جلسه 1002
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1002
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره، مىفرمايد آن وقتى تجهيز ميت به تكفين واجب مىشود كه در بين كفن موجود بشود. يا به اينكه ميت مالى دارد و تركهاى دارد كه از آن تركه كفن تهيه مىشود. يا اينكه شخصى اعطا مىكند كفن تبرعا للميت. آنى كه واجب بر جميع المكلفين است على نحو الواجب الكفايى او تكفين است نه اعطاء الكفن. يعنى اگر آن ميت كفن داشته باشد، لفّ آن كفن بر اين ميت و پوشاندن آن ميت در آن اثواب ثلاثه بر مردم واجب است كفاية و حق اولويت با اولياء ميت است كما تقدم فى باب التغسيل.
و اما اعطاء الكفن او واجب كفائى نيست. از تركه ميت خارج مىشود يا شخصى اگر تبرعا كفن داد بر ميتى، از افضل الاعمال است كما سيعطى و اعطاء الكفن واجب كفائى نيست و بدان جهت اگر ميتى باشد كه تركهاى نداشته باشد، و شخصى اعطاء كفن نكرد، در اين صورت بعد التغسيل يصلى عليه و يدفن عاريا. عاريا او را دفن مىكنند، ولو مردم مال دارند، مىتوانند كفن بدهند، متمكن هستند، اعطاء كفن واجب نيست. چه بر ورثه ميت كه وارثها از حصّه خودشان يعنى از مال خودشان كه ميت تركه ندارد، وارثها از مال خودشان، مالى كه ارث نيست در بين، تركه ندارد. والاّ اول ما يبتدع الكفن مىشد. وارثها و اقرباء ميت در ما نحن فيه بر آنها واجب نيست اعطاء الكفن. فضلا عن غير وارثها.
ايشان مىفرمايد و ان كان احوط، ولو احتياط است. احتياط مستحبى مىشود بعد الفتوا به عدم الوجوب، احتياط مىشود استحبابى. و اين كه ميت كفن دادن به ميت، در صورتى كه ميت مالى داشته باشد و تركهاى داشته باشند اين محل خلاف نيست ما بين الاصحاب. فقط در آن صورتى كه ميت تركهاى ندارد در آن صورت، گفتهاند بر اينكه بعضىها ملتزم شدهاند، كالعلامة فى المنتهى و مثل شهيد در ذكرى و بعضى ملتزم شدهاند كه ميت تركهاى نداشته باشند بر اقرباء ميت واجب است اعطاء الكفن. و اگر اقربا هم نبوده باشد، مال نداشته باشند زكات اگر بوده باشد، از زكات واجب است اعطاء الكفن منتهى زكات را به ورثه مىدهند، ورثه تكفين و تجهيز مىكند كه در روايت هم بود. ما در ما نحن فيه حكم را على القاعده حساب مىكنيم. يعنى ما بوديم و قاعده اوليه مقتضاى قاعده اوليه چه بود؟ و اگر دليلى بر خلاف قاعده اوليه قائم شد، به مقدار دلالت الدليل اخذ مىكنيم و در ما بقى تمسك مىكنيم روى قاعده اوليه و اين را هم بگويم، ما در آخر ملتزم خواهيم شد، كه اعطاء الكفن بر اين ميتى كه تركه ندارد وجوبى ندارد. حتى به آن اقرباء ميت هم آن اقرباء نزديك هم واجب نيست از مالشان اعطا كنند، و اگر پدرشان را رهن زير خاك كردند، محصورى براى آنها نيست. اين