جلسه 647
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:647 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اجب بود. عرض كرديم اجب تارتاً متعلّق مىشود به عمل. عامل عملى را كه اتيان كرده است اجب به آن عمل پيدا مىكند و اخرى اجب متعلّق بالنّفس مىشود. عامل و انسان خودش را عبد مدلّل مىداند براى خداوند متعال. و مىگويد نعم العبد هستم پيش خداوند. بهترين عبدها هستم پيش خداوند. انسان وقتى كه دو تا ولد داشته باشد، به يكى خيلى عنايت داشته باشد كه هميشه مراعات مىكند، مىگويند ولد المدلل. اين شخص هم خودش را عبد مدللى حساب مىكند پيش خداوند متعال و مىگويند بهترين عباد هستم براى خداوند.
عرض كردم اينهايى كه گفته بودند يعنى بعضىها نقل شده بود كه اجب در عمل مبطل عمل است. در كلام اينها دو احتمال است. احتمال اول اين است كه اينها ملتزم بشوند. چه جورى كه ريا در عمل مقبوض مىكند عمل را چون كه ريا عنوانى است كه عمل را مقبوض مىكند. چه جور تشريع در عمل، عمل را مقبوض مىكند، اينها هم ملتزم بشوند كه اجب در عمل آن عمل را محرّم مىكند تكليفاً. عملى كه به او اجب داخل مىشود، آن عمل، عمل حرام است. محرّم است و بما اين كه محرّم است تقرّب نمىشود با او كرد. چون كه فعل حرام است. كما اين كه با عمل ريايى يا عمل تشريعى نمىشود قصد تقرّب كرد. روى اين كه فعل حرام است لا تصلح عبادتاً. آن عمل...بدان جهت بايد او را تكرار كند. يا بايد اين را ملتزم بشوند، يا ملتزم بشوند اجب در عمل، عمل را محرّم نمىكند. ولكن شرط صحّت عمل شرعاً عدم دخول الاجب فيه است. عدم تعلّق الاجب به است. اگر اجب متعلّق به عمل شد و داخل در عمل شد، مثل اين است كه انسان در صلاة قهقهه كرده است. چه جورى كه قهقهه مبطل عمل است و مبطل صلاة است، در ما نحن فيه هم اين اجب مبطل است. يعنى فقط حكم وضعى. يكى از اين دو تا را بايد بگويند. والفرق بين الوجهين چيست كه كسى بگويد اجب عمل را حرام مىكند؟ يا اجب شرط صحّت عمل خلوّ از اجب است و عدم تعلّق الاجب به ذالك العمل است. فرقش اين است اگر وجه مبطليّت به اجب را اين شخص التزام به حرمت عمل فهميد، و ذكر كرد، بايد تفصيل بدهد ما بين الاجب المقارن و المتأخّر. بگويد اجب مقارن مبطل عمل است و امّا الاجب المتأخر او ليس مبطلٍ. و الوجه فى ذالك اين است كه در بحث بيع فضولى و شرط متأخّر بيان كرديم. در احكام تكليفيه كشف نمىشود به كشف حكمى. يعنى شارع بخواهد الان بر فعلى كه در ماه گذشته انسان اتيان كرده است و آن فعل تمام شده است، الان آن فعل را حرام كند. اين غير معقول است. لغو است. فعل قبل حصوله منع مىشود و تحريم مىشود يا ايجاب مىشود يا استحباب به او متعلّق مىشود يا اباهه به او متعلّق مىشود كه مباح است موجود بكن. واجب است بايد اتيان كنى. حرام است نكن يا مكروه است كه بهتر است كه نكنى. و امّا در صورتى كه عمل منقضى بشود بعد از انقضاء العمل فعلاً او تركاً منقضى بشود زمان عمل. بخواهد به عمل ماضى الان تكليف كند و او را الان حرام بكند يا واجب بكند يا مباح غير معقول است. يصبح الاقواء. چون كه انّ فعل الماضى قد مضى امّا بالوجوب بالفعل او التّرك او قابل تبديل نيست. بدان جهت آن كشف حكمى در احكام وضعيه متصوّر است. چه جورى كه گفتيم ممكن است انسان ملكيّت مال را جعل كند بر شخصى از زمان متأخّر در باب وصيّت اين جور است ديگر. در باب وصيّت مىگويد
