جلسه 1001

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1001
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ملخص ما ذكرنا اين شد، آن مقدارى كه از تركه ميت براى تجهيزش برمى‏دارند آن مقدارى است كه آن مقدار، مقدار متعارف است، نسبت به آن شخص و نسبت به آن تركه‏اى كه از خودش گذاشته است، و در مقدار زايد بر متعارف اگر وصيتى داشته باشد راجع به ثلثش كه ثلث من را صرف بكنيد در آن امور خيريه كه يكى هم از امور خيريه مثلا فرض بفرماييد دفن او بوده باشد در مكانى كه آنجا بقعه مباركه است و نحو ذالك از ثلثش حساب مى‏شود. يا وصيتى را كه كرده است در خصوص تجهيزش داشته باشد كه من را اينجور كفن كنيد با پنج قطعه، در فلان جا دفن كنيد. در فلان جا تغسيل و غسل بدهند بر ما. آن مقدارى كه زايد بر معونه متعارف است از اين مقدار حساب مى‏شود، از ثلث خارج مى‏شود. اگر وصيتى نداشته باشد، به نحوى كه تجهيزش را قدر واجب را از او خارج كنيم اختيار به آن ورثه كبار مى‏افتد كه اگر از مال خودشان زايد را اتيان كردند فهو. والاّ اكتفا مى‏شود به قدر واجب و قدر واجب هم قدر متعارف است. اين كه سيد قدس الله نفسه الشريف در عروه فرموده است اگر قدر واجب حتك بوده باشد، هم در آنجايى كه فرد، فرد ذى قيمت است و هم در آنجايى كه زايد بر قدر واجب است، اكتفا بر قدر واجب حتك ميت بوده باشد، قد فرغنا عنه. با اين قيدى كه در دو مقام در آنى كه معتبر است تجهيز متعارف با ميت است. بدان جهت با تجهيز متعارف حتكى متصور نمى‏شود تا اين قيد زده بشود. اين ملخّص ما ذكرنا بود.
عرض كرديم اينكه امام عليه السلام در روايات تكفين فرمود قطن بگذار، لفّ خرقه بكن به عورتينش و حقبينش حفر كن، در آن اخبارى كه تكفين را بيان مى‏كرد هيچ امام نفرمود كه اينها را از تركه ميت حساب نكنيد، اين پنبه را كه ديروز هم گفته‏ام. اين اطلاقات دليل بر اين است كه آنى كه از تركه ميت بر حساب مى‏شود آن كفن متعارف است، پنبه متعارف است گذاشتن. آن عمامه‏اى اينجورى كه گفته‏ام يك تكه پارچه نازك است از خود كفن او را جدا مى‏كنند، اينها يك چيزهاى متعارفى هستند. اينها از خود تركه ميت حساب مى‏شود كما ذكرنا. و اما زايد بر متعارف مثل كسى كه فرض كنيد در مكه در سفر حج موت كرده است، مى‏شود او را هم در همانجا دفن كرد، بياورند ايران خرج دارد و اينها، اينها از ماترك حساب نمى‏شود. ورثا آورده‏اند، بايد از حصّه خودشان بياورند. حصه كبار. چونكه از حصه صغار حساب كردن خلاف مصلحت صغير است، نافذ نيست. اما كبار بما اينكه خودشان رشيد هستند، بالغ هستند، مالك هستند، از حصّه خودشان حساب بكنند، آن اشكالى ندارد. كما اينكه شخص آخر بگويد من اين جنازه را مى‏برم ايران، اولياء ميت هم راضى شدند. يا اولياء ميت نبود، تأخير هم نمى‏كند. احتياجى ندارد، اولياء ميت هم نبود. آورد ايران به قومش تسليم كرد كه دفن بكنند اين عيبى ندارد. ولو در اين موارد احتياط اذن گرفتن از حاكم شرع يا وكيل او است كه اين در باب امور حصيه بايد بحث بشود. اين ملخّص ما ذكرنا الى المقام اين بود.