جلسه 1014
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1014 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
نماز مىخواند ولى الميت باشد يا كسى باشد كه ولى الميت به او اذن داده است. بدان جهت مرد چه جورى كه مىتواند به زنى چون كه خصوصيت دارد. به او مىگويد تو نماز بخوان. مىتواند زن هم به مردى بگويد بر اين كه ميت من نماز بخوان. يا به زن ديگر بگويد كه بر ميت من نماز بخوان. علاوه بر اين كه اين حكمى كه عرض كردم على القاعده است. چرا؟ چون كه توهّم اين كه تجهيز مرد فقط وظيفه مرده است. اين توهّم بيجا است. چرا؟ چون كه اگر يادتان بوده باشد در باب تغسيل اين جور گفتيم. گفتيم اگر فرض بفرماييد ميت مرد بوده باشد، مرد ديگر پيدا نشود يا ميت زن بوده باشد، زن ديگر پيدا نشود، محرم هم پيدا نشود، ممسال را زنها مكلّف هستند زنهاى مسلمان بر اين كه يك مردى را پيدا كنند كه مماسل است با ميت ولو كافر ضمّى باشد. آن ميت را بشورد. كما اين كه مردها مكلّف هستند ولو يك زن ضمّى پيدا كنند ميت را بشورد. وجوب تجهيز واجب كفايى است. در باب الصّلاة هم امر شده است به صلاة على الميت اين هم وجوبش، وجوب كفايى است. مضافاً بر اين كه وجوب مختصّ به مردها نيست كما اين كه در باب تغسيل گفتيم. زنها مكلّف هستند آن وقتى كه ميت مرد بوده باشد نمىتوانند بشورند. مرد بياورند تا بشورد. مكلّف هستند. اگر مكلّف نبودند به تغسيل بالتّسبيب مىگفتند به ما چه. تكليف كه به ما نيست. ما مىرويم پى كارمان. اين جور نيست. بايد بر ميت تغسيل كنند ولو بالتّسبيب. علاوه بر اين خودش هم منصوص است مسأله. منصوص است.
بدان جهت در اين حكمى كه در عروه فرموده است جاى اشكالى نيست. در ما نحن فيه مسأله منصوص است. آنى كه در ما نحن فيه نص است، عرض مىكنم خدمتتان. در باب 25 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولى است. يك روايت مىخوانم فيها كفايتٌ. يك روايت ديگر هم هست. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن مسعود العيّاشى. سندش صحيح است. سند شيخ به كتاب عيّاشى صحيح است كه همان صاحب التّفصير است. آن هم نقل مىكند عن عبّاس ابن المقيره عن الفضل ابن شازان عن ابن ابى عمير عن حمّاد عن حريض عن زراره عن ابى جعفرٍ(ع). صدوق هم اين روايت را نقل كرده است باسناده عن زراره اگر در سند اول كسى خدشه بكند، سند صدوق هيچ خدشهاى ندارد. سند صدوق كما اين كه در مشيخه من لا يحضر الفقيه در آخر جلد رابع كه فعلاً مرسوم است بيان فرموده است، سندش صحيح است. آن جا اين جور است كه زراره عن ابى جعفرٍ(ع) قال قلت الامرئه تأمّ النّساء. صلاة ميت را به جماعت هم مىخوانند كما اين كه بحث خواهيم كرد. از امام (ع) زراره سؤال مىكند كه مرئه مىتواند امام جماعت بشود در صلاة ميت براى زنها؟ المرئه تأمّ النّساء؟ مرئه امام مىتواند بشود براى نساء؟ قال لا. فرمود نه. نمىتواند بشود. اين تأمّ النّساء در ساير صلوات است. الاّ على الميت اذا لم يكن احدٌ اولى منها. مىتواند امام بشود در صلاة الجماعه وقتى كه احدى اولى از او نشد. اين لا را هم در آنى كه وارد شده است در باب امامت المرئه حمل بر كراهت مىشود. چون كه تجويز شده است در روايات ديگر حمل بر كراهت مىشود. الاّ على الميت اذا لم يكن احدٌ اولى منها. الاّ على الميت. ميت اطلاق دارد ايّها النّاس. الاّ على الميت، ميت زن بوده باشد، يا مرد بوده باشد. فرقى نمىكند. الاّ على الميت اذا لم يكن احدٌ اولى به ميت از زن. تقوم وسطهنّ فى الصّف معهنّ. در آن صف با زنها مىايستند. امام مقدّم مىشود مرد باشد. زن مقدّم نمىشود. با همان زنها مىايستد. تقوم فى وسطهنّ فتكبّر و يكبرّن. او تكبير مىگويد. زنهاى ديگر هم
كه اقتدا كردهاند، آنها هم تكبير مىگويند.
