جلسه 502
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:502 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:5/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در نواقض الوضو مىفرمايد از نواقض الوضو كه ناقض اخيرى را ذكر مىفرمايد، مىفرمايد استحاضه است. يعنى دم الاستحاضه. مىفرمايد دم الاستحاضة القليله، متوسط و الكثيره. و بعد از او مىفرمايد جنابت را بعد از استحاضه جنابت از نواقض است. استحاضه اگر قليله بوده باشد لا كلام بر اين كه آن استحاضه قليله ناقضه الوضو است و اجمال مطلب يعنى اشاره به مطلب رواياتى كه دلالت مىكند بر اين كه زن مستحاضه لكلّ صلاةٍ وضو مىگيرد مقتضاى آنها اين است كه فرقى نيست ما بين اين كه بين الصّلاتين يعنى بين الوضوء لتلك الصّلاة و ما بين وضو لصلّاة الاخيره نومى، بولى يا خروج ريحى و امثال ذالك واقع بشود يا نشود. لكلّ صلاةٍ بايد وضو بگيرد. از آن روايات استفاده مىشود دم استحاضه قبل از صلاة ناقض الوضو است. براى اين كه در صلاة دومى وقتى كه براى صلاة اولى وضو گرفت مفروض اين است كه تا صلاة دومى شيئى از نواقض...صادر نشده است. مع ذالك امام (ع) فرموده است لكلّ صلاةٍ بايد وضو بگيرد. مقتضاى اين مطلب اين است كه دم الاستحاضهاى كه هست، قبل از صلاة آن دمى راكه ديده است قبل كلّ صلاةٍ او ناقض وضو نسبت به صلاة بعدى است. منتهى انشاء الله هم خواهيم گفت. بلكه از آن روايات استفاده مىشود كه نفس دم استحاضه از نواقض است. و زن مستحاضه ولو قليلتاً كانت دائم الحدث است. مثل كسى كه من به ثلث البول. چه جورى كه من به ثلث البول شارع اختفا كرده است بخشيده است آن قطرات بولى كه از او خارج مىشود حال الصّلاة استحاضه هم همين جور است. اين دم استحاضهاى كه در فرج هست، اين دم استحاضه مختفر است. آنى كه مختفر نيست آن دمى است كه قبل الشروع اين صلاة بود، او اعتبار حدث شده است.
بدان جهت براى كلّ صلاةٍ بايد وضو بگيرد. اين در استحاضه قليله كه استحاضه قليله از نواقض هست، و وضو را باطل مىكند وضو سابقى را اين لا كلام فيه. و هكذا در مستحاضه متوسّطه هم همين جور است. نسبت به آن صلاتى كه به غسل اتيان نمىكند چون كه مستحاضه متوسّطه لصلاة القدات غسل مىكند. اگر بر صلاة قدات غسل نكرد، مثل اين كه متوسّطه بودنش بعد از قدات موجود شد بعد صلاة القدات در آن اوّل صلاة كه صلاة الظّهر است بايد غسل كند. نسبت به آن صلاتى كه او را بالوضو بايد اتيان بكند اين استحاضه از نواقض است. نسبت به آن صلاتى كه او را به غسل اتيان مىكند مستحاضه متوسّطه اين استحاضهاش ناقض وضويش هست يا نيست خوب يك كلامى است و انشاء الله اگر زنده مانديم خواهيم گفت كه از نواقض است. بايد وضو هم بگيرد. غسل تنها ولو غسل بگوييم در ساير جاها مجزى است از وضو، در مستحاضه متوسّطه مجزى نيست. بايد غسل كه مىكند به آن صلاة وضو هم بگيرد. اين غسل كردن اضافه بر وظيفه مستحاضه قليله است كه همان عمل مستحاضه قليله را بايد بكند. مع الاغتسال به لصلاة القدات يا اول صلاتى كه قبل از او مستحاضه متوسّطه شده است. انّما الكلام در مستحاضه كثيره است. مستحاضه كثيره كه غسل مىكند براى صلاة القدات و براى صلاة ظهر و عصر جمع مىكند صلاتين را به غسلين و مغرب و عشاء را هم جمع مىكند به غسل واحدين كه سه غسل بر عهدهاش است. انّما الكلام در او است كه استحاضه كثيره ناقض وضو هست يا نيست. اين بحثش هم انشاء الله آن جا خواهد آمد. بدان جهت تفصيل مطلب موكول به بحث استحاضه