بعد از مردن من اين خانه ملك زيد است. اوصيته لزيد. ملكيّت من حين موت را الان اعتبار مىكند براى زيد. تا مادامى كه نمرده است ملك خودش است. وقتى كه مرد ملكيّت كه مبدأش موت خودش است، آن ملكيّت را به زيد داده است و وصيّت هم نافذ است. چه جور ممكن است مبدأ ملكيّت را از مستقبل قرار داد. مثل اين كه كسى خانهاش را اجاره مىدهد از اول فروردين كه مىآيد. الان تمليك مىكند منفعت آن خانه را. ولكن مبدأ ملكيّت اول فروردين است. چه جورى كه مىشود ملكيّت مبدأش را زمان متأخّر قرار داد، ممكن است زمان ماضى قرار داد. اگر دليل باشد ملتزم مىشويم. در موارد كشف حكمى شارع حكم مىكند كه اين..از ماه گذشته كه عقد واقع شده است فضولاً، وقتى كه مالك اجازه كرد آن عقد را اجازه مىكند. و شارع هم مىگويد از آن زمان اين خانه داخل ملك مشترى شده است. الان جعل مىكند ملكيّت را بعد از اجازه. ولكن مبدأ ملكيّت از سابق است. اين عيبى ندارد. در احكام وضعيه جعل بر امر سابقى حكم وضعى را الان جعل كند و لكن مبدأ مجعول از سابق باشد اين عيبى ندارد. ولكن در احكام تكليفيه اين معقول نيست. بدان جهت نمىشود حرام كرد فعلى را كه الان زمانش گذشته است امّا بالوجود او التّرك اين حرمت را متعلّق بر فعل يك ماه قبل كرديم. اين غير معقول است. يا اباهه يا وجود. فرقى نمىكند. بدان جهت اگر موجب فساد العمل بالاجب حرمت تحريم عمل اجبى بود، عمل اجبى آن وقتى است كه اجب حين العمل است. آن وقت آن عمل حرام است، فاسد مىشود و مقبوض مىشود. و امّا اگر عمل خالصتاً و مخلصتاً خاليتاً من الاجب موجود شد و زمانى از او گذشت. بعد گفت كه انصافاً خيلى كار مهمى كرديم براى خداوند. اجب بعد آمد برايش. اين عمل سابق را حرام نمىكند. بدان جهت وجهى ندارد عمل سابق فاسد بشود.
سؤال؟ آن غافل بود ديگر. غافل كه تكليف ندارد. آن اجب مقارن مىشود. كلام در ما نحن فيه اين است در صورتى كه اين فعل به غير اجبٍ صادر شده است خالصتاً، مخلصتاً، خاليتاً من كلّ سمعةٍ و اجب و غير ذالك و رياءٍ بعد همين جور است ديگر. گفت عجب كار مهمى كرديم براى خدا و اين اجب در عمل پيدا شد، اين ديگر عمل سابق حرام نمىشود تا فاسد بشود. غايت الامر اجبى كه مقارن با عمل است، عمل را باطل مىكند. عمل با قصد قربت موجود شده است و صحيح است. پس اين قايل كه اجب را حرام بداند در عمل، و روى حرمت عمل اجبى بگويد عملى كه در او اجب است مثل عمل تشريعى است، مثل عمل ريائى مقبوض است و او نمىتواند صحيح بشود و قصد تقرّب به او بشود، اين بايد تفصيل بدهد ما بين اجب مقارن و اجب متأخّر. و امّا به خلاف آن كسى كه بگويد نه حكم تكليفى نيست. عمل حرام نمىشود. شرط صحّت عمل اين است (قطع نوار)
