جلسه 482
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 482 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره مىفرمايد، فايدة الاستبراء اين است، كه اگر مكلف بعد البول و بعد الاستبراء بللى ببيند كه احتمال بدهد اين بللى كه هست بول بوده باشد و احتمال بدهد مايع پاكى بوده باشد كه از مجرا خارج شده است. مثل رطوباتى كه در خود مجرا متكون مىشوند. ترشحات خود مجرا است. در اين صورت اين شخص وضو اگر گرفته باشد، وضويش باقى است و اين مايع پاك است، فايدة الاستبراء اين است. رطوبت خارجيه نه ناقضيت دارد، نه نجاست دارد. اين فايده استبراء است.
عرض مىكنم اگر اين رواياتى كه در استبراء نبود و در استبراء وارد شده است نبود، مقتضى القاعده در اين بللى كه مكلف او را بعد از انقطاع دريلت البول مىبيند مقتضى القاعده در جايى كه احتمال بدهد اين بول نباشد. بلكه مايع طاهرى بوده باشد كه متكون است در خود مجرا. رطوبات خود مجرا است كه از او تعبير مىشود به حبائر در روايات. اگر اين روايات نبود، مقتضى القاعده اين بود كه اگر وضو گرفته است، وضويش باقى است و اين بلل هم و اين رطوبت هم به جسدش يا به ثوبش اصابت بكند پاك است، مقتضى القاعده اين بود. چرا؟ براى اينكه مكلف اگر وضو گرفته باشد، وقتى كه اين بلل از او خارج شد خروج البول از او ناقض است وضو را. ولو به عنوان تبول نباشد، بول كردن نباشد. خود خروج البولى كه هست يا مثل خروج المنى، چه جور خروج المنى موجب مىشود جنابت را، خروج البول هم موجب مىشود نقض الوضو را. لا ينقض الوضوء الاّ البول، ولو يك قطره خارج بشود.
شك مىكنيم اين قطره و رطوبتى كه خارج شده است بول است يا نه؟ خوب مىگوييم، اگر استسحاب عدم ازلى معتبر باشد آن فعل راحت است. مىگوييم اين قطرهاى كه خارج شده است مىگوييم يك وقتى بول نبود. اين قطره خارجه، رطوبت خارجه، ولو آن وقتى كه نبود. الان نمىدانيم بر اينكه اين بول هست يا بول نيست؟ خوب بنا بر اينكه استسحاب عدم ازلى معتبر باشد پر واضح است كه اصل اين است كه اين بول نيست. اثبات مىشود كه نه نجس است و نه هم ناقض است. چونكه ناقضيت و نجاست از آثار بول است. وقتى كه بول نيست، نه ناقض است نه نجس. اگر كسى گفت كه استسحاب عدم ازلى را من قبول نتوانستم بكنم دلم، قبول نكرد. خوب مىگوييم، خوب استسحاب عدم البول كه اشكال ندارد. خروج البول ناقض الوضو است. اين شخص نمىداند بعد از وضو گرفتن بولى از او ولو يك قطره، نصفى از او خارج شده است يا نه؟ استسحاب مىگويد كه خارج نشده است. چه جور از صحيحه زراره استفاده شد انسان اگر وضو بگيرد مادامى كه احراز نكند نوم را وضويش باقى است. نوم خصوصيتى نداشت، كبرى است آنجا. قطعا غير نوم را هم مىگيرد. اگر يك كبراى عامى در جميع موارد يقين و شك نباشد باب وضو قدر متيقن است، ديگر آنجا جاى شك نيست. آنجا صحيحه دلالت كرده است كسى كه وضو گرفت مادامى كه احراز بول نكرده است وضويش باقى است. در ما نحن فيه وضو باقى است. يك وقتى بول نشده بود استسحاب عدم ازلى نيست، يك وقتى آن وقتى كه دريره بول قطع شد و مخرج را قطع كرد رفت وضو گرفت آنجا بول خارج نشده بود. الان نمىداند خارج شده است يا نه؟ استسحاب مىگويد خارج نشده است. ولا اقل، اگر كسى استسحاب عدم ازلى را قبول نكرد، ولا اقل
من استسحاب عدم خروج البول و اصالت الطهارت فى نفس البلل. نمىدانيم اين بلل پاك است يا نجس؟ مثبت اينكه بول است نداريم. نافى اينكه بول نيست، نداريم. چونكه استسحاب عدم ازلى را از كار انداختيم. گفتيم جارى نيست. خوب نوبت مىرسد به اصالت الطهاره، كل شىء طاهر حتى تعلم انه قزر. خواهيم گفت اگر شيئى كه احتمال دارد پاك است و نجس اصالت الطهاره در او جارى شد، سابقا هم گفتهايم، اثرش اين است كه آن شىء نه منجس است، نه چيزى را نجس مىكند، نه مانعيت لصلات و اينها را دارد. پس مقتضى القاعده اين بود.
