جلسه 501

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:501 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در رواياتى بود كانّ از آنها استفاده شده بود كه آنها دلالت دارند بر اين كه نوم يعنى النّوم ظاهر للعقل موضوعيّت ندارد براى ناقضيّت الوضو بلكه ناقض الوضويى كه هست، آن حدثى است كه در حال نوم يعنى در حال نوم كثير غالباً اتّفاق مى‏افتد. مثل خروج الرّيح. يك رواياتى هست كه آن معنا استفاده مى‏شود. از آن روايات روايت علل را ذكر كرده بودند. روايتى كه صدوق عليه الرّحمه در علل نقل كرده است كه امام (ع) در آن روايت بعيد هم نيست كه سند معتبر باشد كه يك وقتى فرصت شد بحث مى‏كنيم. در سند صدوق در علل به...عن الرّضا (ع) آن جا كانّ امام(ع) اين جور فرمود. فرمود بر اين كه تشريع شده است وضو در جايى كه از مكلّف خارج بشود از طرفينش بول و غايت و امّا از جاهاى ديگرش خارج شد مثل دم خارج شد، يا قى و امثال ذالك، از آنها وضو واجب نيست. چرا؟ و يكى هم در حال نوم وضو واجب شد، وجهش چيست؟ آن جا داشت كه انّما وجب الوضو من ما خرج من الطّرفين خاصّه از آن چيزهايى كه از سبيلين خارج مى‏شود، وضو فقط در آنها واجب شد و من النّوم. از نوم واجب شد دون ساير الاشياء. لانّ الطّرفين هما طريق النّجاسه. آن سبيلين طريق نجاست هستند و ليس للانسان طريقٌ تسبه النّجاسه من نفسه الاّ منهما و براى انسان يك طريقى نيست. يعنى طريقى كه محيّا شده است به خروج نجاست از او الاّ منهما از همان قبل و دبر. ساير جاها طريق يا معدّ بر او نيست مثل دهان. خون خارج مى‏شود ربّما از بينى ولكن آنها معدّ بر طريق نجاست نيستند. او براى نفس كشيدن است. آن هم براى نفس كشيدن و هم براى خوردن كه زنده بماند شخص. يا طريق، طريق تصادفى است كه چاقو مى‏زنند و خون خارج مى‏شود. مراد طريق معد است. لانّه ليس للانسان طريقٌ تسبيه النّجاسه من نفسه الاّ منهما. طريق مراد طريق...است. فامرو بالطّهارت عندما تسيبهم تلك النّجاسه. آن وقتى كه نجاست به آنها اصابت كرد آن وقت امر شده‏اند كه وضو بگيرند. عرض كردم كه اين خودش دليل بر اين است كه اين حكمت است. چرا؟
براى اين كه اگر اين تعليل باشد خروج ريح هم وضو ندارد. چون كه در خروج ريح كه اصابه نجاست نيست كه. ريح كه نجس نيست. نجس بول و غايت است. منى است. اينها است. اين كه تعليل مى‏فرمايد به جهت اين است، اين معناى عبارت از اين است در ريح اگر ما بوديم و روايات ناقضيّت نوم نبود، اين معنايش اين است كه از خروج ريح هم طهارت لازم نيست. اين تعليل مقتضايش اين است. بعد در ذيل اين فرموده است كه از نوم هم كه امر شد وضو بگيريد به جهت اين كه وقتى كه انسان خوابيد فانّ النائم اذا غلب عليه النّوم يفتح كلّ شى‏ء منه. آن سوراخ و سنبه‏اش باز مى‏شود كه ديروز گفتيم. فاسترخى. سست مى‏شود، و كان اغلب الاشياء عليه فى ما يخرج عنه الرّيح كه ريح خارج مى‏شود. فوجب عليه الوضو بهذه العلّت. به جهت اين. مقتضاى تعليل اول اين است كه ريح اصلاً ناقض نيست. خارج بشود يا نشود. عرض كردم اين روايت حكمت حكم را بيان مى‏كند. به جهت اين كه شما روشن بشويد فرق ما بين علّت و حكمت چيست، درست توجّه كنيد عرض كنم. تارتاً شارع حكم را در خطاب الحكم تعليل مى‏كند. مى‏گويد اين فعل حرام است يا اين فعل واجب است يا حكم تكليفى يا حكم وضعى فرقى نمى‏كند. لانّه كذا يا فانّه كذا كه از عداتى كه‏
دلالت مى‏كند عدات تعليل است، به آن عدات تعليل مى‏كند. به نحوى كه تعليل حكم استفاده مى‏شود. مراد از علّت الحكم يعنى شارع در مقام ثبوت حكم را داير مدار او قرار داده است. او هر جا شد، اين حكم هست. و هر جا نباشد، اين حكم نيست. بدان جهت مى‏گويند اگر شيئى ثابت بشود كه او علّت حكم است، او در حقيقت موضوع حكم مى‏شود.