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف دو تا مسئله مهمه كه باقى مانده است در باب التكفين او را بيان مى‏كند. اين اختصاص به كفن هم ندارد. اگر فرض كنيد، ميت فقط مالى دارد، تركه‏اى دارد كه آن تركه وافى به تجهيز واجب است. بيشتر از تجهيز واجب مالى ندارد. ايشان در كفن فرض كرده است، تركه ميت فقط وافى به كفن است. آن مقدار ديگر از
تجهيز كه ملحق شد، معونه تجهيز به كفن، آن هم حكم كفن را دارد. ميت يك مالى دارد، از خودش باقى گذاشته است كه آن مال فقط وافى است به كفن. ولكن بر اين مالى كه وافى است به كفن اين حقّ ديگرى متعلق شده است. مثلا از كسى قرضى گرفته بود، ده هزار تومان كه ده هزار تومان به اندازه معونه تجهيزش است، بيشتر از او نيست. از كسى ده هزار تومان قرض گرفته بود، يك گليمى دارد كه ده هزار تومان هم مى‏ارزد. اين گليم را هم برده بود پيش او رهن گذاشته بود. پيش آن كسى كه طلب كار بود رهن بود. الان اين شخص فوت كرد. مى‏دانيد كه مديون وقتى كه فوت كرد حلّ دينه. اگر دينش هم اجل داشته باشد، دينش مى‏شود حال. حالّ هم بوده باشد از اول خوب معلوم. رهن بوده است اين، الان اين گليم را بفروشيم دين او را بدهيم كه پيشش رهن است يا بفروشيم كفن تحصيل كنيم به اين؟ مفروض اين است كسى هم كفن نمى‏دهد. خودش در جايى است كه مردم آنجا قدرت ندارند يا نمى‏كنند اين كار را. امر داير است اين مال صرف بشود در اداء الدين يا صرف بشود در كفن. دو تا نمى‏شود. يا فرض كنيد بر اينكه اين بيچاره قبل از اينكه فرض بفرماييد از دنيا برود مفلس شد. حكم كرد حاكم شرع بر چيزى كه هست بر افلاس او. گفت ورشكست شده است، مفلس شده است. بدان جهت تمام اموالش حجز شد. غير از آن مستثنياتى كه هست ما بقى اموال حجز شد. كه ما بقى اموالش را به ديّان بدهند. طلب كارها خيلى است. الان خودش هم بعد از اين حكم به حجز از غصه خودش يا غير غصه خودش هم سكته كرد و مرد. الان فرض بفرماييد وقتى كه اينجور شد فقط ما تركى كه دارد متعلق است به او حقّ الديّان. چونكه حكم به فلس شده است. در باب تفليس ذكر شده است وقتى كه حاكم شرع حكم كرد به افلاس شخص آن شخص مهجور مى‏شود در تصرف در اموالش. در اين اموال نمى‏تواند تصرف بكند، اموالى كه موجود است، فعلا دارد، حكم به افلاسش مى‏شود. نمى‏تواند تصرف كند. بايد اين اموال تقسيم به ديّان بشود. على الحصص كه در باب افلاس مذكور است. هر طلبكارى به نسبت طلب خودش از اين اموال اين حصه مى‏برند.
