جلسه 748

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:748 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم شرايطى كه بر عمل گفته مى‏شود، و من الاعمال غسل و وضو است، اين شرايط على قسمين است. تارتاً خطابى هست كه آن خطاب دلالت مى‏كند اين عمل در او معتبر است اين امر بايد عند الاتيان بالعمل اين امر محفوظ بشود. مثل اين كه امام (ع) فرمود عند الاغتسال بايد ترتيب مراعات بشود. امام(ع) فرمود عند الاغتسال ماء بايد پاك بشود. در روايت فرمود اگر يدش نجس است نمى‏تواند به اناء ادخال كند. اين ماء بايد پاك بشود. يا آن عضوى كه او را مى‏خواهد غسلش نمايد، آن عضو بايد پاك بشود. خبث نداشته باشد. اينها از خطابات استفاده شده است و مقتضاى اين خطابات ارشاد به شرطيّت اين امور است. فرقى هم نمى‏كند در امر ارشادى كما ذكرنا مراراً بين صورت العلم و الجهل. در غسل جنابت بايد ترتيبى كه شد رأس و رقبه جلوتر شسته بشود. چه انسان اشتباه بكند چه نكند. فرقى نمى‏كند. اشتراط مطلق است. آب بايد پاك باشد. چه اشتباه بكند با آب نجس غسل بكند، چه اشتباه و غفلتى نداشته باشد. در اين شروطى كه آنها از خطابات استفاده شده است، كه از آن خطاب تعبير مى‏كنند به خطاب الشّرطيت و المانعيت و جزئيت مقتضاى اطلاق آنها اعتبار شرط است. شرطيّت مطلقا است. جزئيت و مانعيت مطلقا است. يك جا اگر بخواهيم بگوييم اين شى‏ء در حال جهل شرطيت ندارد، او بايد دليل خاص داشته باشد تا خطاب شرطيت را تقييد كند. اين يك قسم از شرايط است. قسم ديگر از شرايط در عمل ثابت مى‏شود خطاب شرطيت ندارد. بلكه اين شرطيت مى‏گويند از باب امتناع اجتماع امر و النهى است. چون كه اجتماع امر و نهى به شى‏ء واحد و عمل واحد تعلّق امر و نهى ممكن نيست، آن جا مى‏گويند خطاب نهى را كه مقدم كرده‏اند، مى‏گويند پس مأمور به آنى است كه متّحد با حرام نبوده باشد. متعلّق حرمت نبوده باشد. مثل عقيم الصّلاة ندارد كه در جاى مباح نماز بخوانيد. ولكن در رساله‏ها مى‏نويسند. در كتب فقهيه شرط صلاة اباهه مكان است. اين از جمع ما بين خطاب عقيم الصّلاة و ما بين اين كه تصرّف در ملك الغير جايز نيست، چون كه انسان اگر در ملك الغير سجده كند، اين سجده كما اين كه صلاة است كذالك تصرّف در ملك الغير است و بما اين كه عمل واحد نمى‏تواند هم متعلّق تحريم بشود، هم متعلّق وجوب يا ترخيص جمعاً بين الخطابين مى‏گويند بر اين كه خطاب الامر مقيّد مى‏شود عقيم الصّلاة، صلاتى كه متّحد به غصب نباشد. يعنى مكانش مباح باشد. اين شرطيّت در آمد. اين معروف و مشهور ما بين قدما اين بود و ما بين متأخّرين هم حتّى در زمان صاحب الكفايه ما بين موارد تركيب اتّحادى و انضمامى فرقى نمى‏گذاشتند. چه جورى كه در موارد تركيب اتّحادى كه عنوان مأمور به منطبق است به عين آن چيزى كه عنوان منهىٌّ عنه به او منطبق است مثل وضو و غسل با آب غصبى كه هم غسل است و هم تصرّف در مال الغير است و ما بين جاهايى كه تركيب انضمامى باشد. مثل اين كه عنوان مأموربه به عملى منطبق بشود و عنوان منهىٌّ عنه به عمل آخرى. مثل اين كه اگر اناء مغصوب بوده باشد و شخص آب ملك خودش را يا مباح را توى آن اناء ريخته باشد آنى كه عنوان غصب است ريختن آب و نگه داشتن آب و برداشتن آب از آن اناء است. اين يك عمل است. ولكن وضو منطبق است و غسل منطبق است بر عمل آخر. آن عمل آخر اين است كه صورت را بشورد. غسل الوجه وضو است. غسل اليدين وضو است. غسل الرأس و الرقبه غسل‏
است. آب را از آن اناء برداشتن اين مقدمه اين غسل است. آن عمل مقدمه اين عمل است. ديگر فرقى نمى‏گذاشتند اين قدما بلكه ذكرنا در زمان صاحب كفايه و من تبعش هم همين جور است، اينها فرقى ما بين موارد تركيب اتّحادى و موارد تركيب انضمامى نمى‏گذاشتند. اين يك مدّعايشان بود.
