جلسه 484

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 484
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود شخصى كه بول كرده است و ترك الاستبراء بعد بللى از او خارج بشود كه مشتبه بشود مابين البول و الرطوبة الطاهره، اين بلل محكوم است بالبوليت، ناقض الوضوء است و محكوم است به نجاست يعنى خبث. ايشان فرمود بلافرق مابين اينكه ترك الاستبراء كه موجب ميشود اين بلل محكوم بشود به ناقضيت و به نجاست، ترك الاستبراء عن اختيارا بشود يا عن اضطرارا بشود. گفتيم مقتضاى ادله اين است كه ترك استبراء كرده باشد بلل ناقض است و نجس. اينجا نكته‏اى بود كه بسا اوقات ممكن است كسى توهم كند. ادله رفع الاضطرار و حديث رفع الاضطرار در ما نحن فيه اين ترك الاستبراء را از اثر مى‏اندازد. ترك الاستبراء در صورتى كه اختيارى بشود، بلل بعد از او محكوم به ناقضيت و نجاست است، چونكه ترك الاستبراء عن اضطرارا شده است دليل نفى الاضطرار اين ترك را از اثر مى‏اندازد. عرض كرديم اين توهم در مثل المقام موردى ندارد. و حديث رفع الاضطرار چون ما محرم و قد احل الاضطرار بوده باشد كه در ما نحن فيه حرمتى نبود، تكليفى نبود. استبراء كه واجب نيست تا تركش جايز نشود. نه آن ادله جاريست نه حديث رفع عن امة مضطره اليه. لما بين فى الاصول كه در بحث اصول تنقيحش را و تقريرش را تمام كرده‏ايم. و آن اينست امام عليه السلام كه نقل مى‏كند اين حديث را مى‏فرمايد از قول رسول الله فرموده است رفع عن امتى تسعه يكيش مضطره اليه، يكى هم مستتركه عليه، اين دو تا را ذكر مى‏كند، به قرينه اضطرار و اكراه مراد از ماء فعل ميشود، چونكه فعل است كه به او اضطرار ميشود، فعل انسان. انسان به فعلش مضطر ميشود. يا مكره ميشود به فعلش. و اما چيزى كه از قبيل فعل انسان نيست به او مضطر بشود يا مكره بشود معنى ندارد.
بدان جهت چونكه اكراه و اضطرار به فعل ميشود در آن جاهايى كه موضوع حكم يا متعلق التكليف فعلى بشود كه آن فعل قابل تكليف است، چونكه فعل انسان هم يك قسمتش قابل تكليف نيست كه از او تعبير ميشود به فعل غير قصدى. مثل اينكه انسان در خواب مثلا فرض كنيد بول مى‏كند يا يك كار ديگر مى‏كند، آن فعل فعل قصدى نيست. يا در خواب خرخر مى‏كند، فعل قصدى نيست اينها. فعل است، اسناد به انسان داده ميشود، ولكن فعل قصدى نيست. آن جاهايى كه فعل فعل قصدى بوده باشد كه لو لالضطرار و الاكراه متعلق تكليف هستند آنها، مثل محرمات و واجبات. يا فعل قصدى بوده باشد كه آنها را شارع لو لالاضطرار و الاكراه موضوع قرار داده است بر احكام. آنجاهايى كه فعل مكلف موضوع حكم است، لولالاضطرار و الاكراه، به تريان اكراه و اضطرار، اگر در رفع آن حكم امتناع شد برمى‏دارد. آنجاهايى كه فعل موضوع حكم بشود. يا فعل متعلق تكليف بشود، چونكه در رفع تكليف وقتى كه تكليف آن فعل متعلق اضطرار شد تركش، يا آن حرامى كه ارتكابش مورد اضطرار و اكراه شد، نه، آن فعل حرمتش برداشته ميشود، آن فعل در موارد اضطرار به ترك و اكراه به ترك، وجوبش برداشته ميشود. در موارد حديث رفع فعل بايد موضوع حكم و متعلق الحكم بشود.
