جلسه 505

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:505 ا
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 8/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد بر اينكه بعض العلما ذكر كرده‏اند استحباب وضو را در مواردى. و آن موارد را ذكر مى‏فرمايد. براى روشن مطلب اين نكته را بايد ملتفت باشيد ما كه مى‏گوييم وضو مستحب است طهارتا مراد اين است، ولو مكلف، مكلف نيست فعلا براى چيزى كه مشروط به طهارت است مثل صلاة و غير صلاة. ولكن بما انّه محدث است گفته مى‏شود وضو در اينها براى او در حال حدث، در اين حال خاص مستحب است. مثل اين كه مى‏گويند وضو براى نوم كه انسان شب مى‏خواهد بخوابد نمازهايش را خوانده تمام شده است. تكليف صلاتى ندارد. اينكه مى‏خواهد بخوابد، وضو مستحب است كه فرض مى‏شود مكلف محدث است. والاّ از قبل وضو دارد، نقل نشده است مى‏خوابد. با وضو بخوابد. اينكه مى‏گويند وضو مستحب است يعنى براى محدث ولو در ما نحن فيه وضو، وجوبى ندارد. چونكه مكلف به چيزى كه مشروط به طهاره است نيست.
ولكن مع ذالك بر اين محدث وضو مستحب است. مثل وضو لنوم كه در آن روايت كلام... روايت معتبر است. مى‏فرمايد كسى كه وضو بگيرد و در فراشش بخوابد مثل كسى است كه عبادت مى‏كند خداوند را. اين استحباب وضو للمحدث است. اين يك بحثى هست. يك بحث ديگر اين است كه نه شخص متطهر است. طهارت دارد، مع ذالك با وجود اينكه مفروض اين است طهارت دارد و متطهر است وضو براى او مستحب است. طهارت داشته باشد كما مثلا بر اينكه در اغسال ديگر غير الجنابه كه غسل كرده است طهارت دارد و گفتيم موقنى از وضو هست، وضوئش مستحب است ولو متطهر است. مى‏تواند نماز بخواند. وضو نمى‏خواهد، طهارت دارد. اىّ وضوء انقى من الغسل امام فرمود سلام الله عليه. ولكن مع ذالك ملتزم مى‏شويم وضو مستحب است. يا كسى كه وضو گرفت مى‏گوييم تجديد وضو، ثانيا وضو گرفتن الوضو نور على نور، مستحب است كما سيعطى. دفعه دومش، نه سوم. وضو على الوضو نور است. اين مال شخصى است كه متوض‏ء است و ثانيا وضو گرفتن براى او مستحب است. اينكه علما در عروه، خودش فتوا نمى‏دهد به استحباب در اين موارد. نقل مى‏كند از قول بعضى علما، كه بعضى علما ذكر كرده‏اند در اين موارد وضو مستحب است، مرادشان قسم ثانى است. يعنى كسى كه اگر وضو داشته باشد، متطهر بشود يكى از اين موارد اتفاق افتاد، وضو گرفتن براى او مستحب است، ولو قبلا وضو داشت و متطهر هم بود، مثل آن الوضو على الوضو مى‏شود. مثل وضو بعد الاغسال مى‏شود كه غير الجنابت است. چونكه در جنابت مشروع نيست وضو. در ساير الاغسال مستحب است بعد از آنها وضو گرفتن يعنى با آنها وضو گرفتن، قبل يا بعد.