سؤال؟ امام (ع) نفرمود الاّ على الميت الّتى امرئةٌ. الاّ على المرئة الميت تقييد نكرد. ميّت را مطلق گذاشت. معناى مطلق گذاشتن عبارت از اين است كه ميت فرق نمىكند. مرد هم باشد زن مىتواند بخواند نماز بر او، زن هم باشد كه مىتواند بخواند. منتهى وقتى كه امام الجماعه شد، مردها به او نمىتوانند اقتدا كنند اين حكم ديگرى است اگر ثابت بشود. در صلوات اين جور است كه مرئه وقتى كه امام الجماعه شد مرد نمىتواند به او اقتدا كند. اين هم در ما نحن فيه سؤالش اين است كه المرئة تأمّ النّساء. سؤال سائل اين است. كانّ توى ذهنش اين بود كه به مردها نمىتواند امام بشود. مثل امامت در صلوات ديگر. مىگويد به زنها مىتواند؟ امام (ع) مىفرمايد كه بله مىتواند مرئده امام الجماعه بشود در صلاة على الميت. ميت مرد باشد يا زن باشد. ما به اين استدلال مىكنيم كه مماسلت شرط نيست. مابين مصلّى و من يصلّى عليه كه در غسل كه ما بين مغسَّل و مغسِّل مماسلت شرط بود، اين در باب صلاة نيست. مىتواند زن نماز بخواند. خب وقتى كه زن مىتواند امام الجماعه بشود اولى بالميت است. فرادا هم مىتواند بخواند. اولى بالميت من يأمر الميت. ديگرى را. چون كه ولى اولى بالميت است. ديگرى را هم مىتواند بگويد نماز بخوان. آن ديگرى مرد باشد يا زن باشد. چون كه مماسلت در باب صلاة معتبر نيست. و آن رواياتى كه در باب كيفيت صلاة على الميت وارد است، در آنها تقييد به مماسلت نيست. مقتضاى اطلاق اين است كه بر ميت مىتواند شخص نماز بخواند. فرقى نمىكند نماز خواننده مرد باشد يا زن باشد. البتّه اگر زن بوده باشد بايد ولى الميت بشود. يا كسى باشد كه ولى الميت به او امر كرده است. اين كه در روايت هم اين جور بود. مرحوم سيد هم مىفرمايد بر اين كه اذا كان الولى امرئةً يجوز له المباشره مىتواند نماز بخواند. مثل غسل نيست. ولى مىتواند خودش نماز بخواند. من غير فرقٍ بين ان يكون الميت رجلاً او امرئةً. فرقى نمىكند ميت مرد باشد يا زن. زن مىتواند به او نماز بخواند.