الان اين شخص فوت كرد، كفن مى‏خواهد، قدر واجب است تجهيز مى‏خواهد كه دفنش بكنند. اين را، اين اموالى كه متعلق شده است به او حقّ الديان در باب الفلس، در باب افلاس، اين اموال را صرف در كفن بكنيم، يا نه، صرف در كفن نمى‏شود؟ اين مثل كسى است كه هيچ مال ندارد. سيد قدس الله نفسه الشريف سه حق را متعرض مى‏شود. آن حقّ الديان بعد از حكم به افلاس. بعد از اينكه حكم به افلاس شخص شد كه مهجور است، حق ديان متعلق به اموالش مى‏شود. يكى اين صورت را متعرض مى‏شود، يكى آن صورتى را كه حق الرهن متعلق مى‏شود، مثل آن گليمى كه مثال زدم، يكى هم صورت سومى را مثال مى‏زند كه به تركه ميت حق الجنايه متعلق بشود. مثل اينكه انسان يك عبدى داشت، در دنيا هيچ چيز از مال دنيا نداشت الاّ يك عبد. آن هم عبدش از سوء حزش و از سوء بدبختى‏اش زد مثلا ديشب كسى را كشت. عمدا و متعمدا يا خطاء كشت. اين مولايش كه هست بعد از اينكه عبد اين را كشت، كسى را عمدا يا خطاء، مولا هم سكته كرد. مرد، اين عبد مانده است. اين عبد به او حق الجنايه متعلق شده است، اين عبد را در كفن مولايش صرف مى‏شود و در تجهيز مولايش صرف مى‏شود يا اينكه نه اين حق اولياء مجى عليه است. در كفن صرف نمى‏شود. يكى هم حق الجنايه را متعرض مى‏شود. در هر سه صورت كه آيا كفن مقدم است، يا اين حق الرهانة يا حق فرض كنيد ديانى كه مفلّس شده است ميت قبل از موتش، حق ديّان متعلق است يا حق اولياء مجنى عليه مقدم است يا كفن مقدم است؟ مى‏گويد فيه اشكال. با اين فيه اشكال مى‏گذرد مسئله را. بدان جهت ما بايد اين سه مورد را منقح كنيم كه حكم چيست، اشكال دارد يا حكم واضح است در اين موارد؟!
مى‏دانيد كه مدعاى ما اين است كه اين حكم واضح است. در اين موارد اشكالى در حكم نيست. قبل از اينكه بخواهم حكم را واضح است بر شما روشن بكنم، يك مقدمه‏اى را مى‏گويم و آن مقدمه اين است كه مى‏دانيد رهن وثيقه على الدين است. انسان وقتى كه به كسى مقروض شد كه او طلب كار بود، ربما طلبكار مى‏گويد كه رفتى، فرار كردى، پولم مى‏رود، بايد يك چيزى پيش من گرو بگذارى كه ما گرو مى‏گوييم. كه اگر يك روزى طلبم را ندادى من آن دينم را و آن طلبم را از اين شى‏ء وصول بكنم. وصولش به اين مى‏شود كه يا بفروشد راهن مى‏فروشد، دينش را مى‏دهد. اگر فرار كرد، امتنا كرد، آن مرتهن اگر شرط كرده است وكالت در بيع را خودش مى‏فروشد، شرى كرده است از حاكم شرع كه ولى الغايب و الممتنع است از او اجازه مى‏گيرد، عين را مى‏فروشد به مقدار دينش استيفا مى‏كند زيادى داشته باشد پس مى‏آورد به آن شخصى كه مديون بود پس مى‏دهد. اين حكم الرهن است. رهن وثيقة على الدين. اين وثيقه است و اين به جهت اين است كه آن شخصى كه داين و طلبكار است، اين وثيقه بر دين او است. اين را بدانيد مشهور ما بين فقها اين است، كه مى‏گويند وقتى كه عينى رهن شد، راهن ديگر نمى‏تواند او را بفروشد. الراهن و المرتهن مسئله معروف است. ممنوعان