را اثبات خواهيم كرد. ولكن مىگوييم مقتضى القاعدة الاوليه چه جورى كه خداوند متعال اگر امر بكند به غسل، براى جنب، فان كنتم جنبا فاطهروا امر بكند به وضو عند الحدثى كه جنابت نيست، تحصيل الماء مقدمه وضو است و مقدمه غسل است تحصيل ماء هم واجب است. بدان جهت بر اينكه اين شخص كه مكلف است به وضو بايد آب را تحصيل كند متمكن بوده باشد. و اگر جنب بوده باشد آب را بايد تحصيل كند. ما بوديم و مقضى القاعدة الاوليه، تكفين هم مثل تغسيل است در ميت. تغسيل ميت هم مثل تكفين ميت است. ما بوديم مىگفتيم بر مكلفين چونكه غسل ميت واجب است كفايتا، تكفين ميت واجب است كفايتا، مقدمه اين تكفين، تحصيل
الكفن است. كفن اگر از خود ورثه از ماترك ميت دادند يا كس ديگر داد فهو و الا بايد هر مكلفى تحصيل كند كفن را و ميت را كفن كند. كما اينكه بر هر مكلفى واجب بود آب را تحصيل كند ولو بالشراع و ميت را غسل بدهد به غسل الميت. قاعده اوليه لزوم تحصيل المقدمه بود. مقدمه را تحصيل كردن تحصيل الكفن، نتيجهاش اين بود كه اعطاء الكفن واجب ميشد چونكه تكفين موقوف به اعطاء الكفن است. و لكن بر خلاف اين قاعده مىگوئيم. مىگوئيم واجب مشروط است. اگر كفنى بود تكفين واجب است. و الا كفنى در بين نبود از ماترك ميت يا از تورع متبرعى نبود، تكفين وجوبى ندارد. يعنى اين تكفين كه مقضتى الاطلاقات اين بود كه واجب كفايى است تكفين الميت واجبا، كفن الميت، حمل الميت كه خواهيم گفت، مقتضايش اين بود كه واجب كفايى است بايد تحصيل بشود كفن، اين قاعده اوليه بود.
از اين قاعده اوليه رفع يد كرديم در يك موردى. و آن يك مورد اين است كه ميت تركه داشته باشد. امام عليه السلام فرمود بر اينكه اول ما يبتداء من مال الميت كه من المال كه مال الميت است، كفنه، كفن خارج ميشود. و كفن هم گفتيم من باب مثال است، من باب مثال است به معونه تجهيز، اگر معونه تجهيز كفن و غير كفن هم معونه داشته باشد مثل تحصيل الماء و حمل الميت و تهيه ارضى كه در آنجا دفن بشود، اينها همهاش از تركه ميت خارج ميشود. حتى سدر و كافورش كه معونه تجهيز است. بايد ميت تركه داشته باشد كه به سدر و كافور تجهيز بشود، تغسيل بشود. اين روايت دلالت كرد اول ما يبتداء به مال الميت كفنهاى معونه تجهيزه، معونه تجهيز از او خارج ميشود. اين نسبت به آن ميتى كه مال دارد و تركه دارد، آن نسبت به آن ميت واجب مشروط شد. يعنى وقتى كه از تركه تهيه شد كفن بر مردم واجب است تكفين كنند. از تركهاش معونه تغسيل مهيا شد واجب است ميت را غسل بدهند، كفن كنند، و هكذا در حنوط هم خواهيم گفت. وقتى كه سدر و كافور تهيه كردند ميت را بايد تحنيط بكنند. نتيجه اين ميشود. و لكن در صورتى كه ميت مال دارد.
