جلسه 4

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 4 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در مقام در دو جهت بحث مى‏شود. يك بحث اين است آيا ما اطلاق عمومى داريم از كتاب و سنت در جائى كه شك كنيم اين طهوريت از حدث و طهوريت از خبث مختص به بعض المياه است يا اينكه فى كل ماء مطهر است از حدث و از خبث؟ اين يك جهتش.
جهت ثانيه اين است بعد از فراغ از اينكه كل ماء يا بعض المياه مطهر از حدث و خبث است، اين كيفيت تطهير از حدث و خبث به مياه چه جور است؟ مثلا آيا در... از خبث غسل مرتين لازم است يا... مرتين كافيست؟ يا مثلا فرض كنيد در وضو غسل من الاعلى معتبر است يا كيف غسل الوجه و اليدين كافيست؟ اين جهت ثانيه فعلا محل كلام ما نيست در مقام. ما در مقام در آن جهت اولى بحث داريم كه آيا شك كرديم كه طهوريت مختص به بعض المياه است يا كل المياه مطهر هستند از حدث و از خبث كه به آنها تمسك كنيم، به آن عموم يا به اطلاق، بگوئيم لا فرق بين المائين و ماء الآخر. هر ماء مطلقى ماء المطلق به جميع اقسامه، اينها مطهر من الحدث و الخبث هستند. اما چه جور تبديل ميشود، اين فعلا محل بحث ما نيست.
عرض كرديم اينجور عمومى داشته باشيد و اينجور اطلاقى داشته باشيم، ميشود اين اطلاق را از آيه مباركه فلم تجدوا مائا فتيمموا استفاده كرد نسبت به مطهريت نسبت به حدث. حيثا كه آيه مباركه در مقام بيان وظيفه مصلى است كه آن مصلى اگر محدث بوده باشد به حدث اصغر يا محدث به حدث اكبر بوده باشد وظيفه او را بيان مى‏فرمايد و اگر اين محدث آب را متمكن نشود آنوقت وظيفه‏اش چيست، او را هم بيان مى‏فرمايد. آنجا فرموده فلم تجدوا مائا. مخلص اطلاق اين است كل ما يصدق عليه ماء، كل ما يصدق عليه ماء كه آن ماء نبوده باشد و او را پيدا نكند مكلف، آنوقت ميشود كه تيمم بكند. پس اگر يك قسمى از آب پيدا شد مثل ماء البئر مقتضى آيه مباركه اين است، مقتضى مبادله، در ما نحن فيه تيمم مشروع نيست، مشروعيت تيمم در صورت فقد الماء است و ماء البحر، ماء است.
و هكذا و بما انه عرض كرديم كه آن كسى كه جنب است، غسل مى‏كند و ان كنتم جنب فطهروا، نوعا جنب بدنش خبث دارد و طرز اختصار و آداب اختصار را كه اول تطهير از خبث مى‏كند، بعد راس و رقبه بعد طرفين را آب مى‏ريزد، از او استفاده كرديم كه، از آن كيفيت تطهير بالغسل به آن نحوى كه بيان شد، اين رفع خبث را هم مى‏كند. اين خبث منى را وقتى كه رفع كرد ديگر فرقى احتمال فرق مابين خبث منى و غير خبث منى نيست. اين جهت مفروق عنها است كه اين آيه مباركه مطهريت از خبث را بيان مى‏كند. مطهريت از خبث هم در او مناقشه بشود، اشكالى ندارد، روايات كافى است. اطلاق در روايات كافيست كما اينكه ماء مطهر از حدث است و مطهر از خبث هم هست. در آن صحيحه كه امام عليه السلام قضيه بنى اسرائيل را بيان مى‏فرمايد، آنجا اينجور داشت. داشت بر اينكه ان الله اوسع ما بين السماء و الارض، در آن صحيحه داود ابن فرقد بود كه داشت كانوا بنى اسرائيل اذا اصاب احدهم قطرة بول خرجوا بالمقاليس لقد وسع الله عليهم كان بين السماء و الارض و جعل لكم الماء طهورا. عرض كرديم كه در ما نحن فيه اين طهوريت، طهوريت اعتباريه است. و الاّ طهوريت كه كثافت يا قزارت را آب مى‏برد، اين اختصاص به امت ما ندارد، امت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ندارد به مسلمين اختصاصى ندارد. اين در بنى اسرائيل هم آب همينجور كثافت را مى‏برد. اين طهوريت، طهوريت اعتبارى است كه شارع اين اصابه بول را كه به بدن ميشد به عضوى از بدن ميشد، آن عضو را متنجس اعتبار ميكرد، طهوريت از آن متنجس را بر ما اعتبار كرده است كه در بنى‏