من التصرف، مرتهن نمى‏تواند تصرف كند چونكه امانت است دين مرهونه پيش او، مال غير است. راهن نمى‏تواند تصرف كند چونكه با حق الرهن منافات دارد. ولكن در باب البيع آنهايى كه كما اينكه بوده‏اند و هكذا هم نوشته‏ايم در تعليقه ارشاد الطالب، حق الرهن پيش ما مانع از بيع نيست. راهن مى‏تواند مالش را بفروشد. آن گليمى كه پيش آن شخص رهن گذاشته است، فرض را كه رهن گذاشت است مى‏تواند بفروشد. غايت الامر آن مشترى كه اين فرش را خريده است، فرشى را مى‏خرد كه حق الرهن است. حق الرهن عيبى است در ما. روى آن حق العين است، رهن است. بدان جهت آن مرتهن باز حق الرهنش موجود است. يك روزى اگر اين راهن دينش را نداد همان فرش را به آن نحو مى‏فروشد و دينش را استيفا مى‏كند. ولو در آن وقت فرش ملك كس ديگر باشد. آن راهن عين مرهونه را فروخته باشد. چونكه كسى از مال خودش دين شخصى را بدهد اين عيبى ندارد. وقتى كه شخصى اقدام كرد، عين مرهونه را خريد اين معنايش اين است كه مال من رهن است. انسان در رهن معتبر نيست كه عين مرهونه مال مديون بشود. مال غير را به اذن الغير رهن گذاشتن عيبى ندارد انسان. وقتى كه شخص ديگر اين عين مرهونه را خريد، معنايش اين است كه من قبول دارم كه اين عينى را كه مى‏خرم رهن باشد برطلبى كه از فلانى دارى. از صاحب الفرش دارى. خوب اگر نمى‏دانست خريد، بعد از خريدن معلوم شد كه اين عين رهن است. خيال فسخ دارد، چونكه رهن عيب است. مى‏تواند بيع را به هم بزند برگردد به ملك خود راهن و مى‏تواند قبول كند، باز عين، عين مرهونه مى‏شود در ملك او. و التزمنا فى بحث البيع بر اينكه تعلق حق الرهن ممانعت از بيع ندارد. ولكن در ما نحن فيه، رهن در ما نحن فيه بايد تلف خارجى بشود. مثل بيع نيست. اگر اين گليم خارجى را فروختند، كفن كردند براى ميت تلف مى‏شود. اگر گفتيم اين مثل بيع است، كسى اين رهنى را كه گليم شخصى را كه فقط گليم دارد، نمى‏دانست كه اين مى‏ميرد. خريد اين را. وقتيكه خريد اين را، اين گليمى كه هست رهن مى‏شود. باز چونكه اول رهن بر دين بود، الان هم رهن بر دين مى‏شود. اما در جايى كه اين گليم را مى‏خواهيم بر ميت كفن كنيم. بفروشيم بر ميت كفن بخريم. در اين صورت ديگر اين مال صرف مى‏شود، مال ميت صرف مى‏شود بر ميت. براى كفن ميت. مالى نمى‏ماند در خارج. وقتى كه راهن آن مرد، و دينش هم حالّ شد، گليم پيش هر كدام شخص رهن است بايد صرف در كفن اين ميت بشود. راهن بشود. بدان جهت حق الرهن مقدم بشود، خوب مى‏گوييم اين تركه ندارد. كفن مقدم بشود، مى‏گوييم كه بايد كفن بشود. اين گليم را بفروشند كفن تهيه كنند بر ميت. كه در ما نحن فيه بقاء الرهن با كفن كردن جمع نمى‏شود. مثل بيع نيست. بيع با بقاء الرهن جمع مى‏شود. ولكن در مسئلتنا كفن كردن با بقاء الرهن جمع نمى‏شود. چونكه جمع نمى‏شود تزاحم ما بى الحقين است كانّ پيش صاحب العروه حق الرهن مقدم است، يا حقّ الكفن مقدم است كه بايد كفن بشود.