چرا مراد علما اين است؟ چرا اين بعض العلما اين است؟ چونكه دليل آنها رواياتى است كه آن روايات دلالت مى‏كند بر اينكه اين امور ناقض هستند وضو را. فرض شده است، نقض معنايش اين است كه فرض وضو شده است قبلا، مى‏فرمايد اين امور در روايات اين است كه نقض مى‏شود. بدان جهت نتيجه اين مى‏شود، چونكه ناقضيت را كه ملتزم نمى‏توانيم بشويم، على ما تقدم و يعطى. بدان جهت ملتزم مى‏شود به ناقضيت كمال. آن كمال وضو شكسته مى‏شود. يعنى اعاده‏اش مستحب مى‏شود. كه آن كمال به جاى خودش برگردد. كمال را در طهارت داشته باشد. پس ان ذَكَرَ
بعض العلما استحباب الوضو، در اين موارد، مرادشان اين است. يكى از آن موارد ذكر كرده‏اند كه وضو گرفتن بعد خروج المذى كه در روايات هم داشت، شخص متوض‏ء بود، مذى خارج شد. فرمود بر اينكه ليس عليه الوضو. در روايات كثيره‏اى. بعضى روايات هم داشتيم كه نه فرمود بر اينكه مذى منه الوضو. كه از رسول الله هم نقل شد در بعضى روايات. در بعضى روايات كه همان طوايف خمسه، كه مذى اگر به شهوت بوده باشد ناقض است. آن روايات است؛ و آن روايات را هم گفته‏ايم كه به ناقضيت نمى‏شود ملتزم شد. ولكن اين بعضى علما گفته‏اند كه عقيب خروج المذى مستحب است. ودى را هم گفته‏اند. المذى، بعد المذى و الودى، كه در آن ودى دو تا صحيحه بود. يكى صحيه زراره بود كه فرمود در حال صلاة وديى، مذيى خارج بشود هيچ اعتنا نكن، نه نماز مى‏شكند، نه وضو. ولكن در مقابلش صحيحه عبد الله ابن سنان بود كه چيزى كه هست ناقض وضو است لانّ يخرج من درية البول. اينجور فرمود. گفته‏اند خوب اين روايتين منشاء استحباب هم همين جور است. معلوم مى‏شود كه، يعنى شخصى كه متوض‏ء بوده باشد، ودى خارج بشود، مستحب است آن وضوئش را اعاده كند. چرا؟ براى اينكه اين دو تا روايت، آن اولى كه صحيحه زراره است، صريح در اين است كه ناقض نيست. مى‏گويد صلاتت را تمام كن. اين دومى كه مى‏گويد نه تنقض، ظهور در اصل وضو دارد. يعنى ظهور در نقض اصل وضو دارد. محتمل است مراد نقض كمال بوده باشد. اين احتمال را هم دارد و بدان جهت گفته‏اند اگر روايت صريحه با ظاهر متعارض شد به صراحت آن ديگرى از ظهور رفعيت مى‏شود. وجه استحباب هم همين است. به صراحت آن صحيحه زراره كه ودى ناقض نيست از ظهور اين صحيحه عبد الله ابن سنان كه ودى ناقض است، از ظهورش ناقض مى‏شود. او كه مى‏گويد ناقض نيست، نمازت قطع نكن، يعنى طهارتت هست. طهارت قطع نشده است. صريح در اين معنا است. ولكن اين يكى كه هست، اين طهارت اصلش رفته است ظهور در اين دارد. احتمال دارد كه تنقض يعنى مرتبه كمال نقض شده است، او مراد بوده باشد كه نتيجة اينجور مى‏شود كه وضو گرفتن... مستحب مى‏شود. اين وجه جمع عرفى است. دو موردش اينها بودند. بعد مواردى را كه مرحوم در عروه ذكر مى‏كند، يكى اين است كه الوضوء عقيب الكذب. كه انسان دروغ بگويد يا راستگو است ولكن امروز دروغ گفت و خودش هم متطهر بود. گفتند مستحب است پشت سر اين دروغ گفتن وضو را اعاده كند. يا از ظلم شخص لصاحبه، با همديگر رفيق بودند، هم صحبت بودند، همسفر بودند، در ماشين يك سيلى گذاشت در صورت او، يك حرفى شد و اينها، اين ظلم را كرد. علاوه بر اينكه فعل حرامى كرده است، كذب حرام است، ظلم است، حرام است، مستحب است اگر وضو داشته باشد، وضوئش را هم اعاده كند. يكى هم و نشد الشعر الباطل آن كسى كه شعر باطل را مى‏خواند. شعرى كه مضمونش باطل است، يعنى مطابق با واقع نيست. يكى مرده است، اين هم اشعار مى‏خواند، او را به حدّ ملك و پلنگ مى‏رساند. در زهد ملك، در شجاعت به پلنگ مى‏خواند. خوب همه‏اش هم فاسد است. اينجور نيست. فعل حرام است. كذب است، نشيط شعر الباطل كذب است. الاّ انّه آن وضوئش را اعاده كند.