اسرائيل اين اعتبار نبود. اين طهوريت، طهوريت اعتبارى است. و لقد وصى الله عليهم كان بين السماء و الارض و جعل لكم الماء طهورا. ماء اى قسم من الماء بوده باشد، ماء خاص را قيد نكرده است و در مقام اين بود كه ماء طهور است، طهور شرعى است. در مقام اين طهور از بول، ماء خاصى را ذكر نكرده است و مقتضايش اين است كه ماء اينجور است. و هكذا رواياتى كه بود و رواياتى كه اشاره خواهيم كرد. (سؤال)
ديگر فرقى ندارد مابين البول و غير. بعد از اينكه نجاست طهوريت، هر قسم از ماء شد در بول، در آن اقسام ديگر هم احتمال فرق نيست در طهوريت اعتباريه. مضافا بر اينكه رواياتى كه فى ما بعد مفصل خواهد آمد كه آن شيئى كه اصابه القزر، آنى كه دارد بر اينكه قزر بوده باشد اغسله بالماء، يا ثب عليه الماء، ترديدى ندارد بر اينكه اين روايات اطلاق است بر هر مائى بوده باشد. منتهى عرض كرديم كه آن مائى كه متنجس است، او خارج شده است، به قرينه رواياتى كه يعطى‏هما و يتمم. هم از مطهريت از حدث و هم از مطهريت از خبث خارج شده است. مابقى تمام اقسام مياه كه غير الماء المتنجس است تحت اين اطلاقات مى‏ماند.
يك جائى هم اگر يك قيدى است ثابت شد كه اين ماء لا يرفع حدثا، مثل ماء مستعملى كه رواياتى دارد، تكلم خواهيم كرد؛ اگر تمام بشود آنهم يك مقيدى ميشود. و الاّ اگر مقيدى ثابت نشود، مقتضى الروايات اين است ان الله جعل الله التراب طهورا كما جعل الماء طهورا. مطلق الماء است. هر مائى مطهر از حدث و مطهر از خبث است. روايات وافى است.
بعد صاحب العروه قدس الله سره در مسئله او را از اين فصل، براى مضاف چهار تا حكم را بيان مى‏كند. يك حكم اين است بعد از اينكه ماء مطلق و ماء مضاف ملاكش معلوم شد و تمام اقسام ماء مطلق شريك هستند در اينكه مطهر از خبث و حدث هستند، براى ماء مضاف چهار تا ذكر مى‏فرمايد. مى‏فرمايد ماء المضافى كه هست طاهر فى نفسه، اين يك حكم. حكم ديگرى كه مى‏فرمايد اين است كه لا يرفع حدثا و لا خبثا. ماء المضاف نه حدث را رفع مى‏كند نه خبث را رفع مى‏كند. حتى فى حال الضروره، در حال ضروره رفع حدث بكند، ضرورت يعنى آنجا كه ماء مطلق نيست، لا يرفع حدثا و لا خبثا، حدث را رفع نمى‏كند و خبث را رفع نمى‏كند حتى در حال اضطرار. اينهم حكم ثانى.
حكم ثالث اين است كه ماء المضاف اگر اصابت كرد به او نجس و ملاقات با نجس كرد، نجس ميشود. من غير فرق بين قليله و كثيره، كر بوده باشد يا غير الكر بوده باشد، ماء المضاف وقتى كه ملاقات با نجس كرد، نجس ميشود. اينهم حكم ثالث.
بعد حكم رابعى بيان مى‏فرمايد. حكم رابع اين است. اين ماء المضافى كه گفتيم به ملاقات با نجس، نجس ميشود بلا فرقه بين القليله و الكثيره، اين لو كان الجاريا من العالى الى السافل. اگر جارى از عالى به سافل بشود، مثل فرض كنيد مثل آن كانه گلابى را كه يا فرض مى‏كنيم گلابى كه از ابريق به دست كافرى مى‏ريزند، آن دست كافر كه نجس است و گلاب كانه مضاف است و قاطى با آن يد نجسه مى‏كند، آن داخل ابريق كه هست نجس نميشود. نعم لو كان الجاريا من العالى الى السافل لا يتنجس آن عالى بواسطه ملاقات اين سافل. اين چهار تا حكم را بيان مى‏كند.
