جلسه 1022

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1022 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
آنى كه در مشهور هست و صاحب العروه فرموده است، در اين روايت گفته شده است كه وارد است مستندش اين روايت است. در اين روايت يك شبهه‏اى هست كه اصلش اين است كه مادر اين محمد ابن مهاجر خودش از ثقات و از عدول است. ولكن مادرش در سفر حج مبتلا شد به...يعنى به يك زنى كه از عامّه بود. آن زن و ديگران وقتى كه احرام مى‏بستند ايشان احرام نبست. مادر اين محمد ابن مهاجر تا به عقيق رسيد. در عقيق اين مادرش احرام را بست. او صدايش بلند شد آن زن كه با او مصاحب بود. شما شيعه‏ها همه جا مخالفت مى‏كنيد با ساير مسلمين. احرام را نمى‏بندى بعد هم بر ميت پنج تا تكبير مى‏گوييد و حال آن كه چهار تكبير دارد. از مسلّمات است كه صلاة عن الميت چهار تكبير دارد. روى اين اساس كه اين زن خودش چيزى نداشت. آمد از امام صادق سلام الله عليه بعد المراجعه پرسيد قضيه را. يا وقتى كه به مدينه رسيد پرسيد. قبل از رفتن به مكّه بود. پرسيد اين معنا را. امام(ع) در جوابش فرمود كه نه رسول الله (ص) پنج تكبير گفته است براى مؤمن. منافق چهار تكبير داشت و ما هم بر طريقه آن سنّتى كه جدّ ما رسول الله داشت، بر او عمل مى‏كنيم. بدان جهت اين است كه كان رسول الله (ص) كان يعنى عمل مستمرش اين بود. اذا صلّى على ميّتٍ كبّر و تشهد ثمّ كبّر و صلّى على الانبياء و دعا ثمّ كبّر و دعا للمؤمنين ثمّ كبّر الرّابع و دعا للميت ثمّ كبّر الخامس و انصرف فلمّا نهى الاّ عزوجل ان الصّلاة عن المنافقين چهار تكبير را به آنها گفتند. اين كلام امام صادق سلام الله عليه است كه امّ السّلمه على ما روى اين جور نقل كرده است. در اين روايت اين است كه اذا صلّى على الميت كبّر و تشهّد. تشهّد به شهادتين نيست. ممكن است بگوييم كه و تشهّد يعنى تشهّد الشّهادتين. اين مناقشه حل بشود. آن وقت مى‏ماند سند اين روايت. تا محمد ابن مهاجر روايت صحيحه است. ام توثيق ندارد. امّش كه از امام صادق سلام الله عليه مسأله را پرسيده است توثيق ندارد. در كلام بعضى از فقها است كه اين اشكالى ندارد. چون كه اين روايت معمولٌ بها عند المشهور است و عمل مشهور جبران مى‏كند اگر اين روايت من حيث السّند هم ضعيف بوده باشد، عمل مشهور جبران مى‏كند. اين را مى‏دانيد كه اين حرف درست نيست. براى اين كه مشهور آنى كه جبران مى‏كند ضعف سند را، عمل مشهور من الاصحاب عند القدما است. آن علماى سابقى كه ما داشتيم آنها اگر عمل بكنند به روايتى كه من حيث السّند ضعيف است، عمل آنها جابر ضعف مى‏شود.