شارع در ما نحن فيه حكم كرده است، آن بللى كه خارج مىشود بعد البول و قبل الاستبراء شارع حكم كرده است به بوليت او. شارع كه حكم كرده است به بوليت او اين از مواردى است كه شارع غلبه را بر اصل عملى تقديم كرده است. اعتبار داده است به غلبه در اين مورد و اصل عملى را تخصيص زده است. از اعتبار انداخته است اصالت الطهاره يا استسحاب را. چه جور غلبه را بر اين اصل تقديم كرده است؟ اين را مىدانيد، مرد وقتى كه بول مىكند بما اينكه، بولى كه هست از اين مجرا عبور مىكند كه نسبتا طولانى است، آن وقتى كه دريرة البول قطع شد چيزى از اين قطره او قطرتين در طول اين مجرا مىماند. اين امر، امر عادى است. مثل جريان الماء فى النهر. وقتى كه آب قطع شد چيزى مىماند يا در لوله قطع شد يك چند چيزى مىماند در اين لوله آب ولو سرازير هم بوده باشد. با فشار هم آمده باشد آب. روى اين حسابى كه هست بعد از اينكه انسان تبول حاصل شد استبراء نكرد ولو بعد از مدتى كه وضو گرفته است. مدت، مدت قصيره است وضو گرفته است، تطهير كرده است. شروع به نماز كرد ديد يك چيزى خارج شد از مخرج. اين بما اينكه غالبا قطره و قطرتين در مجرا مىماند بعد بواسطه حركت شخص از مجرا پرت بيرون مىشود، چونكه مايع است و مجرا و راه صاف است. روى اين اساس اين شارع اين غلبه را مقدم كرده است و اعتبار داده است ولو احتمال دارد از حبائل بوده باشد، مع ذالك شارع، چونكه غالبا مىماند در مجراء شيئى او را اعتبار كرده است بدان جهت حكم كرده است كه بول است ناقض است و نجس. و اگر استبراء بكند اين معرضيت و اين غلبه از بين مىرود. آن استبراء بكند و بول را سه دفعه جذب به خارج بكند به آن نحوى كه ذكر شد، ديگر آن غلبه مىرود از بين. اين روى اين اساس است. وقتى كه روى اين اساس شد، نكتهاى بر شما معلوم شد و آن نكته اين است كه اگر شخصى استبراء نكند، حكم مىشود كه بللش بول است و ناقض در صورتى كه احراز كند، بلل از مجرا خارج شده است. يعنى از مجراى بولى كه هست اين بلل از آنجا خارج شده است. اما آنى كه محل ابتلا است در آن كسانى كه استبراء نمىكنند اكثر اين بچهها و اين جوانها استبراء نمىكنند. فقط بول كرد، دريتة البول قطع شد همين آب مىريزد و خودش را تطهير مىكند، مىآيد بيرون. بعد يك رطوبتى مىبيند در ثوبش، نمىداند بر اينكه اين همان بول است، از مجرا خارج شد و افتاد اينجا يا اينكه آب تطهير است كه تطهير كرد، آب تطهير است اينجا افتاده است آن قطرهاى كه افتاد آب تطهير بود نه از مجرا بود كثيرا ماء اتفاق مىافتد.