اما حكم اول كه مضاف فى نفسه طاهر، اين از واضحات است، احتياجى به گفتن ندارد. چرا؟ چونكه سابقا عرض كرديم اين ماء المضاف، اين ما يحجر به اصل الاجسام، مثل ماء الپرتقال و ماء... و ماء الرمان. كه بواسطه فشار دادن اينها، اين مايع را، اين آب را از او خارج مى‏كنند. يا اين مضاف حاصل ميشود به امتزاج. مثل اينكه فرض كنيد ماء را به گلاب مخلوط كنند كه حل بشود يا فرض كنيد بر اينكه ماست را با آب قاطى بكنند كه دوغ بشود و امثال ذلك. يا فرض بفرمائيد آب را با ملح كثيرى قاطى بكنند كه آب نمك گفته بشود. يا به امتزاج است. و عرض كرديم فرقى نيست مضاف به اينها. ربما نه اينكه امتزاج ميشود نه حل ميشود، مثل... كه خارج از بدن انسان است مثل آب دهن، آب بينى، آب چشم، كه اينها مضاف هستند، اين نه اصل است در اينها در امتزاج، و لكن ما اطلاق ميشود به اينها مع الغير، ولو بغيره اطلاقش صحيح نيست على ما تقدم بنحو الحقيقه. مضاف اينها هستند. خوب معلوم ميشود اگر جسم، جسم طاهرى بوده باشد مثل الرمان و الرخى كه همان هندوانه است و
هكذا فرض بفرمائيد مثل رمان، مثل پرتقال، اينها اجسام طاهر هستند، فشار دادن آب جسم طاهر و اخراج كردن مائش از يكى از نجاسات در شرع نيست. نجاسات در شرع منحصر است. نه اين اصل در منجس است نه هم آن مايع يكى از نجاسات است، وجهى براى اينكه... طاهر را فشار دادن و آبش را خارج كردن، نجس بشود مائش؛ اين وجهى ندارد. و من هنا يذهب كه اگر آب را با نمك يا با تراب طاهر يا فرض بكنيد با لبن طاهر، يعنى با ماست طاهر قاطى بكنند دوغ بكنند، اين وجهى ندارد كه نجس بشود، خوب، طاهر است ديگر. بعله وجهى بر نجاست نيست. حتى در رطوباتى كه خارجى ميشود از بدن انسان، حيث از رطوباتى كه از بدن انسان خارج ميشود عرق، اصابت به ثوب مى‏كند و امثال ذلك، اينها علاوه بر اينكه آنى كه رطوبت به خارج از انسان ميشود و محكوم به نجاست است و او عبارت از بول است و هكذا اينكه منى است، غير از او، رطوبات ديگر همه‏اشون علاوه بر اينكه نجاست در اينها دليل ندارد، دليل بر طهارت دارد كه نفى بحث شده است از اين عرقى كه اصابت به ثوب مى‏كند، از بدن خارج ميشود. يا ريگ و امثال ذلك.
بدان جهت ماء المضاف فى نفسه طاهر و مادامى كه ملاقات با نجس نكرده است محكوم به طهارت است، اين از واضحات است، احتياجى به تكلم نداشت.
اما حكم الثانى. حكم ثانى اين بوده باشد كه مضاف لا يرفع حدثا و لا خبثا. نه حدث را رفع مى‏كند نه خبث را. اما اين معنى، ما در دو جهت بايد بحث كنيم. جهت اولى اين است كه المضاف لا يرفع حدثات، كه مشهور مابين الاصحاب اين است، قديما و جديدا، آنچه رافع از حدث است، چه حدث اكبر بوده باشد چه حدث اصغر بوده باشد، آن رافع الحدثى كه هست اين منحصر به آب است. بلكه به حدث هم اختصاص ندارد. آن اقسامى كه مشروب است ولو آنها را به حدث نموده باشند در شرع آنها رافع حدث نبوده باشند، اگر فرض كرديم، رافع حدث نيستند، آنها هم همينجور است، به غير الماء نميشود.
مشهور اينجور است، بعله نسبت داده شده است به صدوق قدس الله نفسه الشريف كه صدوق در امالى‏اش فتوى داده است حكم كرده است در اين كه بماء الورب مى‏شود وضو گرفت. وضو كه گرفته شد غسل هم مى‏شود ديگر، فرقى ما بين وضو و غسل نيست. و نسبت داده شده است به كاشانى قدس الله سره، يعنى ايشان فرموده است از متأخرين كه بماء الورب مى‏شود رفع حدث كرد. و نقل شده است از قدما از ابن عقيل رحمت الله عليه ايشان هم ملتزم شده است كه در حال ضرورت مى‏شود، در حال ضرورتى كه هست مى‏شود به مضاف كانّ رفع خبث كرد. در حال ضرورت. كلام واقع مى‏شود بر اين كه بر... ادله چيزى است التزام به المشهور است يا خلاف او دليلى دارد؟! عرض مى‏كنيم مقتض الدله اين است رافع حدث مختص است به ماء المطلق. اونى كه خارج از ماء مطلق است ولو ماء مقيد هم به او اطلاق بشود كه داخل مضافى است كه محل بحث ماست او لا يرفع حدثا، حدث را رفع نمى‏كند. مطلقا، چه حال احتياط و چه حال اضطرار فرقى هم ما بين الحالين نيست.
