جلسه 481

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 481
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايش صاحب العروه بود، فرمود و الاولى فى كيفيت الاستبراء عن تسبرء حتى ينقطع دريرة البول. ثم تطهير كند مخرج الغايت را. معلوم بشود كه استبراء بايد بعد از انقطاع البول بشود. يعنى متعين است كه استبراء بعد انقطاع البول والاّ استبراء حال البول اثرى ندارد. آنى كه از روايات استفاده مى‏شود اگر استبراء شد كه روايات را خواهيم خواند، بعد از انقطاع البول تمام التبول استبراء بكند او اثر دارد. خود معناى استبراء هم مقتضى اين است. استبراء يعنى طلب برائت المجرا. چونكه در مجرا ممكن است قطره‏اى يا قطرتينى از بول باقى بماند تخلف در مجرا بكند، راه دور است روى اين حسابى كه هست استبراء يعنى طلب برائت المجرا. كه از آن قطرات پاك بشود. آن قطرات بيايد بيرون. خود معناى استبرائى كه هست مناسبت به اين معنا دارد. بدان جهت ايشان كه در عبارت مى‏گويد و الاولى عن تسبر اين اولويت به اين صبر برنمى‏گردد. اين صبر متعين است. اولويت را به كيفيت الاستبراء برمى‏گرداند. اولويت را در كيفيت الاستبراء مى‏گويد. كه آن كيفيتى كه خواهد گفت، يك قسمتش را گفتيم.
بدان جهت اين صبر كردن حتى ينقطع دريرة البول اين داخل اولويت نيست. اين تعين دارد. بعد از اينكه اين دريرة البول قطع شد كه محل، محل استبراء شد آن كيفيتى كه در محل الاستبراء هست آن كيفيت مستحبه و اولى اين است كه اول مخرج را بشويد، تطهير كند اگر تغود كرده است. بعد آن اسبع وسطى را بگذارد به مخرج، مسح كند از مخرج تا آن چيزى كه هست اصل القضيت. آنجا مسح كند. بعد ايشان مى‏فرمايد بعد اسبع ابهامش را بگذارد از تحت قضيب و آن اسبع مسبحه را هم بگذارد از فوقش. اصل القضيب را مسح كند. ثلاث مرات، الى اصل الذكر را الى الرأس. ثم يعصر رأسه كه آن رأس الذكر است ثلاث مرات. آن مسح قضيب ثلاث مرات مسح ما بين المقعدة و اصل القضيب ثلاث مرات كه شش مره مى‏شود. اصل آن رأس الذكر، رأس الحشفه آنها ثلاث مرات نه مرته مى‏شود. ما كه ديروز گفتيم اين را نسبت به مشهور داده‏اند اين كيفيت را نسبت به مشهور نداده‏اند. اين عدد را كه بايد عدد نُه بشود مى‏شود مسحات تسعه، كه سه دفعه سه تا اول است. آن سه تايش هم بعد است سه تاى اخيرى، اين نه را مشهور گفته‏اند. و اما اين كه اسبعش را، ابهامش را بگذارد تحت قضيب، مسبحه‏اش را بگذارد فوق الذكر تا رأس الحشفه سه دفعه مسح كند، اين كيفيت نه در روايات، در يك روايتى ولو ضعيفه. در روايت ضعيفه‏اى وارد شده است، نه هم در كلام اصحاب گفته شده است. اين را كسى نگفته است كه ابهامش را از تحت بگذارد. مسبحش را از فوق، مسح كند. بلكه آنى كه در كلام مفيد و بعضى ديگر هست عكس اين است كه ابهام را روى قضيب مى‏گذارد و آن انگشتش را زير قضيب و عادت هم همين است. آنى كه اعتيادش استبراء مى‏كنند، آنجور كه در عروه مى‏گويد آن يك چيزى سختى است. آن موجب تأثر آن محل مى‏شود. آنى كه معتاد است عند المتشرعه هم كه استبراء مى‏كنند ابهام را از بالا مى‏گذارند مسحبحه يا ساير انگشت‏ها را، يا تمام انگشت‏ها را، چهار انگشت را، از پايين مى‏گذارند مسح مى‏كنند. آنى كه هست اين است. معتاد همين است. بدان جهت آنى كه در عروه ذكر كرده است، بدان جهت نسبت داده‏اند جماعتى كه اين سهو القلم است، اشتباه است از عروه. اين نيست. عكسش صحيح است. كه آن ابهام را از فوق بگذارد مسبحه را از تحت. آن مسبحه را
هم كه من نمى‏دانم، در روايات نيست. كه روايات را خواهيم خواند. يك انگشت، با انگشت ديگر بگذارد يا سه تا انگشت بگذارد يا همه‏اش را بگذارد، با هم مسح كند همه‏اش مى‏شود. اينها خصوصيتى ندارد. اين نه دفعه بودن احد الاقوال فى المسئله است.
