآورد پايين محكم، تا كجا بياورد، بحث خواهد شد. ولكن اين روايت را از آن نسخه جعفريان فاضل راوندى نقل كرده است. سيد فاضل راوندى در نوادرش نقل كرده است، سند هم دارد ولكن سندش اشكال دارد. سيد فضل الله راوندى فى نوادره عن اب الواحد، عن اسماعيل ابن رعيانى عن محمد ابن الحسن تيمى يا تميمى عن سهل ابن احمد ابن سهل، اين همان سهل است كه راوى از محمد ابن اشعث است به او مىرسد. عن احمد ابن سهل ابن ديباجى عن محمد ابن محمد ابن اشعرى. ولكن اين سند تأمل دارد، ثبوتى ندارد بدان جهت اين هم، اسبع وسطى هم مبنى در همان تسامح در ادله سنن است، اين اسبع الوسطى. ثم ايشان مىفرمايد بر اينكه اسبع را كه گذاشت اسبع وسطى را يسمحها ثلاث. سه مرتبه مسح مىكند. كلام واقع مىشود بر اينكه آيا مسح سه مرتبه از كجا استفاده بشود؟ انشاء الله فردا.
|