و دليل على ذالك كه غير المائى كه هست، غير الماء لا يرفع حدثا. دليل بر اين از روايات استفاده مى‏شود از روايات استفاده مى‏شود اونى كه رافع حدث او عبارت است، همان ماء مطلق است. عرض مى‏كنم در اون روايت ابى بصير در باب يك از ابواب ماءالمضاف است در رسايل صفحه 106 است. باب يك ان المضاف لا يرفع حدثا و لا يجير خبثا. در اون باب روايت اولى اينجور است. محمد ابن الحسن كه شيخ الطايفه است عن المفيد قدس الله سره، مفيد هم از صدوق نقل مى‏كند. صدوق هم نقل مى‏كند عن محمد ابن الحسن، محمد ابن حسن وليد است، عن محمد ابن يحيى نقل مى‏كند. محمد ابن يحيى قمى عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه همان اشعرى است. عن محمد ابن عيسى... محمد بن عيسى همان محمد ابن عسيى عبيد است از ياسين ضرير نقل مى‏كند... نقل مى‏كند از ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام،... چون كه وضو يك معناى لغوى دارد، شست و شو است. وضو خواهيم گفت كه در مطلق گفته شد همان منصرف است به اونى كه شرط صلات است. خصوصا كه غير دارد در اين جاى توض‏ء بصلاة يعنى وضو همان وضوى صلاتى است. قال لا انّما هوا الماء السعيد. اين ماء السعيد است كه با او مى‏شود وضو گرفت. و طهارت تحصيل كرد. به غير از ماء الطرا و سعيد نمى‏شود طهارت وضو صلاتى يعنى طهارت‏
صلاتى را تحصيل كرد. اين روايت در لبن وارد است. لبن داخل محل بحث ما نيست. چون به لبن اصلا ماء اطلاق نمى‏شود. لا مطلقا و لا مقيدا. الاّ انه، اگر لبن به معنا شير بوده باشد. اگر به معنا دوغ بوده باشد كه يعنى در اصطلاح خارجى به دوغ هم لبن اطلاق مى‏كنند. الاّ انّه كلام در تعليل امام عليه السلام است كه فرمود انما هو الماء السعيد تعليل دلالت مى‏كند بر اين كه غير الماء كه يكى هم عبارت از ماء مضاف است ان لا يرفع حدثا. حدثى را رفع نمى‏كند.
عرض مى‏كنم در سند اين روايت ياسم ضرير است، ياسم ضرير كما ذكرنا توصيفى براش ثابت نشده است ياسم ضرير. و بدان جهت مناقشه‏اى در اين روايت مى‏كند ولكن على ما ذكرنا فى البحث اين روايت من حيث السند اين روايت صحيحه است و بر سندش اشكالى ندارد. براى اين كه شيخ اين روايت را از حريض روايت مى‏كند. ياسم ضرير نقل مى‏كند از حريض. شيخ قدس الله شريف در فهرستش اينجور فرموده است. درباره حريض فرموده است بر اين كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته سندهايى ذكر كرده است. يكى از اون سندها اخبرنا بجميعه و كتبه رواياته كه يكى هم اين روايت است. اخبرنا به او عدة اصحابنا عن محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق است عن ابيه عن سعد ابن عبد الله، سعد ابن عبد الله ابن جعفر و محمد ابن يحيى و احمد ابن... و على ابن موسى ابن جعفر كلهم عن احمد ابن محمد عن حسين ابن سعيد، احمد محمد هم احمد محمد عيسى يا احمد ابن محمد خالد ظاهرا عيسى است على ما ذكرنا در اون جا. اين هم نقل مى‏كند احمد ابن محمد عن حسين ابن سعيد و على ابن حريض و عبد الرحمان ابن ابى نضران همه‏اش اجلا عن حماد ابن عيسى... از حماد نقل مى‏كند از حريض. اين سند آخرى دارد به روايات او. اين سندى كه در اينجا ذكر شده است اين سند مختص نيست. بدان جهت اين روايت من حيث السند صحيحه است از روايات حريض است و بدان جهت سندش واقع است و دلالتش هم واضح است انما هو الماء و السعيد. و بعضى‏ها در اين سند مناقشه كرده‏اند. محمد ابن عيسى را كه محمد ابن عيساى عبيد است كه تكلم خواهيم كرد افرض اشكالى ندارد محمد ابن عيسى ابن عبيد خواهيم گفت جليل القدر است و روايتش معتبر است. افرض اگر... بكنيم گفتيم سند آخر دارد و در اين روايت من حيث السند و من حيث الدلاله نمى‏شود مناقشه كرد.