و اسناد آن حكم به آن موضوعى كه در خطاب ذكر شده است اولاً حرّم الخمر لانّه مسكرٌ اسنادش به خمر از قبيل اسناد شيئى هست به آن موضوع به واسطه واسطه در عروج كه در حقيقت حرمت مال عنوان اسكار است. آنى كه به خمر نسبت داده شده است اين به جهت اين است كه خمر اسكار است. مسكر است. اين خاصيت را دارد. مسكر يعنى آن كه ظاهرش اين است كه به شرب او سكر مى‏آورد براى شخص. بدان جهت در ظاهر خطاب اگر فانّه لانّه اين جور ذكر شد ظاهرش تعليل است. در خطاب الحكم. ثمّ اگر در خطاب آخرى براى فاقد اين علّت حكم بيان شد با فرض اين كه فاقد همان علّت است، همان حكم بيان شد. او معلوم مى‏شود كه آنى كه ظاهرش علّت بود در حقيقت علّت نبود. حكمت بود. چون كه در حكمت حكم مجعول يعنى حكمت يعنى مصلجحت. داير مدار او نمى‏شود. عند العقلا هم هست كه حكمى را جعل مى‏كنند اوسع از ملاك كه در جعل اوسعيّت هم يك نظرى دارد. مثلاً روز سرشمارى است. حكومت اعلام مى‏كند كه هيچ كس از خانه نبايد بيرون برود. اين معلوم است كه حكمت اين كه از خانه بيرون برود چون كه مردم در خانه باشند تا مأمورين بيايند در خانه اشخاص را اسم نويسى كنند. خوب يك شخصى است كه معروف است. خانه‏اش هم معروف است و معلوم است كه فلان مرجع تقليد است. يا مثلاً فلان شخص معروفى است كه خانه خودش هم آن جا است. او در خانه باشد يا نباشد سرشمارى مى‏كنند. مى‏دانند هم چند نفر هستند. يكى خودش است و يكى زن پيرش است. مع ذالك اين بيايد بيرون نه اعتراض مى‏كنند. آنهايى كه مأمور هستند اعتراض مى‏كنند كه قدقن است. چرا آمدى بيرون؟ چون كه حكم عام جعل شده است. در آن ممالكى كه انقلاب خونين مى‏شود، منع تجوّل مى‏كنند كه حكومت نظامى است كسى حق ندارد برود بيرون. ولو معلوم بشود كه اين فتنه كار نيست. حكم را اوسع جعل مى‏كنند. اين را مى‏گويند بر اين كه مصلحت اين كه حكومت نظامى شده است اين است. اين به معنا مصلحت است. اين در شرع هم خيلى است. احكام جاريه كه شارع جعل كرده است، ربّما ملاكاتى را در نظر گرفته است ولكن حكم را از او اوسع جعل كرده است. پس يك علّت است، يك حكمت. ما از كجا بفهميم كه اين كه در خطاب شرعى وارد است، چه متّصلاً به حكم شرعى، چه منفصلاً وارد شده است اين از قبيل حكمت است. اين عرض مى‏كنم كه راهش عبارت از اين است كه چون كه ما علم غيب كه نداريم به احكام. اين كه به ما گفته‏اند وجه حكم اين است اين از قبيل علّت است كه به نام تعليل ذكر شده است. فانّه ذكر شده است. يا حكمت است. اگر در خطابات شرعيه ثابت شد كه شارع با فرض نبود آن ملاك يعنى آن علّت مع ذالك آن حكم را جعل كرده است. اين معلوم مى‏شود كه حكمت است. مثل چه؟ مثل اين كه وارد شده است كه حكمت اين كه يعنى اين كه باعث شده است شارع تشريع كرده است عدّه را به زن مطلّقه تحفّظ بر انساب است. صبر كند كه از شوهر سابقى حامله است يا نيست. خوب اين در آن زنى كه فى سنّ من تحيض است. چون كسى كه سنّ من تحيض است و حيض نمى‏بيند، يا نه، سنّ من تحيض را هم گذشته است او كه بچّه دار نمى‏شود. او نمى‏تواند بزايد. چون كه زنى كه ولو فى سنّ من تحيض بوده باشد و حيض نبيند او كه حامله نمى‏شود. مع ذالك شارع گفته است اين جور زن بايد سه ماه صبر كند. عدّه‏اش سه ماه است. اين معلوم مى‏شود كه تحفّظ بر انساب حكمت است. مصلحت اين حكم است. نه اين كه علّتى است كه حكم داير مدار او بوده باشد. از اين تعبير مى‏كنند به حكمت. عرض مى‏كنم بر اين كه در خطاب تعليل وارد بشود، ولكن اين معنا از خارج ثابت بشود كه شارع...است، كشف مى‏شود كه حكمت است. حتّى در خمر همين جور
است. خمرى كه مثل معروف است لانّه مسكرٌ علّت است، اين علّيتش نسبت به افراد خمر است. به افراد مايعات است. يعنى هر مايعى كه سكر آورد آن هم حرام است. بدان جهت در آن روايت ذكر شده است كه فما كان فيه ما حرّم الله خمراً باسمها ولكن حرّمها لعاقبتها و ما كان فيه عاقبت الخمر فهو خمرٌ يعنى حرام است. نسبت به آن افراد مايع ديگر آن علّت است.