و سرّ فى ذالك اين است چون كه آنها نزديك به زمان ائمه بودند و به زمان شيعه عند الائمه بودند، اينها وقتى كه به يك روايتى كه من حيث السّند ضعيف بوده باشد ولكن با وجود اين به او عمل بكنند و بر طبقش فتوا بدهند، معلوم مى‏شود كه حكم عند الشّيعه فى ذالك الزّمان متسالمٌ عليه بوده است. يعنى پيش شيعه متسالمٌ عليه هم نبوده است، از مشهورات بوده است عند الشّيعه كه حكم اين جور است در زمان ائمه. روى اين اساس ولو فعلاً ما روايت را به سند ضعيف ببينيم و آن تسالم هم به مرور زمان از بين رفته است، ما عمل مى‏كنيم بر طبقش. و در ما نحن فيه آن مشهور عند القدما اصحاب به روايتى عمل كردن آن هم وجه عمل بر ما معلوم نشد كه وجه عملشان چيست. ظاهراً وجهى به يد ما نرسيده است كه اين وجه عمل باشد. بدان جهت مى‏ماند بر اين كه حكم متسالمٌ عليه بود آن زمان عند الشيعه. اينها ديده‏اند كه حكم معروف بين الشّيعه است. پس حكم همين جورى است. از ائمه صادر شده بود. چون كه مشهور بودن‏
و متسالمٌ عليه بودن عند الشّيعه فى ذالك الزّمان نمى‏شود از اين كه معصوم اين جور بيان كرده باشد. و امّا جايى بدانيم كه مشهور قدما اين روايت ضعيفه را چرا عمل كرده‏اند چون كه مثلاً مطابق با احتياط بود يا به نحو ديگرى دليل اقامه كرده‏اند به اين جهت عمل كرده‏اند، وجه عمل مشهور شد قيمتى ندارد عمل مشهور. كما اين كه در نجاست ماء بعر از عمل مشهور روايات نزهى كه هست از آنها همه‏اش اعراض شد. و امّا شهرت بين المتأخّرين حكم عند القدما مشهور نباشد. بين المتأخّرين مشهور بشود، متأخّرين هم مثل ما بودند. شهرت پيش آنها فايده‏اى ندارد. اين صلاة على الميت به هذه الكيفيه كه در عروه فرموده است، اين مشهور بين المتأخّرين است. نه مشهور بين المتقدّمين است. مشهور بين المتقدّمين بودن ثابت نشده است. اگر نگوييم كه نفى شهرت را بكنيم، بگوييم اين جور نيست. آنها هم مطلق الدّعا را مى‏گفتند. اگر اين را نگوييم شهرت ثابت نيست. بدان جهت دعواى اين كه اين روايت ضعفش جبر مى‏شود به عمل مشهور يعنى مشهور قدما...اين صغرى ندارد در ما نحن فيه. عمل مشهور محرز نيست.
صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف روايت ديگرى را منضم كرده است و فرموده است آن روايت ديگر هم بر نسق اين روايت امّ السّلمه است كه مادر محمد ابن مهاجر است. آن روايت ديگر اين است. روايت نهمى است در همين باب دومى. و باسناد الشّيخ عن على ابن الحسين. على ابن حسين پدر صدوق است قدس الله سرّه كه شيخ الطّوسى از او رواياتى دارد و سندش هم صحيح است. عن عبد الله ابن جعفر هميرى است. روايت 9 است. عن ابراهيم ابن محسيار عن اخيه على ابن محسيار عن اسماعيل ابن همام عن اب الحسن يعنى اب الحسن رضا (ع). اين اسماعيل ابن همام از اصحاب امام رضا است و شخص ثقه است. اين روايت فقط در سند ابراهيم ابن محسيار است كه بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه اين توثيق ندارد. اين جور نيست. ابراهيم ابن محسيار از آن معاريف است. معروفيتش به برادرش على ابن محسيار است و روايات متعدده‏اى دارد. قدحى درباره‏اش نرسيده است. بلكه مدح رسيده است. اگر بنا بوده باشد مى‏شود گفت مدح رسيده است. ابن طاووس ذكر كرده است. اگر در ما نحن فيه شخص معروفى ما مسلكمان اين است در باب الرّجال. شخصى كه معروف بوده باشد از رجاليين و درباره او قدحى نرسد اين كشف مى‏كند بر اين كه اين در زمان خودش مستور بوده است. يعنى ظاهر الصّلاح بوده است. ظاهر الصّلاح يعنى عيبش را ستر مى‏كند. مردم از او غير از خوبى چيزى را نديده‏اند. او شرعاً اين ظاهر الصّلاح بودن معنايش اين است كه آن جماعتى كه شخص با آنها معاشرت مى‏كند، آنها مى‏گويند ما از اين غير از خوبى بدى نديديم. خوبى ديديم. عمل به وظايف ديديم. اين شخصى كه اين جور بوده باشد اين طريق بر عدالتش است. وقتى كه قدحى از او نقل نشد، خصوصاً در كتب رجال كه احتمال بر اين است كه قدح ذكر بشود، و عيب ذكر بشود معلوم نشد و شخص معروف بود، معلوم مى‏شود اين شخص مستور بود. چون كه شخص معروف عيبى داشته باشد او را در مى‏آورند. اگر افترا هم نبوده باشد در مى‏آورند. روى اين حساب مبناى رجالى ما اين است. اين معروف رجاليين وقتى كه قدحى درباره آنها نرسيد آن وقت عمل به روايات او مى‏كنيم. چون كه اين اشكالى ندارد كه،
سؤال؟ عداله و الوثاقه. وثاقه معناه انّه متحرّزٌ عن الكذب و العادل متحرّزٌ عن الكذب.