اگر گفته بشود بر اين كه اجب چه جورى كه ساير امور را شارع شرط قرار مىدهد بر صحّت العل عدم الاجب را و عدم التعلّق الاجب بالعمل را شرط قرار داده است در صحّت عبادات. اين را اگر كسى بگويد مىتواند بگويد اجب متأخّر و اجب مقارن هر دو مبطل است. حيثٌ كه شارع كما تقدّم مىتواند امر متأخّر را شرط قرار بدهد بر صحّت امر متقدّم مثل غسل را كه ليلاً زن مستحاضه مىكند در صومى كه روز گرفته بود بر او شرط است. اين ممكن است. عيبى ندارد. ولكن دليل مىخواهد. كلام ما اين است اين رواياتى كه در باب اجب وارد شده است از اينها نه حرمت فعل اجبى استفاده مىشود يعنى اگر عبادت در او اجب داخل شد ولو مقارناً آن عمل عبادى مقبوض واقع مىشود. ديگر نمىشود قصد تقرّب كرد. نه اين معنا استفاده مىشود، نه هم اين معنا استفاده مىشود كه شارع براى عبادات شرطى قرار داده است در صحّتشان و سقوط التّكليف بها شرطى قرار داده شده است كه ان لا يدخل فيها او يتعلّق بها اجب الفاعلى. آنى كه از روايات استفاده مىشود اين است كه اين اجب در عمل و اجب الشّخص بعمله موجب مىشود عملى را كه اتيان مىكند، عمل اگر عمل عبادى بوده باشد موجب مىشود كه حبط الثّواب را. آن ثواب على العمل كه تفضّلى بود من قبل الله سبحانه، آن ثوابى كه هست آن ثواب از بين برود. يا آن ثواب فايده ندهد. درست توجّه كنيد. دو تا مطلب است. يك وقت اين است كه آن ثواب نمىدهد خداوند. مىگويد برو پى كارت. مثل آن پسرى كه ديروز مثال مىزدم. از پدرش مطالبه اجرت مىكند. خداوند متعال ثوابى به او نمىدهد. عملش خالى از ثواب است. يا اين كه نه باز خداوند ثواب آن عمل را مىدهد. ولكن حساب مىكند. محاسبه مىكند با اين مكلّف جميع اعمالش را و جميع معاصىاش را. جميع اعمال تقصيراتى كه از اين سر زده است، همهاش را حساب مىكند. مىگويد الان كه پاى حساب آمد، اجب كرديم و نعم العبد بوديم پاى حساب...اين عمرى كه صرف كردهاى از زمان بلوغ تا زمان الموت اين اعمالى كه از تو صادر شده است، همهاش را بايد حسابش را بدهى كه همان سختگيرى است. اين هم باشد عبد در هلاكت است. اگر دومى باشد انسان در هلاكت است. لو لا فضل الله و رحمته عليكم ما ذكى منهم احد. حصر، حصر حقيقى نيست. نوع مردم ما ذكى منهم خطاب به مردم است. اين مردم هيچ كدام خلاص نمىشوند. بدان جهت از اين كه خداوند متعال عبد را محاسبه به تمام الاعمالش كند به رحمت و عفرانش اغماض نكند از عبد، از اين تعبير به سوء الحساب مىشود. شخصى كه اجب دارد مبتلا به سوء الحساب مىشود. كه اگر اجب پيدا كرد در نفسش كه نعم العبد هستم من يا در اعمالش اجب پيدا كرد خداوند متعال اين شخص را حساب مىكند به آن اعمال. نه اين كه ثواب نمىدهد. نه اين ثواب دارد. امّا اعمال ديگر هم بايد حساب بشود. بدان جهت خداوند كه غفور است، رحمان است، اغماض مىكند، رئوف على العباد است، به آن نظر لطف و مرحمت....عباد را كه حساب خواهد كرد انشاء الله، اين شخص از آن نحو از رأفت و رحمت و عنايت و فضل محروم مىشود. بايد حسابش را دقيق از اين اعمالى كه در دنيا از او صادر شده است حساب آنها را بدهد. يا مدلول بعضى روايات اين است كه باز نتيجهاش اين است كه ثواب براى خودش نمىماند. چون كه موازنه است ديگر. وقتى كه سيّعات بيشتر شد از حسناتى كه هست، ديگر ثوابى كه يدخله الى الجنّه و يخرجه من النّار ندارد. بدان جهت مستفاد از روايات احد الوجهين است. يا اين كه اصل اين عمل ثواب ندارد، اجب در عمل، يا اين كه باعث مىشود خداوند متعال حسابى را بكند كه حساب شديد است. آن حساب، حساب دقيق است نسبت به اعمالش، آن وقت خودش را به هلاكت انداخته است. اين كه در روايات دارد كه و الاجب من المهلكات از مهلكات است، همين است. انسان مبتلا مىشود به اين معنا.