و امّا نسبت به مقادير خمر حكمت است. انسان يك قاشق چايخورى خمر خورده است. او كه مسكر نيست. يك قطره‏اى از آن قطره چك‏ها كه به چشم مى‏اندازند يا دوا برمى‏دارند، يك قطره از آن خمر را خورد. او كه مسكر نيست. مع ذالك حرام است. چرا؟ چون كه روايت دارد ما حرّم الله كثيره حرّم قليله. بدان جهت قليل به خمر و كثير به خمر حرام است. وقتى كه اين روايت وارد شد مى‏گوييم كه نه، خمر اسكارش نسبت به مقدارش حكمت است. مسكريّتش حكمت است. اين به واسطه استفاده از ادلّه است. بدان جهت در خطاب تكليف تعليل وارد شد، يا در خطاب منفصل تعليل وارد شد، اگر خلاف او حكمى را در مواردى كه فاقد است نه مطلق كه به مطلق حكم كرده است در روايات تعليل تقييد مى‏كند آن مطلقات را. نه در خصوص فاقد القيد كه زنى كه حامله نمى‏شود نسب ايجاد نمى‏كند چون كه ولد نمى‏زايد حكم در اين ثابت شد معلوم مى‏شود كه اين حكمت است. در روايات دارد كه رسول الله (ص) تشريع كرد غسل جمعه را سرّش اين بود مرد يك هفته در آن بيابان سوزان كار مى‏كردند. روز جمعه كه صلاة جمعه واجب بود. مى‏دويدند به مسجد و مسجد پر از بو مى‏شد. عرق كرده‏اند، يك هفته كار كرده‏اند در بيابان. بوى گند بلند مى‏شد. رسول الله (ص) تشريع فرمود غسل جمعه را. اين حكمت است. چرا؟
براى اين كه اگر ملاك اين است در زمان صادقين سلام الله عليهم شيعه‏اى كه هست اينها نمى‏رفتند به صلاة جمعه مگر يك جايى مورد تقيه‏اى بشود. مع ذالك اين قدر اصرار كرده است بر غسل جمعه و بر غسل جمعه كردن معلوم مى‏شود كه آن حكمت است. و الاّ آن علّت بود در آن زمان صادقين سلام الله عليه نبود. اين رواياتى كه حتّى بعضى‏ها وجوه فرموده‏اند كه اصلاً غسل جمعه واجب است. كه انشاء الله رسيديم، زنده مانديم بعضى‏ها فتوا داده‏اند مثل صدوق عليه الرّحمه كه محكى از اين است ظاهراً صدوق است كه وجوه دارد رواياتى دارد كه امر است بدون ورود ترخيص فتوا به وجوب داده‏اند. معلوم مى‏شود كه اين حكمت است. بدان جهت به حكمت هم مثال مى‏گوييم. در جايى كه اين جور نشود. در ظاهر خطاب تعليل ذكر بشود. و خلاف آن حكم در موردى كه فاقد آن ملاك است ثابت نشود و فقط مطلقاتى باشد، ظاهر تعليل تقييد مى‏كند. ما يك قرينه عامّه‏اى ذكر مى‏كرديم. در رواياتى كه صدوق عليه الرّحمه آنها را در عيون ذكر كرده است آن رواياتى را كه در عيون ذكر كرده است قرينه نوعيّه است كه آنها حكم هستند. آنها مصالح هستند. و اغلب آنها در خطابات احكام ذكر نشده است. بدان جهت اين كه در اين روايت ذكر شده بود، بعد از فراغ بر اين كه بول و غايت ناقض است و بعد از اين كه نوم ناقض است و چيزهاى ديگر ناقض نيست وجهش را بيان مى‏كند امام. حكم را معلّل نمى‏كند. بعد از اين وجهش را بيان كرده است. وجه كه مردم در ذهنشان جاى بگيرد كه اينها خصوصيتشان چيست. در بعضى موارد هم فقط حكمت، حكمت تقريبى است. به جهت اين است كه طرف ملتفت بشود به حكم. و الاّ آن ملاك نيست. مثل اين كه خداوند متّعال در كتاب مجيد صوم را ذكر مى‏كند كتب عليكم در روايت ذكر مى‏كند كه خاصيت اين جعل وجوب الصّوم به جهت اين است كه عبد متذكّر بشود به حالش كه روز قيامت پيدا مى‏كند از گرسنگى. و امثال ذالك. اينها مى‏شود حكمت. در روايات عيون حكمت هستند. بدان جهت اگر در خطابات شرعيه يعنى در ساير روايات حكم روى موضوعى سوار بشود كه النّوم الظّاهر...ناقض الوضو اخذ به او مى‏شود. مى‏گفتيم از آن قراين نوعيه خود اين روايت است. براى اين كه سبيلين طريق نجاست بودن كه لازمه‏اش اين است. اگر علّت بشود كه آن سبيلين را انسان بشورد. نه اين كه وضو بگيرد. اين معنايش تقريب اين است خصوصيتى‏
