جلسه 649
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 649 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 15/10/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد قدس الله سره در عروه اينجور مىفرمايد، مىفرمايد اگر مكلفى كه عبادت را كه مفروض در ما نحن فيه وضو است ولكن وضو يا غير الوضو با ساير العبادات فرقى ندارد. اگر مكلف در وضو زايدا بر آن امرى كه خداوند به وضو كرده است كه وضو به طور عبادت اتيان بشود امر آخرى را هم قصد كند و غرض ديگرى هم داشته باشد، كه آن غرض آخر ريا نيست. سمعه حال العمل نيست. بلكه ضميمه، ضميمه آخرى است. غير الريا و غير السمعة حال العمل. اين ضميمهاى كه غير الريا و غير السمعه حساب مىشود اينها را تقسيم به سه قسمت مىكند در عبارت عروه.
آن ضميمهاى كه مكلف او را هم قصد كرده است خودش امر راجحى است. قصد كرده است امر راجحى را با اين وضوئى كه اتيان مىكند متقربا الى الله او را هم موجود بكند. مثل اينكه قصد كرده است آن دخترش را، آن زن تعليم بدهد به وضو كه وضوء الهى را چه جور مىگيرند. اين غرضش اين از وضو گرفتن تعليم اين بچهاش هم هست، آن وضو را كه او هم ياد بگيرد و اخرى آن ضميمه راجحه نيست. مباح است. مثل اينكه انسان اگر گرمش بشود، خودش را خنك بكند به آب ريختن به بدنش و اعضائش مباح است. شخص قصد كرده است با وضو گرفتن خودش هم خنك بشود. گرمش است خنكى براى او هم حاصل بشود. اين هم ضميمه مباحه است. و اخرى ضميمه، ضميمه محرمهاى را قصد مىكند. قصد مىكند بر اينكه اين وضو را كه مىگيرد، با اين وضو فرض كنيد حرامى را موجود بكند. مثل اينكه خواهيم گفت زنى در يك جايى وضو مىگيرد. مىخواهد اين بدنش را اين بازوهايش را به ديگرى نشان بدهد. تا او طمع پيدا كند به اين. با اين فعل قصد ديگرى هم دارد. كه آن قصد، قصد حرام است. يا فرض بفرماييد شخصى در مسجدى حاضر مىشود كه امام الجماعه، نماز جماعت اقامه كرده است همانجا مىايستند منفردا نماز مىخواند كه اين امام الجماعه را اذيت كند. يا حتك كند. كه اين ضمايم، ضمايم محرمه هستند. ايشان در ضمايم راجحه اينجور مىفرمايد. در تمامى اين صور كه ايشان مىفرمايد، فرض اين است كه اين شخص قصد كرده است وضو را انتصالا لامر الشارع. فى جمله اين را قصد كرده است. آن وضوئى كه شارع به او قصد كرده است غرضش اين است او را به جا بياورد. ايشان مىفرمايد غرض راحج اگر مثل امر شارع غرض مستقلى بوده باشد يعنى اگر امر شارع به وضو نبود، فقط غرض تعليم بود باز اين وضو را مىگرفت به جهت تعليم بچهاش. مثل آن زنى كه حائض است، وضو ندارد، ولكن ميگويد دخترم بايست من وضو بگيرم، ياد بگير وضو گرفتن را. يواش، يواش به حدّ تكليف مىرسى، بلد بوده باشد. آن غرض راجح خودش غرض مستقلى است. امر شارع بالوضو اگر شارع امر به وضو داشت اين غرض را نداشت باز وضو مىگرفت. اين غرض را داشت، امر شارع نبود، مثل وضو در ايام الحيض، باز وضو را مىگرفت تعليم لاو. الان هر دو موجود است. زن پاك است. هم امر شارع به وضو هست، امر استحبابى. بعد الحدث. امر است به وضو. هم قصد تعليم دارد. مىفرمايد اگر كل من امر الشارع و غرض راجح هر كدام مستقل در دعاويت داشته باشد وضو صحيح است. كما اينكه اگر امر شارع داعويت مستقله دارد، ولكن غرض راجح مؤكد است. اگر امر شارع نبود، ايام حيض بود وضو نمىگرفت. الان امر شارع غرض مستقله است. ولكن از آن طرف مىبيند كه بچهاش هم مىبيند اينجا ايستاده
است اين غرض تعليم مؤكد دعاويت امر شارع مىشود. در اين دو صورت مىگويد وضو صحيح است.