سؤال؟ اذا كان ولى امرئةً يجوز له المباشره. جايز است خودش نماز بخواند. من غير فرقٍ بين ان يكون الميت رجلاً او امرئةً. و يجوز لها الاذن للغير. و جايز است خودش نخواند. به ديگرى اذن بدهد كه تو بخوان. للغير. نه اين كه لامرئةٍ اخرى. للغير. غير زن باشد يا مرد باشد. مىتواند اذن بدهد و يجوز له الاذن الغير كالرّجل. مثل آن جايى كه ولى رجل است. چه جور ولى اگر رجل بود مىتوانست خودش نماز بخواند. و به ديگرى واگذار كند آن ديگرى هم فرق نمىكند مرد باشد يا زن باشد. چون كه مماسلت معتبر نيست. زن هم همين جور است. فرقى ما بين اينها نيست. بعد از اين كه اين مطلب را ايشان فرمود، مطلب ديگرى كه محلّ ابتلا است،
سؤال؟ آن حمل مىشود بر كراهت كه رجال نبودند همين جور است. مماسلت شرط نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه اين صحيحه صريح است بر اين كه مرئه ولى بوده باشد يا مأذون من الولى باشد، مىتواند نماز بخواند بر ميت. اگر روايتى هم وارد بشود كه مرد شد مرد نماز مىخواند، حمل بر كراهت مىشود. چون كه ترخيص در اين صحيحه ثابت شد. وقتى كه ترخيص در اين صحيحه ثابت شد، بدان جهت حمل مىشود بر اين كه آن ثوابش بيشتر از اين است كه مرد بخواند. همين جور هم هست. در باب صلاة خواهيم گفت كه افضل چيست كه نماز بخواند بر ميت. نه هر مردى. يك قيودى هم دارد مرد. سيعتى انشاء الله. آن وقت كلام واقع مىشود در مسأله ديگر كه خيلى اتّفاق مىافتد. ميت خودش در وصيت نامه وصيت كرده است كه بعد از اين كه من مردم فلان كس بر جنازه من نماز بخواند. خودش وصيت كرده است. فلان كس بر من نماز بخواند. آن فلان كسى كه ولى نيست. مثل اين كه فرض كنيد در شهر رفيقى داشت متديّن بود. با او مباشرت داشت. گفت بعد از اين كه من مردم فلان كس بر جنازهام نماز بخواند. يا عالم شهر بود. فرمود فلان عالم بر جنازه من نماز بخواند. سيّد قدّس الله نفسه الشّريف چون كه در ما نحن فيه جماعتى گفتند اين وصيت باطل است. چرا؟ چون كه نماز خواندن بر ميّت حقّ ولى الميت است. او بايد بخواند يا تعيين كند كسى را كه او تعيين مىكند. ميّت خودش وصيت كرده است، اين وصيت به غير معروف است. وصيت باطله است. عمل به او نمىشود. جماعتى اين جور گفتهاند. ايشان صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف حكم مىكند به صحّت اين وصيت. اين وصيت عيبى ندارد. صحيح است. خب صحيح كه شد ميّت ولى دارد. چه بشود؟ سه جمله دارد در عبارت عروه. اين سه جمله محل كلام شده است بين الاعلام. مىفرمايد اوصى ميت كه صلاتش را شخصى بخواند صلاة جنازهاش را، فالظّاهر وجوب الاذن على الولى ظاهر اين است كه واجب است ولى به آن شخص اجازه بدهد. به آن شخص بگويد كه بله آقا بفرماييد شما نماز بخوانيد. معناى صحّت وصيت است كه ولى بايد اذن بدهد. پشت سر اين دارد والاحوط له يعنى احوط به آن كسى كه وصيت شده است به او كه نماز بخواند. تعيين كرده است كه او نماز بخواند، و الاحوط له الاستيذان من الولى. احوط بر او اين است كه از ولى اذن بگيرد. يعنى وقتى كه مىخواهد نماز بخواند به ولى مىگويد آيا اجازه مىدهيد من بخوانم يا اجازه نمىدهيد؟ آن اجازه او را و اذن او را تحصيل كند. بر ولى هم كه واجب است اذن بدهد. بعد ايشان مىفرمايد كه و لا يسقط اعتبار الاذن سابقاً گفتيم كه صلاة بر ميت مشروط به اذن ولى است. اين جور فتوا داد ايشان كه اگر بدون اذن ولى صلاة بخواند باطل است. مىفرمايد بر اين كه و لا يسقط اذن الولى يعنى كسى كه مىخواهد نماز بخواند وصيت شده است به او كه نماز بخواند بدون ولى بخواند صلاتش باطل است. باز شرطيّتش موجود است. و ان قلنا بصحّت الوصيت و وجوب العمل بها. و اگر ملتزم بشويم كه اين وصيت صحيح است و واجب است عمل به او، مع ذالك اعتبار الاذن ساقط نمىشود. اين فتواى ايشان است.