است. و امّا الجنابه. لا ينبقى التّأمل كه بايد بگوييم جنابت ناقض الوضو است. يعنى چه جورى كه نوم ناقض الوضو است، بول ناقض الوضو است، نوم ناقض الوضو است. جنابت هم ناقض الوضو است. منتهى نقض وضو كه شد، يك وقت موجب مىشود غسل تنها را. يك وقت مثل جنابت نقض وضو مىشود. ولكن موجب مىشود فقط غسل كند. چون كه با غسل جنابت وضو مشروع نيست. ليس قبله و لا بعد غسلٌ. مشروع نيست اصلاً. چون كه در آيه مباركه و ان كنتم جنباً فتّهروا به اغتسلوا. شارع غسل را واجب كرده است. اين نقض وضو مىشود غسل واجب است. يك وقت نقض وضو مىشود هم غسل واجب است و هم وضو مثل مستحاضه متوسّطه كه گفتيم. بدان جهت در عبارت عروه مىفرمايد كه جنابت هم ناقض الوضو است. ولكن يجب عليه الغسل براى صلاتش. خوب اين دليل لا ينبقى التّأمّل براى اين كه جنابت ناقض الوضو است چيست؟ دليلش صحيحه زراره است.
در صحيحه زراره امام (ع) اين جور فرمود كه نواقض را كه بيان مىفرمود در آن صحيحه اين جور فرمود. صحيحه دومى زراره بود كه در باب دوم، روايت دومى بود. باب دوم از نواقض كه عن المفيد عن احمد ابن محمد ابن الحسن عن ابيه عن السّفوان عن احمد ابن محمد عن حسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض عن زراره كه سندش گفتيم صحيحه است. قال قلت لابى جعفر و ابى عبد الله (ع) ما ينقض الوضو؟ وضو را چه چيز نقض مىكند؟ فقالا ما يخرج من طرفيك الافسلين من الذّكر و دبر كه تفسير طرفين است ما يخرج چه باشد؟ من الغايت و البول او منى و الرّيح. منى. امناء را امام (ع) از نواقض شمرد. وقتى كه امناء از نواقض شد، امناء بما انّه جنابتٌ است. احتمال فرق ما بين اين كه ديگر جنابت بالامناء بشود يا به دخول و به غير...حشفه بشود احتمال فرق ما بينهما نيست خصوصاً بر اين كه فرقى ما بينهما نيست در آن روايتى كه صدوق عليه الرّحمه در عيون الاخبار نقل كرده است به سندش از فضل ابن شازان كه بعيد نيست پيش ما اين سند معتبر باشد، على ابن محمد ابن قطيبه كه در اين سند است، از معاريف است. روايت 8 است در باب 2. و فى عيون الاخبار باسناد الآتى عن الفضل ابن شازان قال سأل المأمون عن رضا (ع) عن محض الايمان فكتب عليه فى كتابٍ طويلٍ كتاب طولانى است. در ذيلش اين بود كه و لا ينقض الوضو الاّ غايتٌ او بولٌ او ريحٌ او نومٌ او جنابه. كه مطلق است. مضافاً بر اين كه اگر اين هم نبود احتمال فرق ما بين امناء و ما بين جنابت موجب آخر جنابت نبود اگر كسى هم بگويد كه احتمال فرق است خوب اين روايتى است كه دلالت مىكند بر اين كه جنابت از نواقض است. لا ينبقى التّأمّل در اين مقام.
مرحوم سيّد حكيم...در ذيل عبارت صاحب العروه كه فرمود الاستحاضه از نواقض است دم الاستحاضه و جنابت از نواقض است، فرموده است كان عليه عن يعترّض كه ذكر كند در نواقض ساير موجبات غسل را. ساير موجبات غسل اين جنابت يك موجب غسل است. استحاله يك موجب غسل است. يعنى غسل را واجب مىكند. مراد اين است نه غسلهاى مستحبى. موجب الغسل ساير موجبات غسل را كه غسل را واجب مىكند بايد آنها را هم ذكر بكند. كه او همان سه تا است ديگر. چون كه غسل على الاحياء را. تغسيل ميّت كه او غسل ميّت است او هيچ. آن غسل على الاحياء كه حى بايد مكلّف است آن غسل را خودش موجود كند يكى غسل مسح ميّت است، يكى غسل الحيض است، ديگرى غسل النّفاس است. اينها را بايد ذكر كند كه دم النّفاس، دم الحيض و مسح الميّت اينها هم نواقض الوضو است. كان علىّ عن يتعرض لذالك. چرا متعرّض نشده است الله يعلم. اين فرمايش را ايشان فرموده است و در مقام جواب از اين فرمايش ايشان اين جور فرمودهاند. فرمودهاند در مقام دو تا مسأله است و به همديگر ربطى ندارد. ولكن احد المسألتين خلط به ديگرى شده است. آن دو تا مسأله يكى اين است كه نواقض الوضو ماهيه؟ نواقض الوضو چه چيز هستند؟ اين يك مسأله است.