بعضى‏ها جماعتى ملتزم شده‏اند كه مسحات در استبراء كه از آنها تأخير به خراتات هم مى‏شود، اين تعبير هم از لسان روايت مأخوذ است كه بيان خواهيم كرد انشاء الله.
شش تا است، سه دفعه مسح مى‏كند از مخرج الغايط الى اصل القضيب. سه مرتبه مسح كند. كه آن سه مرتبه اولى بعد هم ينطر القضيب ثلاث. قضيب را مسح مى‏كند به نحوى كه بول را بيرون بياندازد. خواهيم گفت كه نفع جذب البول است به خارج. مسح آنجورى مى‏كند مى‏شود شش. بعضى‏ها هم جماعتى اينجور گفته‏اند. در بعضى كلماتى كه هست، آنى كه ذكر شده است در بعض الكلمات اين است كه عدد الخرتات و عدد اين نطرات و مسحات سه تا است. آن سه تا كه از مخرج غايط الى اصل القضيب او نه، دخل در استبراء ندارد. استبراء همين است كه اصل الذكر را مسح بشود سه دفعه به نحوى كه... بوده باشد. جذب المنى به خارج بوده باشد. بعله، اين را معتبر دانسته‏اند. كه نسبت داده شده است اين معنا به سيد مرتضى قدس الله نفسه الشريف و هكذا ابن الجنيد. به مفيد قدس الله نفسه الشريف هم از او نقل كرده‏اند از مفيد. ايشان اينجور فرموده است كه عددهاى استبراء، مسحات اولش اين است كه مسح مى‏كند از مخرج الغايط الى اصل القضيب. يك دفعه يا دو دفعه يا سه دفعه. به نحو تأخير. ثم اصل القضيب را مسح مى‏كند، يك دفعه يا دو دفعه يا سه دفعه. خوب اين را مى‏دانيد كه تأخير بين اقل و الاكثر غير معقول است. آنى كه معتبر است. آن معنايش اين است كه يكى است، آن ديگرى‏ها سه مرتبه باشد. يا اينكه حمل مى‏شود كلامش به آنجايى كه انسان به يك دفعه مسح كردن وصول اطمينان پيدا نكند كه در مجرا چيزى باقى مانده است. چونكه اطمينان پيدا نكرد، دومى را. باز اطمينان پيدا نكرد تا سومى. بعد از سومى ديگر اطمينان لازم نيست. خود سومى كافى است. بعضى‏ها هم كلام مفيد را به اين حمل كرده‏اند.
اينجور اختلاف در فتاواى اصحاب كه اگر ببينيد اين فتاواى اصحاب را مشاهده اختلاف مى‏كنيد. اقلا در تعبير در غير از تعبير در مفاد هم اختلاف است، كما بينا. منشاء اين اختلاف روايات است. بدان جهت ما روايات را متعرض مى‏شويم و حساب مى‏كنيم اگر مستفاد از اينها يكى از اينها شد، ملتزم به آن يكى مى‏شويم. اگر مستفاد نحو آخر شد، چيز آخر شد كه غير از اينها است باز ملتزم به او مى‏شويم كه مستفاد از روايات است. على ما هو دعونا. بدان جهت تكلم در روايات مى‏كنيم فعلا. عمده در ما نحن فيهى كه هست، عمده در ما نحن فيه چهار تا روايت است. يكى از اين روايتهايى كه هست همان روايت معتبره عبد الملك ابن عمر است كه آنروز خوانديم. در باب سيزده از ابواب نواقض الوضو آنجا ذكر كرده است. دارد آنجا بر اينكه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى است كه صاحب نوادى الحكمه قدس الله سره، سند شيخ به او صحيح است. عن يعقوب ابن يزيد كه از اجلا است. از ابن ابى عمير، عن جميل ابن صالح كه ثقه است و از ثقات است عن عبد الملك ابن عمر. عبد الملك ابن عمر توثيق ندارد ولكن چونكه معاريف است، تضعيفى نيست بلكه مدحى درباره‏اش وارد است بدان جهت در توثيق ما به اين مقدار اكتفا مى‏كنيم. على ما هو الدعونا. چونكه شخص جليل معروفى كه مشارع بالبنان است، اگر در او قدحى بوده باشد، بالاخره مردم او را درمى‏آورند. اين معلوم مى‏شود از اينكه چيزى درباره‏اش نقل نشده است و غير از مدح معلوم مى‏شود كه حُسن ظاهر داشت. حُسن ظاهر هم طريق عدالت است.