و اين در روايت هم دارد بر اين كه در باب 23 از ابواب مقدمات العبادات، تحريم الاعجاب بالنّنفس. امّا اعجاب بالنّفس او قابل تعلّق تكليف نيست. چون كه او صفت نفسانى است. آن صفت نفسانى متعلّق تكليف نمىشود. آنى كه متعلّق تكليف است بايد فعل بشود. آنى كه متعلّق تكليف مىتواند بشود بخل نفسانى نيست آن صفات ضميمه است. انسان بايد او را ازاله كند. اجب را بايد ازاله كند. بايد يعنى صفت ضميمه را بردارد. الاّ انّه بخلى كه حرام است، بخل عملى است. چون كه بخيل است زكاتش را نمىدهد. خمسش را نمىدهد. آن حقوق واجبه را ادا نمىكند كه در روايات دارد كه هذا هو البخيل همين شخص است. بخل، بخل فعلى است كه اينها جايز نمىشوند و امّا آن صفت نفسانى كه در نفس مىشود، او قابل تكليف...صفت ضميمه است. اين اجب هم همين جور است. اگر بخواهد اجب متعلّق تكليف بشود، بايد شارع واجب كند ازاله اين اجب را كه ديروز گفتيم. درمانش را گفتهاند. انسان فكر كند در عظمت خداوندى و نعم الهى و در حقارت و فقر ذاتى خودش فكر كند كه هيچ چيزش از خودش نيست. همه من نعم الالهى هستند، اجب قهراً مرتبت مىشود. آنى كه واجب مىشود او تفكّر است فى ما يزيل هذا. در روايات هم ندارد كه وجوب او معنايش اين است چون كه صفت...است عقل مستقل است كه بهتر است او از بين برداشته بشود. در اين باب 23 تحريم الاعجاب من النّفس بايد اعجاب عملى بشود به اعجابى كه عبارت از صفت نفسى است. تحريم الاعجاب بالنّفس و بالعمل و الادلال به.
روايت 3 اين جور دارد، در روايت 3 كه هست، اين جور است كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است از على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن بعض اصحابه. روايت من حيث السّند مرسله است. از مرسلات يونس است كه جماعتى آنها را معتبر مىداند يونس ابن عبد الرّحمان. عن ابى عبد الله (ع) قال، قال رسول الله (ص) فى حديثٍ قال موسى ابن عمر ادريس اخبرنى..اذا اضربه ابن آدم...عليه. خبر بده از من از گناهى كه اگر ابن آدم او را مرتكب بشود، ديگر به او..احاطه دارى. قال اذا اعجبته نفسه واستكثر عمله. عملش را هم خيلى مهم و زياد حساب كند...فى...ضمّه معصيّتى كه كرده است مىگويد بابا اين چه است كه كرديم. همه گناهان همين باشد خيلى خوب است. من خوشحال مىشوم. تحصيل ذنبى است كه كرده است. از آن چيزهايى است كه خداوند متعال را به غضب بياورد درباره عبد كه غضبش را نازل كند يعنى عذابش را...و قال قال الله عزّوجل لداوود يا داوود بشرّ مذنبين و...الصّدّقين يا داوود بشارت بده به آن گنهكارها و بترسان صدّيقين را. قال كيف ابشّر المذنبين و...الصّديقين؟ عرض كرد يا رسول الله چه جور به مذنبين بشارت بدهم و به صدّقين...كنم او را؟ قال يا داوود! بشرّ المذنبين انّى اقبل التّوبه و اعفوا عن الذنب. من قابل توب هستم. قابل الذّنوب هستم. و...ان لا يعجبوا باعمالهم. به اعمالشان اجب پيدا نكنند. فانّه ليس عبدٌ ان...للحساب الاّ هلك. عبدى نيست مگر اين كه من او را روى حساب گذاشتم، حساب دقيق، مستحق آتش مىشود. خسراتش و معاصىاش و تقصيراتش غلبه پيدا مىكند. بدان جهت مىگويد ليس عبدٌ...للحساب الله هلك. نه معنايش اين است كه آن اعمالشان باطل هستند و قضا دارد. اين روايت اينها را دلالت ندارد. و ساير الرّوايات. اين به جهت اين است و در روايات هم كه ذكر شده است كه اعجاب از مهلكات است معنايش معلوم شد. براى اين كه آن اعمالى كه هست ولو صحيحه است، تكليف ساقط شده است. حتّى ثواب هم به آنها داشته باشد. ولكن سيّعاتش بيشتر مىشود.
