جلسه 487
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:487 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تهيه شده در سال 1369
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرض بود كه مكلّف محدث بود به حدث الاصغر. و بعد از محدث شدن به حدث اصغر بللى از او خارج شد كه آن بلل مردد بود ما بين البول و المنى. مرحوم حكيم فرمودهاند در ما نحن فيه سه فرض مىشود كرد. يعنى سه احتمال است. آن كسى كه محدث و حدث اصغر بوده است ثمّ آن شخص محدث بشود به حدث اكبر، احتمال اول اين است كه آن حدث اصغر منتهى بشود به آمدن موجب الاكبر. و آنى كه موجود مىشود، فقط حدث اكبر است. حيثٌ كه حدث اكبر با حدث اصغر ضدّين هستند لا يستمعا. روى اين حساب در ما نحن فيه وقتى كه بدل مردد خارج شد در آن حالى كه بلل خارج شد مكلف علم دارد بر اينكه طبيعى الحدث موجود است در اينها. طبيعى الحدثى كه محكوم است به عدم جواز صلاة مع و عدم جواز مسح كتابت القرآن. ولكن نمىداند در آن حال فرد حدث كدام است. فردش حدث اصغر است. چون كه اگر بلل منى نباشد هم فرد همان فرد حدث اصغر است. يا اينكه در آن حالى كه هست، در آن حال حدث، حدث اكبر است. مىگويد بعد كه وضو گرفت فقط غسل نكرد، مىگويد در آن حالى كه بلل از من خارج شد طبيعى الحدث را من داشتم. نمىدانم در ضمن فرد اصغر بود يا در ضمن فرد اكبر بود. در آن حال نمىدانست. و بعد از وضو گرفتن احتمال مىدهم همان طبيعى كه وجود داشت در آن حال، همان طبيعى به وجوده بماند. به همان وجود سابقى كه استسحاب قسم ثانى كلّى است. حيثٌ كه محتمل بود در آن حدث، فردش حدث اكبر بشود و آن فرد باقى بماند. فرموده است متقضاى استسحاب طبيعى اين است كه بايد غسل هم بكند. چون كه اگر غسل نكند استسحاب مىگويد طبيعى الحدث باقى است. استسحاب طبيعى الحدث اثبات نمىكند كه در آن حال حدثت اكبر بود. مثبت است. نسبت به آن كه حدث اكبر داريم. نه، مكث در مساجد جايز است برايش كه نه، جنابت اثبات نمىشود. ولكن در ما نحن فيه به جهت اين كه استسحاب حدث قطع بشود بايد غسل كند مكلّف.
بعد خداوند رحمتش بفرمايد در ذيل كلامش فرموده است كه ولكن استسحاب عدم جنابت اين كه اين شخص جنب نشده است، اين معارضه مىكند با استسحاب طبيعى الحدث. چون كه جنب بايد غسل كند. فان كنتم جنباً فطّهروا، اى فغتسلوا. او مىگويد غسل لازم نيست. استسحاب طبيعى الحدث تا مادامى كه جارى است، مقتضايش غسل كردن است. با هم تعارض مىكنند كه ديروز گفتيم اين جاها ديگر متعرض نمىشويم. چون كه اين استسحاب حدث نمىگويد غسل بكن. استسحاب حدث مىگويد حدثت باقى است. نمىتوانى نماز بخوانى. اثبات جنابت نمىكند. آن استسحاب عدم حدوث فرد طويل هم كه عبارت از استسحاب عدم الجنابت است، او هم مىگويد آثار جنابت نيست. با هم تعارضى ندارند. در بحث علم اصول گفته شده است.