آنجا دارد بر اينكه عن ابى عبد الله عليه السلام فى الرجل يبول، مردى بول مى‏كند ثم يستنجى. بعد از آن استنجاء مى‏كند. ثم يجد بعد ذالك بللا. بعد از او بللى را مى‏بيند. قال اذا بال فخرت بين المقعدة و الانسنين ثلاث مرات. خرت‏
همان مسح است. كه طرف بيرون مسح كردن است. مراد او است. بدان جهت به استبراء خرتات مى‏گويند. در اين روايت تعبير از مسح تعبير به خرت شده است. اذا بال فخرت ما بين المقعدة و الانسيين ثلاث مرات، و غمز ما بينهما. ما بين اين مقعد و ما بين انسيين را غمز كند. صاحب جواهر قدس الله نفسه الشريف اينجور معنا كرده است روايت را. كه آنجايى كه مسح كرده بود آنجا را غمز كند. يعنى يك فشارى هم بدهد به آنجا. آنجا را اينجور فشار بدهد. بدان جهت گفته است اين روايت مطروحه است. بياندازيد دور. اين را كسى ملتزم نشده است. در زن هست كه فرجش را يك خرده فشار بدهد ولكن در مرد كسى اين حرف را نگفته است. خواهد آمد در مثال. فى الرجل يبول ثم يجد بللا قال ان بال فخرت ما بين المقعدة و انسيين ثلاث مرات و غمز ما بينهما. غمز كرد آنجا را، همين جور فشار داد. آنها را به دستش گرفت كه اينجور فشار داد ثم استنجى. بعد از آن استنجاء كرد... بعد از او اگر چيزى بيايد به ساقش هم برسد اشكالى ندارد، پاك است. ديگر اصل قضيب را فشار دادن يا رأسش را چه كردن اينها ديگر در اين روايت نيست. ولكن ظاهرا اين خلاف انصاف است از مثل صاحب جواهر. و غمز ما بينهما يعنى فشار بدهد آنى كه بين الانسيين است. اين كنايه از ذكر است. كنايه از خود ذكر است. به جهت عفت الكلام امام عليه السلام تعبير به ما بينهما كرده است يعنى ما بين الانسيين كه در روايت است. فخرت بين المقعدة انسيين ثلاث مرات و غمز ما بين الانسيين. عفت كلام اينجور تعبير كرده است. كما اينكه كسى از شما مى‏پرسد همين مسئله استبراء را، مى‏گوييد چيزى كه هست، همان را مثلا فوق الاسيين. او را انكار بكن. سه دفعه فشار بده. اين رعايت عفت الكلام است. و غمز بينهما، غمز كرد ما بينهما را. يعنى اصل القضيب را هم غمز كرد، يعنى فشار داد. فشار دادنى كه مشتمل... باشد كه منى را به بيرون بياندازد. آنجور عصر كرد، آنجور فشار داد ثم الاستنجى بعد از او استنجاء كرد فان سال حتى يبلغ السوء آن عيبى ندارد. فقط اشكال اين روايت عبارت از اين است كه، يعنى آنى كه اين روايت نقص دارد نقصش عبارت از اين است كه اين غمز ما بينهما ديگر ثلاث مرات ندارد. اذا بال فخرت بين المقعدة و الانسيين ثلاث مرات و غمز بينهما ثلاث مرات ندارد. محتمل است عطف به آن بال به خرت بشود. فخرت ثلاث مرات و اثر ثلاث مرات بينهما يعنى اصل القضيب را. ولكن اين خلاف ظاهر است يا لااقل فهميده نمى‏شود از عبارت.