مسأله ديگر كه انشاء الله خواهد آمد در باب اغسال و آن اين است كه الغسل يقنى عن الوضو ام لا. غسل جنابت كه
وضو مشروع نيست با او. كلام در ساير اغسال واجبه است. غسل مسح ميّت، غسل حيض، غسل نفاس، كلام اين است كه اين اغسال تقنى عن الوضو ام لا. اين دو تا مسأله است. اينها به همديگر مربوط نيست. ما در مقام بحث مىكنيم از نواقض الوضو كه وضو را چه چيز مىشكند. ما از اينها بحث مىكنيم. آنى كه ما فحص كردهايم دليل پيدا كردهايم، نواقض همينها است كه در عروه ذكر كرده است در مقام. خروج بول است و خروج غايت است و خروج ريح است و منى است و مزيل العقل است، ديگرى هم دم الاستحاضة و الجنابه است. اينها مزيل است. اينها ناقض الوضو هستند. غير از اينها مثل مسح ميّت كه انسان ميّتى را مسح بكند وضو اگر داشته باشد وضويش باطل مىشود دليلى بر او نداريم. يا زن متديّنهاى حملش نزديك بود. وضو گرفت كه حامله با وضو وضع حمل كند. وضو گرفت و آمد و وضع حمل كرد. وضع حمل كه كرد بعد دم النّفاس كه اقلش حد ندارد مثل دم الحيض كه سه روز است دم الحيض. دم النّفاس اقلش حدّى ندارد. ممكن است يك لحظه بشود. همين كه اين بچّه را زاييد يك خورده دم آمد از زن و ديگر دم خشك شد. بعد دمى نيامد. همان يك ربع يا ده دقيقه كه بعد الوضع حمل آنى، ربع ساعتى دم آمد، بعد رفت پارچهاى گذاشت و ديد خشك است حتّى فضاى...دمى ندارد. خوب اين نفاسش تمام شده است. اين شخص وضويش منتقض مىشود. وضو سابقى اين جا هم دليل ندارد. بدان جهت ايشان فرموده است در مسألتنا در مقام در نواقض الوضو است و دليلى نداريم مسح الميّت و اينها دم النّفاس يا دم الحيض چون كه در دم الحيض فاصله مىشود. سه روز حيض است اين زن. اين زن در عرض سه روز بول مىكند. مىخوابد ديگر. قطعاً وضويش منتقض مىشود. در او اثر ندارد. در اين دم نفاس و من مسح الميّت آن جا اثر دارد كه وضويش نقض نشده است. اين يك مسأله.