بدان جهت عدالت فوق ثقه بودن است. ما در رجاليين همين جور است. اين معنا اگر مشهور شد كشف مى‏كنيم بر اين كه اين شخص، شخص عادلى است. يا مذهبش فاسد باشد ثقه است. چون كه عيبى ذكر نشده است.
سؤال؟ سهل ابن زياد ضعف. ورد فيه التّضعيف. و السّكونى موثّقٌ به توثيق شيخ قدس الله سرّه فى العدّه. و النّوفلى موثّقٌ بمعروفيته و عدم ثبوت القدح فيه كما ذكرنا. و سهل ابن زياد ضعيفٌ لانّه ولو اين كان من المشاهير. الاّ انّه ورد فيه قدحٌ. النّجاشى و غير النّجاشى ذكر القدح فيه. كما ذكر فى محلّه. هذا الّذى نذكره حاصل عمرنا كانّ الرّجالى اذا كان معروفاً بحيث ينظر اليه كه شيخ الحديث يؤخذ منه الحديث شخصاً معروفاً و لم يرف فى حقّه قدحٌ هذا يكشف انّ فى‏
عصره كان ساتراً لعيوبه. عفيفاً. ساتراً لعيوب. و هذا الشّخص له كان حسنٌ ظاهرٍ. و حسن الظّاهر طريق العقل كشف العداله فيحكم بانّه عدلٌ اذا كان اماميّاً. مثل ابراهيم ابن محسيار. او ثقةً اذا كان على خلاف الحق...هذا الّذى نوفلى كما ذكرنا. و على ذالك الاساس اين روايت من حيث السّند تمام است. بدان جهت در بعضى روايات هم تعبير به صحيحه شده است. اين صحيحه اسماعيل ابن همام و اين تصريح هم صحيح است كما ذكرنا. آن جا دارد اب الحسن الرّضا قال، قال ابو عبد الله (ع) صلّى رسول الله (ص) على جنازةٍ فكبّر عليه خمستاً و صلّى على اخرى فكبّر عليه اربعاً فهمّ الّذى كبّر عليه خمساً فحمد الله و مجّده فى التّكبيرة الاولى. و دعا فى الثّانية لنّبى. اين كه ديروز مى‏گفتم كه دعا در نبى به معناى صلاة است، اين صحيحه كالصّريح است در اين معنا كه صلوات بر نبى تعبير به دعا شده است. و دعا فى الثّانية لنّبى و دعا فى الثّالثة للمؤمنين و المؤمنات و دعا فى الرّابعة للميت و انصرف فى الخامسه. همه‏اش دعا است. صلاة الميت دعا است. آن جا فرمود و امّا الّذى كبّره عليه اربعاً فحمد الله فمجّده فى التّكبيرة الاولى و دعا لنفسه و اهل بيته فى الثّانيه. در ثانيه براى خودش دعا كرد. دعا براى خودش و اهل بيت همان صلوات است. و دعا للمؤمنين و المؤمنات فى الثّالثه وانصرف فى الرّبعه. فلم يدع له. دعا نكرد بر ميت. لانّكه كان منافقاً. چون كه منافق بود. اين روايت را فرموده است بر نسق اولى است. اين روايت من حيث السّند ولو تمام است. الاّ انّه اين روايت نسق اولى نيست. در نسق اولى بعد از تكبيرة اولى تشهّد بود. در اين صحيحه كه گفتيم روايت معتبره است، بعد التّكبيرة الاولى اين جور بود كه كبّر فامّا الّذى كبّر عليه خمساً فحمد الله و مجّده فى التّكبيرة الاولى. در تكبير اولى حمد و تنزيل خداوند را فرموده است. هو الحىّ القيّوم. الّذى لم يتّخذ صاحبتاً و لا ولدا. امّا شهادتين نيست ديگر اين جا. و هكذا...