جلسه 645

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:645 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:8/10/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه مى‏فرمايد: اگر شخصى در حالى كه عبادت را انجام مى‏دهد كه محلّ الكلام در مقام وضو است و در اين حكم وضو با غيره من العبادات مشترك است. چون كه در تمامى عبادات معتبر است قصد الخلوص و الخلّو من الرّيا حين العمل شك مى‏كند كه آيا قصد من و نيّت من بر اتيان اين عبادت در او ريايى هست يا ريايى نيست. اين را مى‏دانيد كه اگر عمل را كما اين كه ديروز گفتيم تمام بكند بعد العمل شك كند در علمى كه سابقاً اتيان كرده بودم ريايى در آن عمل بود يا نبود، قاعده فراغ يعنى رواياتى كه قاعده فراغ را معتبر مى‏دانند كلّ ما مذى من صلاتك و طهورك فشكشت فيه و شكّ كليس بشى‏ء كلّما شكشت فيه من ما مذى فامضه كماهم اين روايات مقتضاى اطلاق و عمومشان عدم الاعتنا است به اين شك بعد الفراغ كه ساير الشّقوق فى البطلان. و امّا اين شك اگر حال عمل و اثنا العمل بوده باشد كه در اثنى العمل شك مى‏كند و تردد مى‏كند قصد من اخلاص است يا نيست. فرمود در اين صورت عمل محكوم به بطلان است. چرا؟ حيثٌ كه از شرط صحّت العمل شرط صحّت العمل اخلاص است در آن عبادت. و بما اين كه اين شخص آن اخلاص را احراز نكرده است عمل محكوم به بطلان مى‏شود. يعنى اكتفا به اين عمل نمى‏تواند بكند. مثل كسى كه در حال الصّلاة شك كند كه وضو دارم، طهارت از حدث دارم يا ندارم. اكتفا به آن صلاة نمى‏تواند بكند اگر احراز طهارت را نكند.
و امّا اگر احراز طهارت را بكند مثل اين كه يادش افتاد كه قبلاً وضو گرفته بود. ولكن شك مى‏كند كه آن وضو را به هم زده يا نزده است استسحاب وضو را كرد، وضو احراز مى‏شود شرط و صلاة را تمام مى‏كند. كانّ فرمايش صاحب العروه اين است كه وقتى كه شك كرد در اين عمل كه عملش اخلاص دارد يا در او ريا هست اين عمل كافى نيست. يعنى نمى‏تواند اخلاص را احراز كند. خوب ما حساب بكنيم ببينيم مى‏تواند يا نمى‏تواند. اگر يادتان بوده باشد عرض كرديم آنى كه متصوّر است در ريا، اين است كه تارتاً ريا داعى مستقل است الى العمل. ولكن امر شارع دائميت ندارد. فقط امر شارع مورد ريا را درست مى‏كند. و موضوع ريا را درست مى‏كند. مثل اين كه اگر شارع به صلاة الّيل امر نكرده بود موضوع براى ريا به آن صلاة نبود. مثل اين كه شارع به صلاة پنج ركعتى امر نكرده است. شخصى صلاة پنج ركعتى بخواند رياءً. خوب امر ندارد. ريا محقق نمى‏شود. اين امر شارع فقط مورد ريا را درست كرده است. ولكن تمام الدّاعى بر اتيان اين صلاة الّيل از اين شخص اين است كه نشان بدهد به مردم كه من آدم خوبى هستم. به من بگوييد آدم خوب. تمام داعى‏اش اين است كه در بعضى سلاطين جور و...جور متصوّر مى‏شوند عمل را اتيان مى‏كنند. هيچ حساب خداوندى نيست. به جهت اين كه مردم را گول بزنند كه ما آدم خوبى هستيم. نعم العبد هستيم. عبد صالح هستيم. تارتاً ريا اين جور مى‏شود.