يك مسأله اين است كه با اغسال ديگر غير الجنابه وضو لازم است يا نه؟ جماعتى گفتهاند كه وضو لازم است. ثمره اين كه فلان شىء از نواقض است يا نه، اگر ما گفتيم ساير الاغسال وضو مىخواهد و بدون وضو جايز نيست نماز خواندن، نتيجه بحث در مقام اين است كه اين زنى كه زاييد وضو داشت، يا تمام شد ديگر. يك ربع خون آمد و قطع شد. غسل نفاس كرد. مىخواهد نماز بخواند وضو لازم نيست. چرا؟ چون كه وضويش نقض نشده است كه. اين با وضو است. كلّ غسلٍ معه الوضو غير الجنابه اين وضو دارد. وضويش نقض نشده است كه. و امّا اگر فرض بفرماييد گفتيم كه نه، وضو را نقض مىكند دم النّفاس اين لازمهاش اين است كه هم بايد وضو بگيرد و هم غسل كند. اين ثمره عملى است كه فلان شىء ناقض الوضو هست يا ناقض الوضو نيست. اگر در آن مسأله گفتيم كه غسل مجزى از وضو نيست با غسل بايد غسل جنابت نشد وضو باشد، ثمره آن جا ظاهر مىشود. اگر شيئى از نواقض شد، بايد بعد الغسل وضو بگيرد. چه قبلاً وضو داشت يا نداشت. چون كه نفاس يا مسح ميّت وضو را باطل كرد. و امّا اگر گفتيم كه نه مسح ميّت وضو را باطل نمىكند، نقض نمىكند، آن كسى كه وضو داشت ميّت او را مسح كرد، بعد مىخواهد غسل مسح ميّت بكند وضو لازم نيست. چون كه وضويش هست. كارى نكرده است. نواقض وضو موجود نشده است. ثمره نزاع اين جا ظاهر مىشود و فرمودهاند لعلّ الماتٍ در مقام كه ترك كرده است غير ذكر الجنابه و استحاضه را، لعلّ نظرش اين است كه آنها نواقض نيستند. ساير موجبات نواقض نيستند. بدان جهت ايشان كه فرموده بود ينبقى كه على المصنّف كه متعرّض بشود به ساير موجبات الوضو در مقام نه ليس در مصنّف لعلّ آنها را ناقض نمىداند.
سؤال؟ وضو يعنى وضو داشته باشد. نه اين كه وضو را تجديد كند. يعنى با غسل تنهايى نمىتواند نماز بخواند. بايد وضو هم داشته باشد. اگر وضو از سابق باقى است و نقض نشده است، غسل را با وضو مىخواند. نماز را با غسل و با وضو مىخواند. و توضيحش را هم خواهيم داد. اين فرمايشى است كه در مقام فرمودهاند. ولكن اين كه مصنفّ ترك كرده است و اينها را از نواقض نمىداند اين احتمالش نيست. اين كه ايشان فرموده است كه على المصنّف كه متعرّض بشود به ساير موجبات هم اين حرف درست است. چرا؟ چون كه خود صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف
موجبات الغسل را يعنى غسل واجبى را كه عرض مىكنم مثل مسح الميّت و الحيض و النّفاس اينها را ناقض وضو مىداند. در مسأله 12 از مسائل مسح الميّت گفته است كه مسح الميّت ينقض الوضو. تصريح كرده است كه مسح الميّت ينقض الوضو. و پشت سرش هم گفته است كه كسى كه غسل مسح ميّت بكند كه ميّت را مسح كرده بود بعد...و قبل الاغتسال بايد وضو بگيرد. قبلش يا بعدش. پشت سر اين دارد. مراجعه بفرماييد. و در غسل النّفاس هم همين جور دارد. بعد از اين كه فرموده است ممكن است غسل النّفاس لحظهاى بوده باشد پشت سرش فرموده است بر اين كه واجب است بر زنى كه غسل نفاس مىكند وضو هم بگيرد. قبل او بعد. و مقتضاى اطلاق عبارتش اين است آن جا تصريح به نقض نكرده است. مقتضاى اطلاق عبارت است. يعنى حتّى زنى كه نفاسش لحظه بوده باشد و حتّى اين كه قبل النّفاس وضو داشته باشد. مقتضاى اطلاقش اين است. اين كه اينها نواقض الوضو هستند پيش مصنّف تمام است. بدان جهت بايد متعرّض بشود. امّا اين كه مصنّف به رحمت خدا رفته است على الله مقاماً، تعالى الله درجاته. آن برود كنار. ما چه بگوييم؟ اينها از نواقض است يا نه؟ فرمودند بر اين كه ما دليل نداريم بر اين كه ساير موجبات از نواقض بوده باشد. مثل اين كه مىشود دليل پيدا كرد كه ساير موجبات الغسل كه حدث هستند، نمىشود با آنها نماز خواند، يعنى شخص محدث است. كه تعبير به حدث اكبر مىشود. از آنها هم مىشود استفاده كرد از بعضى روايات كه آن هم ناقض الوضو هست. وضو را نقض مىكند. از آن رواياتى كه مىشود استفاده كرد اين معنا را كه وضو را نقض مىكند صحيحه اسحاق ابن عبد الله اشعرى است.