بعد اولاً ما اين مسأله را از خارج حساب مىكنيم كه صاحب العروه اين كلمات را نفرموده بود ما بايد چه بگوييم در اين مسأله. او را حساب مىكنيم. برمىگرديم به عبارت ايشان. ببينيم كه عبارت ايشان اين حرفهايى كه فرموده است، چه مىشود اينها. عرض مىكنم بر اين كه اگر يادتان بوده باشد، ديروز عرض كردم كه اين كه در روايات وارد شده است يصلّى على الميّت يا على الجنازة اولى النّاس بالجنازه يا يغسل الميّت اولى النّاس به كه در روايات است يا يصلّى على الميت يصلّى الولى على الميت ولى ميت نماز مىخواند، عرض كردم اين اولويّت نسبت به ساير النّاس است. اين جور گفتيم ديگر. گفتيم آنهايى كه خودشان اولياء هستند، نسبت به آنها اولويّت ثابت نيست بر هر كدام. اولويت نسبت به ساير النّاس است. اين اولويت مال او است. از اين جا معلوم شد كه اولويت بالنّسبت الى الميت هم نيست. چون كه ورثه ميت از خود ميت اولى هستند نه. اين اولويت نسبت به ساير النّاس است. نسبت به خود ميت نيست. خود ميت اولى است به تجهيز خودش از ديگران. حتّى از ورثهاش.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه اين اولويتى كه يصلّى على الميت اولى النّاس به يصلّى على الجنازة اولى النّاس بها اين اولويّت بر آن وارثى كه بعضى اولى الارحام است، اين اولويّت نسبت به بعض اخرى است. به ارحام ديگر است. مثلاً طبقه ثانيه. نسبت به آنها است. و نسبت به فرض كنيد به ساير النّاس است. امّا اين كه يصلّى على الميت اولى النّاس به اين اولويت بالنّسبت الى خود آن اولياء است يا نسبت به ميت است، در اين دلالتى به اولويت ندارد. و مىدانيد كه ميّت نسبت به آن تجهيز خودش اولى است از آن ورثهاش. تجهيز مال خودش است. آنى كه راجع به خودش است. به او اگر وصيت بكند، دليلى نداريم كه اين وصيت از تحت وصيت به معروف نيست. دليل نداريم كه اين وصيت وجوب الوفا نيست. چون كه اين اولويت نسبت به ساير النّاس است. بدان جهت مقتضاى ميت وجوب العمل بالوصيّت مقتضايش اين است كه اين عمل به وصيت بر ورثه واجب است. بر ورثه كه واجب شد چه مىشود؟ بر ورثه كه واجب شد، يعنى ورثه حقّى ندارند. آن آقا تشريف آورد. رفتند به او خبر دادند كه فلان كس مرده است. وصيت نامهاش پيدا شده است. گفته است بر اين كه شما نماز بخوانيد بر او. آن آقا هم پا شد آمد. ورثه نمىتواند مزاحمت كند. ولى الميت نمىتواند مزاحمت كند. نه اذن ولى معتبر است. چون كه ولى هيچ كاره است در اين صورت. اين حق را خود ميت استيفا كرده است. خودش تعيين كرده است من يغسّله و من يصلّى عليه.