و بعضىها فرمودهاند اينكه امام عليه السلام فرموده است اول مايخرج من مال الميت الكفن اين ارشاد بر اين است كه معونه تجهيز به عهده ديگران نيست، به عهده خود ميت است. و گفته شده است، و بد هم نيست گفته شده است كه اصل اين مناسب با اعتبار است. چرا؟ چونكه اگر مخارج ميت به عهده ديگران بوده باشد تجهيزش، فرار مىكنند نوع مردم كه بابا ما پول نداريم خودمان خرج كنيم برويم يك خرجى هم آنجا بكنيم، چونكه در اين موارد به عهده مردم باشد جمع مىكنند از مردم همينجور است تقسيطا، سيره بر اين جاريست، شما اينقدر بده، شما اينقدر بده. خيلىها فرار مىكنند. ولكن آن حفظا لكرامت ميت و شرف الميت، اين شارع معونه تجهيز را به عهده خود ميت گذاشته است، در مال ميت گذاشته است، به نحوى كه اگر ميت مالى نداشته باشد يا داشته باشد، بر ديگران كلفتى نباشد. بدان جهت مال نداشته باشد همينجور مىبريم نماز مىخوانيم، غسل مىدهيم به ماء فرات در لب شط يا رودخانه و دفنش مىكنيم آنجا هم در جاى مباح كه اجرتى ندارد. روى اين حساب است. بدان جهت در اين بعضى اشخاص پيدا ميشود كه نه، من مخارجش را ميدهم، در فلان جا بشوريد، كفن كنيد، در فلان جا دفنش كنيد، مخارجش به عهده من. كه هم شرافت ميت حفظ ميشود و هم با آن قرينه عامهاى كه گفتيم مناسبت دارد. بعضىها فرمودهاند بر اينكه از اينكه اول ما يبتداء به مال الميت الكفن يعنى معونة التجهيز، اين ارشاد بر اين است كه در تجهيز ميت معونه به عهده ديگران نيست.
ولكن اين حرف ولو صورت دارد ولكن در آن اول بحث طهارت گفتهايم، اين آن امر اگر ارشادى هم بوده باشد منكشف اوسع از كاشف نميشود. در آن مواردى كه ميت مال دارد ارشاد ميشود كه تجهيز بعهده ميت است و فى مال الميت است. به عهده ديگران نيست. چونكه منكشف اوسع از كاشف خودش نمىتواند بشود. بدان جهت چونكه مال الميت فرض كرده و فرموده است در مال الميت است ارشاد بر اين است كه در اين صورت تجهيز از مال ميت خارج ميشود.
و اما در آن صورتى كه ميت مالى نداشته باشد قاعده اوليه اقتضاء ميكرد تحصيل الكفن را كه اطلاق امر به تكفين است. نسبت به آن ميتى كه مال دارد و تركه دارد، نسبت به او اطلاق تقييد ميخورد، كفن الموتا اذا كان الميت تركة او اعطى له كفنا، اعطى له كفنا، در اينصورت ميشود مشروط.
و اما در آن صورتى كه اعطاء كفن نشده است و ميت مال ندارد امر به تكفين اقتضاء مىكند اعطاء الكفن را كه مردم كفن بدهند. بعضىها خواستهاند بر اينكه از روايات استفاده كنند كه در هيچ حال براى آن شخصى كه بر ميتى كه بخواهند تكفين كنند اعطاء الكفن بر ديگران وجوبى ندارد. در ما نحن فيه روايتى هست كه در آن روايت امام عليه السلام ثوابى ذكر فرموده است بر اعطاء الكفن. در وسايل در جلد ثانى در باب بيست و شش از ابواب الكفن بابى دارد كه استحباب تبرء الكفن ميته مؤمن. مستحب است انسان به ميت مؤمن كفن تبرع كند. يكى از اعمالى است كه ببينيد ثوابش هم چيست؟ روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن سيف ابن عميره عن سعد ابن طريف يا ظريف، دو جور ذكر كردهاند نقل كردهاند، عن ابى جعفر عليه السلام، قال من كفن مؤمنا كمن ضمن كسوته الى يوم القيامه. مثل آن كسى است كه شخصى ضامن كسوه كسى بشود الى يوم القيامه. چونكه اعطاء كساء و ثوب، شخصى كه ثوب ندارد از اعمال مستحبه است. معروف است كه حضرت ابراهيم خطاب رسيد كه كدام يكى از اين اعمال را بجا آوردى. مؤمنى را فرض كنيد پوشاندهاى، از اعمال مستحبه است، كسى كه ميت را كفن بكند، اين كانه او را تا روز قيامت كسوه داده است، به منزله اوست. من كفن مؤمنا كان كمن ضمن كسوته الى يوم القيامه، مثل آن شخصى ميشود كه كسوهاش را الى يوم القيامه ضامن است. مىگويند بر اينكه اين لسان لسان بيان استحباب است. يعنى وجوبى ندارد. اين در مستحبات است كه تعبير مىكنند من بناء مسجدا بنا الله بيتا فى الجنه. اين در مستحبات اينجور تعبير كه ترغيب ميشود در شرع به آن مستحبات به اين اعطاء ثوابها، چونكه مؤمن وقتى كه ثواب عمل را فهميد تحريك ميشود به عمل و ديد بابا ثواب همينجورى، من شيع مؤمنا، به هر قدمى كه برداشته است يك سيئه از او محو ميشود يك حسنه به او نوشته ميشود هى مىدود كه بابا اينقدر سيئات دارم بلكه نجات پيدا كنم. اين در مستحبات است كه بيان فضيلت ميشود. اينهم كه من كفنا مؤمنا كان كمن ضمن كسوته الى يوم القيامه، اين بيان مستحب است، چه مؤمن مال داشته باشد اطلاق دارد، نداشت، من كفن مؤمنا له مال له تركة، مطلق است ولو نداشته باشد. اين معلوم ميشود بر اينكه اعطاء الكفن وجوبى ندارد، آن قاعده اوليه كه گفتيم در جايى كه مال ندارد قاعده اوليه مىگويد كفن تحصيل كنيد نه اين روايت مىگويد تحصيل كفن واجب نيست. ولو مؤمن را عريانا دفن بكنند محذورى بر شخص نيست، اعطاء الكفن مستحب است. بعضىها در اين روايت مناقشه كردهاند كه سعد ابن طريف يا ظريف، توثيقى ندارد. چونكه نجاشى در حقش گفته است يعرف و ينكر. حديثش تارة مردم قبول مىكنند مىگويند حديث است و ربما انكار ميشود كه اين روايت درست نيست. اين معلوم ميشود كه شخص لينبذا است، بعضا آنجور حديث ميگويد بعضا حديث صحيح نقل مىكند. يعنى غير موثق ميشود.
على هذا الاساسى كه هست مناقشه كردهاند. ولكن شيخ قدس الله نفسه الشريف ولو فرموده است لها احاديث صحيحه ولو بر آن شخص احاديث صحيحه دارد، ولكن آن تضعيف نجاشى اين را از اعتبار مىاندازد. ولكن مطلب اينجور نيست، اين سعد ابن طريف از مشاهير است. رواياتى در باب ديات مبتنى است بر روايت اين كه همه عمل كردهاند و كلام نجاشى كه يعرف و ينكر، راجع به حديثش است. حديثش چونكه بسا اوقات همينجور است ديگر، شخصى نقل مىكند حديث را و حديثى نقل مىكند كه او معارضه دارد قرار نيست آنها تقيه است، بدان جهت مىگويند آنها قبول نيست، تقيهاى است. ربما نه، قبول ميشود كه حديث است و مأمور به، بايد عمل بشود. يعرف و ينكر ذكرنا بر اينكه شناختن حديث شخصى تارة و اين كارش مرتا اخرى دلالت بر ضعف شخص نمىكند. اين معنايش
خيلى رواياتى هست كه مضمونش را اجلى نقل كردهاند ولكن مردم قبول نكردهاند. گفتهاند اين روايات قرائنى است بر خلاف الواقع كه اينها تقيتا صادر شده است. و كم له من نظير.
