جلسه 1008
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1008 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
عرض كرديم از اصحاب ما از ابن ابى عقيل رحمة الله عليه نقل شده است كه ايشان ملتزم هستند صلاة على ميّتٍ در حكم تابع حكم صلاة بود به آن شخصى كه مات. اگر شخصى كه مات مكلّف بود و صلاة بر او واجب بود، تجب الصّلاة على ميّته يعنى تجب الصّلاة الميت على موته.
و امّا اگر نماز خواندن از او مجرّد مشروعيّت و استحباب داشت. مثل سبيع مميز، مثل بالغ ستع كه عقل است صلاة را مىفهمد، مميز آنى كه عبادت را مىفهمد صلاة را. مناسبت حكم موضوع در هر موردى تمييز در هر مورد حمل به او مىشود. و اگر طفل مميز بود و صلاة بر او مستحب بود و مشروع بود،بر ميتش هم نماز خواندن مشروع و مستحب است. چرا اين جور است؟ اين دو تا دليل داشت.
يك روايتش را بيان كرديم و عرض كرديم در آن روايت كه رجل و مرئه واقع شده است، دلالتى بر اين حكم ندارد. آن وقت در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم هست كه از آن روايت ديگر گفته شده است مذهب ابن عقيل استفاده مىشود. كه ببينيم استفاده مىشود يا نمىشود. كه آن روايت حشام بود كما ذكرنا. اين روايت در باب 15 از ابواب صلاة الجنازه اين جور نقل شده است، روايت 3 است. كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است اين روايت را علىٍ على ابن ابراهيم است عن على ابن شيره عن محمد ابن سليمان عن حسين الحرصوصى در يك نسخه دارد جرصوصى. صاحب وسائل دو نقل كرده است. در يك نسخهاش حرصوصى است، در يك نسخهاش جرصوصى است كه آن هم نقل كرده است عن حشام. شيخ در تهذيب هم عن الحسين المرجوص اين جور نقل كرده است. چه حسين ابن مرجوص باشد، جرصوصى باشد، حرصوصى باشد، اين محمل است. توثيقى ندارد. بقيه آنى كه در روايت وارد شده است مىشود تصحيح كرد. ولكن اين محمل است. عن حشام قال قلت لابى عبد الله (ع). عرض كردم به امام صادق (ع) انّ النّاس يكلّمونا. مخالفين با ما مباحثه مىكنند. و يردّون علينا قولنا. قول ما را نقض مىكنند كه مىگوييم انّه لا يصلّى على الطّفل كه بر طفل نماز خوانده نمىشود. لانّه لم يصلّ. چون كه خود اين طفل نماز نخوانده بود. چه جور نماز بخوانيم به اين؟ به اين قول ما اشكال مىكردند. فيقولون لا يصلّا الاّ على من صلّا به ما مىگويند كه شما ملتزم هستيد كه هر كس نماز خوانده است، به ميت او نماز نمىخوانند؟ فنقول نعم. ما هم مىگوييم كه نعم. نمىخوانند. نقض مىكنند به ما. مىگويند اگر يك كافرى بود مسلمان شد. بعد از مسلمان شدن، آناً مرد در آن ثانى. يا قبل وقت نماز مرد. به ميّت او نماز مىخوانيد؟ ما بايد بگوييم مىخوانيم ديگر. خب نقض مىكنند كه به ما شما مىگوييد كه هر كس نماز خوانده به او نماز خوانده نمىشود به ميتش. فيقولون أرايت. فيقولون انّه لا يصلّا على الطّفل انّه لم يصلّى؟ فيقولون لا يصلّا الاّ عن من صلّا؟ فنقول نعم. همين جور است. فيقولون اين نقضشان است. أرايتم لو انّ رجلاً نصرانيّاً او يهوديّاً اسلام ثمّ مات من ساعته همان وقت هم مرد، فما الجواب فيه؟ اين نقضى كه به ما مىكنند جوابش چيست؟ از امام سؤال مىكند كانّ حشام. فقال قولوا لهم. به آنها اين جور جواب بگوييد. قولوا لهم أرايتم انّ هذا الّذى اسلم السّاعه آيا مىبينيد اين يهودى يا نصرانى كه فعلاً مسلمان شد، بعد از مسلمان شدن ثمّ افترا على انسانٍ بر انسانى افترا زد. يعنى...زد. مسلمان شد. ولكن اين ديشب زنا كرده است اين مسلمان. مسلمان ديگر را نشان داد.