بدان جهت مىگويد كه در آن روايت ديگر همين جور است. روايت 12 است در همين باب. برغى قدس الله نفسه الشّريف اين روايت را نقل كرده است عن ابيه از پدرش در محاسن عن ابن ابى عمير يا برغى خودش از ابن ابى عمير نقل كرده است عن منصور ابن يونس برزخ است عن ابى همزة السّمالى است. روايت سندش لا بعث به. عن ابى عبد الله (ع) او على ابن الحسين (ع) قال رسول الله (ص) فى حديثٍ ثلاثٌ مهلكات...بنفسه. كه معلوم شد كه چه جور مهلك مىشود و اين مهلك بودنش ربّما اصلاً معصيت مىكند. اعجاب...بنفسه خيال مىكند كه كار خوب كرده است. در آن روايت هم اين جور است، در روايت 5 در اين باب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن على ابن...عن احمد ابن عمر الحلال. احمد ابن عمر الحلال كه شيره فروش يا خمر فروش است. عن على ابن سويد بعيد هم نيست كه اين على ابن سويد ساعى بوده باشد كه معتبر است. از اصحاب امام رضا سلام الله عليه بود. عن اب الحسن (ع) به قرينه احمد ابن عمر حلّال. قال سألته عن الاجب الّذى يفسد العمل سؤال كردم از اجبى كه عمل انسان را فاسد مىكند. فقال الاجب درجات منها ان يزيّن الاجب للعبد سوء عمله فيراه حسناً فيؤجبه. زينت داده مىشود براى عبد سوء عملش ان يزيّن الاجب للعبد سوء عمله فيراه حسناً فيؤجبه. مىبينيد كه مثلاً فرض كنيد در يك جايى يك تحقيرى، يك چيزى كرده است نسبت به شخصى. مىگويد ببين چه كار مهمى كردهام. آن شخص بزرگ اين جور را تحقير كردم. اين كار خلاف شرع كرده است. اجبش خودش را چون كه مقامش را بيشتر مىبيند، بالاتر مىبيند كه من از همه بالاتر هستم، اين باعث مىشود كه عمل سوء را حسن ببيند. و يحسب انّه يحسن..كار خوب كرده است...و منها عن...اين هم اجب بالنّفس است...بربّه فيمنّ على الله عزّوجل و لله علىّ فيه المن. خدا منّت گذاشته است و تو را هدايت داده است. اين به خدا منّت مىگذارد. اين شخص يا استحقاق تفضّلش از بين مىرود به واسطه اين اجب يا اين كه فرض بفرماييد كه اعمالش به سوء الحساب مبتلا مىشود و به هلاكت مىافتد.
بدان جهت در آن صحيحه عبد الرّحمان ابن حجّاج در باب 22 روايت 7 است. صدوق در خصال نقل مىكند عن ابيه عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن ابى عبد الله عن ابيه عن سفوّان ابن يحيى عن عبد الرّحمان ابن الحجّاج عن ابى عبد الله (ع) قال، قال ابليس اذا استكملت من ابن آدم فى ثلاثٍ وقتى كه در حقّ ابن آدم از سه تا امر كامل كردم آنها را خاطر جمع شدم كه اينها را دارد لم ابالى ما عمل ديگر عملش چه كار مىكند، به كارهايش كارى ندارم. اين كه مىگويند اشخاصى هست كه شيطان از ناحيه عمل نمىتواند او را...بكند از ناحيه نيّت و از ناحيه قصد او را به هلاكت مىاندازد، اين هم از آن موارد است. فانّه غير مقبولٍ منه. چرا من به اعمالش نگاه نمىكنم، چون كه اعمالش مقبول نيست. مقبول نيست يعنى در مقام اعطا الاجر. مقبول نيست دو تا احتمال دارد. يا اجر ندارد يا اجر آنها فايده ندارد. چون كه... بيشتر از آنها مىشود. اذا استكثر عمله وقتى كه عبدى عمل خودش را خيلى حساب كرد، همان سوء الحساب مبتلا مىشود و نسى ذنبه توبه هم كه نكرده است. گناهانش را از ياد برده است يعنى عملاً توبه از آنها نكرده است. چون كه مىگويد عملهاى بزرگى دارم و دخل الاجب، اجب به او داخل بشود از اين خاطر جمع هستم كه اين را در جهنّم ملاقات خواهم كرد. نجاتى به اين شخص نيست به آن بيانى كه عرض كردم. حتّى اعمالى كه اتيان كرده است ثواب هم داشته باشد. نجاتى برايش نيست. چون كه در مقام موازنه و من خفّت موازينه فامّه هاويه همان جا است. مركزش آن جا است و آن جا شيطان ملاقات خواهد كرد. خاطر جمع هست از او. بدان جهت در ما نحن فيه در اين روايات مباركات چيزى بوده باشد كه دلالت كند اعاده لازم است، قضا لازم است، شرط صحّت عمل است، يا عمل خودش مقبوض است، خود آن عمل انسان را به آتش مىبرد. خود آن عمل عبادت...به آتش مىبرد، اين جور نيست. مجموع اعمال است كما فى الرّوايات.
