جلسه 1024

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1024 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
نمى‏فهمد مسأله ولايت را. يا اصلاً به گوشش نرسيده است. جاهل قاصر است. و غافل است. اين در نمازش گفتيم خمس تكبيرات است. ولكن در صلاتش صلاة بر نبى و دعا للمؤمنين است. اين هم گذشت. و بيّنا مستضعف در خود اسلام كه اسلام به گوشش نرسيده است، يا اسلام را نمى‏فهمد بيان بكنيم، او كافر است و كافر وجوب التّجهيز بلكه جواز التّجهيز ندارد و صلاة على الميت هم تجهيز ميّت است. يكى از افراد تجهيز است. نسبت به او مشروع نيست. اين حرف سابقى بود. فعلاً كلام ما در مخالف است كه آن مخالف مسلمان است. قائل به توحيد است. قائل به نبوّت است. ولكن منكر ولايت است. مثل مستضعف نيست كه نمى‏فهمد. نه انكارى دارد. نه اقرارى دارد. اين شخص منكر الولايت است. مى‏گويد اولياء بعد از رسول همان‏هايى بودند كه مردم تعيين كرده‏اند. منكر است. جاهد است مسأله ولايت را. و حق را جاهد است. منكر است. اين دو قسم است.
يك قسمش اين است كه شخص معاند مى‏شود. مثل بعضى عامّه كه مى‏دانند مسأله ولايتى كه شيعه مى‏گويند تمام است و آن مسأله ولايت بعد رسول الله (ص) به حسب نص و تعيين رسول اكرم همين جور است كه شيعه مى‏گويند. ولكن انكار مى‏كنند. معاند هستند. مى‏گويند نه اين جور نيست. به مردم اين جور مى‏گويند.
يكى اين است كه نه معاند نيست كه حق را بداند و منكر بشود. مى‏گويد من نمى‏دانم يك مسأله‏اى هم اين جورى است. جاهد است. منكر است. چون كه ياد نگرفته است. در پِيَش نرفته است. اگر پِيَش مى‏رفت، علم پيدا مى‏كرد...مى‏شد. ولكن فعلاً كه جاهل مقصّر است، نرفته است، مى‏گويد نه مسأله ولايتى نيست. نه اين كه مثل قسم اول معاند باشد، بداند حق است و منكر بشود. چون كه نمى‏داند حقّيتش را، منكر مى‏شود. كلام در اين است كه به اين دو تا قسم از مخالف كه مخالفين هر دو قسمش موجود است در خارج، اينها اگر مردند و در ما نحن فيه كسى نبود بر او نماز بخواند، نماز را شيعه چه جور مى‏خواند بر او. كلام در دو جهت واقع مى‏شود. جهت اولى اين است كه بايد پنج تكبير بگويد. مثل آن كسى كه آن جايى كه به مؤمنى كه معتقد به حق است، پنج تكبير مى‏گويد يا تكبير بر اين مخالف چهار تكبير است و ثانياً بنا بر اين كه تكبير پنج تا شد يا چهار تا شد دعائى كه در صلاة اين جور مخالف خوانده مى‏شود، دعائى كه مى‏كند، كما ذكرنا سابقاً كه دعا در صلاة الميت مقوّم صلاة است. بعد از صلاة على النّبى بايد دعا بشود. كلام اين است كه در ما نحن فيه كه دعا مى‏شود، دعا بايد چه جور بشود. يعنى به عبارتٍ اخرى دعايى كه در صلاة ميت خوانده مى‏شد، در اين چه جور دعا خوانده مى‏شود. در اين دو جهت بحث مى‏كنيم. امّا الجهت الاولى ظاهر عبارات اصحاب جمله‏اى از اصحاب ملتزم هستند كه تكبيرات خمسه واجب است. چه جورى كه مؤمن بر مؤمن ميّت نماز بخواند پنج تكبير مى‏گويد، اين جا هم پنج تكبير مى‏گويد. براى اين كه كما ذكرنا رواياتى كه وارد شده است، رسول الله (ص) بر منافق چهار تكبير مى‏گفت و بر مؤمن پنج تكبير مى‏گفت، منافق در زمان رسول الله (ص) كسى بود كه اسلام را اعتراف مى‏كرد. ولكن قلباً معتقد نبود. قلباً قبول نمى‏كرد. تسليم به اسلام نداشت. آياتى كه درباره منافقين وارد است، اين منافق است. بما اين كه اعتراف به شهادتين كرده بود و با او معامله مسلمان مى‏شد، موقع نماز خواندن به او چهار تكبير مى‏فرمود رسول الله.