بدان جهت اين معارضه ندارد، شخص من حيث خودش روايتش صحيح است و توجه كرديد و اشكالى در اين نيست. صحيحه ظريف گفتهاند در او محذورى ندارد. اينكه صاحب الحدائق هم گفته است فى الصحيح عن الظريف عادة صاحب الحدائق اين است كه ربما در روايتى كه صحيحه است الصحيح عن زراره تعبير مىكند، اين در كسى كه تتبع بكند كلام ايشان را مىبيند آنهم دلالت ندارد كه سعد ابن ظريف خودش آدم درستى نبود، موثقى نبود. گذشتيم اين را.اين روايت من حيث السند صحيح است.
اما در ما نحن فيهى كه هست آيا اين لسان دلالت بر استحباب مىكند يا دلالت بر استحباب نمىكند در ما نحن فيه اينجور نيست كه اين تعبير دلالت بر استحباب بكند. چرا؟ چونكه در وقتى كه واجبى بوده باشد على نحو الكفايه، واجبى بوده باشد على نحو الكفايه، در آن موارد ثواب بر آن عمل ذكر كردن كه مردم قيام بكنند بعضىها مبادرت به عمل بكنند، اين امرى است متعارف است، واجب واجب عينى نيست، واجب واجب كفايى است. هر كسى از گردنش مىاندازد، همسايهها كه هستند، قوم و خويشها هست، به من كه آدم دور هستم. نه. امام عليه السلام دراين موارد در شرع ثواب بيان مىفرمايد بر عمل كما اينكه در روايت اين بود من غسل ميتا، تغسيل كه واجب كفايى است، من غسل ميتا، كسى كه ميتى را تغسيل كرد همينجورى كه در روايات هم بود كه آن ثوابى را كه ذكر كرده، درست در ذهنم نمانده آن ثواب، بعله، اين در واجبات كفائيه تعبير متعارفى است. اين دلالت بر استحباب نمىكند. بل اشكال ديگرى در اين روايت است.
آن اشكال ديگر اين است كه من كفن ميتا هست. نه من اعطى الكفن الميت. من كفن الميت است، كسى كه ميت را تكفين بكند، يعنى كفن را به او بپوشاند. چونكه خيلىها مىترسند، اصلا نگاه هم نمىكند به ميت. نه. من كفن ميتا كما اينكه در من غسل ميتا هم روى اين لحاظ بيان شده است كه اقدام بشود. بدان جهت در ما نحن فيه كما اينكه سدر و كافور را اولياء ميت مىدهند، ما هم كه آن چيزى كه هست صاحب ميت تحصيل مىكند. يا در غساله است، من غسل ميتا، چه جورى كه آنجا ثواب بر فعل است نه ثواب به اعطاء المال است، در ما نحن فيه هم من كفن ميتا، كسى كه ميت را بپوشاند كان كمن مثل آن كسى ميشود كه كان او را تا روز قيامت پوشانده است. اين لسان دلالت مىكند بر تكفين، ثواب بر تكفين است، نه ثواب بر اعطاء الكفن. ما كلاممان در اعطاء الكفن است كه اعطاء الكفن واجب است، يا در ميتى كه مال ندارد، تركه ندارد و تبرعا كفن به او داده نشده است، اعطاء كفن واجب است يا واجب نيست اين دلالت بر استحباب بكند يا دلالت بر وجوب بكند دلالت بر وجوب كه ندارد، گفتيم منافات با وجوب ندارد. اين دلالت بر استحباب بكند، استحباب مبادرت للتكفين است، كه انسان اين فضيلت را درك بكند. مثل استحباب مبادرت بالصلاة فى اول وقتها، كه شخص هم در واجب كفايى خودش اقدام بكند مبادرت بكند اين فضيلت را كشف بكند.
بدان جهت در ما نحن فيه در اين روايت دلالتى نيست كه اعطاء الكفن در ميتى كه مال ندارد، اعطاء الكفن مستحب است. به اين معنى دلالتى ندارد. نه دلالت دارد بر وجوب، نه دلالت بر استحباب دارد. بلكه مقتضاى قاعده اعطاء الكفن است كه بايد كفن داد به او در جايى كه ميت مال نداشته باشد و كسى هم تبرع به كفن نكند.