بعد فرموده است امّ الاحتمال الثّانى اين است كه بگوييم كه نه، شخصى كه محدث به حدث اصغر بود جنب شد، آن مكلف زاحدثين است. هم حدث اصغر دارد، هم حدث اكبر دارد. هر دو حدث را دارد. آن وقتى كه بلل مشتبه خارج شد منى هم باشد بلل مشتبه باز محدث به حدث اصغر است. اين اگر باشد فرموده است قسم ثالث از كلى مىشود. چون كه وضو كه گرفت، يقيناً حدث اصغر ديگر نيست. احتمال مىدهد كه مقارن با آن حدث اصغر، حدث اكبرى بود
در وسط كه همان منى بود. كه همان باقى بماند. يك فردى رفته است آن فرد متيقّن، فرد ديگرى مشكوك الحدوث است استسحاب در قسم ثالث كلى مىشود.
آن احتمال ثالث چيست؟ احتمال ثالث اين است كه وقتى كه حدث اصغر شد و بعد اين حدث اكبر موجود شد، همان حدث اصغر پف مىكند و قوى مىشود. و مؤكد مىشود و تأكد پيدا مىكند. باز فرموده است اين هم مثل قسم ثالث از كلّى است. چرا؟ چون وقتى كه وضو گرفت آن رفته از حدث. نمىدانم پف كرده است يا نكرده است، اصل اين است كه پف نكرده است. پف كردنش امر حادث است و استسحاب مىگويد كه نكرده است. اين فرموده به منزلة الفردين مىشود. ولو در حقيقت وجود است. يعنى مرتبتين است در وجود واحد الاّ انّه مرتبتين من الوجود به حسب نظر عرفى دو وجود حساب مىشود. يكىاش رفته است. آن ديگرى نمىدانم هست يا نيست...
بعد يك اشكالى فرموده است مرحوم حكيم به اين حرفهايش. كه تفصيل داد. گفت اگر گفتيم حدث اكبر با حدث اصغر ضدّين است، استسحاب در قسم ثانى كلّى مىشود. جارى است استسحاب حدث. و امّا گفتيم هر دو جمع مىشود يا پف مىكند استسحاب قسم ثالث مىشود و جارى نمىشود. بعد اشكالش اين است. اشكال به حسب ادلّه اگر زاحدثين بشود همين جور است. اين اشكال صحيح است. و آن اين است كه اگر ما ملتزم شديم كه مكلف زا حدثين است، دو حدث دارد يا مكلف شديم كه حدث پف كرده است دليلى نداريم كه شخصى كه حدثش پف كرده است يا فرد ديگرى هم موجود شده است كه حدث اكبر است، اين به وضو گرفتن آن حدث اصغرش از بين مىرود. اگر دو وجود هستند، دو فرد هستند كه زا حدثين بود، حدث اول مىرود. اين را دليل نداريم ما. آنى كه ما دليل داريم دليل داريم كه غير الجنب وضو بگيرد حدث اصغرش مىرود. امّا شخصى كه جنب هست او وضو بگيرد حدث اصغرش از بين مىرود ما دليل نداريم به آن معنا. رافع آن حدث اصغرش هم غسل است. كما اينكه ديروز گفتيم آيه مباركه مىفرمايد ان كنتم جنباً فطّهروا. پس وقتى كه اين جور شد، ديگر استسحاب قسم ثالث من الكلّى نمىشود. چون كه وقتى كه بلل مشتبه خارج شد و انسان شك كرد كه آن بلل بول بود يا منى بود، وضو گرفت، احتمال مىدهد همان حدث اصغرى كه اول داشت يقيناً او الان هم بعد الوضو باقى بماند. چون كه آن حدث اصغر اگر با او حدث اكبر باشد يا پف كرده باشد، آن حدثى كه هست به وضو از بين نمىرود. استسحاب نفس حدث اول را مىكنيم، استسحاب حدث اول مقتضايش اين است كه محدث هستى و حدث اصغرت باقى است. يعنى چه؟ يعنى باقى است استسحاب در ناحيه طبيعى الحدث جارى مىشود. امّا حدث اولى استسحاب فرد هم مىشود كه طبيعى الحدث و آن حدث اولى هم باقى است. اين حاصل فرمايش ايشان است. يك تكه را از كلام ايشان انداختم. چون كه غير از تشويش حواس يك مطالبى هست كه احتياج به مقدّمات دارد. غير از تشويش حواس چيز ديگرى ندارد. ربط در ما نحن فيه نمىشود.
