جلسه 646
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:646 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
حاصل الكلام فى المقام اين شد اگر داعى مكلّف به اتيان العمل ارائه آن عمل لنّاس بوده باشد كه مردم او را شخص خوبى و عبد خوبى براى خدا حساب كنند اين داعى اگر كه از او تعبير مىشود به ريا اگر به عمل داخل شد اعم از اين كه اصل العمل را اين ريا داخل بشود در اصل العمل يا ريا داخل بشود در كيفيت العمل. كه آن كيفيّتى كه متّحد است با عمل خارجاً مثل صلاة فى اوّل وقت او فى المسجد رياءً. و امّا آن كيفيتى كه وجود آخرى دارد و جزء العمل حساب نمىشود، نه جزء واجبى، نه مستحبى مثل اين كه انسان موقع وضو گرفتن كه صورت را مىشورد، يا دستها را مىشورد، نگاه به آسمان مىكند و هى خدا را ياد مىكند، ذكر مىگويد. در اين نگاه كردن به آسمان از طرف قبله و ذكر كردن، غرضش اين است كه مردم بگويند به به چه جور حضور قلب دارد. چه جود خدا را ياد دارد. اين فعل حرام است. ريا است و مقبوض است و شرك است ولكن به اصل العمل ضررى نمىرساند. و امّا اگر ريا در جزء العمل شد و آن جزء، جزء واجبى شد، بلاكلامٍ عمل باطل مىشود. نه اين كه فقط آن جزء واجبى باطل مىشود. اصل العمل باطل مىشود كه صاحب العروه تصريح خواهد كرد. اگر در عمل مركّب در جزئش ريا داخل شد، آن ريا تمام العمل را مىسوزاند. مثل اين مىشود كه انسان در حالى كه ركوع مىكرد در صلاة حدثى صادر شد. آن وقتى كه سلام را تشهّد را مىخواند كه فارغ بشود حدث صادر شد. چه جور آن حدث مبطل تمام الصّلاة است من اوّلها الى آخرها ريا هم اگر در عملى داخل شد، آن عمل را از اول مىسوزاند و باطل مىكند. منتهى اگر جزء، جزء مستحبى شد جماعتى من الفقها ملتزم شدهاند كه فقط آن جزئى كه يسمّى بالجزء المستحب او باطل مىشود. مثل آن كيفيتى است كه ما گفتيم اصلاً جزء هم نيست. و امّا على ما ذكرنا و...فى العروه فرقى نمىكند بما انّه شارع اين را جزء فرد اعتبار كرده است و مكلّف هم به قدر جزء الفرد اتيان كرده است، آن فرد از عملى كه عمل واحد هست، در او ريا داخل شده است. آن فرد را از اصل مىسوزاند. اين حاصل ما ذكرنا بود.
بعد و امّا يك نكته را هم كه تصريح كرديم و گفتيم كه و امّا آن شخصى كه ريا نه در اصل العمل مدخليّت دارد، ارائة العمل لنّاس هيچ داعى به اصل العمل نيست. به كيفيّت متّحده نيست. داعى به جزء واجب و مستحب اصلاً نيست. همهاش به امر خدا است. خالصاً و مخلصتاً الاّ انّه در اثنا العلم توى ذهنش خطور مىكند كه مردم مىبينند و با ديدن به من اين جور مىگويند به واسطه اين عمل كه نعم العمل اين هيچ دخلى ندارد در داعىاش در عمل. اين فقط خطور اين معنا است كه مردم مىبينند و اين جور مىگويند. او ضررى به صحّت عمل نمىرساند. وقتى كه تأثير در دائميت و دخل در دائميت امر شارع نداشت، بگويند يا نگويند، ببينند يا نبينند من به حساب خدا اين عمل را اتيان مىكنم، خطور اين معنا مضر به عبادت نيست. بعد از اين معنا سيّد قدس الله نفسه الشّريف در شرط ثالث عشر به سه امر ديگر متعرّض شده است. يكى مسأله اُجب است. يكى مسأله سمعه است. يكى مسأله ساير الضّمائم است. يعنى آنهايى كه دخل دارند در قصد مكلّف اتيان به عبادت را ولكن آنها نه ريا هستند، نه سمعه هستند و نه اُجب. امور ديگرى هستند. حكم آنها را بيان فرموده است. اوّل اُجب را فرموده است. بعد سمعه را. ما اخذ مىكنيم.