بعضىها خواستهاند اين صورت را كه اعطاء الكفن واجب است در صورتى كه ميت مال نداشته باشد و كسى تبرع نكند در اينصورت اعطاء الكفن واجب است، اين را خواستهاند استظهار بكنند از موثقه فضل ابن يونس كاتب. كه آن موثقه اين است كه گفتيم آن روز. در آن موثقه اينجور بود.
فضل ابن يونس الكاتب، در باب 33 از ابواب التكفين اين بود. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد عن
محمد ابن عيسى عن الحسن ابن محبوب عن الفضل ابن يونس الكاتب. قال سألت اباالحسن موسى عليه السلام فقلت له ما تلى فى الرجل من اصحابنا تو چه مىگويى در رجل از اصحاب ما، كه يموت و لم يترك ما يكفن به، ما يجهز به نگذاشته است، اشترى له كفنه من الزكات، بخرم زكات را از زكات بر او كفن، فقال اعطى عياله من الزكات قدر ما يجهزونه فيكونون هم الذين يجهزون. كه به دست آنها بوده باشد كه عارى بر آنها نشود، قلت فان لم يكن له ولدا و لا احد يقوم بامره، فاجزه انا من الزكات؟ تجهيز بكنم از زكات. قال كان ابى يقول ان حرمت بدن مؤمنا ميتا كحرمت. گفته شده است مقتضاى اين دليل اين است بدن ميت احترام دارد، فوار بدنه و عورته فجهزه و فكفنه و فحنطه. مقتضاى تعليل اين است كه زكات باشد از زكات. زكات هم نباشد باز بايد اين كار را بكنيد. لانه حرمت الميت حرمت بدن الميت مؤمن ميتا مثل حرمتش حيا است، بايد اين را بپوشانيد.
اين روايت دلالت مىكند از زكات بايد اعطاء كرد. خودش هم به ورثه بدهد اول، ورثه نباشد خودش اين كار را بكند. بلكه مقتضاى تعليل اين است كه زكاتى هم در بين نبوده باشد از جيبش بايد اين كار را بكند. براى اينكه حرمت بدن الميت مقتضا مىكند اين را. اين در ما نحن فيه مقتضايش اين است، اينجور گفته شده است. ولكن اين را مىدانيد اين حرف هم عليل است. چرا عليل است؟ براى اينكه به آدم مؤمن بدن مؤمن وقتى كه زنده است لباس دادن بر او واجب نيست. غايت اين روايت اين است كه بدن المؤمن ميتا كحرمت بدن حيا. مثل حرمت بدن شخص است حيا، در حال حيات. حرمت بدن المؤمن حيا كحرمت بدن المؤمن حيا. خوب مگر آن مؤمن وقتى كه لباس ندارد واجب است كه لباس بدهيم بر او؟! ميشود فقير است، زكات بود بايد زكات را به فقير رساند. و اما نه. شخصى همينجور فرض كنيد لباس ندارد، ندارد ندارد ديگر. اين وجوبى ندارد. استحباب دارد من كسى مؤمنا آن ثواب به او استحباب را دارد ولكن وجوبى ندارد.
يك وقت تلف نفس است، سرما است، يك جور است سرما ميشود، او به عنوان ديگر است، نه بعنوان اعطاء الثوب. او بعنوان احياء نفس است. انقاض نفس از هلاكت است. فرق نمىكند انسان توى آتش بيفتد انقاضش مؤمنى مسلمان توى آتش بيفتد يا توى سرما بيفتد، در زمهرير بيفتد كه سرما است مىميرد، انقاض بايد كرد. اما نه، فصل تابستان است، ميشود با يك كذا هم رفت و آمد بكند، چيزى ندارد، اعطاء ثوب واجب نيست. در ما نحن فيه مقتضاى تعليلى كه هست وجوب الاعطاء الكفن نيست. بدان جهت از اين روايت كسى بخواهد خلاف روايت سابقه كه استدلال شده بود بر استحباب عدم الوجوب، از اين روايت خلافش را استدلال بكند، اينهم صحيح نيست.