عرض مىكنم اگر يادتان بوده باشد ما اين جور ملتزم شدهايم و اين جور هم هست در مواردى كه استسحاب در ناحيه كلّى جارى مىشود كه كلّى زا اثر شرعى هست استسحاب در ناحيه كلّى جارى مىشود، و استسحاب در ناحيه عدم الفرد اثبات نمىكند كه كلّى منتفى است عدم فرد طويل گفتيم معارضه ندارد ما همديگر معارضه ندارند و اثبات نمىكند بر اينكه كلّى منتفى است، هم استسحاب در ناحيه طبيعى جارى است، هم در ناحيه عدم حدوث فرد طويل كه مسلك اين است. اين در جايى است كه كلّى نباشد كه شارع به او رافع جعل كرده است. كلّى اگر اعتبارى شد، كلّى اگر تكوينى بشود كه رافعش هم امر تكوينى بايد بشود. و امّا اگر كلّى مثل الحدث و نجاست و امثال ذالك مثل الضّمان، ملكيت، زوجيت، كلّى يك امر اعتبارى شد، شارع بر امر اعتبارى مىتواند رافع جعل كند. رافع زوجيت طلاق است. طلاق وقتى كه واقع شد زوجيت مرتفع مىشود. شارع طلاق را رافع جعل كرده است. رافع جعل كرده است يعنى
زوجيت را اعتبار كرده است الى ان يقع الطّلاق. معنايش همين است رافعيت را جعل كردن. خوب على هذا الاساس ما از روايات فهميديم شارع بر طبيعى الحدث رافع جعل كرده است. آن طبيعى الحدثى كه از مكلّف موجود بشود براى مكلف. ولكن آن وجود طبيع در خارج جنابت نباشد، رافع آن طبيع وضو است. اين را از آيه شريفه استفاده كرديم. ديگر اذا قمت من الصّلاة فغسلوا وجوهكم. آن كسانى كه طهارت ندارند يا آن كسانى كه از آنها موجب الوضو صادر شده است بنا بر آن احتمال ديگر. اينها اگر جنابت نداشته باشند، رافع حدثشان همان وضو است. حدثى كه مانع از صلاة است. اذا قمت من الصّلاة را رافع بر آن حدثى كه مانع از صلاة است. وقتى كه اين جور شد اين شخصى كه محدث به حدث اصغر بود بول كرده است يقيناً. يا خوابيده است يقيناً. بعد نمىداند به خروج بلل جنابت پيدا كرد يا نه، اصل اين است كه جنابت پيدا نكرد. داخل آيه شريفه مىشود كه وضو رافع حدثش است. اين جا جاى استسحاب قسم ثانى كلى يا ثالث كلى يا تأكد مرتبه هيچ كدام از اينها نيست. اگر كسى گفت استسحاب در قسم ثالث هم جارى است، در موارد تأكد مرتبه هم جارى است، چون كه عرفاً بقاء شخص اول حساب مىشود. مع ذالك ديگر استسحاب جارى نمىشود. ولو استسحاب در قسم ثالث هم جارى بشود، در قسم ثانى هم جارى بشود، در تأكد مرتبه هم جارى بشود، اين جا استسحاب جارى نمىشود. چون كه هر كسى كه موجب الوضو از او صادر شده است و جنب نيست شارع اصل طبيعى الحدث را رافع او را وضو قرار داده است كه اگر وضو بگيرد اصل حدث مىرود. خود شارع گفته است. وقتى كه موضوع كه وجود رافع است محرز شد در خارج شخص محدث بود يا موجب الوضو داشت بالوجدان و جنب نبود به تعبد و اين شخص رافع حدثش چيست، رافع حدثش وضو است. رافع طبيعى. اين جا جاى استسحاب طبيعى نمىماند.