و اخرى گفتيم نه هم امر شارع و هم اين ريا به مجموعهما داعى هستند كه اين عمل را اتيان بكند. تنها اگر امر شارع به صلاة الّيل بود، اتيان نمى‏كرد. تنها نشان دادن خودش به مردم كه آدم خوبى هستم اين بود، باز صلاة الّيل را اتيان نمى‏كرد. مى‏گويد هم خدا، هم خرما. هم شارع امر كرده است و هم اين غرض در او هست، پس بلند شوم اين صلاة
الّيل را بخوانم كه مجموع بما هو المجموع دعوت الى العمل كرده است. گفتيم اين هم يك قسم ريا است. عمل باطل است. كما تقدّم. قسم ديگر اين بود كه نه كلٌّ من امر الشّارع و الرّيا هر كدام داعى مستقل است. اگر اين مردم نمى‏ديدند و خيال نمى‏كردند كه من آدم خوبى هستم باور نمى‏كردند، باز من اين صلاة الّيل را اتيان مى‏كردم. اگر امر شارع نبود و فقط خيال كردن مردم بود كه من آدم خوب هستم باز اتيان مى‏كردم. هر كدام داعى مستقل است. منتهى الان هر دو تا جمع شده است. هم امر شارع است و هم اين جماعت هستند. اعتقاد مى‏كنم بر اين كه من آدم خوبى هستم. اين هم يك قسمش بود كه كلٌّ من الرّيا و امر شارع داعى مستقل و دائميت مستقله داشت.
قسم ديگر عبارت از اين بود كه نه امر شارع دائميت مستقله داشت. فقط اين ريا مؤكّد دائميت بود. امر شارع نبود اصلاً اتيان نمى‏كردند. مردم خيال بكنند يا نكنند. امر شارع دعوت كرده است مرا به عمل. ولكن وقتى كه ديدم مردم مى‏بينند عمل مرا، امر شارع دائميتش مؤكد شد اين دائميت. به دائميت امر شارع يك چيز ديگر هم آمد و او را مؤكّد كرد. كه مثال مى‏زدم مثال آن رفيق از سفر آمده است كه مى‏رفت به ديدنش، در وسط راه گفتند كه پدرش هم مرحوم شده است. آن وقت مى‏گويد رفتن من دائميتم قوى شد. قوّت گرفت. مثل او كه مثال زدم. در تمامى اين صور حكم كرديم به بطلان عبادت الرّيا. ولكن عرض كرديم خدمت شما در آن جايى كه ريا داعى مستقل است يا امر شارع با ريا مجموعش دائميت دارد به حيثٌ كه هيچ كدام از اينها مستقل نيست تنها بود دعوت الى العمل نمى‏كرد، آن جا گفتيم بطلان على القاعده است. چون كه قصد تقرّب ندارد اصلاً اين شخص. جايى كه داعى فقط ريا است، روايات ريا هم نبود، مى‏گفتيم در آن دو قسم عمل باطل است. چرا؟ چون كه قصد قربت ندارد. قصد قربت اين است كه عمل را به دائميت امر شارع به ذالك العمل اتيان كنيم. در جايى كه امر شارع هيچ دائميتى ندارد، يا دائميت مستقله ندارد تنها بود دائميت نداشت، اين قصد قربت موجود نيست. در آن دو قسم اخيرى كه هر كدام دائميت مستقله داشتند يا ريا مؤكّد بود اينها گفتيم كه از روايات استفاده مى‏شود كه عمل به ريا باطل مى‏شود. اخلاص معتبر است. قطع نظر از قصد تقربّ اخلاص معتبر است. چون كه اخلاص نيست عمل باطل است.
سؤال؟ صلاة كه كلّما مذى من صلاتك يعنى عنوان صلاة موجود شده است. كسى كه بعد از نماز شك مى‏كند كه وضو داشتم يا نه، متعلّق تكليف نمى‏داند موجود شده است يا نه، ولكن عنوان صلاة مى‏داند اصل اين صلاة وجود پيدا كرده است. اين جا مى‏داند اصل صلاة موجود شده است قاعده فراغ.
سؤال؟ متعلّق امر عبادت نيست. متعلّق امر صلاة است. اقيم الصّلاة. اذا قمت من الصّلاة. آن عبادت يعنى شرطش قصد تقرّب است.
