جلسه 1005
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1005 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
كلام در اين مسأله بود كه آيا ما دليل داريم كه بر مؤمنين و بر مؤمن واجب بوده باشد در جايى كه ميت مخالف است. آن ميت مخالف را اين مؤمن واجب باشد تجهيز كند به تجهيزى كه آن تجهيز، تجهيز است. مگر در موارد تقيه كه تجهيزش بر طبق مذهب عامّه مىشود. دليلى داريم يا نداريم؟ عرض كرديم در ما نحن فيه مقتضاى بعض الرّوايات اين است كه وجوب التّجهيز از احكام اسلام الميت است. نه از احكام ايمان الميت. حيثٌ كه در فرد باب اسلام و ايمان كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف بابى دارد. در فرق ما بين الاسلام بر اصول كافى. در فرق ما بين الاسلام و الايمان امام(ع) در آن بعض روايات كه من حيث السّند هم معتبر است، فرموده است بر اين كه اسلام اعتراف به شهادتين است. و در بعضى روايات ديگر هم ملزم شده است بايد چيزى كه ضرورت من الدّين است، او را انكار نكند به نحوى كه انكار نبوّت حساب بشود كه در حقيقت اعتراف به رسالت نبيّنا است(ص). اين اسلام به يحقن الدّما. دم شخص به اين اسلام محترم مىشود. و هكذا مالش احترام پيدا مىكند.
يك احكامى هست مترتّب بر اسلام اين شخص. مثل التّوارث كه اهل الملّتين لا يتوارثان آنها ملّت ديگر حساب نمىشود...توارث است ما بينهما. تناكح است ما بينهما كه در روايات است. يك احكامى بر اسلام بودن شخص است كه اظهار كند شهادتين را و چيزى كه ابطال بكند شهادتين را بروز ندهد. شهادت به توحيد داده است. شهادت به رسالت داده است. بلكه به اظهار هم مىكند كه نه اين اعتراف من حقيقى است. نماز مىخوانم. روزه مىگيرم. آن ايمان يك مطلب ديگرى است ايمان به معنا الخاص كه انسان اعتقاد بكند و حق را عرفان پيدا بكند كه ولايت ائمّه صلوات الله و سلام عليهم اجمعين ايمان مىآورد كه راه نجاست است كه عرض كردم به حسب الرّوايات آن كسى كه اين جهت را ندارد، در آن دنيا از كفّار حساب مىشود نه در اين دنيا. به حسب روايات است. مستفاد از روايات است. به حسب اين دنيا مسلمان است.
يك احكامى در مؤمن بودن شخص بار مىشود كه اين بر مخالف ديگر مترتّب نمىشود.مثل سماع...كه بايد امامى باشد. مثل... كه شخصى است...خيلى متديّن است در دينش. خودش هم مستضعف است. خيلى نمىفهمد حق با كيست. ولكن امام الجماعه شده است. نمىشود اقتدا كرد به او. اين سنّى است. نمىشود به او تقليد كرد. اينها از احكامى است كه بر ايمان بار است. كلام ما اين است كه آيا از وجوب الصّلاة على الميت از احكام اسلام ميّت است يا از احكام ايمان ميّت است كه اگر از احكام ايمان ميّت بوده باشد بر مخالف نماز خواندن واجب نمىشود. عرض كرديم بعضى رواياتى است كه مقتضاى آن بعضى روايات اين است كه از اسلام شخص است وجوب الصّلاة على الميت. از آثار اسلام الميت است. براى اين كه امام (ع) در موثّقه طلحة ابن زيد كما ذكرنا فرمود بر اين كه صلّى على من هو مات من اهل القبله. مىدانيد كه اهل القبله يعنى مسلمان. اعتراف به شهادتين. كه نماز را بايد رو به قبله اتيان كرد. اين فرقى ما بين اين اهل قبله مخالفين را هم شامل مىشود كما اين كه مؤمنين را شامل مىشود. و عرض كرديم آن روايت سكونى هم بر اين كه ولو من حيث السّند ضعف داشت. رسول الله فرمود بر اين كه لا تدعوا شخصى را از امّت من بلاصلاةٍ بعد از موتش بلاصلاةٍ او را بلاصلاة نگذاريد. و معلوم است كه امّت آن كسى است كه به نبّوت او ايمان
آوردهاند و چيزى كه موجب خروج از نبوّت او است، اتيان نكرده است. به آن نحوى كه بيان شد. اينها حرف ما بود. و بدان جهت گفتيم اين صلاة على الميت از احكام اسلام الميت است. نه از احكام ايمان الميت است و در جواب صاحب مدارك و كاشف الّسان و نحو اينها كه مناقشه كردهاند در وجوب الصّلاة على مخالف جواب داديم كه نه...