اوّل سمعه را متعرّض مىشويم. چون كه مربوط به امورى است كه در باب ريا گفتيم. ايشان مىفرمايد سمعه اگر متأخّر از عمل بوده باشد و عمل موقع وقوعش خالصتاً و مخلصتاً واقع شده باشد، عمل را بلاشبهةٍ باطل نمىكند سمعه. مثل اين كه انسان فرض كنيد شب پا شده است. در آن هواى سرد وضويى گرفته است و نماز شب خوانده است. هوا هم سرد بود. آن وقتى كه مىخواند فقط به حساب خدا بود كه بلكه خداوند متّعال بر من رحم كند، روزهاى مشكلى دارم در جلويم. عقباتى دارم. بلكه خدا رحم كند. استغفارى كرده است. هيچ حساب ديگرى غير از خدا نمانده است. ولكن وقتى كه صبح آمد به بازار بگويم به مردم كه شب نماز شب را خواندم و خيلى لذّت بردم از او كه مردم هم بدانند كه من آدم خوبى هستم كه غرضش اين است كه مردم دوست دارند او را مدح كنند و بگويند به اين غرض. اين مبطل عمل سابقى نيست. نماز شب كه خوانده است، يا نماز عشاء كه خوانده است، نماز مغرب كه شده است سقوط تكليف شده است. امّا اين اجر و ثواب شخص را از بين مىبرد اين جور سمعه كه نظرش اين است كه مردم مطّلع بشوند و او را بنده خوبى بدانند غرضش اين است، مىگوييم بعيد نيست كه ملتزم بشويم كه اين ثواب را از بين مىبرد. سمعه بعد العمل...مىكند ثواب العمل را و امّا صحّة العمل كه ثبوت التّكليف و انتصال است به نحوى كه ديگر اعاده و قضا ندارد، آن صحّت است. ايشان فقط اين را مىگويد كه فلا يضرّ بالعمل يعنى به صحّت عمل ضرر نمىرساند. متعرّض به مسأله ثواب نمىشود. و امّا السّمعة حال العمل كه در حال العملى كه هست، همين جور عمل را كه اتيان مىكنند ايشان مىفرمايد اگر داعىاش بر اتيان اين عمل چه اعم از اين كه داعى مستقلش يا داعى تبعىاش كه تأكيد دائميت است دائميت الى العمل به امر شارع است. ولكن تأكّد اين دائميت به اين است كه اين را مطّلع بشوند مردم و مردم مرا آدم خوبى بدانند كه سمعه اين جور دائميت دارد. كما اين كه در ريا مىگفتيم تارتاً ريا داعى مستقل است. مثل دائميت امر و اخرى ريا مؤكّد است. امر شارع داعى مستقل است. ريا مؤكد است، اين جا هم همين جور است. اين سمعه و اين حبّ اين كه مردم مطّلع بشوند به عملش به نقل خودش يا به نقل بچّههايش به نقل شخص آخرى مطّلع بشوند و مرا آدم خوبى بدانند اين داعى بر اين عمل است مستقلاً يا داعى امر شارع است. اين مؤكّد آن دائميت است. ايشان در اين صورت مىگويد عمل محكوم به بطلان است. اين عبادت باطل است و ما هم بايد همين را ملتزم بشويم. اگر بنا شد به رواياتى كه در باب الرّيا وارد شده است به آنها اخذ كرديم و عمل كرديم مقتضاى آنها اين است كه فرق نمىكند عملش را خودش به مردم نشان بدهند كه مردم ببينند و مدحش كنند و بگويند نعم العبد، يا غرضش اين بوده باشد كه عملش را مردم بشنوند فى ما بعد و بگويند نعم العبد. فرقى نمىكند. چرا؟ چون كه لسان روايات اين بود كه من عمل لغير الله. من عمل لله و لغيره. در ما نحن فيه اين عملش لله و لغيره است. چون كه نشان دادن به جهت اطّلاع مردم است كه در ريا عمل را نشان مىدهد به مردم، اين به جهت اين است كه اين به واسطه ديدن مطّلع مىشوند بعضش. اين سمعه هم همين جور است. وقتى كه همين داعىاش بر اتيان العمل غير الله شد مستقلاً امر الله هم داعى مستقل است كه به نحوى كه تأكّد پيدا كرد، يا تبعى بود به نحوى كه تأكّد پيدا كرد، عمل محكوم به بطلان است. اين كه در عروه فرموده است اگر مقارن للعمل شد و هيچ دخلى در عمل نداشت، هيچ داعى را قوى نكرد، هيچ مثل آن خطور بوده باشد آن مبطل نيست. بدان جهت در آخر هم مىگويد مجرّد اين كه به انسان فرح حاصل مىشود وقتى كه مردم عملش را بفهمند، بدون اين كه اتيان به آن عمل آن فرح و ابتهاج در قصد به اتيان آن عمل مدخليّت داشته باشد، او مثل خطور ريا است. او ضررى نمىرساند. سابقاً هم گفتيم كه مجرّد سرور مبطل عمل نمىشود. و امّا در جايى كه در داعى به عمل مدخليّت داشته باشد به نحو داعى مستقل كه كلٍّ من امر الشّارع و سمعهاى كه هست هر كدام مستقلاً داعى باشند كه عند...كه ديروز گفتيم تأكّد مىشود. يا فقط امر شارع داعى مستقل است و اين فقط تأكّد مىآورد، رواياتى كه ديروز هم آن روايات را هم كه خوانديم و بقيه روايات، آنها مقتضايش عبارت از اين است كه اين عملى كه هست، اين عمل باطل بوده باشد. در آن جا اين جور بود بر اين كه،
سؤال؟ در اين جهتى كه عمل را باطل مىكنند و در بطلان عمل به او فرقى در اين جهت ندارد. چون كه در على كلّ تقديرٍ آن رواياتى كه در ريا وارد شده بود عنوانش هست، آن روايات شامل مىشود ما نحن فيه را. آن جايى بود كه ما يا اشقيا ما حالكم؟ قالوا كلّا نعم لغير الله يا آنى كه أنا خير شريكٍ فمن عمله لغيرى فهو لمن عمله كه...غيرى بوده باشد و هكذا آنهاى ديگر، اطلاقات ديگر مضافاً بر اينها در دو روايت براى آن سمعهاى كه هست، براى اين سمعه امام (ع) على ما فى الرّوايت متعرّض شده است. يكى روايت محمد ابن عرفه است.
در جلد اول، باب 11 از ابواب مقدّمات العبادات كه تحريم قصد الرّيائه و سمعة بالعباده كه شرك در عبادت است و مثل الرّيا حرام است و باطل مىكند، روايت 8 اين است كه كلينى عن عدّة من اصحابنا عن سهل ابن زياد اين يك سند است و عن على ابن ابراهيم يعنى كلينى عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد سند دومى است. اينها نقل مىكنند عن محمد ابن عرفه قال، قال الرّضا(ع)...يابن عرفه اعملوا لغير يا...سمعةٍ. سمعه در ما نحن فيه با همان ريا رقيب شمرده شده است. فمن عمل لغير الله...الله الى من عمل. عمل لغير الله است. اين روايت من حيث السّند محمد ابن عرفه دارد و او توثيقى ندارد ضرر نمىرساند. چون كه من عمل الله و لغيرى در روايات معتبره بود، و اطلاقش شامل مىشود. يكى هم در روايت ابن القدّاح وارد شده است كه روايت 10 است در اين باب. نقل مىكند احمد ابن محمد ابن برغى قدس الله سرّه در محاسنش نقل مىكند از جعفر ابن محمد اشعرى عن ابن القدّاح عبد الله الميمون القدّاح است عن ابى عبد الله (ع) عن ابيه عليهما السّلام قال علىٌّ اخشع الله خشيتاً ليست بتعزيرٍ واعملوا لله بغير رياء و لا سمعةٍ فانّه من عمل. هر دو را تعليم مىفرمايد. فانّه من عمل لغير الله...الى عمله يوم القيامه. در ما نحن فيه كه هست باز يك روايت ديگرى هم هست كه روايت جرّاح مدائنى است.