در ما نحن فيه يك صحيحه ديگرى دارد. آن صحيحه ديگر در باب دوم است. در صفحه 147، باب حكم...و لبن. اونجا باز شيخ نقل مى‏كند روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب كه سند شيخ به كتاب محمد ابن على ابن محبوب سند صحيحى دارد. محمد ابن على ابن محبوب هم جلالتش واضح است عن العباس كه عباس ابن معروف است به قرينه ساير رواياتى كه، رواياتى كه از عباس ابن معروف روايات عبد الله ابن مغيره را، عباس ابن معروف نقل مى‏كند. عن العباس عن عبد الله ابن مغيره كه صغه‏اى است كه محل كلام نمى‏شود. ايشان دارد كه عبد الله ابن مغيره هم بعض الصادقى ظاهرش عن بعض الصادقى يا بعض الصادقين هم مى‏شود. چون كه ايشان روايت دارد عن عبد الله ابن مغيره از موسى ابن جعفر ظاهرا روايتش از موسى ابن جعفر سلام الله عليه است اين بعض الصادقين هم مراد اوست. ظاهرش اين است. اونجا دارد كه اذا كان الرجل لا يقدر على الماء و لا يقدر و هو بقدر على لبن فلا يتوض‏ء ان لبن انما هو الماء تيمم. كلام در اين تعليل است. انما هو الماء و التيمم اون طهور صلاتى مختص به ماء و تيمم است. غير اينها نمى‏شود.
در ما نحن فيه دارد بر اين كه فان لم يقدر الماء و كان نويز فان سمعت عريضا. عبد الله ابن مغيره مى‏گويد كه اگر نويزى داشته باشد. آب ندارد نويز دارد نويز را بيان خواهيم كرد يعنى چه؟ عبد الله ابن مغيره مى‏گه... با نويز وضو گرفت قابل واللبن هم نبود. اين ذيل را دارد. بعضى‏ها گفته اين ذيل آن سد را هم از پاى مى‏اندازد مضافا بر اين كه آن بعض الصادقين هم معلوم نيست امام عليه السلام بوده باشد. عبد الله ابن مغيره از او نقل مى‏كند. ظاهرا عبد الله ابن مغيره از صادقين، كه امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه است و اين ذيل هم ضررى ندارد. چرا؟ چون كه اين روايت فانى سمعت حريضا يذكر فى نفس ان النبى حريض كه نمى‏تواند از نبى صل الله عليه و اله خبر بدهد بلا واسطه كه. واسطه دارد. واسطه‏اش به ما نرسيده اين اولا. اون ذيلش اعتبارى ندارد و ثانيا اين قد توض‏ء... اين نويز مراد چه بوده باشد؟ اونى كه از روايات سائل مى‏شود يك نويزى هست‏
كه اون نويز مذكر است. يعنى قسمى است از خمر.
نويز را ربما اطلاق مى‏كردند كه از روايت بعدى هم در اين باب ظاهر مى‏شود. به جهت اين كه بشكنند مُر ماء را. ماء ربما تلخ مى‏شود. مر ماء را بشكنند كه قابل شرب بكنند توش يك خرده خرمايى چيزى مى‏انداختند. مويز مائى كه توش خرمايى مى‏انداختند كه يك خرده حلاوت كسب كند آب. كه آن انداختن جورى است كه خواهيم گفت از اطلاق خارج نمى‏كند در ماء بعد انشاء الله بحث خواهيم كرد. اين از ماء المطلق خارج نمى‏كند. اين كه حريض هم نقل بكند كه مى‏گويد انى سمعت ايضا ان النبى صل الله عليه و آله توض‏ء بمويز آن مويز است. اين مويز، همان مويزى است، آبى است كه توش خرما انداخته شده بود كه يك خرده مرش بشكند اين را هم كه قيد كرد و لم يقدر على الماء. سرّش اين است چون كه وقتى كه انسان قادر بر ماء ديگر بوده باشد داعى ندارد آن آبى را كه براى شرب معالجه كرده او را، مرش را شكسته او را استعمال بكند براى وضو. اين به جهت اين است. نه اين كه در حال ضروره به غير الماء هم مى‏شود بعله فرض كنيد رفع حدث كرد، ظاهر روايت اين است.