ولكن در مواردى كه موضوع حكم، متعلق حكمش هميشه بايد فعل بشود، در مواردى كه موضوع الحكم امرى است كه ربما به فعل مكلف حاصل ميشود و ربما هم به غير فعل مكلف حاصل ميشود، مثل مسئله فوت الصلاة، انسان‏
ممكن است در وقت نماز خوابش ببرد نماز فوت بشود. اين فوت ربما هم نه، حال دارد، اختيار دارد، گردن كلفتى مى‏كند مى‏گويد بابا خدا كريم است، نمى‏خواند. نمازش فوت شد. فوت معنايش اين است كه ملاك از دست رفته است. اين منافات ندارد كه شخص در تمام وقت صلاة كه نائم است تكليف فعلى هم ندارد فوت حاصل شده است، فوت الصلاة فى وقتها، چون ملاك از دست اين رفته، ملاكى كه ملاك الازم بوده. ولو عذر دارد، خوابيده است، كه اين فوت ربما به فعل مكلف حاصل ميشود، خودش عمدا ترك مى‏كند صلاة را. ربما به غير فعل مكلف صادر ميشود. به غير فعل قصدى. در اين موارد حديث رفع حكومت نمى‏كند. بدان جهت كسى مكره بر صوم شد مكرم بر ترك صلاة شد، عيبى ندارد، مى‏گويند عيبى ندارد، مضطر شده است. گفته‏اند اگر پاشوى يك ذكرى بگويى يا چيزى بگويى گردنت رفته است. مضطر ترك الصلاة فى وقتها شد ولكن بايد قضايش را بكند. چرا؟ چونكه فوت شده است. على ما يستفيد من الروايات كه من نائم عن صلاة او صلاها بغير طهور فعليه قضائها، فوت صلاة ملاك دارد از هر مكلف بالغى، الا در موارد حيض و اينها كه مستثنى است، بدان جهت فوت بشود ترك بشود بايد قضا بشود. در اين موارد كه موضوع حكم و موضوع تكليف چيزى است كه ربما به فعل مكلف حاصل ميشود و ربما به غير مكلف، آنجاها حكومتى ندارد.
ما نحن فيه هم از اين قبيل است. موضوع حكم در ما نحن فيه بلل است. بلل را، آن بلل خارج از مجرى است كه در يك صورت محكوم است به نجاست و به ناقضيت. او محكوم است. او ربما حاصل ميشود به فعل مكلف آن بلل خارج كه انسان آن بلل را عمدا خارج مى‏كند. ربما ميشود. مثل اينكه استبراء نكرده بلل را خودش خارج مى‏كند با دستش. ربما هم نه، مستند به فعل مكلف نيست، بلل خودش خارج ميشود. او موضوع حكم است. نمى‏گوييم تمام موضوع است‏ها، نه، آن بلل عند ترك الاستبراء موضوع الحكم است، اين ترك الاستبراء قيدش است، ولكن موضوع اوست، محكوم به نجاست اوست. وقتى كه محكوم به نجاست او شد در ما نحن فيه حديث رفع الاضطرار حكومتى ندارد.
نگوييد كه دليل نفى الاضطرار، درست گوش كنيد اين مطلب را داشته باشيد و در مواردش اين مطلب را تثبيت كنيد راحت بشويد، درست توجه كنيد چه مى‏گوييم. حديث نفى الاضطرار لسانش نفى الاثر است. ولو مى‏گويد فعل اضطرارى منتفى است، رفع عن امة مضطر اليه يعنى فعل اضطرارى منتفى است. ولكن على ما بينا در بحث الاصول رفع در مقام تشريع است نه در خارج. در مقام تشريع كه افعال را شارع لحاظ مى‏كرد از آن مقام فعل اضطرارى مرفوع است، يعنى موضوع حكم نيست. بدان جهت حكمى بر فعل جعل بشود به تريان اضطرار از بين ميرود، چونكه فعل اضطرارى موضوع حكم نيست در مقام تشريع. رفع به حسب مقام تشريع است. رفع عن امة مضطره اليه. وقتى كه اينجور شد بايد فعل لولا الاضطرار يك اثرى داشته باشد كه به تريان الاضطرار آن اثر رفع بشود، منتهى اثرى كه در رفعش امتنان است. و در بحث اصول ذكر كرديم كه اثر لازم نيست اثر شرعى باشد. اگر اثر عقلى هم بوده باشد كه قابل رفع و وضع بشود اين عيبى ندارد، شارع رفع مى‏كند آن اثر را. توضيحش آنجاست. بدان جهت مى‏گوئيم استحقاق عقوبت هم برداشته ميشود. وقتى كه حرمت برداشته شد استحقاق عقوبت هم، چونكه اين اثر عقلى تابع حرمت شرعيه است. وقتى كه شارع حرمت را رفع كرد اين هم بالتبع مى‏رود. بدان جهت على هذا الاساس اين نفى اثر از فعل اضطرارى آنى كه به اضطرار صادر شده است، آن اثرى كه لولا الاضطرار داشت فعل آن اثر را ندارد. معناى حديث رفع اين است.