بدان جهت آن شخص اگر آمد غسل بدهد اين را يا فرض كنيد نماز بخواند، ورثه حقّ مداخله ندارند. بر ورثه واجب است عمل به وصيت بكنند، عمل به وصيتشان اين است كه مزاحمت نكنند به آن كسى كه مىآيد اين جا نماز بخواند. نه اذن ورثه شرط است، نه استيذان آن آقثا از ورثه شرط است. بله اين جا يك كلام ديگرى است. آن كلام ديگر اين است كه همين جور هم توى ذهن است. اين كه وصيت كرد فلان آقا بر من نماز بخواند، بر فلان آقا واجب مىشود بيايد نماز بخواند؟ نه. در باب وصيت گفتيم واجب نيست. اگر آمد كه نماز بخواند، اگر آمد تغسيل بكند، ورثه حقّ مزاحمت ندارند. بر ورثه واجب است عمل كردن به وصيّت. امّا بر آن شخصى كه تعيين شده است فلان كس نماز بخواند، فلان كس مرا بشورد نه بر او وجوبى نيست. دليلى نداريم كه وصيت. وصيت ميت در اموال و بر تجهيز خودش بر ورثه واجب است كه چه جورى كه وصيت بكند. در ما نحن فيه بر ورثه وصيت حساب مىشود كه جنازه مرا فلان كس نماز مىخواند. يعنى شما ممانعت نكنيد. نمىتوانند ممانعت بكنند. بدان جهت در ما نحن فيه مقتضى القاعده اين بود. ولكن صاحب العروه ما بين وجوب الوصيت و ما بين اولياء ميت حق دارند، بين اينها جمع كرده است. فرموده است تنافى نيست. براى اين كه تنافى چرا نيست؟ چون كه او نماز بخواند، ورثه هم اذن بدهند. نماز او مشروط به اذن ورثه است. بر ورثه هم واجب است اذن بدهند. هم به وصيت عمل شده است، هم شرط صلاة كه اذن الورثه است موجود شده است. اذن اولياء ميت موجود شده است. مىبينيد ايشان اين حرفى كه ما گفتيم ورثه اولى بالميت هستند نسبت به ساير النّاس نه نسبت به ميت، ايشان اين را حذف كرده است از ذهن مباركش. بدان جهت اولويت را بر ورثه حتّى در اين صورت حفظ كرده است كه ميت وصيت كرده است. بدان جهت مىگويد منافات ندارد به وصيت عمل بشود، ورثه هم حقّش را مراعات بكنند. همان را اذن بدهد او بخواند.
سؤال؟ ايشان مىفرمايد احوط اين است كه اذن ورثه شرط است. ايشان مىفرمايد. بنا به گفته ما ورثه بگويد ما راضى نيستيم شما نماز بخوانيد. مىگويد راضى نشويد. چون كه حق ندارد در اين صورت وقتى كه ميت وصيت كرد. بله اگر آن شخص نيامد، آن آقا نيامد، در اين صورت ورثه حق دارند كس ديگر نمىتواند نماز بخواند. چون كه ميت حقّش را در او رعايت كرده بود. وقتى كه او نيامد، در ما بقى ناس اينها اولى هستند. ورثه اولى هستند. حرف ما اين است. ولكن صاحب العروه مىگويد كه نه احوط اين است كه اين آقا اذن بگيرد از ورثه. و بر ورثه واجب است بر اين كه اذن بدهند. ولو اين كه ما مىگوييم اين وصيت صحيح است و واجب است عمل به او، مع ذالك اذن اولياء از شرطيّت ساقط نمىشود. يعنى هم اذن معتبر است، و هم اينها بايد بر ميت نماز بخوانند. عبارت صاحب العروه اين است كه مىخوانم. اصل عروه را به جهت خواندن اين مسأله آورده بودم. عليه شخصٌ. ميت وصيت كند كه فلان كس بر من نماز بخواند اذا اوصى الميت...يصلّى عليه شخص الميعّن فالظّاهر وجوب الاذن ولى له. ظاهر اين است كه ولى بايد به او اذن بدهد كه بيا بخوان. و الاحوط له الاستيذان من الولى احوط هم اين است كه او از ولى اذن بگيرد، و لا يسقط اعتبار اذنه به سبب الوصيت. اعتبار اذن ولى ساقط نمىشود به سبب وصيت ميت و ان قلنا بنفوذها و وجوب العمل بها. اگر گفتيم اين وصيت صحيح است و عمل كردن به او واجب است.منافاتى ما بين اينها ندارد. بله اگر ورثه باز حق داشتند، وصيت ميت با اين حقّ ورثه تنافى ندارد. ولكن ما مىگوييم در فرضى كه ميت خودش وصيت بكند، ورثه اولويتى ندارند. اولويت الورثه بالنّسبت الى ساير النّاس است. و امّا بالنّسبت الى خود ميت كه به تجهيزش وصيت كرده است، نسبت به ميت اولويتى ندارند. در فرض وصيت اولويت مال خود ميت است. بالنّسبه الى خود ميت است اولويت. ميت هم تعيين كرده است ورثه حقى ندارند. اين فرق ما بين حرف ما و فرمايش ايشان است.
