جلسه 1023

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1023 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
حاصل ما ذكرنا اين بود كه اگر ميّت مؤمن بوده باشد، در صلاة بر ميت او پنج تكبير گفته مى‏شود. و آنى كه واجب است در صلاة به او بعد از تكبيرات بين التّكبيرات امرين وجوب دارد. و آن اين است كه صلاة بر نبى در آن صلاة بر ميت باشد ابتداعاً، ثمّ دعا الميت المؤمن. و مى‏تواند اين را بعد از چهار تكبير تكرار كند و در تكبير خامسه منصرف بشود. و آنى كه در عروه فرموده است به آن نحوى كه ايشان فرموده‏اند او احتياط است. احتياط استحبابى است و اولى بر اين است كه تمامى آنها را كه در عروه فرموده است، او را بعد كلّ تكبيرتين تكرار كند همه‏اش را. و بعد از گفتن تكبيره خامسه منصرف بشود. اين محصّل بحث ما بود و جماعتى هم به اين معنا ملتزم شده‏اند. اين جور هم نيست كه اين شيئى بوده باشد كه ما منفرد باشد. انّما الكلام فعلاً در سه مقام بحث خواهد شد در اين مقام.
يكى اين كه ماذا الحكم و كيفيت الصّلاة اذا كان الميت مستضعف.
مقام ثانى اين است كه كيف الصّلاة در جايى كه ميت مخالف بوده باشد. از عامه بوده باشد.
و مقام ثالث اين است كه مع الحكم اذا كان الميت طفلاً لم يبلغ كه ادراك نكرده باشد.
امّا المقام الاول اين معلوم بشود كه مستضعف كه در مقام گفته مى‏شود، مستضعف دو قسم است. يك مستضعفى است كه در صدر الاسلام بود. يك مستضعفى است كه فى زماننا هذا بين المسلمين است. بعد كونه مسلماً مستضعف است. آنى كه در صدر اسلام بود، خب مى‏دانيد در صدر اسلام اشخاصى بودند، اسلام را شنيده بودند. ولكن نمى‏فهميدند كه اسلام يعنى چه. كسى بر آنها بيان نكرده بود. فقط شنيده بودند كه دينى هست به اسلام. امّا اين دين چه چيز است، چه مرامى دارد، اينها را نمى‏دانستند. چون كه به آنها كسى بيان نكرده بود. يا اين كه نه بيان كننده بين آنها موجود بود. خود شخص قابليّت فهم را نداشت. كما اين كه در بعضى پيرمردهايى كه ديگر به حقّ هرم رسيده است. زنى كه نود سال عمر كرده است و در جهالت زندگى كرده است، در نود سالگى به او بفهمانيم نمى‏فهمد. ولكن اين قدر است كه بفهمد، معاند با اسلام و مسلمين نيست. با آنها هم هست. بفهمد هم قبول مى‏شود. منتهى يا نفهميده است. بيان كننده به او نبوده است. يا بوده است. ولكن ديگر خودش قابليت فهم را ندارد الان. لكبره و اجره. اينها نسبت به اسلام فقط شنيده بود اسلام. ولكن نمى‏دانست اسلام يعنى چه. خودش هم نمى‏فهميد. الان پيرمرد شده است كه حواس ندارد. يا اين كه نه حواس دارد. كسى نيست به او بفهماند كه اسلام يعنى چه. اگر بفهمد آدم حسابى است. قبول مى‏كند. اين مستضعف را در صدر اسلام اينها بودند. ولكن اين جور مستضعف وقتى كه مرد نماز خواندن به او واجب نيست. چون كه اين جور مستضعف مادامى كه مسلمان نشده است كافر است. چون كه كافر است به كافر صلاة ميت مشروع نيست. سابقاً گذشت. اين كه در بعضى كلمات اين را مستضعفى شمرده‏اند كه نماز خوانده مى‏شود، اين اشتباه است. اين قسم از مستضعف كه مستضعف در فهم اسلام باشد. در مسلمان شدن باشد. مستضعف نسبت به او يا اين كه جاهل قاصرى است كه به او نرسيده است اسلام تا به او ايمان بياورد، يا نه بيان كننده هست ولكن او قابل فهم نيست براى او. چون كه وقتش گذشته است. مثل بعضى‏ها كه پيرمرد است. الان هر چه بكشم...شكّيات را نمى‏تواند ياد بگيرد. هر چه حمد و سوره‏اش را بگويى نمى‏تواند ياد بگيرد. گوش هم مى‏دهد. خودش هم مى‏گويد