دليل در اين معنا كه دلالت مى‏كند اين معنا نقض مى‏كند وضو را، دليلش اين است، يعنى نقض كمال. باب هشتم از نواقض الوضو است در جلد اول. در آن باب هشتم دارد بر اينكه، روايت سومى و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد، عن اخيه الحسن، عن زرعه كه غالب روايات حسين ابن سعيد بواسطه برادر حسين ابن سعيد است كه حسن ابن سعيد است. حسين ابن سعيد عن اخيه الحسن، عن زرعه عن سماعه. قال سألته، ان نشيط الشعر، از نشيط شعر، يعنى شعر را انشاء كردن. قال هل ينقض الوضو، وضو را نقض مى‏كند يا نه؟ او ظلم الرجل صاحبه، يا كسى به رفيقش ظلم مى‏كند. او الكذب يا دروغ گفتن اينها را، يعنى وضو را نقض مى‏كند يا نه؟ يعنى هل ينقض الوضو ظلم الرجل صاحب او الكذب؟ فقال نعم. نعم اينها نقض مى‏كند. الاّ ان يكون شعرا يصدق فيه، مثل آن شعر نصايح و امثال اينها كه مضامين پاكى دارند، مردم را متنبه مى‏كنند. الاّ ان يكون شعرا ان يصدق فيه او يكون يصرا من الشعر، شعر كمى بوده باشد، ابيات ثلاثه و اربعه. سه تا چهار تا بگويد.
سؤال؟ پيش بعضى علما دليل است، پيش ما خواهيم گفت كه دليل است يا نيست، خواهيم گفت كه نيست. بعله، يعنى تفسير خواهيم داد. اين را ذكر مى‏فرمايد براينكه، اين روايت است. ولكن اين روايت، يكى اين بود كه كذب ناقض است، يكى اينكه ظلم الرجل اخيه ناقض است، يكى هم بر اينكه انشاء نشيط شعر الباطل ناقض است. در آن نشيط الشعر روايت معارض دارد. روايت معاوية ابن ميسره است كه روايت اولى است محمد ابن الحسن عن المفيد، عن احمد ابن محمد عن ابيه، عن سعد ابن عبد الله، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم، عن معاوية ابن ميسره. اين معاوية ابن ميسره نوه شريح قاضى است. معاوية ابن ميسرة ابن شريح است. و اين از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بود، توثيق خاصى ندارد. ولكن روايات كثيره‏اى دارد، معاريف از او نقل كرده‏اند. و مثل محمد ابن ابى عمير، محمد ابن حكم و حسن ابن محبوب و اشخاص ديگر، بدان جهت روى مسلكنا سند اشكالى ندارد. آنجا دارد كه قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، هل انشاط الشعر، هل ينقض الوضو، قال لا، آن وضو را نقض نمى‏كند. خوب اگر شما ملاحظه بفرماييد مى‏بينيد كه انشاء الشعر مطلق است، آنجا انشاط شعر باطل است و خودش هم كثير بوده باشد او است. و اما نسبت به كذب و ظلم ديگر اين روايت كارى ندارد. و اما درباره كذب، يك چيزى از شيخ الطايفه نقل كنم، شيخ الطايفه وقتى اين روايت را نقل مى‏كند كه ناقضيت نشيط است، شعر است. مى‏گويد اول ما فيه، كه اين از سماعه است. راوى‏اش سماعه است و سماعه نگفته است كه من از كه سؤال كرده‏ام. از كدام شخص سؤال كرده‏ام. در روايتش اينجور است كه حسين ابن سعيد عن اخيه، عن الحسن، عن زرعه، عن سماعه قال سألته، ايشان فرموده است كه شايد مسؤل، آن كسى كه از او سؤال كرده است غير امام عليه السلام است. بدان جهت اين قول حجيتى ندارد. اين را سابقا گفتيم كه اين شانه خالى كردن است از روايات. روايات سماعه از ابى عبد الله عليه السلام و موسى ابن جعفر سلام الله عليه است و اين روايات مزمره كثيره‏اى كه دارد، احتمال ندارد كه اينها را از غير امام نقل كرده باشد. و اين ازمار هم گفتيم كه بعضا از خود او نيست. از راوى‏هاى بعدى است كه ازمار واقع شده است، روى اينكه كتابش را پخش كرده‏اند. داستانش سابقا گذشت.