دارد اين بول و غايت كه از سبيلين خارج مى‏شود در ساير چيزها كه به بدن اصابت مى‏كند يا از بدن خارج مى‏شود مثل دم و امثال ذالك موقع زخم خوردن در آنها كه عامّه مى‏گويند آنها هم نواقض است. خروج دم از نواقض است. آنى كه انسان استفراغ مى‏كند و از دهان خارج مى‏شود آن هم ناقض است.
سؤال؟ عرض مى‏كنم الان كه اين جا رسيد يك چيزى بگويم. عامّه مى‏گويند اگر به ما كسى دست زد وضويش ناقض مى‏شود. على هذا الاساسى كه هست اينها حكمت هستند. منافات با آن رواياتى كه نوم...العقل را ناقض قرار داده است، منافات با آنها ندارد. امّا روايت ديگرى كه در ما نحن فيه هست و ذكر كرده‏اند كه او معارض است، روايت عمران ابن حمران است. انّه سمع عبداً صالحاً يقول من نام و هو جالس لا يتعمد النّوم فلا وضو عليك. كه ديروز گفتيم ديگر. يعنى لا يتعمد النّوم بايد كنايه از اين باشد كه اگر تعمّد بر نوم داشته باشد، عادتاً خيلى مى‏خوابد. و امّا آنى كه تعمّد بر نوم ندارد مختصر مى‏شود. و در مختصر چون كه اخراج و ريح و اينها اماره بر رخوج ريح نمى‏شود بدان جهت اين جور تفصيل داده‏اند و روايت بكر ابن ابى بكر حضرمى است كه روايت 15 است و باسناد الشّيخ عن سعد ابن عبد الله سند شيخ به كتاب سعد ابن عبد الله اشعرى كه همان شيخ محمد ابن قولويه و ديگران كه اصحاب السّعد مى‏گويند كه قميّين اصحابش بودند و تلامزه‏اش بودند اصحاب السّعد و غير القميين هم بود. يعنى عمده‏اش قميين بودند. سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على ابن الحكم انبارى عن سيف ابن عميره سند تا اين جا درست است. فقط عن بكر ابى بكر حضرمى اين بكر ابن ابى بكر حضرمى كه در بعضى روايات هم تعبير مى‏شود بكّار ابن ابى بكر الحضرمى اين توثيقى ندارد. از معاريف هم نيست. روايات قليله‏اى دارد. بدان جهت اين روايت من حيث السّند خودش ضعيف است. قال سألت ابا عبد الله (ع) هل ينام الرّجل و هو جالسٌ؟ مرد مى‏تواند بخوابد در حال جلوس؟ اين معلوم مى‏شود كه مى‏تواند. در جلس خوابيدن كه حرام نيست انسان جالساً بخوابد. معلوم مى‏شود از ناقضيّت مى‏پرسد. مى‏تواند يعنى وضويش باطل مى‏شود يا نمى‏شود؟ قال كان ابى يقول اذا نام الرّجل و هو جالسٌ مجتمع فليس عليه وضوءٌ. پدر من مى‏فرمود بر اين كه كسى اگر جالساً بخوابد مجتمع منفرد نشود كه عامّه مى‏گويند مجتمع بشود يعنى مختصرى خوابيده است فليس عليه الوضو. بر او وضويى نيست. اين هم از آن رواياتى است كه دلالتش بر مذهب عامّه ظاهر است. حمل بر تقيّه مى‏شد اگر سند معتبر بود. سند هم كه ضعيف است. و اذا نام...فعليه الوضو. دراز بكشد بخوابد. اين كلمه...و جلوس را در ياد داشته باشيد. در مطلب بعدى به درد خواهد خورد. اين هم كه حمل بر تقيه مى‏شود.