خدا بكند ياد بگيرم. امّا نمى‏تواند ياد بگيرد. اين مستضعف است، يعنى نسبت به اسلام مستضعف است كه استضعافش نسبت به اسلام است. اين جور مستضعفى اگر بميرد صلاة خوانده نمى‏شود. چون كه اين مسلمان نيست. آنى كه سابقاً گفتيم صلاة و تجهيز مال مسلمين است. اين شخص مستضعف است ولو شايد چون كه قاصر است ديگر نمى‏تواند عقوبتى ندارد. شايد هم نيست. بالاتر از اين است. عقوبتى ندارد. ولكن حكم اسلام بر او جارى نمى‏شود تا نماز خوانده بشود. انّما الكلام كلّ الكلام در مستضعف فى يومنا هذا است كه بين المسلمين است. مسلمان است. از كوچكى اسم پيغمبر اسلام (ص) شنيده است و ايمان آورده است. ولكن مستضعف است نسبت به مسأله ولايت ائمّه. ولايت ائمّه به گوش او نرسيده است. مثل آن مسلمان‏هايى كه در بلادى كه عامّه هستند زندگى مى‏كنند. بله شيعه شنيده است كه ائمّه دارند. امّا نفهميده است كه چيست. يا اين كه ما بين شيعه‏ها هم هست. ولكن پير شده است. ديگر شيعه‏اى بخواهد به او بيان كند كه شيعه گرى يعنى چه، ولايت اهل بيت يعنى چه، قابل درك نيست براى او. كه اين مستضعف است نسبت به مسأله ولايت كه اين مستضعف محكوم به اسلام است. و چون كه بر مسلمان ميّت بايد نماز خوانده بشود، بر اين هم نماز بايد خوانده بشود.
كلام ما در صلاة به اين مستضعف است. نه آن مستضعفى كه در صدر اسلام بود. يا آن مستضعفى است كه فعلاً هم در بلاد كفر ممكن است بوده باشد كه از اسلام اسمش را شنيده است. نمى‏داند. امّا شخص قلبش پاك است. اگر بفهمد ايمان مى‏آورد. مسلمان مى‏شود. اين محلّ كلام ما نيست. او لا يصلّى عليه. چون كه مسلمان نيست. انّما الكلام در صلاة على المستضعف، مستضعف به معنا الثّانى است كه نسبت به عرفان الحق يعنى عرفان ولايت ائمّه نسبت به او مستضعف بوده باشد. وقتى كه اين جور شد، مى‏گوييم خب مقتضاى ادلّه اين است كه بر همين مستضعف كه مسلمان است بايد مرد نماز خوانده بشود. كلام در ما نحن فيه در دو جهت است. يكى اين كه وقتى كه نماز خوانده مى‏شود بر ميّت بايد تكبير گفته بشود. به اين مستضعف چهار تكبير مى‏گويند يا پنج تكبير مى‏گويند. مثل مؤمن. اين يك جهت. و جهت ديگر عبارت از اين است كه بعد از اين چهار تكبير يا پنج تكبير كه بر ميت دعا مى‏شود، بر اين مستضعف چه دعائى مى‏كنند. دعا دارد بر اين مستضعف دعا بكنند يا نه دعائى ندارد. عرض مى‏كنم امّا من حيث التّكبير ولو اين مستضعف به عنوان مستضعف در غالب كتب عنوان نشده است، ولكن مقتضى الرّوايات اين است كه پنج تكبير بايد گفته بشود. چرا؟ چون كه ما مطلقاتى داشتيم كه آن روز اشاره كردم. روز اول. كه آن مطلقات دلالت مى‏كرد هر ميت مسلمانى وقتى كه مرد پنج تكبير به او بايد گفته بشود. از اين روايات دو تايش را مى‏خوانم كه مطلقات هستند.