مدّعاى ديگرشان اين بود كه اين شرطيتى كه از باب اجتماع امر و النّهى درست مى‏شود، اين را خطاب نهى درست مى‏كنند. چون كه خطاب نهى را مقدم مى‏كنيم در خطاب الامر اين اشتراط حاصل مى‏شود. هر جا خطاب النّهى از كار افتاد، و خطاب النّهى از بين رفت اصلش كما فى موارد الغفله يا تنجّسش مثل موارد الجهل جهلى كه عذر است. در موارد غفلت و جهل عذرى وقتى كه نهى از بين رفت، ديگر آن خطاب امر به آن عمل مقيّدى ندارد. در آن فرضى كه انسان غافل است كه اين مكان ملك الغير است و صاحبش راضى نيست. اصل اين معنا توى ذهنش نيست. خيال مى‏كند مسجد است و درش باز است. آمد نماز خواند. ثمّ وقتى كه تمام كرد ديد يك نفر مى‏آيد. گفت در خانه من چه مى‏كردى تو. مى‏گويد مسجد بود. نماز خوانده بودم. مى‏گويد غلط كردى. راضى نبودم من. اين صلاتى كه اين شخص اتيان كرده است صلاتش صحيح است. چرا؟ چون كه آن وقتى كه نماز مى‏خواند، نهى نداشت. غافل بود كه اين جا ملك الغير است. عقيم الصّلاة ديگر مقيّد به غير اين مكان نيست نسبت به اين شخص. قيد نخورده است كه به غير اين مكان تو نماز بخوان. چون كه قيد را خطاب نهى مى‏آورد. وقتى كه ساقط شد يا از تنجّس افتاد، نه خطاب الامر به اطلاقش اخذ مى‏شود. اين مسلك آنها بود. و اين را مى‏دانيد كه اين در صورت غفلت و نسيان مى‏شود اين حرف را زد. نه در صورت جهل عذرى كه انسان شاك است. نمى‏داند ملك الغير است يا مسجد است كه شاك است. چرا؟ براى اين كه در موارد غفلت و نسيان ملتزم مى‏شويم كه خطاب نهى اصلاً اين جاها را نمى‏گيرد. چون كه غافل تكليف ندارد.
و امّا در آن مواردى كه جاهل است انسان متردد است، حكم واقعى سر جايش هست. منتهى معذور است از مخالفت او. چون كه احتمال مى‏دهد حرام باشد. تكليف واقعى است. بدان جهت حسن احتياط است. چون كه ممكن است تكليف واقعى باشد و مفروض اين است كه در اين موارد خطاب نهى واقعى معارضه دارد با خطاب امر. معارض خطاب نهى واقعى است. چه منجّز باشد، چه منجّز نباشد حرمت. وقتى كه انسان احتمال داد كه اين جا ملك الغير است و صاحبش راضى نيست احتمال داد، خطاب اين كه لا يحلّ...مسلم الاّ بطيبة نفسه انحلالى است. اين خانه‏اى را، اين مكان را كه مالك دارد فى علم الله و صاحبش راضى نيست اين را هم مى‏گيرد. اين را هم لا يحلّ براى اين شخص در واقع هست. منتهى چون كه نمى‏داند، كلّ شى‏ءٍ لك حلال يا رفعاً امّة ما لا يعلمون مقتضى اين شد كه اين جا نماز بخواند. حلّيت ظاهرى است. واقعى نيست. آن حرمت واقعى با اطلاق خطاب عقيم الصّلاة جمع نمى‏شود. بدان جهت خطاب عقيم الصّلاة بايد قيد بخورد كه به غير اين مكان نسبت به اين شخص. چون كه حرمت واقعى است درباره‏اش. بدان جهت اين شخص نمازش را تمام خواند وقتى كه رفت بيرون، آن شخص آمد گفت خانه من بود. فحش هم داد و گفت راضى نبودم. كار غلط كردى، اين صلاة محكوم به بطلان است. چرا؟ چون كه در صحّت عمل عبادتاً دو امر معتبر است. يكى اين كه عمل محبوب خداوند باشد يعنى مقبوض نباشد. علاوه بر اين كه مقبوض نباشد محبوب بشود. و ثانى اين است كه مكلّف قصد تقرّب كرده باشد. اين شخص جاهل بود. قصد تقرّب كرده است. ولكن عمل در واقع مقبوض بود. حرمت داشت. منتهى بر اين شخص منجّز نبود. اين لا تصّح عبادتاً. و منهنا در موارد تركيب اتّحادى ملتزم شده‏ايم در آن مواردى كه غفلت و نسيان باشد، كه تكليف حرمت ساقط است. سقوطاً واقعياً رفعاً امّة النّسيان و الخطا اين رفع در آنها واقعى است. يعنى واقعاً حرمت برداشته شده است. مثل اين كه اضطرار پيدا مى‏كند انسان به محرّم. چه جورى كه آن محرّم حلال واقعى است در حال اضطرار ما من محرّمٍ الاّ و قد احلّه الاضطرار همين جور خطا و نسيان هم حرمت را همين جور برمى‏دارد. و امّا رفعاً امّة ما لا يعلمون او رفع ظاهرى است. يعنى وجوب احتياط نيست. شارع ترخيص داده است. در ترك الاحتياط. امّا در واقع فعل منهىٌّ عنه است. چون كه خطاب نهى در واقع ما نحن فيه را شامل شده است، از تحت خطاب امر خارج مى‏كند. من به يك آبى وضو گرفته‏ام. احتمال مى‏دانم كه مال غير باشد. صاحبش راضى نيست. اتّفاقاً مى‏گرفتم. تمام كردم. صاحبش رسيد و شروع كرد به فحش گفتن. كه چه جور آخوند هستى. گردنت بشكند. من هيچ راضى نبودم. مال مرا تلف كردى. خوب در واقع كه من نمى‏دانستم اين مال، مال او است. من با كلّ شى‏ءٍ لك حلال تصرّف كردم كه انشاء الله مال كسى نيست. از مباحات است. ولكن در واقع مال مسلم بود. و من هم احتمال مى‏دادم مال مسلمان باشد و راضى نباشد. لا يحلّ در واقع بود. گرفته بود اين جا را. منتهى من معذور در مخالفت بودم. رفعاً امّة ما لا يعلمون كلّ شى‏ءٍ لك حلال حتّى تعرف انّه حرام يعنى حرمت واقعى‏اش را بدانيم.
بدان جهت در ما نحن فيه اين وضوى من صحيح نمى‏شود. چون كه وضو عبادت است. صحّتش موقوف به دو تا امر است. يكى اين كه عمل مطلوب شارع بشود، ديگرى اين است كه قصد قربت كند. قصد قربت كرده‏ام چون كه نمى‏دانستم. ولكن عمل مقبوض واقعى است. محرّم واقعى است. با تحريم اين واقعاً شارع نمى‏تواند امر به اين وضو بكند يا ترخيص در اين وضو بدهد. ترخيصاً واقعياً. اين عمل مقبوض واقعى است و نمى‏شود در ما نحن فيه مصداق واجب بشود. يا متعلّق وجوب بشود. اين در موارد تركيب اتّحادى. و امّا در موارد تركيب انضمامى مى‏بينيد كه آن جا متعلّق وجوب غير از متعلّق حرام است. دو تا عمل هستند. بدان جهت در ما نحن فيه ملتزم مى‏شويم در موارد تركيب انضمامى آن جاهايى كه امر ترتّبى ممكن است. يعنى شارع مى‏تواند امر كند كه اِى گردن شكسته اگر آب را بردى دستهايت را توى اين اناء غصبى بردى، سه مشت آب برداشتى، بايد با آنها وضو بگيرى. برندار...اگر كردى بايد وضو بگيرى. گفتيم بحث ترتّب معنايش اين است كه اين عيبى ندارد. با هم تنافى ندارند. گفته نكن. امّا اگر كردى، مى‏توانى وضو بگيرى. يا بايد وضو بگيرى. عيبى ندارد. امر ترتّبى ممكن است. در موارد تركيب انضمامى انسان مع العلم هم اتيان بكند حرام را مى‏داند اناء غصبى است. مع العلم سه مشت برمى‏دارد وضو مى‏گيرد. وضويش گفتيم صحيح است. در موارد تركيب انضمامى در آن مواردى كه امر ترتّبى ممكن است، آن جاها حكم به صحّت عمل مى‏شود بلافرقٍ مكلّف عالم باشد، جاهل باشد يا ناسى باشد. فرقى نمى‏كند. عمل على كلّ تقديرٍ صحيح است. چرا؟ چون كه شارع مى‏تواند امر ترتّبى و ترخيص ترتّبى بدهد. كه داخل باب تزاحم مى‏شود. اوّلى داخل باب تعارض است. كه در موارد تركيب اتّحادى خطاب لا تغتصب، خطاب لا يحل با خطاب اغسلوا وجوهكم يا عقيم الصّلاة تعارض دارند در آن مجمع اتّحادى. ولكن به خلاف ما نحن فيه در ما نحن فيه تعارضى نيست. شارع مى‏تواند. منتهى دو تا تكليف را مكلّف نمى‏تواند جمع بكند بينهما. اگر ممدوحه نباشد. دو تا تكليف كه هم وضو بگير و هم غصب نكن. در صورتى كه اناء ما منحصر باشد به اين انائى كه در ما نحن فيه هست. شارع نمى‏تواند دو تا تكليف عرضى بكند. امّا طولى مى‏تواند كه غصب نكن. و تيمم بكن. نمازت را بخوان و امّا اگر سه مشت برداشتى بايد وضو بگيرى. اين منافات ندارد با همديگر. بلافرقٍ ما بين العلم و الجهل. درست توجّه كنيد. نكاتى در مقام است كه بايد آنها را بگويم.
اولين نكته‏اى كه خدمت شما عرض مى‏كنم، اين است كه در ما نحن فيه كه هست، آنى كه گفتيم غافل وضويش صحيح است، غسلش صحيح است يا ناسى وضو و غسلش صحيح است، در صورتى است كه آن غافل و ناسى غاصب نبوده باشد. خودش غاصب نباشد. مثل اين كه انسان فرض كنيد آبى را از ديگرى غصب كرد. آورد ريخت توى حوضش. آن آب بود. بعد هم يادش رفت كه غصب كرده است و از ديگرى آورده است. رفت تويش غسل كرد. غسل ارتماسى كرد. يا با آن آب غسل ترتيبى كرد. فرقى نمى‏كند. ماء، ماء غصبى است. اين ولو ناسى است، ولو غافل است حين وضو گرفتن و غسل كردن از حرمتش، ولكن وضو و غسلش محكوم به بطلان است. بدان جهت است كه آن...فقهات تقييد مى‏كنند كه ناسى و خاطى غسلش صحيح است. در صورتى كه خودش غاصب نبوده باشد.
و امّا خودش غاصب بوده باشد نه وضو و غسلش باطل است. چرا؟ چون كه حرمت آن جا برداشته نمى‏شود. خطاب برداشته مى‏شود در حال غفلت. چون كه خطاب لغو است. امّا آن مقبوضيّتى كه در عمل هست، آن مقبوضيت و آن حرمت و نهى سابقى كه مال مردم را غصب نكن، هم نهى كرده است از تصرّف در مال الغير، به احداث تصرّف، هم به...تصرّف، هم به...تصرّف. همه اينها را حرام كرده است. در...در دار مغصوبه در اصول يادتان هست ديگر. آن ادلّه غصب هم تصرّف احداثى، هم ابقائى، هم...همه‏اش را حرام كرده است. بدان جهت به اين نحو حرمت مسجّل شده است، منجّز شده است، بعد غافل شدنش اثرى ندارد. غافل بشود. غافل غايت الامر اين است كه خطاب ساقط مى‏شود. ولكن آن حرمت سابقى كه آن وقتى كه متوجّه بود كه اين مال، مال مردم است، آن خطاب تحريم را اثبات كرده است. بدان جهت عمل مقبوض عبادت نمى‏شود. اين كسى كه در حال غفلت وضو مى‏گيرد، معاقب به اين تصرّف است. معاقب به اين غسل كردن است. چون كه تصرّف محرّمى است در حرمت سابقى كه متوجّه شده بود. بدان جهت عمل محكوم به صحّت نمى‏شود. به خلاف كسى كه غاصب نباشد. رهگذر بود. رسيد سر آبى. ديد بر اين كه چه آب گوارايى است. يك وضو بگيريم از اين آب. اصلاً غافل بود از اين كه شايد مال مردم باشد. صاحبش راضى نباشد. آن جا مى‏گوييم كه اگر وضو گرفت، وضويش صحيح است. چون كه نهى ندارد او كه خطاب وضو قيد بخورد يا خطاب غسل قيد بخورد. اين يك جهت.