در باب سوم از ابواب النّواقض روايت، روايت چهارمى است. و عنه عن ابن قولويه شيخ قدس الله نفسه الشرّيف از مفيد نقل مىكند از استادش شيخ مفيد، كه شيخ مفيد هم نقل مىكند از ابن قولويه كه جعفر ابن محمد ابن قولويه است. او هم از پدرش محمد ابن قولويه كه پدرش از اصحاب سعد بود. عن سعد ابن عبد الله، عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابن ابى عمير عن اسحاق ابن عبد الله اشعرى. قال لا ينقض الوضو الاّ حدث. و النّوم حدث. نوم هم حدث است كه سابقاً هم خوانديم. حدث يعنى چه؟ آنى كه مناسبت با مقام است. حدث يك معناى حادثه است او كه مراد نيست. اين كه مىگويد لا ينقض الوضو الاّ حدث يعنى حدثى كه در مقابل طهارت است. يعنى موجب الحدث بايد موجود بشود كه وضو نقض بشود. موجب الحدث چه اكبر باشد و چه غير اكبر يعنى چه آنها بوده باشد و چه غير آنها. كه مسح ميّت باشد، دم استحاضه باشد، دم حيض باشد. مىشود از اين صحيحه مباركه استفاده كرد. آن وقت مىماند كه شما بگوييد كه در روايات متقدمه حصر كرده بود نواقض وضو را ما يخرج من طرفيك و النّوم و المنى آنها را گفته بود. گفتيم آن صحيحه خطاب به زراره بود كه زراره مرد بود كه آن حيض و استحاضه را هم آن جا نگفته بود كه از نواقض است حتّى قليلش را. چون زن كه نيست. هكذا غسل نفاس را نگفته بود. مسح ميّت چون كه امر اتّفاقى است، آن هم دليل خاص دارد. بلكه موجب غسل است. خوب مثل ساير آن جاهايى است كه يكى را در روايت ديگر ذكر كرده بود. مثل او مىماند. بدان جهت مىماند آن روايت معتبرهاى كه در آن روايت معتبره داشت بر اين كه لا ينقض الوضو كه...قال سألت الرّضا (ع) عن النّاصور اينقض الوضو؟ قال انّما ينقض الوضو صلاة البول و الغايت و الرّيح. اين جا ديگر خطاب به مرد كه نيست. مرد و زن يكى است. در اين جا مىگوييم كه چه جورى كه شما در جمع ما بين اين روايت و روايتى كه مىگويد بر اين كه نوم ناقض است روايتى كه مىگويد استحاضه قليله ناقض است، چه كار مىكنيد آن را. در مقام جمع مىگوييد كه اينها مصاديق حدث است. در اين روايت امام (ع) مصاديق حدث را بيان كرده است. اين مصاديق را بيان كرده است. انّما ينقض الوضو صلاةٌ البول و الغايت و الرّيح يعنى حصر اضافى است نسبت به آنهايى كه عامّه مىگويند. ولكن اينها نسبت به آنهايى كه مبطل وضو هستند حقيقتاً حصر حقيقى نيست كه آنها را نفى بكند. حصر اضافى است. به او حمل مىكنيم. خوب در جمع ما بين صحيحه اسحاق ابن عبد الله اشعرى كه انّما
ينقض الوضو الحدث و النّوم حدث همين را مىگوييم. مىگوييم حصر در اين روايت اضافى است و در آن روايت حقيقى. در آن روايت هيچ اشكالى ندارد كه حصر حقيقى است. آن حقيقى، اين اضافى. اين هم جمع عرفى ما بينهما. و بدان جهت الله العالم مثل صاحب العروه نمىگويم. علم غيب ندارم كه در نظر ايشان دليل چه بوده است. مىشود اين ناقضيّت را از اين صحيحه اسحاق ابن عبد الله اشعرى كه تمام اينها نواقض الوضو هستند مىشود استفاده كرد. مراد از حدث موجب الحدث است. و به مقابله مقام يعنى به مناسبت المقام حدث مقابل الطّهارت است. معلوم است كه موجبات ديگر حدث مىآورند. كسى در محدثيّت اشكال نكرده است در ساير موجبات. منتهى در ناقضيّت الوضو و منهنا كسى مسح بكند ميّت را و بدون اغتسال نماز بخواند نمازش باطل است. چون كه حدث است مسح ميّت. اين بلاكلامٍ. بدون اغتسال بگويد كه واجب نفسى است به صلاة مربوط نيست. يك ميّت را مسح كردهايم يك غسل مىكنيم. يك غسل واجب نفسى است. اين نيست. مسح ميّت حدث است. اين را همه ملتزم هستند. كسى لو يومنا هذا پيدا نشده است كه بگويد مسح الميّت حدث نيست. چون كه متفاهم عرفى از رواياتى كه در اغتسال وارد است، و حتّى در غسل اليد وارد است ارشاد بر اين است كه اينها حدث است. و منهنا ملتزم مىشويم كه اينها حدث هستند مثل ساير حداث. و در اين روايت هم گفته است كه وضو را حدث نقض مىكند. ديگر مقيّد نكرده است كه حدث اصغر بشود. يعنى بول و غايت و امثال اينها بشود. و جمع عرفى هم كه دارد گفتهام بدان جهت مسأله به نظر ما بعيد نيست كه كسى استفاده بكند و اشكالى هم ندارد. گذشتيم اين را.