يكى از آنها صحيحه عبد الله ابن سنان بود كه همان قضيه صلاة پسر آدم بر آدم بود. او را نقل مى‏كرد. در باب 5 از ابواب صلاة الجنازه، روايت 13 بود. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن عبد الله ابن سنان عن الصادق (ع) انّه قال لمّا مات آدم در اين صورت فبلغ الى الصّلاة عليك. تجهيزش به صلاة على الآدم رسيد، تا مى‏فرمايد بر اين كه فتقدّم پسر آدم متقدم شد. جلو رفت. چون كه جبرئيل گفت تو بايد نماز بخوانى. فتقدّم و كبّر عليه خمساً. پنج تكبير گفت. عدّة الصّلوات الّتى فرجه الله تعالى الى امّت محمدٍ (ص) بر امّت ايشان پنج نماز واجب كرده است. صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء. اين پنج نماز به عدد آنها تكبير گفت. در اين صورت وقتى كه آنها را گفت اين جور شد فتقدّم و كبّر عليه خمساً عدّة الصّلوات و هى السّنّة الجاريه فى ولده الى يوم القيامه. اين پنج تكبيرى كه گفت، گفتيم آن زايد تفضّل بود. اين پنج تكبيرى كه نماز ميت بود اين سنّت جاريه است در ولد آدم الى يوم القيامه. خب اين مستضعف هم يكى از ولد آدم است. آن جايى كه دليل بر تخصيص داريم مثل كفّار، آنها خارج شده‏اند. و هكذا منافقى كه خواهيم گفت آنها تخصيص خورده است. آن منافقى كه عرض كردم تخصيص خورده است. آن كيفيتش اين است كه او چهار تا تكبير گفته مى‏شود. او هم خارج است. اين مستضعف داخل اين عموم است. داخل مطلقات است و به مطلقات تمسّك مى‏شود و گفته مى‏شود بايد پنج تكبير گفته بشود. اين من حيث التّكبير. اين جا رواياتى داريم كه امّا التّكبير على المؤمن فخمسٌ و امّا على المنافق فاربعٌ خواهيم گفت انشاء الله در آن مقام دوم. اين مؤمن در اين معنا كه در ما نحن فيه گفته شده است مؤمن، مؤمن مقابل منافق است. آن كسى كه منافق است. يعنى جاهل است حق را. منكر است حق را. آن منافق اين است كه قلباً منكر است. ولو اظهار هم نكند، قلباً منكر است. يا قلباً به اسلام ايمان نياورده است. اين يك قسم منافق است كه در صدر اسلام بود. يك قسم منافق اين است كه قبول دارد. مى‏گويد پيغمبر، پيغمبر ما است. از همه بالاتر دوستش داريم. جان و مال ما فداى او. امّا ولايتش را قبول نداريم. بابا ايشان گفته است. گفت نه نگفته است. انكار مى‏كند. اين هم منافق است. اين هم در اصطلاح ائمّه منافق است كما سيعتى. اين مؤمن در اين روايات مقابل آن منافق است. دو طايفه از منافق. اگر بوده باشد در مقابل هر دو تا. و محتمل است منافق بمعنا الاول باشد كه اظهر الاسلام و ابطن الكفر. ممكن است مقابل او باشد. مستضعف داخل آن منافق نيست. پس داخل مؤمن مى‏شود. مراد از مؤمن آنى است كه ليس بمنافقٍ و مستضعف هم منافق نيست، بدان جهت خمس تكبيرات مى‏شود.