انّما الكلام اين است در ما نحن فيه مسألهاى كه بحث مىكنم اين مسأله خودش خصوصيتى ندارد. مطلبى را مىخواهم بگويم كه اين مطلب بايد در ذهن فقيه بوده باشد. اين اختصاص به مقام ندارد. اگر آن مطلبى كه بيان مىكنيم تصديق فرموديد مىبينيد كه از اول فقه تا آخر فقه اين مطلب بايد مدّ نظر فقيه بوده باشد. در ما نحن فيه رواياتى هست كه فرمودهاند اين روايات متواتر است. متواتر از اخبار صحايى است. متواتر هم هست بعضىها قطعاً از امام (ع) صادر شده است كه متواتر اجمالى. فرمودهاند اين روايات هم دلالت مىكند بر اين كه صلاة على الميت از احكام اسلام الميت است. نه از احكام ايمان الميت است. ايمان به معنا الاخص. اين روايات صاحب مدارك كه فرموده است رواياتى من حيث السّند او الدّلاله ضعيف هستند، كانّ اين حرف ايشان بلااساس است. اين جور نيست. روايات معتبر هستند. يك قسمت از آن روايات را مىخوانم كه يك سنخش معلوم بشود.
يك قسم از اين روايات، رواياتى است كه وارد شده است بر ميّتى كه آن ميت سبعى لحمش را خورده است و عضمش مانده است. در باب 38 از ابواب صلاة الجنايز روايت اولى است. محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق عليه الرّحمه است باسناده عن على ابن جفعر كه برادر موسى ابن جعفر سلام الله عليه است. سند صدوق هم صحيح است بر او. مثل سند شيخ و مثل سند كلينى قدس الله نفسه الشّريف. انّه سأل اخاه موسى ابن جعفر (ع) يعنى البتّه كلينى سندش را ذكر مىكند در كافى تمام السّند را. سأل اخاه موسى ابن جعفر (ع) ان الرّجل يأكله السّبع او الطّير فتبقى عضامه بغير لحمٍ. ميت فقط استخوانش مىماند. لحمى در بين نيست. كيف يصنع به؟ چه كار با او مىشود كرد؟ قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن. خب اين روايت شريفه يك نكتهاى دارد كه آن نكته مدّ نظرتان بايد بشود. و آن اين است كه مجرّد اين كه ميّت زخمى است، گوشتش مثلاً بعضش افتاده است، اين موجب نمىشود كه غسل ميت ساقط بشود. در صورتى كه ممكن بوده باشد به آب ريختن ولو دست نزنند. آب بريزند و غسل بدهند او را، اين واجب است بر او. مقتضاى اين صحيحه و غير اين صحيحه هم اين است. ان الرّجل يأكله السّبع او الطّير فتبقى عضامه و غير لحمٍ. كيف يصنع به؟ قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن. فرمودهاند بر اين كه امام (ع) سؤال نفرمود در جواب اين مردى كه گرگ او را خورده است شيعه بود، مؤمن بود يا از مخالفين بود. اين كه امام (ع) استبصال نفرمود از سائل، مطلقا فرمود يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن، اين دليل بر اين است كه ما بين مخالف و ما بين مؤمن فرقى ندارد. ايشان قدس الله سرّه بلكه فرمودهاند اين روايت ميّت كافر را هم مىگيرد. ما بوديم و آن روايت مىگفتيم ميّت كافر هم بايد تغسيل بشود. منتهى روايتى كه ديروز خواندم كه موثّقه عمّار است او منع كرده است كه كافر را تجهيز كردن مشروع نيست. حتّى آن كافر پدر انسان بوده باشد. اين تجهيز او مشروع نيست. به واسطه او رفعيّت از اطلاق مىكنيم. امّا نسبت به مؤمن و مخالف موجبى ندارد كه رفعيت از اطلاق بشود. اين يك روايت. روايت ديگرى كه باز ايشان تمسّك فرمودهاند به اين روايت، اين روايتى است كه صحيحه خالد ابن مادّ القلانسى است. در همين باب روايت 6 است و باسناده باسناد الشّيخ عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين، محمد ابن الحسين اب الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه است. عن النّذر ابن سويد عن خالد ابن مادّ القلانسى كه از اجلاّ و از ثقات است عن ابى جعفر (ع). قال سألته ان رجلٍ يأكله السّبع او الطّير فتبقى عضامه و غير لحمٍ. كيف يصنع به؟ قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن.