گفت اين زنا كرده است. شاهدش كو؟ شاهد هم ندارد. امام مىفرمايد كانّ بگوييد به اين كافرى كه مسلمان شد افترا زد به مسلمانى حد مىزنند يا نه؟ خب آنها بايد بگويند حد مىزنند ديگر. به آنها بگوييد كه اگر اين بچّه اين جور بود. بچّه مسلمانى افترا زد. يك بچّه شش ساله، پنج ساله گفت اين مرد زانى است. حد مىزنند يا نه؟ آنها مىگويند كه نه. حد نمىخورد ديگر. طفل كه حد ندارد. پس معلوم مىشود به آنها نقض كنيد كه طفل با آن كافر فرق دارد. فرقش چيست؟ در اين است كه مىگوييم. قولوا لهم أرايتهم لو انّ هذا الّذى اسلم السّاعه افترا على انسانٍ ما كان يجب عليه فى فريته؟ در افترا چه تعلّق مىگيرد بر ضمّه او؟ فانّهم سيقولون يجب عليه الحد. چارهاى ندارند. بايد بگويند حد متعلّق مىشود. فاذا قالوا هذا قيل لهم. اين جور به آنها بگوييد. قيل لهم فلو انّ هذا السّبيع الّذى لم يصلّى افترا على انسانٍ. سبيع كه نماز خوانده است اين افترا گفت بر انسانى. هل يجب عليه الحد؟ فانّهم سيقولون لا. مىگويند حد ندارد. بچّه حد ندارد كه. فيقال لهم صدقتم انّما يجب ان يصلّا على من وجبة عليه الصّلاة و الحدود. اين است. جز از اين نيست كه صلاة على ميت آن وقتى واجب مىشود كه بر خود آن ميت نماز واجب بوده باشد و حد به او متعلّق شده باشد. پس نتيجهاش اين است كه واجب نمىشود نماز بر كسى كه بر بچّهاى كه بالغ نشده است. اين را گفتهاند مذهب ابن عقيل است. چون كه ابن عقيل گفته است مادامى كه بالغ نشده است، صلاة بر ميّت آن بچّه وجوبى ندارد. آن وقتى واجب مىشود بر ميّت او كه بالغ شده باشد عند الموت. و امّا قبلش از اين قبل از اين كه بالغ بشود در شش سالگى، نماز واجب نيست. حد هم واجب نيست. ولكن مشروع است صلاة. اين مىشود مذهب ابن عقيل.
عرض مىكنم بر اين كه اين كلام درست نيست. كما اين كه گفتيم سابقاً وجوب در روايات به معناى لغوى است. به معنا سبط است. و مشروعيّت صلاة ثابت شده است صلوات يوميه كه سبيع وقتى كه شش ساله شد، صلوات يوميه بر او مشروع است. مستحب مىشود. استحباب شرعى دارد. قبل از شش سالگى فقط تمرين است. استحباب شرعى ندارد. به عنوان تمرين است كه پدرش تمرين مىدهد. و امّا شش سال كه شد، نمازش مطلوب است. وجوب هم به معناى ثبوت است. بدان جهت اين كه در روايت واقع شده است كه آن وقتى بر انسان ميّت نماز مىخوانند كه آن وقتى بر او نماز خواندن واجب مىشود كه وجبة عليه الصّلاة يعنى...فى حقّ الصّلاة. اين شش سالگى مىشود. و الحدود. حدود هم همين جور است. وقتى كه اين بچّه مميز شد، حد در روايات اعم از تعزير است. اين كه مىگويند حد در مقابل تعزير، اين معناى اصطلاحى است. و امّا در روايات حد اعم است. حد به معناى منع است. هر چيزى كه انسان را از ارتكاب فعلى كه مرتكب شده است منع بكند، هر عملى، هر عقوبتى كه به او مىدهند كه مانع بشود از تكرار، به او حد مىگويند كه هم تعزير را مىگيرد، هم حدّ شرعى را مىگيرد. سبيع حدّ شرعى ندارد. و امّا التّعزير درباره سبيع تعزير است. كما اين كه در باب حدود مفصّل گذشت كه سبيع تعديد مىشود. تعزير مىشود و تعديد مىشود و منع مىشود. در مثل شرب الخمر، مثل سرقت، و امثال ذالك حدود هم حدود تامّه كه در روايات از آن حدود شرعيه اصطلاحيه از آنها به حدود تامّه تعبير مىشود. آن حدود تامّه آن وقتى است كه بالغ بشود. پس چون كه آن صحيحتين اولتين دلالت كرد بر اين كه سبيع شش سال داشته باشد بميرد، بر ميت او نماز خوانده مىشود، او قرينه مىشود كه وجبة الصّلاة و وجبة الحدود را در اين روايت قيد بزنيم. بگوييم مراد حدود به معناى تعزيرات است كه معناى لغوى آن