كل منهما مستقل در دعاويت داشته باشد يا غرض راجح مستقل نباشد ولكن مؤكد بوده باشد، دعاويت را كه تبعه تعبير مىشود در اين صورت حكم به صحت مىشود. ولكن در يك صورت حكم به بطلان مىشود. آنجايى است كه اگر امر شارع تنها بود، وضو نمىگرفت. غرض تعليم بود، وضو نمىگرفت. مجموع اين دو تا، مجموع بما هو المجموع دعاويت پيدا كرده است. به نحوى كه مىبيند امر شارع هست آن تعليم هم هست، مىگويد وضو را بگيريم كه اين هم ياد بگيرد. به نحوى كه هر كدام از اينها تنها بود دعاويت نداشت هيچ كدام بر وضو. استقلال و انفراده. مجموع من حيث المجموع اصل دعاويت پيدا كردهاند. اينجا حكم مىكند به بطلان. مىگويد اين وضو باطل است. در غرض راجح يك صورت را حكم به بطلان مىكند و دو صورت ديگر را حكم مىكند به صحت آنجايى كه كل منهما دعاويت مستقله داشته باشند يا امر دعاويت مستقله دارد و آن تعليم جهت راجح مؤكد است، در اين دو صورت صحيح و در صورتى كه مجموع من حيث المجموع داعويت پيدا كردند در آن صورت حكم به بطلان مىكند. اينجا است كه بعضى از محشين گفتهاند مجموع من حيث المجموع دعاويت پيدا كند عمل باطل بشود بايد كل منهما هم مستقل بشود بايد باطل بشود عمل. چرا؟ چونكه اگر كل منهما مستقل در دعاويت شد عند الاجتماع مجموع داعى مىشود. چونكه يكى بشود دون ديگرى، ترجيح بلا مرجح است. وقتى كه علل متعدد موجود شد كه كل ما مستقل است مجموع مؤثر مىشود. اينجا مجموع امر به آن امر راجح مؤثر مىشود، دعاويت پيدا مىكند. فساد اينها از حاشيه ما ذكرنا معلوم شد كه اين اشتباه است. براى اينكه اگر كل منهما مستقل در دعاويت داشته باشد عند الاجتماع دعاويت مؤكده مىشود. اصل دعاويت فى كل منهما هست به اجتماع اين دعاويت، دعاويت مؤكده مىشود. و بما اينكه معتبر در عبارت اين است عمل را به دعاويت امر شارع اتيان بكنى به آن عمل، وضو را به دعاويت امر شارع به وضو اتيان كرده است، به خلاف صورت المجموع. در صورت المجموع امر شارع دعاويت الى الامر مستقلا مستند به امر شارع نيست. اصل دعاويه به مجموع است. اين قصد انتصال نيست. قصد انتصال من الامر شارع به آن عمل داعى مستقل بوده باشد به اتيان او. منتهى اگر ريا بود اين قصد قربت فايده نداشت. اخلاص نداشت. اينجا كه ريا نيست. اينجا ضميمه راجحه است. اصل دعاويت به عمل در امر شارع هست منتهى او مؤكد مىشود. اصل دعاويت در آن يكى هم هست. اجتماعشان مؤكد مىكند دعاويت را. اين فرق است ما بين آنجايى كه هيچ كدام دعاويت ندارند. جمع شدن به دعاويت پيدا مىشود. اينجا اصل الدعاويه مستند به امر شارع نيست. چونكه متسند به امر شارع نيست اقل مناطق الانتصال يا اصل الانتصال على ما فى كلماتهم قدس الله اسرارهم اين است كه بايد امر شارع طورى بوده باشد كه داعويت داشته باشد براى مكلف به اين عمل، به حيث اينكه لولا اين امر شارع به اين عمل، اين عمل را اتيان نمىكرد. يعنى اين امر باعث شده است به اتيان اين. اين در كل منهما هست. بدان جهت اين فرق است ما بين اجتماعهما و كون كل منهما مستقلا بالدعاويه. و از اينجا هم معلوم شد آنجايى كه اصل امر شارع داعى است فقط آن قصد راجح، ضميمه راجح مؤكد است صحيح است. چونكه شرط صحت عبادت اين است كه قصد قربت داشته باشد و اخلاص داشته باشد. يعنى ريا و سمعه حال العمل نباشد. حال العمل سمعه نيست، ريا هم نيست مفروض اين است. قصد تعليم بچهاش را كرده است. اين غايت راجحه است و عمل صحيح مىشود.