يك روايت ديگرى هست من حيث السّند صحيحه است. او صحيحه عبد الله ابن سنان است. روايت 16 است. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن العبّاس عن محمد ابن اسماعيل عبّاس ابن معروف عبّاس ابن عامر هم باشد هر دو عيب ندارد. ولكن ظاهراً از محمد ابن اسماعيل بزى كه نقل مى‏كند، عبّاس ابن معروف است. عن محمد ابن...كه از ثقات است عن عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) عبد الله ابن سنان هم كه جلالتش واضح است. فى الرّجل هل ينقض وضوئه اذا نام و هو جالس. در حال جلوس بخوابد، وضويش نقض مى‏شود يا نه؟ امام (ع) اين جور فرمود. قال ان كان يوم الجمعه جمعه‏ها عيبى ندارد اين جلوس و نقض هم نمى‏شود. نماز بخوان...قال ان كان يوم الجمعه فى المسجد خودتت هم در مسجد بوده باشى فلا وضوء عليك مرد اگر در مسجد بشود روز جمعه وضويى بر او نيست و ذالك انّه فى حال الضّروره. چون كه در حال ضرورت است. نفرمود روحى فداه سلام الله عليه كه انّه فى حال التّقيه. اين معلوم است كه عامّه كه در حال جلوس ناقض نمى‏دانند. عامّه جلوساً انسان بخوابد اين را ناقض نمى‏دانند كه...بوده باشد. اين شخص كه روز جمعه در مسجد بشود خوب جماعت عامّه در مسجد هستند...شيعه آن قدر اهميّت نمى‏داد. بلكه حاضر بشود بخواند. ولكن نه آنها اهميّت مى‏دهند. وقتى كه آنها در
مسجد هستند او بلند شود و برود بيرون. بگويد برو. اين شخص اگر عذرش را نگويد. خصوصاً در وقتى كه وقت صلاة است. مى‏خواهد نماز شروع كند. اين برود بيرون و چيزى نگويد، متهّم مى‏شود كه پدر سوخته رافزى است و با ما نماز نمى‏خواند. رفت. اگر بگويد من خوابم برد، اين هم خلاف مذهب عامّه است. عامّه كه ناقض نمى‏دانند. باز مى‏گويند پدر سوخته كذا است. اين تقيّه است. يعنى حال ضرورت است.
بدان جهت اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه همين نماز را با همين حال بخواند. آن مطلبى كه مى‏گويم اين است. از روايات تقيه كه ترغيب شده است به تقيه حتّى ترغيب تقيه مداراتى، كه خوفى بر نفس و مال و بر اهل نبوده باشد بلكه جلباً لمودّت العامّه كه اهل سنّت مودّت داشته باشند با شيعه ترغيب شده است برويد با آنها نماز بخوانيد، اين بلااشكال اين مشروع است صلاة با آنها. در موارد تقيّه ولو مداراتى باشد. و هكذا در ساير موارد. منتهى در ساير موارد تقيه، تقيه خوفى بوده باشد. رعايت آن تقيه واجب است. حتّى در بعضى روايات كسى كه تقيه ندارد دين ندارد. اين معنا واجب است در آن موارد. از اين ادلّه‏اى كه امر به رعايت تقيّه شده است، اجزا استفاده نمى‏شود. كه انسان در حال التّقيه عملى را موافق آنها اتيان كرد او مجزى است، اين اجزا استفاده نمى‏شود. در مواردى از آنها اجزا استفاده شده است. يكى باب الصّلاة است كه عمده اين است و هكذا مثلاً مقدّمات صلاة مثل الوضو گفته شده است رواياتى است كه در بحث تقيه بايد عنوان بشود. از اينها استفاده مى‏شود بر اين كه آن صلاتى كه اتيان مى‏كند مجزى است. يك كسى از آن روايات اين صحيحه است. اين صحيحه ظاهرش عبارت از اين است كه وضويى بر او نيست. نمازش را بخواند. نمازش را بخواند و آن نمازى كه بايد بخواند همان است كه دارد اتيان مى‏كند. ظاهر اين روايت اين است كه دلالت مى‏كند بر اجزا. بدان جهت كسى كه وضو ندارد يك كسى يك وقت وضو گرفته است. منتهى وضويش تقيه‏اى است. مثل اين كه مسح بر جوراب كرده است. چون كه همه اينها عامّه است. مى‏ترسم من. مسح بر جوراب كردم و نماز را خواندم. مثل آن كسانى كه همسفر با عامّه است. اتّفاق افتاده است. آن چند سال هم همين جور وضو گرفته است. مثل قضيه على ابن يقطين. او مجزى است. ولكن در