و اما اينكه شارع آنى كه صادر ميشود مكلف را، اينجاست كه دقت بفرمائيد، آنى كه از مكلف صادر ميشود عن اضطرارا، او را شارع خودش را نفى كرده باشد، يعنى اگر فعل را ترك كردن اضطرارى شارع بگويد اين ترك نكرده، فعل را اتيان كرده اين. اگر عن اضطرارا مضطر باتيان بشود مثل محرمات، بگويد نه، تو اتيان نكرده‏اى، تو ترك كرده‏اى. به نحوى كه در صورت اول كه ترك كرده فعل را عن اضطرارا، شارع بگويد بر اينكه نه، تو ترك نكرده‏اى، تو اتيان كرده‏اى. اگر اينجور بود معناى حديث رفع اينجا مطلب تمام بود. شارع مى‏گويد بللى كه خارج شده است تو استبراء را ترك نكرده‏اى. تو استبراء را كرده‏اى. چونكه ترك استبراء اضطرارا شد آخر، شارع مى‏گويد اضطرار را ترك استبراء را نكرده‏اى، تو استبراء كرده‏اى. بلل بعد از استبراء هم محكوم است به چه چيز؟ توجه كرديد؟ مثل اينكه بينه قائم بشود بگويد بابا تو استبراء كرده بودى و بلل خارج شد، بينه قائم شد گفت تو استبراء كرده بودى. مثل او ميشود، شارع خودش گفته است. تعبد كرده است كه استبراء كرده‏اى. دليل نفى الاضطرار اين نيست كه فعل اضطرارى لم يصدر، يعنى اگر ترك كرده‏اى شى‏ء را عن اضطرارا ترك نشده، ترك الترك ميشود چه؟ مى‏شود فعل. اگر كارى را عن اضطرارا كرده‏اى مثل شرب الخمر، شرب الخمر نشده، اين نيست معناى نفى الاضطرار. مى‏دانيد اين اگر باشد معنايش چه ميشود؟ مثلا فرض كنيد شخص مستطيع است. كسى يك گردن كلفتى گفت بر اينكه برو، خوش آمدى، برو مكه اتيان كن، اما ديگر كشتنى هستى تو، تو را بايد من بكشم. يا موقع برگشتن يا بعد، هر وقت خواهم كشت تو را. اين اكراه كرد بر ترك الحج فعلا يعنى بالفعل. خوب اين شخص نرفت ديگر، ترسيد، آدم از خدا نترسى همينجور اكراه كرد، نرفت. وقتى كه نرفت اين اكراه ديگر يك سال دو سال بود، يكسال بود، يكسال فرض كنيد بهتر است، يكسال ديگر اين شخص سكته كرد به جهنم واصل شد رفت اين راحت شد. اكراه مرتفع شد ديگر. سنه ديگر برود مكه يا نه؟ خوب بلااشكال سنه گذشته كه ترك كرده بود حج را عن اكراه ترك كرده بود. و الا اگر اكراه نبود مستطيع بود حج را... بود. باز مى‏توانست برود اما خوفا از جان خودش نرفت. اكراه به جهت توعد آن شخص نرفت. اگر معناى رفع عن امة مضطره اليه كه حج عن اضطرارا بود معنايش اين بود كه تو حج كرده‏اى، ديگر در سنوات ديگر استطاعتش هم باقى باشد رفت لازم نيست. چونكه شارع گفته الحمد لله تو حج كرده‏اى. مثل آن كسى كه برود احرام ببندند از ميقات بعد الدخول الحرمى كه هست بميرد. شارع به او گفته است تو حج كرده‏اى، برو. ديگر از، خيلى ثروت هم دارد، قضا لازم نيست، حجش را كرده است. اگر رفع الاضطرار معنايش اين بود كه تو حج را ترك نكرده‏اى اتيان كرده‏اى، حج ساقط ميشد. اما چرا ساقط ميشد؟ چونكه شارع امر كرده است مستطيع را بر اينكه طبيعى الحج را اتيان كند. اين يك تكليف. يك تكليف هم فورا و فورا است. در اول استطاعت در اول عام. بعد اول عامى گذشت ثانى العام، اين آن بخصوصش فورا و فورا است. اگر حج را اتيان مى‏كرد خود تكليف ساقط ميشد. بدان جهت مى‏گوييم اثر عقلى هم بار ميشود. اگر شارع تعبد كند كه تو حج كرده‏اى، مثل آن شخصى كه بعد الاحرام و بعد الدخول الحرم بميرد. حج كرده‏اى، يعنى قابل تعبد است، يعنى تكليف از تو ساقط شد.