در آن صحيحه حشام ابن سالم و حمّاد ابن عثمان اين جور است در باب 5. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان و حشام ابن سالم جميعاً عن ابى عبد الله (ع). قال كان رسول الله (ص) يكبّر على قومٍ خمساً و على قومٍ آخرين اربعاً. فاذا كبّر على رجل اربعاً بالتّهمه و النّفاق. بالتّهمه يعنى متّهم مى‏شد كه منافق بود. اين كه نفاق در آن زمان كه رسول الله (ص) چهار تكبير مى‏گفت اين منافق است.
و امّا آن كسى كه نسبت به ولايت منافق بوده باشد يعنى اعتقاد نداشته باشد، ولكن پيش شيعه مى‏گويد من شيعه هستم. آن هم منافق است. ولكن منافق در حق است. اين منافق را نمى‏گيرد اين روايت. بدان جهت اين منافق در زمان ائمّه پيش شيعه نسبت به ولايت ائمّه عقيده‏اى نداشتند، قبول نداشتند ولكن پيش شيعه مى‏آمدند و مى‏گفتند ما شيعه هستيم، نه اين منافق را نمى‏گيرد اين روايت كبّر. بدان جهت اين عامّه چه معاند باشند، چه شخصى باشد بر اين كه جاهل مقصّر باشد، چه آن كسى كه مى‏گويد من شيعه هستم. ولكن مى‏دانيم كه دروغ مى‏گويد. شيعه نيست. خودش اظهار نمى‏كند من شيعه هستم. اظهار مى‏كند من شيعه هستم. ولكن مى‏دانيم دروغ مى‏گويد. اين سه قسم از مخالف كه در ما نحن فيه هست، پيش جماعتى اين است كه پنج تكبير بايد گفته بشود. چرا؟ چون كه مؤمن در آن روايت در اين صحيحه‏اى كه خواندم، مؤمن مقابل منافق در زمان رسول الله است كه آن منافق را رسول الله چهار تكبير مى‏فرمود. غير او كه عبارت از مؤمن است، يعنى مسلمان بود، قبول داشت اسلام را و شهادتين را و خودش هم تسليم داشت ايمان به اسلام داشت به او پنج تكبير مى‏گفت. مراد از مؤمن او است.
بدان جهت در اين روايت كه مى‏فرمايد مؤمن پنج تكبير مى‏فرمود، اين مؤمن ولو مخالفى كه فعلاً هست اين را نمى‏گرفت، چون كه آن زمان مسأله امامت نبود در زمان رسول الله (ص). ولكن در ساير روايات كه امام فرموده است مثل صحيحه‏اى كه سابقاً خوانديم مثل صحيحه ابى ولّاد سألت ابا عبد الله (ع) عن التّكبر عن الميت قال خمساً، سابقاً هم گفتيم به اين مطلقات تمسّك مى‏كنيم در مواردى كه دليل بر تخصيص ثابت نشده است. آن مقدارى كه تخصيص ثابت شده است يكبّر و الميت خمساً، قضيه حقيقيه است. در هر زمان آنى كه خارج شده است آن منافق در زمان رسول الله است. يعنى مثل او باشد. منافق در زمان رسول الله كه بگويد مسلمان هستم. شهادتين را بگويد. ولكن خداوند مى‏فرمايد و الله يشهد انّ المنافقين لكاذبون. كه تسليم قلبى ندارند. اگر اين جور منافقى بوده باشد، در اين زمان هم اين جور منافقى بوده باشد، چهار تكبير به او مى‏گويند. اين مقدار تخصيص ثابت شده است. اين مقدار تقييد ثابت شده است. نگوييد در بعضى روايات دارد مثل صحيحه‏اى كه خواهيم خواند امّا المؤمن فخمس تكبيرات و امّا المنافق خمس تكبيرات هم مال مؤمن است. معلوم نيست كه مؤمن مخالف را بگيرد. گفتيم نه معلوم است. مى‏گيرد. چون كه مؤمن در مقابل منافق در زمان رسول الله است.
