جلسه 503

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:503 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 6/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد اگر از سبيلين قيحى خارج شد آن قيحى كه خارج مى‏شود ناقض الوضو نيست. عرض كرديم در صحيحه زراره امام (ع) ما يخرج من الطّرفين تفسير فرموده بود به بول و غايت و منى و ريح. پس آنى كه غير اين چهار عنوان بوده باشد عنوان بول و غايت يا ريح و منى بر او صادق نشود خروجش از سبيلين و ناقض وضو نيست. علاوه بر اين خودش هم در روايات هست كه ناصورى كه خارج مى‏شود از شخصى كه مبتلا است به نواسى، مبطل نيست. امام (ع) در آن روايت فرمود كه اين مبطل و ناقض نيست. ناقض بول و غايت و ريح است. بعد ايشان در عروه متعرّض مى‏شوند به اين كه از سبيلين دم خارج بشود. اين جا هم مى‏فرمايد بر اين كه ناقض وضو نيست اين دمى كه خارج مى‏شود از سبيلين. باز همان صحيحه زراره كه تفسير كرده بود ما خرج من السّبيلين را به آن چهار تا يا سه تا نفى مى‏كند كه دم كه خارج شد از دبر يا قبل او ناقض وضو نيست. ولكن در اين خروج دم از مجرا البول او الغايت يك تفصيلى مى‏دهد در عروه. مى‏فرمايد الاّ اذا صدق يعنى احراز بشود اين معنا كانّ آن بولش و غايتش سار دماً آن بول خودش برگشته است و دم شده است. غايت خودش برگشته است و دم شده است ولو در باطن. وقتى كه اين معنا صدق كرد مثل اين كه در عرف مى‏گويند بر اينكه همه‏اش را تغوّتش همه‏اش خون بود، بولش همه‏اش خون بود. اين كه صدق بكند كه بول سار دماً يا غايت سار دماً، در اين صورت اين ناقض وضو است. عرض مى‏كنم اين دو تا صورت و دو تا فرض دارد. يك فرض كه فرض واقع است در آنهايى كه مرض كلّيوى دارند يا زخم امعا دارند يا فرض كنيد لا سمع الله سرطان معده‏اى، يا روده‏اى دارند، زخم معده دارند. ربّما دم كثير مى‏شود و آن دم غاطى مى‏شود به بول آن كه مرض كلّيه دارد. يا فرض كنيد به آنى كه زخم دارد در امعا و معده و امثال ذالك اين دم مخلوط به غايتش مى‏شود و دم، دم كثير مى‏شود. وقتى كه اين تغوّت كرد يا بول كرد مى‏گويد بول خون كردم واى بر من. كارم تمام شده است يا فرض كنيد تغوت اسم خودش را بگوييد واضح‏تر مى‏شود ديگر خون مثلاً تغوّت كردم كه در ما نحن فيه غايت هست، بول هست، ولكن خون مستولى شده است لونش بر غايت بر لون الغايت يا بر لون البول. اين متعارف است در آنهايى كه مبتلا هستند لا سمع الله. بله آنهايى كه ابتلا دارند اين جورى و خودشان شديد است اين معنا محقق است. اين اگر باشد اين ناقض است. براى اين كه آنى كه خارج مى‏شود بول است. منتهى مستور است بلون الدّم. دم هم خارج شده است. ولكن دم ناقض نيست. خود آن بول و غايت ناقض است. اين اشكالى ندارد. اين كه مى‏گويد همه‏اش خون كردم يا همه‏اش خون بول كردم، اين مسامحه است. مثل اين كسى كه وارد مى‏شود به اين مجلس مى‏گويد همه‏اش...سفيد بود. نه سياه هم هست. ولكن غلبه چون كه با او است اين جور اطلاق مى‏كنند. در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه هم همين جور است. بول خارج شده است و غايت خارج شده است منتهى مستولى است بر او و غالب است بر او دم و اين لا اشكال بر اين كه ناقض است. و آنى هم كه در خارج اتّفاق مى‏افتد اين است. يك فرض ديگرى دارد كه من نمى‏دانم روى حسابى كه حساب كرديم اين فرض فقط مجرّد الفرض است كه تمام بول قبل از خروج الى الخارج بول استحاله به خون بشود يا فرض بفرماييد تمام غايت استحاله بشود فرض بفرماييد به دم‏