سؤال؟ آن معنايش اين است كه اگر براى كسى قطع نظر از اين موجب الغسل وضو واجب بوده باشد، سؤال؟ آن كسى كه مىگويد نواقض اينها هستند معنايش اين است. آن روايات در مقام بيان اين هست كه كسى موجب الوضو برايش از آن صادر شده باشد غسل تنها بكند كافى است يا بايد وضو هم بگيرد. انشاء الله زنده مانديم و خدا توفيق داد مىرسيم. بحث مىكنيم و مىبينيم كه مثل آينه روشن است. على هذا الاساسى كه هست مسأله در اين جا تمام مىشود. بعد ايشان مسائلى را صاحب العروه در مقام ذكر مىفرمايد. مسأله اولايى كه متعرّض مىشود آن مسأله اولى احتياجى به بحث كردن ندارد. فقط اشاره مىكنيم. بعد از اين كه نواقض الوضو معلوم شد كه چهها هستند مكلّف بعد از وضو گرفتن كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را كرد شك مىكند بعد از اين وضو گرفتن ناقضى از او موجود شده است يا نشده است ايشان مىفرمايد حكم مىشود به بقاء وضويش و اين كه ناقض موجود نشده باشد. شبهه موضوعيه را مىگويد. چون كه نواقض را بيان كرد. شبهه حكميه وظيفه مجتهد است. يكى از اين نواقض موجود شده است يا نه؟ چه شك بكند در اين كه ناقض موجود شده است منشأ شك اين است كه ممكن است اصلاً چيزى از او خارج نشود. احتمال هم مىدهد كه بول از او خارج شده است. احتمال هم مىدهد هيچ چيز خارج نشده است. خشك خشك است. دستش را هم زد و ديد خشك است. دست زدن نمىخواهد. همان مقتضى الاستسحاب كه عدم خروج بول است مىگويد وضو باقى است. در صحيحه زراره هم هست. ولو صحيحه موردش شكّ در نوم است به شبهه موضوعيه. ولكن امام (ع) يعنى بعد از اين كه زراره فهميد نوم چيست ذاهب عقل بايد بشود خفقه و خفقَتان مجرّدش ناقض نيست، شك مىكند در جايى كه شك مىكند شك است در اين كه نائم اين نومى كه ذاهب عقل و سمع است موجود شده است يا نشده است. و ان حرّك فى جنبى شىءٌ و هو لا يعلم. احتمال مىدهيم ملتفت نشده است، چون كه حواسش در جاى ديگر بود. نه اين كه خوابيده بود. آن جا فرمود لا حتّى استيقن انّه قدنا و الاّ فانّه مقتضاى تعليل فانّه على يقينٍ بالوضو و اين كه نقض يقين به شيئى بشود كه در شيئى نمىشود. يا اقلاً وضو را. يقين به وضو به شكّ در ناقض نمىشود. اين جاى كلام نيست. يك وقت اين است كه مىداند رطوبت خارج شده است. نمىداند بول است يا غير البول. وذى است مثلاً، مذى است كه ناقض نيست. آن جا الكلام الكلام كه همان در رواياتى
كه در استبراء گفتيم. اگر بعد البول استبراء كرده بود آنى كه خارج شده است پاك است. لرّوايت اصل نمىخواهد. و اگر نه. استبرا نكرده بود محكوم است به بول و ناقضيّت و نجاست گذشت.