و هكذا در روايت ديگرى هست. آن روايت ديگر هم روايت فضل ابن عثمان است كه روايت 4 است. فى الرّجل يقطن و يوجد رأسه فى قبيلةٍ و وسطه و صدره و يداه فى قبيلةٍ و الباقى منه فى قبيلةٍ. قال ديته على من وجد فى قبيلته صدره و يده و الصّلاة عليه. صلاة بر او هم به اهل آن قبيله واجب است كه در قريه آنها پيدا شده است. صلاة بر او كه عبارت از صدر و يدين است، صدره و يداه بوده باشد به او نماز بايد بخواند. ديگر استبصال نفرمود بر اين كه روايت 4 است. عرض مىكنم بر اين كه در اين روايت سؤال نفرمود بر اين كه اين كسى كه وجد سنّى بود، شيعه بود، مؤمن بود يا غير مؤمن بود، بدان جهت سؤال كرده است وقتى كه سؤال كرده است اين را فرموده است.
يك قسمت از رواياتى كه ايشان به اين معنا، به اين روايات تمسّك كرده است، رواياتى است كه در باب غسل ميّت شهيد وارد است. آن جا فرموده است بر اين كه در موثّقه ابى مريم انصارى در باب 14 از ابواب غسل الميت ذكر شده است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن ابى مريم الانصارى كه سند صدوق موثّق است و خودش هم روايت موثّقه مىشود. به واسطه سند صدوق موثّق است. عن الصّادق (ع) قال الشّهيد اذا كان به رمقٌ غسّل و كفّن و حنّط و صلّى عليه. شهيد اگر مسلمين درك كردند رمق دارد و هنوز نمرده بود، در باب غسل گفتيم بيرون بردند در بيرون مرد، بايد تجهيز بشود. و ان لم يكن به رمقٌ كفّن فى...اگر در همان وقت كه رسيدند مرده بود، در همان ثيابش كه كفنش است دفنش مىكنند. اين مقتضاى اين است كه فرق ندارد. نفرمود كه اذا كان عارفاً وقتى كه شهيد عارف بشود. تقييد نفرمود و هكذا در روايات ديگر امام(ع) مثل صحيحه ابان ابن...كه فرمود بر اين كه الّذى روايت 9 است. عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب حسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان عن عبان ابن...روايت 6 است. سمعت ابا عبد الله (ع) يقول الّذى يقتل فى سبيل الله يدفن فى ثيابه و لا يغسّل الاّ يدرك ان المسلمون. مگر اين كه مسلمون زنده به سرش برسند. ثمّ يموت بعد. فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط. نفرمود فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط اذا كان عارفاً وقتى كه اذا كان منكم بوده باشد. تقييد به اين را نفرمود. اين قسم از روايات را استدلال كردهاند بر اين كه غسل ميّت و هكذا صلاة على الميت اين از احكام اسلام الميّت است و اين روايات متواتر هستند. متواتر اجمالى هستند اين روايات در اين احوال.