پس مقتضى اين تعليل اين روايت و قول خداوند تبارك و تعالى هم يادتون نرود كه فرمود فلم تجدوا ما يتمم اگر آب پيدا نكرديد تيمم بكنيد. آب پيدا نكرديد ائم از اين كه دوغ پيدا بكنيد يا نكنيد. دوغ فراوان مى‏شود ديگر. دوغ باشد يا نباشد، اطلاق دارد. ماء كه پيدا نشد بايد تيمم كرد. مقضى اطلاق در آيه شريفه و هكذا در رواياتى كه وارد شده است بر اين كه المسافر يطلب الماء مادام فى الوقت و اذا خاف الفوت. وقتى كه فوت وقتى را، ندارد در اون روايت كه المسافر... الماء توجه كرديد. او اللبن خاف الفوت اون وقت يتمم اگر لبن پيدا نشد، دوغ پيدا نشد و امثال ذالك. خود اون رواياتى كه اگر آب پيدا نشد، آب بايد پيدا كند مسافر طلب كند. غير المسافر، مسافر به جهت غالبى است چون كه غالبا مسافر مبتلا مى‏شود به بقد الماء. اون كسى كه فاقد ماء است بايد ماء را طلب بكند والاّ تيمم مى‏كند اين معلوم مى‏شود از آن رواياتى هم كه وارد شده است رافع حدث مختص است به ماء و رافع حدث غير الماء نيست.
عمده كلام در ما نحن فيه كه مناقشه مى‏شود انسان رو او حكم كرد كه به ماء الورد مى‏شود وضو گرفت روايتى است كه در خصوص ماء الورد وارد است. باب باب سومى است صفحه 148، روايت، روايت اولى است در آن باب سه دارد كه محمد ابن يعقوب عن على ابن محمد. اين على ابن محمد بندار است كه از شيوخ كلينى است و شخص صغه‏اى هست. نقل مى‏كند آن سهل ابن زياد عن محمد ابن عيسى عن يونس ان اب الحسن عليه السلام، نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى كه او هم نقل مى‏كند از محمد ابن يونس، يونس عبد الرحمان است. عن ابوالحسن عليه السلام. قال قلت له... براى صلات وضو مى‏گيرد. قال لا بعث بذالك. بحثى به اين نيست. يعنى وضو عيب ندارد. رو اين حساب كانّ صدوق عليه الرحمه فتوا داده است بر اين كه وضو مى‏شود به ماء الورد گرفت، كاشانى فتوا داده است. اين را هم كانّ ضرورت بشود. آن روايت حريض كان سمعت حريضا كه ان النبى صل الله عليه و آله قد توض‏ء بالمويز... شايد او مستند ابن عقيل بود كه از او استفاده كرده بود آن وقتى كه متمكن نباشد انسان از ماء به غير الماء مى‏تواند رفع حدث بكند و كيف ما كان اين روايت است. اين روايت، سوال؟ نه اين روايت اضطرار ندارد. اون روايت و لم يقدر الماء بود. سندشون را عرض كردم، اين را هم حمل به او كرده است. پس على هذا الاساس اين روايت است. اين روايت من حيث السند اشكالى كه دارد اشكالش فقط سهل ابن زياد آدمى است. سهل ابن زياد در سندش هست و سهل ابن زياد على ما هو المعروف تضعيف شده است ولو خيلى روايت دارد اين سهل ابن زياد. انسان به اون رواياتش كه نگاه مى‏كند. كلينى اينقدر در كافى از اين سهل ابن زياد بواسطه مشايخش نقل روايت كرده است. انسان كانّ يك خرده در اين كه روايات سهل‏تر بشود در او تأمل مى‏كند بقيه انشاء الله در يك مورد مفصل بحث خواهيم كرد. و منهنا گفته‏اند الامر فى السهل سهل، سهل ابن زيادى كه هست امر در سهل، سهل است.