سؤال؟ رفعاً نسيان حديث رفع است. در مقام امتنان است. غاصبى كه هست غاصب جاى امتنان نيست. غاصب بايد عذابش خيلى بشود انشاء الله. بدان جهت بر اين كه...حديث رفع مواردى را رفع مى‏كند كه رفع موافق امتنان بوده باشد. اين يك جهت. جهت ديگرى كه در ما نحن فيه بحث مى‏كنيم و ذكر مى‏كنيم، راجع به عبارت صاحب العروه است. صاحب العروه مواردى را كه اشتراط در ناحيه غسل از باب اجتماع الامر و النّهى ثابت مى‏شود، سه مورد ذكر كرد. يكى موارد شرط الاباهه در آب، در مكان، در مصب، در فضا، و امثال ذالك. ديگرى هم كه اناء زهب و فزّه نبوده باشد. و ديگرى هم عبارت از مسأله ارتماس الجنب فى الماء در حال صوم واجب و در حال احرام. خوب اين را مى‏دانيد كه ما يك رواياتى را خدمت شما خوانديم در باب غسل الجنابه. در هيچ كدام از آنها نبود بر اين كه انائى كه غسل مى‏كنيم مباح باشد يا آنيه زهب و فزّه نباشد. اينها كه نبود دليل اشتراط. يا اين كه صائم نبوده باشيد. هيچ اين قيدها را نبود كه جنبى كه صائم نيست. بلكه اينها اشتراطشان از باب نهى صائم عن الارتماس چون كه ارتماس در صائم در...حرام است. در محرم ارتماس رأس فى الماء حرام است. روى اين حرمت خطاب...فى الماء رمستاً واحده و قد اجزئك قيد مى‏خورد. چرا؟ چون كه...اذا ارتمس فى الماء رمس...واحداً غُسل غَسل عبادى است. غسل عبادى با مقبوضيت جمع نمى‏شود. به آن كسى كه اهل بود گفتم آنى كه گفتنى بود. خطاب امر به غسل حدثى غير از خطاب امر به غسل خبثى است. اين كه اگر بگويد بر اين كه اگر غسلت جسدك اغسل جسدك انسان سرش نجس بود. خودش هم صوم واجبى داشت. رفت زير آب. سرش پاك مى‏شود. چرا؟ چون كه آن غسل، غسل ارشادى است امرش كه اگر سر را بشورى. پاك مى‏شود. شسته است ديگر. منتهى حراماً شسته است. مثل اين كه با آب غصبى شسته است. به خلاف غسل حدثى. غسل حدثى عبادى است. چون كه غسل عبادت است. اين به حرام موجود نمى‏شود.