بدان جهت اين روايت، اين را دلالت مى‏كند كه اين وضو ناقض است. اين در آن نشيط شعر آن مطلق است، اين مقيد و اما نسبت به كذب، صاحب وسايل قدس الله نفسه الشريف در جلد هفت، كتاب الصوم است، آنجا در باب هفتم رواياتى را نقل كرده است. يكى از آن روايات، صحيحه ابى بصير است كه روايت دومى است، در باب هفت و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد، جلالت حسين ابن سعيد را بدانيد، همه جا پيدا مى‏شود. و كلامى دارد از معصوم و نقلى دارد رحمت الله عليه، چه خدمتى بر شيعه كرده است! و باسناده حسين ابن سعيد، عن ابن ابى عمير، عن منصور ابن يونس كه از ثقات است، عن ابى بصير قال سمت ابا عبد الله عليه السلام، الكذب، دروغ گفتن تنقض الوضو. وضو را نقض مى‏كند. ابى بصير مى‏گويد اينجور شنيدم، و تفطر الصائم. صائم را هم صومش را باطل مى‏كند. قال قلت له هلكنا. ابى بصير مى‏گويد عرض كردم يابن رسول الله ديگر كار ما تمام شد. صومى براى ما باقى نماند اينجور. قال رئس حيث تذهب انما ذالك الكذب على الله و على رسوله و الائمة عليهم السلام. اين است، يعنى ناقض وضو اين است و ناقض صوم هم اين است. بدان جهت كذب على الاطلاق در بعضى روايات ولو ذكر شده است، ولكن اين روايت حاكم است. ثم يك مطلبى را بگويم تا وارد اين روايات بشوم. اين رواياتى كه بعضى فقها ملتزم شده‏اند به استحباب الوضوء فيها كه گفتيم يعنى وضو بعد الوضو است كه اين امور موجود شد، دروغ گفت، وضو داشته باشد با آن وضو نماز نخواند. مستحب است بر اينكه اعاده كند. يعنى ناقض كمال است. اينى را كه علما گفته‏اند اين موارد به چند قسم تقسيم مى‏شود. قسم اول آن مواردى است كه رواياتى كه در آنجا وارد شده است و دلالت مى‏كند بر ناقضيت آن امر، آن چيزى است كه عامه هم به آن ملتزم نيستند. نه عامه ملتزم هستند، نه خاصه. هيچ كدام ملتزم نيستند. لعل در كذب همين جور بوده باشد، كذب ناقض وضو بوده باشد، عامه هم ملتزم نيست. كما اينكه احدى هم از خاصه ملتزم نيست. مراد هم از احدى از خاصه، يعنى آن كسى كه به قول او اعتنا مى‏شود. و اما مثل ابن الجنيد كه فتاوايش، اقوالش معروف است كه تبعيت از عامه مى‏كند، فتواى او قيمتى ندارد. آنهايى كه از اصحاب ائمه هستند، يعتنا بقوله، كسى از آنها ملتزم به ناقضيت نشده است. همين جور هم هست، در كذب، ناقضيت كذب به اين معنا كه وضو را نقض مى‏كند، باطل مى‏كند، اصل طهارت را از بين مى‏برد كه روى همين روايت است، اين معرض عن اصحاب است. كسى به اين معنا ملتزم نشده است. حتى كذب على الله و على رسوله. افطار صوم را ملتزم شده‏اند ولكن وضو را باطل مى‏كند به اين كسى ملتزم نشده است. نه از اصحاب ما كه يعتنا بقولهم و نه از عامه هم من به مقدارى كه تطبع كردم پيدا نكردم از عامه هم ملتزم بشود.