سؤال؟بالنسّبت الى ساير النّاس اولى النّاس بها نه اولى النّاس الميت. اولى النّاس بها. ناس يعنى احياء. آنهايى كه احياء هستند كه اين اولويّت بالنّسبت الى الاحياء است و نسبت به خود ميت نيست و كما ذكرنا در ديروز هم كه نسبت به خود اولياء هم نيست اولويت.
سؤال؟ اولى النّاس. اين اولويت مال در مقابل ناس است. در مقابل ناس اولويت دارد. امّا در مقابل ميت اولويت دارند كه ندارد اين را. بدان جهت در جايى كه وصيت كرد عموم و من بدّله بعد ما سمع گرفت او را، اين حق را خودش استيفا كرده است. چون كه خودش استيفا كرده است، اوليائش حقّى ندارند. بدان جهت ما ذكرنا اگر تأمّل بشود بعد از اين كه وصيت نافذ شد، حقّش را خودش استيفا كرده است و اولياء در اين صورت دليلى نداريم كه حق دارند حكم معلوم مىشود. ولكن به مرحوم سيد اشكال كردهاند كه در عبارت شما تنافى است...است. چرا؟ چون كه شما اول فرموديد فالظّاهر وجوب اذن الولى له. ظاهر اين است كه بر آن كسى كه ميت تعيين كرده است ولى بايد به او اذن بدهد. بعد فرموديد كه و الاحوط له الاستيذان من الولى. بر آن شخص احوط اين است كه استيذان بكند.و لا يسقط اعتبار اذنه. لا يسقط اعتبار اذنه فتوا است. يعنى شرطيّت اذن ولى ساقط نيست. خب اگر شرطيّت اذن ولى ساقط نيست، و الاحوط له الاستيذان له من الولى نمىشود. يجب عليه الاستيذان من الولى. بايد استيذان كند. اين جور مىشود ديگر. چون كه اين اذن ولى از شرطيّت ساقط نشده است. وقتى كه شرط واجب شد شيئى مثل وضو و طهارت كه شرط صلاة است، كسى كه مكلّف به صلاة است، بايد وضو را تحصيل كند. اين جا هم اين شخص مكلّف است صلاتى بخواند كه به اذن الولى است. يا اگر بخواهد گفتيم برايش واجب نيست ولكن مشروع است صلاة مع اذن الولى. وقتى كه اذن الولى از شرطيّت ساقط نشد، چه جور مىشود گفت بر اين كه و الاحوط الاستيذان. بايد گفته بشود كه والاقوا الاستيذان.. والاظهر الاستذان و لا يسقط اعتبار اذن الولى عن الشّرطيّه و ان قلنا به وجوب العمل به وصيت و نفوسها. اين لا يسقط با آن الاحوط الاستيذان با همديگر جمع نمىشوند. فالظّاهر وجوب الاذن الولى، اين را حمل كرديم كه واجب اين است كه بر ولى اذن بدهند بر اين شخص. ممكن است او را بگوييم كه معنايش اين است كه ممانعت نكنند كما اين كه ما هم ملتزم شديم. او را مىشود تصحيح كرد. ولكن اين كه فرمود و الاحوط له الاستيذان من الولى و لا يسقط اعتبار اذنه به سبب الوصيه، اينها با همديگر تفاوت دارند. اين معنا و اين اشكال شده است. و اين اشكال هم در صورتى است كه و لا يسقط معطوف نبوده باشد به جاى استيذان. و الاحوط له الاستيذان من الولى و