روى اين اساس وقتى كه شارع فرمود اذا ارتمسّ فى الماء رمستاً واحده قيد مى‏خورد كه صائم در نهار شهر رمضان نباشيد. چون كه بر صائم حرام است ارتماس از باب اجتماع امر و النّهى. تركيب هم اتّحادى است. چون كه زير آب رفتن كما اين كه غسل كردن است، همين جور هم افطار است. تناول المفطر است. تركيب اتّحادى است. قيد مى‏خورد. بدان جهت باب ارتماس در صوم يا در حال احرام اشتراطش از ناحيه اجتماع امر و النّهى است. نفرماييد كه چرا باب اضرار را از باب اجتماع امر و نهى ايشان داخل نكرد. چون كه يكى از شرايط كه در متن عروه ذكر كرده است، يكى هم اين است كه عدم كونه مضرّاً. بعد مى‏گويد كه مضر بودن شرط واقعى است. يعنى اگر انسان غافل هم بود، مريض بود. ولكن غافل از مرضش بود. رفت زير آب. غسل ارتماسى كرد و در آمد. بعد يادش افتاد كه بابا من مرض داشتم. اين بر من ضرر بود. خاك بر سرم چه كردم. خوب كردم ديگر. تمام شد ديگر. پا شويم و نمازممان را بخوانيم. باطل است. بايد غسلش اعاده شود. ايشان مى‏فرمايد غسلش باطل است. شرطيت واقعى است. اينها را بايد فقيه مراعات كند. چرا؟ چون كه ايشان اين را شرط از باب اجتماع امر و النّهى نمى‏داند. اين را از آيه مباركه استفاده كرده است كه در آن آيه مباركه مى‏فرمايد و ان كنتم مرضا او على سفر او جاء احدكم من الغايت مرضا فلم تجدوا ماءً فتيمموا. غسل مال آن شخصى است كه مريض نباشد. مضر نباشد. شرطيت را استفاده مى‏كند. بدان جهت مى‏فرمايد بر اين كه اگر غسل مضر شد ولو در حال غفلت، شرطش حاصل نيست. غسل باطل است. بدان جهت بايد تيمم كند و دوباره نماز بخواند. آن غسل فايده ندارد. اگر خوب هم بشود بعد دوباره بايد غسل را اعاده كند. فرمايش ايشان عبارت از اين است. منتهى ما در اين كلام عرضى داريم كه عرض ناقابل كه اين قيود مال غسل واجب است. و ان كنتم مرضا او على سفرٍ در صورتى كه اين غسل واجب را مى‏گويد و ان كنتم جنباً...كه در...صلاة انسان گرفته مى‏شود. و امّا در وقتى كه انسان مى‏خواهد غسل را امر استحبابى‏اش را انتصال بكند، آن جا هم بايد مضر نباشد غسل، اين شرطيت در آن جا استفاده نمى‏شود. او به قاعده حرمت الاضرار است، در جاهايى كه حرمت نداشته باشد اضرار، به نحو جنايت نباشد عيبى ندارد. در نماز بر من غسل واجب نيست. خودش هم مى‏گويد. ولكن انتصالاً بر اين كه غسل طهارت است اتيان مى‏كنم من. و ان كنتم جنباً...چون كه شرطيت كه لسان شرطيت ندارد. شرطيت در غسل جنابت المقدمة الصّلاة است. آن وجوب غيرى‏اش است. يا شرطى‏اش است. اتيان مى‏كند. بنا بر اين مسلك اگر ضررى نباشد كه به حدّ جنايت برسد عيبى ندارد. فرق ما بين مسلكين، بعد ما بين مشرق و مغرب است. اينها را بايد انسان خودش حساب بكند. ببيند مقتضاى ادلّه آن است كه ايشان مى‏گويد يا مقتضاى آن چيزى است كه خدمت شما عرض كرديم. گذشتيم اين را.
بعد ايشان مى‏رسد به مسأله ديگرى. يكى هم از آن امرها زيق وقت بود كه آن جا فرموده است كه اگر زيق وقت شرط واقعى است يعنى اگر زيق وقت نبود عدم زيق وقت شرط واقعى است. انسان در زيق وقت غسل كرد. بعد خيال مى‏كرد كه زيق وقت نيست. در زيق وقت غسل كرد، بعد ملتفت شد كه زيق وقت بود غسل باطل است، اين داستان خواهد آمد. چون كه يكى از مسائلى كه ذكر خواهد كرد، به اين مسأله...