ما نحن فيه مثل عامّه وضو نگرفته است. وضو خودش گرفته است مثل خاصّه. ولكن او منتقض شده است كه به نوم و لكن آنها منتقض نمى‏دانند. در اين صورت است كه حتّى در اين صورت صلاة معطىٌّ به با اين وضو مجزى است. ظاهر اين روايت اين است. بدان جهت اگر دليلى بر خلاف پيدا شد كه نه اين مجزى نيست معارضه مى‏كند با اين روايت. و اصل عدم الاجزا است. اجزا دليل مى‏خواهد. ما مكلّف هستيم به صلاة واقعى. با وضو واقعى. و امّا اگر دليلى بر خلافش قائل نشد اخذ مى‏كنيم و حكم مى‏كنيم به اتيان. ولكن بعد كه رفت خانه و وقت نماز تمام شد ديگر نمى‏تواند با اين وضو صلاة ديگرى را اتيان بكند. بله وضو، وضو حال ضرورت بود. يعنى حال تقيّه بود. اين هم اين روايت. فتحصّل عن ما ذكرنا فقيه لابد است فتوا بدهد بر اين كه نوم وقتى كه...على الخواص شد به نحوى كه ديگر ذاهب عقل از او تعبير مى‏شود، اين نوم ناقض است براى وضو موضوعيّت دارد در ناقضيّت مثل خروج البول و الغايت ناقضيّت دارد بدان جهت اگر نوم به اين مرتبه نرسيد...شد كه به اين حد نرسيد كه طعم نوم را كشيد ولكن به حواسش...نشد، ذهاب عقل نشد،...ناقض نيست.
عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه بعد از اين كه صاحب العروه در نوم اين فتوا را داد كه جاى شكّ و شبهه نيست آن را كه فتوا داده است، بعد ناقض ديگر را مى‏شمارد. مى‏فرمايد خامس از نواقض كلّ ما ازال العقل است. آن چيزى كه عقل و شعور انسان را زايل بكند. آنى كه عقل و شعور انسان را زايل بكند من اغماءٍ. اغماء بوده باشد كه شخص مغمى عليه است. وضويش منتقض مى‏شود. يا فرض بفرماييد بر اين كه حتّى مثل السكر كه مسكر شده است و شعورش از بين رفته است اين وضويش باطل مى‏شود. اين معنا كه كلّ ما ازال العقل وضو را باطل مى‏كند و موضوعيّت دارد در نواقض يكى از نواقض حساب مى‏شود، اين نسبت داده شده است به مشهور عند اصحابنا كه عند اصحابنا اين جور
است. بلكه بالاتر از مشهور كسى مخالفى در اين مسأله نقل نشده است از قدما كه كسى مخالفت بكند يا از متأخّرين غير از صاحب حدائق و صاحب وسائل. كه اينها ظاهر كلامشان اين است كه در حكم توقّف دارد. حكم به ناقضيّت نمى‏كند. از كجا معلوم مى‏شود كه اينها توقّف كرده‏اند؟ يكى از وجوهى كه كشف مى‏شود بر اين كه صاحب وسائل در مسأله متوقّف است، از كيفيّت عنوان كردن باب معلوم مى‏شود. باب را وقتى كه حكم صاف شد، به صورت آنى كه ما از او فتوا تعبير مى‏كنيم به صورت فتوا مى‏گويند. مثلاً در باب سوم مى‏گويد النّوم الغالب على ال...ينقض الوضو على... و انّه لا ينقض الوضو شى‏ءٌ من الاشياء غير الاحداث المنصوصه. اين فتوا است. بعد وقتى كه مى‏رسد يعنى اشياء منصوصه يعنى نوم نباشد. استخراج و امثال ذالك. بعد كه مى‏رسد به باب چهارم مى‏گويد حكم ما ازال العقل من اغماءٍ و جنونٍ و سكرٍ و غيرها. حكم در اين باب چيست؟ خودش استخراج نكرده است. متوقّف است. حكم را شما هر كس بايد خودش استخراج كند. در آن مواردى كه فتوا مى‏دهد، باب را به آن فتوا عنوان مى‏كند. اين جور تتبّع كنيد وسائل را. و در آن مواردى كه حكم صاف نيست مى‏بيند روايات اضطرابى دارد يا روايتى كه دلالتى داشته باشد، معتبره يعنى من حيث الدّلاله نه من حيث السّند. من حيث السّند معتبر هستند اين روايات. من حيث الدّلاله مى‏بيند روايت همين جورى نيست، حكم ما اذا...يا متعارض است. اين ملاك است. صاحب وسائل در باب حكم ما ازال العقل من اغماءٍ و الجنون روايتى را نقل كرده است كه روايت اولى است. يعنى يك روايت هم بيشتر نيست. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد، عن...كه احمد ابن محمد ابن عيسى...