روايت 6 است در باب بطلان العبادة المقصود به الرّيا. باب 12 است. آن جا روايت 6 است و عنه عن احمد ابن محمد. كلينى نقل مىكند از محمد ابن يحيى العطّار عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن نذر ابن سويد عن قاسم ابن سليمان عن جرّاح المدائنى اين جرّاح توثيق خاصّى ندارد. محتمل هست هم در ما نحن فيه كسى قائل به اعتبارش بشود به واسطه مشاهير بودنش. فى قول الله عزّوجل فمن كان يرجوا لقال ربّه فمن يعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعبادت ربّه احداً قال الرّجل يعمل شيئاً من الثّواب. ثواب يعنى آن عبادت. لا يطلب فيه وجه الله طلب نمىكند در او وجه الله را. ولا يشرك بعبادت ربّى احداً شرك را بيان مىكند و انّما...تذكية النّفس تذكيت نفس خودش را طلب مىكند. يشتهدى ان يسمع به النّاس. حب دارد كه اين كارش را مردم بفهمند و مدحش كنند. اين شرك است. بدان جهت به واسطه اين روايات و رواياتى كه معتبر بود و در آنها من عمل لى و لغيرى بود كه شامل مىشود سمعه را ملتزم مىشويم كه حكم سمعه حكم الرّيا است. منتهى سمعه بما اين كه اطّلاع به عمل است بغير الرّويه به سماع بعد العمل هم مىشود. ولكن ريا فقط عند العمل مىشود. بعد العمل ريا نمىشود. بدان جهت اگر بگويند ريا بعد العمل يعنى سمعه. او ريا نمىشود. چون كه ريا مقوّمش رؤيت است. رؤيت حال عمل را ببينند و امّا در سمعه ملاك سماع است و سماع عند العمل هم مىشود. بعد العمل هم مىشود و غالباً بعد العمل هم مىشود. امّا دائميّت اين سمعه براى عمل عند العمل مىشود كه داعىاش بر اتيان اين عمل اين است كه بعد مردم مطّلع بشوند و كذا بگويند در حقّش، اينها راجع به سمعه. چون كه بحثش بحث مختصرى بود و حكم ريا را داشت مقدم كرديم.