سؤال؟ ركن باشد. طهارت ركن است. ركوع ركن است. سؤال؟ آن عنوان قصدى است. اين قصد تقرّب اخلاص است. قصد صلاة اليّل را كرده است. عنوان قصدى شكّ در وجود است. اين شكّ در قصد تقرّب اخلاص است كه شرط صحّت است. پس در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه در اين دو قسم اخيرى چون كه اخلاص معتبر است، مى‏گفتيم عمل باطل است. خوب على هذا مى‏گويم اگر شك كردم كه آيا من در حال حاضر كه نماز مى‏خوانم ريا دارم يا ريا ندارم اين صلاة اليّل را مى‏خوانم ريا دارم يا ريا ندارم، وضو مى‏گيرم ريا دارم يا نه، اولاً اين شك متصوّر نيست. شكّ بمعنا التّردد. از فاعل حين العمل در آن امورى كه علم عامل به آنها علم حضورى است. مثل القصد. آن امورى كه عمل العامل به آنها علم حضورى است، نه علم حصولى. در آنها شك متصوّر نمى‏شود. آنى كه معقول است، معقول اين است كه سابقاً ريا كرده‏ام در اين عمل يا نه. يا نمى‏دانم بعد از اين شيطان گول مى‏زند در اين عمل ريا مى‏كنم يا نه. اين معقول است. و امّا آتى بالعمل حين العمل متردد باشد كه انّما اعطى به فيه الرّيا هست يا نيست. اين متصوّر نيست. چون كه گذشته باشد آنى كه معلوم بالنّفس بود حضوراً وقتى كه زمان گذشت، عمل به او مى‏شود حصولى. و امّا تا مادامى كه انسان آن شى‏ء حاضر عند النّفس است كه مفروض ما اين است، شك متصوّر نيست. ممكن است انسان چيزى كه علمش به او حصولى است در او شك كند. شك هم در او مى‏شود. نمى‏دانم وضو گرفته‏ام يا اگر گرفته‏ام الان وضو دارم يا ندارم. شك مى‏كنم در اين. و امّا چيزى كه فرض كنيد علمش به او حضورى است كه الان گرسنه هستم يا نيستم. اين ديگر شك نمى‏شود در اين. قصدم از اينها است كه الان من فلان شى‏ء را مى‏دانم يا نمى‏دانم. اين نمى‏شود. بدان جهت گفته‏اند كه مسأله‏اى هست در باب صلاة كسى كه در ركعات صلاة شك كند اگر ظن داشته باشد به يك طرف بايد به نام ظنّش بگذارد. در حال تردد بوده باشد، بنا مى‏گذارد در بعضى شكوك صحيح هستند بناى بر اكثر مى‏گذارد و صلاة را تمام مى‏كند. آن جا يك مسأله‏اى ذكر كرده‏اند كه انسان مصلّى نداند كه شك است يا ظن. شك دارد كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت. ولكن نمى‏داند اين ظن به سه ركعت دارد يا شك است فقط در دو و سه. بعضى‏ها اشكال كرده‏اند كه نمى‏شود. متصوّر نيست. چرا؟ چون كه آن هم همين جور است. شك از صفات نفسانيه است كه علم نفس به آنها علم حضورى است. در آن اثنا انسان شك كند، من شك دارم يا ظن دارم، اين معناى معقولى ندارد. چون كه ظن ترجيح عن الطّرفين است. نفس ترجيح بدهد. نفس اگر ترجيح مى‏دهد ظن است. نمى‏دهد شك است. بدان جهت در ما نحن فيه آن شخصى كه غافل است غافل متصوّر مى‏شود انسان از علم حضورى‏اش غافل بشود نفس. ولكن شك به معنا التّردد در او كه آيا اين جور است فعلاً يا اين جور نيست اين صفت نفسانى كه علم نفس به او حضورى است، اين يك معناى معقولى ندارد. فرضنا اگر فرض كرديم معقول است. فرض كرديم به قول ايشان به زور كسى گفت معقول است. خيلى خوب به زور ما هم قبول كرديم كه معقول است. شك كرد اين شخص ريا دارد يا نه. اگر شكّش در قسمين اوّلين بود كه يعنى احتمال مى‏دهد كه داعى مستقلّش فقط ريا است. امر شارع هيچ دائميّت ندارد. يا امر شارع با ريا احتمال مى‏دهد مجموع داعى هستند. هيچ كدام دائميت مستقله ندارند. اين جور باشد بله عمل محكوم به بطلان است. چرا؟ چون كه قصد تقرّب محرز نشده است. چه جور طهارت شرط در باب الصّلاة است، قصد تقرّب معتبر در باب صلاة است. عمل را به دائميت امر شارع اتيان بكند. به حيثٌ كه امر شارع دعوت كند. دعوت آن وقت مى‏شود كه استقلال داشته باشد به اتيان عمل. و محكوم به فساد است. امّا شكّ در قسمين اخيرين بكند كه آيا امر شارع مى‏دانم داعى مستقل الى هذا العمل است. مى‏دانم اين را. احتمال مى‏دهم ريا هم داعى مستقل باشد. يا احتمال مى‏دهم ريا مؤكّد اين داعى بوده باشد. اگر اين باشد استسحاب مى‏كند عدم تأكّد را. اين امر شارع كه فعلاً داعى به اين عمل است كه قصد قربت بالوجدان محرز است. شكّ در اخلاص است. مى‏گويد اخلاص اين است كه آن عملى كه به حساب خدا اتيان مى‏كنى حساب غير خدا در او داخل نشود. اين بود ديگر. خوب شك دارم بر اين كه امر شارع كه داعى به اين عمل است مؤكّد شده است به آن رؤيت النّاس و ارائة العمل لنّاس مؤكّد شده است. استسحاب مى‏گويد نه مؤكّد نشده است. در جايى كه حدوث ريا در اثنا احتمال بدهيم كه پر واضح است. استسحاب، استسحاب عدم محمولى است. اول كه قصد قربت داشتم،
سؤال؟ معناى اخلاص اين است كه حساب غير خدا داخل نشود. غير از اين بود قصد تقرّبى داشته باشد كه حساب غير خدا داخل نشود. اگر بر اوّل امر قصد تقرّب بود و حساب خدا هم داخل نبود در اثنا شك بكند كه محلّ كلام اين است. در اثنا شك مى‏كند كه فعلاً اين جور است، مى‏گويد اين از اول به حساب خدا بود و به حساب غير خدا مؤكّد نبود داعى داخل نشده بود و الان كما كان. مثل استسحاب طهارت. و اگر از اوّل شك دارد كه الله اكبر كه شروع مى‏كند نمى‏داند در اين صلاة ليلش غير امر خدا تأكيدى آورده است يا نياورده است مى‏گويد اين امر شارع كه داعى است. نمى‏دانم دائميت اين به شى‏ء آخرى مؤكّد شده است كه حساب النّاس است يا نيست استسحاب مى‏كند...پس بدان جهت اخلاص خلّو العمل عن الشّرك است. آنى كه در لسان روايات اين بود كه من عمل لى و لغيرى. من براى خدا عمل مى‏كنم وجداناً نمى‏دانم براى غير عملى مى‏كنم به يكى از...استسحاب مى‏گويد نه. و امّا در قسم اولين هم اصلاً شك دارم كه عملم براى خدا هست يا نه. اصل براى خدا بودن هست يا نه. آن شك است. در اصل قصد تقرّب محكوم به بطلان است و اين يكى شك است در اخلاص و اخلاص اين است كه عمل خالى بشود از قصد الغير. از حساب غير خدا خالى بشود. حساب خدا در اين عمل هست و حساب غير خدا هم نبود. الان هم نيست. احراز كردم لا تنقض اليقين بالشّك. مثل ساير شرايط. اين جا يك نكته‏اى مى‏ماند. نكته خيلى مهم است اگر توجّه بفرماييد. اختصاص به مقام ندارد. در تمام مواردى كه نظير ما نحن فيه هست جارى مى‏شود و آن اين است كه يكى از شماها حقّش اين بود كه اشكال بفرمايند. آن اشكال اين است چه فرق است ما بين جايى كه مجموع امر شارع و مجموع ريا اين مجموعشان داعى الى العمل بشود. به حيثٌ كه هيچ كدام دائميت مستقله ندارد. گفتيد اگر آن جا شك كند عمل محكوم به بطلان است. اين جور گفتيم ديگر. و فرق چيست ما بين آن صورتى كه حكم به بطلان كرديم و ما بين آن جايى كه احتمال مى‏دهند امر شارع كه دائميت مستقله دارد، ريا هم دائمست مستقله داشته باشد. چون كه اين دو تا اگر دائميت مستقله داشته باشند فعلاً دائميت در عمل مجموع است. چون كه بگوييد يكى داعى است آن ديگرى اگر هر دو موجود بود و داعى مستقل بود گفتيم عند اجتماعشان مجموع داعى مى‏شوند. چرا؟ چون بگوييم اين جا داعى است دون آن ديگرى ترجيح بلامرجّح است، بگوييم آن داعى است، دون اين ديگرى ترجيح بلامرجّح است اجتماع الى المستقله وقتى كه شيئى با هر كدام از اين دو شى‏ء صادر مى‏شود آن دو شى‏ء هر دو موجود شدند، دو تا تير خورد به قلب شخص. يكى را زيد زد، يكى را هم در همان آن زد كه در هر دو در آن واحد وارد به قلب انسان شدند. اين هم رفت به آن دار فانى. اين قتل موجود شده است. هر كدام تنها بود مى‏كشت اين را. الان ولكن هر دو موجود شده‏اند. شما چه مى‏گوييد؟ مى‏گوييد كه نه قتل مستند به دو تا است. به مجموع. اين جور مى‏گوييد ديگر. بدان جهت در ما نحن فيه در جايى كه هم ريا امر شارع داعى مستقل است، احتمال هم بدهد بر اين كه ريا هم داعى مستقل است اگر ريا داعى مستقل باشد، مجموع داعى الى العمل است. و استسحاب عدم انضمام الرّيا كه ريا منضم نيست، اين اثبات نمى‏كند كه عمل تمام استنادش به امر شارع است. مثبت مى‏شود. در آن جايى كه ملتزم شديم هم امر شارع داعى مستقل است و هم ريا داعى مستقل است، اين در اجتماع مجموع داعى بر عمل مى‏شود. وقتى كه مجموع داعى بر عمل شد، عمل مستقلاً مستند به امر شارع نمى‏شود. مجموع داعى است. پس در صورتى كه ما شك كنيم ريا داعى مستقل است يا نيست، استسحاب عدم انضمام الرّيا اثبات نمى‏كند كه امر شارع فعلاً داعى مستقل است. اين را اثبات نمى‏كند. و بما اين كه شرط اين است در صّحتّ عمل كه داعى مستقل فعلاً بايد امر شارع بوده باشد لا غير، اين معنا اثبات نمى‏شود. اصل مثبت مى‏شود. به خلاف قسم رابع.
در قسم رابع امر خدا داعى مستقل است. احتمال مى‏دهم تأكّد آن داعى مستقل را. اصل مى‏گويد تأكّد پيدا نكرده است. همان داعى مستقل كه بالوجدان محرز است، او مؤكّد نشده است. قصد اخلاص احراز مى‏شود. و امّا در جايى كه احتمال بدهيم آن ريا داعى مستقل است كه امر شارع كه اگر هر دو داعى مستقل شدند مجموعشان داعى مى‏شوند لا يكى بخصوصه كه امر شارع باشد يا آن ديگرى باشد ترجيح بلامرجّح است پس آن جا استسحاب عدم انضمام الرّيا كه آن داعى مستقل ديگر نيست، اثبات نمى‏كند كه عمل مستند است مستقلاً به امر الشّارع فعلاً بالفعل. اين مثبت مى‏شود. پس چه فرق است بر اين كه آن جا حكم به بطلان كرديم، و در ما نحن فيه اصل احراز كرديم. آن جا هم حكم به بطلان مى‏شود. چون كه اصل فايده‏اى ندارد. اخلاص را احراز نمى‏كند. چه جورى كه آن جا اخلاص احراز نمى‏شود، اين جا هم احراز نمى‏شود. اصل فايده‏اى ندارد. اين نكته و اشكالى است كه ذهن بعضى فقها را گرفته است در مقام. بدان جهت در مسأله‏اى كه فردا عنوان خواهيم كرد راه ديگرى رفته‏اند غير از راه صاحب العروه كه مسأله انضمام ساير الدّواعى. ولكن جوابش پرواضح است. نه اين اصل مثبت نيست. فرق دارد. چرا؟ چون كه ما كه مى‏گوييم دو تا داعى مستقل جمع شده‏اند هر دو داعى هستند، نه اين كه يك دائميّت كه آن يك اصل دائميت به دو تا موجود مى‏شود. ما اين را نمى‏گوييم. زبانمان لال كه اين را بگوييم. اين در جايى است كه امر شارع داعى مستقل نباشد. ريا هم داعى مستقل نباشد. جمع شدند يك داعى مى‏شوند. اين جا مى‏گوييم كه يك داعى به مجموع باطل شده است. قصد تقرّب نيست. على القاعده اين عمل محكوم به بطلان است اين عبادت.