الاحوط ام لا يسقط اعتبار اذنه. اين عطف به جاى آن استيذان است. وقتى كه به جاى استيذان عطف شد، ام مقدّر شد كما ذكرنا يا حتّى اگر مقدّر هم نشد با هم تنافى ندارند. اين را اگر جمله مستقله حساب بكنيم كه عطف بر جمله اولى است. نه اين كه عطف بر آن استيذان است در جمله اولى. اين اشكال آن وقتى است كه بر جمله اولى عطف بشود. و امّا معطوفٌ عليه اگر استيذان بوده باشد، معنايش اين مىشود كه والاحوط له الاستيذان من الولى و الاحوط ان لا يسقط اعتبار اذن الولى. خب وقتى كه اين جور احوط شد، فالظّاهر وجوب الاذن چه مىشود؟ فالظّاهر وجوب الاذن عن الولى يعنى ظاهر اين است كه بر ولى واجب است ممانعت نكند. بگويد آقا مىخواهى بفرما. اين واجب است برايش. ممانعت نكند. منتهى احوط وجوبى اين است كه اذن بگيرد و صلاة را به اذن اولياء بخواند. احوط وجوبى. اين چرا؟ اين به جهت اين كه ما گفتيم اولويت در مقابل ساير النّاس است نه در ميت، ايشان هم احتمال داده است اين را كه اين اولويت نسبت به ساير النّاس بشود. اذن گرفتن لازم نباشد. منتهى اين را احتياط كرده است به صورت فتوا جزم نكرده است كه ما گفتيم ظاهر ادلّه هم اين است كه اولويت بالنّسبت الى ساير النّاس است. چون كه اين را گفتيم، بدان جهت در ما نحن فيه حكم به همين نحو مىشود كه نه اين احتياط، احتياط مستحب است بنا بر گفته ما. پيش ايشان احتياط واجبى است. بنا بر گفته ما احتياط مستحبى است.
سؤال؟ او وصى قرار دادن بود. فرض كنيد كه شخصى ورثه دارد، اولياء دارد. ورثه اولياء ميت است. ولكن شخص آخر را وصى قرار مىدهد. شخص آخر را بر تنفيض وصايا وصى قرار مىدهد. اين اوصى اليه. موصى عليه است. يعنى وصى. در ما نحن فيه اوصى عليه نيست. وصيت كرده است فلان كس نماز بخواند. خود آن شخص هم نمىداند. اين وصيت كرده است. بر ورثه هم وصيت كرده است كه يا ورثه من! وقتى كه مرا مىخواهيد تجهيز كنيد، نمازم را فلان كس بخواند. اين مسأله غير آن مسأله است. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست وارد مىشود صاحب العروه به مسأله ديگرى.
آن مسأله ديگر اين است كه مستحب است براى ميّت صلاتى را كه مىخوانند، آن صلاة را به جماعت بخوانند. در جايى كه شخصى مىخواهد بر ميّت نماز بخواند، مستحب است. يعنى چه جورى كه در صلوات يوميه كه صلاة واجب است، خود صلاة واجب است ولكن جماعت خواندنش مستحب است، در صلاة على الموتى هم صلاة خواندن واجب است بر ميت. ولكن با جماعت خواندن مستحب است. بعد ايشان شروع مىكند بعد از اين فتوا بيان مىكند بر اين كه شرايط امام الجماعه در صلاة الميت چيست. كلام در ما نحن فيه در دو مقام واقع مىشود.