بدان جهت اين عددى كه عصر مى‏شود، اصل القضيب سه تا بوده باشد اين روايت به اين معنا دلالت ندارد. اين را بدانيد اين كه مى‏گويد و غمز ما بينهما يعنى تمام ذكر را غمز كند. مسح كند به قوه يعنى فشار بدهد. ولو به چيزى كه هست به مشتش بگيرد و فشار بدهد. به نحوى كه جذب كند منى را به خارج، حتى رأس الحشفه را هم. ظاهرش اين است كه ما بينهما همين است ديگر. اصل القضيب است. اين كانّ آن رأس الحشفه هم فشار داده مى‏شود. مى‏بينيد ما بين اينكه غمز بشود قضيب و رأس الحشفه هم فشار داده بشود اصلا ترتيبى در اين روايت ذكر نشده است. حتى ما بين مسح مقعده و الانسيين هم كه ثلاث مرات دارد ما بين او و ما بين غمز القضيب ترتيب ذكر نشده است. ممكن است يك دفعه آنجا مسح كند يك دفعه هم اين را فشار بدهد. دفعه دوم او را مسح كند، دفعه دوم اين را فشار بدهد. صدق مى‏كند مفهوم روايت. ترتيب ندارد در اين روايت كه او كامل بشود ثم غمز كند آن ما بينهما را ثلاث مرات. اين روايت فقط احتياج به يك مقيد دارد كه غمز بايد سه دفعه بشود. غير از اين نقص ديگرى ندارد. ببينيم اين مقيد در ساير روايات هست، تقييدش مى‏كنيم، نيست به اطلاقش تمسك مى‏كنيم. ببينيم مقيد دارد يا ندارد؟
سؤال؟ ذكر اول دلالت بر ترتيب نمى‏كند. بعله، اين يك نكته‏اى ايشان گفت و در ذهنم آمد. نگوييد كه اول غمز مى‏كند قضيب را بعد آن ما بين المقعدة و هكذا اصل القضيب را مسح مى‏كند. شروع از غمز مى‏كند. ترتيب كه نيست در روايات. نه اين را نگوييد. آن مسح او بايد اول بشود. منتهى پشت سر آن مسح يك غمزى بكند يكى از غمزات را در قضيب عيبى ندارد. اين سرّش اين است، مناسبت در حكم موضوع است. استبراء به جهت اين است كه آن در مجراى‏
بول، آنى كه متخلف شده است از قطرات او بيايد بيرون. تخلف قطرات در آن مجرايى كه بين المخرج و بين اصل القضيب هست تخلف او، تخلف قطرات بول در او بيشتر از تخلف در قضيب مى‏شود. و تجربه‏اش هم همين جور است. ديگر شما وقتى كه شروع به استبراء مى‏كنيد مى‏بينيد در مسح آنجا اگر قطراتى بيايد و متعدد باشد بيشتر است، از آن طرف بيشتر مى‏آيد. روى اين حساب است كه او بايد مسح بشود كه او قطره را بياندازد جلو وقتى كه خود اصل قضيب را مسح مى‏كند، آن مسح هم قطره را بياندازد بيرون. اين همين جور است. و اما ثلاث مسحات در آن جا تمام بشود ثم ثلاث غمزات اين شروع بشود نه اين از روايات استفاده نمى‏شود. بدان جهت مى‏ماند روايت دومى، روايت دومى هم مصححه حبص ابن بخترى است. روايت سومى است در اين باب كه شيخ نقل مى‏كند از استادش مفيد، مفيد قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد عن ابيه، عن سعد ابن عبد الله. احمد ابن محمد ابن حسن ابن وليد است نقل مى‏كند از پدرش محمد ابن حسن ابن وليد، عن سعد ابن عبد الله. روايت صحيحه است. چونكه احمد ابن محمد ابن حسن وليد اگر كسى در او خدشه كرد، ما خدشه نمى‏كنيم. از معاريف است. كسى خدشه كرد، گفت كه توثيق ندارد اين