سؤال؟ معناى خير و شريك يعنى شريك در خير له. شركت در معبود له است. جايى كه انسان غايت راجحه دارد كه لالله تعليم مىكند بچه را، اين خودش للالله است. عبادت خدا است. معبود له بچهاش نيست، معبود له خدا است. منتهى دو تا راجح را مىخواهد اتيان بكند. منتهى اگر كل منهما امرش اگر دعوايت مستقله نداشته باشد يعنى امر شارع به وضو، دعاويت مستقله نداشته باشد به حيث اينكه مجموع امر پيدا كند، اصل قصد قربت حاصل نشده است. قصد قربتى كه معتبر مىكند در عبادات مىگويد همان امرى كه قصد كرده است انتصال او را، او بايد دعاويت مستقله داشته باشد. بدان جهت اصل ريا و غير را معبود له قرار دادن ربطى به مسئله ندارد... پس در غايت راجحه اين فرمايش ايشان درست و اين تعليقه كه كلهما مستقل بشود مثل دعاويت مجموع است الى العمل اين هم معلوم شد كه باطل است. و اما در جايى كه غايت، غايت مباحه بوده باشد كه ايشان مىفرمايد عرض مىكنم در اين غايت مباحه باز سه قسم متصور است. امر شارع فقط دلالت، دعوت مىكند من را به اتيان اين وضو. اين امر شارع نبود وضو را اتيان نمىكردم. منتهى تبعى كه خنك بشوم اين هم مؤكد دعاويت است. تبعى است يعنى مؤكد است.
در اين صورتى كه هست امر شارع داعويت مستقله دارد، تبعى مؤكد است، حكم به صحت مىكنيم. مىگويد چرا؟ مىگويد اين عمل كه موجود شده است مستند به امر شارع است. اگر امر شارع نبود اين را موجود نمىكرد. هوا خنك هم بود،... احتياج نداشت باز اتيان مىكرد. اين اشكالى ندارد. در اين صورت هم كه معبود له دو تا نيست. براى خدا عبادت مىكند. منتهى يك غرض خاصى هم دارد. و آن اين است كه بدنش هم خنك بشود. اين اينجور نيست كه به ديگرى خودش را نشان بدهد كه من آدم خوبى هستم. به او عبادت كنم. اين يك صورت را حكم به صحت مىكند. يك صورت حكم به بطلان مىكند و آن صورتى كه امر شارع با اين غرض مباح مجموع من حيث المجموع اصل دعاويت پيدا كرده است. اگر امر شارع نبود، امر شارع تنها بود وضو نمىگرفت. خيلى گرمش بود مستقلا فقط خنك شدن بود وضو نمىگرفت. الان كه دو تا جمع شدهاند وضو مىگيرد. در اين صورت هم حكم به بطلان مىكند. چرا؟ چونكه امر به شارع دعاويت مستقله ندارد به عمل كه مثل فرض اول كه محكوم به بطلان بود كه مجموع من حيث المجموع داعويت مىآورند، چه جور حكم به بطلان مىكرد، اينجا هم حكم به بطلان مىكند. يك صورتى را كه در فرض راجح حكم به صحت ميكرد كه كل منهما دعاويت مستقله داشت هم غايت راجح هم امر شارع، حكم به صحت كرد آنجا. گفتيم اجتماعشان آنجا مؤكد مىشود. او را در ما نحن فيه اشكال مىكند. در ما نحن فيه كه كل من، كه گرمش بود باز وضو مىگرفت ولو امر شارع نباشد. مثل زنى كه خيلى گرمش بود ولو حايض است وضو مىگرفت كه خنك بشود. اگر امر شارع تنها هم بود وضو مىگرفت ولو گرمش نبوده باشد. كل من هما داعويت مستقله دارد. ايشان مىفرمايد الاحوط و البطلان. در اين صورت كه غيايت مباح است با غايت راجحه فرقش اين است، در غايت راجحه حكمش به صحت كرد ولكن در ما نحن فيه حكم مىكند به بطلان احتياطا جذب نمىكند. مىگويد كه اين احوط اين است باطل است. خوب اين را مىدانيد در آن تقييدى كه ما كرديم نمىشود تفسير داد. اين هم بايد صحيح بشود. چرا؟ چونكه باز دعاويت مستقله دارد شارع. آن غرض مباح مؤكد شده است، خوب مؤكد شدن كه مانعيت ندارد.