سؤال؟ چون كه انسان عاقّ الوالدين بشود عوامها هم مىدانند. شما چرا مىپرسيد اين جا. عاق الوالدين بشود اعمالش مقبول نيست. نه اين كه نمازهايش را بايد اعاده كند چون كه عاق الوالدين بود. قبول در مقام اين است كه آن ثوابى يا، سؤال؟ اعمالش، صلاتش، صومش ديگر. شارب الخمر روايات معتبرهاى صحيحه است شارب الخمر لا يقبل منه صلاةٌ و لا صوم الى اربعين يوماً. روايات معتبره است. نه اين كه آن چهل روز را بايد قضا كند. يك دفعه شراب خورده است آن نمازهايش هم باطل است. اين جور نيست.
در ما نحن فيه اجب در ما نحن فيه اين نحو را مىشود. ثواب را از بين مىبرد. مقبول نمىشود. يك روايتى دارد كه از آن روايت ربّما گفته مىشود كه نه عمل مقبوض است. عمل باطل مىشود. روايت 4 است در اين باب. در باب 32. عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عبد الرّحمان ابن حجّاج عن ابى عبد الله (ع) انّ الرّجل...فينمّ عليه. مردى گناه مىكند. بعد پشيمان مىشود. و يعمل العمل و يسرّه عمل اتيان مىكند بعد خوشحال مىشود فيسرّه ذالك فيتراها ان حاله تلك. آن وقتى كه معصيت مىكرد پشيمان شد، چه جور شكسته وار شد. حالش اين بود كه خدايا بر من رحم كن. تو بگذر از معصيّت من. اين جور بود ديگر. از آن حال مىگذرد. عقب مىافتد. مىگويد بله عمل خوبى كردم. اجب است. آن جا دارد...تكون على حاله تلك در آن حاليكه معصيت كرده بود، تندّم كرده بود در آن حال بودنش خيرٌ له من...فيه از آن حالى كه برايش داخل شد بهتر است. خوب آن معصيت بود. آن معصيت آن جورى از اين عبادت بهتر است. خوب معلوم شد كه اين دلالت ندارد به...يعنى فايدهاى برايش ندارد. آن حال توبه بعد از معصيت نجات مىدهد او را از آتش. ولكن عمل صالح بكند در او اجب داشته باشد، او مبتلا به...حساب مىشود كه نجاتش نمىدهد. اين خير به حسب حالتين است. نه اين كه اين عمل خير است از آن عمل معصيت خير است از اين. آن هم بود باز دلالت نكرد. چون كه پشت سر آن معصيت توبه كرده است. توبه واجب است. لوجه الله توبه كرده است. مستحق مصوبت است. الاّ انّه اين روايت راجع به حال شخص است كه فايده مىدهد يا نمىدهد اين عملى كه در حال اجب كرده است مىفرمايد آن توبه بعد المعصيت منفعت مىدهد به شخص ولكن اين حال منفعت نمىدهد.
در يك صحيحه ديگر باز مال عبد الرّحمان ابن حجّاج است. روايت 2 است. قلت لابى عبد الله (ع) ان رجل يريد العمل و هو خائفٌ مشرك. معصيت مىكند. ولكن مىترسد. خيلى اميد هم دارد كه خدا ببخشد. ثمّ يعمل شيئاً من...و دخل فيه اجب فيه...فقال هو فى حاله الاولى و هو خائفٌ من الله احسن حالاً منه فى حال اجبه. چون كه در حال اجب اگر بوده باشد و ببيند حسابش، حساب شديد است. و حساب...است. خداوند متعال همه ما را به لطف و عنايت خودش و به رحمانيت خودش موفق كند به اعمال خالصه من...و نجات بدهد از آن آتش كه بعيد كرده است به او مضربين را. و الحمد الله ربّ العالمين.
|