شهادت بر وحدانيّت هم نيست. چون كه حمد الله و مجّده غير از شهادت بر وحدانيّت است. بدان جهت صاحب حدائق كه فرموده است اين معنا را، در ما نحن فيه اين روايت بر نسق اولى نيست. در نسق اولى تشهّد بود و در عبارت صاحب العروه و كلام مشهور بين المتأخّرين تشهّد شهادتين بود. ولكن در اين روايت تشهّد اصلاً به وحدانيّت هم نيست. فضلاً از اين كه تشهّد به شهادتين بوده باشد. در ما نحن فيه ممكن است كسى بگويد خب اين روايت فقط حمد خدا و تمجيد خدا را گفته است. تشهّد به وحدانيّت خداوند در اين روايت نيست و هكذا تشهّد به شهادتين در اين روايت نيست. ولكن در روايات ديگر هست. چون كه روايت منحصر نيست به روايت محمد ابن مهاجر. در روايات ديگر امر به تشهّد است كه الان مى‏خوانم. آن روايات ديگر كه در آنها هست كه كبّر واشهد تكبيره اولى را بگود، شهادتين را بگو، او اطلاق اين روايت را تقييد مى‏كند كه بله اين كه حمد الله و مجّده يعنى تشهّد و مجّد. مى‏گوييم اين حرف درست نيست. اولاً اين حكايت فعل است. قال ابو عبد الله صلّى رسول الله على جنازةٍ فكبّر خمساً فامّ الّذى كبّر خمساً فحمد الله فمجّده فى التّكبيرة الاولى. اين حكايت فعل است.
لو فرض اگر تقييد كرديم. گفتيم كه نه بخواهيم تشهّد فاليتشهّد فاليحمد الله سبحانه. اين جور گفتيم. در روايات ديگر هم تشهّد هست در بعضى روايات ديگر. حمد و تمجيد نيست. ربّما به ذهن بعضى‏ها خطور مى‏كند كه مقتضاى صناعت اين است اطلاق حمد را به تشهّد در آن جا تقييد كنيم و اطلاق تشهّد آن جا را هم به حمد در اين جا تقييد بكنيم كه بگوييم بعد از تكبيرة الاولى يتشهّد بتوحيد الله و يمجّده ثمّ يتشهّد بنبوّت النّبى مثلاً. اين جور اطلاق در ما نحن فيه جايش نيست. اين در آن جاهايى است كه، قاعده عرض مى‏كنم. قاعده اصوليه كه بايد تطبيق بشود در فقه. در آن جاهايى كه در خطابى امر به فعلى بشود و در خطاب ديگرى امر به فعل آخر بشود، در ما نحن فيه اگر ما علم داشتيم كه اين دو تا فعل، دوتايش واجب نيست. هم صلاة جمعه باشد، هم صلاة ظهر واجب باشد. اين جور نيست. آن جا حمل مى‏شود خطابين بر تخيير. چون كه اين امر صريح است كه روز جمعه صلاة الجمعه هم مجزى است. ظاهر است بر اين كه معيّناً واجب است. آن روايت ديگر صريح است بر اين كه ظهر مجزى است. ظاهر است بر اين كه ظهر
وجوبش تعيّنى است. به صراحت هر كدام از ظهور ديگرى رفعيّت مى‏شود، مى‏شود تخيير. و امّا در جايى كه اين علم اجمالى نيست. مى‏گوييم هر دو واجب است. در آن جايى كه علم داريم دو تا واجب نيست، مى‏گوييم نه تخييرى است. و امّا در جايى كه علم نداريم مى‏گوييم هر دو واجب است. مثل ما نحن فيه. كانّ متوهّم اين جور مى‏گويد. بعد از تكبيرة الاولى اين مى‏گويد تشهّد بگو، آن مى‏گويد حمد بگو. مى‏گوييم هر دو تا را بگويد. چون كه علم نداريم كه دو تا واجب نيست. هر دو تا واجب است. منتهى وجوب يكى در يك خطاب ذكر شده است، وجوب ديگرى هم در خطاب ديگر ذكر شده است. اين را بدانيد. در مورد واحد اگر امر به فعلين بشود در خطابين، در هر خطابى به يك فعلى، علم نداشته باشيم كه در واقع دو تا واجب نيست، مقتضى القاعده اين است كه ملتزم بشويم كه هر دو واجب است. اين را در ما نحن فيه تطبيق نكنيد. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه اين قاعده اعمال نمى‏شود. چرا؟ چون كه رواياتى داريم كه در باب صلاة على الميّت دعا موقّتى نيست. اگر بنا بشود بگوييم هم تشهّد واجب است و هم حمد واجب است مى‏شود موقّت. تعيين شد ديگر. بعد از تكبيرة الاولى بايد اين را بگوييم. رواياتى كه مى‏گويد دعا موقّت نيست، ذكر موقّت نيست، او مانع مى‏شود از اين جمع كردن.