و يك روايت ديگر هم بخوانم و آن روايت ديگر هم صحيحه حشام ابن سالم است. در آن صحيحه حشام ابن سالم امام(ع) اين جور فرمود در باب 37 از ابواب صلاة الجنازه است. روايت 1 است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن النّذر ابن سويد عن حشام ابن سالم عن ابى عبد الله (ع) قال قلت له عرض كردم شارب الخمر و الزّانى و السّارق يصلّى عليهم اذا ماتوا قال نعم. فرمود عيبى ندارد. باز امام استبصاب نكرد كه اينهايى كه مىگويى زانى، شارب، سارق سنّى هستند يا شيعه هستند. على الاطلاق فرمود بر اين كه نعم. حتّى صاحب وسائل هم قدس الله سرّه به اين روايت استدلال كرده است بر اين كه وجوب الصّلاة على كلٍ ميّتٍ مسلم واجب است. بلافرقٍ ما بين اين كه مسلم و مسلمى بوده باشد. در همان باب اين صحيحه را ذكر كرده است و به اين استدلال فرموده است. آن مطلبى كه در ما نحن فيه مىگويم. ظاهر اين روايات اين است كه بعد الفراغ از اين كه ميّت مسلم تغسيلش بر ديگران واجب است، بعد الفراغ از اين مطلقا او اذا كان مؤمناً فرقى نمىكند. بعد الفراغ از اصل وجوب التّغسيل در اين روايات از خصوصيات ديگر سؤال شده است. در اين روايات بعد الفراغ عن اصل الحكم كه بين سائل و مجيب و در كلام امام(ع) بعد مفروغيّت اصل وجوب التّغسيل سائل از خصوصيات مىپرسد. سائل مىگويد. همين جور هم هست. در ذهن ما هم هست. ميّت ولو مؤمن است، ولكن گرگ خورده است. بابا اين را ديگر نمىشود غسل داد. اين يك استخوان است. اين را نمىشود. گوشتهايش همه رفته است. يك خورده پوست مانده است در جسدش. اين سائل از او مىپرد كه ان الرّجل يأكله السّبع فتبقى عضامه بلالحمٍ كيف يصنع؟ با اين چه مىشود؟ يعنى تجهيزش واجب است يا واجب نيست. همين جور دفنش مىكنند. امام فرمود بر اين كه يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن. اين بعد الفراغ از اين كه ميّت اگر سبع نخورده بود غسلش واجب بود پيش سائل. منتهى چرا واجب بود؟ مؤمن فرض كرده بود يا مطلق مسلمان فرض كرده بود، سائل بعد الفراغ از اين حكم كه پيشش اين حكم مسلّم و فارغ است، سؤالش از مسقطيّت اكل سبع است لحوم ميت را كه اگر لحوم جسد از بين زايل بشود، اين مسقط وجوب التّجهيز مىشود يا نمىشود. اين را مىگويند در اصول اطلاق وارد در مقام بيان حكم آخر است. از آن جهتى كه روايت از آن جهت اطلاق دارد، و در مقام بيان او است، از آن جهت به اطلاق تمسّك مىشود. بدان جهت تمسّك مىكنيم كه سبع نمىخواهد گرگ باشد، شير باشد، سگ بوده باشد، اژدها بوده باشد، فيل بوده باشد، فرقى نمىكند. از اين جهت تمسّك به اطلاق مىشود. لحمش همهاش را خورده باشد يا بعضش را خورده باشد. فرقى نمىكند. بدان جهت بر اين كه اين ميّت مرد بوده باشد يا زن بوده باشد. اين جهت فرقى نمىكند. از اين جهت تمسّك به اطلاق مىشود. و اين سؤال بعد الفراغ عند السّائل كه ميّت اگر اين جور نبود تجهيزش واجب بود، سؤال از مسقطيتّ مىكند كه آيا اين مسقطيّت دارد يا ندارد. امام (ع) مىفرمايد نه اين مسقط نيست. يجهّز يغسّل و يكفّن و يدفّن و يصلّى عليه و يدفن. و هكذا در آن روايات شهيد آنى كه سؤال مىكند از امام(ع) يا امام در مقام بيان او هست ابتداعاً، بعد از اين كه توى ذهن اين است كه شهيد ديگر غسلى ندارد، سؤال مىكند از اين كه راست است كه شهادت مسقط غسل است و مسقط تكفين است و آيا اين جور هست يا نه، و اين شهادت مطلقا است يا قيودى دارد. سؤال از اين مىكند كه شهادت مسقط تجهيز است يا نه. سؤال از اين جهت است و امام حتّى در روايتى كه سؤال نيست، در مقام بيان اين جهت است. آن ميّتى كه لو لا كونه شهيداً واجب بود او را غسل بدهند، شهادتش با اين قيدى كه مسلمون او را درك كردند رمق نداشته باشد، مرده باشد، اين مسقط تكليف است. ديگر مسقط تكليف است.
