جلسه 649

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 649 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 15/10/1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
سيد قدس الله سره در عروه اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد اگر مكلفى كه عبادت را كه مفروض در ما نحن فيه وضو است ولكن وضو يا غير الوضو با ساير العبادات فرقى ندارد. اگر مكلف در وضو زايدا بر آن امرى كه خداوند به وضو كرده است كه وضو به طور عبادت اتيان بشود امر آخرى را هم قصد كند و غرض ديگرى هم داشته باشد، كه آن غرض آخر ريا نيست. سمعه حال العمل نيست. بلكه ضميمه، ضميمه آخرى است. غير الريا و غير السمعة حال العمل. اين ضميمه‏اى كه غير الريا و غير السمعه حساب مى‏شود اينها را تقسيم به سه قسمت مى‏كند در عبارت عروه.
آن ضميمه‏اى كه مكلف او را هم قصد كرده است خودش امر راجحى است. قصد كرده است امر راجحى را با اين وضوئى كه اتيان مى‏كند متقربا الى الله او را هم موجود بكند. مثل اينكه قصد كرده است آن دخترش را، آن زن تعليم بدهد به وضو كه وضوء الهى را چه جور مى‏گيرند. اين غرضش اين از وضو گرفتن تعليم اين بچه‏اش هم هست، آن وضو را كه او هم ياد بگيرد و اخرى آن ضميمه راجحه نيست. مباح است. مثل اينكه انسان اگر گرمش بشود، خودش را خنك بكند به آب ريختن به بدنش و اعضائش مباح است. شخص قصد كرده است با وضو گرفتن خودش هم خنك بشود. گرمش است خنكى براى او هم حاصل بشود. اين هم ضميمه مباحه است. و اخرى ضميمه، ضميمه محرمه‏اى را قصد مى‏كند. قصد مى‏كند بر اينكه اين وضو را كه مى‏گيرد، با اين وضو فرض كنيد حرامى را موجود بكند. مثل اينكه خواهيم گفت زنى در يك جايى وضو مى‏گيرد. مى‏خواهد اين بدنش را اين بازوهايش را به ديگرى نشان بدهد. تا او طمع پيدا كند به اين. با اين فعل قصد ديگرى هم دارد. كه آن قصد، قصد حرام است. يا فرض بفرماييد شخصى در مسجدى حاضر مى‏شود كه امام الجماعه، نماز جماعت اقامه كرده است همانجا مى‏ايستند منفردا نماز مى‏خواند كه اين امام الجماعه را اذيت كند. يا حتك كند. كه اين ضمايم، ضمايم محرمه هستند. ايشان در ضمايم راجحه اينجور مى‏فرمايد. در تمامى اين صور كه ايشان مى‏فرمايد، فرض اين است كه اين شخص قصد كرده است وضو را انتصالا لامر الشارع. فى جمله اين را قصد كرده است. آن وضوئى كه شارع به او قصد كرده است غرضش اين است او را به جا بياورد. ايشان مى‏فرمايد غرض راحج اگر مثل امر شارع غرض مستقلى بوده باشد يعنى اگر امر شارع به وضو نبود، فقط غرض تعليم بود باز اين وضو را مى‏گرفت به جهت تعليم بچه‏اش. مثل آن زنى كه حائض است، وضو ندارد، ولكن ميگويد دخترم بايست من وضو بگيرم، ياد بگير وضو گرفتن را. يواش، يواش به حدّ تكليف مى‏رسى، بلد بوده باشد. آن غرض راجح خودش غرض مستقلى است. امر شارع بالوضو اگر شارع امر به وضو داشت اين غرض را نداشت باز وضو مى‏گرفت. اين غرض را داشت، امر شارع نبود، مثل وضو در ايام الحيض، باز وضو را مى‏گرفت تعليم لاو. الان هر دو موجود است. زن پاك است. هم امر شارع به وضو هست، امر استحبابى. بعد الحدث. امر است به وضو. هم قصد تعليم دارد. مى‏فرمايد اگر كل من امر الشارع و غرض راجح هر كدام مستقل در دعاويت داشته باشد وضو صحيح است. كما اينكه اگر امر شارع داعويت مستقله دارد، ولكن غرض راجح مؤكد است. اگر امر شارع نبود، ايام حيض بود وضو نمى‏گرفت. الان امر شارع غرض مستقله است. ولكن از آن طرف مى‏بيند كه بچه‏اش هم مى‏بيند اينجا ايستاده‏
است اين غرض تعليم مؤكد دعاويت امر شارع مى‏شود. در اين دو صورت مى‏گويد وضو صحيح است.