و منهنا ذكرنا در جريان استسحاب در اقسام كلى اگر كلى اعتبارى شد و شارع براى او رافع اعتبار كرد و ما به واسطه اصل ولو به ضميمه به وجدان احراز كرديم بر اين كه در ما نحن فيه رافع حاصل شده است، طبيعى مىرود. چون كه خود شارع رافع بيان كرده است بر او. اين حاصل حرف ما بود. نتيجه اين مىشود كه ديگر حدث متضادين هستند. چه بگوييم جمع مىشوند مكلف زاحدثين مىشود، چه بگوييم تأكد پيدا مىكنند، چه بگويى وضو بگيرد حدث اصغرش مىرود، چه بگويى وضو بگيرى حدث اصغرش نمىرود، چون كه حدث اكبر دارد، هر چه بگويى رافع محرز شده است در خارج. رافع به جميع تصورّات اقسامى كه حدث تصوير مىشود، آن تصوراتى كه شد بر تمام آنها شارع رافع تعيين كرده است. وقتى كه رافع در خارج موجود شد طبيعى تمام مىشود. ما سابقاً گفتيم كه انسان متوضء بشود، بعد بللى خارج بشود مردد بين البول و المنى ديروز گفتيم كه اين هم وضو بگيرد كافى است. اين جور گفتيم ديگر رافع حدثٍ. از آيه استفاده كرديم. و امّا كسى كه موجب الوضو صادر شده باشد از او و جنابتش نفى بشود كه جنب نيست، رافع او وضو است، اين لا كلام فيه. در اين جاى كلام نيست. بدان جهت جماعتى تفصيل دادهاند آن حرف ما را كه عرض كرديم قبول نكردهاند يا جور ديگر شده است. ولكن در ما نحن فيه ملتزم شدهاند كه موجب الوضو محدث به حدث اصغر بود بعد بلل شد آن وقت رجوع مىشود به استسحاب و گفته مىشود كه وضو پاك است. اين على كل الفرضين، هم بنا بر اين كه وضو كافى است در فردى كه محدث بود. وضو نگرفته بود قبلاً. آن وقتى كه بلل خارج شد، محدث بود به حدث اصغر. چه بنا به آن فردى كه محدث نبود، متوضء بود ولكن بللى خارج شد ما گفتيم فقط وضو بگيرد. در كلت الصّورتين يك اشكالى هست كه در دو صورت كه گفتيد بايد احتياط بكند. هم وضو بگيرد، هم غسل بكند. اين جا جاى اثبات رافع به اصل شرعى نيست. راست است. اين كبرى صحيح است. رافع شرعى بر كلى كه امر اعتبارى است ثابت شد، آن كلّى به وجود رافع نفى مىشود. ولكن ما نحن فيه صغريات اين كبرى نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه آن وقتى رافع شرعى ثابت مىشود كه وضو است. استسحاب عدم الجنابه جارى بشود. كه اصل
اين است كه اين شخصى كه بلل از او خارج شده است جنب نيست. اين جور است ديگر. اين اصل جارى نمىشود. چرا؟ چون كه مبتلا به معارض است. مبتلا به اين است كه آن بللى كه خارج شده است بول نبوده است. يعنى اصابت به مخرج آنى كه اصاب المخرج بول نبوده است. چون كه اصابه بول به مخرج يك اثر خاص دارد. كه بايد دو دفعه شسته بشود. چون كه وقتى كه بول اصابت به جسد كرد به ماء قليل بايد دو دفعه شسته بشود. بحثش گذشت ديگر. در مخرج هم گذشت در مخرج البول. گفتيم اگر مخرج البول استنجا بخواهد بكند مرّتين لازم است. با آن هنّ و هنّى كه داشت. گفتيم مرّتين لازم است. پس وقتى كه شخصى اين بلل از او خارج شد، علم دارد بعد از در فرض وضو علم دارد كه