فردش مراد است و وجبت هم به معنا ثبوت است. يك كلمهاى هم اين جا بگويم. يادتان بوده باشد. اين رواياتى كه در اين شىء بر سبيع نماز واجب مىشود روايات بلوغ هست آنها اختلاف كثير دارد، يك قسمتش اين است كه توهّم شده است كه وجوب در آن روايات به معناى اصطلاحى است. وجوب در آن روايات به معنا ثبوت است كه با استحباب هم جور مىشود. اين را ملتزم هستيم و ما قبول مىكنيم اين معنا را كه سبيع شش سالش را تمام كرد، نماز مطلوبيّت دارد در او مثل مطلوبيّتش از بالغين. غايت الامر او مطلوبيّتش از بالغين وجوبى است، ولكن مطلوبيّت از سبيع استحبابى است. اين را سابقاً هم گفتيم. الان هم يك روايتى را براى شما عرض مىكنم كه يكى از آن روايات هم همين جور است.
در جلد سوم وسائل، در باب اين كه صلاة سبيان را وادار به صلاة مىكنند، در آن باب، جلد سوم، باب سوم از ابواب اعداد الفرايض، روايت، روايت دومى است. صحيحه محمد ابن مسلم است. و عنه عن محمد ابن الحسين. كلينى نقل مىكند عن محمد ابن يحيى العطّار محمد ابن يحيى العطّار هم نقل مىكند عن محمد ابن الحسين الاشعرى رضوان الله عليهما عن سفّوان ابن يحيى عن العلاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع). فى السّبيع متى يصلّى. از امام (ع) سؤال مىكند كه سبيع كى نماز مىخواند. قال اذا عقل الصّلاة آن وقتى كه صلاة را فهميد بايد بخواند. يعنى آن وقتى كه مميز شد، مطلوبيّت شرعى دارد. قلت متى يعقل الصّلاة؟ آخر سبيعها مختلف هستند. كى اين نماز را مىفهمد؟ متى يعقل الصّلاة و تجب عليه. تجب يعنى يثبت عليه. اين وجوب نه وجوب اصطلاحى است. قال لسّتع سنين. وقتى كه شش ساله شد. شش سال شد. اين صحيحه و روايات ديگر كه كما ذكرنا متعرّض شديم سابقاً در بحث تغسيل ميت سبيع ميت را، اين روايت دلالت مىكند كه صلاة و صيام تجب بر آن سبيع صلاة لسّتع سنين و صوم اذا اطاغه. اين روايات مضمونش اين است كه مطلوبيت دارد، و بدان جهت ملتزم هستيم به مطلوبيت صلاة و صوم و آنى كه صلاة و صوم موقوف به او است. مثل فرض كنيد وضو گرفتن يا تيمم كردن. اينها عبادت است. مشروع است از سبيع. حج هم كه در جاى خودش گفته شده است كه حج السّبيع مستحب است. اينها مستحب است. و امّا مثل زكات و خمس، آن جا اصلاً استحبابش را هم منكر شديم كه اين جور در مال سبيع مستحب باشد بر سبيع،...تصرّف در مال نمىتواند بكند. بر ولىاش هم دليل ندارد به آن نحوى كه گفتهايم. الان جايش نيست كه طول بدهيم. اين صحيحه را كه خوانديم، ديديد، در اين صحيحه دو نكته است كه مىگويم. يكى اين است كه صاحب حدائق قدّس الله نفسه الشّريف به اين صحيحه استدلال كرده است كه سبيع وقتى كه شش ساله شد، بر ميّت او نماز خوانده مىشود. چرا؟ چون كه روايت را اين جور نقل كرده است در حدائق. عن احدهما(ع) فى السّبيع متى يصلّا عليه؟ صاحب وسائل نقل كرده است كه متى يصلّى؟ كى خود سبيع نماز مىخواند؟ ايشان در حدائق نقل كرده است كه متى يصلّا عليه؟ كه مىشود صلاة ميت. آن وقت امام فرموده باشد در اين صورت اذا عقل الصّلاة. قلت متى يعقل الصّلاة؟ قال لستّع السّنين. اين همان رواياتى مىشود كه مال صلاة على السّبيع مىشود. صلاة على ميّت السّبيع. ولكن اين كانّ نمىدانم چه جور شده است از صاحب الحدائق با اين دقّتى كه در روايات دارد، اين روايات عليه ندارد. حتّى نه از تهذيب نقل شده است، نه از كلينى نقل شده است، نه نسخه اختلاف است. همه اين نحو است كه صاحب وسائل هم در باب استحباب امر السّبيان به صلاة لستّع سنين نقل كرده است اين روايت را. اگر كلمه عليه داشت، در باب صلاة ميت على السّبيع نقل مىكرد.
بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت از رواياتى است كه سبيع ستّع سنه داشت، صلوات يوميه بر او مستحب است. يك نكته ديگر اين است كه شما از آن روايت حشام فهميديد كه اين عامّه نقض مىكردند بر شيعهها كه شما مىگوييد بر سبيع نماز خوانده نمىشود و حال آن كه سبيع نماز نخوانده امام (ع) كه در روايت البتّه اين ظنّى است. اين ظنّ من اين است كه امام (ع) در اين روايات كه ابتداعاً نفرموده است كه اذا بلغ السّبيع ستّه سنين يصلّا على ميّته؟ اذا عقل الصّلاة فرموده است،...رد را تفهيم كرده است كه ردّ على العامّه را تفهيم كرده است به اصحابش كه وقتى كه عامّه به شما نقض كردند، بگوييد كه آنى كه صلاة را مىفهمد به ميت او نماز خوانده مىشود. نه اين كه بگوييد كه كسى كه نماز نخوانده نماز خوانده نمىشود تا مورد نقض بشود. شما اين جور بگوييد كه اين كه امام(ع) هى اين كلمه را حتّى در باب استحباب الصّلاة على السّبيع تكرار فرموده است از اول نفرموده است كه السّبيع متى يصلّى اذا بلغ ستّه سنين. از اول اين جور نفرموده است. متى يصلّى اذا عقل الصّلاة اين جور بيان فرموده است، اين طريق رد را تفهيم كرده است. با عامّه كه مقابله بكنيد، بگوييد طفلى كه نماز خوانده نمىشود، صلاة على الميت رحمت فرستادن بر ميت است. وقتى كه فرض كنيد طلب علوّ الدّرجه است. سبيعى كه اصلاً عبادتى نكرده است، اطاعتى نكرده است، نماز را نمىفهمد چيست، او ديگر مورد اين صلاة نيست. اين جور بگوييد كه وقتى كه نماز را فهميد، خدا نماز را از او طلب كرد، ولو به طلب استحبابى، آن وقت است كه مرد، علوّ درجات طلب مىشود. دعا مىشود. و رحمت به او فرستاده مىشود به آن نحوى كه خواهد آمد. اين مسأله را تمام كرديم.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مىشود بر اين كه صلاة بر مسلمان واجب شد. خودش هم فرض كنيد طفلى كه اولاد المسلمين است اذا بلغوا ستّه سنين صلاة بر او واجب شد مثل مسلمان. و امّا قبل ذالك صاحب العروه ملتزم شد كه صلاة بر آن طفلى كه صغير است و كمتر از ستّه سنين است، صلاة مستحب است و مشروع است وجوبى ندارد و قد ذكرنا روايات دلالت به اين معنا مىكند. مثل صحيحه على ابن يقطين دلالت به اين معنا مىكرد و دلالت مىكرد كه اگر طفل زنده آمد به دنيا، صلاة بر او خوانده مىشود. و امّا اگر مرده به دنيا آمد، نه به او صلاة خوانده نمىشود. ولو اين معنا را دلالت مىكرد صحيحه على ابن يقطين كما ذكرنا الاّ انّه عرض كرديم اين روايات حمل بر تقيه مىشود به قرينه صحيحه زراره. بدان جهت بر طفلى كه شش سالش تمام نشده است، بر او نماز خواندن به قصد اين كه مستحب است شرعاً، اين را دليل نداريم. صحيحه زراره گفت كه اينها رعايتاً كه بر شيعه تشريع نشود بر ما عيب گرفته نمىشود اين را مىخوانيم تقيتاً. بدان جهت در ما نحن فيه صلاة ساقط است. اين را گفتيم اين معنا را. سألت ابا الحسن (ع) يصلّى على السّبيع اذا بلغ... قال يصلّا عليه على كلّ حالٍ الاّ ان يسقط لغير تمامٍ كه اگر مرده به دنيا آمد، سقط شد، او نماز خوانده نمىشود. به غير او نماز خوانده مىشود. اينها حمل بر تقيه مىشود كما اين كه گفتيم. علاوه بر صحيحه زراره روايت ديگرى هم هست. رسول الله (ص) بر پسرش، بر ابراهيم نماز نخواند. چون كه ستّه سنين نداشت. بدان جهت بر او هم نماز نخواند. بدان جهت بر او هم نماز نخواند. ديگر ما نمىتوانيم از رسول الله (ص) جلو بزنيم. اين اگر صلاة مشروع بود مىخواند بر او. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت همين جور است. اين حكم همين جور است. دليلى بر استحباب نداريم. بعد مىرسد به ميّتى كه اتّفاق مىافتد. خيلى هم اتّفاق مىافتد. شخصى رفت بيرون. ديد در كوچه يك مردى افتاده است و مرده است. يا يك زنى افتاده است مرده است. شهر هم شهرى است كه همه جا كه مثل بلاد قم نيست كه بلد المؤمنين بوده باشد. شهر هم قاطى است. يهودى دارد، نصرانى دارد، كافر دارد، مسلمان هم دارد. خب الان اين ميّت را نمىدانيم. نمىشناسيم كه. شكلها همه يك شكل است. نمىدانيم اين مسلمان است يا كافر است. كافر باشد تجهيزش مشروع نيست يعنى واجب نيست و مشروع نيست. مسلمان باشد واجب است. تكليف چيست؟ در عروه مىفرمايد اگر ميّتى پيدا بشود، آن ميت در خارج در بلاد الاسلام پيدا بشود، او را بايد تجهيز كرد. تغسيل و هكذا تكفين و الصّلاة عليه و الدّفن. همان تجهيزش ملحق به مسلمان است. و يلحق بالمسلم آنى كه وجد ميّتاً فى بلد المسلمين. آنى كه در بلد مؤمنين هم لازم نيست. بلد، بلد مسلمين بوده باشد، آن جا آنى كه پيدا شده است ميّتاً تجهيز مىشود. و كذا عطف مىكند به او لقيطى كه در دار الاسلام بشود. لقيط بچّه صغير را مىگويند. منتهى بعضىها گفتهاند كه بچّهاى بوده باشد كه مميز نبوده باشد. نه ظاهراً اين است كه مميز هم باشد عيبى ندارد. لقيط است. در آن آيهاى كه قضيه حضرت يوسف را بيان مىكند...آن آيه حضرت يوسف را لقيط حساب مىكند. حضرت يوسف وقتى كه لقيط شد او مىفهيمد. مميز بود قطعاً. ولو مقام نبوّت از اول جلالت دارد از او قطع نظر كنيم، چون كه رؤياى خودش را كه بر پدرش نقل كرد، يا...انّى رأيت احد عشر كوكباً اين كه نقل كرد اين را، معلوم مىشود كه مميز بود. اگر از جهت نبوّتى كه نبى مىشود فى ما بعد، از آن هم قطع نظر كنيم قطعاً مميز بود. بدان جهت پيش ما فرقى ندارد لقيط طفلى بوده باشد غير مميز يا طفل مميز بوده باشد كه در بلاد مسلمين افتاده است. ممكن است پسر مسلمان بوده باشد. ممكن هم هست كه پسر كافر بوده باشد. آن هم ملحق به مسلم است.
بعد ايشان مىگويد بل و لقيط دار الكفر آن بچّهاى كه در دار كفر پيدا مىشود ميّتاً. اگر در آن بلد هم مسلمانى باشد كه ممكن بوده باشد، محتمل باشد اين لقيط ولد او است، او هم تجهيز مىشود. پس يكى آن كبيرى كه ميّتاً افتاده است در بلد مسلمين. يكى لقيطى كه بچّه است، بالغ نيست. ولكن لقيط است. در بلد مسلمين پيدا شده است، يا در بلد كفّارى پيدا شده است مثل يومنا هذا، مثل...كه مسلمين آن جا هستند، ممكن است اين بچّه از آنها بوده باشد.