بدان جهت ملتزم شدن بر اين كه بعد از تكبيره اولى تشهّد واجب است يا بگوييم حمد واجب است يكى واجب است، اين را هم نمى‏شود ملتزم شد. چون كه اين باز موقّت مى‏شود. واجب تخييرى بين الامرين. بدان جهت مقتضاى آن روايات اين است كه در ما نحن فيه نمى‏توانيم بگوييم بعد از تكبيرة الاولى صلاة واجب است و نمى‏توانيم بگوييم بعد از تكبيرة الاولى حمد واجب است. تحميد و تمجيد واجب است. و نمى‏توانيم بگوييم خصوص تشهّد واجب است. هر دو تا مشكل است. چون كه در روايات اين جور فرمود. باب 7 از ابواب صلاة الجنازه. اين صحيحه جماعت مى‏گويم كه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن ابن ازينه عن محمد ابن مسلم و زراره و محمد ابن يحيى و اسماعيل ابن جعفى چهار بزرگوار نقل مى‏كنند از ابى جعفر. قال ليس فى الصّلاة على الميت. قرائتٌ و لا دعاءٌ موقت. نه دعاى معيّن واجب است و نه هم قرائت قرآن واجب است. هيچ كدام واجب نيست.
مى‏گويد بر اين كه در روايت 3 محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن ابن ازينه عن محمد ابن مسلم و زراره انّهما سمع ابا جعفرٍ (ع) يقول. ليس فى الصّلاة على الميّت قرائتٌ و لا دعاءٌ موقّت الاّ اين استثنا است. يعنى در صلاة ميت فقط همين است. الاّ ان تدعو بما بدا لك. آن دعائى بخوانى كه ذهنت آمد اين دعا را بخوانى. و احقّ الاموات. آن امواتى كه مؤمنين هستند. احقّشان كه حق و حقوق دارند در مؤمنين به آنها دعا بشود. حقّ موتى است كه بايد دعا بر ميت بشود. و حقّ الاموات ان يدعى له و ان تبدع بالصّلاة على النّبى. آنى كه استثنا شده است، آن استثنا شده است كه دعا بر ميت بشود. ولكن غير معيّن نيست دعا به ميّت. هر دعائى بشود. يكى هم دعا بر نبى است. صلاة على النّبى است. هر جور صلوات بفرستى. به هر نحوى بفرستى صلاة بر نبى است. و صلاة بر نبى هم بايد بدع بشود. يعنى اول صلاة بر نبى بشود، بعد بر مؤمن دعا بشود. در اين اربع تكبيرات كه بينهنّ است، بدع بشود به صلاة على النّبى، بعد هم دعاء بر مؤمن بشود. در اوّلى گفت اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد. در دومى و سومى هم ميّت را دعا كرد. اللهمّ اغفر له و تجاوز...بعد در سوّمى گفت واحشره مع النّبى و آله الاطهار. بعد از چهارمى هم گفت بر اين كه اللهمّ اذكره فى جنانك الله اكبر تمام شد. چون كه اتيان كرده است. دعا كرده است به ميت به ما بدا و خودش هم اول صلوات فرستاده است. اين صحيحه محمد ابن مسلم مقتضايش اين است.و اين صلاة على النّبى روايات متعدده‏اى داريم. روايات صحيحه و موثّقه در صلاة على الميت در تمامى آنها دعا بر ميت كه مؤمن بوده باشد. منافق نباشد. دعا بر ميت و صلاة على النّبى ذكر شده است كه اينها باشد. خودش بدع صلاة نبى مثل اين. كه صلاة على النّبى بايد بدع بشود. بدان جهت مى‏گوييم صلاة تعيينى ندارد دعا نبى. به هر نحوى دعا بشود بر نبى. دعا بر نبى هم معلوم‏
است ديگر. غفران ذنوب كه نمى‏شود. علوّ درجات مى‏شود. اللهمّ ارفع درجات نبيّنا محمدٍ و آله الاطهار. اين كافى است. دعا بر نبى است...نيست به آن صلوات كذا. هر صلاتى كه مقتضاى تمام روايات اين است كه در آنها صلاة نبى ذكر شده است. دعا بر مؤمن ذكر شده است و عموم ديگر هم ذكر شده است. مثل تشهد، مثل تمجيد خداوند. اين صحيحه محمد ابن مسلم كه استثنا دارد مى‏گويد در صلاة على الميت نيست، الاّ اين كه مى‏گوييم. آن عبارت از اين است كه ميت دعا بشود، بعد از بدع به صلوات.