قبل از خروج كه ظاهر عبارت با اين هم مى‏سازد. ظاهر عبارت عروه. الاّ اذا علم انّ بوله او غايته سار دماً. بول و غايتش سار دماً است. اين اگر در خارج فرض واقعى بوده باشد و اتّفاقى بيفتد اشكال اين است كه اين چرا ناقض باشد. بنا شد كه آنى كه در خارج بول است يعنى بولى كه خارج مى‏شود يعنى خارج مى‏شود بولاً. آنى كه خارج مى‏شود غايتاً او ناقض است. اين كه بول خارج نشده است و غايت خارج نشده است. اين جا كه عرفاً مى‏گويند بر اينكه لو فرض اگر فرض واقع بشود مى‏گويند تبولّ دماً تغوّت دماً اين موجب نمى‏شود كه ما ملتزم بشويم به ناقض بودن. اين اطلاق، اطلاق تسامحى است كه خودش قرينه دارد. اين مثل اين است كه آن غايتى كه در امعا است، در جوف است، مبدّل به كرم بشود. مى‏گويند تغوّت دوداً بايد ناقض بشود ديگر. آنى كه در خارج آمد و او را تغوّط كرد همه‏اش دود است. همه‏اش كرم است. خودتان گفتيد كه دود اگر خارج شد و متلوّس به غايت نبود ناقض نيست. خوب اگر استحاله كه شد عنوان بوليّت مى‏رود و عنوان غايت مى‏رود و ظاهر ادلّه اين است كه خارج بايد خرج بولاً باشد، خرج غايتاً باشد، اين خرج غايتاً كه نيست. خرج بولاً كه نيست. اين مثل خرج دوداً است. تغوّت دوداً. نگوييد عرف مى‏گويد تبولّ دماً يا تغوّت دماً. عرف مى‏گويد تغوّت دوداً. اگر اين استحاله‏اى بشود در دود هم واقع است. چون كه ربّما مى‏شود. به واسطه ماندن در امعا مبدّل به او مى‏شود.
بدان جهت در ما نحن فيه بايد تفصيل داد كه اگر مراد صاحب عروه فرض اوّل است، آن عيبى ندارد. ما هم قبول داريم. چون كه بول خارج شده است. منتهى دم هم هست. دم هم مستولى است. خصوصاً على مسلكنا در باب استهلاك گفتيم اگر شى‏ء قليل بشود و در كثير مستهلك بشود، در باب استهلاك ملتزم شديم كه استهلاك انهدام شى‏ء نيست حتّى عرفاً. اگر سابقاً يادتان بوده باشد بيان كرديم و اقامه دليل كرديم دليلى كه نمى‏شود در او خدشه كرد كه استهلاك انهدام شى‏ء نيست ولو عرفاً. منتهى استهلاك گفتيم طبعيّت حكمى است. هر جا دليل داشته باشد كه شارع آنى را كه مستهلك است شارع حكم مستهلكٌ فيه را جارى كرده است بر او. مثل اخبار كل. در اخبار كل دارد كه تبول فيه الدّواب طلب فيه الكلاب توى آن ميته است، توى آن دم است، امام (ع) فرمود اذا غلب الماء لون الدّم يا آن بول را و امثال ذالك را، آن معتصم است. فتوض‏ء منه واشرب در بعضى روايات هم داشت. اين طبعيّت حكمى است. در هر جايى كه دليل قائم بشود. شارع حكم مستهلك را القاء كرده است. حكم مستهلكٌ فيه را جارى كرده است. دليل جارى بشود، دليل چه دليل لفظى باشد مثل اخبار كل و چه دليل، دليل سيره متشرّعه بوده باشد. اكل التّراب حرام است. همين جور است ديگر. انسان گندمى را كه فرض كنيد جمع مى‏كنند لا محال توى آن از خاك است. بدان جهت اگر بيايند الك بكنند و امثال ذالك بكنند يك مقدارى تراب در مى‏آيد. ولكن همين جور جمع كرده‏اند. مى‏دهند به آسياب، آرد مى‏كنند و نان مى‏پزند و مى‏خورند. اكل التّراب حرام است. ولكن اين جا چون كه تراب مستهلك است، سيره بر اين جارى است كه اين جور نان را مى‏خورند و ائمه منعى نكرده‏اند كه تراب خوردنش جايز نيست، نه عيبى ندارد. امّا كسى گندم تميزى داشت. نانوا بود. ديد كه حكومت اين دفعه آردى داده است تميز. گندمش را هم داده است. آردش هم هيچ خاك نيست. گفت من خودم ده كيلو خاك نرم بريزم ديگر. مثل سابق بشود. بپزم بدهم يا خودم بخورم. گفتيم اين حرام است. اكلش جايز نيست. چرا؟ چون كه اين استهلاك دليل ندارد بر تجويزش. اين اكل تراب است. انهدام موضوع نيست عرفاً و دليل اقامه كرديم بر اين معنا. برنمى‏گردم به آن بحث. بناعاً على مسلكنا وقتى كه بول خارج شد ولكن دم به او مستولى است بول خارج شده است و دليل هم نداريم كه ناقض نيست بول وقتى كه مستهلكاً خارج شد فى الدّم. بدان جهت حكم بول را دارد و حكم غايت را دارد. وضو نقض مى‏شود.