و امّا وقتى كه درك كردند و به سر او رسيدند، ديدند زنده است، ولو مردنش مستند به قتال است. بعد از پنج دقيقه يا ده دقيقه مرد. كما اين كه شهدا اين جور بودند در حربى كه اتّفاق افتاد در حرب ظالمه. همه كه همان جا نمىمردند. مىآمدند بيرون تا تمام مىشد. اگر اين جور باشد نه بايد تجهيز بشود، تغسيل بشود، تكفين بشود، صلاة بر او بشود، تحنيط بشود. اين روايت در مقام اين است كه شهادت مسقط وجوب التّجهيز است، غسلاً و تكفيناً و تحنيطاً كما اين كه در روايات است، ولكن خودش آن جايى كه مسلمين او را درك نكنند و به رمق. و الا مسقطيّت ندارد. امّا اين بعد از فراغ از اين كه ميّت اگر شهيد نبود غسلش واجب بود، در مقام بيان مسقطيّت شهادت است. و هكذا اين صحيحه حشام ابن سالم كه اخيراً خواندم كه صاحب وسائل هم اين را دليل گرفته است بر اين كه هر ميّتى تغسيلش واجب است. در صحيحه حشام هم اين سؤال مىكند كه بابا شارب الخمر بودن مسقط وجوب التّجهيز هست يا مسقط وجوب التّجهيز نيست. سارق بودن مسقط وجوب التّجهيز است. اين كسى كه همين مست بود هميشه اين را ما تجهيز كنيم، يعنى آن ميّتى كه اگر اين شرب خمر را نداشت، وجوب التّجهيز داشت، بعد الفراغ بر اين، سؤال از اين مىكند كه شارب الخمر است. سارق است. او را مىشود تجهيز كرد. يعنى بايد او را تجهيز كرد يا نه، امام مىفرمايد بايد تجهيز كرد. اين كبراى اين مسألهاى كه در ما نحن فيه مىگويند در اصول محرز است. اين قائل عظيم الشّأن هم از خرّيطين او است. ولكن كلام در تطبيق است. آنى كه در اصول گفتهاند اگر خطاب در مقام بيان حكم آخر باشد از ناحيه آن حكم آخر تمسّك به اطلاق مىشود. و امّا آن حكمى كه در ناحيه بيان او نيست، از آن حيث در مقام بيان نيست، اطلاقى ندارد، ما نحن فيه صغراى آن كبرى است. چه جورى كه خداوند متعال در قرآن مجيد مىفرمايد فكولوا من ما امسكن عليكم كه در آن كلب است. در كلب معلَّم است. فكولوا من ما امسكن عليكم. خب يك سگ معلَّمى شخصى داشت. خيلى هم گران خريده بود. فرستاد اين رفت يك روباه را كشت. فكولوا من ما امسكن عليكم. به اطلاقش تمسّك كنيد كه به آيه نمىشود. چرا؟ براى اين كه اين آيه در مقام تزكيه كلب است كه كلب معلَّم جرحش و قتلش تزكيه است. اين آيه در مقام بيان اين است. يعنى اين كلب معلَّم مثل ساير حيواناتى كه با او صيد مىشود، مثل آنها نيست. مثل عقاب نيست. مثل باز نيست. مثل اسد نيست. كلب معلَّم ولو بعضىها گفتهاند كلب به معنا مطلق السّبع است. سبع ارضى. نه هوايى. ولو اين را گفتهاند، اين مخالف با مذهب ما است. ائمه عليهما السلام فرمودند مراد از كلب همان كلب است. مطلق السّبع نيست. اين آيه مباركه در مقام بيان اين است كه قتل كلب المعلَّم اين قتلش و جرحش و قتلش بالجرح مثل تزكيه با سكّين يعنى چاقو حساب مىشود. چه جور با چاقو اگر تزكيه كنند سر حيوان را ببرند حلال مىشود، فكولوا من ما امسكن عليكم اينها حيوانى را كه كشتند، كشتنشان تزكيه حساب مىشود. ولو آن روباهى را كه اين كلب معلَّم گرفت تزكيه شده است. ميته نيست. بدان جهت پاك است. امّا فكولوا بخوريد، نمىشود تمسّك كرد. چرا؟ چون كه آيه در مقام بيان اين است كه اين قتل تزكيه است. و امّا حيوانى كه مزكّى است دو قسم است. يك قسم است كه نمىشود خورد ولو مزكّى است. مثل ذبح. تزكيه مىشود. ولكن حرام الّحم است. يك حيوانى است مثل گوسفند، شتر، شتر مرغ و هكذا آهو و امثال ذالك تزكيه بشود، مىشود خورد. اين آيه در مقام اين نيست كه كدام حيوان حلال گوشت است، كدام يكى حرام گوشت است تا به اطلاقش تمسّك كنيم. اين آيه در مقام اين است كه قتل كلب المعلَّم تزكيه است. و چون كه غالباً همين جور است. چون كه كلب معلَّم وقتى كه حيوانى را تزكيه كرد كه مأكول الّحم است خوردنش جايز مىشود. فكولوا ارشاد بر اين است كه تزكيه در حيوان محقق شده است. حيوان بعد الفراغ عن كونه مأكول الّحم است، آيه تزكيهاش را بيان مىكند. آن حيوان برّى كه وحشى است، بعد از فراغ از كونه مأكول الّحم است مثل آهو و شتر مرغ بعد از فراغ از اين بيان تزكيهاش را مىكند. چه جور در اين آيه مباركه به اطلاق ديگر تمسّك نمىشود از ناحيه حكم آخر، اين روايات هم بعينه مثل آيه مباركه است.
بدان جهت اين كه صاحب مدارك فرموده است تمسّك كردهاند به رواياتى كه سندش ضعيف است يا دلالتش ضعيف است، اشاره به اين روايت است. اينها دلالتى ندارند. اينها در مقام بيان حكم آخر است. و امّا آنى كه دلالت دارد سندش ضعيف است، گفتيم نه سندش ضعيف نيست. درست است و دلالتش درست است. سندش هم تمام است. آيه ان جاعكم فاسقٌ بنباءٍ او را از اعتبار نمىاندازد. اين حاصل مطلب ما بود. متحصّل اين است كه وجوب الصّلاة على الميت از احكام اسلام ميت است. از احكام ايمان الميت نيست. ثمّ اگر يادتان بوده باشد در باب شهيد اين جور گفتيم. گفتيم بر اين كه شهيدى كه هست، لا يغسّل و لا يكفّن و لا يحنّط بل يصلّى عليه و يدفن. اين جور گفتيم. بدان جهت اين رواياتى كه صلّوا على من كان من اهل القبلة على من مات من اهل القبله شهيد را هم مىگيرد. بدان جهت شهيد نماز خوانده مىشود. ولكن در ما نحن فيه روايتى هست كه گفته شده است از اين روايت استضحار مىشود كما اين كه تجهيز براى شهيد مشروع نيست، صلاة هم واجب نيست صلاة على الشّهيد. خوانده است. عيبى ندارد. مشروعيّت دارد. ولكن وجوبى داشته باشد كه بر شهيد انسان نماز بخواند، نه وجوبى ندارد. از بعضى روايات اين جور استفاده مىشود. چون كه در رواياتى كه در باب شهيد گذشت در آن جا در روايات بود بر اين كه روايت عينش را بخوانم ديگر.