در اين موارد نه حكم نمىكنيم به ناقضيت نجاست. نه باز، آن رطوبت پاك است و هكذا وضويش هم باقى است. شارع حكم به ناقضيت را در رطوبتى كرده است كه محرز بشود. اين بلل از مجرا خارج شده است. مورد روايات اين است كه از مجرا خارج شده است. اينجا تقديما للغلبة على الاصل حكم فرموده است كه ناقض است. و اما در بللى كه مكلف احراز نكند از مجرا خارج است آنجا نه تقديم كرده است، تقديمى ندارد. اصل عملى سر جايش محفوظ است و آن اصل عملى كه هست، اصل عملى جارى است. اصالت الطهاره و عدم خروج البول. اگر كسى در اين هم دغدغه كرد كه اين را از كجا مىگويى؟ روايت هم نبود همين را مىگفتيم. سابقا گفتيم اين معنا را كه مفاد صحيحه حنان ابن سدير همين است. روايت هفتمى بود در باب سيزده از ابواب نواقض الوضو. شيخ قدس الله نفسه الشريف عن الحسين ابن سعيد، باسنادش از حسين ابن سعيد عن محمد ابن ابى عمير عن حنان ابن سدير. قال سمعت رجل سأل اباعبد الله عليه السلام انى ربما بلة، بسا اوقات بول مىكنم، فلا اقدر على الماء. بر آب دسترسى ندارم و يشتد على ذالك على. اين بر من خيلى زحمت مىشود كه بول مىكنم آب ندارم خيلى زحمت مىشود. چرا؟ گفتيم سابقا گفتيم كه بعد كه بللى در ثوبش ببيند مىگويد كه خوب اين از مجرا خارج شده است كه آب كه نزدهام كه شايد آب باشد. گفتيم در موارد دوران الامر ما بين تردد، ما بين اينكه آب است و آب استنجاء است يا از مجرا بول خارج شده است ولو استنجاء نكرده است، گفتيم مقتضى القاعده طهارت و عدم ناقضيت است.
ربما انى بلة و لا اقدر على ماء و يشتد على ذالك. قال اذا بلة و تسمحة، سابقا اينجور معنا كرديم كه اگر بول كردى يعنى آنجا را مسح كردى كه خشك كردى. سر آن ذكر را كه رأس الحشفه خشك كردى در اين صورت فسمح ذكرك بريقك. آب دهان بيانداز، آن طرف پاكش، اين معالجه تنجس است. فان وجدت شىء بعد از اين در ثوبت بللى ديدى فقل هذا من ذاك. اين از مخرج خارج نشده است كه محكوم بشود به بوليت كه ثوب را هم نجس كرده است. بول است ديگر، از مخرج هم خارج بشود ولو بول هم نباشد، رطوبت هم باشد چونكه استنجاء نكرده است ثوب را نجس مىكند. نه بگو كه نه از مخرج خارج نشده است. سابقا تسمحة را به همين جور معنا كرديم كه ظاهرش همين جور بود. آن وقت كه گفتيم الان هم مىگوييم همين است. ولكن محتمل است تمسحة اعم بوده باشد. از مسح الزره به آن مسحى كه در استبراء معتبر بود. و بما اينكه در ما نحن فيهى كه هست استبراء و عدم استبراء و عدم استبراء مدخليتى ندارد در تنجس. در ما نحن فيه چونكه آب ندارد كه، موضع را پاك نكرده است. استبراء بكند يا نكند، اثرى ندارد. استبراء هم بكند از مخرج خارج شد، نجس مىكند. چونكه مخرج خودش نجس است. آن مخرج نجس مىكند رطوبت را. بول هم باشد كه نجس است. در وضو اثر دارد ولكن در تنجس اثرى ندارد. ظاهر اين است كه راوى هم از تنجس مىپرسد. بدان جهت مىگويد بر اينكه چه استبراء بكنى يا نكنى، اين مسح، خشك كردى يك چيزى آنجا بزن، اگر بلل پيدا كردى، احتمال دادى كه همان رطوبت بوده باشد محكوم به اصالت الطهاره مىشود. اين را شاهد بر اين معنا ذكر كرديم. يعنى احتياج به شاهد ديگر نداشت. شاهد داشتيم كه خود روايات در صورتى است كه بلل مفروض قبل الاستبراء از مخرج خارج بشود. او محكوم است به بوليت و نجاست. آن احتياج به شاهد دومى نبود، ولكن اين روايت را هم شاهد دومى ذكر كرديم خوب مسئله تا اينجا صاف است.