روايت را از سعد ابن عبد الله نقل مى‏كند شيخ قدس الله نفسه الشريف. احمد ابن محمد عن ابيه، عن سعد ابن عبد الله. به روايات سعد ابن عبد الله شيخ طرق ديگر دارد. به جميع روايات كتب سعد ابن عبد الله طرق ديگر دارد كه آن طرقش صحيح است على ما ذكر فى الفهرست. در فهرستش ذكر كرده است. بدان جهت روايت صحيحه است. تبديل سند دارد. عن احمد ابن محمد، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن حسين ابن سعيد. حسين ابن سعيد با محمد ابن خالد البرقى. هم طبقه هستند، محمد ابن خالد برقى كه پدر احمد ابن ابى عبد الله برقى است، كه محمد ابن خالد برقى اين با حسين ابن سعيد هم طبقه هستند. عن محمد ابن عمير عن حبص ابن بخترى. حبص ابن بخترى توثيق شده است، نجاشى ديگران، توثيق كرده‏اند. ولكن نقل كرده‏اند كه جماعتى غمز مى‏كردند و به او عيب مى‏گرفتند كه اين آدم درستى نيست. شطرنج بازى مى‏كند و آن هم معلوم است كه اين اسنادى كه داده‏اند روى عداوتى كه با اين داشته‏اند. بدان جهت آن تضعيف نمى‏شود بدان جهت توثيق شده است و آن تضعيف به درد نمى‏خورد، بدان جهت در ما نحن فيه روايت مصححه مى‏شود.
فى الرجل يبول، مرد بول مى‏كند. فى الرجل يبول. قال لم طره ثلاث. سه دفعه او را نطر مى‏كند. نطر همان مسح به نحو الجذب الى الخارج است. برگردانده است بعضى‏ها ضمير را به قضيب. يعنى قضيب را نطر مى‏كند سه دفعه آن وقت، وقتى كه سه دفعه نطر كرد آن استبراء حاصل مى‏شود. اين همان است كه سيد علم الهدى و بعضى ديگر ملتزم شده‏اند كه عدد خرتات در استبراء سه تا است.... اين از اين روايت، از اين مصححه استفاده كرده‏اند. ولكن شما مى‏دانيد كه اينجا ضمير برنمى‏گردد به آن قضيب. فى الرجل يبول، قال ينطره، بول را نطر مى‏كند. يعنى بول را سه دفعه جذب به خارج مى‏كند. ضمير برمى‏گردد به بول. ينطره يعنى بول را جذب مى‏كند. نطر به معنا جذب الشى‏ء است. منتهى چونكه اگر اسنادش را به قضيب داده‏اند كه اگر قضيب را نطر كن او معنايش اين مى‏شود كه مسح كن. چونكه جذب در او بواسطه مسح مى‏شود. بدان جهت فى الرجل يبول قال ينطره ثلاث. بول را سه دفعه بيرون بكشد. اين به چه مى‏شود؟ اين به همين مى‏شود كه سه دفعه آن مخرج را مسح كند. بعد سه دفعه هم اصل قضيب را من بيخه الى رأسه حتى رأسه مسح كند كه داخل حشفه هم هست. به نحوى مسح كند كه بياندازد بيرون. اين همان عدد تسعه مى‏شود. مرات تسع مى‏شود. بدان جهت گفته شده است، ولو قطع نظر از كلامى كه در آخر خواهيم گفت، بعيد نيست انسان ملتزم بشود بر اينكه ظاهر روايت اين است كه بيان كرديم و روى اين اساس آن معتبره عبد الملك ابن عمر كه غمز در او عدد نداشت، نه او هم بايد غمز بشود تا جذب المنى ثلاث صدق كند. سه دفعه جذب البول الى الخارج ثلاث صدق كند. چونكه او را يك دفعه غمز بكند قضيب را ثلاث صدق نمى‏كند. اين مقيد او هم مى‏شود. اين هم روايت دومى‏
است كه روايت دومى هيچ اشكالى ندارد و قابل تقييد است روايت اولى.