و ثانياً اگر اين مؤمن مجمل بشود، اجمال خطاب مقيّد و مخصّص به خطاب مطلق سرايت نمى‏كند يا ارباب الاصول. آن وقتى اجمال مقيّد مطلق خطاب را از كار مى‏اندازد كه خطاب مطلق مستقل نباشد. در همان خطاب مطلق قيد وارد شده باشد. آن قيد خطاب را مجمل مى‏كند اگر قيد مجمل بشود. نمى‏شود به آن خطاب در موضع شك تمسّك كرد. و امّا اگر خطاب قيد منفصل بشود و خطاب مطلق هم منفصل بشود و قيد مجمل بوده باشد لا فرض، در مورد اجمال تمسّك به اطلاق و مطلق مى‏شود. و اجمال برداشته مى‏شود حكماً. حكم مى‏شود بر اين كه حكم مطلق ثابت است مگر در آن مورد يقين دلالت مقيّد كه آن منافق در زمان رسول الله (ص) است.
على هذا الاصل مشهور ملتزم شده‏اند بر اين كه در ما نحن فيه مى‏شود مشهور بين المتأخّرين. ولو صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف اين جور فرموده است كه وجوب تكبيرات الخمس اين فتوا است. وجوب تكبيرات الخمس فى صلاة الجنازه و اجزا الاربع مع التّقيه او كون الميت مخالفاً. يعنى سنّى بشود. ولو اين جور فتوا داده است، ولكن نه اين وجهى ندارد. جاى تمسّك به مطلقات است، و منافق آن است. اين كه صاحب حدائق ملتزم شده است قدس الله نفسه الشّريف آن منافقين چه جورى كه در زمان رسول الله (ص) ظاهراً مسلمان بودند، يك احكام اسلام به آنها ظاهراً بار بود. قلبشان كفر بود. كافر بودند. بدان جهت از اين دنيا هم مى‏رفتند كفر به آنها معامله مى‏كرد. آن اقرار در دنيا يك....آنها قيمت نداشت. چرا؟ چون كه آنى كه با قلبشان برده‏اند كفر است. چه جورى كه آنها اين جور بودند و منفعتى ندارد بلكه در روايات نفرين دارد كه به ميّت آنها نفرين بشود، اين مخالفين هم اينها هم همين جور هستند. اسلامشان ظاهرى است. اينها باطناً محكوم به كفر هستند. به اسلام ايمان نياوردند. چون كه اسلام دعائمش پنج تا است. يكى مسأله ولايت است. اينها حقيقتاً مسلمان نيستند. اين حرف را سابقاً گفتيم كه ما نمى‏توانيم قبول بكنيم. در مسأله‏اى تكلّم مى‏كرديم كه ايمان از شرايط صحّت عمل است، گفتيم نه اسلام است. ولكن عملشان صحيح نيست. عملشان فايده‏اى ندارد. نه اين كه محكوم هستند به كفر، اسلامشان اسلام ظاهرى است. بله وقتى كه به آن دنيا رفتند، آن اقرارشان بدون ولايت به آنها فايده‏اى نخواهد داد. ولكن اين جور نيست كه از اسلام خارج بشوند. مثل آن منافقين در آن زمان بشوند. اين را ما سابقاً بحثش شد. اين جا هم موردش نيست. ايشان اين جور فرموده است. اگر اين جور بوده باشد عيبى ندارد. اينها هم ملحق به منافقين در آن زمان مى‏شوند. اينها ايمان ندارند. فقط اظهار كرده‏اند شهادتين را. ولكن وقتى كه اين جور نشد اينها بنا شد مسلمان بوده باشند و مسأله ولايت از اصول مذهب بشود، نه از اصول دين بشود وقتى كه بنا بر اين شد، كما هو الصّحيح اينها مسلمان هستند يكبّر على صلاة الجنازة بخمس تكبيرات. اطلاقش مى‏گيرد اين را. بدان جهت كسى اگر بخواهد بگويد نه اينها چهار تا مى‏خواهد اينها، اين بايد مخصّص ادّعا كند. يا مثل صاحب حدائق كه ملحق به منافقين كند كه اينها در دنيا هم كافر هستند. مثل المنافقين. منتهى ظاهراً احكام اسلام بر آنها جارى مى‏شود. يا بايد آن جور بگويد كه درست نيست، بعضى‏ها گفته‏اند در ما نحن فيه صحيحه‏اى هست. از آن صحيحه ظاهر مى‏شود بر اين كه بر اينها هم چهار تكبير بايد گفته بشود. پنج تكبير گفته نمى‏شود. ولو صاحب حدائق فرموده است او كان الميت يعنى مى‏شود چهار تكبير گفت. نه اين كه واجب است تكبير گفت. ولكن روايتى هست كه از او استفاده شده است كه چهار تكبير است. آن كدام روايت است؟ اين صحيحه اسماعيل ابن سعد اشعرى است.محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد عن اسماعيل ابن سعد الاشعرى عن الاب الحسن الرّضا (ع) قال سألته عن صلاة الميت سؤال كردم از صلاة الميت قال امّا المؤمن و خمس تكبيرات. مؤمن پنج تكبير دارد.