ولكن در ما نحن فيه در اين بلل گفتيم پاك است و اگر استبراء بكند، فايده استبراء اين است. يعنى فايده استبراء اين است كه همان اصل عملى كه شارع او را از بين برده بود و غلبه را اعتبار داده بود آن اصل عملى زنده مىشود باز. بعد از استبراء احتمال بدهد كه بول باقى مانده بود، خيلى همهاش خارج نشده است به استبراء اين اعتنا نمىكند. وقتى كه اينجور شد، اصلى عملى مىماند اين دو تا حكم داشت اين استبراء. يكى اينكه بلل پاك است ديگرى اين است كه ناقض وضو نيست. و اما استبراء نكند هم ناقض است هم نجس. در اين بعضىها اينجور ذكر كردهاند كه در ناقضيت بلل قبل الاستبراء و بعد الاستبراء روايات متعارضين هستند. براى اينكه يك روايتى داريم كه صحيحه محمد ابن مسلم است. در باب سيزده از نواقض الوضو روايت پنجمى است. و باسناده يعنى به اسناد شيخ قدس الله نفسه الشريف، عن حسين ابن سعيد عن حماد، عن حريض. حماد ابن عيسى از حريض نقل مىكند. حريض ابن عبد الله. عن محمد ابن مسلم قال، قال ابوجعفر عليه السلام. من اغتسل و هو جنب، كسى كه غسل كرد در حالى كه جنب بود. يعنى غسل جنابت كرد. قبل عن يبول. قبل از اينكه استبراء بكند. چونكه در باب جنابت به خروج المنى هم استبرائش به بول است. من اغتسل و هو جنب قبل ان يبول. ثم يجد بللا، بعد از اين غسل كرد بللى ديد از مجرا خارج شد قد انتقض غسله. آن غسلش باطل شد. يعنى محكوم است آن بلل به منيت و ان كان بال. آن جنب اگر بول كرده باشد كه استبرائش به بول است. ثم الغتسل، بعد از بول غسل كند، ثم وجد بللا، فليس ينقض غسل اين بلل غسلش را نقذ نمىكند. ولكن عليه الوضو، ولكن بايد وضو بگيرد. تفسير نداد كه استبراء از بول كرده باشد يا نكرده باشد. مطلق است كه بايد وضو بگيرد. بعد هم كه مىگويد لانّ البول... آن تعليل بر اين است كه غسلش چرا باطل نمىشود. چونكه بول آمد ديگر منى نماند در مجرا. بدان جهت در باب، يك نكتهاى هست الان بگويم يادتان باشد بعد به درد مىخورد، فرق است ما بين استبراء به بول و استبراء به منى. در استبراء انسان وقتى كه جنب شد به خروج المنى، بعد بول كرد استبراء به بول آنجا استبراء قطعى است. يعنى مجرا را يقينا از منى پاك مىكند. ديگر احتمال اينكه منى در مجرا باقى مانده است نيست. ولكن به خلاف استبراء در بول. در باب استبراء البول آن مسحات مجرا را، نگاه يقينى بر مجرا نمىآورد. شايد سه دفعه كشيد يك قطرهاى ماند اصلا نيامد آنجا.