سؤال؟ حرام است. مى‏گوييم در اين موارد ناقضيت را ملتزم نشده است كسى. كلام اين است كه مى‏تواند يا نه. بحث در اين است. ما اين نتيجه را در آخر خواهيم گرفت. كلام اين است در اين روايات كه مدرك اين حكم است كه ناقضيت ذكر شده است، اين ناقضيت را احدى از اصحاب ما كه يعتنا بقوله ملتزم نشده‏اند و از عامه هم ملتزم نشده‏اند. كه عامه هم كسى نگفته است تا بگوييم كه اين روايات تقيتا است. از عامه هم ملتزم به اين معنا نشده‏اند. در اين جور موارد فقيه ملتزم بشود به استحباب عيبى ندارد. چرا؟ براى اينكه روايات حاصره، آن رواياتى كه حصر كرده است روايات را در آن روايات نفى شده است ناقضيت اين، و ناقضيت اين هم معرض عنه الاصحاب است، كسى از اصحاب ملتزم نشده است. خوب معلوم مى‏شود اين ناقضيت نداشت. دروغ گفتن اگر ناقض وضو بود از مسلمات مى‏شود يا اقلا مورد اختلاف مى‏شد پيش شيعه. پس اين تسالم هست در اينكه اين ناقضيت اصل الطهاره مراد نيست. خوب وقتى كه مراد نشد امر داير است كه اين كلام امام لغو محض بشود. چونكه جاى تقيه نيست. يا اينكه مراد اصل مطلوبيت بوده باشد كه نه وضو بعد از دروغ گفتن، وضو مستحب است. عيبى ندارد. بعد از غيبت كردن، اگر سند درست بشود. بعد از كذب مستحب است، بعد از نشيط الشعر مستحب است. آن هم كه مى‏گفت بعد از نشيط الشعر وضو نيست، او مطلق بود. مطلق نشيط الشعر بود. مى‏گوييم نشيط شعر، اگر شعر باطل بوده باشد، بعد از او مستحب است. اين يك قسم، يك صورت، صورتى است كه مدلول روايات كه وارد شده است ولو ظهورشان در ناقضيت است. ولكن بما اينكه اين ناقضيت اصل الطهاره مفتا به نيست، عند الخاصه و عند العامه هم نيست كه بگوييم اين تقيتا وارد شده است، بدان جهت ملتزم به استحباب در اين صورت عيبى ندارد.
از اين قبيل است مسّ الكلب. اينها به حسب تطبع من است كه عامه پيدا نكرده‏ام، شما مراجعه كنيد شايد عامه بوده باشد. آن وقت داخل صورت ديگر مى‏شود. مثل مسّ الكلب. در آن صورتى كه انسان مثلا مسّ كند كلب را، امام عليه السلام فرموده است كسى كه مسّ كند كلب را، وضو بگيرد. اين روايت چيست؟ كدام روايت است؟ در باب يازده از ابواب النواقض، روايت چهارمى است. موثقه ابى بصير است و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن احمد ابن محمد، عن عثمان ابن عيسى، عن عبد الله ابن مثقان، عن ابى بصير، عن ابى عبد الله عليه السلام قال من مسّ كلب فاليتوض‏ء. كسى كه كلب را مسّ كند، يعنى وضو داشت، دوباره اعاده كند. اين چيزى كه هست احتياج به تسالم ندارد. روايتى داريم كه دلالت نفى وضو مى‏كند. وضو واجب نيست. آن كدام روايت است؟ صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن محبوب، عن ابن رضين هم محمد ابن مسلم، قال سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الكلب سلوقى قال اذا مسستحه فغسل يدك. اگر مسح كردى دستت را بشور. اين دستت را بشور، مع الارطوبت المسريه كه نجاست است، تنجس است. بدون رطوبت هم شستنش مستحب است، على كل تقدير مى‏گويد وظيفه وضو نيست. اين وضو ناقض نيست اينجا. اين دلالت مى‏كند. شيخ قدس الله نفسه الشريف، شيخ الطايفه توض‏ء را در آن روايتى كه خوانديم، موثقه ابى بصير حمل كرده است به غسل. توض‏ء غسلى كه گفتيم در روايات هم استعمال شده است. به قرينه آن روايات. نه، فاليتوض‏ء ظاهرش همان وضو صلاتى است، منافاتى هم ندارد كه وضوء صلاتى مستحب بوده باشد، وجوبى نداشته باشد. پس اين يك قسم از مواردى است كه عامه، آنها ملتزم به ناقضيت نيستند كالخاصه و روايت وارد شده است به ناقضيت. و ناقضيتش هم مراد نيست يا للقرينة الخاصه يا بواسطه تسالم اصحاب كه اين را مزيل نيست. حمل به استحباب مى‏شود. اين يك صورت.