بدان جهت آن امورى كه گفته شده است همه‏اش حمل مى‏شود به افضليت در رواياتى كه صحيحه است. ذكر شده است. مثل اين صحيحه‏اى كه تمجيد خداوند بود. مى‏گفتيم خب افضل است اين ذكر بشود. و اين كيفيتى هم كه در دومى اين جور بگو، در سومى اين جور بگو، در چهارمى اين جور بگو، دعاى بر ميت را در چهارمى بگو اين افضل است. و الاّ وجوبى ندارد. بدان جهت در اولى نبى را صلوات بفرستد. بعد در همان اولى ميت را دعا كند، تكرار كند در چهار تكبير همين را كافى است. بلكه در روايات صحيحه تكرار اين جورى وارد است. در صحيحه زراره و هكذا صحيحه حلبى موثّقه سماعه اين جور تكرار ذكر شده است. شاهد بر اين كه اين جور صلاة خواندن كافى است، گوش كنيد بخوانم روايتش را. صحيحه، صحيحه زراره است. در صحيحه زراره اين جور وارد شده است. روايت دومى است در باب دوم. كيفيت صلاة الجنازه. عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى عن زراره عن ابى عبد الله(ع) فى الصّلاة على الميت. قال تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى ثمّ تقول اللّهمّ عبدك و ابن عبدك و ابن عمتك لا اعلم منه الاّ خيرا و انت اعلم به منّى. اللّهمّ ان كان محسناً...فى احسانه فتقبّل منه و ان كان...فاغفر له اذنبه و...له فى قبره و جعله من رفقا محمدٍ و تكبرّ الثّانيه فتقول اللهمّ ان كان زاكياً فزكّى باز دعا بر ميت است. و ان كان خاطئاً فاغفر له ثمّ تكبّر الثّالثه باز اللهمّ لا تحرمنا اجره و لا تفدنا بعده ثمّ تكبّر الرّابعه تقول اللهمّ كتبه فى...ثمّ تكبّر الخامس...كه همان تكرار است. همان را كه دعا بر ميت تكرار شده است در اين تكبيرات و هكذا در روايات ديگر. آنى كه در صلاة ميت مى‏شود گفت به قرينه آن رواياتى كه در او الاّ دعا بر ميت و صلاة على النّبى نيست، چيز ديگرى نيست ملتزم مى‏شويم كه ما بقى افضل هستند يا لااقل اگر فتوا به افضليت نداديم مى‏گوييم احوط اين است آنى كه در عروه فرموده است. ديگر نمى‏شود فتوا داد كه شهادتين واجب است. چون كه امام (ع) در آن روايت فرمود...آنى را كه و خودش هم در اين صحيحه هم فرمود فى الصّلاة على الميت تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى. شهادتين ندارد. تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى. بعد دعا كن بر ميت. پس معلوم مى‏شود بر اين كه در ما نحن فيه اينها وجوبى ندارند. لا اقل اگر بخواهد فقيه بگويد، مى‏گويد بر اين كه در ما نحن فيه احتياط اين است. مگر كسى مثل مسلك بعضى‏ها باشد كه بگويند اين معرضٌ عنهاى اصحاب است. اين روايات. آن معمولٌ بها عند الاصحاب است كه جوابش را گفتيم كه اين معمولٌ بها عند الاصحاب بايد عند القدما بشود. محقق گفت در شرايع و ان قلنا بوجوب الدّعا فليس فيه بدعاءٌ على التّعيين. دعا على التّعيين ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه صلاة ميت اين مى‏شود. آن وقت مى‏ماند يك روايتى كه شما به ما اشكال بكنيد. شما كه مى‏گوييد دعا هست و يكى هم صلوات بر نبى است، اين مخالف است با آن موثّقه يونس ابن يعقوب كه در باب هفتم روايت سومى است. عن محمد ابن يحيى در باب هفتم از صلاة الجنازه روايت دومى است. عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى كلينى نقل مى‏كند عن ابى فضّال حسن ابن فضّال است عن يونس ابن يعقوب. قال سألت ابا عبد الله (ع) ان الجنازة يصلّى عليها على غيره وضوءٍ فقال نعم. انّما هو تكبيرٌ و تسبيحٌ و تحميدٌ و تحليلٌ. گفته‏اند خب در اين روايت فرمود كه هم تحليل است، لا اله الاّ الله است. اين خودش شهادت است. تسبيح و تحميد است. تكبير است. شما گفتيد صلاة ميت فقط دعا است بر نبى و بر ميت. اين مخالف با او است. عرض مى‏كنم نه اين روايت مخالف نيست. چرا؟ در اين روايت سؤال كرده است صلاة ميت را بلاوضو بخواند. امام (ع) در جواب مى‏گويد
كانّ غايت آن چيزى كه در صلاة ميت خوانده مى‏شود ركوع و سجود ندارد. قرائت ندارد. غايت چيزى كه خوانده مى‏شود ولو به نحو...خوانده مى‏شود تسبيح است و حمد است و تشهّد است. غايتش اين است. و اينها وضو نمى‏خواهد كه. ذيل حديث دارد تو در خانه‏ات هم وقتى كه مى‏خواهى دعا بخوانى يا ذكر بگويى وضو نمى‏گيرى كه. وضو نمى‏خواهد. صلاتى كه ذات الرّكوع و السّجود است ذيل اين موثّقه است.
موثّقه را در باب 21 هم دوباره نقل كرده است. 21 از صلاة الجنازه. اين در همان ذيل موثّقه است. اين جا هم در آخر گفته است الحديث. يعنى دنباله دارد حديث. امام (ع) نظرش اين است كه صلاة ميت كه مى‏خوانند غايتش اين است كه تشهّد گفته‏اند لا اله الاّ الله گفته‏اند. حمد خدا را كرده‏اند. تسبيح خدا را گفته‏اند. اينها كه وضو نمى‏خواهد. اين مثل اين است كه در خانه خودت اين كارها را بكنى. وضو كه نمى‏گيرى. اين روايت در مقام بيان اين است كه اينها وضو نمى‏خواهند. نه اين كه در صلاة ميت بايد همه اينها باشد. تكبيره بايد باشد. چون كه پنج تكبيره گفتيم لازم است. امام (ع) در مقام اين نيست كه اينها در صلاة ميت واجب هست همه‏اش. امام (ع) مى‏فرمايد كه در صلاة ميت همه اينها هم شد وضو نمى‏خواهد. چون كه اينها وضو نمى‏خواهند. آن صلاة ذات الرّكوع و السّجود وضو مى‏خواهد. يك كلمه‏اى هم اين جا عرض بكنم. خلاصة الكلام محصّلش اين بود كه آنى كه در صلاة ميت لازم است اين است كه پنج تكبير گفته بشود. در آن صلاة بايد صلاة على النّبى (ص) باشد، آن وقت بعد از او دعا للميت بشود. احوط اين است كه آنى كه در عروه فرموده است آن جور خوانده بشود. و اولى اين است بلكه احوط اين است كه اين كه در عروه فرموده است اين بعد كلّ تكبيرةٍ تكرار بشود. يعنى اين دعا شهادت و شهادتين بعد دعا صلوات على النّبى و هكذا دعا للمؤمنين و الميت در هر تكبيره بعد هر تكبيره بشود. اين اولى از اين است كه در عروه فرموده است. آنى كه در عروه فرموده است اين مطابق با احتياط است. غايت الامر اين است. و نمى‏شود فتوا داد. يك امرى كه باقى مانده است در صحيحه زراره اين جور وارد شده بود كه امام(ع) در صحيحه زراره فرمود كه اين جور بگو. تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى ثمّ تقول اللهمّ عبدك و ابن عمتك لا نعلم منه الاّ خيرا و انت اعلم به منّا ان كان محسناً. اين جا ربّما...