كسى كه استبراء بكند، سابقا هم گفتيم، اوه، اوه هم بكند، مىبيند كه نه يك چيزى هم باز درآمد. بدان جهت استبراء قطعى در آن استبراء به خراتات نيست به خلاف استبراء به بول. اين فرق ما بينهما است. خوب روى اينكه با همديگر فرق دارند اين روايت مقتضاى اين است كه ولكن عليه الوضو بايد وضو بگيرد. چه استبراء بكند، چه نكند. اينكه مىگويد لانّ البول لم يدع شىء اين مال استبراء تعليل براى عدم انتقاض غسل است. كه گفتيم استبراء آنجا قطعى است. اين يك روايت است. در مقابل اين روايت ديگرى هم هست، و آن روايت ديگر اين است كه صحيحه عبد الله ابن ابى يعفور روايت اولى است در همين باب. محمد ابن يعقوب عن عدة اصحابنا، از عدهاى از اصحاب ما نقل مىكند عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد باشد و عن ابى داود جميعا. ابى داود همان منشد است. سليمان ابن سفيان است همان شاعر معروف است ثقه است از اجلا است. جميعا نقل مىكنند عن حسين ابن سعيد عن صفوان ابن يحيى عن العلا عن ابن ابى يعفور، اين هم نباشد احمد ابن محمد تنها كافى است. قال سألت اباعبد الله عليه السلام ان رجل ثم يتوضء بعد وضو گرفت، ثم قام يشترى، بعد بلند شد به نماز. ثم وجد بلل، بعد از اين كه از نماز بلند شد بللى را پيدا كرد. قال لا يتوضء. وضويش را اعاده نكند. به نمازش اعتنا نكند، وضويش نقض نشده است. انما ذالك من الحائل. اين از حبائل است. حبائل همان ترشحاتى كه در مجرا مىشود، اعتنا نكند. اين صحيحه با آن صحيحه متعارضين هستند. چونكه آن صحيحه مىگويد كه وضو نقض مىشود، بلا فرق بين الاستبراء و عدم الاستبراء. اين صحيحه مىگويد كه نه نقض نمىشود. بلا فرق بين الاستبراء و قليل.
رواياتى را كه ما خوانديم آن روز كه ينطره ثلاث فاذا خرج بعد ذالك حتى يبلغ السوء فلا يبالى كه در همين باب بود، آن روايات شاهد جمع مىشود ما بين صحيحتين. آن صحيحه اولى كه گفت بايد وضو بگيرد حمل مىشود به صورت عدم الاستبراء اين شاهد جمع است. انقلاب نسبت نيست، شاهد جمع است. خود روايات دو تا لسان داشتند. اگر يادتان بوده باشد ما بين انقلاب نسبت و شاهد الجمع اين است، دو تا روايتى كه با همديگر متعارضين هستند، طايفه ثالثه دو تا لسان داشته باشد. يكى به طرف آن روايت، يكى به طرف آن روايت. با يك لسان آن روايت را قيد بزند، با يك لسان هم اين روايت را قيد بزند. اين را مىگويند شاهد الجمع. رواياتى كه در مقام بود گفت اگر بر اينكه اين بول كرد بعد استبراء كرد، بعد چيزى خارج شد فلا يبال. منطوقش اين بود كه اگر استبراء كرد بعد بللى خارج بشود نه وضويش باطل است، نه نجس است. پس آن روايتى كه مىگويد، صحيحه محمد ابن مسلم وضويش باطل است، مىگويد اگر استبراء بكند نه وضويش باطل نيست. آن روايتى هم كه مىگويد اگر بول كرد بعد چيزى خارج شد فهو من الحبائل، مفهومش اين است كه نه، اگر استبراء نكرد و خارج شد بول است. ناقض است. هم او را تقيد مىكند به يك لسان هم آن يكى را. اين را مىگويند شاهد جمع. اما مسئله انقلاب نسبت اين است كه خبر طايفه سوم ، فقط يك لسان دارد. دو تا لسان ندارد. يك لسانش را از اول كندهاند. يك لسان بيشتر ندارد. مثل اينكه روايتى وارد بشود بر اينكه اكرم العلما، يا اكرم العالم. روايت ديگر وارد بشود بر اينكه، لا تكرم العلما، لا تكرم العالم. اينها متعارضين هستند، با همديگر تعارض دارند. تعارضش هم تباينى است واضح است. عموم خصوص من وجه هم بشود باز همين جور است.