كل منهما مستقل در دعاويت داشته باشد يا غرض راجح مستقل نباشد ولكن مؤكد بوده باشد، دعاويت را كه تبعه تعبير مى‏شود در اين صورت حكم به صحت مى‏شود. ولكن در يك صورت حكم به بطلان مى‏شود. آنجايى است كه اگر امر شارع تنها بود، وضو نمى‏گرفت. غرض تعليم بود، وضو نمى‏گرفت. مجموع اين دو تا، مجموع بما هو المجموع دعاويت پيدا كرده است. به نحوى كه مى‏بيند امر شارع هست آن تعليم هم هست، مى‏گويد وضو را بگيريم كه اين هم ياد بگيرد. به نحوى كه هر كدام از اينها تنها بود دعاويت نداشت هيچ كدام بر وضو. استقلال و انفراده. مجموع من حيث المجموع اصل دعاويت پيدا كرده‏اند. اينجا حكم مى‏كند به بطلان. مى‏گويد اين وضو باطل است. در غرض راجح يك صورت را حكم به بطلان مى‏كند و دو صورت ديگر را حكم مى‏كند به صحت آنجايى كه كل منهما دعاويت مستقله داشته باشند يا امر دعاويت مستقله دارد و آن تعليم جهت راجح مؤكد است، در اين دو صورت صحيح و در صورتى كه مجموع من حيث المجموع داعويت پيدا كردند در آن صورت حكم به بطلان مى‏كند. اينجا است كه بعضى از محشين گفته‏اند مجموع من حيث المجموع دعاويت پيدا كند عمل باطل بشود بايد كل منهما هم مستقل بشود بايد باطل بشود عمل. چرا؟ چونكه اگر كل منهما مستقل در دعاويت شد عند الاجتماع مجموع داعى مى‏شود. چونكه يكى بشود دون ديگرى، ترجيح بلا مرجح است. وقتى كه علل متعدد موجود شد كه كل ما مستقل است مجموع مؤثر مى‏شود. اينجا مجموع امر به آن امر راجح مؤثر مى‏شود، دعاويت پيدا مى‏كند. فساد اينها از حاشيه ما ذكرنا معلوم شد كه اين اشتباه است. براى اينكه اگر كل منهما مستقل در دعاويت داشته باشد عند الاجتماع دعاويت مؤكده مى‏شود. اصل دعاويت فى كل منهما هست به اجتماع اين دعاويت، دعاويت مؤكده مى‏شود. و بما اينكه معتبر در عبارت اين است عمل را به دعاويت امر شارع اتيان بكنى به آن عمل، وضو را به دعاويت امر شارع به وضو اتيان كرده است، به خلاف صورت المجموع. در صورت المجموع امر شارع دعاويت الى الامر مستقلا مستند به امر شارع نيست. اصل دعاويه به مجموع است. اين قصد انتصال نيست. قصد انتصال من الامر شارع به آن عمل داعى مستقل بوده باشد به اتيان او. منتهى اگر ريا بود اين قصد قربت فايده نداشت. اخلاص نداشت. اينجا كه ريا نيست. اينجا ضميمه راجحه است. اصل دعاويت به عمل در امر شارع هست منتهى او مؤكد مى‏شود. اصل دعاويت در آن يكى هم هست. اجتماعشان مؤكد مى‏كند دعاويت را. اين فرق است ما بين آنجايى كه هيچ كدام دعاويت ندارند. جمع شدن به دعاويت پيدا مى‏شود. اينجا اصل الدعاويه مستند به امر شارع نيست. چونكه متسند به امر شارع نيست اقل مناطق الانتصال يا اصل الانتصال على ما فى كلماتهم قدس الله اسرارهم اين است كه بايد امر شارع طورى بوده باشد كه داعويت داشته باشد براى مكلف به اين عمل، به حيث اينكه لولا اين امر شارع به اين عمل، اين عمل را اتيان نمى‏كرد. يعنى اين امر باعث شده است به اتيان اين. اين در كل منهما هست. بدان جهت اين فرق است ما بين اجتماعهما و كون كل منهما مستقلا بالدعاويه. و از اينجا هم معلوم شد آنجايى كه اصل امر شارع داعى است فقط آن قصد راجح، ضميمه راجح مؤكد است صحيح است. چونكه شرط صحت عبادت اين است كه قصد قربت داشته باشد و اخلاص داشته باشد. يعنى ريا و سمعه حال العمل نباشد. حال العمل سمعه نيست، ريا هم نيست مفروض اين است. قصد تعليم بچه‏اش را كرده است. اين غايت راجحه است و عمل صحيح مى‏شود.