و امّا در فرض ثانى كه عرض مى‏كنم شايد مجرّد فرض باشد كه غايت به تمامه مبدّل به دم شده است و استحاله به دم پيدا كرده است، بول به تنهايى استحاله پيدا كرده است به دم، آن وقت نمى‏گويند كه اين بول است. مى‏گويند دم است اين. مثل استحاله شدن است. يادتان بماند. مثل استحاله شدن غايت است به دود، به كرم. چه جورى كه آن جا ملتزم شديد كه او ناقض نيست، اين هم ناقض نيست. تارتاً كى وقتى كه مبدّل به خون شد، يعنى به صورت خون شد اين ربّما عنوان آخر به او صدق مى‏كند. مثل اين كه انشاء الله در باب جنابت خواهد آمد كه صاحب العروه هم قدس الله نفسه الشّريف فرموده است كه اگر منى به صورت خون خارج شد او موجب جنابت است و بايد غسل بكند. ولكن به صورت دم خارج شد يعنى خواص منى را دارد. مثل اين كه شهوت است، سستى مى‏آورد ولكن در صورت خون است. اين عيبى ندارد. اين منى است خودش. منتهى منى زودرس است. منى است كه نرسيده است. چون كه منى استحاله از خون مى‏شود. آن كسى كه شب عروسى خيلى عجله دارد و مى‏خواهد...كند ربّما ديگر نوبت نمى‏رسد كه در اندرون آن تبدّلات بشود. به صورت خونى خارج مى‏شود. بله آن ناقض وضو است. او صدق منى مى‏كند. او ربطى به اين جا ندارد. على هذا الاساسى كه هست اين مسأله‏اى كه گفتيم. امّا بعد ايشان متعرّض مى‏شود به مسأله مذى و ودى كه مى‏فرمايد اينها هم ناقض نيست.
و امّا اين كه مذى ناقض نيست. اين را بدانيد عند اصحابنا الاماميه مذى را از نواقض وضو نمى‏دانند و مخالفى هم قديماً و حديثاً نقل نشده است الاّ از دو بزرگوار. يكى ابن الجنيد است كه ايشان تفصيل داده است. فرموده است مذى اگر عن شهوتٍ خارج بشود كه غالباً هم همين جور است، او ناقض الوضو است. اين جور تقييد كرده است. مذى كه خارج مى‏شود مع شهوتٍ يعنى عند الشّهوه خارج مى‏شود. ديگر همه محلّ ابتلايشان بوده است يا هست. ولكن آن جور ندارد كه جستنى بوده باشد يا سستى بياورد. ولكن قطراتى خارج مى‏شود فتوراً عند شهوه. گفته است او ناقض است. يكى ابن الجنيد است و ديگرى هم شيخ الطّائفه است. از شيخ الطّائفه هم نقل كرده‏اند كه مذى اگر عن شهوتٍ بوده باشد و يك قيد ديگر هم علاوه كرده است شيخ قدس الله نفسه الشريف. خودش هم خيلى باشد. بابركت باشد. يك قطره و دو قطره نه. خيلى بوده باشد كه خارج از متعارف است، او ناقض وضو است. شيخ اين را كجا فرموده است؟ شيخ اين را در كتب فتاوايش نقل نكرده است. در تهذيب وقتى كه رسيده است به رواياتى كه آن روايات مضمونش اين است كه مذى ناقض است، در ذيل او يك سطرى بيان كرده است. فرموده است لو صحّه ذالك. لو صحّه ذالك را معنا خواهيم كرد يعنى چه. لو صحّه ذالك فمحمولةٌ على ما اذا كان بشهوتٍ و خارجاً عن المعتاد لكثرته. اگر اين صحيح بوده باشد كه معنا خواهيم كرد يعنى چه، اين روايات حمل مى‏شود به آن جايى كه مذى عن شهوتٍ بوده باشد و خارج از معتاد بوده باشد لكثرته. ما فقط از قدما اينها را مى‏دانيم. كه اينها ابن الجنيد است. اين كلام شيخ است و خواهيم گفت كه اين كلام شيخ فتوا نيست. اين در جمع ما بين الاخبار كه مى‏فرمايد لو صحّه كه معنايش مى‏آيد به آن تقدير حمل به اين معنا مى‏شود و كيف كان ولو اصحاب ما اين جور هستند. مشهور اين را ملتزم هستند كه ناقض نيست على الاطلاق و بلكه من ما لا خلاف فيه است الاّ از ابن جنيد كه تصريح كرده است بشهوتٍ باشد ناقض است و خيلى هم كه به مخالفت ابن جنيد فقها اعتنا نمى‏كنند. چون كه نمى‏دانم اين چه بود يك مسلك عامّه در ذهنش بود. در بعضى مسائل همين جور بود. قياس مى‏كرد. اينها را بود. بدان جهت اصحاب ما فتاواى او را طرح كرده‏اند. آن فتاواى او را كه مخالف باشد قادح نمى‏دانند. موافق هم بوده باشد كه خيلى اهميت نمى‏دهند كه مخالف است يا موافق. ولكن شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف اگر فتوا داده باشد، يك راهى باز مى‏شود. چون كه رواياتى كه در مقام بحث خواهيم كرد، روايات على طوائفى هستند. آن روايات را ما ملاحظه مى‏كنيم. مى‏گوييم اگر ما بوديم و اين روايات و قرينه خاريه نبود نتيجه اين روايات چيست؟ يك طايفه از روايات كه فى نفسها هم روايات كثيره هستند دلالت مى‏كنند بر اينكه مذى ناقض نيست. چه آن مذى عن شهوتٍ بوده باشد، چه عن غير شهوتٍ بوده باشد. مذى على الاطلاق ناقض نيست. بلكه مذى مثل آب دهان و مثل آب بينى است نسبت به وضو. چه جورى كه آب دهان خارج بشود يا آب بينى خارج بشود مختاطه مى‏گويند عرب‏ها كه مخاط است و خارج مى‏شود ناقض نيست، اين هم همين جور است. اين هم ناقض نيست.
اين روايات، رواياتى است كه صاحب وسائل قدس الله سرّه يك بابى عنوان كرده است كه باب 12 در نواقض الوضو است. در آن رواياتى كه هست اين جور است. يكى از آن روايات صحيحه بريد ابن معاويه است. روايت اوّلى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه عن بريد ابن معاويه. اين را صحيحه گفتيم به اعتبار اين كه پدر على ابن ابراهيم پيش ما از ثقات است. يعنى ثقه است. پيش مردم مى‏گويند توثيق خاص ندارد. ما مى‏گوييم توثيق خاص نمى‏خواهد. توثيق عام باشد هم صحيحه مى‏شود. قال سألت احدهما (ع) عن المذى از معاريف است كه در حقّش مدح وارد شده است. كلينى رواياتى را كه از على ابن ابراهيم نقل مى‏كند لعلّ روايات على ابن ابراهيم در كافى از اكثر روايات است، اغلب آن روايات از پدرش است و على ابن ابراهيم از محمد ابن عيسى ابن عبيد و اينها هم نذر كرده است ولكن خيلى كم است. اكثر روايات على ابن ابراهيم صاحب التّفصيل از پدرش است. اين را هر كس تتوع كند مى‏داند كه اين جور است. آن جا دارد بر اين كه سألت احدهما (ع) عن المذى فقال لا ينقض الوضو وضو را نقض نمى‏كند و لا يغسل منه ثوبٌ و لا جسد. نه جسد شسته مى‏شود و نه صوم. يعنى پاك است و خودش هم نقض وضو را نمى‏كند. انّما هو بمنزلة المخاطه و البزاق. اين به منزله بزاق دهان و مخاط بينى است. روايت ديگر باز صحيحه زراره است. اين دلالتش بر اين كه فرقى نمى‏كند عن شهوتٍ يا عن غير شهوتٍ يا فرق نمى‏كند قليل و كثير بوده باشد، فرقى ما بين اينها ندارد بله...است و عنه يعنى از على ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد ابن عيسى عن حريض عن زراره عن ابى عبد الله (ع) قال انسال من ذكرك شى‏ءٌ من مذىٍ او ودىٍ او وذىٍ و انت فى الصّلاة فلا تغسله او را نشور. و لا...الصّلاة. نمازت را قطع نكن و لا تنقضه الوضو. وضويت را اعاده نكن و ان بلغ عقبيك ولو خيلى زياد بوده باشد كه آن جاهاى عقب را خيس كرد و انّما ذالك منزلة النّخامه. اين و انّما ذالك منزلة النّخامه، اين تعليل اقتضا مى‏كند كه اين حكم مختص به حال صلاة نيست. جاى اين حرف نيست كه اين مال جايى است كه در اثناء صلاة خارج شده است. تعليل اقتضا مى‏كند و انّما ذالك بمنزلة النّخامه فرقى نيست. قبل از صلاة باشد يا بعد از صلاة باشد. چون كه نخامه‏اى كه هست قبل از صلاة، بعد از صلاة فرقى نمى‏كند. باز روايات ديگر كه يكى هم صحيحه محمد ابن مسلم است كه در صحيحه محمد ابن مسلم هم همين معنا هست و روايات ديگرى كه روايات انصافاً روايات متعدده‏اى هستند كه من حيث السّند تمام و من حيث الدّلاله هم تمام. اين يك طايفه است.