و امّا المنافق فاربعٌ. منافق چهار تا است و لا سلام فيها. سلامى در او نيست. مى‏دانيد امام رضا سلام الله عليه در اين روايت فعل نبى را نقل نمى‏كند كه نبى (ص) بر مؤمن پنج تا تكبير مى‏گفت. بر منافق چهار تا مى‏گفت تا آن حرف اولى ما بيايد كه در ما نحن فيه آن زمان منافق به اين معنا بود. مؤمن هم مقابل اين منافق است. اين روايت را امام حكمش را خودش بيان مى‏فرمايد. سألته عن اب الحسن الرّضا(ع) سألته عن الصّلاة على الميت، صلاة بر ميت فقال امّا المؤمن فخمس تكبيرات و امّا المنافق فاربعٌ. خب معلوم است گفته شدن كه منافق در زمان امام رضا سلام الله عليه منافق در صدر اسلام نبود. منافق اين بود كه مى‏آمد پيش شيعه‏ها مى‏گفت بله من با شما هستم. من هم شيعه هستم. قبول دارم وصايت را. وقتى كه از آن جا مى‏رفت پيش مخالفين مى‏گفت كه بابا من با شما هستم. قلباً هم با آنها بود. اين منافق معناى دومى است گفته‏اند. چون كه روايت از امام رضا سلام الله عليه است، منافق به معناى دومى است. اين منافق وقتى كه چهار تكبير به جنازه‏اش گفته شد، با وجود اين كه در لسانش مى‏گويد من شيعه هستم، آنى كه در لسانش هم مى‏گويد من سنّى هستم. مى‏گويد شيعه باطل است. به طريق اولى بايد به او چهار تكبير گفت. وقتى كه به مستضعف مخالفى يعنى منافق للمخالفين كه پيش شيعه مى‏آيد مى‏گويد بر اين كه من شيعه هستم، بر اين چهار تكبير گفتن لازم بود. چهار تكبير بود صلاة بر او. آنى كه اين را هم نمى‏گويد. بلكه پيش شيعه مى‏گويد من مسلمان هستم. حرف شما هم عقيده شما هم باطل است. به او به طريق اولى بايد چهار تكبير گفت.