سؤال؟ حضرت يوسف را مىگويم. عرض مىكنم در حضرت موسى هست، در حضرت عيسى هم هست. لقيط فرض شده است در آيه مباركه. آيه كما كان در ذهنم نيست. مراجعه كنيد. همين جور است.
سؤال؟ سيّاره آنى كه سير مىكرد.
عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه لقيط به نظر قاصر ما كما اخطار جماعتٌ من فهول الفقها مختّص به بچّه غير مميز نيست. بلكه هر بچّهاى است كه پيدا بشود لا كافل له. ظاهراً كافلى ندارد. و فرض در مسأله اين است كه مرده هم هست. در ما نحن فيه آن وقت اين معنا تجهيز مىشود. خب كلام واقع مىشود در دليل اين كه چرا آنى كه مردد است ما بين اسلام و مسلم و كفّار اين ملحق شد به مسلم كه بايد تجهيز بشود. چرا لقيط هم ملحق به مسلم شد بايد تجهيز بشود. آن جايى كه اين لقيط يا شخصى مرده در بلد المسلمين پيدا بشود، حكم ما لا شبهة فيه است. سيره قطعيه متشرّعه مسلمين بر اين است در بلادشان اگر ميتى پيدا بشود، بلادى كه بلاد اسلام است و غالبيت آنها مسلمان است، در آن جا اگر ميّتى پيدا بشود و ظاهر نشود كه اين از كفّار است، از آنها است، آن ميت را به احكام اسلام را بر او جارى مىكنند. اين سيره، سيره قطعيه متشرّعه است در بلاد اسلام. اين نمىگوييم كما اين كه نظيرش را در ميّتى كه در قبرستان مسلمين پيدا بشود سابقاً نظيرش را گفتيم. ولكن اگر كسى گفت اين سيره را من يقين ندارم. روايتى مىخوانيم كه آن روايتى كه هست آن روايت مطلب را ثابت بكند.
آن روايت در جلد 17 وسائل، در باب لغطه است و عنوان باب اين است كه سفرهاى كه پيدا شده است در طريق يك سفرهاى پيدا شده است. آن جا موثّقه سكونى است. در موثّقه سكونى كه همان على ابن ابراهيم عن ابيه عن النّوفلى عن السّكونى عن جعفر عن ابيه قال علىٌّ(ع) از على (ع) سؤال كردند عن سفرةٍ وجدت فى الطّريق و فيه لحمٌ كثير و در آن سفره همين جور است كه لحم كثير است و چيزى ديگرى هم هست...و اينها هست كه بماند خراب مىشود. و در سفره يك چاقو هم هست. آن را هم مىگويد. با اين سفره چه كار بكنيم كه بماند خراب مىشود. امام على (ع) مىفرمايد سفره را تقويم مىكنيد. و آنى كه در سفره است نوش جان مىكنيد. اگر صاحبش پيدا شد، قيمتش را به صاحبش رد مىكنيد. آن وقت سؤال كردند از على (ع) كه يا على معلوم نيست كه اين سفرهاى كه پيدا شده است سفره مجوسى است، نصرانى است يا مسلمان است. لحم كثير دارد آخر. معلوم نيست. اگر مال آنها بوده باشد خوردنش حرام است. چون كه تزكيه نشده است. بلكه حلّيتش هم معلوم نيست. شايد لحم گوسفند نبوده باشد. كبابى بوده باشد كه از گوشت خنزير درست شده است. امام (ع) فرمود يعنى على (ع) هم فيه صحتاً حتّى يعلمون. اينها در صحه هستند مادامى كه بفهمند. اين را مىدانيد. هم فيه صحةٍ ما لا يعلمون كلّ شىءٍ حلال نيست. چون كه در ما نحن فيه لحم استسحاب عدم تزكيه دارد. اصل اين است كه مسلمان با آن شرايط اين حيوان را ذبح نكرده است. اصل حاكم است بر اصالة الحل. اين كه در ما نحن فيه اين اصل موضوعى و استسحاب را امام (ع) اغماض فرموده است، چون كه طريق است. آن اين است كه سفره و لحمى كه در بلاد مسلمين پيدا بشود اين اماره است بر اين كه اين لحم مربوط به مسلمان است كه تزكيه شده است. اين لحم بايد اماره بشود كه صابحش مسلمان است و تزكيه كرده است اين را. وقتى كه لحم كه پيدا شد، حكم مىشود كه آن صاحبش كه نمىدانيم كيست. آن صاحب مسلمان است. امام (ع) در اين روايت آن صاحب الّحمى كه نمىدانيم مجوسى است يا غير مجوسى حكم كرد كه مسلمان است. از اين روايت مباركه استفاده مىشود كه شخص مجهول الحال يعنى من حيث الاسلام و الكفر در بلدى كه بلاد المسلمين بوده باشد، محكوم به اسلام است.