صورت ثانيه اين است كه نه خاصه ملتزم به ناقضيت نيستند. انّ الخاصه، علمايى كه ما داريم آنى كه يعتنا بقوله يعنى مثل ابن زنيد نباشد، ملتزم به ناقضيت نيست هيچ كس. عامه هستند كه ملتزم هستند به ناقضيت يا جلهم او جماعت، كه ناقضيت است. و روايت هم وارد شده است در ناقضيت. خوب اينجا همين جور است. اگر اين روايتى كه دلالت مى‏كند به ناقضيت معارض داشته باشد، كما قيل فى اخبار المذى. در اخبار مذى اينجور گفته‏اند كه معارض دارد. آن وقت در ما نحن فيه، آنى كه دلالت مى‏كند به عدم النقض، او مقدم مى‏شود. چرا؟ براى اينكه اين روايتى كه هست فى نفسه حجت نيست، چونكه معرضٌ عنه الاصحاب است. اگر بگوييد اصحاب عمل نكرده‏اند، وجهش معلوم است. چونكه ديده‏اند اين معارض دارد و معارضش هم مخالف با عامه است. جهتش معلوم است، اعراض اصحاب قيمتى ندارد. خوب ما هم مى‏گوييم قبول كرديم. اين اعراض به درد نمى‏خورد. روايتين متعارض هستند. خوب آن روايتى كه دلالت مى‏كند به عدم النقض، او مقدم است. چرا؟ چونكه روايت ناقضه موافق با عامه است. چيزى كه هست، بيان كرديم ديروز روايت عدم النقض موافق با كتاب هم هست. ان جاء احدكم اولى مس من نساء كه بيان كرديم بر اينكه آنها را ذكر كرده است، غير از اينها ذكر نيست. بدان جهت در اينجا هم مقدم مى‏شود. اينجاها ملتزم به استحباب مشكل است. در اين قسم كه عامه ملتزم هستند به ناقضيت روايات هم ظهورش ناقضيت است چرا؟ براى اينكه در ما نحن فيه در ذهن مى‏زند اين رواياتى كه وارد شده است در ناقضيت، رعايتا لتقيه است. به نحوى كه گفتيم از خود روايات استشمام مى‏شود.
آن رواياتى كه در حاصره نواقض داشتيم انما ينقض الوضو، اينى كه محل كلام است، مثل بوسيدن زن. كه عامه مى‏گويند كه ناقض وضو است. بابا كارى نكرديم، مى‏گويند وضوئت باطل است. ولكن ما رواياتى داريم كه اين ناقض نيست. اين قُبله و تقبيل زن در رواياتى كه حاصر بودند نواقض را، در هيچ كدام ذكر نكرده بود. عرض مى‏كنم بر اينكه اين قُبله، مثل قُبله در روايات حاصره ذكر نشده بود. اصلا ما گفتيم در روايات حاصره‏اى كه هست اصل نظر ائمه عليهم السلام حصر در مقابل آن نواقضى است كه عامه مى‏گفتند. عمده نظرشان اين است، نمى‏گويم تمام نظرشان اين است. عمده نظرشان در آن روايات نفى كردن آن نواقضى است كه عامه ملتزم شده بودند. والاّ داعى ندارد اين حصر كردن در روايات متعدده به آن امور. آنى كه در خود روايات حاصره ولو در بعضش ذكر شده است، نوم، عامه هم ملتزم هستند فرض كنيد به عدم ناقضيت، او را نمى‏گوييم. آنجا نوم اگر در روايات ناقضيه هم ذكر نشده بود حاصره هم ذكر نشده بود، مى‏گفتيم ناقض است. دليل خاصى داشت در روايات حاصره ذكر نشده بود مى‏گفتيم ناقض است. چرا؟ چونكه عامه ملتزم به ناقضيت او نيستند. اين رواياتى كه مى‏گفت نوم ناقض است مقيد اطلاق حصر بود. و اما چيزى كه عامه او را ناقض مى‏دانند و در هيچ يكى از روايات حاصره ذكر نشده است، اين مقتضاى روايات حاصره نفى ناقضيت او است، اين عرض كرديم كه اصلا اساس حصر كه در آن روايات است نفى اين مضائم عامه است. اينها كه عامه اينها را نواقض مى‏دانند ناقض نيستند. بدان جهت در ما نحن فيه در اين روايتى كه مى‏گويد قبله ناقض است، معارض هم نداشت. چونكه اصحاب ما به ناقضيت او ملتزم نشده‏اند و روايات حاصره در هيچ يك اين ذكر نشده است در روايات حاصره مى‏گفتيم كه او ناقض نيست. بدان جهت در ما نحن فيه، چونكه آنى كه مى‏گويد ناقض است، او موافق با مذهب عامه است؛ اخذ مى‏كرديم به آن روايتى كه دلالت مى‏كند به عدم النقض، روايت عدم النقض هم لافرض نبود. چونكه روايت معرض عند الاصحاب است، و اصحاب ما ملتزم به نقض نشده‏اند ملتزم مى‏شديم كه ناقض نيست.