بدان جهت به اين روايت تمسّك كرده‏اند به اين بيانى كه عرض كردم و اين حرف هم درست نيست. چرا؟ چون كه منافق در شيعه مى‏شود اين جور. ولكن منافق در زمان رسول الله(ع) در همه زمان‏ها است. الان هم شايد باشد منافق. قلباً اسلام را قبول ندارد. ولكن وقتى كه به مسلمان‏ها مى‏رسد مى‏گويد من مسلمان هستم. منافق يعنى آن كسى كه به مسلمان‏ها مى‏رسد و مى‏گويد من مسلمان هستم. اشهد ان لا اله الاّ الله و شهادتين را مى‏گويد. ولكن قلباً اعتقاد ندارد. اين منافق آن زمان در آن زمان هم بوده است. بدان جهت در ما نحن فيه قدر متيقّن حتّى در اين روايت منافق در آن زمان است. منتهى احتمال مى‏دهيم كه اين منافق شامل اين قسم ثانى كه منافق شيعه هم بشود. گفتيم اگر مقيّد ما مجمل شد ظهورى پيدا نكرد، بلكه ظهور منافق در همنا منافقى است كه ما بين المسلمين معروف بود، آن منافق ظهور در او دارد. احتمال هم بدهيم كه اينها را هم مى‏گيرد تمسّك به مطلقات مى‏كنيم. مطلقاتى كه صلاة بر ميت خمس تكبيرات است، آنى كه از اين خارج شده است و مسلّم و دليل بر او داريم، آن منافقى است كه سنخش سنخ منافق فى زمان رسول الله بوده باشد، (ص). كه مسلمان نيست، قلباً اعتقاد ندارد، ولكن اعتراف به شهادتين كرده است. مى‏گويد من مسلمان هستم. چيزى هم اظهار نمى‏كند. مى‏گويد مسلمان هستم. ولكن ما مى‏دانيم دروغ مى‏گويد. وقتى كه از اين جا مى‏رود، مى‏رود پيش آن كفّار. اين جهت اولى بود كه بايد خمس تكبيرات بشود. ظاهر عروه هم همين است كه مراد همان خمس تكبيرات است در مسلم. چون كه مقيّد نكرد به مسلم اثنى اشعرى. فرمود بر اين كه در صلاة على الميت المسلم پنج تكبير واجب است. ظاهرش اين است كه فرقى نمى‏كند مسلمان مؤمن بوده باشد يعنى مؤمن اصطلاح فعلى بوده باشد كه شيعه اثنى اشعرى باشد يا غير اين بوده باشد. انّما الكلام فى الدّعا است كه دعائى كه خوانده مى‏شود، آنى كه قدر متيقّن و يقينى است و قطعى است بر اين مخالف كه معاند است عناد مى‏كند با هم. يا فرض كنيد جاهل مقصّر است. نرفته است ياد بگيرد. و مى‏گويد مسأله شيعه درست نيست. و اگر مى‏رفت و اعتقاد پيدا مى‏كرد انكار نمى‏كرد. اين شخصى كه اين جور معاند است يا اين جور است دعاى له نمى‏شود. دعاى له جايز نيست. چون كه امام (ع) در آن مسلمان مستضعف كه شيعه بود، مسلمان بود حقيقتاً. ولكن مستضعف بود، مسأله ولايت را نفهميده بود، در او فرمود بر اين كه اين جور بگو. صلاة بر نبى بفرست بعد دعاى بر مؤمنين و مؤمنات بفرست. آن جا دعاى بر ميّت مستضعف را نفرمود فضلاً از اين كه شخص مخالفى بشود كه معاند بشود دعاى بر له جايز نيست.
انّما الكلام اين است كه دعا بر عليه واجب است. بعد از تكبيرة الرّابعه بايد او را نفرين كرد. يا اين نفرين كردن جايز است. بر اين بد دعا كردن جايز است. وجوبى ندارد. عرض مى‏كنم بر اين كه در روايات ما آنى كه وارد شده است رواياتش را مى‏خوانم براى شما. كيفيّت الصلّاة على المخالف و كراهة الفرار عن جنازته اذا كان يظهر الاسلام كه انسان به نماز جماعت مى‏خوانند حاضر بشود. آن جا دارد بر اين كه محمد ابن على ابن الحسين روايت اولى است باسناده عن عبيد الله ابن على الحلبى. در باب 4 از ابواب صلاة الجنازه است. عن ابى عبد الله (ع) قال اذا صلّيت على عدوّ الله كه معاند را قطعاً مى‏گيرد. آن كسى كه حق را مى‏داند مع ذالك انكار مى‏كند. اين عدوّ الله است. اذا صلّيت عنوان منافق نيست. اذا صلّيت على عدوّ الله فقل اللّهم انّا لا نعلم منه الاّ نعلم عدوٌّ لك و لرسولك اللّهم فحش قبره نارا وحش جوفه نارا و عجّل به الى النّار فانّه كان يوالى اعدائك. اعداء تو را آنها دوست مى‏داشتند. ولى اخذ مى‏كردند. و يعادى اوليائك. اين معلوم است ديگر. قضيه شيعه و كذا است. و يعادى اوليائك و يقضى اهل بيت و نبيك. بدان جهت اين معاندى كه اين جور بوده باشد حق را منكر بشود و بگويد نه اين اساس ندارد. اللّهم زيّق عليه قبره فاذا رفع فقل اللّهم لا ترفع و لا تزكّيه. آن وقتى كه برمى‏دارند ببرند به قبر بگو اللّهم لا ترفع. بدان جهت مقامش را بالا نبر. همان كه اسفل السّافلين بايد آن جا برود. اين‏ها آن قسم اول كه معاند بوده‏اند، عناد داشته‏اند با هم. و اظهار محبّت مى‏كردند به آن اعداء اهل بيت سلام الله عليه و سلام عليهم شمول اين روايت و امثاله قطعى است.