سؤال؟ آنى كه اله و هوا مبطل عمل نيست. آنى كه مبطل عمل است... من عمل لى و غيرى. براى خودش، شما و من نماز مىخوانيم براى خودمان مىخوانيم بلكه انشاء الله به آتش نرويم. در ما نحن فيه مثل اين است كه شخصى عباداتى را اتيان مىكند همهاش براى خودش است. در ما نحن فيه هم همين جور است عمل را براى خداوند متعال اتيان مىكند، مىگويد يك غرضى هم خودم دارم. براى خودم هم اتيان مىكنم. منتهى نه مجموع كه امر شارع داعويت مستقله نداشته باشد. امر شارع داعويت مستقله دارد نظير اين مىماند، مثل اينكه در زمستان كه الان زمستان است با آب گرم وضو مىگيرند. چرا؟ وضو براى خدا است. ولكن اين با آب گرم گرفتنش براى خودش است، سردم نشود. در ما نحن فيه غايت، غايت مباحهاى است. بعله، اصلا امر شارع به وضو نبود، اصلا وضو نمىگرفت. نه به آب سرد، نه به آب گرم. الان كه امر شارع است به وضو گرفتن و امر شارع مطلق است وضو را مىشود به آب گرم گرفت هم به آب سرد گرفت بدان جهت با آب گرم اختيار مىكند به جهت غرضى كه در او دارد. مىدانيد مىخواهم چه بگويم براى شما؟ آنجاهايى كه شارع ما را امر كند به طبيعت و در آن طبيعى كه ما را امر كرده است خصوصيتى از خصوصيات وقوعش را اخذ نكند كه به آب گرم وضو بگيرد يا به آب سرد وضو بگيريد. و اين طبيعت در خارج لا محال مخترن به خصوصياتى مىشود. انسان فرض كنيد بر اينكه با آب گرم وضو مىگيرد يا با آب سرد وضو مىگيرد يا كنار نهر وضو مىگيرد. اين خصوصيات بايد درعمل بشود. اينها هيچ كدام تحت امر شارع نخوابيده است اين خصوصيات لا محال بايد به دعاويت شخصيه موجود بشود. اينها را نمىشود به دعاويت امر شارع اتيان كرد. چونكه شارع امر نكرده است كه به آب گرم وضو بگيرد. من بايد قصد كنم كه وضو را براى شارع مىگيرم. اما خصوصيت اينكه آب گرم بشود خودم غرض دارم. خصوصيت اينكه در جايى وضو بگيرم كه قصد است، بناء است كه باد نيايد اين دست خودم است. اينها را اگر نسبت به شارع بدهم افتراء است. حتى آن خصوصياتى كه متحد با وضو هستند آن خصوصيات را نسبت به شارع بدهم افتراء است. فقط آن خصوصيات در آن خصوصيات ريا نمىتوانم بكنم. خصوصياتى كه متحد با طبيعت است. ريا نمىتوانم بكنم. ريا بكنم عمل باطل مىشود. سمعه بكنم عمل باطل مىشود. و اما ساير خصوصيات ديگرى كه آنها تحت امر به طبيعت نيست، و اولى لا محال طبيعت در خارج با خصوصياتى موجود مىشود، مقارنة او متحدة آن خصوصيات را انسان نسبتش را به شارع بدهد شارع به آن خصوصيات امر داشته باشد، افضل الافراد قرار داشته باشد مثل صلاة فى الاول