در اين مسئله مى‏گوييم كه كفن مقدم است رهن هيچ است. چرا؟ چونكه بر شما روايتش را خواندم ديروز امام عليه السلام فرمود اول ما يبدع بمال الميت كفنه. كفنه نفقة تجهيزه، معنايش اين شد. اول ما يبدع بمال الميت نفقة تجهيزه. اين عين مرهونه كه گليم است و پيش مرتهن است، اين مال ميت است. اول ما يبدع از اين مال آن كفن الميت است، تجهيز الميت است. ثم الدين است. رهن از تبعات دين است، چونكه مديون هست، رهن گذاشته است. اگر دين لغو شد، رهن هم لغو مى‏شود. چونكه اين وثيقه على الدين است. شارع در صورتى كه تركه ميت وافى به كفن است و مقروض هم هست دين را لغو كرد. امام فرمود اول ما يبدع الكفن ثم الدين در روايت فرمود. يعنى در صورتى كه ميت فقط تركه‏اى داشته باشد به مقدار الكفن، دين ميت لغو مى‏شود. وقتى كه دين ميت لغو شد، آنى كه مترتب بر دين الميت است كه رهن است، او هم لغو مى‏شود. بدان جهت سابقا گفتيم اول ما يبدع من تركة الميت الكفن حاكم است، به آن دليلى كه دلالت مى‏كند بر اداء الدين. وقتى كه واجب شد اول ما يبدع شد و تركه هم به مقدار دين شد، گفتيم نه، دين مى‏رود كنار. چرا؟ چونكه اول ما يبدع الكفن. وقتى كه كفن شد، دين ملغى مى‏شود. ثم الدين فرموده است. نداريم در روايتى كه اول ما يبدع الدين. دين ثانى است. اول ما يبدع كفن است، وقتى كه آن دليل ما نحن فيه را شامل شد دين لغو مى‏شود. دين كه لغو شد، تبعات الدين كه رهن است، آن هم لغو مى‏شود. بدان جهت تقدم كفن اذا دار الامر بين تكفين الميت و تهية الكفن من تركته و بين امر بر اينكه رهن بوده باشد و وثيقه دين باقى بماند وثيقه دين لغو مى‏شود. چرا؟ چونكه دين خودش ملغى است. چونكه دين خودش لغى است، وثيقه‏اش هم خودش لغو مى‏شود. هكذا در ديّان هم همين جور است كه شخص مفلس شده بود. شخص وقتى كه مفلس شده بود اين اموال از ملكش خارج نمى‏شود. ديّان حق دارند، آنى كه ملك آنها است در ذمّه شخص است. مديون است. در ذمّه مفلّس است. منتهى حق دارند دينشان را از اين اعيان مال مديون استيفا كنند. وقتى كه اينجور شد، اعيان در ملك مال شخص باقى مانده است. وقتى كه اين مفلّس بيچاره مرد، دليل مى‏گويد اول ما يبدع من مال الميت الكفن، يعنى قدر الواجب من النفقه. وقتى كه اين شد، دين ديّان لغو شد. دين ديّان در مقدار نفقه واجبه اگر ما تركش هم خيلى است يعنى زايد بر كفن است، آن دين در مقدار نفقه معونه تجهيز لغو شد. وقتى كه لغو شد در آن مقدار، در آن مقدار حق ديّان هم لغو مى‏شود. در مقدار نفقه واجبه حق الديّان لغو مى‏شود. بدان جهت لا اشكال بر اين. اينكه فهول علما گفته‏اند و اما فى حق الرهن و هكذا و حق الديّان كه مورد الفلس است فالكفن مقدم عليهما اين وجهش معلوم شد، چرا. چونكه آنى كه دليلى كه دلالت كرده است اول ما يبدع من مال الرجل الكفن اين شبهه حكومت دارد. بلكه شبهه ورود دارد. كما اينكه گفتيم. با بود اينكه بايد مال در كفن صرف بشود دين ملغى مى‏شود. آنى كه تابع دين است و از آثار دين است او هم القا مى‏شود. چونكه خود دين القاء شد. پس وقتى كه در مقدار نفقه واجبه كه در مقدار او دين قرما لغو شد آن حقى كه به آن مقدار داشتند او هم لغو مى‏شود. پس بايد آن مقدار صرف در كفن بشود.