و در ما نحن فيه هم اين جور است. در بلاد مسلمين اگر لحمى پيدا بشود حكم مىشود كه صاحبش مالكش مسلمان است، پس معلوم مىشود شخص مجهول الحال در بلاد المسلمين محكوم به اسلام است. و اين كه كسى بگويد كما اين كه ايشان توى ذهنش رفت اين معلوم نيست بلاد مسلمين باشد چون كه در روايت طريق شده است از حضرت امير سلام الله عليه...كه سؤال نمىكرد. از حضرت على سلام الله عليه آن جا كه حكومتش بود. همان حكومتش بود كه بلاد مسلمين بود، طريق آن جا را سؤال مىكرد. نه طريق جاى ديگر را. از مولانا امير المؤمنين كه در زمان خلافتش پرسيده شد، ايشان همين جور فرمود بر اين كه نه هم فى صحةٍ حتّى يعلمون. اين روايت ظاهر است من حيث سند موثّقه است و استضحار مىشود از اين روايت. اين استضحار نكتهاش را گفتم. لحم بايد آن كسى كه مالك است ذواليد است بايد مسلمان باشد. در لحم مشكوك التزكيه تا اين كه حلال بشود. امام (ع) كه حكم كرد به حلّيت اين لحم كه مالك دارد. از سفره مانده است. اين جور نيست كه مالكش اعراض كرده باشد. فعلاً مالك دارد. چرا؟ چون كه چاقو تويش است. انسان ممكن است نان باشد، گوشت باشد، نتوانستيم بخوريم. بگذار هر كس بخورد. امّا چاقو را نمىگذارد ديگر به آن سفره. اين كه مىگويد و فيه سكّينٌ اين معنايش اين است به اين خصوصيت در روايت متوجّه بشويد. اين قرينه بر اين است كه صاحب دارد. اعراض نكرده است. يادش رفته است. بدان جهت مىگويد چون كه خراب مىشود شما بخوريد. آمد پولش را مىدهيد. بدان جهت در ما نحن فيه امام(ع) حكم مىكند كه در اين بلاد مسلمين، در اين طرق بلاد المسلمين آن كسى كه مردد است بين الاسلام و غير الاسلام محكوم به اسلام است. بدان جهت در ما نحن فيه اين كه بعضىها استدلال كردهاند به لحومى كه از سوق مسلمين خريده مىشود، من به اينها استدلال نكردهام. من فقط به اين روايت موثّقه استدلال كردهام. و وجه استضحارش را هم بيان كردهام كه امام(ع) صاحب الّحم را مسلمان شمرده است. در صورتى كه راوى مىپرسد معلوم نيست يهودى باشد يا نصرانى. و اين دليل مىشود در بلاد المسلمين اگر طفلى پيدا شد، مردى پيدا شد، كذايى پيدا شد محكوم به اسلام است.
و امّا در بلاد الكفر بعضىها استدلال كردهاند بر حكم به اسلام به اين كه الاسلام يعلو و لا يعلا عليه. هميشه شخص مردد شد ما بين اسلام و كفر الاسلام يعلو و لا يعلا عليه. اسلام مقدم مىشود. مىدانيد كه اين جور استدلالها فايده ندارد. الاسلام يعلو و لا يعلا عليه معنايش اين است كه اسلام علوّ در حجّت دارد. حجّتى بر فوق حجّت بر اسلام نمىشود. نه اين كه شخصى مردد شد ما بين الاسلام و الكفر، حكم مىشود به اسلامش. ربطى به او ندارد. و هكذا بعضى رواياتى كه در آنها سابقاً متعرّض شديم. تفصير شده است كه كلّ مولودٍ يولد على الفطره يعنى الاسلام بعضى رواياتى بود. سابقاً هم گفتيم اين روايتى كه تفصير دارد ضعيف است، و مراد از فطرت، فطرت توحيد است. كما اين كه در قرآن مجيد هم هست. او ربطى به ما نحن فيه اين روايتى كه ثمّ يهوّدانه و ينصّرانه اين روايت من حيث السّند ضعيف است و خودش هم خلاف مقطوع است. اين جور نيست كه اسلام احتياج دارد به معرفت كه نبى را بشناسد. اين ارتكاضى نيست. گذشت اين معنا را.