يك تكليفى من فعلاً دارم. قطع نظر از وضو يك تكليفى من دارم. آن تكليف يا اين است كه بر نمازم بايد غسل كنم يا بايد مخرج البول را دو دفعه بشورم. چون كه اگر منى باشد كه دو دفعه شستن لازم نيست. طبيعى الغسل كافى است. طبيعى الغسل را احراز كرد ولو مرّتاً احرازش به اين مىشود كه يك درك كند. طبيعى الغسل را ولو مرّتاً احراز كرد تمام شده است. مىداند به آن مخرجى كه هست يا منى اصابت كرده است، يا بول اصابت كرده است. اگر فقط وضو بگيرد با وضو مطلب تمام نمىشود. رافع ثابت نمىشود. بايد استسحاب عدم جنابت ثابت بشود. جارى بشود. استسحاب عدم جنابت معارض است با استسحاب عدم اصابت البول بالمخرج. بول به مخرج اصابت نكرده است. اثر خاص دارد. كه دو دفعه شستن لازم نيست. اين هم در اين صورت مىآيد كه مشهور گفتهاند كه فقط وضو كافى است كه محدث به حدث اصغر بود. خصوصاً در جايى كه محدث به حدث اصغر نوم بود. بعد از خواب بلند شد و يك چيزى از او آمد. نمىداند بول است يا منى، يقين دارد كه يا بول است و يا منى. اين جا مىگويند بر اين كه فقط وضو بگيرند. مشهور اين جور مىگويند. در رسائل عمليه هم هست. اين جا هم اين اشكال هست كه نه اگر اين شخص وضو بگيرد، نمىتواند بگويد كه حدثم مرتفع است. چون كه استسحاب عدم الجنابه بايد جارى بشود و بگويد تو محدثى هستى كه جنب نيستى. استسحاب عدم الجنابه جارى نيست. پايش شكسته است و توى راه مانده است. چرا؟ چون كه معارض است با اصالة عدم اصابة بول به مخرج. در آن فردى كه متوجه بود بلل مردد بين البول و المنى خارج شد كه ما گفتيم وضو كافى است آن جا هم اين اشكال نيست. اين اشكالى است كه در ما نحن فيه موجب مىشود لعلّ تو ذهن بعضىها كه اين احراز رافع درست نيست كه وضو فقط رافع است. ولكن جواب عرض كرديم در ما نحن فيه. در ما نحن فيه در ناحيه اين كه بلل منى است يا احتمال اين كه اين بلل بول است، دو تا اصل است.
در ناحيه احتمال منى اصل اين است كه منى خارج نشده است مكلف. از اين مكلفى كه بلل خارج شد، منى خارج نشده است كه موجب الجنابت است. يك اصل طولى دارد كه اصل جنابت كه امر وضعى است و اعتبار شارع است، اين شخص قبلاً جنابت نداشت قبل خروج البلل الان هم ندارد. اين استسحاب عدم خروج المنى اصل سببى است. اگر او جارى شد ديگر استسحاب عدم جنابت نوبت نمىرسد. يكى اصل سببى است. يكى اصل طولى. در ناحيه احتمال اين كه بلل بول بشود، آن جا هم دو تا اصل است. اصل اين است كه به آن مخرج بول اصابت نكرده است. چون كه بلل كه خارج نشده بود بول اصابت نكرده بود. الان هم اصابت نكرده است. يك اصل ديگر اين است كه اين مخرج يقيناً نجس بود با خروج بلل. با يك دفعه شستن با طبيعى الغسل نمىدانم پاك مىشود يا نمىشود. مقتضاى استسحاب اين است كه پاك نمىشود. استسحاب بقاء استسحاب در ناحيه خود بقاء تنجّس المخرج. نجاست المخرج جارى مىشود. در آن دو تا اصلى كه سببى است هر دو نافى است. اصل اين است كه منى از او خارج نشده است و اصل اين است كه به مخرج بول اصابت نكرده است. اين اصلها هر دو نافى است. اصل سببى هستند. اينها تعارض مىكنند. چرا؟ چون كه جريان اينها موجب مىشود ترخيص قطعى در مخالفت قطعيه تكليفى. امّا آن دو تا اصل طولى ديگر مىماند كه شخص جنب نشده است. جنابت اعتبار نشده است به اين شخص. يا اين شخص به يك