و امّا در جايى كه هر دو داعى مستقل بوده باشند ما نمى‏گوييم كه اصل يك داعى به دو شى‏ء موجود شده است. اين را نمى‏گوييم. اين خلاف الواقع است. مثل اين است كه يك مثالى برايتان بگويم. نه اين كه تصرّف در مال الغير حرام است، نه اين كه اثير العنبى بعد القليان و قبل از ذهاب ثلثين شربش حرام است، كسى اثير عنبى كه مال الغيراست، ملك غير است دزديده است و آورده است و جوشانده است و قبل از ذهاب الثّلثين مى‏خورد. اين...كه مى‏كند و مى‏خورد اين چند عمل حرام را مرتكب مى‏شود؟ يك شرب بيشتر نيست. مى‏گوييم كه نه اين دو تا عقاب دارد. دو تا حرام را مخالفت كرده است. يكى شرب الاثير كه قليان پيدا كرده است قبل از ذهاب الثّلثين، يكى هم اكل مال الغير عدواناً. عدواناً مال الغير را خورده است. دو تا عقاب دارد ديگر. مى‏گوييد بله، دو تا حرمت كه در مورد جمع شد مى‏شود يك حرمت مؤكّده. نه اين كه اصل حرمت يكى است. حرمت تأكّد پيدا مى‏كند. يكى شكم ديگرى مى‏رود. تأكّد پيدا مى‏كند. در موارد دعاوى مستقله هم اين جور است. اينها كه جمع شدند يك داعى مى‏شوند.يك داعى شكم گنده دار. گنده دارند اين داعيّه. شكم گنده دارد. بدان جهت مى‏گوييم كه استسحاب اين است كه اين شكم گنده نشده است. اين دائميّت مؤكّد نشده است. همان اخلاص معنايش همين است. استنادش به امر الشّارع مستقلاً كه مستند به امر شارع است بالوجدان محرز است، احتمال مى‏دهد اين گنده شده باشد و تأكّد پيدا كرده باشد. مى‏گوييم اصل اين است كه تأكّد پيدا نكرده است يادتان باشد اين مطلبى است كه مسائل آتيه را حل خواهد كرد.
فرق ما بين دو تا داعى كه عند الاجتماع دائميت پيدا مى‏كنند، مستقلاً دائميّت ندارند، فرق ما بين اين و ما بين آن اجتماع دو تا داعى كه اگر جمع هم نمى‏شدند هر كدام دائميّت مستقله داشتند فرقشان اين است. كه در صورت اوّل عند الاجتماع اصل دائميّت پيدا مى‏شود. ولكن به خلاف صورت ثانيه. در صورت ثانيه اصل دائميّت پيدا شده است لا محال. به اين دوّمى به دو تا آن دائميّت مؤكّده مى‏شود. دائميّت تأكّد پيدا مى‏كند. وقتى كه تأكّد پيدا كرد شك كرديم كه آيا دائميتى كه بالوجدان محرز است امر شارع مؤكّد شده است به داعى مستقل ديگرى يا نه استسحاب مى‏گويد كه نه مؤكّد نشده است. يحرز به الاخلاص. اخلاص معتبر در عبادت در اين قسمين اخيرين غير از اين نبود كه به آن حساب خداوند كه عمل اتيان مى‏شود به آن حساب، حساب غير خدا داخل نشود. ثمّ من ما ذكرنا يعلم اين ريايى كه ما ملتزم شديم دو تا حكم دارد. يك حكمش اين است كه يكى از محرّمات الهيه است. مثل الكذب و الغيبة بلكه بالاتر از آنها از معاصى كبيره است اين ريا كه به حدّ شرك است. شرب بالله العظيم است شرك عملى. وقتى كه اين ريا از محرّمات شد، يك حكم وضعى هم دارد و آن حكم وضعى اين است كه عبادت را باطل مى‏كند. عمل را باطل مى‏كند كما ذكرنا. هر جا داخل شد عمل باطل مى‏شود. اين حكم اوّل كه گفتيم ريا حرام است و از معاصى است، اين مختص به عبادات است. آن عباداتى كه خداوند متعّال