سؤال؟ معنايش همين است. در لغت هم همين است. نطر به معنا جذب است. اينجا به مناسبت الموضوع حكم جذب آن قطره بول است الى الخارج. ينطره ثلاث يعنى آن قطرات كه بول محتمل است آنها را ثلاث جذب الى الخارج مى‏كند. منتهى اگر اسناد نطر به ذكر داده مى‏شد كه ينطر الذكر يعنى يسمح. چونكه او نطرش بواسطه مسح مى‏شود. غمز مى‏شود. مى‏ماند يك روايت ديگر كه آن روايت ديگر، ان روايت، روايت صحيحه محمد ابن مسلم است. در باب يازده از ابواب احكام الخلوه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم روايت دومى است، عن على ابن ابراهيم عن ابيه ما پدرش را ثقه مى‏دانيم بدان جهت صحيحه تعبير مى‏كنيم. عن حماد، عن حريض، عن محمد ابن مسلم قال قلت لابى جعفر عليه السلام، رجل بال و لم يكن مع ماء، آب هم نداشت. قال يعصر اصل ذكره الى طرفه ثلاث... عصر مى‏كند، اصل الذكر را، الى طرف الذكر يعنى آن رأس ذكر. ثلاث اثرات. سه دفعه آنجا را عصر مى‏كند. عصر به نحوى كه اخراج بول بشود. و ينطره طرفه. بعد هم حشفه را نطر مى‏كند. يعنى جزم مى‏كند، آنى كه بول در حشفه است به خارج كه همان مسح است ديگر. به نحوى كه به خارج بيايد. در اين روايت مى‏بينيد كه از مخرج الغايط تا اصل القضيب گفته‏اند ذكر نشده است در اين روايت. فقط يعصر اصل ذكره الى طرف، اصل الذكر همان چيز است كه از انسيين شروع مى‏شود الى طرف الاخر. ولكن نه اينجور نيست. عصر در لغت به معناى ريشه است. ريشه ذكر همان است كه ما بين المخرج و المقعده است. اصل الشى‏ء مثل ما يقوم عليه الشى‏ء است، ريشه شى‏ء است. ريشه‏ها آنجا است. بدان جهت اصل الذكر را تا طرفش سه دفعه عصر مى‏كند. اين مى‏شود سته ديگر. بعد هم ينطر طرفه، آن طرف را نطر مى‏كند. ديگر ينطرف طرفه ثلاثا ندارد. ما آن حرفى كه مى‏گفتيم اين است كه ممكن است ملتزم بشويم يعنى بعيد نيست اين معنا در آن رأس الحشفه عصر يا نطر ثلاث مرات معتبر نيست. آنى كه معتبر است ثلاث مرات در مسح ما بين المخرج و القضيب است و در مسح القضيب الى رأس الحشفه است كه هر كدام بايد سه مرتبه بوده باشد. و اما رأس الحشفه در او يك مرتبه كافى است كه در آخر گذاشت. در آخر او را هم يك دفعه همين جور به جلو كشيد كه اگر آنجا جمع شده‏اند بيايند بيرون آن كافى است. سه دفعه لازم نيست. و الوجه فى ذالك اين است.