دفعه شستن نجاستش مرتفع نشده است نجاست مخرج. اينها اصل طولى هستند. ما بين اينها تعارض نيست. چون كه يكى مثبت است، يكى نافى. استسحاب عدم اعتبار جنابت نافى است كه جنب نيست اين. و اين يكى كه عبارت از استسحاب بقاء نجاست اصل مثبت است. اثبات تكليف را مىكند. من المعلوم در موارد علم اجمالى اگر در يك طرف علم اجمالى اصل مثبت بشود مثبت تكليف ديگرى نافى بشود، آن علم اجمالى منحل مىشود. بدان جهت در ما نحن فيه اين علم اجمالى اثرى ندارد. اين جا يك اشكال مىماند تو ذهن بعضىها. و آن اشكال عبارت از اين است كه همين جور است در بحث اصول مقرر شده است. جايش بحث اصول است. اصل نافى در يك طرف با اصلى كه در طرف ديگر هست، اصل نافى كه در يك طرف با دو اصل نافى كه در طرف ديگر علم اجمالى است يكى سببى و مسببى است. با هر دو معارضه مىكند. با هر دوى آنها معارضه مىكند. اصل طولى و اصل عرضى در يك طرف بوده باشد و نافى تكليف بشوند در طرف ديگر فقط يك اصل عرضى بوده باشد نافى، آن يك اصل هر دو اصل را در اين طرف از بين مىبرد. چرا؟ چون كه اين دو تا اصل در اين طرف طولى است در فرض جريان. معنايش اين است كه اگر اصل سببى جارى شد، نوبت به اصل مسببى نمىرسد. چون شك ندارم ديگر. در مسبب شك ندارم. اگر من بدانم و علم داشته باشم كه منى خارج نشده است شارع بگويد علم دارى منى از تو خارج نشده است من در جنابت شك ندارم. استسحاب عدم خروج منى اگر جارى شد، استسحاب عدم جنابت ديگر جارى نمىشود. چون كه شك ندارم.
و امّا اگر جارى نشد استسحاب سببى چون كه مبتلا به معارض است موضوع استسحاب مسببى هم زنده است. شك دارم كه جنب شدهام يا نشدهام. چه جور شك است در خروج منى، شك در اين است كه جنب هم هست يا نيست. اين جا استسحاب عدم ملاقات بول، عدم اصابه بول به مخرج كه اصل سببى است، نافى است. با هر دوى اينها معارضه مىكند. چون كه هر دو موضوعشان موجود است. هر دو شك موجود است. چون كه اين نمىگذارد استسحاب سببى جارى بشود تا نوبت به استسحاب مسببى نرسد. اين كه مىگويند دو تا اصل سببى و مسببى است اين در فرض جريان اصل سببى است كه اصل مسببى موضوع ندارد. و امّا در فرض الجريان اصل سببى با عرض مسببى در عرض واحد هستند. طوليت نيست. اصل سببى با اصل مسببى در فرض عدم جريان در عرض هم هستند. چون كه هر دو شك موجود است. بدان جهت در ما نحن فيه يكى هم نگفته است كه شارع مىگويد تو علم دارى كه منى خارج نشده است از تو. تعبد كه نشده است كه شك او را از بين ببرد. بدان جهت آن اصل در اين طرف معارضه مىكند. خوب شما مىگوييد