خوب ما مانديم و مقتضاى القاعدة الاوليه. آنجايى كه ميت مال دارد يا كسى تبرع كرده است كفن را، كفن دارد، تكفينش واجب است. واجب مشروط. و اما در صورتى كه نه مال دارد نه كسى كفن داده، امر به تكفين اطلاقش اقتضاء مىكند كه بايد كفن تحصيل بكنيد. كما اينكه در اين حرف در غسل هم مىآيد كه اگر خودشان مال ندارند، كسى نيست سدر و كافور بدهد يا آب بدهد، آب در جايى است كه با پول است، در ما نحن فيه مىماند قاعده غسل الميت واجبا، اقتضايش اقتضا مىكند كه تحصيل آب بايد بشود.
در ما نحن فيه نقطهاى هست. آن نكته نكته حقيقى هست. مىدانيد كه اگر يك واجبى بوده باشد كه آن واجب ربما بر مكلف موجب ضرر ميشود و ربما موجب ضرر نميشود. ربما اتيان آن واجب بر مؤمن ضرر ميشود، ربما هم اتيان واجب بر انسان ضرر نميشود. مثل وضو گرفتن. ربما آب مباح خيلى است. وضو گرفتن هيچ ضررى نيست بر انسان. نه ضرر مالى دارد نه ضرر جسمى دارد. و ربما اين وضو گرفتن ضررى ميشود. يا ضرر جسمى كه آن داخل عنوان مريض است. يا ضرر مالى دارد، بايد آب را به قيمت گزاف بخرد، چونكه آب در جايى است كه به قيمت گزاف مىخرند. در اين موارد يك وقت نص خاص ميشود. در اين موارد كه موارد ضرر است نص خاص ميشود. نص خاص مىگويد اين
ضرر را بايد متحمل بشود. خوب. چشم نص خاص را قبول مىكنيم. و اما نسبت به آنجايى كه نص خاص نيست به اطلاق لا ضرر تمسك مىكنيم كه اين تكليف بر ما نيست. وضو از اين قبيل است. وضو يك وقت آب را مىفروشند وضو گرفتن ضررى است، بايد مثلا يك دلار بدهد تا آب تهيه بكند وضو بگيرد. يا غسل بكند. بايد بخرد. يك وقت نه، چيزى كه هست اگر بخواهد برود آنجا آب هست وضو بگيرد اين متاعى كه ربع دلار هم نميشود، مثلا فرض كنيد هزار تومان بيشتر نميشود، اين را از بين مىبرند، مىدزدند. مىگويم نه، تيمم بكند. نرود آنجا. اين الفارق عن النصى كه مىگويند معنايش اين است، يعنى در آنجايى كه نص بوده باشد خوب ديگر اجتهاد در مقابل نص نميشود. قاعده لا ضرر يكى از عمومات است، قابل تخصيص است. بدان جهت در آن موردى كه نص قائم شد تخصيص ميشود. و آنجا كه فرض كنيد دليل قائم نشد تمسك به قاعده لا ضرر ميشود.