سؤال؟ معناى خير و شريك يعنى شريك در خير له. شركت در معبود له است. جايى كه انسان غايت راجحه دارد كه لالله تعليم مى‏كند بچه را، اين خودش للالله است. عبادت خدا است. معبود له بچه‏اش نيست، معبود له خدا است. منتهى دو تا راجح را مى‏خواهد اتيان بكند. منتهى اگر كل منهما امرش اگر دعوايت مستقله نداشته باشد يعنى امر شارع به وضو، دعاويت مستقله نداشته باشد به حيث اينكه مجموع امر پيدا كند، اصل قصد قربت حاصل نشده است. قصد قربتى كه معتبر مى‏كند در عبادات مى‏گويد همان امرى كه قصد كرده است انتصال او را، او بايد دعاويت مستقله داشته باشد. بدان جهت اصل ريا و غير را معبود له قرار دادن ربطى به مسئله ندارد... پس در غايت راجحه اين فرمايش ايشان درست و اين تعليقه كه كلهما مستقل بشود مثل دعاويت مجموع است الى العمل اين هم معلوم شد كه باطل است. و اما در جايى كه غايت، غايت مباحه بوده باشد كه ايشان مى‏فرمايد عرض مى‏كنم در اين غايت مباحه باز سه قسم متصور است. امر شارع فقط دلالت، دعوت مى‏كند من را به اتيان اين وضو. اين امر شارع نبود وضو را اتيان نمى‏كردم. منتهى تبعى كه خنك بشوم اين هم مؤكد دعاويت است. تبعى است يعنى مؤكد است.
در اين صورتى كه هست امر شارع داعويت مستقله دارد، تبعى مؤكد است، حكم به صحت مى‏كنيم. مى‏گويد چرا؟ مى‏گويد اين عمل كه موجود شده است مستند به امر شارع است. اگر امر شارع نبود اين را موجود نمى‏كرد. هوا خنك هم بود،... احتياج نداشت باز اتيان مى‏كرد. اين اشكالى ندارد. در اين صورت هم كه معبود له دو تا نيست. براى خدا عبادت مى‏كند. منتهى يك غرض خاصى هم دارد. و آن اين است كه بدنش هم خنك بشود. اين اينجور نيست كه به ديگرى خودش را نشان بدهد كه من آدم خوبى هستم. به او عبادت كنم. اين يك صورت را حكم به صحت مى‏كند. يك صورت حكم به بطلان مى‏كند و آن صورتى كه امر شارع با اين غرض مباح مجموع من حيث المجموع اصل دعاويت پيدا كرده است. اگر امر شارع نبود، امر شارع تنها بود وضو نمى‏گرفت. خيلى گرمش بود مستقلا فقط خنك شدن بود وضو نمى‏گرفت. الان كه دو تا جمع شده‏اند وضو مى‏گيرد. در اين صورت هم حكم به بطلان مى‏كند. چرا؟ چونكه امر به شارع دعاويت مستقله ندارد به عمل كه مثل فرض اول كه محكوم به بطلان بود كه مجموع من حيث المجموع داعويت مى‏آورند، چه جور حكم به بطلان مى‏كرد، اينجا هم حكم به بطلان مى‏كند. يك صورتى را كه در فرض راجح حكم به صحت ميكرد كه كل منهما دعاويت مستقله داشت هم غايت راجح هم امر شارع، حكم به صحت كرد آنجا. گفتيم اجتماعشان آنجا مؤكد مى‏شود. او را در ما نحن فيه اشكال مى‏كند. در ما نحن فيه كه كل من، كه گرمش بود باز وضو مى‏گرفت ولو امر شارع نباشد. مثل زنى كه خيلى گرمش بود ولو حايض است وضو مى‏گرفت كه خنك بشود. اگر امر شارع تنها هم بود وضو مى‏گرفت ولو گرمش نبوده باشد. كل من هما داعويت مستقله دارد. ايشان مى‏فرمايد الاحوط و البطلان. در اين صورت كه غيايت مباح است با غايت راجحه فرقش اين است، در غايت راجحه حكمش به صحت كرد ولكن در ما نحن فيه حكم مى‏كند به بطلان احتياطا جذب نمى‏كند. مى‏گويد كه اين احوط اين است باطل است. خوب اين را مى‏دانيد در آن تقييدى كه ما كرديم نمى‏شود تفسير داد. اين هم بايد صحيح بشود. چرا؟ چونكه باز دعاويت مستقله دارد شارع. آن غرض مباح مؤكد شده است، خوب مؤكد شدن كه مانعيت ندارد.