از اجلّا است. از اصحاب امام موسى ابن جعفر (ع) است. قال سألت ابا الحسن (ع) عن رجلٍ به...مردى است كه مرض دارد. لا يقدر على ال...قدرت ندارد كه دراز بكشد و بخوابد. لا يقدر على ال...و الاوضو و الوضو يشدد عليه. قادر بر خوابيدن و دراز كشيدن نيست و الوضو يشدد عليه وضو گرفتن هم زحمت دارد براى او. و هو...بالوسائل. نشسته است. چون كه نمى‏تواند دراز بكشد، تكيه كرده است بر متكّاها. خودش هم مريض است. فربّما...بسا اوقات از هوش مى‏رفت در حالى كه نشسته است...دراز نكشيده است. همان حال نشسته است. قال يتوض‏ء امام فرمود وضو بگيرد. قلت له انّ الوضو يشدد عليه...مريض است. زحمت دارد. قال اذا خفى عليه الصّوت. اگر...جورى است كه ديگر صدا را نمى‏فهمد فقد وجب عليه الوضو وضو را بايد بگيرد، منتهى نماز را چون كه سابقاً...مى‏كردند بعد شعائر شيعه شد. براى اين كه شعائر شيعه را حفظ كند ائمّه تجويز كرده‏اند و از جدّشان نقل كرده‏اند كه جمع بين الصّلاتين لا بعث به، به جهت اين كه...بشود جمع مى‏كند ما بين الصّلاته. آن وقت‏ها...عادى بود. قال...و يصليها مع العصر يجمع بينهما كه يك وضو مى‏گيرد كه آسان بشود برايش. بعد از اين كه صاحب وسائل اين روايت را نقل مى‏كند، مى‏گويد...به الشّيخ على الحكم المذكور. شيخ به اين روايت اين كه اغماء مبطل است استدلال كرده است و ليس بصريحٍ. ليس بصريحٍ يعنى ليس بظاهرٍ. چون كه اخباريين از اسم ظهور و اينها فرار مى‏كنند. در آن جاهايى كه ما مى‏گوييم ظاهر است، آنها مى‏گويند صريح است. بيشتر از اين نمى‏خواهد. اين قطعى است دلالتش. اين كه مى‏گويد و ليس بصريحٍ اين اصطلاح اخباريين است. نگه داشته باشيد. يعنى ليس بظاهرٍ به قول ما ظاهر نيست.
بدان جهت اين روايت دلالتى ندارد. و الوجه فى ذالك اغفار كه و ربّما اخرى مراد اغما نيست. مراد نوم است و در خود روايت هم قرينه است كه مراد نوم است. خوابيدن است. مى‏گويند نشسته اگر بخوابد و بعد دراز بكشد او را مى‏داند كه ناقض است. امّا يك كسى كه همين جور نشسته است و چون كه نمى‏تواند دراز بكشد نكشيده است. همين جور نشسته است. آن وقت هم كه...خوابش را گرفته است. يعنى خوابى كه جلوساً مى‏گويند عيبى ندارد، آن جلوسى است كه ولو اضطرارى باشد، يا آن جلوسى است كه بايد جلوس اختيارى باشد. اين كه قادر نيست اين وضويش منتقض شده است. مثل اين كه فتواى عامّه هم به ذهن اين سائل رفته بود. و احتمال مى‏داد كه او صحيح بشود. و حال‏
آن كه امام (ع) مى‏فرمايد اين جور نيست. مطلب اين جور نيست و اين وضويش منتقض است. بدان جهت جمع بين الصّلاتين بكند. بايد وضو بگيرد. اين كه مى‏گويد ليس بصريحٍ معنايش عبارت از اين است كه دلالتى ندارد. بعد مى‏فرمايد مع موافقته للاحتياط وضو با اغماء باطل بشود انسان وضو را...كند اين موافق با احتياط است. ولكن و احاديث حصر النّواقض...در آن مقابل هم احاديث حصر النّنواقض است. آن به درد نمى‏خورد كه نخواندم. بدان جهت احاديثى كه در آنها حصر شده است نواقض دلالت مى‏كنند كه اغماء ناقض نيست ديگر. بدان جهت از اين توقّف استفاده مى‏شود. صاحب حدائق هم همين جور گفته است. شايد اين تبعيّت بوده باشد كه در ما نحن فيه اين جور شده است از اين دو نفر. و لكن ديگران ادعاى اجماع كرده است بلكه بعضى‏ها دعوا كرده‏اند. در فقه از آن موارد قليله‏اى كه مى‏شود اجماع تعبّدى اثبات كرد يكى اين مورد است. با وجود اين كه مى‏بينيد كلّ ما ازال العقل و لو سكر مبطل وضو است. نه عقل دلالت مى‏كند و نه روايتى دارد. چون كه اين روايت مال نوم است. نه كتاب مجيد دلالت دارد. چون كه تقييد خورده است به ادلّه حاصره. به ادلّه‏اى كه حصر مى‏كند نواقض را.