طايفه ديگر از روايات طايفه‏اى است كه دلالت مى‏كند مذى على الاطلاق ناقض است. چه عن شهوتٍ بوده باشد يا عن غير شهوتٍ بوده باشد. مذى وقتى كه خارج شد وضو هم تشريف مى‏برد. مثل خروج البول است. اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه از نواقض يكى وضو است و معارضه مى‏كند با آن طايفه‏اى كه سابقاً طايفه اولى اسمش را برديم. اين روايت صحيحه يعقوب ابن يقطين است كه در همين باب 12 روايت 16 است و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير حسين ابن سعيد هم از ابن ابى عمير نقل مى‏كند عن يعقوب ابن يقطين كه ثقه است. قال سألت ابا الحسن (ع) سؤال كردم از موسى ابن جعفر سلام الله عليه الرّجل يمذى. مردى هست كه مذى از او خارج مى‏شود. مثل يمنى منى خارج مى‏شد يمذى يعنى از او مذى خارج مى‏شود فهو فى الصّلاة. در حال صلاة هم هست. من شهوتٍ او من غير شهوتٍ. سائل مى‏گويد كه يك وقت شهوت دارد و يك وقت غير شهوت دارد. مذى خارج مى‏شود. قال المذى منه الوضو. مذى كه آمد بايد وضو گرفته بشود. يعنى ناقض است. فرق نمى‏كند. او سؤال كرد كه اين كه عن شهوتٍ و عن غير شهوتٍ مذى خارج شد امام (ع) على الاطلاق فرمود كه فرق نمى‏كند. مذى وقتى كه آمد بايد وضو گرفت. اين هم يك طايفه. باز روايت ديگرى به اين مضمون پيدا مى‏شود. روى اين اساس دلالت مى‏كند مذى ناقض است على الاطلاق. بعضى روايات تفصيل در آنها ذكر شده است كه طايفه ثالثه مى‏شود. آن اين است كه مذى اگر عن شهوتٍ بوده باشد، او ناقض است. مذى عن شهوتٍ ناقض است كه طايفه ثالثه است.
يكى از اين روايات صحيحه على ابن يقطين است. در باب 12، حديث 11 است و عن السّفار شيخ قدس الله نفسه الشرّيف به سندش از كتاب محمد ابن حسن صفّار قدس الله سرّه نقل مى‏كند. اين محمد ابن حسن صفّار كه از اجلاّ است ديگر. شيخ السّعد ابن عبد الله و امثال ذالك است. جلالتش هم واضح است. سند شيخ هم به كتاب او صحيح است. صفّار نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسن ابن على ابن يقطين اين پسر على ابن يقطين معروف است. پسر جليل القدر است. اين غالباً اين پسر كه حسن است از پدرش بلاواسطه نقل نمى‏كند. از برادرش نقل مى‏كند كه برادرش هم مثل خودش جليل القدر است عن اخيه الحسين ابن على ابن يقطين عن ابيه عن على ابن يقطين. اين جور روايات است كه خصوص پيدا مى‏شود كه در بعضى روايات هست كه احمد ابن محمد عن الحسن، عن الحسين آن روايات معلوم مى‏شود به واسطه آن كسى كه طبقات مى‏خواهد بفهمد، به اين روايت معلوم مى‏شود كه احمد ابن محمد عن الحسن، عن الحسين عن على ابن يقطين يعنى احمد ابن محمد عن حسن ابن على ابن يقطين عن اخيه حسين ابن على ابن يقطين از پدرشان كه على ابن يقطين است. قال سألت ابا الحسن (ع) سؤال كردم امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه را عن المذى اينقض الوضو؟ وضو را نقض مى‏كند؟ قال ان كان من شهوتٍ نقض. اگر از روى شهوت شد وضو را نقض مى‏كند. از اين روايات ما ذكر مى‏كنيم رواياتى را كه در آن جا ناقضيّت مذى مطلق ذكر شده است. ولكن در آن جا قضيه على ابن ابى طالب نقل شده است. يك روايتش را مى‏خوانم كه ملتفت باشيد. روايت 17 در همين باب است و باسناد الشّيخ عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن محمد ابن اسماعيل بزى در آن جا دارد بر اينكه قال سألت الرّضا (ع) محمد ابن اسماعيل ابن بزى كه از اصحاب امام رضا و جليل القدر به آن جلالت است مى‏گويد از امام رضا (ع) پرسيدم عن المذى مذى چه حكمى دارد؟ بايد شما متوجّه باشيد كه اين قدر در روايات از مذى سؤال شده است. اين سرّش چيست؟ چرا اين جور سؤالات شده است؟ حتّى راوى مى‏گويد يك سال پرسيدم. سال ديگر هم آمدم پرسيدم، همان جواب را گفت. الان مى‏خوانيم روايتش را. سألت الرّضا (ع) عن المذى فامرنى بالوضو منه امر كرد كه از خروج المذى وضو بگير. ثمّ اعدّت عليه فى سنة اخرى در سال ديگر هم همين را سؤال كردم. فامرنى بالوضو منه. امر كرد كه وضو بگر وقتى كه مذى خارج شد. و قال انّ عليّاً امر المقداد ابن اسود. امر كرد مقداد ابن اسود را ان يسئل النّبى (ص) على (ع) به مقداد ابن اسود گفت كه از رسول الله بپرس ببين مذى ناقض است يا نه. در اين روايت دارد كه و استحيا يا اسئل. خودش خجالت كشيد بپرسد. در بعضى از روايات كه روايات صحيحه است و استحيا عن يسئل لمكان فاطمه. آن وقت كانّ رسول الله فرموده است فيه الوضو. وضو دارد. اين جور روايات را مردم نقل مى‏كنند كه دلالت مى‏كند مذى خروجش على الاطلاق ناقض است. ولكن اين مذى به شهوتٍ را مى‏گويد. به قرينه استحيا على. اگر مراد از مذى آبى بوده باشد كه خارج مى‏شود ودى بوده باشد يعنى ودى را بپرسند كه او استحيا ندارد ديگر. خودش مى‏پرسد ودى ناقض است يا ناقض نيست. آنى كه مكان استحيا است به مكان فاطمه كه داماد رسول خدا خجالت مى‏كشد آن مذى عن شهوتٍ را استحيا داشت. بدان جهت اين جور روايات را ما از روايات خاصّه مى‏دانيم. چون كه مقترن به قرينه است. استشهاد كه مى‏كند اين مذى، مذى عن شهوتٍ مى‏شود. اينها دلالت مى‏كنند كه مذى عن شهوتٍ كه هست، اين مذى عن شهوتٍ ناقض است. يك روايات ديگر دارد كه روايات طايفه رابعه مى‏شود. آن اين است كه مذى عن شهوتٍ باشد ناقض نيست. مذى اگر عن شهوتٍ بوده باشد ناقض نيست. مثل چه چيز؟
مثل صحيحه محمد ابن ابى عمير در باب 9 از نواقض الوضو روايت 2 است. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن غير واحدٍ من اصحبانا عن ابى عبد الله (ع) غير واحدٍ من اصحابنا يعنى جماعت كثيره ديگر. جماعت كثيره مشايخ ابن ابى عمير را گفتند همه‏اش ثقات است. فضلاً از اين كه تويشان اصلاً ثقه پيدا نشود. غير واحد يعنى جماعت كثيره. روايت صحيحه است عن ابى عبد الله (ع) فرمود ليس من مذى من الشّهوه از مذى از شهوتٍ و لا من...از انى آذى كه مى‏دانيد چيست و لا من القبلة از تقبيل هم يعنى ديده بوسى كردن و لا من مسح الفرج و لا من المزاجعه هم خوابگى با عيال خودش در اينها ليس وضوءٌ اينها وضو نيست و لا يغسل منه ثوبٌ و لا جسد كه تصريح فرمود ليس من مذى من شهوتٍ در اين وضو نيست و لا يغسل. تا خودش هم پاك است. باز روايت ديگر دارد كه همان قضيه رسول الله (ص) را نقل كرده است. كه قضيه مقداد را نقل كرده‏اند كه على ابن ابيطالب (ع) خودش خجالت مى‏كشيد. مقداد را گفت كه سؤال بكن كه آن روايت، روايت اسحاق ابن عمّار است. يعنى موثّقه اسحاق ابن عمّار است. روايت هفتمى است و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن سفّوان عن اسحاق ابن عمّار عن ابى عبد الله (ع) قال سألته عن المذى و قال انّ عليّاً (ع) كان رجلاً مذى فاستحيا ان يسئل رسول الله (ص) لمكان فاطمه (ع) فامر المقداد ان يسئل و هو جالس و سئله فقال لانّبى ليس بشى‏ءٍ. نبى فرمود كه نه مذى شى‏ء نيست. يعنى مذى من شهوتٍ شيئى نيست كه عكس آن روايت كه در آن روايت بود. اينها روايات باب است. مى‏دانيد كه طايفه اولى كه مذى ناقض نيست على الاطلاق، با طايفه ثانيه كه مذى ناقض است على الاطلاق متعارضين هستند. چون كه در ما نحن فيه ظاهر ناقضيّت يعنى وضو رفته است. ليس بناقضٍ يعنى وضو باقى است. اين دو تا متعارضين هستند.