سؤال؟ اين وقت بايد شلّمه را بخوانيم كه ببينيم در باب تفليس... سؤال؟ اگر ديّان گفتند كه ما دينمان را نمى‏خواهيم،... سؤال؟ مهجور است. انسان مديون است، دين در ذمه است. اموال، اموال خارجى، مال خودش است. منتهى نمى‏تواند مهجور است، حجر نوشته‏اند. كتاب حجر گفته‏اند مفلّس در اموال بعد از حكم بالحجر مهجور است، نمى‏تواند تصرف كند. يك فقيهى، نگفته است كه اموال از ملكش خارج مى‏شود. اموال ملكش است، موضوع موجود است، اول ما يبدع من مال الميت كفنه، اى نفقة تجهيزه. وقتى كه اينجور شد دين در مقابل اين مقدار نفقه واجبه ملقى شد. رهن در اين مالى كه، مال ميت است ملغى شد دين. آنى كه تابع دين است، دين بود كه حق حجر آورده بود بر او. دين بود بر اينكه رهن آورده بود. وقتى كه اصل الدين القاء شد آنى كه تابع دين است، آنها موضوعشان منتفى مى‏شود. وقتى كه موضوعشان منتفى شد، در ما نحن فيه بايد صرف در كفن بشود. بدان جهت ما هم كه گفتيم اينجا شبهه الورود است، سرّى دارد، آن به جهت اين است كه اگر در ما نحن فيه كسى بذل الكفن كرد، ديگر از آن موضوع تزاحم خارج مى‏شود. ديگر ورودى نيست. چونكه با هم منافات ندارند. با اين كفنش را مى‏كنند، كفنى كه بذل شد با آنى كه سابقا داشت اداء دينش مى‏كند. در آن موردى كه بازل نيست، در آن مورد است كه دين القا مى‏شود. القاء مى‏شود، يعنى حكمى ندارد، ثم الدين است. ثم الدين يعنى در آن مرتبه دين كارگر نيست، رعايت نمى‏شود. وقتى كه رعايت نشد حكمش هم نيست. نمى‏گويند ديگر اعتبار مى‏كنند كه اين شخص برى الذمه است. اينجور نمى‏گويند. مى‏گويند دين رعايت نمى‏شود. اول ما يبدع بتركة الميت الكفن يعنى در اين مرتبه دين رعايت نمى‏شود. وقتى كه دين رعايت نشد، احكامش هم رعايت نمى‏شود. اين مقتضاى اين دو تا حق است، جمع ما بين اين دو تا حق كفن محقق مى‏شود.
اما مسئله جنابت، اين را مى‏دانيد مقدمتا بگويم، عبدى اگر جنايتى كرد، مثلا عبدى زد شخص ديگر را عمدا و متعمدا كشت. آن شخص ديگر اگر حر بوده باشد، اولياء مجنى عليه مقتول، اگر خودش آن عبد هم عبد بوده باشد، مولاى عبد مقتول، اين عبد در اختيار آن اولياء مجنى عليه قرار مى‏گيرد. وقتى كه قتلش عمدى شد. اولياء مجنى عليه مى‏توانند عبد را قصاص بكنند و مى‏توانند بر اينكه استرقاق كنند. يعنى اينكه عبد ديگر از اختيار مولايش خارج مى‏شود. در روايت هست بر اينكه يسلم عليهم به اولياء مجنى عليه تسليم مى‏شود. عبد مى‏رود اختيار آنها. دينى در مسئله نيست، اول ما يبدع من مال الميت الكفن ثم الدين اين حكومت در دين بود. اما در مورد حق الجنايه دينى نيست. خود عبد و جنايت العبد يتعلق برقبته، ربطى به مولا ندارد. بدان جهت اولياء الميت اين عبد را مى‏توانند استرقاق كنند و مى‏توانند قصاص كنند. خوب قبل از اينكه مولا بميرد، اين عبد كسى را كشته بود عمدا و متعمداد. اين عبد در اختيار آنها قرار گرفته بود، بعد كه مولا مرد مالى در اختيار مولا نيست كه يخرج منه الكفن باشد، مال دارد مولا، چونكه آنها هنوز استرقاق نكرده‏اند. يا هنوز قصاص نكرده‏اند. ولكن چونكه حق آنها اسوق است، حق عبد در اختيار آنها قرار گرفته است، مولا مالى ندارد كه از او كفن خارج بشود. آن دليلى كه مى‏گويد اين عبد در اختيار آنها است، اختيار عبد به يد آنها است، يا مى‏كشند يا استقرقاق مى‏كنند، استرقاق يعنى مال آنها مى‏شود. يا وقتى كه اين كار را