و امّا در اين كه شك بكند خوابيده است يا نخوابيده است. يا چيزى خارج شده است. نمىداند ريح است، يك چيزى خارج شد نمىداند كه ريح بود يا نفخه شيطان بود. نمىداند كدام يكى از اينها بود. بدان جهت يك چيزى موجود شده است. شكّ در ناقضيّتش دارد. اصل اين است كه ريح خارج نشده است. باز همان...است. شارع مقدّس حكم كرده است هر كسى كه غسل وجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين بكند يكى از اين امورى كه خوانديم صادر نشده باشد وضويش باقى است. يعنى وضويش را شارع اعتبار بقاء كرده است. مثل معاملات. چه جورى كه انسان بيع بكند مادامى كه فسخ نكرده است بيع اعتبار مىشود عند العقلا باقى است بدان جهت معامله را و عقد را بعد فسخ مىكند. پس عقد هست كه فسخ مىكنند ديگر. معلوم مىشود آنى كه حادث شده است در او اعتبار بقاء مىكند. شارع هم براى وضو اعتبار بقاء كرده است. در صحيحه زراه هم هست. فانّه من يقينٍ بالوضو در موارد شكّ در بقاء وضو است اخبار ناقضه مىگويد تا نواقض، ناقض شكننده را مىگويند. چيزى كه مىشكند. پس معلوم مىشود كه اعتبار استمرار بقا شده است كه اينها نواقض هستند. مىشكنند آن استمرار را. نواقض كه مىگويند لا ينقض الوضو معلوم مىشود كه وضو باقى است. على هذا الاساس اين اعتبار بقاء حكم است. موضوعش چيست؟ موضوعش اين است كه كسى غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين بكند و نواقض از او سر نزده است. اين استسحاب در ما نحن فيه استسحاب موضوعى است. من غسل المسح و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را كردهام و استسحاب هم مىگويد نخوابيدى، بول خارج نشده است، غايت خارج نشده است، ريح خارج نشده است. پس وضو باقى است. پسش پس شرعى است. يعنى حكم شرعى است كه مترتّب مىشود بر وضو. مثل اين كه اين خمريّتش باقى است. پس حرام است. حرمت حكم شرعى خمر است. بقاء الوضو حكم شرعى حدوث الوضو و عدم حدوث ناقض است. بدان جهت اين كلام در اين واقع مىشود امام (ع) در صحيحه زراره خود وضو را استسحاب كرد. و استسحاب عدم نوم نكرد. قاعدتاً استسحاب موضوعى مقدّم است بر استسحاب حكمى ديگر. فرمود بر اين كه تو يقين به وضو داشتى. فشكك يعنى در خود وضو شك كردى. چون كه...متعلّق معنايش اين است كه نفرمود لانّك كنت على يقينٍ فى وضو كه فشكك فى النّوم كه جدا بكند متعلّق يقين را از شك. تا استسحاب موضوعى بشود. فرمود لانّك كنت على يقين بوضوئك فشكك ظاهرش اين است كه شك در وضو كردى. يعنى بقاء الضو و لا تنقض اليقين بالشّك. به يقين، به حدوث با شكّ در بقاء وضو بگو وضو باقى است. نقض نشده است. همان استسحاب خود وضو مىشود. اين سرّش اين است كه آن استسحاب موضوعى را تفهيم كردن احتياج به عنايت دارد كه بايد اوّل توضيح بدهد كه موضوع اين است اين جور است در جزء موضوع محرز است بالوجدان و قيدش محرز است كه عدم النّاقض است بالاصل، پس وضويت باقى است. چون كه داستان مىشود كه الان من گفتم. آنهايى كه وارد هستند متوجّه مىشوند كه چه مىگويم. بدان فضلاً از اين كه انسان به هر كسى اين حرف را بگويد. بدان جهت امام به جهت اين كه طريق سهل است زراره مىخواهد به مردم بفهماند. خودش فقيه است. مىداند زراره. درجه خود زراره خيلى اعلا از اينها است. ولو به حسب حسن ظنّ ما. ولكن اين زراره اين را بايد به مردم بگويد. روى اين اساس چون كه يقين به وضو كرديم شكّ در بقاء كه كردى بگو باقى است كه در رساله عمليهها هم مىنويسند، اين به جهت تحصيل مطلب در تفهيم است. اين مسأله اولى است كه شكّ در بقاء الوضو حكم مىشود به بقاء وضو بشبهة الخارجيه عرض كردم. شبهه حكميه مال خود مجتهد است. اين مال رساله عمليه. مقتضاى وظيفه شرعيه مردم اين است كه بگويند وضو باقى است. و الاّ در موارد شكّ در ناقضيّت در حكم شرعى كه فلان شىء ناقض است يا نه، به استسحاب نوبت نمىرسيد. ادلّه اجتهاديه داشتيم كه ادلّه
حاصله كه غير از آنها چيز ديگر ناقض نيست. شبهه حكميه ندارد مقام.