طايفه ثانيه با طايفه رابعه متعارضين هستند. آن مى‏گويد مذى عن شهوتٍ ناقض است. اين طايفه رابعه مى‏گويد ناقض نيست مذى عن شهوتٍ. بلكه طايفه رابعه‏اى كه هست، طايفه رابعه كه مى‏گويد مذى عن شهوتٍ ناقض نيست، نمى‏شود طايفه ثانيه را كه گفته است مذى ناقض است او را تخصيص بزنيم. بگوييم طايفه ثانيه كه مى‏گويد مذى ناقض است يعنى آن جايى كه عن شهوتٍ نباشد. او ناقض است. نمى‏شود. وقتى كه مذى عن شهوتٍ ناقض نشد، مذى عن لا شهوتٍ بطريق اولى ناقض نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه اين چهار طايفه متعارضين هستند. ولكن مطلب پيش ما حل است. چرا اين كه در بين يك طايفه خامسه‏اى داريم. آن طايفه خامسه اين تعارض را از بين مى‏برد. آن طايفه خامسه كدام است؟ آن طايفه خامسه صحيحه محمد ابن اسماعيل است. صحيحه محمد ابن اسماعيل كه صحيحه ديگرى است. در صحيحه ديگرى كه هست اين جور سؤال كرده است.
اين صحيحه را از محمد ابن اسماعيل ابن بزى نقل مى‏كند شيخ قدس الله نفسه الشّريف به واسطه حسين ابن سعيد. روايت 9 است در باب 12. و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن محمد ابن اسماعيل عن اب الحسن (ع) قال سألته عن المذى سؤال كردم از مذى فامرنى بالوضو منه. ثمّ اعدتّ سنةٍ اخرى. سال ديگر سؤال كردم. فامرنى بالوضو منه. و قال انّ عليّاً امر المقداد عن يسئل رسول الله فاستحيا عن يسئل و قال فيه الوضو. قلت...اين معنايش اين است كه اين محمد ابن بزى باور نكرده است كه اين جواب امام (ع) به داعى جد است كه مى‏گويد وضو بگير. در ذهنش اين بود كه اينها را كه به من مى‏گوييد. پارسال هم گفت و امسال هم فرمود اين را به احتمال تقيه مى‏گويد. بدان جهت سؤال را برگردم گفت ان لم اتوض‏ء خوب اگر بعد از مذى من وضو نگرفتم. چه مى‏شود؟ نماز خواندم. قال لا بعث. بعثى نيست. اين لا بعث صريح در اين معنا است كه اين ناقض نيست. رواياتى كه مى‏گويد ينقض الوضو يا فامر بالوضو غايت الامر اين است كه اينها امر به استحباب مى‏شود. خود فرد شايع مذى هم آن جايى است كه عن شهوتٍ باشد. اين را نمى‏شود به غير شهوت حمل كرد. اصلاً فرد شايع هم محل ابتلايشان بوده است ديگر. عن شهوتٍ مى‏شود مذى. بدان جهت در يك روايتى اصلاً تفصير كرده است مذى را به آنى كه خرج عند الشّهوه كه علائم منى را ندارد. آن هم همان مرسله ابن رباط است كه روايت 6 است در اين باب. قال يخرج من الاحليل المنى و الوذى و المذى و الودى امّ المنى فهو الّذى تسترخا له العذاب و يفتره من الجد و فيه الغسل و امّ المذى يخرج من شهوتٍ و لا شى‏ء فيه. پس على هذا الاساسى كه هست امام (ع) فرمود كه اگر وضو نگيرى هيچ چيز نمى‏شود. نفرمود كه نمازت باطل مى‏شود. فرمود نه. شيئى نمى‏شود. خوب اين دليل مى‏شود كه آن رواياتى را كه امر مى‏كند عند الخروج المذى بالتّوض حمل بر استحباب بشود. چون كه صريح در اين است كه ناقض نيست اذن ترك آمد. آنها حمل بر استحباب مى‏شود.