اگر شارع گفته بود رفع عن امت مضطره اليه يعنى فعل آنى كه صدر عن اضطرار لم يصدره، او يعنى لم يصدر، ترك لم يصدر، ترك الترك ميشود فعل ديگر. يا فرض كنيد در موارد فعل بگويد آن فعل لم يصدر، آن لازمه‏اش اين بود. ولكن حديث رفع مفادش خود فعل نيست در خارج. كه فعل در خارج نيست. نه به آن ادعايى كه صاحب كفايه مى‏گويد يعنى اثر ندارد، ايشان هم مى‏گويد يعنى اثر ندارد. نه اينكه فعل نيست يعنى ترك نيست يعنى فعل هست. فعل نيست يعنى ترك هست. او را هم نمى‏گويد صاحب كفايه.
يا بايد توجه كرديد اين مطلب كه اينجور شد يا بايد ملتزم بشويم كه نفى الاضطرارى كه هست لسانش اين است كه آنى كه صدر عن اضطرار او لم يصدر. يا معنايش اين است. اين نيست. معنايش اين است كه رفع الاضطرار در مقام تشريع شده است. روى على هذا الاساس در ما نحن فيه توهم ندارد كه شارع مى‏گويد كه ترك استبراء تو كلا ترك است. بلل خارج شده، شارع هم مى‏گويد اين ترك تو ترك نيست، يعنى استبراء كرده‏اى، اين نيست. چونكه شارع نمى‏گويد ترك الاستبراء نشده، استبراء شده. مثل مسئله حج اگر يادتان بوده باشد. بلكه شارع مى‏گويد در ما نحن فيه اثرى هست براى فعل اگر در ما نحن فيه اثرى براى فعل، يا در هر موردى، اثرى براى خود فعل بوده باشد كه در رفع او عند الاضطرار و الاكراه امتنان است، او را برميدارد. و در ما نحن فيه خود استبراء اثر ندارد به تنهايى. آنى كه اثر هست اثر مال خود بلل است، منتهى ترك الاستبراء يا فعل الاستبراء قيدش است. در ما نحن فيه آن اثر آن بلل را برنميدارد و حديث رفع فايده‏اى نداشت در ما نحن فيه. مگر اينكه مفادش اين باشد كه تو استبراء كرده‏اى. اگر مفادش اين بود كه معنايش اين است كه آنى كه صدر عن اضطرار او نيست، يعنى عكسش است، ترك نيست فعل است، فعل نيست ترك است، اگر معنايش اين بود اين فايده‏اى داشت. ولكن معنايش هم او نيست كما ذكرنا. اين هذا كله در اين مسئله. نتيجه اين مى‏شود ولو ترك الاستبراء بللى خارج شد ولو عن اضطرارا عن اكراه محكوم به نجاست و ناقضيت است كما ذكرنا و حديث رفع در ما نحن فيه مجرايى ندارد على ما ذكرنا كه موضوع الحكم در ما نحن فيه خروج البلل است، بلل خارج است، منتهى اين استبراء قيد اوست در ما نحن فيه، اثر او را حديث رفع برنمى دارد اثر بلل را و اگر معناى حديث الرفع اين بود كه فعل اضطرارى لم يصدر، يعنى آنى كه صدر آن نيست در خارج. اين بود ممكن بود گفته بشود. بعد ايشان يك مسئله ديگر را مى‏فرمايد بعد از اين مسئله در عروه. مسئله‏اى را عنوان مى‏فرمايد.