آنها را اختيار كرده است كه به آنها تخضّع كنند و خشوع به خداوند متعّال بكنند در آنها ريا حرام است. و امّا واجبات توسّليه كه آنها اختيار در آنها عبادت نشده است، در آنها كسى ريا بكند فعل حرامى نكرده است. انسان قرض مردم، طلب مردم را در سر موعد مى‏دهد كه مردم خيال كنند بر اين كه از اين شخص از خدا مى‏ترسد. اين اگر يك قرينه‏اى نصب كند يا فعلش حكايت از اين باشد داخل كذب است. و الاّ اگر قرينه‏اى نباشد مى‏گويد من اگر اين جور حسابم را دادم مردم مى‏گويند آدم خوب است خصوصاً هم كه ريش هم گذاشته است. مى‏گويند آدم خوبى هست. اين فعلش فعل حرمتى ندارد. اين فعلش يك فعل حرامى مرتكب شده است نه حرمتى ندارد. چرا؟ چون كه شارع كه امر كرده است به وفا الدّين غرض تعبّد الله نيست. غرض اين است كه متعلّق حاصل بشود. متعلّق حاصل شده است. تكليف هم ساقط مى‏شود و عمل محرّمى هم دليل نداريم كه حرمتى را آنى كه ما دليل داشتيم آن اين است آن عملى كه بايد براى خداوند اتيان بشود كه تعبير از او به عبادت مى‏شود. خداوند متعّال امر كرده است عباد را به آنها، كسى در آنها خدا را بگذارد يا كسى ديگر را بگذارد اتيان كند براى كس ديگر يا او را هم ادخال با خدا بكند أنا خير شريكٍ ان عمل لى و لغيرى...لغيرى يا...لمن عمله كه غيرى كه در روايات بود. كلام ما اين است كه ادلّه حرمت الرّيا قاصر است غير العباداتى كه هست غير العبادات را نمى‏گيرد. مثلاً آن رواياتى كه از آنها حرمت استفاده مى‏شد.
از آن رواياتى كه حرمت الرّيا از آنها استفاده مى‏شد كه ريا حرام است، اين روايت بود، اين صحيحه على ابن جعفر بود كه در باب 12 از ابواب مقدّمات العبادات بود. محمد ابن على ابن الحسين ابن...فى كتاب عن عقاب الاعمال عن ابيه كه على ابن الحسين است عن محمد ابن يحيى العطّار است، عن...الخراسانى كه نيشابورى است عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر (ع). عن ابيه عن آبائه صلوات الله عليه قال رسول الله يعمل...الى النّار فيقول لهم...النّار در جلد اوّل، باب 12، روايت 1، يؤمر برجالٍ الى النّار كه اينها را توى آتش بيندازيد...جهنّم مى‏گويد به آنها يا اشقيا ما كان حالكم؟ اشقيا يعنى مرتكب شده‏اند فعل مقبوض را ديگر. يا واجب را ترك كرده‏اند اشقيا ما كان حالكم؟ قالوا كنّا...غير الله. خوب ظاهر عبارت اين است كه آن جايى كه ما مكلّف بوديم كه عمل را لله اتيان بكنيم لغير الله اتيان مى‏كرد كه همان ادلّه ريا است. حرمت الرّيا است. كنّا نعم لغير الله يعنى آن جايى كه مأمور بود و ما امروا الاّ ليعبدوا الله كه آن عبادت را براى خداوند اتيان بكند، آن جا لغير الله عبادت مى‏كرديم. به ما گفته‏اند خضوع ثوابتٌ من ما عملتم له. از آن چيزى كه جزايتان را بگيريد از آن كسى كه براى او عمل مى‏كرديد. خوب كسى كه عباداتش را براى خدا اتيان مى‏كند در توسّلياتى كه قصد قربت نيست. و سقوط تكليف هم به اتيان ذات الفعل است. انسان اگر ذات فعل را آورد، ديگر عقابى ندارد. چون كه ذات فعل را اتيان كرده است.