ما نسبت به رأس الحشفه مقيد نداريم. آن معتبره عبد الملك ابن عمر او را اين صحيحه محمد ابن مسلم تقييد مى‏كند كه در آن روايت عبد الملك ابن عمر گفته نشده بود كه عصر ذكر سه دفعه ذكر بشود. اين روايت دارد كه و يغمز آن ذكر را ثلاث مرات. من اصل الذكر الى اين رأس الذكر ثلاث مرات. اين كه بايد اصل القضيب يعنى خود قضيب هم، خود قضيب هم بايد سه مرتبه مسح بشود در اين روايت دلالت مى‏كند اطلاق آن روايت عبد الملك ابن عمر را تقييد مى‏كند. و اما آن چيزى كه هست، آن مصححه حبص ابن بخترى كه داشت ينطره ثلاث، ضمير را به بول برگردانديم، بول را سه دفعه بيرون بكشد او دلالت نمى‏كند كه رأس الحشفه هم بايد سه دفعه مسح بشود. چرا؟ چونكه اگر بول سه دفعه مسح كرد از مخرج تا آن اصل القضى. و از اصل القضيب هم الى رأس الحشفه سه دفعه كرد، اگر بولى در مجرا باقى مانده باشد على رأس الحشفه جمع مى‏شود آن قطرات. نه علما، ممكن است تخلف پيدا كند. يعنى عادتا اينجور مى‏شود به حسب چيز. آن وقتى كه... مى‏كند آنها هم مى‏آيند بيرون. سه دفعه جذب كردن صدق مى‏كند. رأس الحشفه را اگر يك دفعه فشار بدهد آنها سه دفعه باشد، جذب سه دفعه صدق مى‏كند. آن هم بود ينطر البول ثلاث. بدان جهت اگر اينجور بود آن طرف رأس الحشفه در او معتبر مى‏شود. اگر كسى خدشه كرد گفت بر اينكه نه اين جذب ثلاث صدق نمى‏كند مگر اينكه از اول تا حتى الحشفه سه دفعه مسح بشود. اين بشود، همانى مى‏شود كه تسع خرتات مى‏شود كه در عروه ذكر كرده است. بدان جهت امر داير است ما بين اينكه خرتات بعله، سبعه باشد بنا بر ما ذكرنا سبعه مى‏شود بنا بر آنى كه در عبارت ذكر كرده است تسعه مى‏شود. عرض كردم اينى كه ما ذكرنا اگر ظاهر نبوده باشد لااقل احتمالش‏
قوى است. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست ما ذكره كه اصل آن ما ذكر باطن كه عصر الحشفه ثلاث مرات بشود رعايت العدد حتى در رأس الحشفه احوط مى‏شود.
بعضى‏ها فرموده‏اند كه اصلا تقييد ما بين روايات چرا اطلاقش را با ديگرى تقييد بكنيم؟ مرحوم آقاى حكيم بعد از اينكه كلام صاحب جواهر را نقل كرده است كه در اين روايات چيزى ذكر شده است كه نمى‏شود به او ملتزم شد كه همان روايت عبد الملك ابن عمر است كه يغمز ما بينهما، يعنى ما بين المخرج و ما بين انسيين را، آنها را در دستش بياورد، يك فشارى بدهد كه يعصر فرمود صاحب جواهر خلاف اجماع است، كسى نگفته است. بدان جهت در آن روايت خدشه كرد، ايشان فرموده است مرحوم آقاى حكيم، داعى نيست اينجا روايات مطلقش را به مقيدش حمل كنيم. خصوصا در اين روايات قيدى هست كه به او نمى‏شود ملتزم شد. قيد همان يعصر است كه صاحب جواهر مى‏گويد. نمى‏شود ملتزم شد. اين را ايشان فرموده است. خوب مى‏گوييم بر اينكه نه فرض بفرماييد اطلاق روايات را، هر كدام روايت است، هر چه گفت عمل مى‏كنيم. به هر كدام روايت به اطلاقش عمل مى‏كنيم. مى‏گوييم آن كدام روايت؟ اما صحيحه محمد ابن مسلم او كه گفت بر اينكه ينطره ثلاث، بول را جزم مى‏كنى به خارج ثلاث. او همان مى‏شود. اما اين صحيحه محمد ابن مسلم كه در آخر خوانديم او هم سته خرتات را گفت. آخر را هم كه ينطر آن طرف را، او يا هفتمى مى‏شود يا نهمى مى‏شود. اينها يكى است. و اما روايت عبد الملكى كه هست، او محتمل است بر اينكه، آنجا كه فرمود بر اينكه، در آن روايت اذا بال فخرت ما بين المقعدة انسيين ثلاث مرات و غمز ما بينهما محتمل است بر اينكه آن هم عطف بر او بشود ثلاث مرات بشود. كه غمز هم ثلاث مرات بشود. همانى كه در صحيحه محمد ابن مسلم ذكر شده است. و اگر فرض بفرماييد اين خلاف ظاهر شد گفتيم غمز مطلق شد، تقييد كرده است غمز بايد ثلاث مرات بشود. خود او را در صحيحه محمد ابن مسلم تقييد كرده است. خود آن غمزه‏اى كه هست تقييد كرده است سه مرتبه بايد بشود. نمى‏شود كه، يا بايد بگوييم سه مرتبه حمل به استحباب مى‏شود چونكه تأخير بين اقل و الاكثر وجوب ممكن نيست. يا بايد بگوييم بر اينكه سه تا مستحب است يكى واجب است. اين خلاف قانون اطلاق و تقييد است. والاّ مى‏گوييم... اين مستحب است.... واجب است.