مى‏كنند مولا كه مرد مالى كه در اختيار داشته باشد، مالى ندارد كه از او كفن خارج بشود. حق آنها سابق است. حق آنها القاء مى‏شود دليل ندارد بر القاء حق آنها. دين القاء مى‏شود نه حق آنها. وقتى كه دليل مى‏گويد آنها حق دارد ديگر مالى براى كفن ندارد. مثل اين مى‏شود كه ميتى مال دارد، در اروپا است آن مالش. الان خودش در اينجا مرده است و كفن ندارد. از اروپا هم نمى‏شود آورد اينجا، اگر بياورم كفن را يك ماه طول مى‏كشد اين مى‏پوسد. چكار بكنيم اين ميت را؟ اين مالى كه نمى‏شود از او كفن كرد، حكم عدم المال است. كانّ آن كسى است كه تركه ندارد. اگر كسى كفن داد، نداد همين جور دفنش مى‏كنند. در ما نحن فيه وقتى كه عبد جنايت كرد قبلا و حق اولياء مجنى عليه متعلق به آن عبد شد، مثل آن مالى مى‏شود كه در اروپا است. مولايش اينجا مرده است، نمى‏شود كفن كرد. چونكه دليل دارد، شاملش شده است حق. چونكه شامل شده است اين براى تصرف ديگر مجالى نمى‏ماند. هكذا در جايى كه جنايت خطائى بشود. جنايت عبد اگر خطايى شد، بعله، آنها حق دارند، آنهايى كه اولياء مجنى عليه هستند، حق دارند كه اگر مولا فدا نكرد يعنى ديه آن جنايت عبد را نداد كه ديه جنابت عبد هم قيمت عبد است. زايد بر نفس خود عبد نمى‏شود جنايتش. اگر قيمت عبد را به آنها نداد، آنها عبد را مى‏توانند استرقاق كنند، حق دارند. مفروض اين است كه اين عبد اگر جنايتش خطايى بوده باشد چونكه مولا كه مرده است مالى ندارد، آنها حق استرقاق قبلا دارند. چونكه حق استرقاق قبلا دارند، حقشان دليل ندارد ملغى مى‏شود. چونكه حقشان ملغى نمى‏شود اين كفن مثل آن كفنى مى‏شود كه در اروپا است. اين شخص اينجا مرده است. بدان جهت است كه تفسير داده‏اند فقهاى فهول، گفته‏اند اما حق الرهانه و حق القرما در باب الفصل فالكفن مقدم عليهما. و اما در باب جنايت حق الجنايت مقدم على الكفن.
سؤال؟ كلام در اين است كه يك كسى گفت من شراب را مى‏خورم. ما در او بحث نمى‏كنيم. بحث مى‏كنيم كه شراب حرام است يا نه؟ كلام اين است كه آن شخص مرتهن بايد اين گليم را بدهد يا ندهد؟ بايد بدهد. چونكه حق رهنش تمام شد. كلام در حكم شرعى است، نه عمل كردن. عمل مى‏كنند يا نمى‏كنند. مثل معروف دارد. ما در حكم شرعى بحث مى‏كنيم كه حكم شرعى اين است. حق الرهان حق مقدم است بر حق الرهانه و هكذا حق الديّان و اما حق الجنايه او مقدم است. سرّش اين است كه در موارد حق الجنايت دينى نيست. حق غير متعلق است به عين بدون توسيط عنوان دين. عنوان دين در بين نيست. به خلاف حق الرهانه و حق القرما در باب التفليس. آنجاها حق غير متعلق به عين تركه بود ولكن به توسيط عنوان الدين، كه شارع با آن تجهيز واجب دين را عقب زد. گفت اول ما يبتدع بمال الميت بل كفنه اى تجهيز الواجب ثم الدين. دين را عقب زد. روى اين عقب زدن حق الرهانه هم عقب زده شد، حق رقما در باب تفليس هم عقب زده شد. اين در باب جنايت اينجور نيست. عنوان دين توسيط ندارد. خود حكم فلس است، آنجا. در ما نحن فيه حكم خود جنايت اين است كه جنابت وقتى كه وارد شد، حق اولياء مجنى عليه متعلق به عين مى‏شود. وقتى كه متعلق به عين شد، مخيّر هستند بين القصاص و الاسترقاق. عبد از تحت مولا خارج مى‏شود، از اختيارش. مثل آن مالى مى‏شود كه در آن ور دنيا افتاده است، مال اين ميت است و فعلا نمى‏شود در او كفن كرد. مى‏شود ميت بلا كفن، و الحمد الله رب العالمين.