الوقت، صلاة فى المسجد فهو. خوب شارع به جهت رضاى شارع در مسجد نماز مىخواند. كه شارع فرموده است لا صلاة... و اما آن خصوصياتى كه آن خصوصيات، خصوصيات مباهه گفته مىشود. هيچ كدام از آن خصوصيات افضل الافرادى ندارد و امر به طبيعت هم شامل هيچ كدام از آن خصوصيات نمىشود آنها لا محال بايد به دعاويت نفس موجود بشود. يا اگر نفسا هم داعى ندارد بما انه تخدير است. چونكه بايد در ضمن يك فردى موجود بكنم، در ضمن اين فرد موجود مىكنم. مثل انسانى كه گرسنه است. فرض كنيد مىلرزد بدنش از گرسنگى. دو بشقاب پلو گذاشتهاند براى او هر دو هم مرغ است و پلو. اين يكى غرض ندارد، يكى را بخورد سير مىشود، ديگر دو تا را نمىخورد. كدام يكى را اختيار مىكند هر دو هم نزديك بشود، هيچ ميزى يكى به ديگرى ندارد. يكى را لا محال اختيار مىكند. چونكه در طبيعتش است. طبيعى اكل. بدان جهت انسان آن خصوصيات را كه اتيان مىكند، طهارتا فقط امر به طبيعى داعىاش است چونكه در خصوصيات غرض ندارد و اگر در خصوصيات غرض داشته باشد بايد غرض شخصى بشود. ربطى به امر شارع ندارد و منها در خصوصيات مباحه كه در عمل مىشود كه در آنها انسان قصد كند غرضى داشته باشد، امر شارع چونكه داعى مستقل است به طبيعى و اين طبيعى را لا محال موجود مىكند با آن قصد قربت تنافى ندارد. مىبينيد كه آن قصد غايتى كه انسان دارد كه غايت مباحه از او تعبير مىشود به متعلق امر شارع كه طبيعى است سرايت نمىكند. آن متعلق امر شارع كه طبيعى است او را به داعى امر شارع اتيان مىكند و اختيار آن طبيعى را به اين فرد، اين كلمهاى را كه شيخنا مىگويند اين كلمه بالاى آن حرفى نيست. اين كلمه چيزى است كه انسان اگر هضمش كند مىبيند دليلش با خودش است. ام لا يدعوا الاّ متعلقه امر فقط به متعلقش دعوت مىكند و مفروض اين است كه امر به طبيعى است. اين خصوصيت در او مأخوذ نيست. پس آن مكلف نمىتواند اين خصوصيت را به داعيت امر شارع بكند. آن قصد قربتى كه معتبر است در عبادات طبيعى را به دعاويت امر شارع بايد اتيان بكند. و اما در اين خصوصيتى كه تحت امر شارع نيست غرض شخصى داشته باشد، اگر شارع نهى كند مثل ريا و سمعه، خوب مبطل است. كما اينكه امر كند مثل صلاة فى الاول الوقت يا فى المسجد باز انسان مىتواند نسبتش را به شارع بدهد. و اما در جايى كه هيچ كدام از اينها نيست اين خصوصيت بايد فى احد النحوين حاصل بشود. يا غرض شخصى داشته باشد يا از باب اينكه طبيعى را لا محال بايد موجود بكند. بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل محكوم به صحت است اشكالى ندارد.
