جلسه 1025

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1025 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
كلام در صلاة على السّبى الميت بود. كه اگر اين سبى الميت ولد المؤمن بوده باشد، در تكبيره رابعه بنا بر اين كه دعائى بر ميّت متعيّن است در تكبيره رابعه بعد از تكبيره رابعه چه دعائى مى‏شود. آيا دعا بر مؤمنين مى‏شود يا دعا بر پدر و مادر طفل مى‏شود. و اگر گفتيم تكبيره رابعه هم خصوصيتى ندارد. در صلاة على الميت. در ميّت بايد دعا بشود. ولو بعد از تكبيره ثالثه يا ثانيه. در اين صورت بر پدر و مادر دعا مى‏شود يا بر مؤمنين. گفتيم مقتضى القاعده اگر روايت خاصّه‏اى نبود مقتضى القاعده تخيير است و احتياط بر جمع است. ولكن در ما نحن فيه اين روايتى بود كه در اين روايت اين جور وارد شده بود. سند اين روايت اين بود محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسين كه پدر صدوق است و سند شيخ به پدر صدوق سند صحيحى است. عن محمد ابن اليحيى العطّار نقل مى‏كند. ابن يحيى العطّار عن محمد ابن احمد ابن الاشعرى صاحب كتاب نوادر الحكمه نقل مى‏كند. اين هم محمد ابن احمد ابن يحيى نقل مى‏كند از اب الجوزا عن منبّه ابن عبد الله. اين منبّه ابن عبد الله ولو زيدى است، ولكن ثقه است. حيثٌ كه نجاشى قدس الله سرّه وقتى كه اين را عنوان مى‏كند مثل اين كه اين منبّه ابن عبد الله يعنى واقعش اين است كه صاحب كتاب است. چون كه نجاشى قدس الله نفسه الشّريف آنهايى را در نجاشى عنوان كرده است در آن جا عنوان كرده است كه صاحب كتاب بوده باشد. به نحوى كه خودش در اول كتاب فرموده است. اين هم صاحب كتاب است. زيدى است.
و ايشان فرموده است در حقّ اين شخص صحيح الحديث. حديث صحيح الحديث است. يعنى حديث الصّحيح نقل مى‏كند. اين صحيح الحديث ظاهرش توثيق است كه حديثى كه نقل مى‏كند حديث صحيح نقل كند. يعنى متحرّز است از حديثى كه آن حديث معلوم نيست صحّتش. اين صحيح الحديث توثيق است و اين كافى است و درست هم متوجّه باشيد. شخص را توصيف كرده است. چون كه بعضى‏ها خدشه كرده‏اند. گفته‏اند صحّت در لسان قدما اين نيست كه راوى عدل و ثقه بوده باشد. اين راوى عدل. ثقه بوده باشد روايت صحيحه مى‏شود، اين اصطلاحى است كه متأخّر است. از زمان علاّمه است. سابقاً علما كه مى‏گفتند روايت صحيح است، يعنى بايد عمل بشود به او. بدان جهت در يك جايى روايت متّصف بشود در كلام قدما كه روايتٌ صحيحه اين دلالت نمى‏كند كه راوى‏اش عدل و امامى است. ثقه است. به اين معنا دلالت نمى‏كند.