آن مسئله عبارت از اين است كه در اين آثارى كه براى استبراء ذكر شد الان فى يومنا هذا خيلى اتفاق مى‏افتد. مثل آن زنهايى كه شوهرشان جانباز هستند دست ندارند، آنها وضو مى‏گيرند، بعد اگر بلل خارج بشود، بول كرده از او خارج ميشود، خيلى محل ابتلاء است. آيا اين اثرى كه بر استبراء گفته شد اين در صورتى است كه شخصى كه بول كرده است خودش استبراء كند يا اگر استبراء را شخص ديگرى كرده است، مثل زوجه شخص كه محل ابتلاء است كما ذكرنا، يا عمه شخص، اين استبراء را كرده باشد براى اين شخصى كه مردى كه بول كرده است، اين اثر باز مترتب ميشود. يك جاى توهمى هست. درست توجه كنيد. منشاء توهم اين است كه ما ذكرنا كه بلل بعد الاستبراء محكوم است به بوليت، قبل از استبراء، و بعدها به طهارت، اين هر دوتا حكم ظاهريست. كما ذكرنا حكم ظاهريست ديگر. و الا در واقع از مثانه خارج شده باشد، ولو استبراء كرده باشد، ولكن اينهم از مثانه خارج شده، در طريق مانده بود بعد خارج شد، استبراء نياورده بود، باز ناقض است وضو را، نجس است. منتهى در وقتى كه انسان نمى‏داند چونكه استبراء كرده محكوم به طهارت است و دم ناقضيه.
و اما قبل الاستبراء بوده باشد، ممكن است نه، استبراء نكرده ولكن تمام بول آمده بود. اين رطوبت ترشح خود مجرى است بعد خارج شد، ممكن است، رطوبت مشتبهه است، ولكن شارع حكم كرده است به ناقضيت و نجاست، حكم ظاهرى است. وقتى كه حكم ظاهرى شد ممكن است كسى توهم بكند كه اين حكم ظاهرى در حق كسى است كه، يعنى ظاهر روايات اين است، اين حكم ظاهرى مال كسى است كه بول كرده، كه در روايات دارد كه رجل بال ثم وجد بلل. همان بول كننده، فرمود كه لا يبالى ان استبرء ان خرط مابين المقعد لا يبالى. در آن صورت ديگر در آن روايات ديگر فرمود كه يعيد الوضوء عليه ان يتوض‏ء و اليستنجى. اين حكم ظاهرى آن شخصى است كه بول كرده است، حكم ظاهرى اوست. وقتى كه حكم ظاهرى او شد او مال او ميشود.
و اما نسبت به شخص آخر، اين حكم نيست. حكم ظاهرى براى غير آن شخص نيست. اين يك جهت شبهه. جهت شبهه ديگر روايات اين است كه اين روايات استبراء آن شخصى است كه بول كرده است، او ذكر شده است در روايات. هم ذكر شده است حكم ظاهرى براى بول كننده و شارع براى او قبل از استبرائش اينجور و بعد از استبرائش اينجور. اين حكم ظاهرى نه غير آن شخص بول كننده را مى‏گيرد نه استبراء در اين روايات استبراء زن را مى‏گيرد كه زن اگر استبراء كرده باشد بلل خارج شد آن جانباز بگويد كه پاك است، چرا؟ چونكه زنم استبرائم داد. استبراء را هم بايد خود او بكند، آنوقت حكم ظاهرى بر او ميشود. و الا در استبراء را او بكند حكم ظاهرى بر ديگران نميشود. اگر استبراء را ديگرى بكند، حكم ظاهرى ولو به صاحب البول تمام نميشود. مدلول روايات اين است. ولكن اين توهم بى جاست. چرا؟ و اما اين تكه توهم كه استبراء را بول كننده بايد بكند، اين توهم هيچ وجهى ندارد. چرا؟ چونكه استبراء مثل تراشيدن سر است. اسنادش به بول كننده صحيح است كه استبرء چه بالمباشره استبراء بكند چه به التسبيب استبراء بكند. به آن زنش بگويد كه بيا استبرائم بده. مثل تراشيدن سر است. چه خودش بتراشد، چه به آن ديگرى بگويد سرم را بتراش. در هر دو مى‏گويند كه سرت را تراشيده‏اى. اگر به كسى رفت به سلمانى به آرايشگاه آمد سرش را تراشيده، بهش مى‏گويند سرت را تراشيده‏اى. نمى‏گويد كه من نتراشيده‏ام، سلمانى تراشيد، خوب به آن آرايشگاه تو گفتى بتراش ديگر. فعل مستند به آن شخصى كه هست، فعلى مثل استبراء مثل حلق الرأس است مستند به شخص ميشود چه بالتسبيب بوده باشد چه بالمباشره باشد. در روايات هم كه اين استبرء اطلاق دارد، چه بالمباشره باشد چه بالتسبيب باشد. بلكه اين استبراء لازم نيست به وجه محلل واقع بشود. نعوذ بالله مثلا يك كسى يا اشتباها يا عمدا، استبراء را كس ديگر كرد، اصلا حكم شرعيش را نمى‏دانست، مردى بول كرد در مريضخانه بود، استبرائش را آن كس ديگرى كه ممرض است، پرستار است، او كرد. خيال مى‏كرد كه ديگر مريض هستم عيبى ندارد، مريض هستم مرد ديگر مى‏تواند مرا استبراء بدهد. باز اثر مترتب ميشود، چونكه حرمت حرمت تكليفى منافات ندارد بر اينكه اطلاق بگيرد. مثل بيع وقت النداء. بيع حرام بيع را موجود كردن، ولكن موجود كرد امضاء بيع مى‏گيرد. اينجا هم استبراء كردن اين شخص حرام بود، عورت المؤمن على المؤمن حرام الا انه ان استبرء، چونكه خودش گفت به آن پرستار كه مرا استبراء بده. ان استبرء بواسطه مستند ميشود به او.
بلكه اصلا استناد نمى‏خواهيد. درست توجه كنيد. حتى كسى اگر تسبيب هم نكند، اين شوهره بول كرد، بيچاره هيچ چيزى هم نگفت، مى‏خواست استنجاء كند بيايد، خجالت مى‏كشيد. عيالش رئوف بود خودش را رساند او را استبراء داد، هيچ چيز هم نگفت، اين تمام شد. چرا؟ چونكه به مناسبت حكم موضوع اين است، چونكه بول در مجرى غالبا مى‏ماند شارع كه گفته است آن بلل ناقض است و نجس است، آن غلبه را تقديم كرده است، آن غلبه بقاء البول را اماره قرار داده است. بدان جهت اگر استبراء شد آن غلبه ميرود. بلكه استبراء اماره اين است كه بول نمانده است. اگر نشد، آن غلبه اماره اين است كه بلل خارج بول است. اين بگويد مرا استبراء بده يا ندهد. تسبيب مدخليتى ندارد. متفاهم عرفى از روايات اين است.
از اينجا مطلب در مقام ثانى ظاهر شد. اينكه كسى بگويد مدلول روايات حكم ظاهريست درباره خود آن شخصى كه صاحب بلل است، او خودش استبراء كرد، بعد الاستبراء بلل نسبت به او پاك است، و ناقض وضويش نيست. استبراء نكرد بلل ناقض وضويش است و نجس است نسبت به او. اما تويى كه در كنار بودى، در پرستارها خيلى اتفاق مى‏افتد. آن استبراء فرض كنيد نكرده، رفت براى توالت آن مريض، آمد خوابيد. اين هم مى‏خواهد ملافه‏اش را عوض كند، بعله فرض كنيد پرستار بود آمد آنجا، برداشت چرك را برد، پاكش را بياورد. تا برگشت ديد كه نه، ثوبش رطوبت دارد، از مخرجش بلل خارج شده است. و مى‏داند كه استبراء نكرده، دست ندارد، يا مى‏داند كه استبراء نمى‏كند، اهل استبراء نيست، آن رطوبت خورد به اين ثوبى كه در يد اين پرستار بود، به دستش خورد كه اين ملاقات كرد. گفته‏اند نه، اين طاهر است. اينكه شارع گفته نجس است براى كسى كه استبراء كرده نجس است، حكم ظاهرى اوست. اما نسبت به شخص آخرى كه شاك است اين بلل كه از اين خارج شد بول است يا بول نيست، اين شاكى كه غير صاحب البلل است به اين حكم نيست، حكم ظاهرى بود آخر. جواب اينهم واضح شد. چرا؟ چونكه شارع در ما نحن فيه گفتيم غلبه بقاء بول را اماره قرار داده كه بلل بول است. كارى با اشخاص ندارد. شارع بقاء بول را غالبا چونكه در مجرى مى‏ماند او را اماره قرار داده است كه بلل خارج بول است. چونكه اماره در حق عالم به واقع و معتقد به خلاف نميتواند حجت بشود در حق عالم، مى‏گوئيم بايد بلل مردد بشود. آنى كه به مناسبت حكم موضوع از روايات فهميده ميشود اين است كه شارع اين بول كردن را و غلبه بقاء بول در مجرى را اماره قرار داده است كه خود اين بلل نجس است، يعنى خود اين بلل بول است، و فيترتب عليها آثار البول كه ناقضيت للوضوء و النجاست است. كما اينكه استبراء را اماره قرار داده است كه بلل بعدى بول نيست. خود استبراء اماره است. نه اينكه ما بقاعده طهارت مى‏گوئيم پاك است، بول نيست. نه. خود استبراء اماره است كه بول نيست. چونكه اين اماره مثل ساير امارات است. اماره در حق عالم بواقع نمى‏تواند حجت بشود. يا كسى كه حتى معتقد است كه واقع خلاف اين است نمى‏تواند حجت بشود. من مى‏دانم كه بول اصابت كرد بچه‏اش شاشيد، ترشح كرد توى اين اناء. دو شاهد عادل مى‏گويند كه نه، اين پاك است، چيزى به اين اصابت نكرده است، اين اعتبار ندارد در حق من. چونكه من مى‏دانم واقع را. بدان جهت آن كسى كه مى‏داند واقع را كه اين بول نيست مضى است، او در حق او نمى‏تواند اين اماره معتبر بشود، بدان جهت اعتبار كردند كه بايد بلل مشتبه بشود. نه اينكه شك آن كسى كه صاحب بول بود او يك خصوصيتى دارد كه او شاك بايد بشود حكم براى اوست. نه. او شاك نيست. او بول كرد آمد وقتى كه روى تخت رفت خرخر هم كرد، رفت به خواب. اين پرستاره كه مى‏آمد اين را برداشت رفت او خرخر مى‏كرد. آورد و ملافه تازه شسته و تميز را باز خرخر مى‏كرد، اما ديد بلل خارج شده است، او هيچ شكى ندارد بول كننده، او خرخر مى‏كند، كجا شك دارد! ولكن پرستار شك مى‏كند. الكلام و الكلام. آن غلبه چونكه استبراء نكرده است همان غلبه بقاء البول در مجرى اماره است چونكه واقع را نمى‏داند اين. به مناسبت موضوع الحكم آنى كه از اخبار استفاده ميشود همين است. ولو امام عليه السلام در روايت به او فرموده است ان لم يسبترء يتوض‏ء و يستنجى. ولكن اين ارشاد است بر اينكه غلبه‏اى بقاء بول در مجرى كه استبراء نشده است آن اماره است كه اين بلل بول است. چونكه غالبا اين بلل به او اثر شرعى دارد به ديگران مربوط نيست، ديگران با آنجاى شخص كار ندارند تا بللش محل ابتلاء بشود! مگر در اين موارد نادره كه مثل پرستار و امثال ذلك. بدان جهت به او لا يبالى. و الا معنايش اين است كه و ان لم يستبرء فهو بول. معناى آن روايت اين است. و ان استبرء فليس ببول. بول نيست. اين معناى روايات اين است به مناسبت حكم موضوع كما ذكرنا. و على الجمله. ما ورد فى الروايات يك اصل عملى نيست براى خصوص شاكى كه صاحب البول است، بول كرده است و صاحب البلل است تا بگوئيم كه اين اصل عملى به مقدارى كه دليل دلالت كرده است از آن قاعده طهارت كه اول گفتيم رفع يد مى‏كنيم. در غير او همين قاعده طهارت معتبر است. اين نيست. بلكه ما ورد فى الروايات از قبيل اماره است و اماره است بر خود آن بلل، غايت الامر بما اينكه اماره نمى‏تواند معتبر بشود در حق كسى كه عالم بالواقع است، بدان جهت مى‏گوئيم كه قيد مى‏كنيم كه بلل مشتبه باشد. و الا در روايات لفظ اشتبه كه نبود. بلل مشتبه كه نبود، مى‏گفت ان لم يستبرء و قد خرج او بول است، يتوض‏ء و يستنجى. ما چونكه بنحو اماره بود، حكم ظاهرى بنحو الاماره است تقييد مى‏كرديم كه بلل مشتبه بوده باشد. هذا هم نسبت به اين مسئله.