بدان جهت در ما نحن فيه همه اين جور گفته‏اند. اين معلوم مى‏شود كه پيش شيعه اين مسلّم بود كه اغماء و نحو الاغماء از نواقض است. مسلّم و متسالمٌ عليه است...اين تسالم مانده است حتّى فى زماننا هذا كه تسالم ما بين الفقها است كه اين ناقض است. اين اجماع، اجماع مدركى نيست. اين اجماع، اجماع...است. اين جور گفته‏اند. چون كه ما يمكن استدلال عليه يكى اين روايت بود كه گفتيم مال نوم است. ديگرى هم بعضى‏ها آمده‏اند يك وجهى ذكر بكنند و استدلالى بكنند، گفته‏اند در صحيحه زراره بود و النّوم حتّى يذهب العقل يا در آن صحيحه عبد الله ابن مقيره با محمّد ابن عبد الله زراره گفت اذا ذهب النّوم العقل و عليه الوضو گفته‏اند از اين اشتراط و از اين تقييد فهميده مى‏شود بر اين كه آن كه ناقض است ذاهب العقل است. هر چيزى كه عقل را از بين برود، او در حقيقت ناقض است. بدان جهت او در حقيقت كه ناقض شد اكتفا مى‏شود، سرايت مى‏دهيم به اغماء و اينها. اين را مى‏دانيد كه اذا ذهب النّوم بالعقل مثل اين كه است كه...دليل نمى‏شود كه كريّت تمام علّت...است. سركه هم اگر كر شد ديگر نجس نمى‏شود. شرط در ماء است. اذا بلغ الماء كراً اين شرط در اين است. حلّيت مال كرّيت الماء است كه اعتصام مى‏آورد. بدان جهت در اين روايت هم فرمود اذا ذهب النّوم بالعقل ذهاب نوم بالعقل علّت...است و الاّ ذهاب عقل به چيز ديگرى شد. به او دلالتى ندارد. آن يكى هم همين جور است. و النّوم حتّى يذهب العقل غايت دلالت مى‏كند كه نوم ذهاب عقل نداشته باشد نه، ناقض نيست. مفهوم دارد غايت الامر. از آن تقييدهايى نيست كه با اطلاق منافات نداشته باشد. رواياتى كه گفت النّوم النّاقض على الاطلاق اين صحيحه و آن صحيحه تقييد مى‏كند نومى كه ذاهب العقل است. چون كه صحيحه اولى مع الشّرط است. مفهوم دارد. اذا ذهب النّوم العقل يعنى اذا لم يذهب فلا وضوء. و اين ديگرى هم غايت است. مفهوم دارد. النّوم حتّى يذهب العقل يعنى ذهاب عقل نشود ناقض نيست. در نفى و اثبات منافات پيدا مى‏كند. اطلاق را تقييد مى‏كند. فرق ما بين تقييد در ما نحن فيه و تقييد ساير جاها چون كه تقييد به عنوان قضيه شرطيه است يا به ذكر غايت است تقييد مى‏كند مطلقات را. اين فرق ما نحن فيه است. امّا غير اين ناقض است نيست. عمده اجماع است.. اين روايت دليل مجمعين نيست. براى اين كه مجمعين سكر را هم گفته‏اند. آدم مست كه صدا را مى‏شنود. عقل را ازاله مى‏كند. مزيل العقل است. و الاّ صدا را كه مى‏شنود. روى اين اساس بعضى اغماها را اگر از فهواى ادله نوم گفتند نوم وقتى كه ذاهب عقل شد...اين فهوا فهميده مى‏شود كه اغماء طولانى مثل سه روز در اغماء هست او هم ناقض است. اگر در آنها هم كسى فهوا را ادّعا كرد كه نمى‏شود خيلى قبول كرد اگر حدث ديگرى صادر نشود از مغما عليه فقط مجرّد الاغماء بوده باشد كه محلّ اشكال است اصل اين فهوا است، در مثل سكر و اينها نمى‏آيد. در سكر و اينها مثل آن نوم نيست كه صدا را نشنود. حتّى در روايت اول فرمود اگر...به نحوى است كه لا...الصّوت وضو گرفته است. سكر كه صدا را
مى‏شنود. بدان جهت در مسأله بايد مدرك اجماع باشد. كسى در اجماع مناقشه كرد كه شايد اين مجمعين از اين روايات فهميده‏اند كه از فهوا فهميده‏اند، آن وقت نتيجه آن مى‏شود كه صاحب حدائق و صاحب وسائل فرموده است والله العالم. يبقى الكلام انشاء الله در استحاله.