و امّا در ما نحن فيه نجاشى نفرموده است روايت صحيحه. فرموده است صحيح الحديث. شخص را متّصف كرده است كه حديثش صحيح مى‏شود. خصوصيت در خود اين آدم است. در روايت صحيحه ممكن است خصوصيت در خود روايت بشود كه قرينه است بر اين كه اين روايت مطابق با حكم واقع است. ولكن صحيح الحديث خصوصيت در خود راوى است. خصوصيت به اين مى‏شود كه ثقه بوده باشد. در راوى خصوصيت ديگرى نمى‏شود. بدان جهت اين منبّه ابن عبد الله كه ابى جوزا است، حكم مى‏شود بر اين كه اين شخص ثقه است. و منهنا در رواياتى كه به اين سند است اب الجوزا منبّه ابن عبد الله در سند او داده است، آن روايت را معتبر مى‏دانيم. اين اب الجوزا هم كه منبّه ابن عبد الله است، نقل مى‏كند عن الحسين ابن الوان. اين حسين ابن الوان كلبى است. نجاشى اين را هم عنوان كرده است. عنوان كرده است حسين ابن الوان، از عنوان كردن حسين ابن الوان معلوم است كه حسين ابن الوان صاحب كتاب‏
است. ولكن در ترجمه‏اش اين جور گفته است كه حسين ابن الوان الكلبى اخوه الحسن ثقةٌ. ليس له كتابٌ. اخوه حسن ثقةٌ. ليس له كتابٌ. جماعتى گفته‏اند كه اين ثقةٌ برمى‏گردد به برادرش كه حسن است. و ليس له كتابٌ هم و ليس للحسين كتابٌ است در عبارت نجاشى. آن عبارت غلط است. و ليس للحسن كتابٌ. برادرش كتاب نداشت. بدان جهت برادرش را عنوان نكرده است. چون كه خودش فى ما بعد مى‏گويد و للحسين كتابٌ مختلط كتاب مختلط است. اين صريح است كه ليس للحسين كتابٌ نيست. ليس للحسن است. حسين اشتباه گفته شده است. نسختاً اشتباه است. على كلّ تقديرٍ گفته‏اند اين توصيف در كلام نجاشى الحسين ابن الوان الكلبى اخوه الحسن ثقةٌ اين ثقةٌ برنمى‏گردد به حسين ابن الوان. برمى‏گردد به اخوه. بدان جهت در كلام نجاشى توثيقى نيست. و آنها كه توهّم كرده‏اند ثقةٌ برمى‏گردد به حسين ابن الوان، نه درست نيست اين. ظاهر كلامش اين است كه عرض كردم.
ولكن مع ذالك حسين ابن الوان ثقه است. حيثٌ كه اين ابن عقده كه سابق بر نجاشى هم هست. ايشان وقتى كه ذكر مى‏كند اين حسين ابن الوان را، مى‏گويد حسين ابن الوان اخوه حسن اوثق منه. حسين ابن الوان برادرش كه حسن است اوثق از حسين است. ظاهر اين كلام اين است كه حسين هم ثقه دارد. چون كه افعل التّفصيل تعبير كرده است. ظاهر افعل التّفصيل اشتراك در مادّه است. در مادّه با همديگر مشترك هستند. مثل اين كه مى‏گويند زيد اخوه. فلانٌ اعلم منه. اين معنايش اين است كه آن هم هست. ولكن اين زيادتى دارد. امتياز دارد. ممكن است در راوى اوثق باشد. يكى ثقه بوده باشد. يكى متحرّز از كذب است. ولكن بعضاً اشتباه مى‏كند. كسى اوثق است. از اشتباه هم متحرّز مى‏شود. دقت مى‏كند كه اشتباه نشود. بدان جهت در آن خبرين متعارضين راوى يك حكمى، راوى روايتى كه مستند حاكم است، روات يكى اوثق بوده باشد و راوى ديگرى ثقه بوده باشد، مشهور گفته‏اند كه از آن...