خواهد دانست. تفصيل خواهد داد. آن جا متعرّض مى‏شويم او را انشاء الله. كه مسأله سومى بعد از اين است همين مسأله‏اى كه انشاء الله مى‏رسيم. ايشان اين جور مى‏فرمايد، كما اين كه همين جور است عادتاً كسى از بيتش خارج شد، يا از اتاقش خارج شد و رفت به طرف حمام. وقتى كه رفت به طرف حمام يا از خانه‏اش خارج شد و رفت به حمّام، رفت در حمام هم غسل كرد. ولكن موقع غسل كردن، ديگر اخطار نيّت به ذهن كند كه خداوندا جبرئيل تو هم شاهد باشد كه من غسل جنابت مى‏كنم، اين جور اخطارى توى ذهنش نبود. فكرش هم مشوّش بود. با اهل بيتش دعوا كرده بود. فكرش در او بود. همين جور غسل را كرد. اين غسلش چه جور است؟ ايشان مى‏فرمايد بر اين كه غسلش صحيح است كه اگر شخص طورى باشد كه اگر آن وقت از او سؤال مى‏كردند كه چه مى‏كنى مى‏گفت غسل مى‏كنم اين صحيح است. و امّا اگر سؤال مى‏كردند متحيّر مى‏ماند. گيج مى‏ماند. غسلش باطل است. سابقاً در بحث وضو خدمت شما عرض كرديم آنى كه در وضو و غسل معتبر است،...است ولو اجمالاً. اجمالاً معنايش اين است كه در آن...نفسش اين فعل موجود بوده باشد كه چه كار مى‏كند. خودش در...مى‏داند كه فعلاً چه كار مى‏كند. اغلب ناس همين جور هستند. موقع نماز خواندن هم همين جور هستند. موقع وضو گرفتن هم همين جور هستند. موقع روزه گرفتن همين جور هستند...نفس موجود است. بيشتر از اين هم ما دليل نداريم. بيشتر از اين هم به اعتبار اين نيّت دليل نداريم. و امّا اخطار نيّت به...كه به ذهنش...كند از...نفسش در بياورد و به قوّه ذاكره‏اش برساند كه من چه كار مى‏كنم، نه اين معتبر نيست. كما اين كه بعضى مبتلاها به وسواس موقع شروع نماز هى نيّت درست نمى‏شود، اينها معتبر در اعمال نيست. در هيچ عبادتى معتبر نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه اين حرف همين جور است. قصد تفصيلى يعنى اخطار القصد...كه عمل را به...خطور بدهد حين الشّروع و قصد كند تفصيلاً آن عمل را اين اعتبارى ندارد. ولكن آنى كه ايشان ذكر كرده است، كما اين كه در باب وضو گفتيم، او ملاك حكم نيست كه اگر بپرسند اين جور جواب مى‏دهد. گفتيم اين علامت غالبى است. والاّ اين جور نيست. چرا؟ براى اين كه ممكن است بر اين كه كسى اصلاً يادش نبود كه غسل بايد بكند جنباً. سر خزينه بود. مى‏رفت توى خزينه كه بدنش پاك بشود. تميز بشود. كسى پرسيد چه كار مى‏كنى؟ يادش افتاد كه بابا من جنب هستم. مى‏گويد غسل مى‏كنم الان. آن عملى كه سابقاً كرده بود آن غسل نمى‏شود. آن ممكن است يادش بيفتد و بگويد آمده‏ام كه غسل بكنم. يا نه كسى غسل مى‏كرد. خودش هم نيّت داشت. كسى پرسيد مردك چه كار مى‏كنى؟ خودش را باخت. متحيّر شد. اصلاً نمى‏فهميد چه بگويد. يا دهشت مى‏كرد از سائل. ديد كه آدم جليل القدرى است...لطفى به من دارد اين جور سؤال كرد. خودش را باخت. نتوانست جواب بگويد كه غسل مى‏كنم با وجود اين كه غسل مى‏كرد. اين كه كما اين كه در بحث وضو گفتيم اين كلّيتى ندارد. بله اين معرّف است. نوعاً و عادتاً غير از اين موارد دهشت و امثال ذالك اين جور مى‏شود. والاّ آنى كه معتبر در نفس است اين است. خوب انسان اگر فرض كنيد بر اين كه رفت و غسل را كرد، وقتى كه غسل را كرد، رفت در حمام شستشو كرد و آمد بيرون. بعد از آمدن شك كرد در بيرون كه آيا من اصلاً غسل كردم يا اين كه اصلاً غسل جنابت نكردم توى حمام. خوب بنا على العدم مى‏گويد چون كه استسحاب مقتضايش اين است كه غسل جنابت نكردى. چون كه آن وقتى كه رفتى، غسل نداشتى. نكرد بودى، تا حال هم نكرده‏اى و قاعده تجاوز هم اين جا مجرا ندارد. مى‏دانيد كه اگر در حمام قاعده تجاوز در جايى است كه محل شرعى شى‏ء را انسان بگذرد. حمام را كه بيرون آمده است محل عادى را گذشته است. عادتاً توى حمام غسل مى‏كند. و الاّ غسل محلش گذشته نشده است. قاعده تجاوز هم جارى نيست. شكّ در اصل الوجود است. محلّش هم نگذشته است شرعاً. بدان جهت بايد بنا بگذارد به...دوباره غسل كند.