اونجا عن محمد ابن عيسى عن يونس بعضى‏ها در اين محمد ابن عيسى كه همان محمد ابن عيسى عبيدى است مناقشه كرده‏اند كه از يونس نقل مى‏كند عن حسن الرضا عليه السلام، و چون كه در ما نحن فيه سند مدخليت ندارد انشاء الله در اون‏
رواياتى كه محمد ابن عيسى از يونس دارد مى‏خواستم اينجا بحث بكنم مى‏گذاريم به موردى كه در سند دخل داشته باشد. اينجا اين روايت دخل در مطلب ندارد. اين سند صحيح بشود يا غير صحيح بشود در مطلب فرقى نمى‏كند. چرا در مطلب فرقى نمى‏كند؟ براى اين كه در اين روايت دارد... اين ماء، ماء الورد است. بعضى‏ها كه گفته‏اند ماء... يعنى مائى كه مثلا بوش، چيزى حيوانى وارد شده، انسانى وارد شده اينجور ماء الورد اينجور بخوانند اين معنا، معناى محتملى نيست. چرا؟ چون كه اين رواياتى كه به دست ما رسيده است اين روايات كسى كه به نقل روايات نگاه بكند اينها يدا به يد به دست ما رسيده است. شيخ مى‏خواند براى تلميذش روايات را يا تلميذ كتاب شيخ را بر شيخ مى‏خواند. نوعا همين جور بود يا او قرائت مى‏كرد اين قرائت مى‏كرد بعد اجازه نقل مى‏داد، نقل مى‏كرد. اين روايت كه به دست ما رسيده صدوق عليه الرحمه كه فتوا داده در اعمال وضو به ماء الورده عيبى ندارد؛ معلوم مى‏شه كه اينى كه به دست، از ارباب حديث رسيده است همان ماء الورد است. ورد احتمال اين كه ورد بوده باشد نيست. فرض بفرماييد، ورد به معناى ورود است ديگر. اينجور گفته‏اند شايد باشد ديگر. پس على هذا الاساس اين احتمال درست نيست. ماء ماء الورد است. الاّ انه ماء الوردى كه هست، ماء الورد به سه معنا اطلاق مى‏شود. طهارتا ماء الورد گفته مى‏شود چه جور مثل ماء الپرتغال، ماء را از پرتغال عصر مى‏كنند و خارج مى‏كنند، گُل را همين جور عصر مى‏كنند و آبش را خارج مى‏كنند. ماء الورد مى‏شود آب گلاب فرض كنيد. اين يك قسمت.
يك قسم از گلاب هست كه گلاب معروف متعارف است، گل را مى‏ريزند بر ظرفى آب مى‏ريزند و او را مى‏جوشانند و تبخير مى‏كنند اون آب بواسطه جوشيدن در گل رايحه طيبه‏اى را كسب مى‏كند از يك جاى ديگر منتقل مى‏كنند به اين ظرف شيشه‏اى يا غير شيشه‏اى اسمش را مى‏گن گلاب اين هم معناى دومش. يك گلابى هم مى‏گويند كه اين هم همين جور است، آب است چه جورى كه در مويز گفتيم به جهت اين كه مر ماء را بشكنند. فرض بفرماييد... مى‏ريختند كه از رسول الله صل الله عليه و آهل نقل شده است كه مر ماء را بشكند اينجا هم فرض كنيد گل مى‏ريزند تا آبى كه هست مثلا فرض كنيد بوى خوش پيدا بكند. جوشيدن و تبخير نيست. توى آب گل مى‏ريزند.
اون قسم اول ماء الوردى كه هست گل را كنند و آبش را دربياورند شمول اين روايت به اين معلوم نيست. اولا اون قسم از وضع در اون زمان بوده اون هم درست بر ما محرز نيست كه در اون زمان يا همين جور عصر مى‏كردند گل را، آبش را درمى‏آوردند. اونى كه تو ذهن است، ماء الورد يا قسم ثانى يا قسم ثالث يا هر دو تا قسمين اخيرين است. اين كه بوده باشد اين از قسم ماء مطلق است. ماء مضاف نيست. خوب آب است، مثل ماء البحر مى‏شود. مثل ماء البئر مى‏شود. چه جور گفتيم ماء البئر... مى‏شه ولكن مطلقش هم مى‏شود. اينجا هم همين جور است. آب است ديگر، يك آب خوش بو است. مثل اين كه فرض كنيد يك حوضى هست يك خرده فرض كنيد يك قطره عطر ريختيم اونجا كه بوش خوش بشه. اين از ماء مطلق خارج نمى‏شود. چه جور اون ماء، ماء مطلق است اين قسمين از ماء الوردى كه هست، ماء المطلق است پيش ما، اين تخصيصى... نيست كه الاّ فرض كنيد ماء الورد. سوال؟ مثل آب مقطر، آب مقطر كه فعلا از واضحات است. ماء است ديگر. اين قسم از گلاب هم آب است. اون هم همين جور است، آب مقطرى كه فعلا هست تبخير كرده‏اند ديگر. چه جور ماء مقطرى كه مرسوم فى زمانا ماء هست اين هم آب مقطر است. بعله آب مقطر است.