سؤال؟ عرض مىكنم در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه وقتى كه اين معنا موجود شد قصد قربت يعنى طبيعى را به دعاويت امر شارع بياورند خوب صلاة را به دعوايت امر شارع مىآوردند. صلاة اگر نبود نماز نمىخواند. ممكن بود اگر نماز نمىخواند كشتى مىگرفت، و مىپريد بالا مىآمد پايين. او ربطى به صلاة ندارد. اين صلاة را كه اتيان مىكند اين معنى را داعيت امر شارع است. خوب آن داعيتش مؤكد مىشود كه اين صلاة نفع هم دارد بر من. اعضائم قوى مىشود. باز منافاتى ندارد. اين فايده صلاة است. مثل آنهايى كه روزه مىگيرند در ماه مبارك. الان چرا روزه نمىگيرند. در ماه مبارك چونكه امر شارع به روزه است روزه مىگيرند. ولكن ميگويند كه روزه منفعت دارد بر جسم انسان. مؤكد داعيتشان است. اين منافات ندارد. بدان جهت در، آن تشريع مىشود، اگر بنا بود، فرض كنيد كسى شكمش پر است امروز غذا نمىخورد كه شكمم پر است. معدهام صغيل است، او صوم نيست. صوم امساك از جميع المفطرات است. تمام اينها به غرض آن ورزش يا صحت نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه اينها اگر ملزم بشوند انضمام اينها اين است كه خصوصيتشان در اين خصوصيت غرض هست يا آن امرى كه به طبيعت است، به طبيعى العمل هست آن امر دعاويتش امر پيدا كرده است، اشكالى ندارد. بدان جهت شما مىبينيد كه اين فرمايشى كه مرحوم سيد فرموده است در غايت مباح كل منهما مستقل بشود، آن احوط اين است باطل است، اين معنا ندارد. چونكه مفروض اين است، قصد قربت گفتيد كه امر شارع مستقل در دعاويت داشته باشد. اگر امر مباح با امر شارع مستقل است معنايش اين است كه امر شارع به عمل تأكد پيدا كرده است داعى مستقل به عمل است. تأكيدش كه ضررى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه فرقى ما بين غايت مباحه و غايت راجحه نيست و در اينكه در صورت استقلال يا مؤكيت آن ضميمه راجحه همهاش صحيح است، در يك صورت كه مجموع من حيث الاصل داعيت آوردهاند در اين صورت باطل است. خوب اينجا اگر شما مىخواهيد اشكال كنيد، اشكال ديگرى بكنيد. اشكال بفرماييد كه چرا در صورت انضمام على الباطل بشود؟ چرا در صورتى كه شما مىگوييد امر شارع و غرض مباح را راجح، مجموع داعى شده است بر عمل، عمل باطل مىشود؟ چرا عمل باطل بشود؟ اشكال وجهش اين است.
اگر يادتان بوده باشد ما آنروز اينجور عرض كرديم گفتيم اگر كسى زكات مالش را مىدهد، زكات مالش را اخراج مىكند ولكن امر شارع به اينكه اخراج زكاتت را بكند خودش داويت ذاتيه ندارد. گفتيم امر شارع دعاويتش به شىء آخر مىشود. خوف من عذاب الله، طمع فى جنة يا اينكه خود ذات خداوند را اهل ديده است روى آن معنايى كه، مراتبى كه عرض كرديم. يكى اين است كه به جهت خوف من النار بود. آنجا گفتيم كه ربما نه، خوف من النار هم نيست. طبع من الجنه هم نيست. اهل هم نيست. چونكه اينجور عقيد پيدا كرده است كه انسان زكات مالش را اخراج كند مالش بيشتر مىشود. اكثر الناس همين جور است. اگر وجوهات شرعيهاش را بدهد مالش زياد مىشود. انماء ماء مىشود. مالش زياد مىشود. او موجب شده است كه زكات را خارج مىكند. چه گفتيم ما سابقا؟ گفتيم عيبى ندارد. عمل صحيح است. چرا؟ چونكه گفتيم عمل بر آن اخراج ان مال المال بر امر شارع دعاويت پيدا كرده است. دعاويت امر شارع ذاتى نيست. چه جورى كه طمعا فى الجمنه و خوف من النار بر امر شارع داعويت مىآورد، اينجا هم داعويت آورده است بر امر شارع خروج ان مال. صلاة اليل مىخواند. بهشت اگر بود، خدا خودش ارحم الراحمين است. خودش، آن خدايى را كه مىشناسم بدون صلاة اليل هم بهشت مىدهد. عقيدهاش اينجور است. جهنم هم كه خدا الرحم الراحمين است. صلاة اليل هم كه واجب نيست. آن معرفت كذايى كه وجب... تضرع كنم در تضرع لذتى هست از آن هم كه بى نصيب است. چرا اتيان مىكند؟ به جهت اينكه فقير نشود. من به اهل و عيالم فقير بشوم نان نتوانم ببرم بر من خيلى سخت مىگذارد. صلاة اليل بلند مىشود مىخواند كه فقير نشود. گفتيم عملش صحيح است. بدان جهت در مواردى كه تعليم مىكند زن وضو را براى دخترش كه اگر نبود، امر شارع تنها بود نمىكرد. اينجا غرض تعليم به امر شارع داعويت آورده است. داعويت به وضو كه ذاتى نيست، امرش، امر استحبابى است. مىگويد خوب چونكه به بچه مىخواهم ياد بدهم وضو را، اين به امر شارع به امر وضو داعويت مىآورد كه لو لا بچهاش اينجا نبود، تعليم نبود امر شارع به اينجا داعويت نداشت. چونكه تعليم و ان غرض در ما نحن فيه تعليم مىشود اين موجب مىشود بر اينكه امر شارع به وضو داعويت پيدا كند. امر استحبابى. چونكه وضو مستحب است از محدث. هكذا در بيابان كه به كنار نهر رسيد، وقت نماز نيست كه وضو بگيرد. گرمش نبود وضو نمىگرفت. ميگفت كه هنوز وقت نماز خيلى است، خدا الرحم الراحمين است. چونكه گرمش شده است امر شارع به وضو داعويت پيدا مىكند. شاهد بر اين است كه تقليد اگر غرض بود فقط سر و صورتش را در آب مىبرد. آن وضو من الاعلى الى الاسفل، وجهش را بشويد از مرفق آنجا به آن ترتيب بشويد... به آنها كه داعويت ندارد. غرض تقليد به امر شارع داعويت مىآورد. چونكه قصد دارد خنك بشود مىگويد كه چه خوب، شارع هم كه امر كرده است به وضو. پس وضو بگيريم. اين داعويت مىآورد به امر شارع. به حيث اينكه اين غرض تقليد نبود اين امر شارع داعويت نداشت. در اين موارد از قبيل داعى بر داعى است. بدان جهت بعد از وضو گرفتن مسح الرأس هم مىكرد، مسح رجلين هم مىكند.
پس معلوم مىشود كه اين تقليد به امر شارع داعويت آورده است. اين وضو را قصد كرده است اتيان كند به امر شارع. چرا انتصال ميكنند؟ چونكه گرمم است. چرا انتصال امر به صلاة اليل را مىكنيد چونكه از فقر مىترسم. چرا زكات مالت را مىدهى؟ چونكه عشق دارم مالم خيلى بشود. اينها داعى بر داعى هستند. اينها داعى بر داعى مىشوند چه جور شماها اينجا حكم به بطلان كردهايد؟ در آنجاهايى كه شما مىگوييد مجموع من حيث المجموع اينها داعويت بر عمل دارند و اينها عمل باطل است عرض كردم جوابش را. داعويت عرضى باشد ديگر مسح نمىكشد. مسح الرأس و الرجلين مىكند. داعويت اگر بوده باشد مستقل نباشد از مرفق نمىشود. چونكه تقليد نمىگويد كه از مرفق بشور. اين را امر مىگويد. پس معلوم مىشود از مرفق شستنش تا پايين روى امر شارع است. مسح كردنش لرأس و الرجلين به امر شارع است. منتهى اگر اين تقليد نبود داعويت نداشت امر شارع. الكلام ثم الكلام. ثمهاش فردا انشاء الله الكلامش اين است شماى حضرات در باب قصد تقرب داعى بر داعى را تصويب كردهايد كه فرمودهايد ضمايم مىتواند داعى بر داعى بشود. و اگر شيئى داعى بر داعى شد، مثل پول گرفتن كه داعى است امر شارع به قضاء العبادت عن الميت داعويت پيدا كند، خودش استحباب دارد انسان از ميتى قضا كند صلاة را. ولو آشنا نباشد. مستحب است قضاء الصلاة ما على الميت من الصلوات و الصيام. منتهى اين امر استحبابى داعويت پيدا نكرده است. چونكه اين شخص پول گرفته است از ورثه او، از پسر او پول گرفته است اين پول گرفتن موجب مىشود كه امر شارع به آن استحباب قضا داعويت پيدا كند. عيبى ندارد. اين داعى بر داعى است. پس چرا اينجا خاموش شديد؟ اينجا هم بايد دو قسم بفرماييد. بفرماييد كه نه اين داعى بر داعى بشود عيبى ندارد. چرا نفرموديد؟ با وجود اينكه غير از داعى بر داعى تصوير ديگرش را كسى خدشه بكند كه غير از تصوير ديگر ندارد، غير از داعى بر داعى، جواب اين اشكال چيست انشاء الله بعد.
|