بدان جهت جماعتى از فقها فتوا داده‏اند يا جايش است نمى‏دانم كه او را داده‏اند يا نه كه عند خروج المذى مستحب است...ولكن از اين حمل التزام به استحباب فى نفسنا شى‏ءٌ كه ملتزم استحباب نمى‏شود اين جا شد. اين روايات متعيّن است حمل به تقيّه بشود. نه اين كه اينها متعارضين هستند. بدان جهت حمل بر تقيّه مى‏شود آن روايات نه. تا كسى بگويد كه جمع عرفى كه شد نوبت به تقيّه نمى‏رسد. بايد به جمع عرفى ملتزم شد. تقيّه را مرجّح قرار دادن مخالفت عامّه را و موافقت عامّه را درست توجّه كنيد آن جايى است كه روايات متعارض بشود. طايفه خامسه تعارض را برد. تعارض را از روايات برود گفت لا شى‏ء عليك چيزى نمى‏شود. ان لم اتوض‏ء بعد الامر كه امر كرد گفت اگر نكنم اين امر را انتصال گفت لا شيئاً. اين از آن رواياتى نيست كه طرف معارضه بشود كه مذى ناقض نيست يكى هم از اين روايات. نه اين حاكم است. بعد از اين كه فرض كرد امام امر فرمود كه بايد وضو بگيرى. گفت اگر نكنم اين را. گفت چيزى نيست. اين حاكم است بر اين كه اين امر، امر استحبابى است. بدان جهت جمع عرفى هست. امرها همه‏اش حمل مى‏شود بر استحباب. اين روايات را يكى از اطراف معارضه قرار دادن اشتباه است. چون كه در اين روايت فرض امر شده است بعد از فرض امر گفته اگر اين امر را انتصال نكردند. يعنى امر شما مسلّم. دو سال است كه امر مى‏فرمايى. هم سال گذشته و هم امسال.
امّا اگر اين را انتصال نكردم نمازم چه مى‏شود؟ نمازت هيچ چيز نمى‏شود. صحيح است. حمل به تقيه كردن مرجح عند التكافع است در تعارض. آن جايى كه متعارضين متكافعين شدند جمع عرفى نداشت آن جا حمل به تقيه مى‏شود. مرجّح دومى هم از اول موافقت كتاب است. اين مرجّح دومى است. ولكن در ما نحن فيه جمع عرفى است به اين بيانى كه گفتند. طايفه خامسه حاكم است و بيان مى‏كند كه امر، امر وجوب نيست. ولكن در التزام به استحباب شيئى در...ما است. او را مى‏گفتند. اگر يادتان بوده باشد چند روز قبل گفتم. حمل به تقيه روايت را در دو مورد مى‏كند. يكى متكافعين و متعارضين بشود. موافق عامّه را...مى‏كنند و مخالف را مى‏گيرند. اين يكى. اين مرجّح مى‏ماند. در ما نحن فيه نيست. چون كه جمع عرفى است.
و امّا در ما نحن فيه امر ثانى را گفتيم كه قرينه داخليه‏اى بوده باشد در خود روايات كه اين ولو با هم تعارض و تكافعى ندارند، ولكن اين روايت تقيتاً صادر شده است. عرض مى‏كنم اين روايت از آن قبيل است. اين روايت چون كه عامّه اينها را ناقض مى‏دانست جمله عامّه مذى را ناقض مى‏دانند ولو مع شهوتٍ يا مطلقا ناقض مى‏دانند و ائمه هم كه فرموده‏اند مختلف فرموده‏اند. در بعضى روايت كه رسول الله فرمود ليس بشى‏ءٍ. اين جور فرمود. روايت، روايت معتبره است. عكسش هم رسيده است. بدان جهت مثل محمد ابن اسماعيل با آن جلالتش كه سلم محض بود در مقابل كلام امام رضا سلام الله عليه مولاى خودش اين باور نكرد. بالاخره هم مطلب را در آورد. آنى كه در قلب امام (ع) بود كه حكم واقعى ناقض نيست او را در آورد و اين قرائن داخله و كثرت سؤالى كه شده است از اين مذى اين معلوم مى‏شود كه اين رواياتى كه در ناقضيت است لرعايت التّقيه است امرنى در اين سنه و در سنه ديگر. اينها حكم تقيه‏اى است. بدان جهت در استحباب مذى بعد خروج المذى آن هم اشكال دارد. احتمال اسحباب عيبى ندارد. كسى بگويد احتمال اسحباب مى‏دهم. ولكن استحباب جزمى نمى‏شود فتوا داد. و الحمد الله ربّ العالمين.