پس صورت دومى از اين مواردى كه ذكر شده است از استحباب اين است، ناقضيت اينها عندنا نيست ولكن عند العامه است. در اين موارد اخبار ناقضه، اگر فرض كنيد معارض داشته باشد امر اوضح است. چونكه معارضش مى‏شود، موافق كتاب و مخالف با عامه است. معارض هم نداشته باشد حجيتى ندارد اين اخبار نقض. چرا؟ چونكه معرض عنه الاصحاب است. مفروض اين است معارض ندارد. مع ذالك اصحاب ملتزم شده‏اند. بدان جهت اين مى‏شود كه اين ناقضيت ندارد. بدان جهت اين هم قسم ثانى است. اما قسم ثالث، سؤال؟ سند تمام است. اعراض موهن است وقتى كه كشف... ولكن روات ثقه خبر تقيه‏اى را نقل نمى‏كنند؟ روايات تقيه را بايد ضعفا نقل كنند؟ همين اشخاص معتبره روايات تقيه را نقل مى‏كنند. مى‏گوييم ظاهرش معرض عن اصحاب است و معلوم مى‏شود كه اين روايت، رعايت لمذهب العامه نقل شده است و بدان جهت ما ملتزم به او نمى‏شويم. اما صورت ثالثه، صورت ثالثه اين است كه در اصحاب ما هم من يعتنا بقوله ملتزم به او است. ولو اين ناقضيت موافق با عامه است، ولكن در اصحاب ما هم كسانى هستند كه ملتزم شده‏اند به ناقضيت و در ما نحن فيه هم اين ناقضيت خبر دارد. منتهى يا خبرش معارض دارد يا معارض ندارد. آن وقت ما بايد نگاه بكنيم به آن معارضش. اگر ديديم معارض تمام است، معارض بايد مقدم بشود، او را مقدم مى‏كنيم. اگر گفتيم كه نه، ديديم نه معارض ندارد. آنجا چرا طرح بشود اين روايت؟! ممكن است كسى ادعا بكند كه اين مسئله از اين قبيل است، عامه ملتزم هستند كه انسان اگر مصلى به فرج زنى دست بزند يا به فرج خودش دست بزند، يا به فرج شخص آخر دست بزند اين فرقى نمى‏كند. اين ناقض الوضو است. اين را ملتزم هستند. به مسّ الفرجى كه هست منتهى به شهوت باشد يا مطلقا، آن كلامى است. مسّ فرج را مبطل مى‏دانند. در روايات ما نفى شده است. روايات حاصره هم نفى كرده است مس الفرج ناقض نيست. يك روايتى داريم كه آن روايت مى‏گويد اگر انسان باطل دبرش را مسح كند. كه مى‏گويند حلقه دبر را كه مى‏گويند دست به آن روده مى‏رسد، يعنى سر روده، از بواطن حساب مى‏شود كه شستن او لازم نيست در مواقع استبراء و غير الاستنجا و غسل دست را به آنجا بزند. يا كسى خيلى مى‏شود در اشخاصى كه مثلا آن مخرج البولى كه خارج مى‏شود بول از او كه رأس الحشفه است او را يك خرده اين ور و آن ور مى‏كند كه آن داخلش ديده مى‏شود. آن داخلش هم دست زد. روايت داريم كه مسّ باطن الاحليل و مسح كردن چيزى كه هست، مسح كردن آن باطن الدبر اين ناقض است. اين روايت را، خوب مذاق عامه همين جور است، ناقض است. چونكه مس احليل مس الفرج است على كل تقدير. مسّ الفرج را آنها مبطل مى‏دانند. ولكن اين مسّ خاص است. اين مسّ خاص را از اصحاب ما ظاهر كلام صدوق اين است كه فتوا داده است. نگاه كنيد به كلام صدوق در من لا يحضر الفقيه، همان اوايل است. باب ما ينقض الوضو، كه آن يك چند صفحه‏اى نگذشته است از آن كلامش كه نقل نمى‏كنم در اينجا الاّ ما كان حجتً و بينى و بين ربى، در آنجا نقل كرده است. نقل كرده است بر اينكه ناقض وضو است. چه جور نقل كرده است؟ روايت اينجور است، روايت موثقه عمار ابن موسى است، عين اين را نقل كرده است. دارد بر اينكه روايت دهمى است در باب نهم از نواقض الوضو. و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى، عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضال، عن عمر ابن سعيد. عمر ابن سعيد مدائنى است، اينها فتحى هستند. عن مصدق ابن صدقه ، عن عمار موسى الساباتى، عن ابى عبد الله عليه السلام. قال سئل عن رجل يتوض‏ء ثم يمسّ باطن دبره، باطن دبرش را مسح مى‏كند كه آنها تعبير به حلقه مى‏كنند. قال نقضَ وضوئه، وضوئش منتقض شد. و ان مسّ باطن احليله فعليه عن يعيده الوضو. اگر باطن احليل را هم مسح كند اعاده وضو مى‏كند. خوب اين روايتى است. ظاهرش اين است كه وضو باطل مى‏شود. صدوق هم فتوا داده است. ظاهرش هم اين است.