و امّا من حيث الدّعا كه بر ميت بايد عا كرد ديگر. بر مستضعف دعا نمى‏شود. آن دعائى كه در صلاة بر ميت مستضعف مى‏شود، آن دعا دعائى است بر مؤمنين و المؤمنات. و امّا بر خود ميت دعائى نمى‏شود. اين ميت مانده است خداوند متعّال با اين چه معامله‏اى بكند. دعا نمى‏شود الاّ در يك صورتى كه خواهيم گفت آن يك صورت را. چرا دعا نمى‏شود؟ از كجا مى‏گوييد دعا نمى‏شود؟ دليل اين رواياتى است كه خدمت شما مى‏خوانم. باب سوّم از ابواب صلاة الجنازه كيفيت الصّلاة على المستضعف و من لا يعرف. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن زراره و محمد ابن مسلم عن ابى جعفر (ع). سند صدوق به زراره صحيح است كما اين كه در مشيخه فرموده است. آن جا دارد عن ابى جعفرٍ(ع) انّه قال الصّلاة على المستضعف و الّذى لا يعرف مذهبه صلاة بر مستضعف و الّذى لا يعرف مذهبه. يا ميتى افتاده است. نمى‏دانيم اين شخص منافق است يا مؤمن است. نمى‏دانيم چه جور است. در صلاة بر مستضعف و در صلاة ميتى كه مذهبش معلوم نيست تصلّى على النّبى. بر نبى (ص) صلوات مى‏فرستى و يدعى المؤمنين و المؤمنات. و يدعى دعا مى‏كند آن مصلّى بر مؤمنين و المؤمنات. و يقال اللهّم اغفر للّذين تابوا و الطّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم. مستضعف اين را مى‏گويند. دعا بر مستضعف نشد. چون كه مستضعف اين جور نيست. تابوا و الطّبعوا سبيك نيست. اين دعا بر مؤمنين حساب مى‏شود. و يقال فى الصّلاة على من لا يعرف مذهبه در آن ميّتى كه مذهبش معلوم نيست كه اين اصلاً فرض كنيد سنّى است، شيعه است، چه جور آدمى است، آن جا گفته مى‏شود بر اين كه و يقال فى الصّلاة على من لا يعرف مذهبه. اللهمّ انّ هذه النّفس انت احييتها اين نفسى كه هست، تو احياء كرده‏اى و انت امتّها. اين نفسى كه الان مرده است تو كشته‏اى. تو اين را از دنيا برده‏اى. اللّهم و لها ما تولّت و احشرها مع...براى نفع او باشد. آنى را كه بر له او باشد آنى را كه او را ولى اخذ كرده است برايش. اگر از آن طايفه است مى‏رود به آن طرف. اگر فرض كنيد نه شيعه است و اينها است مى‏آيد اين طرف. واحشرها معاً من احبّ اين يك دعاى عامّى است. اين دعاى خير حساب مى‏شود اگر مؤمن بوده باشد و دعاى شر حساب مى‏شود در صورتى كه از آن كسى بوده باشد كه از آن منافقين فى عصرنا بوده باشد. اين جور بوده باشد. مستحق عذاب بوده باشد. اين يك روايت.
در روايت ديگر كه صحيحه محمد ابن مسلم است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع). قال الصّلاة على المستضعف و الّذى لا يعرف. اين والّذى لا يعرف عطف تضعيف از مستضعف است. و الّذى لا يعرف يعنى كسى كه حق را نمى‏شناسد كه همان ولايت ائمه است. اين را متوجه باشيد. يك كلمه‏اى گفتم و آن اين است كه در روايات ما تعبير مى‏شود از آن كسى كه شيعه است و ولايت ائمه را قائل است، الّذى يعرف. و آن كسى كه ولايت را قائل نيست از او تعبير مى‏شود و الّذى لا يعرف...الله بمعرفة هذا الامر يعنى موفّق شد، مستبسر شد، شيعه شد. اين والّذى لا يعرف يعنى آن كسى كه عرفان به ولايت ائمه ندارد به ولايت شما. در صلاة اين فرمود، و الّذى لا يعرف الصّلاة على النّبى. اول در ميّتى كه اين جور است نماز خوانده مى‏شود، خودش هم مستضعف است. معاند نيست. منكر نيست قلباً. بفهمد حق كجا است مى‏رود آن جا. منتهى نمى‏فهمد يا نفهميده است حق را. مرده است. الصّلاة على النّبى بعد از تكبير صلاة بر نبى گفته مى‏شود. و الدّعا للمؤمنين و المؤمنات دعا بر مؤمن و مؤمنات مى‏شود. تقول ربّنا فى الّذين تابوا و الطّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم الى آخر الآية كه اين دعاى بر مؤمنين است. اين صلاة مستضعف است. يعنى بر مستضعف چون كه ولايت را قائل نيست ولو نرسيده است، مى‏رسيد ايمان مى‏آورد. قبول مى‏كرد. ولكن حضّ و نصيبش هم از دعا نيست. دعا خير در حقّش نيست. بله، ربّما انسان مى‏بينيد كه در طايفه خودش، در عشيره خودش، در قوم و خويشهاى خودش يك مستضعفى است. بيچاره نفهميده است. آن وقتى كه اينها فهميدند و شيعه شدند، او نفهميد. دركش نبود. پيرزن بود. پيرمرد بود. هر چه بود ولكن با اينها است. دوست دارد اينها را. شيعه شدند و اينها.