اين تكفين ميت و تغسيل ميت هم همينجور است. ربما ضررى بر شخص نيست، بر مغسل ضررى نيست، بر مكفن ضررى نيست، چونكه آب موجود است، سدر و كافور از مال ميت موجود است، يا متبرع موجود است، خوب واجب است. در يك حال هم ضرر اين ميشود. ميت خرجش افتاده گردن ما، كسى ندارد، نه مالى دارد، افتاده گردن ما. خوب اين تغسيلش ضررى است، تكفينش ضررى است، اين وجوب قاعده لاضرر برميدارد، نصى كه برخلافش نيست. اگر در رواياتى كه وارد شده است در عريان، آن كسانى كه كشتى اشان غرق شده بود و در ساحل بودند، اگر كسى از آنها استفاده نكرد كه بر ميت عريان اگر كفن بوده باشد ممكن بايد داد، اگر استفاده نكرد كما اينكه همينجور است استفاده نميشود، مقتضا القاعده اين است كه اعطاء كفن واجب نيست. بدان جهت سيد هم مىگويد همينجور دفنش كنيد. دفنش كنيد تمام بشود. هذا كله فى هذه المسئله. صحيح آنى است كه صاحب العروه فتوى داده است و رفع يد ميشود. سابقا گفتيم زوجه هم معلوم شد. زوجهاى كه نه خودش مال دارد شوهرش هم مال ندارد كفن بدهد، ممكن نيست بر شوهرش، قرض هم ممكن نيست، امكانى ندارد. آنجا زوجه هم همينجور است. مال دارد از مالش دفن ميشود مال نداشته باشد عريانا دفن ميشود كما بعدنا سابقا.
بعد يك مسئلهاى باقى ماند. آن مسئله را سابقا متعرض شديم. ميتى كه در حال احرام بعد از احرام مرده است، اين توفيق بر او نصيب شده است كه بعد الاحرام كه مرد وقع اجره على الله است، از آن اشخاص است، اگر حجش لله بود و فى الله بود، ريائا نبود و سمعتا نبود كه به من حاجى بگويند، قصدش تمام بود لله و فى الله بود فقد اجراه على الله، خوشا به حالش. اين شخص گفتيم بعد الاحرام كه مرده است، اين را كه مىشورند در غسلش كافور نمىاندازند در غسل دوميش گذشت. گفته شد كه شارع با اين معامله منزله محرم فرض كرده است. خوب اگر محرم باشد محرم رفتيد انشاء الله يا مىرويد انشاء الله، محرم مرد بوده باشد كه سرش را نمىتواند بپوشاند در حال احرام. زن بوده باشد صورتش را نمىتواند بپوشد. خوب ميت را كه در حال احرام مرده بود غسل داديم بلا كافور، الان كه كفن مىكنيم قميصش و هكذا لنگش اشكالى ندارد و اما لفافه صورت و سر را مىپوشاند، آن چه جور است. فتوى مىدهد در عروه عيبى ندارد وجه و رأس را پوشاندن اشكالى ندارد. اين رواياتى كه در غسل اين شخص، در تغسيل اين محرم وارد شده بود امام عليه السلام در همان روايات تصريح فرمود. فرمود بر اينكه باب 13 است، الان چونكه وقت تمام شده است مىخواهم مختصرش بكنم. يغسل و يكفن بالثياب كه آن روز هم گفتم. امام مىفرمايد يغسل و يكفن بالثياب كلها و يقطع وجهه و يصنع به كما يصنع باهم فقط استعمال كافوى نمىشود در غسلش. بدان جهت كافور عيبى ندارد. اينى كه از صدوق عليه الرحمه و بعضى ديگر نقل كردهاند يا غير الصدوق نقل كرده اند كه سرش را نمىپوشانند وجهش را نمىپوشانند اين درست نيست. ولو اين در فقه الرضوى وارد است، ولى در فقه الرضوى روايت نيست عكسش هم وارد است، نقيضش هم وارد است كه نه، مىپوشانند. و در روايت دعائم الاسلام آن كسى كه در احرام بميرد او محرم
است كه گفتهاند مقتضايش اين است كه جميع محرمات محرم بر او جارى نشود او هم روايت ضعيفهاى است. هذا كل الكلام فى مسئلة التكفين. يقع الكلام فى مسئلتا تحنيط بعدا انشاء الله.
|