و امّا مسألة الاجب. ايشان در مسأله اجب در عروه اين جور فتوا مىدهند، مىگويد امّا الاجب اگر لاحق به عمل بوده باشد فلا يبطل العمل. عمل را باطل نمىكند. ما بين اجب و سمعه فرق مىگذارند. بلكه مىفرمايد اگر عجب حال العمل هم موجود شد، ضررى به عمل نمىرساند. يعنى عمل را باطل نمىكند. سمعه اين جور بود كه اگر مقارن با عمل بشود دخل در دائميّت داشته باشد مبطل است. ولكن ايشان مىفرمايد كه اجب ولو مقارن با عمل بوده باشد، عمل را باطل نمىكند. اجب دو نحو متصوّر مىشود. آن اجبى كه در عبادات مىگوييم. مثلاً اجب به علم، اجب به جمال، آنها را كارى نداريم. اجب از عبد دو نحو متصوّر مىشود. تارتاً اجبش به نفسش است. يعنى خودش را خيلى مىپسندد. مىگويد عجب ابد خدايى هستم. مثل من هم عبد خدا پيدا مىشود؟ نه من فوق العباد هستم. خودم را به يك مرتبهاى رساندهام، خودش را به مرتبهاى رسانده است به خيال خودش كه مىگويد بر اين كه من فائق شدم مراتب العباد را و رسيدهام به مرتبهاى كه كسان ديگر نرسيدهاند. عجب مرتبهاى است. ربّما به خدا هم منّت مىگذارد. مىگويد ديگر من خيلى عرفانى كه عبادتى كه به تو كردهام و اين مرتبه نفسم رسيده است، بيشتر از آن است كه تو مستحق هستى. ربّما اجب به عمل است. نه هنوز به خودش خيلى متوجّه نيست كه اين حرفها را بگويد، به عملش متوجّه است. مىگويد به به عجب عبادتى، عجب لذّتى، چه عبادت مهمى كردم براى خداوند متعّال. به آن عملى كه مىگويد عجب عبادتى براى خداوند كردم، آن عمل را خالصتاً، مخلصتاً اتيان كرده است. فقط مىپسندد آن عمل را. نمىگويد خداوندا تو كجا و اين اعمال ما كجا. تو كجا هستى؟ ما كى مىتوانيم ذرّهاى از ذرّات نعم تو را در مقابل آنها عبادت كنيم براى تو. هيچ هستيم. همه چيز ما از تو است بدون اين كه متوجّه اينها بشود مىگويد همه چيز من هستم. اين عبادتى كه كردهام، در ما نحن فيه عجب عملى است كه اين عملى كه مىكند...عملش را خيلى مىداند. يا خيلى بزرگ مىداند. تعظيم مىكند. آن اجب اگر اين اجبى كه به نفس است، يا اجبى كه به عمل است، بعد از عمل موجود بشود، خوب عمل را كه باطل نمىكند. عمل معتبر بود كه صادر بشود به قصد تقرّب و حين العمل اخلاص داشته باشد. حين العمل هم اخلاص داشت. اين اجب بعدى كارى كه مىكند، آن استحقاق مصوبتى كه تفصيلش را خواهيم گفت، اين از بين مىبرد. ثواب عمل را از بين مىبرد. خودش را بدبخت مىكند. عملش را عملى قرار مىدهد كه لا ثواب و لا اجر له و امّا اجب حين العمل شد. معلوم شد كه آن هم همين جور است. چون كه قصد قربت را از بين نمىبرد. و قصد اخلاص را از بين نمىبرد. همهاش حساب خداوند است. به ديگران نظر ندارد. به خودش نظر دارد. به عملش نظر دارد. منتهى به به مىكند...