سؤال؟ آنى كه اله و هوا مبطل عمل نيست. آنى كه مبطل عمل است... من عمل لى و غيرى. براى خودش، شما و من نماز مى‏خوانيم براى خودمان مى‏خوانيم بلكه انشاء الله به آتش نرويم. در ما نحن فيه مثل اين است كه شخصى عباداتى را اتيان مى‏كند همه‏اش براى خودش است. در ما نحن فيه هم همين جور است عمل را براى خداوند متعال اتيان مى‏كند، مى‏گويد يك غرضى هم خودم دارم. براى خودم هم اتيان مى‏كنم. منتهى نه مجموع كه امر شارع داعويت مستقله نداشته باشد. امر شارع داعويت مستقله دارد نظير اين مى‏ماند، مثل اينكه در زمستان كه الان زمستان است با آب گرم وضو مى‏گيرند. چرا؟ وضو براى خدا است. ولكن اين با آب گرم گرفتنش براى خودش است، سردم نشود. در ما نحن فيه غايت، غايت مباحه‏اى است. بعله، اصلا امر شارع به وضو نبود، اصلا وضو نمى‏گرفت. نه به آب سرد، نه به آب گرم. الان كه امر شارع است به وضو گرفتن و امر شارع مطلق است وضو را مى‏شود به آب گرم گرفت هم به آب سرد گرفت بدان جهت با آب گرم اختيار مى‏كند به جهت غرضى كه در او دارد. مى‏دانيد مى‏خواهم چه بگويم براى شما؟ آنجاهايى كه شارع ما را امر كند به طبيعت و در آن طبيعى كه ما را امر كرده است خصوصيتى از خصوصيات وقوعش را اخذ نكند كه به آب گرم وضو بگيرد يا به آب سرد وضو بگيريد. و اين طبيعت در خارج لا محال مخترن به خصوصياتى مى‏شود. انسان فرض كنيد بر اينكه با آب گرم وضو مى‏گيرد يا با آب سرد وضو مى‏گيرد يا كنار نهر وضو مى‏گيرد. اين خصوصيات بايد درعمل بشود. اينها هيچ كدام تحت امر شارع نخوابيده است اين خصوصيات لا محال بايد به دعاويت شخصيه موجود بشود. اينها را نمى‏شود به دعاويت امر شارع اتيان كرد. چونكه شارع امر نكرده است كه به آب گرم وضو بگيرد. من بايد قصد كنم كه وضو را براى شارع مى‏گيرم. اما خصوصيت اينكه آب گرم بشود خودم غرض دارم. خصوصيت اينكه در جايى وضو بگيرم كه قصد است، بناء است كه باد نيايد اين دست خودم است. اينها را اگر نسبت به شارع بدهم افتراء است. حتى آن خصوصياتى كه متحد با وضو هستند آن خصوصيات را نسبت به شارع بدهم افتراء است. فقط آن خصوصيات در آن خصوصيات ريا نمى‏توانم بكنم. خصوصياتى كه متحد با طبيعت است. ريا نمى‏توانم بكنم. ريا بكنم عمل باطل مى‏شود. سمعه بكنم عمل باطل مى‏شود. و اما ساير خصوصيات ديگرى كه آنها تحت امر به طبيعت نيست، و اولى لا محال طبيعت در خارج با خصوصياتى موجود مى‏شود، مقارنة او متحدة آن خصوصيات را انسان نسبتش را به شارع بدهد شارع به آن خصوصيات امر داشته باشد، افضل الافراد قرار داشته باشد مثل صلاة فى الاول