اين كه بعد در بعضى كلمات فرموده‏اند ما نحن فيه از مواردى كه اطلاق حمل بر تقييد مى‏شود و آنجا از اطلاق رفعيت مى‏شود ما نحن فيه از آنجا موارد كم نيست هيچ فرقى ندارد، حرف متينى است. سرّش اين است كه مى‏ماند دو تا روايت، آن روايت، آن يكى عبد الملك ابن عمر است كه او چيزى كه هست مى‏گويد بر اينكه غمز بكن، ديگر نمى‏گويد چند دفعه، مطلق است. اين ديگر مى‏گويد كه بايد سه دفعه غمز بكنى. قانون اطلاق و تقييد همين است ديگر. بيشتر از اين كه ما نداريم. بدان جهت در ما نحن فيه غمز ثلاث مرات مى‏شود. يك روايتى هم داريم كه روايت رابعه است، آن هم تعبير مى‏كند از استبراء به اين عنوانى كه مى‏گويم.
سؤال؟ عصر يعنى غمز است. در ما نحن فيه مناسبت حكم موضوع عصر جورى است كه طرف بيرون بيايد. اين معنايش همين است كه همان مسح به قوت مى‏شود. مؤيدش هم اين است. يعنى مؤيدش هم اين است، تعبير شده است از استبرائى كه هست به همان تمسح. درست توجه كنيد. روايت چهارمى است صحيحه حنان ابن سدير. شيخ قدس الله نفسه الشريف به سندش از حسين ابن سعيد نقل مى‏كند، عن محمد ابن ابى عمير، محمد ابن ابى عمير هم از حنان ابن سدير نقل مى‏كند، قال سمعت رجل سأل اباعبد الله عليه السلام، فقال انى ربما بلت، بول مى‏كنم. فلا اقدر على الماء، به ماء قدرت ندارم. و يشتد على ذالك على. اين بر من مشكل مى‏شود. چونكه بعد يك قطره‏اى خارج مى‏شود، آن نجس است ديگر. چونكه آب نداشتم تطهير كنم. نجس مى‏كند مرا. و يشتد ذالك على، فقال اذا بلت و تسمحت. تمسح همان استبراء است. فمسح ذكرك بريقك. به آن ذكر به يك جايش آب دهان بگذار. سابقا معنا كرديم.
نه آنجايى كه نجس است. جاى پاكش. بعد يك بللى ديديد بگوييد كه همان ريقى است. چيزى خارج نشده است كه لباسم را نجس كند. همان ريق است كه خورده به لباسم و نجس شده است. اين تحيل است از اينكه تنجس ثوب حاصل نشود. علم به نجاست ثوب. تمسح تعبير شده است كه استبراء همان تمسح است، مسح كردن است. مسحات است به اين بيانى كه گفتيم. اين را بدانيد، اين استبراء شرط استنجاء نيست. اين كه اگر اين را نكرد، استنجاء كرد پاك مى‏شود. اين شرط نيست. نه براى صلات، نه براى استنجاء من البول هيچ شرطيتى ندارد. چرا؟ اولا در روايات شرطيت نيست. اين به جهت اينكه بعد بولش حكم نشود بانه بول است. علاوه بر اينكه همين جور است، در آن صحيحه امام عليه السلام اينجور فرمود كه صحيحه جميل است. در آن صحيحه اينجور فرمود كه اذا ان قطع درة البول فصب الماء. ماء را بريز، آب را بريز. آن مى‏گفتيم سابقا نفى اشتراط استبراء را مى‏كند كه در استنجاء استبراء به بول شرط نيست، و احدى هم نمى‏تواند. يعنى نگفته است. نمى‏تواند دليل ندارد كه اشتراط را بگوييم. بدان جهت كلام واقع مى‏شود فى فايدة هذا الاستبراء، انشاء الله تعالى.