عمل و يستعظم عمل اين است. ربطى به ديگران ندارد. مردم بدانند يا ندانند. خوب بدانند مرا يا ندانند تأثيرى ندارد. خودش است كه اجب به نفس يا اجب به عملش دارد. اينها هم همين جور است. قصد قربت و اخلاص عمل را از بين نمىبرد. فقط آنى كه هست آن ثواب را از بين مىبرد. ولكن در اجب مقارن بعضىها ملتزم شدهاند كه ولو قصد اخلاص را از بين نمىبرند، ولكن از روايات استفاده مىشود كه عمل را باطل مىكنند. يك تعبّدى است كه خداوند آن عملى را كه كانّ عدمش مأخوذ است عبادتى را خواسته است كه در حين اتيان او اجب نباشد در نفس فاعل. و الاّ اگر اجب بوده باشد عمل محكوم به بطلان است. كانّ شرط شرعى است. چه جورى كه گفتيم اخلاص شرط شرعى است يعنى بعضى اقسام ريا گفتيم قاعدتاً مبطل نبود. ولكن عدم دخول الرّيا على الاطلاق شرط شرعى بود، عدم دخول الاجب هم شرط شرعى است در عبادت. و بعضىها مطلق اجب را گفتهاند ولو اجب متأخّر را مثل اين كه مرحوم همدانى آن را كه نقل كرده است در اجب متأخّر نقل كرده است از معاصر خودش، از سيّد المتأخّر خودش نقل كرده است كه او ملتزم است عضو متأخّر مبطل است. فرموده است اين غير معقول است. براى اين كه چيزى كه متأخّراً موجود مىشود عمل سابق را باطل بكند، اين معنا ندارد. اين ممتنع است. اين كه فرموده است مرحوم همدانى در ردّ او درست نيست. چرا؟ چون كه ما شرط متأخّر را در قيود مأمور به تصريح كرديم. مثل صوم مستحاضه كه گفتيم امروز كه روزه گرفته است اگر شبى كه مىآيد غسل نكند اين صوم باطل مىشود. غسل الّيل الآتيه شرط است در صحّت صومش كه در روز گرفته است. گفتيم عيبى ندارد. چون كه اين شرط در ما نحن فيه شرط فلسفى نيست كه محال است بر مشروطش مقدم بشود. اين شرط بمعنا قيد است. شارع مىتواند عمل متقدّم را مشروط كند سقوط تكليف از او را به حيثٌ كه لا قضا عمل اعادتاً مشهود كند به حصول امر متاخر. امر متأخر آمد بله...است. اعاده و قضا ندارد. و الاّ بايد قضا بشود. عمل باطل است. اين اشكالى ندارد.
ولكن در ما نحن فيه بايد دليل قائم بشود كه اجب متأخر وقتى كه موجود شد، آن عمل را باطل مىكند. عمل مقيّد است به عدم اجب متأخّر. آنى كه در ما نحن فيه در روايات داريم حاصل مستفاد از آنها اين است كه اجب ثواب عمل را از بين مىبرد. چه مقارن باشد، چه متأخّر باشد. اين كه ما مىگوييم شخص به واسطه اتيان به عبادات و انتصال اوامر الله مستحق مىشود مصوبت را، اين استحقاقى كه هست اجر دارد عمل كردن و اطاعت كردن اين شخص مراد از اين اجر، اجر در باب اجاره نيست كه در باب اجاره گفتهاند اگر شخصى به شخصى به حمّالى امر كرد كه برو گونى برنج را از اين جا بردار و ببر به منزل فلانى. وقتى كه اين حمّال برد اين گونى گندم را منزل فلانى و بيايد در دكّان و بگويد كه پس اجرتش را بده ببينم. صد تومان بدهيد به من. مىگوييم همين جور است ديگر.گفتيم اگر امر كرد شخصى شخص ديگر را به عملى، و مقيّد نكرد كه مجّاناً ببر عملى شد كه له الاجره عند العرف اين موجب ضمان است. بايد اجرتش را بدهد. مگر اين كه به حمّال خودش قصد تبرّع كند كه من مفتكى مىبرم. والا خودش هتك نكند ماليّت عملش را و حرمت عملش را و اين هم امرش را تقييد نه مجّانيت نكند اين مستحب مىشود اجر را. اين اينجور است. و امّا اگر پدرى به پسرش گفت كه پسر اين گونى گندم را بردار و بده به منزل فلانى. اين پسر اين را برداشت و برد. و برگشت. آقا صد تومان بده. اين را نمىتواند شرعاً هم واجب نيست كه پدر بدهد. خوب فرقش چيست؟ آن هم امر كرده بود حمّال را به عمل يا حمّال هم نبود. يك شخص آخرى بود. برادر اين را بردار و ببر خانه فلانى. آن برادر هم برد و برگشت گفت صد تومان بده. اجرت المثلش صد تومان است. ولكن به پسرش گفت اين نمىشود. اين فرقش چيست؟ فرقش عبارت از، هر دو امر است ديگر. فرقش اين است كه خود اين امر پدر به پسر خودش به ذاته اقتضاى اجر نمىكند. اقتضاى مجّانيت مىكند. كه وظيفه پسر است. يك عمر اين را تربيت كرده است. پسر خوبى هم بايد بوده باشد با اين قيود. چه مصارفى كرده است، چه تربيتى كرده است، اگر پسر برگردد و بگويد پدر صد تومان بده، اصلاً مىگويد برو جهنّم شو. اين چه بى معرفتى است. اصل اين مطالبه اين معنا از اين پدر همين جورى اين فرق دارد. ما بوديم بالوجدان عند العقلا هم همين جور است. يك چيزى كه هست در توضيح مطلب تشبيه كامل به ناقص محصورى ندارد براى توضيح. ولو بايد اين جور تشبيه نشود اصلاً. اين مقام، مقام ربويّت مقام ديگرى است. مردم و خلايق نسبت به خداوند متعال كه همه چيزشان حتّى نفس كشيدنشان همه منوط است به مشيّت الله و به ارادة الله. همه چيز انسان از خداوند است. اين خداوند امر بكند فلان عمل را بياور، كسى مستحق اجرت نمىشود بر خدا. بدان حهت است كه در باب خودش ثابت شده است اوامر خداوند بر افعال از ما مثل اوامر آن دكّان دار به آن حمّال نيست كه اين مال را ببر. اين اجرى كه در ما نحن فيه مىگوييم و اين استحباب اجرتى كه مىگوييم، استحقاق...كه شخص مستحق است كه خداوند تفضّل بكند در حقّش استحقاق دارد آن كسى كه عصيان كرده است، هيچ اعتنا نكرده است مثل آن دو برادرى كه يكىاش اعتنا نمىكند. مستحق تفضّل نيست از پدر. ولكن آن ديگرى كه گوش مىكند و بار سنگين را هم برداشت و برد آن جا، اين مستحق تفضّل است. بدان جهت است اگر پدر به همان پسر بگويد كه اين را بردار ببر صد تومان خواهم داد. پسر هم ببرد. برگردد بگويد صد تومان را بده، پسر مستحق نيست صد تومان را. اين كه پدر بايد بدهد صد تومان را، اجرت را طى كردم به صد تومان. نه اجرت را مستحق نيست. اين پسرى كه هست فرض بفرماييد پدر كه امر كرد و گفت صد تومان هم نمىدهم، چون كه وفا به...قبيح است بر شخص حكيم و بر پدر قبيح است خلف وعد، از باب خلف وعد نشود بر او، اين صد تومان را بايد بدهد.نه اين كه او ديگر مستحق شده است قصد تبرّع نيست، ذكر اجرت شده است. اين نيست. خداوند متعّال هم كه در اين اعمال براى ما فرموده است و من يطع الله و رسوله يدخله جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، اين تفضّل است. خداوند متعال اگر اينها را روز قيامت ندهد، نه اين كه اجرت ما را مشغول ضمّه است نعوذ بالله، به جهت اين كه خلف وعد كرده است...آن خلف وعد از آن ربٌّ جليلٌ رحيمٌ رحمان. آن حكيم المتعّال. روى اين اساس است. چه جور عرض كردم پسر در مقابل روى پدر بايستند و بگويد پول مرا بده. من زحمت كشيدم و گونى را بردم. پدر هستى به من چه. من عمل كردهام. اين مثل اين يا اين كه من چه پسر خوبى هستم و يا بيايد خودش را مدح كند و منّت بر پدرش بگذارد كه چه جورى كه اين پسر را و عملش را منحط مىكند از آن استحقاق تفضّل بيندازد، اين نظير اين است كه اين اجر تو چه هستى؟ هيچ چيز نيستى؟ همه چيزت از غير است. از آن ربّ الجليل است. بدان جهت علماى اخلاق مىگويند كه دواى مرض اجب تذكّر است به حقارت خودش و به عظمت ربّ الجليل و به كثرت و به آن نعماى آن ربّ الجليل كه از من كثرتها لا...كه در حقّ انسان است، هر نفسى كه مىكشد نعمت خداوندى است به واسطه مشيّت و اراده خداوند متّعال است. كسى كه در مقابل اين ربّ الجليل بگويد كه نه من جلو افتادهام، بيشتر از حقّ تو دادهام. يا منّت بگذارد بر اين كه من خيلى...خوبى شدهام. اين علاوه بر اين كه موجب مىشود انسان بعضى معاصى را مرتكب بشود خصوصاً در اجب بالنّذر كه تحقير كند ناس را، اهانت بر ناس بكند. آن را هم متوجّه نشود كه اين معصيّت است. اين سيّعه است. در روايت هم دارد. از بس كه اجب به خودش دارد مىگويد حق من اين است كه تحقير كنم ديگر. بدان جهت اصل در صورتى كه انسان به اين مقام رسيد تكبّر كرد به مردم، خاضع نشد به واسطه تذكّر به آن حالاتش كه جلويش هست به آن حالاتى كه پشت سرش بود و آن ربّ الجليلى كه نعم او...به او انسان ذاتاً خاضع مىكند. من چه هستم؟ بدان جهت اگر كسى اين جور شد، اين استحقاق تفضّلش از بين مىرود. روايات هم همين را مىگويند. بدان جهت در ما نحن فيه اين استحقاق تفضّلى كه بود، اين استحقاق تفضّل از بين مىرود.
سؤال؟ عرض كردم او وعده است. آنى كه گفتم همان معلوم شد. اجر اگر گفته بشود اجرت در باب اجاره نيست گفتيم. اجر به معناى استحقاق تفضّل مصوبت است. از او تعبير به اجر كرده است. چون كه خداوند خلف به وعد نمىكند. امّا مال محسنين است. نه مال...وقتى كه شخص بعد اجب كرد به عملش و تجبّر به خداوند متعّال هم كرد نعوذ بالله ربّما به اين مقام مىرسد كه در روايات هم هست، در آن صورت...آيه شريفه نيست. در ما نحن فيه آن استحقاق مصوبت اصلاً مىرود موضوعش. نه اين كه استحقاق تفضّل دارد و آن استحقاق رعايت نمىشود. اين جور نيست. اين معنايش اين است كه خودش از آن استحقاق تفضّل خودش را مىاندازد. بدان جهت اصل معنا اين است رواياتى كه در اجب وارد شده است مفاد آنها اين است ولكن در باب الاجب بعضى روايات است كه گفته شده است از آن روايات زايد بر اين معنا استفاده مىشود. استفاده مىشود كه اجب مبطل عمل هم هست. عمل را كه با اجب انسان اتيان كرد، مثل اين است كه صلاة را با حدث اتيان كرده است. چه جور او...تكليف نيست و به عبارت ديگر و به تعبير علمى، قبول دو مرحله و دو مقام دارد. يك مرحله در مقام اعطا المصوبت است. ما آنى كه مىگفتيم، مىگفتيم اجب در عمل، عمل را از مقام قبوليّت مىاندازد در مقام اعطاء المصوبه. و امّا مقام الانتصال و سقوط التّكليف و اتّصاف العمل به صحّه اجب در آن مقام مدخليتى ندارد.
سؤال؟ براى اين كه گفتيم عند العقلا هم همين جور است. روايات هم همين جور است. توسّلى كه ثواب ندارد بدون قصد تقرّب...قصد تقرّب كه آمد منّت مىگذارد به خدا.
سؤال؟ تعبّدى به طريق اولى مىشود. قصد قربت معتبر است.
عرض مىكنم در ما نحن فيه آنى كه گفته مىشود اين است كه نه از روايات مقام اتّصال است، سقوط تكليف است. از روايت استفاده مىشود. اين روايات را ملاحظه بفرماييد انشاء الله فردا بازگو مىكنيم.
|