صحيحه عبان ابن...در باب 14 از ابواب غسل ميت اين جور داشت. روايت 6 بود. و عنه يعنى على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان عن عبان ابن...قال سمعت ابا عبد الله (ع) يقول الّذى يقتل فى سبيل الله يدفن فى ثيابه و لا يغسّل الاّ ان يدرك المسلمون و به رمق ثمّ يموت بعد. زنده رسيدند بالاى سرش. فانّه يكفّن و يغسّل و يدفّن و يحنّط انّ رسول الله (ص) كفّن همزة فى ثيابه. در خود ثياب همزه سيّد الشّهدا (ع) رسول الله او را كفن كرد در خود ثيابش و لم يغسّله. نشست. چون كه افضل الشّهدا بود. غسل مشروع نبود. ولكنّه صلّا عليه. ولكن نمازش را خواند. در اين روايات ولو ذكر شده است كه بر شهيد نماز خوانده مىشود، الاّ انّه در بعضى روايات وارد شده است چيزى كه از او استفاده مىشود صلاة وجوبى ندارد بر شهيد. لازم نيست بر شهيد نماز خوانده بشود. آن كدام روايت است كه اين معنا از او ظاهر مىشود كه بر شهيد لازم نيست نماز خوانده بشود، او اين روايتى است كه مىخوانم.
روايت 4 است در همين باب 14. و عنه عن سعد ابن عبد الله محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسين كه پدر صدوق است عن سعد ابن عبد الله عن هارون ابن مسلم. هارون ابن مسلم هم لا بعث به. ثقه است. عن مسعدة ابن صدقه. مسعدة ابن صدقه توثيق ندارد. بحث كرديم در بحث قضا هم كه مفصّل در كامل الزّياره بودن مسعدة ابن صدقه فايدهاى ندارد. قيمتى ندارد. آنها دليل بر توثيق نمىشود. عن عمّار عن جعفر عن ابيه عن عمّار ابن موسى ثاباتى است. از امام صادق (ع) عن ابيه انّ عليّاً (ع) لم يغسّل عمّار ابن ياسر. عمّار ابن ياسر رضوان الله عليه را كه شهيد شد، على (ع) نشست او را. انّ عليّاً (ع) امام صادق از پدرش نقل مىكند انّ عليّاً لم يغسل عمّار ابن ياسر. نشست عمّار ابن ياسر را. و لا هاشم ابن... هاشم ابن...آن هم يكى از شهدا بود نشست اينها را و دفنهما فى ثيابهما و لم يصلّى عليهما. كما در لم يصلّى عليهما است. كه به اينها نماز نخواند. بدان جهت توى ذهن مىآيد بر اين كه خب رسول الله نماز خواند بر همزه. على (ع) بر اينها نماز نخواند. نتيجهاش چه مىشود ايّها النّاس!؟ مشروعيّت صلاة مىشود كه صلاة بر ميّت، وقتى كه ميّت شهيد بشود، وجوبى ندارد. فقط مشروعيّت دارد. اين جور مىشود. ولكن اشكالش اين است كه اين روايت من حيث السّند ضعيف است كما ذكرنا مسعدة ابن صدقه ضعيف است. و روايت وقتى كه ضعيف شد چون كه روايت ديگر شده است كه نه على (ع) نماز خواند به اينها. اين اولاً. من حيث السند ضعيف است. من حيث الدّلاله هم ضعيف است. چرا؟ بعضىها اين جور فرمودهاند كه صاحب وسائل هم دارد اين را كه لم يصلّى عليهما كه على (ع) نماز نخوانده است. امّا ديگران نخواندند اين از كجا در مىآيد؟ وجوب كفايى است صلاة ديگر. على (ع) لجهت من الجهات نماز نخواند. ولكن ديگران خواندند. يا على (ع) به ديگرى فرمود بر اين كه تو نماز بخوان. من حالش را ندارم. مثلاً مىگويم. نمىگويم اين جور بوده است كه افترا على الامام بشود. در ما نحن فيه روى اين اساس اين است كه لم يصلّى عليهما على (ع) بر اينها نماز نخواند. خب كسى ديگر خوانده است. اين دلالت نمىكند كه بر شهيد لازم نيست نماز خواندن تا حمل بر استحباب بكنيم اين مطلقاتى كه دارند صلّ على من مات من اهل القبله شهيد هم ميّت است. منتهى به شهادت است. ميّت شاملش مىشود. ميّت مقابل الحى است. نگوييد كه صلّى على من مات من الاهل القبله شهيد را نمىگيرد. غير شهيد را مىگيرد. اين...