سؤال؟ ما مى‏گوييم حرمت ندارد. نمى‏گوييم كه توسّليات با ريا اتيان كرد ثواب مى‏دهد. هيچ كس نمى‏دهد. ثواب در توسّليات و تعبّديات هر دو شريك هستند كه بايد عمل لله انجام بگيرد تا ثواب داشته باشد. انّما الكلام فى العقاب است. كه اگر كسى لله اتيان نكرد. در عبادات اين مرتكب ترك واجب كرده است. مرتكب حرام شده است. عقاب دارد. ولكن در توسّليات عقابى ندارد. چون كه تكليف را موافقت كرده است. انتصال نكرده است. و مفروض اين است كه غرض اتيان به ذات المتعلّق است. بدان جهت در ما نحن فيه كه يا اشقيا در توسّليات جاى اشقيا نيست كه. كسى عباداتش را لله مخلصتاً اتيان كرده است. ولكن در توسّليات كه در مرتكض شيعه هم همين جور است خارجاً هم همين جور است. اينها را به حساب خودشان كه مردم اعتبار داشته باشند كه پيش مردم اتيان مى‏كنند. همين‏ها را اتيان كرده است. به اين نمى‏گويند يا اشقيا. اشقيا نيست كه. واجباتش را اتيان كرده است. عباداتش را لله اتيان كرده است. توسلّياتش را هم اتيان كرده است. اين كه يا اشقيا معنايش اين است كه غير از...چيز ديگرى نياورده است اين. اين به آن مى‏شود كه در عبادات مى‏شوند كه در آنها قصد قربت معتبر است، آن جا لغير الله عمل كرده‏اند. در روايات كه ريا شرك لله العظيم شرك در عبادت مى‏شود. مشرك به غير خدا عبادت مى‏كند. اين ريا شرك است يعنى عبادتى كه در او ريا هست، مثل عبادت وسن است. آن كسى كه مشرك است و به غير خدا عبادت مى‏كند. اين خود تعبير كردن از ريا به شرك كه ريا شرك است و شرك در عبادت مى‏شود مشرك به غير خدا عبادت مى‏كند در عباداتش به غير خدا عبادت مى‏كنند، در وفاء الدّين و امثال ذالك ربطى به مشركيّت ندارد. ربطى به وسن و اينها ندارد. چه جورى كه در عبادات مشرك به غير خدا عبادت مى‏كند، در ما نحن فيه هم شخص مسلمانى كه اسمش مسلمان است در عباداتش حساب غير خدا را داخل كند در عباداتش مثل آن مشرك مى‏شود. مثل شرك مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه لااقلّ نسبت به حرمت تكليفيه اطلاقى در اين روايات استفاده نمى‏شود. خصوصاً به ملاحظه تعبير به شرك كه ظاهرش و منصرفش اگر شرك در عبادت نبوده باشد كه همين جور هم هست لااقلّ ظهورى در عموم ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه للفقيه نمى‏تواند ملتزم بشود كه ريا در غير العباداتى كه هست، حرام هستند. بلكه بعضى‏ها در بعضى روايات هم ظاهر مى‏شود كه ارائة النّاس عمل عملش را به مردم نشان بدهد، در بعضى موارد نشان دادن و اعلام كردن عملش براى مردم به جهت جلب محبّت مردم براى خودش، خودش استحباب دارد. بعضى‏ها تعبير مى‏كردند ريا مستحب ما اين جور تعبير نمى‏كنيم. مثل اين كه فرض بفرماييد كه كسى مى‏خواهد مردم دوستش داشته باشند. بدان جهت يك كسى همسايه‏اش ناخوش بود. به حساب خدا هم رفت براى زيارتش كه جلب كند محبّت او را. رفت ديد كه نيست او. در خانه بسته است و كسى آن جا نيست. در را كسى باز نكرد. برگشت. اين خودش استحباب دارد كه به او بگويد كه من فلان روز آمدم از در خانه برگشتم و نتوانستم تو را ببينم. جلب مى‏كند محبّت را. امر به اين معنا شده است. ولكن در عبادات اين جور نيست. اين...است كه فردا انشاء الله بحث خواهيم كرد. بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه استفاده مى‏شود، حرمت الرّيا در عبادات است و امّا در غير الرّوايات ثواب را...مى‏كند. چون كه به حساب خداوندى اتيان نشده است. و الحمد الله ربّ العالمين.