بعضىها خواستهاند تصحيح بفرمايند بنا بر قول ما لقيط دار الكفر ملحق به اسلام نيست. بدان جهت نوشتهايم هم لقيط در دار الكفرى كه هست، او احتياطاً غسل داده مىشود. دليل هم نداريم كه او ملحق به...است. دليل فقط در دار الاسلام است. لقيط آن جا است.
و امّا در دار الحكم حكم بشود به اسلامش نه آن جا ما دليلى نداريم. نگاه مىكردم كه ببينم يك كسى گفته است اين حرف را، ما يك جورى نمىشود كه يك حرفى بگوييم كه مثلاً خلاف متسالمٌ عليه بشود، ديدم صاحب جواهر قدس الله نفسه الشّريف در اين مجمع الرّسائل كه رساله عمليهاش است و فقهايى مثل شيخ انصارى، مرحوم آخوند...يزدى و مرحوم شيرازى به او حاشيه زدهاند، ايشان آن جا اين جور دارد عبارتش مشهور گفتهاند لقيط در بلاد كفر هم پيدا بشود، حكمش همين است. خودش نگفته است. خودش در آن بلاد اسلام حكم كرده است كما ذكرنا. و امّا در بلاد كفر گفته است مشهور اين جور گفتهاند. به عهده آنها است. بدان جهت در آنها دليل نداريم. ولكن بعضى فقهاى ما قدس الله اسرارهم در مقام وجه آخرى فرموده است كه آن وجه آخر همه را مىگيرد. لقيط دار الكفر را هم مىگيرد. شخصى كه در بلاد كفر افتاده است و مرده است آن را هم مىگيرد احتمال بدهيم مسلمان است. آن چيست؟ ايشان فرموده است مقتضاى اطلاقات اين است كه همه بايد غسل داده بشود. غسل الميت واجبٌ به آن بيانى كه گفتيم. اغسله موتاكم خطاب به همه است كه موتايتان را بايد بشوريد. يا صلّوا على كلّ من مات كه در روايات ديگر هست. بدان جهت اين مطلقات اقتضا مىكند عمومات كه همه بايد تجهيز بشود. در غسل كه عمومات هست غسل الميت واجبٌ در آن روايت ابى خالد كاملى هم هست كه اغسل كلّ الموتى همه موتى را بشور...تكفين و تحنيط و صلاة ديگر فاصلهاى نيست. از اين كل و از اين اطلاق فقط كافر خارج شده است. الاّ الميت الكافر. اغسل كلّ الموتى الاّ الميّت الكافر. خب وقتى كه شخصى افتاده است نمىدانيم مسلمان است يا نه، اصل اين است كه كافر نيست. چرا؟ چون كه سابقاً گفتيم مجرّد كفر مجرّد على الاسلام نيست. كفر معنايش اين نيست كه اسلام نباشد. عدم الاسلام نيست. كفر اتّصاف انسان است به عدم الاسلام. شخصى كه متّصف شد به عدم الاسلام مىگويند كافر. اين قضيه، قضيه معدوله است. تقيّد است. تقيّد انسان بعدم الاسلام كه متّصف شدنش به عدم الاسلام معناى كفر است. انسان مسلمان نشد بشود كافر اين جور نيست. انسان كه مسلمان نشد، يعنى متّصف مىشود اسلام اتّصاف شخص است به عدم الاسلام. وقتى كه استسحاب كرديم عدم اسلام اين شخص را اين اثبات نمىشود كه بگوييم اين ميت كافر است. متّصف به عدم الاسلام است. بدان جهت چون كه قضيه معدوله است، استسحاب مىكنيم عدم كفرش را. اين كه اين متّصف به كافر كه نبود آن وقتى كه هنوز به دنيا نيامده بود. نطفه بود يا قبل از اين كه نطفه هم بشود متّصف به كافر نبود. الان نمىدانم متّصف به كافر شده است يا نه، استسحاب مىگويد كافر نيست.
سؤال؟ كلّ ميت موضوع حكم است. اسلام مأخوذ نيست در موضوع حكم. كلّ ميّتى كه لم يكن كافراً. ميت بودنش بالوجدان محرز است و اصل هم مىگويد كه اين كافر نيست. موضوع تمام شد. اين فرمايش را فرمودهاند. اين درست است يا نه، انشاء الله فردا.
|