الوقت، صلاة فى المسجد فهو. خوب شارع به جهت رضاى شارع در مسجد نماز مى‏خواند. كه شارع فرموده است لا صلاة... و اما آن خصوصياتى كه آن خصوصيات، خصوصيات مباهه گفته مى‏شود. هيچ كدام از آن خصوصيات افضل الافرادى ندارد و امر به طبيعت هم شامل هيچ كدام از آن خصوصيات نمى‏شود آنها لا محال بايد به دعاويت نفس موجود بشود. يا اگر نفسا هم داعى ندارد بما انه تخدير است. چونكه بايد در ضمن يك فردى موجود بكنم، در ضمن اين فرد موجود مى‏كنم. مثل انسانى كه گرسنه است. فرض كنيد مى‏لرزد بدنش از گرسنگى. دو بشقاب پلو گذاشته‏اند براى او هر دو هم مرغ است و پلو. اين يكى غرض ندارد، يكى را بخورد سير مى‏شود، ديگر دو تا را نمى‏خورد. كدام يكى را اختيار مى‏كند هر دو هم نزديك بشود، هيچ ميزى يكى به ديگرى ندارد. يكى را لا محال اختيار مى‏كند. چونكه در طبيعتش است. طبيعى اكل. بدان جهت انسان آن خصوصيات را كه اتيان مى‏كند، طهارتا فقط امر به طبيعى داعى‏اش است چونكه در خصوصيات غرض ندارد و اگر در خصوصيات غرض داشته باشد بايد غرض شخصى بشود. ربطى به امر شارع ندارد و منها در خصوصيات مباحه كه در عمل مى‏شود كه در آنها انسان قصد كند غرضى داشته باشد، امر شارع چونكه داعى مستقل است به طبيعى و اين طبيعى را لا محال موجود مى‏كند با آن قصد قربت تنافى ندارد. مى‏بينيد كه آن قصد غايتى كه انسان دارد كه غايت مباحه از او تعبير مى‏شود به متعلق امر شارع كه طبيعى است سرايت نمى‏كند. آن متعلق امر شارع كه طبيعى است او را به داعى امر شارع اتيان مى‏كند و اختيار آن طبيعى را به اين فرد، اين كلمه‏اى را كه شيخنا مى‏گويند اين كلمه بالاى آن حرفى نيست. اين كلمه چيزى است كه انسان اگر هضمش كند مى‏بيند دليلش با خودش است. ام لا يدعوا الاّ متعلقه امر فقط به متعلقش دعوت مى‏كند و مفروض اين است كه امر به طبيعى است. اين خصوصيت در او مأخوذ نيست. پس آن مكلف نمى‏تواند اين خصوصيت را به داعيت امر شارع بكند. آن قصد قربتى كه معتبر است در عبادات طبيعى را به دعاويت امر شارع بايد اتيان بكند. و اما در اين خصوصيتى كه تحت امر شارع نيست غرض شخصى داشته باشد، اگر شارع نهى كند مثل ريا و سمعه، خوب مبطل است. كما اينكه امر كند مثل صلاة فى الاول الوقت يا فى المسجد باز انسان مى‏تواند نسبتش را به شارع بدهد. و اما در جايى كه هيچ كدام از اينها نيست اين خصوصيت بايد فى احد النحوين حاصل بشود. يا غرض شخصى داشته باشد يا از باب اينكه طبيعى را لا محال بايد موجود بكند. بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل محكوم به صحت است اشكالى ندارد.