و اما مسئله بعدى كه ايشان در ما نحن فيه عنوان مى‏كند، عرض مى‏كنم بر اينكه از اينجا معلوم شد اين تكه مانده است، مال بچه، مثلا فرض كنيد مادرش يك پسرى دارد، خداوند تبارك و تعالى يك پسرى داده است، الان دو ساله است، يا سه ساله بيشتر بود اين بول كرد پسره. اين مادر استبراء داد به اين پسره، چونكه تميز است طاهر است، لباسها تميز است نجس نشود استبراء داد تطهيرش كرد. هست در زنها. حالا آورد بلل خارج شد. اين طاهر است. الكلام و الكلام. اين طاهر است. اما اگر استبراء نداده بود محكوم به نجاست است. چرا؟ چونكه بقاء البول فى المجرى امرى است كه اختصاص به پيرمرد و بزرگ و اينها ندارد، اين خصوصيت آن مجرى است، ولو بچه بوده باشد، مستفاد بر اين است كه به حسب روايات اماره است بر اينكه بلل بول است و استبراء آن مجرى و تنقيه آن مجرى اماره بر اين است كه بلل مشتبه بول نيست. بعد اگر شخصى كه غالبا خيلى اتفاق مى‏افتد، انسان يك رطوبتى ديد در ثوبش يا در ساقش، بعد از اينكه استنجاء كرد، رطوبتى ديد كه متعارف است در اين جوانهايى كه استبراء نمى‏كنند، همين استنجاء مى‏كنند و در مى‏آيند بعد يك رطوبتى در ثوبش ديد، در ساقش ديد، نفهميد آيا اين رطوبت از مجرى خارج شده است كه محكوم به بوليت بشود، چونكه استبراء نكرده. يا اينكه اين رطوبت رطوبت از جاى ديگر است. مثلا اين آب كشيده است، قطره آبى مانده بود، او رطوبت داده است فرض كنيد به ثوبش يا به ساقش. او است دارد رطوبت خارجيه است. كه خروج از مجرى بلل مشتبه و رطوبت مشتبهه را نمى‏داند. ايشان مى‏فرمايد كه بنا مى‏گذارد اين از مجرى خارج نشده است. پاك است. چه استبراء بكند چه نكند اين پاك است. چرا؟ چونكه سابقا گفتيم اين روايات اين نجاست را در بللى گفته‏اند كه مفروض اين است اين از مجرى خارج شده است. و اما در بللى كه مردد است مابين اينكه از مجرى خارج شده است يا رطوبت رطوبت خارجيه است، صحيحه حنان ابن سهيل مطلب را حل كرد. فى رجل انى ربما بولت فلا اقدر الماء و اشتد ذلك على، وجهش را گفتيم ديگر، چونكه آب ندارد تطهير مخرج بكند. آب داشت تطهير مخرج مى‏كرد، تمام ميشد بعد اگر بللى خارج ميشد پاك است. استبراء هم كرده، ولكن در ما نحن فيه آب ندارد اينهم آن مخرج در نجاستش باقيست. بعد بلل خارج بشود چه استبراء بكند چه نكند نجس است. ربما در اينصورت هم استبراء نمى‏كند، چونكه نجس است مخرجش. و يشتد ذلك على فقال اذا بولت و تمسحت كه آنجا تمسح گفتيم ظاهرش مسح اول الذكر است، نفس المخرج است، فامسح ذكرك... فان وجدت شيئا من الرطوبه فقل من ذاك. بگو اين ريق است. همين است ديگر، همين است رطوبتى را در ثوب بعد مى‏بيند نمى‏داند از مخرج خارج شده است يا نه، اگر كسى قبول نكرد كه مورد روايات متقدمه بللى بود كه محرز بود خروج او از مجرى. اگر كسى گفت نه، در آن روايات محرز قيد محرز نيست. اگر قيد محرز نباشد اين صحيحه فصل مى‏كند مطلب را. و اما اگر كسى گفت ظهور آن روايات بللى بود كه محرز بود خروجش از مجرى. ولكن معلوم نبود كه بول بود يا غير بول. اگر او را بگويد كه نور على نور ميشود. در مسئله حكم صافتر ميشود كه اگر بللى رطوبتى ببيند قبل از استبراء نداند كه آيا از مخرج است يا از غير مخرج بنا على عدم كونه من المخرج. و الحمد لله رب العالمين.