بعد يك روايتى وارد بشود بر اينكه بگويد بر اينكه، لا تكرم العام الفاسق. عالم فاسق را اكرام نكن. آنكه گفته بود اين كارى با او ندارد. مىگويد همه را اكرام نكن، اين هم مىگويد اين را اكرام نكن. چونكه حكم، حكم انحلالى است، عيبى ندارد. جاى حمل مقيد بر مقيد نيست. يكى مىگويد بر اينكه علما را اكرام نكن، ديگرى مىگويد علماى فاسق را اكرام نكن، با هم تنافى ندارد. فقط لا تكرم العلما با آن اكرم العلما تعارض و تباين داشت و لاكن لا تكرم العالم الفاسق تعارضش به او تباين نيست. اطلاق و تقييد است. عام و خاص است. آن گفت اكرم العلما يا اكرم العالم، هر عالمى باشد. اين مىگويد عالم فاسق را اكرام نكن. اين او را تقييد مىكند. اين طايفه ثالثه او را تقييد مىكند. مدلول او مىشود كه اكرم العالم غير الفاسق. او نسبت به لا تكرم العلما اخص مىشود. انقلاب نسبت معنايش اين است. آنى كه اول تعارضش بالتباين بود، بواسطه اين طايفه ثانيه كه يك لسان داشت، يكى را كنده بودند، او را تقييد زد، او را اخص كرد. بعد از تقييد اخص از آن تعارضش شد معارضش را تقييد مىكند. مىشود اكرم العالمى كه فاسق نيست. او اين مىشود. لا تكرم العلما نيست به او، لا تكرم العلما، اكرم العالمى كه فاسق نيست اخص شد ديگر. او را تقييد مىكنند. اسم اين را مىگويند انقلاب النسبه. در ما نحن فيه، روايات ما بين اين دو طايفه شاهد جمع بود. چونكه دو تا لسان داشت. قضيه شرطيه بود. اگر استبراء بكند بعد خارج بشود فلا يبالى، مفهومش اين است كه نه اگر استبراء نكند اين حكم نيست. يبالى بايد اعتنا كند. بدان جهت آن روايت كه صحيحه مىگويد اعتنا نكند او الاّ ان لم يستبرء، او را مگر استبراء نكند، او را تقييد مىكند. اين روايت صحيحه محمد ابن مسلم كه مىگويد دوباره وضو بگيرد، منطوق او را تقييد مىكند. منطوق روايت ثانيه. الاّ ان يستبرء، استبراء بكند. آن وقت تنافى از بين مىرود.
بعضىها گفتهاند توهم اين معنا را كردهاند. اين مقدمه است بر صاحب الحدائق. بعضىها در ذهنشان آمده است كه اين صحيحه محمد ابن مسلم و هكذا صحيحه عبد الله ابى يعفور راجع به نقض وضو و نقض عدم وضو است. ولكن رواياتى كه طايفه ثالثه هست و او را شاهد جمع گفتيم آنها نه، مطلق هستند. لا يبالى، مبالات نكند نسبت به وضو؟ يا نسبت به نجاست؟ اطلاقش مىگفت نسبت به هيچ كدام مبالات نكند. نه نسبت به ناقضيت و نه نسبت به نجاست. گفتهاند شاهد جمع آن وقتى مىشود كه آن فقط وضو را مىگفتند. يعنى خصوص وضو را مىگفت شاهد جمع. شاهد جمع خودش اطلاق دارد. اطلاق دارد هم وضو را مىگويد هم طهارت را. خوب مىگوييم تفصيل در اين شاهد جمع استبراء و عدم استبراء نسبت به طهارت بلل است. و اما نسبت به ناقضيتش به وضو نه. مطلقا ناقض است، يا مطلقا ناقض نيست. اين بالاطلاق شاهد جمع ناقضيت را مىگرفت. اين حرف، اين توهم، شاهد جمع ناقضيت را خصوص نمىگويند، هم طهارت را مىگويند هم ناقضيت را ولكن بالاطلاق، اين توهم درست