در خصوص اين يك روايتى است. گفتيم مستضعف دعا نمى‏شود آخر. در صحيحه حلبى اين جور است. روايت چهارمى است. عن على ابن ابراهيم محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان عن الحلبى عن ابى عبد الله (ع) قال ان كان مستضعفاً اگر ميّت مستضعف بوده باشد فقل اللّهم اغفر للذّين تابوا و الطّبعوا سبيلك وقهم عذاب النّار كه دعا للمؤمنين است. و ان كنت لا تدرى ما حاله. اگر كسى است كه حالش را نمى‏دانيم چه جور است، مستضعف است يا آدم كذايى است، اين جا بگو فقل اللّهم ان كان يحبّ الخير و اهله كه دعا دو طرفه است. ان كان كه احتمال مى‏دهيم كه مؤمن باشد، صالح باشد، احتمال هم مى‏دهيم كه از مخالفين باشد. اين جور بگو. اللّهم ان كان يحبّ الخير و اهلهه...و تجاوز و ان كان مستضعف منك. محل شاهد در اين است. و ان كان مستضعف منك بسبيلٍ مستضعف كسى است كه با تو همراه است. همين جور با شما است ديگر. در اين صورت فاستغفر له على وجه الشّفاعه لا بالولايه. استغفار بكن. شفاعت كن. بگو خداوندا به خاطر اين كه اين با ما است، تو ببخش. بيچاره است. رحم كن. اين جور دعا كردن عيبى ندارد. و امّا نه بر وجه ولايت. خداوندا اين را بايد ببخشى. اين از خود ما است. ولايتاً بخواهى استغفار را بكنى اين نمى‏شود. على وجه الشّفاعه. اين جور مى‏توانى. پس آن مستضعفى كه با انسان هست منتهى عقلش نمى‏رسد. نمى‏تواند درك كند. بفهمد قابليت داشت قبول مى‏كرد و تسليم مى‏شد. روح عناد و انكار ندارد در نفسش، اين جور اگر بوده باشد، با تو باشد و كذا، مى‏توانى شفاعت بكنى از خداوند تبارك و تعالى نسبت به آن ميّت. خلاصه اين روايات اين است كه دعا بر مستضعف مشروع نيست. دعا بر مؤمنين مشروع است. الاّ در يك صورتى كه عرض كردم اين صورت اخيره. در اين صورت اخيره كه با انسان مأنوس است. خصوصاً زحمتش را مى‏كشد. علاقه دارد. عنادى در او نيست. منتهى قاصر است، اين عيبى ندارد. على وجه الشّفاعه از خداوند براى او استغفار طلب مغفرت بكنيد. خداوند با او معامله نيكى بكند. اين در ما نحن فيه ولو معامله نيك كردن خداوند مستضعف را كه اگر سابقاً مقصّر نبود در جوانى احتمال مى‏داد شيعه درست بشود، مذهب آنها حق بشود. نرفت تا پير شد و ديگر خرفت شد. نمى‏فهمد. اين هم موقع مردن مستضعف است. اگر اين جور بوده باشد ولكن اين نفهميد. اگر مى‏فهميد كه اين جور است، در آخر اين جور مى‏شود، موفق نمى‏شود، نمى‏تواند بفهمد. حق را مى‏رفت به دست مى‏آورد. اگر اين جور هم بوده باشد لا يبعد بر اين كه عنوان مستضعف بر او صدق بشود، و استغفار هم درست بشود در حقّش. چون كه آن مستضعفى كه از اول چيزى به گوشش نرسيده است، يا قدرتى از اول نداشت براى فهم، اين شخص معاقب نمى‏شود. عقاب نمى‏شود. خداوند متعال عقاب نمى‏كند بلا بيان شخصى را. و مفروض اين است كه اين تقصيرى نكرده است. قصور بوده است از اول. الاّ انّه ديگر جنّات و نعيم و اينها نمى‏شود كه بيا در صدر بنشين شما در بهشت. اين نمى‏شود. عند الجنّت...روى اين حساب يا غفران به جهت اين است كه اين جهتش را بيامرز. مثلاً به بهشت داخل كن. يا آن جور مستضعفى است كه سابقاً تقصير كرده است موقع مردن مستضعف بود كه اين شفاعت در غفران ذنوب است حقيقتاً. اين را هم كه گفتم به جهت اين كه توهّم نشود خب مستضعف است چه جور غفران ذنوب طلب مى‏شود. اين ذنوبى ندارد. اين جهتش اين بود كه عرض كردم.