امّا آن جاهل مقصّرى كه نه او اعتقاد ندارد. قبول ندارد ولايت را لجله. عنادى ندارد. لجهله قبول ندارد. بدان جهت مى‏گويد كه نه اين درست نيست. اين دليل ندارد. كه اين جور بشود. فحص نكرده است. جاهل مقصّر است. اگر فحص مى‏كرد مى‏رسيد به مطلب. آن جا مى‏گوييم كه آن جا چه جور دعا بشود، آن هم نظير اين است. فرقى نمى‏كند. چرا؟ چون كه اين صحيحه همين جور است. در روايت پنجمى در همين باب و عنه عن ابيه عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن محمد ابن مسلم عن احدهما(ع) الله قال اذا كان جاهداً بالحق اين جاهد در مقابل عارف است. و در مقابل مستضعف كه كما گفتيم. مستضعف است و عارف الحق است و جاهد الحق. ان كان جاهداً للحق فقل اللّهم...جوفه نارا و قبره نارا و...الحديث و ذالك قال ابو جعفرٍ(ع). اگر شما كسى ادّعا بكند بر اين كه در ما نحن فيه اين روايت كه هست اين روايت به قرينه ذيل كه در ذيلش دارد و ذالك قاله ابو جعفر(ع) لامرئة سوءٍ من بنى اميّه صلّى عليها ابى و قال هذه و قال واجعل شيطان لها قريناً كه بگويد اين به قرينه ذيل آن معاند است. نه ذيل قرينه نمى‏شود. آن هم جاهد حق بود. مطلق است آن. دليل نمى‏شود. لو فرض هم اگر كسى مناقشه بكند كه اين روايات آن... و معاندين الحق كه عداوت نشان مى‏دهند با اولياء الحق آنها را مى‏گويند اگر كسى اينها را بگويد لا اشكال بر اين كه دعا بر له جايز نيست. دعا بر عليه واجب نباشد در آن قسم ثانى كه جاهل مقصّر است، دعا بر له جايز نيست...آن دليلى كه در مستضعف وارد شده بود. هذا كلّه نسبت به مخالف.
و امّا الكلام فى المقام الثّالث.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه يك بحثى است. در مقدّمات اصول بحث مى‏گويند. مى‏گويند الفاظ ظهور در آن واقعش دارد. اللّهم كلّ المؤمنين و المؤمنات يعنى مؤمن واقعى. آن مؤمن واقعى. اللّهم اغفر المسلمين و المسلمات يعنى مسلم واقعى. عطف تفصير است اين هم. آن مسلم واقعى كه در دنيا و آخرت با او معامله مسلم مى‏شود ولكن سؤال از اعمالش مى‏شود، نكته‏اى كه مى‏گويم ياد داشته باشيد. آنى كه مسلم واقعى است و به طور مطلق مسلمان است، هم در دنيا، هم در آخرت ولكن در آخرت از اعمالش سؤال خواهد شد و اعمالش گريبان آن مسلمان مى‏شود. اللّهم كلّ المؤمنين و المؤمنات.