ما مانعى نمى‏دانيم وضو گرفتن با قسم ثانى. اين ماء مطلق است. اگر چرا نمى‏شود، مثل ماء مقطر است. انما هو الماء. اين هم ماء است. اون قسم اولى كه هست. هر چيز مى‏خواهند بريزند. يك دسته ريحان انداخت تو آب اين بوش خوش بشود، طعم آن خوش بشود. چرا نمى‏شه وضو گرفت! پس على هذا الاساسى كه هست ماء الوردى كه اين قسمه داخل ماء مضافى است، و قسم اول را شامل نمى‏شه. اگر كسى پاش را توى يك كفش گذاشت، گفت نه اين قسم اول هم در زمان ائمه بود و اين روايت اطلاقش قسم اول را هم مى‏گيرد. قسم اولى كه يقينا مضاف است و شما قبول داريد... او را هم مى‏گيرد. خوب مى‏گيم عيبى ندارد، قبول مى‏كنيم. غايت امر اين است كه اين روايات به اطلاق‏ها، به اطلاق‏ها اون قسم اول را مى‏گيرد. وقتى كه به اطلاق‏ها
اول را گرفت معارضه مى‏كند با آيه مباركه. بالعموم و الخصوص من وجه. آيه‏اى كه مى‏فرمايد فلم تجدوا... اگر آب پيدا نكرديد اون وقت تيمم بكنيد، مى‏گيرد اين آيه مباركه‏اى كه هست مى‏گيرد اونجايى را كه بعله، انسان اون دو قسم از گلابى كه آب، تو آب گل ريختند يا تبخيرش كردند، اگر اون‏ها را پيدا نكرديد تيمم بكنيد. آيه مى‏گيرد او را. و هكذا آيه مى‏گيرد اونجايى را كه اگر آب بئر پيدا نكرد، آيه مى‏گويد آب پيدا نكردى تيمم بكن. اين روايت هم مى‏گويد كه اگر قسمين اخيرين را پيدا كردى بايد وضو بگيرى. آيه نفى نمى‏كند. پس آيه شامل مى‏شود اگر ماء بئر و ماء بحر پيدا نكرديد تيمم بكنيد اين روايت تنافى ندارد. اين روايت مى‏گه اگر اينها را قسم ثانى و ثالث را پيدا كرديد وضو بگيريد، نفى نمى‏كند. اون قسم اول است كه اين روايت مى‏گه، اطلاقش مى‏گه اون قسم كه مأتثر من الورد است پيدا كردى وضو بگير اين جور است ديگر. تيمم نمى‏شود. آيه مى‏گه نه تيمم بكن وضو نگير. اينجوره ديگر. تعارضشون در اون قسم اول از ماء الورد است كه آيه به اطلاق مى‏گد نمى‏شه بايد تيمم كرد، ماء نمى‏شه و اين روايت هم مى‏گويد نه وضو بالصلاة را بگير. اطلاقش مى‏گيرد. و خواهيم گفت خبرى كه معارضه دارد با كتاب مجيد چه به اين معارضه بكند چه به اطلاق معارضه بكند اون... چه به عموم و الاطلاق باشد اون عموم اطلاق اعتبارى ندارد، خبرى كه معارض كتاب بوده باشد، كتاب مجيد بوده باشد او اعتبارى ندارد. يعنى اگر اطلاق هم بوده باشد در كتاب در خبر هم اطلاق بوده باشد كما فى المقام تعبد به اطلاق خبر نمى‏شود در ما نحن فيه. دليل حجيت خبر، اون اطلاق دليل اعتبار اطلاق نمى‏گيرد چون تعبد به اطلاق ممكن نيست. لغو است.
بدان جهت آيه شريفه مى‏ماند، اطلاقش مى‏ماند فلم تجدوا ما... اطلاقش مى‏ماند. بدان جهت اگر لافرض اين روايت اطلاقى داشته باشد حاصل شراب اطلاقى داشته باشد و قسم اول را بگيرد معارضه بالعموم و الخصوص من وجه است. روايت مى‏گه قسمين را با اونها وضو بگير، آيه نهى نمى‏كند. آيه مى‏گه به ماء بحر و ماء بئر و امثال ذالك پيدا نشد تيمم بكن اين روايت تنافى ندارد با اونها. در اون جايى كه قسم اول ماء الورد است وضو اين روايت مى‏گويد وضو لصلاة را بگير چون كه حملش به وضو لغوى كه شستن بوده باشد شستن تنظيفى بوده باشد نظافتى، اين خلاف ظاهر است. چون كه در روايت دارد كه التوض‏ء بالصلاه. اين روايت مى‏گه عيبى ندارد، آيه شريفه مى‏گويد نمى‏شود تيمم كرد. بعد از تعارض و تأمل نوبت مى‏رسد به همان بعله، اطلاق آيه مباركه حيث اين كه معارض خبر حجت است... خبر اعتبارى ندارد. رجوع مى‏شود به آيه مباركه و به اطلاق ساير روايات كه اقتضا مى‏كنند اگر آب پيدا نشد وظيفه‏ات تيمم است، وظيفه سعيد است. مسح سعيد است.