سؤال؟ ملحق به مستضعف است. ديوانه‏اى كه حواسش پرت است او هم از اول مستضعف است. بدان جهت در ما نحن فيه ديوانه‏اى كه ديوانه شيعه بشود او مستضعف نيست. ديوانه‏اى كه از غير شيعه است او مستضعف است. و الاّ ديوانه‏اى كه از شيعه باشد، نه به او همان صلاتى را كه در سبيع خواهيم گفت متعرّض خواهيم شد كه آن جا چه مى‏شود. چه دعاى در حقّش مى‏كنند. اين را گذشتيم. پس در مستضعفى كه هست در مستضعف وجهى ندارد كسى بگويد چهار تكبير لازم است. كما اين كه وجهى ندارد كسى بگويد بر اين كه دعا بر عليهش مى‏شود. مستضعف است. دعا بر لهش مى‏شود. و بر عليهش هم دعا نمى‏شود. دعاى بر مؤمنين مى‏شود. انّما الكلام و اهمّ الكلام در شقّ ثانى است كه آن ميتى كه هست ميت غير مستضعف بوده باشد. از مخالفين حسابى است. مى‏گويد ما قبول نداريم مسأله ولايت را. اين حال جهودى را دارند. مى‏گويند كه نه اين جور اصلى ندارد و از اسلام اين معنا نيست. مسأله، مسأله مودّت است كه بايد اهل بيت را دوست داشت. قربانى كرد به آنها. به زيارتشان رفت. امّا ولايت نه. ولايت صحبتش نيست. چون كه آنهايى كه ناصبى نيستند مودّت را قبول دارند. آنهايى كه ناصبى نيستند، غير ناصبيين اينها مودّت را قبول دارند. مودّت ولايت نيست. مودّت را عامّه هم ملتزم هستند. آنى كه در شيعه است مسأله ولايت است. نبى اكرم (ص) در حال حياتش سه تا منصب داشت. يك منصب نبوّت و رسالت بود كه از ناحيه خداوند به او وحى مى‏شد و شريعت را خداوند يا خودش اعتبار مى‏فرمود و نازل مى‏كرد. يا در بعضى موارد اذن مى‏داد به رسول اكرم كه تشريع بفرمايد. چون كه رسول اكرم خودش شارع است. تشريع مى‏كرد. اين منصب كه از خداوند خبر بدهد بالوحى يا خودش تشريع بكند احكامى را به اذن خداوند كه اين احكام را تشريع كن، اين منصب يك منصبى بود در نبى (ص).