سؤال؟ عرض مى‏كنم در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه وقتى كه اين معنا موجود شد قصد قربت يعنى طبيعى را به دعاويت امر شارع بياورند خوب صلاة را به دعوايت امر شارع مى‏آوردند. صلاة اگر نبود نماز نمى‏خواند. ممكن بود اگر نماز نمى‏خواند كشتى مى‏گرفت، و مى‏پريد بالا مى‏آمد پايين. او ربطى به صلاة ندارد. اين صلاة را كه اتيان مى‏كند اين معنى را داعيت امر شارع است. خوب آن داعيتش مؤكد مى‏شود كه اين صلاة نفع هم دارد بر من. اعضائم قوى مى‏شود. باز منافاتى ندارد. اين فايده صلاة است. مثل آنهايى كه روزه مى‏گيرند در ماه مبارك. الان چرا روزه نمى‏گيرند. در ماه مبارك چونكه امر شارع به روزه است روزه مى‏گيرند. ولكن ميگويند كه روزه منفعت دارد بر جسم انسان. مؤكد داعيتشان است. اين منافات ندارد. بدان جهت در، آن تشريع مى‏شود، اگر بنا بود، فرض كنيد كسى شكمش پر است امروز غذا نمى‏خورد كه شكمم پر است. معده‏ام صغيل است، او صوم نيست. صوم امساك از جميع المفطرات است. تمام اينها به غرض آن ورزش يا صحت نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه اينها اگر ملزم بشوند انضمام اينها اين است كه خصوصيتشان در اين خصوصيت غرض هست يا آن امرى كه به طبيعت است، به طبيعى العمل هست آن امر دعاويتش امر پيدا كرده است، اشكالى ندارد. بدان جهت شما مى‏بينيد كه اين فرمايشى كه مرحوم سيد فرموده است در غايت مباح كل منهما مستقل بشود، آن احوط اين است باطل است، اين معنا ندارد. چونكه مفروض اين است، قصد قربت گفتيد كه امر شارع مستقل در دعاويت داشته باشد. اگر امر مباح با امر شارع مستقل است معنايش اين است كه امر شارع به عمل تأكد پيدا كرده است داعى مستقل به عمل است. تأكيدش كه ضررى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه فرقى ما بين غايت مباحه و غايت راجحه نيست و در اينكه در صورت استقلال يا مؤكيت آن ضميمه راجحه همه‏اش صحيح است، در يك صورت كه مجموع من حيث الاصل داعيت آورده‏اند در اين صورت باطل است. خوب اينجا اگر شما مى‏خواهيد اشكال كنيد، اشكال ديگرى بكنيد. اشكال بفرماييد كه چرا در صورت انضمام على الباطل بشود؟ چرا در صورتى كه شما مى‏گوييد امر شارع و غرض مباح را راجح، مجموع داعى شده است بر عمل، عمل باطل مى‏شود؟ چرا عمل باطل بشود؟ اشكال وجهش اين است.
اگر يادتان بوده باشد ما آنروز اينجور عرض كرديم گفتيم اگر كسى زكات مالش را مى‏دهد، زكات مالش را اخراج مى‏كند ولكن امر شارع به اينكه اخراج زكاتت را بكند خودش داويت ذاتيه ندارد. گفتيم امر شارع دعاويتش به شى‏ء آخر مى‏شود. خوف من عذاب الله، طمع فى جنة يا اينكه خود ذات خداوند را اهل ديده است روى آن معنايى كه، مراتبى كه عرض كرديم. يكى اين است كه به جهت خوف من النار بود. آنجا گفتيم كه ربما نه، خوف من النار هم نيست. طبع من الجنه هم نيست. اهل هم نيست. چونكه اينجور عقيد پيدا كرده است كه انسان زكات مالش را اخراج كند مالش بيشتر مى‏شود. اكثر الناس همين جور است. اگر وجوهات شرعيه‏اش را بدهد مالش زياد مى‏شود. انماء ماء مى‏شود. مالش زياد مى‏شود. او موجب شده است كه زكات را خارج مى‏كند. چه گفتيم ما سابقا؟ گفتيم عيبى ندارد. عمل صحيح است. چرا؟ چونكه گفتيم عمل بر آن اخراج ان مال المال بر امر شارع دعاويت پيدا كرده است. دعاويت امر شارع ذاتى نيست. چه جورى كه طمعا فى الجمنه و خوف من النار بر امر شارع داعويت مى‏آورد، اينجا هم داعويت آورده است بر امر شارع خروج ان مال. صلاة اليل مى‏خواند. بهشت اگر بود، خدا خودش ارحم الراحمين است. خودش، آن خدايى را كه مى‏شناسم بدون صلاة اليل هم بهشت مى‏دهد. عقيده‏اش اينجور است. جهنم هم كه خدا الرحم الراحمين است. صلاة اليل هم كه واجب نيست. آن معرفت كذايى كه وجب... تضرع كنم در تضرع لذتى هست از آن هم كه بى نصيب است. چرا اتيان مى‏كند؟ به جهت اينكه فقير نشود. من به اهل و عيالم فقير بشوم نان نتوانم ببرم بر من خيلى سخت مى‏گذارد. صلاة اليل بلند مى‏شود مى‏خواند كه فقير نشود. گفتيم عملش صحيح است. بدان جهت در مواردى كه تعليم مى‏كند زن وضو را براى دخترش كه اگر نبود، امر شارع تنها بود نمى‏كرد. اينجا غرض تعليم به امر شارع داعويت آورده است. داعويت به وضو كه ذاتى نيست، امرش، امر استحبابى است. مى‏گويد خوب چونكه به بچه مى‏خواهم ياد بدهم وضو را، اين به امر شارع به امر وضو داعويت مى‏آورد كه لو لا بچه‏اش اينجا نبود، تعليم نبود امر شارع به اينجا داعويت نداشت. چونكه تعليم و ان غرض در ما نحن فيه تعليم مى‏شود اين موجب مى‏شود بر اينكه امر شارع به وضو داعويت پيدا كند. امر استحبابى. چونكه وضو مستحب است از محدث. هكذا در بيابان كه به كنار نهر رسيد، وقت نماز نيست كه وضو بگيرد. گرمش نبود وضو نمى‏گرفت. ميگفت كه هنوز وقت نماز خيلى است، خدا الرحم الراحمين است. چونكه گرمش شده است امر شارع به وضو داعويت پيدا مى‏كند. شاهد بر اين است كه تقليد اگر غرض بود فقط سر و صورتش را در آب مى‏برد. آن وضو من الاعلى الى الاسفل، وجهش را بشويد از مرفق آنجا به آن ترتيب بشويد... به آنها كه داعويت ندارد. غرض تقليد به امر شارع داعويت مى‏آورد. چونكه قصد دارد خنك بشود مى‏گويد كه چه خوب، شارع هم كه امر كرده است به وضو. پس وضو بگيريم. اين داعويت مى‏آورد به امر شارع. به حيث اينكه اين غرض تقليد نبود اين امر شارع داعويت نداشت. در اين موارد از قبيل داعى بر داعى است. بدان جهت بعد از وضو گرفتن مسح الرأس هم مى‏كرد، مسح رجلين هم مى‏كند.
پس معلوم مى‏شود كه اين تقليد به امر شارع داعويت آورده است. اين وضو را قصد كرده است اتيان كند به امر شارع. چرا انتصال ميكنند؟ چونكه گرمم است. چرا انتصال امر به صلاة اليل را مى‏كنيد چونكه از فقر مى‏ترسم. چرا زكات مالت را مى‏دهى؟ چونكه عشق دارم مالم خيلى بشود. اينها داعى بر داعى هستند. اينها داعى بر داعى مى‏شوند چه جور شماها اينجا حكم به بطلان كرده‏ايد؟ در آنجاهايى كه شما مى‏گوييد مجموع من حيث المجموع اينها داعويت بر عمل دارند و اينها عمل باطل است عرض كردم جوابش را. داعويت عرضى باشد ديگر مسح نمى‏كشد. مسح الرأس و الرجلين مى‏كند. داعويت اگر بوده باشد مستقل نباشد از مرفق نمى‏شود. چونكه تقليد نمى‏گويد كه از مرفق بشور. اين را امر مى‏گويد. پس معلوم مى‏شود از مرفق شستنش تا پايين روى امر شارع است. مسح كردنش لرأس و الرجلين به امر شارع است. منتهى اگر اين تقليد نبود داعويت نداشت امر شارع. الكلام ثم الكلام. ثمه‏اش فردا انشاء الله الكلامش اين است شماى حضرات در باب قصد تقرب داعى بر داعى را تصويب كرده‏ايد كه فرموده‏ايد ضمايم مى‏تواند داعى بر داعى بشود. و اگر شيئى داعى بر داعى شد، مثل پول گرفتن كه داعى است امر شارع به قضاء العبادت عن الميت داعويت پيدا كند، خودش استحباب دارد انسان از ميتى قضا كند صلاة را. ولو آشنا نباشد. مستحب است قضاء الصلاة ما على الميت من الصلوات و الصيام. منتهى اين امر استحبابى داعويت پيدا نكرده است. چونكه اين شخص پول گرفته است از ورثه او، از پسر او پول گرفته است اين پول گرفتن موجب مى‏شود كه امر شارع به آن استحباب قضا داعويت پيدا كند. عيبى ندارد. اين داعى بر داعى است. پس چرا اينجا خاموش شديد؟ اينجا هم بايد دو قسم بفرماييد. بفرماييد كه نه اين داعى بر داعى بشود عيبى ندارد. چرا نفرموديد؟ با وجود اينكه غير از داعى بر داعى تصوير ديگرش را كسى خدشه بكند كه غير از تصوير ديگر ندارد، غير از داعى بر داعى، جواب اين اشكال چيست انشاء الله بعد.