نيست. و الوجه فى ذلك اين است كه بارتكاض عرفى تبعض ما بين ناقضيت و مابين حكم به نجاست نميشود. اگر شارع در اين شاهد جمع در روايات گفت بلل نجس است بعد از بول، مخرج را تطهير كرده به بعد بللى خارج بكند او بول است يا نجس است معنايش اين است كه ناقض وضو هم هست، چون بول ناقض وضو است. كما اينكه اگر بگويد ناقض است معنايش اين است كه نجس هم هست. آن صحيحه محمد ابن مسلم كه گفتيم اگر بعد بلل خارج شد وضويش نقض ميشود معنايش اين است كه نجس هم هست. متفاهم عرفى اين است. در مقام تفكيك ممكن نيست مابين نجاست و مابين ناقضيت. شاهد جمع هر دو تا را كه گفت به هر دو تا اخذ ميشود. ناقضيت را هم گفته است و رفع تنافى ميشود. و من هنا معلوم ميشود كه محمد ابن عيسى ابن... يك مكاتبهاى دارد. او مىگويد اگر استبراء هم بكنى بعد بلل خارج بشود بايد وضويت را اعاده كنى. اين روايت روايت نهمى است در همين باب. و باسناد الشيخ قدس الله نفسه الشريف عن الصفار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد. قال كتبت اليه، اين محمد ابن حسن صفار از محمد ابن عيسى ابن عبيد رواياتى دارد بعنوان مكاتبه. دو تايش را كه فعلا توى ذهنم هست. آن مكاتبهاى كه هست دو تايش كه توى ذهنم است يكى همين است، مضمره است، كتب اليه، ولكن در بعضىها تعيين شده است. امام عليه السلام تعيين شده است بدان جهت ديگران هم كه مثل نجاشى نقل كرده است محمد ابن عيسى ابن عبيد ينقضى عن معصوم عليه السلام مشافها و مكاتبا، نجاشى فرموده است در حقش، بدان جهت احتمال اينكه... غير امام باشد اين احتمال نيست. بدان جهت اين روايت كتب اليه از معصوم سلام الله عليه است. كتب اليه رجل، رجلى به امام عليه السلام نوشت كه، ظاهرش اين است كه محمد ابن عيسى خودش هم كتب است. ظاهرش اين است كه ديگرى مىنوشت، روايات ديگرى دارد از همين قبيل كه ديگرى مىنوشته، مشفاهتا ديده اين را. كتب اليه رجل هل يجب الوضوء مما خرج من الذكر بعد الاستبراء فكتب نعم. امام عليه السلام فرمود بعله واجب ميشود. خوب اين روايت را چكار بكنيم؟ اين روايت اگر اينجور باشد شاهد جمع را مىكشد ديگر. عرض مىكنم بر اينكه اين با شاهد جمعها، جمع عرفى دارد. ياد بگيريد فقاهت را. اين با شاهد الجمعى كه هست، جمع عرفى دارد. آن روايات شاهد جمعها مىگفت كه اگر بللى خارج شد نمىداند بول است يا غير البول، وضو واجب نيست. اگر استبراء كرده وضو واجب نيست. يعنى وضو نقض نمىشود، وضويش باقيست. اين وجوب در لغت به معناى ثبوت است. اين منافات ندارد كه مستحب باشد شرعا، مكروه باشد وضو گرفتن، چونكه جمع عرفى است. اين مىگويد يجب، ظهور در وجوب اصطلاحى دارد، يعنى يثبت الوضوء. وضوء ثابت ميشود. او مىگويد كه ولكن ترك بكند بعثى نيست، چونكه محكوم است وضويش به بقاء طهارت. اين جمع، درست توجه كرديد؟ تعارض و تباين نشد. اين جمع جمع عرفى است حيثا كه جمع عرفى شد مسئله اين جهتش صاف ميشود، اين جهتش اشكال ندارد.