است. نه ميّت مقابل حى است. شهيد را هم مىگيرد. بدان جهت موت يا به واسطه قتل مىشود يا به واسطه غير قتل مىشود. به واسطه مرض مىشود. همهاش را مىگيرد. صلّوا على من مات من اهل القبله كه مقتضايش اين است كه بر شهيد هم بايد نماز خواند. و به اين روايت نمىشود از اطلاق او رفعيّت كرد. جواب گفتم به يك اشكالى كه صلّى نبى (ص) على همزه (ع) اشكال نكنيد كه آن فعل رسول الله بود. فعل دلالت بر وجوب نمىكند. بلكه مشروع بود خواند اين اشكال را نكنيد. چون كه خود صلّوا على من مات من اهل القبله مقتضاى وجوب صلاة است. ما به او تمسّك مىكنيم. آنى كه مقتضايش اين است كه صلاة واجب است. به اين روايت رفعيّت نمىشود كرد. چرا؟ چون كه من حيث السّند ضعيف است. و ثانياً گفتهاند كه دلالت ندارد بر اين كه على (ع) نخواند ديگران هم نخواندند كما اين كه صاحب وسائل اين را هم دارد. اين احتمال به نظر ما درست نيست. چرا؟ چون كه در صدرش دارد كه انّ عليّاً (ع) لم يغسّل عمّار ابن ياسر و لا هاشم ابن...و دفنهما فى ثيابهما. على دفن كرد. معلوم مىشود كه در سيطره و فرمان على (ع) بود. دفنهمان فى ثيابهما نه اين كه خود على (ع) بالمباشره دفن كرد. يعنى امر كرد كه در لباسهايشان دفن كنيد. اين دفن بالتّسبيب است. وقتى كه اين جور شد نه اين كه على (ع) با دست خودش اينها را دفن كرد بالمباشره. يعنى كسى ديگر نبود. دو نفرى نبودند. قاعدتاً هم همين جور مىشود ديگر. جماعت مىشوند. اين و لم يصلّى عليهما يعنى نگذاشت نماز بخوانند. اين ظاهرش اين است كه خودش نخواند يعنى نگذاشت بخوانند. اين ظاهر اين روايت اين است ولكن به نظر قاصر و فاطر من اگر كسى قبول بكند اين روايت من حيث السّند هم كه ضعيف است، من حيث الدّلاله هم ضعيف است. چون كه صلاة على الميت يك صلاة قبل الدّفن است. قبل الدّفن گفتيم واجب است. صلّوا على من مات من اهل القبلة. يك صلاة بعد الدّفن است. صلاة بعد الدّف هم دو تا معنا دارد كه انشاء الله خواهيم گفت. يكى همان صلاة متعارف است بعد الدّفن، يكى هم صلاة به معنا الدّعا است. ميّت را وقتى كه دفن كردند در روايت هم دارد. روايتش هم معتبر است خواهد آمد. الصّلاة بعد الدّفن دعاءٌ. الصّلاة على الميّت بعد الدّفن دعاءٌ. اين جور است كه انّ عليّاً (ع) لم يغسّل عمّار ابن ياسر و لا هاشم...و دفنهمان فى ثيابهما، دفنهما و لم يصلّى عليهما. اين صلاة بعد الدّفن شايد بشود. نمىگوييم ظهور دارد. شايد ظهور بر صلاة بعد الدّفن بشود كه صلاة بعد الدّفن را نخواند على (ع) به اينها. خب عيبى ندارد. نخواند كه نخواند. چون كه مشروعيّتش محلّ اشكال است. آن كسى كه نماز نخواندهاند قبلاً، او را بعد الدّفن مىخوانند. و امّا آنى كه قبلاً خوانده شده است تكرار بعد الدّفن مشروعيّتش محلّ اشكال است. خواهد آمد مسألهاش. اين و لم يصلّ عليهما و دفنهما و لم يصلّ عليهما يعنى بعد الدّفن لم يصلّ عليهما. بدان جهت اين روايت دلالتى و معارضهاى با ما تقدّم ندارد و الله سبحانه هو العالم.
|