الى الاظهار كه اين جور صلاة را به آن مؤمنى مى‏شود خواند كه مستور بشود كه لا نعلم الاّ منه الاّ خيرا. يعنى ما كه با او يك عمر زندگى كرديم و الان هم زير خاكش كرديم، ما از او غير از خوبى چيز ديگرى نديديم كه شخص ميّت عادل بوده باشد. حسن ظاهر بوده باشد كه ظاهرش حسن بود و امّا كسى كه تا ديروز، پريروز شراب مى‏خورد، فحش مى‏گفت به مردم به او بگوييم اللهمّ نا نعلم منه الاّ خيرا اين گفته نمى‏شود. اين آن موارد را نمى‏گيرد. بدان جهت شبهه مى‏كنند كه ميّتى كه معلوم الحال است و فثقه و فجره از آنها است، از طيف آنها است ولكن اسمش شيعه است و مسلمان است نماز بايد به او خواند چون كه صلّوا على اهل القبلة و لا تدعوا احداً من امّة بلا صلاةٍ به او همين جور مى‏شود نماز خواند نه نمى‏شود. بسا اوقات اين جور مى‏گويند. ولكن در ما نحن فيه عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه دو تا جواب است. جواب اول اين است كه اين كلام در مقابل خداوند در مقام شفاعت است. كسى كه مصلّى است و نماز مى‏خواند بر ميّت، اين در مقام شفاعت است. مثل اين كه مثلاً كسى كه يك شخصى مذنب است. خودش هم مى‏داند مذنب است. اين شخص هم مى‏داند مذنب است. اين را پيش حاكم و والى مى‏برد به جهت شفاعت مى‏گويد آقا اگر ايشان هم اين كار بدى كرده‏اند تعليق مى‏گويد. مى‏داند كرده است. مى‏گويد اگر كار بدى كرده است شما هم ببخشيد از او. ديگر بيچاره اگر كرده است پشيمان است. اين مى‏داند كه نه پشيمان است و نه هم نكرده است. كرده است. اين در مقام شفاعت است. در مقام تشفّع و تزلّل به خداوند خلاف واقع را به خدا گفتن عيبى ندارد. اين اشكالى ندارد. انسان براى خدا افترا ببندد او حرام است. افترا على الله است. يا براى مردم دروغ بگويد او حرام است. ولكن در مقام تشفّع و تزلّل كه اراده جدّى‏اش اخبار نيست. مرحوم آخوند در كفايه دارد وقتى كه مى‏گوييد زيدٌ كثير الرّماد ولو يك قطره هم رمادى در خانه نداشته‏
باشد اين كلامش كذب نيست. چرا؟ چون كه اين كنايه است. غرض از اين ابلاغ كثرت السّود است. اگر جواب باشد صحيح است. در ما نحن فيه هم ما كه مى‏گوييم اللهمّ نا نعلم منه الاّ خيرا غرض از اين كلام تزلزل و استشفاع است. طلب شفاعت است. طلب استغفار است. بدان جهت در اين مقام خلاف واقع را كه انسان خودش را كوچك بكند، زليل بكند حتّى اين دعاهايى كه از ائمّه صلوات الله و سلام عليهم نقل شده است خداوند چه كردم، چه جنايتى كردم اين در مقام تزلزل است. غرض خضوع است. غرض خشوع است. اين عيبى ندارد. اين غرض چون كه شفاعت است مانعى ندارد. اصلاً اخبار نمى‏شود به خداوند. چون كه خداوند عالم السرّ و الخفيّات است. خبر نمى‏شود به او داد واقع را كشف مى‏كرد. خداوند متعال بدان جهت در...مى‏گويد در اين موارد لازم الخبر مراد است. يعنى به مخبر به آن طرف مى‏گويد من هم مى‏دانم اين واقع را. اين جا هم همين جور است. من مى‏دانم خداوند چه كاره هستم. تو رحم بكن. من مى‏دانم اين بيچاره چه كاره است. تو رحم بكن. والاّ خدا را بخواهد مطّلع كند نعوذ بالله به اوضاع نه اين معنا نيست. بدان جهت در ما نحن فيه اشكالى ندارد. و حرف دوم و معناى دوم اين است كه مراد از خير همان ولايت و اسلام است. لا نعلم. اين را ما مى‏دانيم كه اين را دارد. امّا چيزهاى ديگرى دارد آنها را تو تدارك مى‏كنى يا نمى‏كنى به آنها ما كارى نداريم. ما اين را مى‏دانيم اين خير را. يعنى اسلام و ايمانش را مى‏دانيم. بدان جهت اين دو تا معنا هست. بدان جهت اين را در هر ميّتى كه مى‏ميرد خواندن اشكالى ندارد، و الحمد الله ربّ العالمين.