پس على هذا الاساسى كه هست فايده استبراء اين ميشود كه، ولكن استبراء وجوب شرطى ندارد، سابقا هم گفتيم، وجوب الاستبراء وجوب شرطى ندارد براى استنجاء، اگر استبراء نكنى استنجاء درست نيست. يا اينكه وجوب تكليفى داشته باشد كه به جوانها امر بشود كه بايد استبراء بكنى، نه، تكليف ندارد. حتى اگر كسى بخواهد بگويد كه استبراء كردن استحباب شرعى نفسى دارد خودش، مثل رؤيت هلال رمضان كه خود استهلال هلال رمضان مستحب نفسى است، بگويد استبراء كردن خودش مستحب نفسى است، وجوب ندارد، نه، دليل نداريم. چونكه لسان رواياتى كه خوانديم لسان روايات اين بود كه اگر استبراء كرد اين مرد بعد چيزى خارج شد اعتنا نكند. مفهومش اين بود كه اگر استبراء نكرد چيزى خارج شد بول است. اين فقط همين اثرش همين است و فايدة الاستبراء. و اما اينكه فرض كنيد استبراء وجوب تكليفى داشته باشد يا وجوب شرطى به استنجاء داشته باشد يا استحباب نفسى داشته باشد، اينها استفاده نميشود. همه اينها را غير از استحباب، وجوب را و وجوب شرطى را هر دو تا را نفى مىكند. علاوه بر اينكه دليل ندارد عدم وجوب و عدم شرطيت مقتضى الاصل است. علاوه بر اين دليل اجتهادى هم داريم، صحيحه جميل است در باب 31 از احكام الخلوه بود، محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن السعيد عن ابن ابى عمير عن جميل ابن دراج عن ابى عبد الله عليه السلام قال اذا انقطعت ذرة البول و ثبت الماء. وقتى كه همان بريره قطع شد، آب را بريز، يعنى مقتضايش اين است كه استبراء وجوب شرطى ندارد. وجوب نفسى هم ندارد. و الا اما استحباب، استحباب گفتيم دليل ندارد. اين روايت افرض استحباب و منافات با استحباب نداشته باشد. اين معنايش اين است كه وجوب نيست. ولكن در ما نحن فيه دليل بر استحباب نداريم بدان جهت آنهم تمام ميشود. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد بر اينكه لاحق ميشود بر اين استبراء كه استبراء بالخرطاط كه گفتيم، طول المده، از روايات معلوم شد كه استبراء كرده بود، غسل كرده بود، بعد از غسل كردن، جنب شده بود، بعد بول كرده بود، بعد غسل كرده بود، كه غسل كردن يك مدتى مىخواهد، بعد آمد بعد از غسل كردن بللى خارج شد در صحيحه محمد ابن مسلم. اين طول مدت اينجورى را نمىگوئيم. اين طول مدت اينجورى فايدهاى ندارد. اگر طول مدت طورى شد، طرف صبح مثلا بول كرده است، الان ظهر است يك رطوبتى خارج شد كه انسان اطمينان دارد، ولو در عبارت دارد ايشان قطع داشته باشد، قطع مدخليتى ندارد، اطمينان هم حجت است، اختصاص به قطع ندارد. انسان اطمينان دارد كه اين بول متخلف نيست، اينقدر دويدم، هيچ چيز خارج نشده، رفتم آمدم الان خارج شد. از آن بول صبحى كه استبراء نكرده بود اينجور نيست. بدان جهت يا رطوبت متشبهه در خود مجرى است يا بول اگر بوده باشد از مثانه خارج شده. اينكه در عروه دارد آن بولى كه نزل من الاعلى، يعنى از مثانه خارج شده، توى راه نبوده، آنوقتى كه بول كردم آنوقت توى راه مانده بود در مجرى مانده بود، نه، مكلف مىداند كه اينجور نيست. وقتى كه مكلف مىداند اينجور نيست اين مثل استبراء است. اگر مدت طول بكشد به نحوى كه بداند اطمينان داشته باشد يعنى در مجرى چيزى باقى نمانده بعد بللى خارج شد الكلام و الكلام. چونكه من باب تقديم الغلبه بود بر اصل عملى. در جايى كه طول اينجور بكشد اطمينان پيدا بكند كه مجرى پاك است يقين پيدا كند مجرى پاك است، يقين پيدا كند كه احتمال نزول البول من مثانه است. او را روايات نمىگفتند. مىگفتند استبراء آن غلبهاى كه توى راه مانده، او را منع مىكند. بدان جهت در صورتى كه طول مدت بشود به نحوى كه انسان بداند مجرى تنقيه شده است، او هم لاحق به استبراء است. هذا كله فى الرجال و اما النساء.
|