مقام اول اين است كه در صلاة الميت كما اين كه صلاة فرادا خواندن مشروع است بر ميّت، صلاة جماعت هم خواندن بر ميت مشروع است. وقتى كه صلاة را جماعتاً خواندن بر ميت مشروع شد، صلاة مىشود مستحب جماعت خواندنش. چون كه چه جور در صلوات يوميه صلاتى را كه انسان با جماعت مىخواند، هم صلاة الظّهر است، و هم با جماعت خواندن است. اصل صلاة ظهرش واجب است. با جماعت خواندن هم مستحب است. دو تا فعل است. اقل و اكثر است. بدان جهت بعد معلوم شد كه امام الجماعت باطل بود. امام الجماعه وضو نداشت يادش رفته بود با حدث خوانده بود، صلاة مردم صحيح است. چرا؟ چون كه جماعت باطل شده است. اصل صلاة صحيح است. آخر قرائت نكردهاند اين مأمومين. عيبى ندارد. قرائت از شرطيّت مىافتد به حديث لا تعاد. چون كه در جايى كه انسان جزئى را عن عذرٍ ترك كرد غير آن خمسها از اجزا شرايط صلاة عن عذرٍ ترك كرد صلاة را باطل نمىكند. اين مأمومين بيچاره خيال مىكردند كه نماز جماعت خواندهاند. فضيلت جماعت را درك كردهاند، روى اين حساب قرائت حمد و سوره نكردهاند. خب لا تعاد الصّلاة الاّ من خمسى كه نمازشان صحيح است. امّا جماعت باطل است. چه جورى كه در صلوات يوميه هم صلاة هست، هم جماعت. صلاة واجب است. جماعت خواندنش مستحب است. در صلاة ميت هم همين جور است. يك صلاة بر ميت است كه خمس تكبيرات است. يكى هم كه معاً خوانده مىشود با آن شرايطى كه گفته مىشود. اين فعل دومى مستحب است. چرا مستحب است؟ چون كه صلاة وقتى كه اثبات كرديم جماعتاً مشروع است، مشروعيّت در عمل به معناى استحباب است يا وجوب. عمل مشروع است يا واجب است يا مستحب. بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل مىشود عمل مستحب. عملى مىشود كه مثل آن صلاة الجماعتى كه در صلاة جماعت است مستحب مىشود. دليل بر اين مشروعيّت چيست؟ دليل بر اين مشروعيّت تسالم است من الصّدر الاول. از صدر اول وقتى كه بنا شد بر موتى نماز خوانده بشود، از آن صدر اول جماعت خوانده مىشد. از كجا مىگوييد كه از صدر اول جماعت خوانده مىشد؟ رواياتى كه وارد است وقتى كه انسان رسيد، ديد كه از تكبيرات صلاة بر ميّت يك تكبير بيشتر نمانده است. دو تكبير بيشتر نمانده است. اين داخل شد در آن تكبير، داخل بر آنها شد. بعد كه آنها خلاص كردند چه كار كنند؟ امام (ع) فرموده است كه اتيان كند بقيهاش را. مثل صلوات يوميهاى كه انسان جماعت را از اول درك نكرد. در اثنا يا در آخر درك كرد. چه جور داخل مىشود، آن رواياتى كه وارد شده است، از آن روايات استفاده مىشود كه صلاة جماعت مشروع است. يكى از آن روايات هم اين امام شدن مرئه بود كه الان خواندم. اين صحيحه زراره كه المرئه تأمّ النّساء. فرمود لا. الاّ فى الصّلاة على الميت. در صلاة على الميت امام مىشود بر نساء كه يقف معهنّ. در رجل، رجل مقدم مىشود. و هكذا روايات ديگر كه دلالت مىكند. و رواياتى كه در كيفيت صلاة على الميت وارد شده است. اطلاق دارد آنها. اين صلاة ميت خمس تكبيرات است. اعم از اين كه با جماعت باشيد يا فرادا بوده باشيد. قيد ندارد كه خمس تكبيرات است. بلكه فرادا باشيد. اين صلاة جماعت مشروع است و روايات ديگر و للكلام تتمةٌ.
|