سؤال؟عرض مى‏كنم بر اين كه اولياء ائمه هدى تنها نيستند. ائمه هدى اولياء فى مرتبةٍ اولى هستند. آن مؤمنينى هستند كه آنها اولياء الله هستند. توى شيعه، علمايشان آنهايى كه صاحب كرامت بودند آنها اولياء الله هستند...نيستند اينها. اينها را معاند مى‏شمارند. بدان جهت همان را مى‏گيرد. آن هم اولياء است. آنها را هم معاند هستند با آنها. اگر نمى‏خواهيد بگرديد تا ببينيد حقيقت واقع چيست. بدان جهت آنها را مى‏گيرد، عرض مى‏كنم اگر آن در جاهل مقصّرش كه اگر فرض بكنيد اين جور نيست يعنى معاند نيست...ولكن مى‏گويد درست نيست. اگر اين روايات اين را نگيرد، اين دعا اين را نگيرد، ما خيلى اصرارى نداريم. امّا دعاى بر له نمى‏شود. بر مستضعفشان دعا بر له جايز نبود. فضلاً از غير مستضعفشان...هذا كلّه در كلام در دو مقام بود.
و امّا در مقام سوّم،
سؤال؟ عرض كردم. مسلم هم مسلم مطلق يعنى مسلم در دنيا و آخرت كه از اعمالش سؤال مى‏شود، از خدا مى‏خواهيم كه از او ديگر از اعمالش سؤال نكند. به فضل و احسانش از او بگذرد. وساطت مى‏كنيم. شفاعت مى‏كنيم. و شهادت مى‏دهند كه ما، شهادت هم گفتند كه دروغ نيست. چون كه داعى مغفرت است. اللّهم لا نعلم منه الاّ خيرا. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه دعا بر له كردن مال مختص به آن مؤمن است. انّما الكلام در اطفال است كه اطفال مؤمنين كه آنها از دنيا مى‏روند قبل از اين كه بالغ بشوند. چه به حدّ تمييز برسند يا حتّى قبل بلوغ التمييز هم از دنيا رفته‏اند. الصّلاة على الميت خمس تكبيرات. امام هم فرمود اذا بلغ ستّه سنين يجب عليه الصّلاة. طفل وقتى كه شش سالش را تمام كرد، بايد بر ميّتش نماز خواند. خب بعد از تكبيره رابعه در صلاة او چه دعائى به او بكنيم. چون كه صلاة ميّت استغفار است براى ميت. دعاى در صلاة الميت استغفار است. در صحيحه عبد الله ابن سنان كه در باب اول از ابواب صلاة الجنازه است، محمد ابن الحسن باسناده عن الحسن ابن محبوب عن ابى...و عبد الله ابن سنان جميعاً عن ابى عبد الله (ع) قال ينبقى لاولياء الميت منكم ان يعظموا اخوان الميّت بموته فيشهدون جنازته و يصلّون عليه و يستغفرون و يكتسب لهم الاجر و يكتب للميّت الاستغفار. صلاة ميت اين جور است. مقوّم صلاة ميت دعا است. نه دعا للميت. بلكه گفتيم در مخالفين آن جايى كه جاى ميت دعاى له ندارد، همان صلاة على النّبى است و دعا للمؤمنين و المؤمنات است. به قول ايشان و المسلمين و المسلمات است. همين جور است. اللّهم كل المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات. مقوّمش دعا است. آن جايى كه بر ميت دعا نمى‏شود اكتفا مى‏شود. جايش دعا للمؤمنين مى‏شود. خب اطفال مؤمنين هم كه آن استغفار ندارد كه. آن گناهى نكرده است. ربّما طفل معصوم است. به حدّ تمييز هم نرسيده است كه مثلاً تعزير بشود به بعض افعالش. اين چه دعائى بكنيم در اين؟ امر داير است ما بين دو تا امر. امر داير است ما بين اين كه به پدر و مادرش دعا بشود. و امر داير است مثل آن مخالفين به مؤمنين و مؤمنات دعا بشود. چون كه مقوّم صلاة ميت دعا است. بر ميت نشد، بر مؤمنين و المؤمنات الاحياء و الاموات به آنها دعا مى‏شود. در ما نحن فيه به پدر و مادر دعا بشود يا به مؤمنين. مى‏دانيد كه احتياط جمع است. چون كه اگر جمع بكند در صلاة على الطّفل ما بين الدّعا...