ولكن ما فتوا به‏ناقضيت نمى‏دهيم. چرا؟ چونكه اين روايت معارض دارد؛ معارضش دلالت مى‏كند بر عدم ناقضيت. معارضش كجاست؟ در همين باب نهم روايتى است، يكى از آن رواياتى كه هست موثقه سماعه است. روايت هشتمى است. شيخ قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏كند باسناده عن حسين ابن سعيد عن اخيه الحسن، عن زرعه، عن سماعه. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام. اين سألته هم نيست، سألت ابا عبد الله عليه السلام، عن الرجل يمس ذكره او فرجه. ذكرش را فرجش را مسّ مى‏كند. او اسفل من ذالك، آن پايين‏تر از ذكر آنها را مسّ مى‏كند. و هو قائم يصلى. خودش هم نماز مى‏خواند. يعيد وضوء؟ نقض وضو شد يا نه؟ امام عليه السلام فرمود لا بعث بذالك، دست زدن مانعى ندارد، وضو را باطل نمى‏كند. بعد روحى له الفدا يك تعليلى فرمود، انما هو عن جسده، عورتش هم از جسد است، جسدش را مسح كرده است. يعنى مسّ الجسد كه موجب بطلان وضو نمى‏شود. يعنى عورت با ساير جاهاى بدن فرقى ندارد. مسّ كرده است صورتش را اگر مسّ كند، دستش را مسح كند چه جور باطل نمى‏شود، اين تعليم دادن به اين است كه چه جور امام عليه السلام مطلبش را بيان مى‏فرمايد كه طرف باور كند. بعله، بگويد كه چه فرقى مى‏كند اين هم بدن من است، آن هم، براى خود شخص همه جا يكسان است. عورت براى غير عورت است كه بايد بپوشاند. اما نسبت به خود شخص بدن همه‏اش يكسان است. حتى به آن توى، تو هم مى‏تواند نگاه كند از بدنش. مثل نگاه كردن به انگشتش است. اينكه مى‏گويند عورت است، اين نسبت به اغيار است كه بايد سطر كند. بدان جهت امام عليه السلام مى‏فرمايد انما هو من جسده، يعنى نسبت به خودش جسدش است. چه جور حرف پاكيزه‏اى است! خوب اين تعبيرش اين است كه موثقه عمار ابن موسى را از كار انداخت. چونكه آنجا باطل احليل را نگاه كرده بود. بدان جهت ناقضيت را نمى‏شود ملتزم شد. عامه هم ملتزم شده‏اند به ناقضيت. اين همان حرف است كه اينجا مى‏توانيم به استحباب ملتزم بشويم يا اينكه اينجا روايت آن عمار مطابق با مذاق العامه است اين در ذهن مى‏زند كه اين رعايت للعامه صادر شده است. اين است كه مرحوم صاحب العروه اشكال خواهد فرمود در اين موارد كه اين رعايت لتقيه وارد شده است. نگوييد كه صدوق از اصحاب ما است، فتوا داده است، عيبى ندارد. با يك صدوق مطلب تمام نمى‏شود. صدوق كه معصوم نيست. ولكن اينجور است كه با ساير موارد فرق دارد. در ساير موارد كه احدى از اصحاب ما ملتزم نشده بود آنجا حمل به تقيه متعين بود. ولكن اينجا كه ايشان ملتزم شده است با وجود اين با يك نفر، با يك گل بهار نمى‏شود اين هم حمل مى‏شود بر تقيه. تا اينجا و الكلمة تتطمة. تمام نشد مطلب.