بدان جهت در ما نحن فيه كه هست مرادش شبهه موضوعيه است. بعد ايشان مىگويد مسألهاى را و آن مسأله هم اين جور است. مىفرمايد اگر شيشه احتقان را بعد از اين كه بر كسى حقنه كردند خارج كردند. سابقاً گفتيم كه شيشه احتقان ادخالش و اخراجش موجب نقض وضو نمىشود. مىگويد اگر ذرّات غايت چسبيده باشد به همان شيشه او محكوم است بر اين كه وضويش نقض شده است. چون كه خروج الغايت ناقض است. خروج غايت اضطرارى باشد، اختيارى باشد، گذشت. مثل خروج البول است. اختيارى باشد يا اضطرارى باشد. قليل باشد يا كثير باشد. اجزاء غايت وقت كه خارج شد حكم مىشود به انتقال. اگر شك كرديم بر اين كه با شيشه احتقان ذرّاتى از غايت خارج شده است يا نه، فحص لازم است كه فحص كنيم. يا اگر فحص كردن هم ممكن نيست و تاريك است. برقها رفته است. از كجا نگاه كنم؟ نمىبينم. مىگويد فحص هم لازم نيست. اصل اين است كه چيزى خارج نشده است. چون كه شكّ در وجود ناقض مىشود. كه ناقض وضو وضو گرفته بود يعنى غسل الوجه و اليدين كرده بود. و شك مىكند كه بعد ناقضى موجود شده است يا نه، استسحاب مىگويد كه ناقض نشده است و احتقان هم كه حقنه كردهاند كه با حقنه آب حقنه خارج مىشود كه او ناقض الوضو نيست. چون كه ولو خارج از طرفين است. ولكن در صحيحه زراره فرمود بر اين كه آنى كه نقض مىكند ماء الاحتقان ناقض نيست. آنى كه از طرفين خارج مىشود يعنى از قبل و دبر، بول است و غايت است و منى است و ريح. اينها ناقض است. معنايش اين است كه ما يخرج من الطّرفين ماء الاحتقان بوده باشد اين معنا ناقض وضو نيست. يعنى به آن اطلاقاتى كه در بعضى روايات بود انّما ينقض الوضو ما يخرج من الطرفين كسى توهّم نكند به اطلاق او ماء الاحتقان را مىگيرد كه وارد شده بود بر امعا الان از امعا دوباره خارج مىشود. اگر ذرّات غايت را با خودش بياورد، آن همين جور است. ناقض الوضو است لخروج الغايت. و امّا در صورتى كه ذرّات غايت را با خود نياورد و نكشد بيرون، خودش ناقض نيست. چرا؟ به آن اطلاق هم نمىشود تمسّك كرد. چون كه آن اطلاق حاكم دارد. تفسير كرد آن اطلاق را امام (ع) در صحيحه اسحاق ابن زراره به بول و غايت و خروج الرّيح و المنى يا فقط به بول و غايت تفسير كرد على اختلاف بالتّعبير كه او گفته بود بعد از واو. بدان جهت در ما نحن فيه ماء الاحتقان ناقض نيست. از اين جا معلوم مىشود حكم در مسأله ثالثه. مسأله ثالثه اين است كه از اگر دبر انسان قيحى خارج شد، چركى خارج شد، آنهايى كه زخم دارد لا سمع الله چرك خارج مىشود، يا فرض بفرماييد از مجراى بول چرك خارج شد يا دم خارج شد، ايشان مىفرمايد قيحى كه خارج مىشود او ناقض الوضو نيست به قرينه همان تفسيرى كه در صحيحه زراره بود. و امّا در دم يك تفسيرى مىدهد كه خوب تأمّل بفرماييد ببينيم ايشان تفسيرش چيست انشاء الله الرّحمان.
|