يك منصب ديگر منصب ابلاغ الاحكام بود. آن احكامى كه رسيده بود از ناحيه خداوند بالوحى يا خودش او را تشريع مى‏كرد، موظّف بود اين احكام را ابلاغ به مردم بكند كه جنبه رسالتى داشت از شئون رسالت است كه بايد ابلاغ بكند. بلّغ يا رسول الله. وظيفه‏اش همين بود. يك وظيفه هم داشت. وظيفه...بود. براى مسلمين آن كسانى كه ايمان آورده بودند، زعيم آنها بود دنيويّت. من حيث اداره امور و اداره مملكت كلّها بيده بود. اين زعامت را نبى اكرم (ص) داده بود به رسول اكرم. النّبى اولى به مؤمن بانفسهم. معنايش اين است كه در آن موارد اين را هم بگويم ملتفت باشيد. در آن مواردى كه خداوند فعلى را حرام كرده است يا فعلى را واجب كرده است، ولايت را از نفس انسان گرفته است شرعاً. حرام را بايد مرتكب نشود و واجب را بايد اتيان بكند. اين گرفتن ولايت است از مؤمن. از نفس مؤمن ولايت را گرفته است به اين تكاليف الزاميه. امّا در غير اينها ولايت با خود نفس مؤمن است. مؤمن اگر بخواهد فلان كار را بكن عيبى ندارد. بكند. انسان خودش ولايت دارد. در مباهات ولايت با خودش است. دلش خواست سيگار مى‏كشد. دلش خواست نمى‏كشد. دلش خواست مى‏رود مسجد. دلش خواست نمى‏رود. چون كه واجب نكرده است خداوند. نه اعراضاً عن المسجد. او حرام است. اين افعالى كه افعال مباهه بمعنا الاهم است، ولايت شخص در اين افعال با نفس خودش است. دلش خواست مى‏كند، دلش خواست نمى‏كند. به خلاف واجبات و محرّمات. آن جا ديگر اذا...الله و رسوله امراً مؤمن اختيار ندارد. اختيار يعنى اختيار شرعى. تكويناً اختيار دارد. ولكن شرعاً اختيارى ندارد. اين كه خداوند متعّال بر مؤمنين ولايت در نفسشان را فرض كرده است، مى‏فرمايد النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم. يعنى در اين مواردى كه اين امر ولايتى است. ولايت زعامتى است. يعنى مؤمن در آن مواردى كه بر نفسش ولايت دارد، نبى اولى از خود مؤمن است. از نفس مؤمن است. يعنى وقتى كه نبى گفت فلانى زنت را طلاق بده، فلانى فلان مالت را بفروش. به شخص امر كرد يا امر نوعى كرد. بابا فلان كار را نكنيد. فلان متاع را نخريد. فلان متاع را استعمال نكنيد فلان شى‏ء را. النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم...اين سه تا منصب را داشت. وحى از خدا مى‏آورد. شرع را سادع بود. جعل مى‏كرد به اذن خدا. ابلاغ بر ناس مى‏كرد شريعت را كه خودش سبع كرده است يا به او وحى كرده است، يكى هم اين زعامت بود.
ما كلاممان اين است عقيده شيعه كه غير از آن منصب اول كه احكام به او وحى مى‏شد و خودش شرع را جعل مى‏كرد، غير از آن منصب اين دو منصب ديگر واگذار شده است به اوصيائش كه اوّلش على ابن ابيطالب روحى له الفداه، آخرش امام زمان است. كه اينها بايد نشر كنند آن احكام دين را و احكام دين پيش اينها است. از خانه اينها بايد خارج بشود و زعامت دنيوى هم مال اينها است. مثل رسول الله (ص). براى مسلمين زعامت كردن مال اينها بود. اين النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم اين زعامت دنيوى است. زعامت مملكتى است. بر هر مؤمنى و بر تمام مؤمنى. نبى (ص) اولى ولايت دارد، هر چه تدبير كرد و امر كرد نحن قومٌ فرض الله طاعتنا كه در رواياتى كه به حد تواتر است در كافى نقل كرده است، نحن قومٌ فرض الله طاعتنا. اين در آن جاهايى كه ائمّه بيان احكام شرعيه مى‏كنند، آنها نهيشان ارشادى است. ارشاد به اين است كه حكم شريعت اين است. آن امر و نهى خودشان نحن قومٌ فرض الله طاعتنا امر و نهى نفسى خودشان است كه ولايتى است. اينها هستند.