و امّا اگر مى‏داند غسل كرده است. اين را شك ندارد كه غسلش را كرد و تمام كرد. ولكن نمى‏داند كه چه كرد. غسل باطل كرد يا غسل صحيح كرد. اول مثلاً بدنش را، جسدش را يمين و يسارش را شست بعد رأس و رقبه را، يا اول رأس و رقبه را شست بعد بدن را. در اين صورت بنا على الصحّه. بنا مى‏گذارد. چون كه فارغ شده است از آن عمل. از آن عمل هم پا شده است به عمل ديگرى داخل شده است. شك مى‏كند بر اين كه آيا آن عمل را صحيح اتيان كرده‏ام يا غير صحيح، بنا مى‏گذارد بر صحّت آن عمل. و مى‏گويد بر اين كه انشاء الله آن عمل را صحيح اتيان كرده‏ام.
بعد ايشان مى‏رسد به آن مسأله‏اى كه در ما نحن فيه ذكر مى‏شود و آن مسأله، مسأله اين است كه اعتقاد داشت كه وقت وسيع است. شرط، شرط سعت الوقت است. زيق وقت نباشد. اعتقاد داشت مسأله محلّ مبتلا به وقت وسيع است. رفت در حمّام. غسلش را كرد. معطّل شد به خيال اين كه وقت هم وسيع است. وقتى كه در آمد از حمّام بيرون ديد بابا آفتاب زده است. وقت زيق بود. اصلاً تكليفش تيمم بود. براى صلاتش تيمم بود. اين غسل كرده است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در مسأله تفصيل مى‏فرمايد. يك وقت اين است كه مى‏گويد اين شخصى كه رفت در حمام غسل كرد، آن نماز خواندن داعى بود برايش كه غسل بكند. و الاّ نماز هم نبود غسل مى‏كرد. داعى‏اش اين است كه داعى شده است كه برود حمام و غسل بكند. ولكن اگر آن هم نبود براى استحباب غسل مى‏كرد. براى اين كه مستحب است غسل مى‏كرد. داعى‏اش به غسل كردن همان صلاة بوده باشد. در اين صورت اگر باشد غسلش صحيح است. و امّا على وجه التقييد بوده باشد كه بگويد من غسلى را مى‏كنم كه براى صلاة است. به نحوى كه اگر صلاة نبود من غسل نمى‏كنم. اين نحو است تقييد. بدان جهت اگر اعتقاد سعه وقت نداشت و اعتقاد زيق وقت داشت اصلاً غسل نمى‏كرد. غسل كردنش فقط براى صلاة است، به حيثٌ كه اگر صلاة نبود هيچ غسلى را نمى‏كرد. و الان هم مى‏گويد براى صلاة من غسل كردم. اين باشد محكوم به بطلان است. چون آنى را كه قصد كرده بود، او كه در خارج موجود نشده است. آن كه در خارج موجود شده است او را هم كه قصد نكرده بود. بدان جهت در ما نحن فيه اين غسل محكوم به بطلان است. اگر يادتان بوده باشد اين مسأله را ايشان در وضو هم سابقاً عنوان كرد. و آن جا هم همين تفصيل را فرمود و ذكرنا در آن جا كه وضو دو قسم نيست. يك وضويى مقيد به قيدى، وضو صلاتى، غير از وضو استحبابى دو تا وضو نداريم ما كه يكى‏اش براى صلاة باشد، ديگرى مستحب باشد. وضو يك چيزى است. غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين. اين حرف را در باب غسل هم تكرار مى‏كنيم كه يك عمل است غسل. كه عبارت از همان يا غسل الرأس و الرقبه ثمّ الجسد يا ارتمس فى الماء رمستاً واحده. غسل يكى است. فرقى نمى‏كند. وقتى كه اين جور شد، اين عمل خارجى كه من اتيان كرده‏ام اين قابل تقييد نيست.
سؤال؟نه اين كه غسل دو تا است. حكمش دو تا است. شرط در وجوب گفتيم اين است كه صلاة واجب بشود و شخص مريض نباشد. شرط وجوب است. و امّا شرط خود غسل فرقى نمى‏كند آن جا و اين جا. او گفتيم شرط غسل واجب است. در ما نحن فيه مى‏گوييم قطع نظر از وجوب استحباب غسل يكى است.