و ما بين الدّعا به پدر و مادرش، قطعاً تكليف را انتصال كرده است. انّما الكلام اين است كه اين احتياط واجب است يا نه، نه اين وجوبى ندارد. مقتضاى اصالت البرائه در ما نحن فيه تخيير است. مى‏خواهد به پدر و مادرش دعا كند يا به مؤمنين. چرا؟ چون كه ما مى‏دانيم در صلاة اين بايد يك دعائى بشود. چون كه دعا مقوّم است. نمى‏دانيم خصوص بر پدر و مادرش بايد دعا بشود، يا بر مؤمنين يا هر دو تا بايد بشود. سه احتمال كه بيشتر نيست. آنى كه قدر متيقّن است مطلق الدّعا است كه بايد دعا بشود. دعائى كه يا بر پدر و مادر بشود يا به مؤمنين. امّا خصوص وجوب دعا بر پدر و مادر منفى به اصالت البرائت است. اين دوران امر لتّكليف بين التّعيين و التّخيير است. امر داير است اين معيّناً واجب بشود يا جامع كه مخيّر بشود. يا آن يكى مخيژر بشود معيّناً يا جامع بشود. در بحث اصول مقرّر است در دوران الامر بين الاقل و الاكثر ارتباطى. آن جا مقرر است. در دوران الامر بين التّعيين و التّخيير حكم تخيير است.
ولكن در ما نحن فيه يك روايت هست. گفته‏اند بر اين كه احتياط جمع است. تكليف به تخيير است. ولكن در ما نحن فيه يك روايت معتبره‏اى است. گفته‏اند اين روايت معتبره دلالت مى‏كند كه نه، دعا به پدر و مادر متعيّن است. بايد در صلاة على الميت دعا بر پدر و مادر بشود. پنج تكبير بايد گفته بشود. چون كه صلاة على الميت خمس تكبيرات و در او بايد به خود پدر و مادر دعا بشود. در باب 12 از ابواب صلاة الجنازه محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسين عن محمد ابن يحيى محمد ابن يحيى العطّار است. على ابن الحسين پدر صدوق است. عن محمد ابن احمد ابن يحيى صاحب نوادر الحكمت است. اشعرى اجلاّ است. اين محمد ابن احمد ابن يحيى رواياتى دارد عن اب الجوزا عن منبّه ابن عبد الله. اسمش منبّه ابن عبد الله است. كنيه‏اش هم ابى جوزا است. اين شخصى است كه نجاشى قدس الله نفسه الشّريف در حقّش گفته است صحيح الحديث. زيدى است به حسب مذهب. ولكن فرموده است صحيح الحديث است. اين هم نقل مى‏كند عن حسين ابن الوان الكلبى الكوفى. اين حسين ابن الوان عامى است. ولكن خواهيم گفت كه اين حسين ابن الوان هم عيبى ندارد. درست است. بعد عيب ندارد خواهيم گفت. يعنى فردا. چون كه امروز گذشته است. عن عمر ابن خالد آن هم كه ثقه است. على ابن فضّال توثيق كرده است عن زيد ابن على عن آبائه عن علىٍ (ع) فى الصّلاة على الطّفل انّه كان يقول. على (ع) وقتى كه بر طفل نماز مى‏خواند عن علىٍ(ع) فى الصّلاة...انّه كان يقول اللّهم اجعله لابويه و...و اجرا...امّا...معنايش عبارت از اين را مى‏دانيد كه معامله سلف اين است كه انسان متاعى را مى‏فروشد كه آن متاع را بعد از زمانى تحويل مى‏گيرد. اين اللّهم...سلفاً يعنى ما به واسطه اين آخرتمان را خريديم. اين را سلف قرار مى‏دهيم. يعنى اين را داديم اجرتاً. خب پدر و مادر است ديگر. محبّت دارد. دل دارد. مى‏گويد اين را داديم. ثمن. اللّهم اجعله سلفاً. يعنى مقابلش را آنى كه به ما قرار مى‏دهى در آخرت بايد بدهى ديگر. او را سلف قرار بده...همه عطف تفصير مى‏شود. دعاى بر پدر و مادر است. تا ببينيم اين روايت به حسب السّند و الدّلاله تمام است يا نه. و الحمد الله ربّ العالمين.