اين جا اصالت عدم اصابه بول به مخرج با اصالت عدم خروج منى معارضه مىكند. مىافتند. استسحاب عدم الجنابه با استسحاب بقاء نجاست بعد از غسل مرّتاً اين دو تا اصل مىماند. كسى بگويد اين اشتباه است. آن اصالت عدم اصابه بول به مخرج هم اصالت عدم خروج منى را كشته و هم اصالت عدم الجنابه را كشته است. با هر دو معارضه مىكنند. چون كه اصل سببى جارى نيست، اصل مسببى با او هم معارضه مىكند. جواب اين يك مطلب است. اينها بايد در اصول منقّه بشوند. اين حرف صحيح است. يك اصل در يك طرف علم اجمالى با اصل نافى كه در طرف ديگر هست سببى و مسببى با هر دو معارضه مىكند. امّا يك استثنايى دارد. آن جايى كه اين اصلى كه مىخواهد با دو تا اصل معارضه كند، خودش اصل طولى مثبت نداشته باشد. يا خودش هم اصل نافى دارد طولى يا اصلاً اصل نافى ندارد. در اين دو مورد است كه اين اصل نافى در اين طرف با اصل سببى و مسببى كه نافى است در طرف ديگر، با هر دو تا معارضه مىكند. و امّا اگر اين اصل نافى كه در يك طرف است، يك اصل طولى مسببى هم دارد. ولكن مثبت تكليف است. نه، اين جا فقط اين اصل سببى آن اصل سببى را مىكشد. اصل مسببى در آن طرف با او معارضه نمىكند. چرا؟ چون كه آن اصل مسببى نمىگذارد آن اصل مسببى در آن طرفى كه هست، با اين اصل مسببى در اين طرف معارضه ندارد. معارضه معنايش اين است كه شارع اين دو تا را نمىتواند يك اعتبار بكند. چون كه
ترخيص در مخالفت قطعيه لازم نمىآيد. چون كه اين مثبت است آن نافى. بدان جهت در ما نحن فيه معارضه منحصر مىشود فقط ما بين دو اصل سببى كه هر دو نافى هستند. و امّا اصل مسببى كانّ آنها نبودند. كانّ اصل سببىها نبودند. در اين صورت اصل مسببى در اين طرف با اصل مسببى در آن طرف كه يكى مثبت است و يكى نافى است جارى مىشود و ما نحن فيه از اين قبيل است. در ما نحن فيه بعد از اينكه استسحاب عدم خروج المنى و استسحاب عدم اصابت بول به مخرج جارى شد و اين استسحابها با همديگر تعارض كردند، استسحاب بقاء نجاست الموضع بعد از غسل مرّتاً با اين استسحابى كه عدم الجنابت است عدم جنابت با اينها معارضهاى ندارد. و در آيه شريفه كه فرموده است اذا قمت من الصّلاة فغسلوا وجوهكم تا اين كه مىفرمايد و ان كنتم جنباً، جنب شامل مىشود هم آن جنابت به معناى حكم وضعى را هم شامل مىشود سببش را. به هر دو مىشود جنابت اطلاق كرد. بدان جهت اصل مىگويد كه نه، آن جنابت را ندارى. يا جنابت ظاهر در همان معناى وضعى است يا لااقل او را هم مىگيرد. وقتى كه شارع گفت آن جنابت را ندارى، ثابت مىشود كه رافع حدث فقط وضو است. بدان جهت اين جناب صاحب البلل با آن عظمتش وضوى تنها مىگيرد و مخرج را بايد دو دفعه بشورد. چون كه مقتضاى استسحاب بقاء تنجّس است. چون كه اگر يك دفعه بشورد شك دارد بر اينكه نجاست مرتفع مىشود يا نمىشود. مقتضاى اصل اين است كه نجاست مرتفع نمىشود و آن جا را بايد دو دفعه بشورد. و الحمد الله ربّ العالمين.
|