روى اين اساسى كه هست كه عرض كردم اينها همين جور است، عامّه اينها را قبول ندارند. بعضى‏ها فقط آن امر دومى را قبول دارند كه نه، اينها هم احكام شرع را مى‏توانند بيان بكنند. قولشان حجّت است. اين هم در عرض فقهاى خودشان. نه اين كه اينها...اكثرشان قبول ندارند. حتّى به عنوان محدّث هم قبول ندارند ائمه ما. مى‏گويند اينها حديثشان به طور ديگر است. به طور متعارف نيست. اين كه در روايات ائمه دارند ما هر چه مى‏گوييم از جدّمان نقل مى‏كنيم، ردّ بر آنها است. آن خوبهايشان كه مثل سكونى بوده باشد، پيش امام بوده باشد، معتقد باشد كه اين بهتر از ديگران مى‏داند، فقط اين جهت ابلاغ را قبول دارد. و امّا منصب اين كه اينها ولايتى داشته باشند، نه اين را قبول ندارند. آن منصب اول كه قطعاً نيست. ما هم ملتزم نيستيم. آن منصب، آن منصب اولى نيست در ائمه. بدان جهت اينها مى‏گويند كه ائمه تمام منصب رسول الله را دارد الاّ مسأله نبوّت كه از خدا خبر مى‏دهد و جعل شرع مى‏كند. غير از او عامّه هم خوبهايشان مودّت را قبول دارند كه قلنا اسئلكم اجراً الاّ المودّت فى القربا اين مودّت را قبول دارند. وقتى كه همين جور شد، كلام ما اين است در سنّى كه عقيده‏اش اين است مودّت را قبول دارد كه اگر اين را قبول ندارد بغض داشته باشد با اينها مى‏شود ناصبى. اگر با ائمه اظهار عداوت بكند با اينها اظهار عداوت بكند مى‏شود ناصبى. محكوم به كفر است. اصل به او نماز خوانده نمى‏شود. مثل ملحق به كفّار است. مالش هم احترامى ندارد. جانش هم احترامى ندارد. خض مال النّاصب عينما...وابعث علينا خمسه. آنها محكوم به كفر هستند. آنهايى كه مودّت را قبول دارند ولكن ولايتى كه ما مى‏گوييم او را قبول ندارند، كلام در اينها است كه اينها اگر مردند خب شيعه هم رسيد ديد كه فلان كس مرده است. مى‏شناخت او را كه همين جور است. خودشان اگر نماز بخوانند، هر جور بخوانند بر شيعه تكليفى نيست. ولو هر جور بخوانند. چهار تكبير بگويند، هر چه بخوانند، مدح كنند، توصيف كنند ميت را، دعا، تضرّع كنند، بر شيعه چيزى نيست. مجزى است. كما تقدّم سابقاً. كما اين كه خودشان هر جور غسل دادند ديگر بر شيعه چيزى نيست. به سيرة المستمرّه اثبات كرديم كه اصحاب ائمّه و شيعه بعد از اين كه موتايشان را آنها تجهيز مى‏كردند، تدارك نمى‏كردند در صورتى كه به حسب مذهب آنها خلل است، صدر و كافور استعمال نكرده‏اند، غسلش باطل است، در نمى‏آوردند نصف شب كه دوباره غسل بدهند او را. به جهنّم همين جور دفن كردند رفت. بدان جهت كلام اين است كه شيعه برسد سر اين جور ميّتى كه از عامّه است. مى‏خواهد نماز بخواند به او. كلام در دو جهت واقع مى‏شود.
يكى اين كه آيا بايد چهار تكبير بگويد. چون كه اين مثل آن مستضعف نيست. اين مى‏گويد من قبول ندارم ولايت را. بابا رسول الله فرموده است، نفرموده است. شما بيخود مى‏گوييد. افترا مى‏بنديد. قبول ندارم من. اين جور سنّى كه اگر مرد كلام اين است كه شيعه رسيد وظيفه ديد به اين نماز بخواند، نماز خوانده مى‏شود يا نماز خوانده نمى‏شود؟ اين همان سنّى است كه مفيد قدس الله نفسه الشّريف در سابق خوانديم از تهذيب شيخ. مفيد فرمود كه اين جور سنّى محكوم به كفر است. نمى‏شود به او نماز خواند. شيخ هم فرمود در توضيح اين كلام كه اگر كسى به اين نماز بخواند صلاة منافق را مى‏خواند. منافق در صدر اول كه چهار تكبير مى‏گفتند. او را مى‏خوانند. شيخ فرمود در تهذيب. كلام اين است كه اين جور است كه چهار تكبير گفته مى‏شود. بعد از اين كه گفتيم صلاة مشروع است و بلكه واجب است به اين. چهار تكبير گفته مى‏شود. چهار تكبير كه شد دعايش چه مى‏شود؟ يا پنج تكبير گفته مى‏شود. پنج تكبير كه گفته شد دعايش مى‏شود، مثل اين كه ديگر فرصتى نمانده است. فردا.