عمر ابن حنضله استفاده كرده‏اند. اگر صحيح بوده باشد كه آنى كه راوى‏اش حسين ابن اوثق است او مقدّم مى‏شود. لنا كلامٌ كه آن راجع به ذى خبرين متعارضين باشد. و كيف ما كان ابن عقده كلامش كافى است. وقتى كه در بحث قضا هم گفتيم كه تعديل راوى و شاهد يا فرض كنيد توثيق راوى احتياج به تعدد ندارد. چون كه در ما نحن فيه خبر عادل چون كه توثيقاتى كه اينها مى‏كنند مثل ابن عقده و مثل نجاشى و مثل شيخ الطّوسى، مفيد، على ابن حسن فضّال و ديگران توصيف اينها از باب رجوع به اهل خبره نيست كما توهّم. توثيق اينها از باب خبر ثقه است. خودشان ثقه هستند و خبر مى‏دهند. خبر وقتى كه دادند خبر واحد حجّت است خبر ثقه. چه در احكام چه در موضوعات. كما اين كه در بحث اصول ذكر شده است. ولو در موضوعات خارجيه اشكال كردند بعضى‏ها، ولكن اشكال درست نيست. خبر ثقه حجّت است. و در ما نحن فيه ابن عقده فقط كافى است. و يك كلمه‏اى هم بگويم. نگوييد بعضى‏ها كما اين كه خيال مى‏كنند كه اين خبر نجاشى كه توثيق مى‏كند، كسى را توثيق مى‏كند كه اصل آن شخص را نديده است. مثل احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى را توثيق مى‏كند كه او را نجاشى كه نديده است او را توثيق بكند. خبرش لابد مع الواسطه بايد باشد. و واسطه‏ها را به ما نقل نمى‏كنند. اين خبرش مى‏شود مرفوعه و مرسله. خبر مرفوعه و مرسله اعتبارى ندارد در احكام. در موضوعات هم اعتبارى ندارد. يك شخص ثقه‏اى بگويد كه يك نفر به من گفت كه فلان كس عادل است. اين فايده‏اى ندارد. اگر نقل كرد نقل مستند گفت بر اين كه فلانى به من كه آن فلانى هم ثقه است. او فلان الثّقه به من گفت اخبرنى الثّقه كانّ فلاناً عادلٌ بله آن عيبى ندارد. مى‏شود پشت سرش نماز خواند. مى‏شود شهادتش را قبول كرد. جماعتى گفته‏اند اين جور توهّم كرده‏اند كه اين توثيقى كه شيخ مى‏كند، توثيقى را كه نجاشى مى‏كند. يا كشّى مى‏كند، اين توثيقات از باب خبر مرسل هستند و اعتبارى ندارند.
ولكن اين كلام از شخصى صادر مى‏شود كه تتبّع نداشته باشد. هم شيخ، هم نجاشى اينها غرضشان آنى كه در كتب اصحاب بود قبلشان كه متفرّق بود آن كتب. آنهايى كه در آن كتب هست، آنها را نقل مى‏كند. يك جايى اگر محرز بشود كه توثيق نجاشى روى اجتهاد خودش است كما اين كه در بعضى موارد در شيخ پيدا مى‏شود. او اعتبارى ندارد. اجتهادشان به ما اعتبارى ندارد. اينها كما اين كه خودشان گفته‏اند، اينها آن كتب متفرّق را چون كه عيب مى‏گرفتند شيعه مستنصنفى ندارد، آنها را جمع كرده‏اند و نقل كرده‏اند. آن كتب، كتب متكثّره بود. كسى كه در حال روات تتبّع بكند، اينها كتبى داشتند كه شايد از صد تا متجاوز بود. از اين كتب نقل مى‏كنند كه اصحابشان معروف بود. با آن توثيقاتى كه آنها داشتند همان‏ها را نقل مى‏كند. بدان جهت در آن كتب اگر آن توثيق نباشد، نقل نمى‏كند. ولو شخص موثّق باشد. مثل پدر ابراهيم ابن هاشم كه پدر على ابن ابراهيم است. در آن كتب توثيق نداشت. آن جور نقل كرده‏اند. توثيق نقل نكرده‏اند. همين جور نقل كرده‏اند. بدان جهت نجاشى در موارد كثيره‏اى سندش را مى‏گويد. آن جايى كه توثيق مختص به بعض است، سندش را به توثيق مى‏گويد كه اين را على ابن فضّال توثيق كرده است. محمد ابن مسعود از على ابن فضّال نقل مى‏كند كه على ابن فضّال توثيق كرده است. روى اين اساس اينها توثيق را از غير واحد نقل كرده‏اند. توثيقاتشان چه جور مرسله ابن ابى عمير و از مرسلاتى دارد ابن ابى عمير عن غير واحدٍ يونس ابن عبد الرّحمان دارد. عن غير واحدٍ كلينى در اول كافى دارد عن عدّةٍ من اصحابنا. گفتيم اينها مرسل نيستند. اينها معتبر هستند. چون كه عدّه همه‏اش كذا نمى‏شود. قطعاً تويشان ثقات هستند. به آن مشايخ كلينى معلوم است. و هكذا يونس ابن عبد الرّحمان مشايخش معلوم است آنهايى كه نقل كرده است. عدّه نقل بكند تويشان ثقات هستند. اينها هم كه نقل مى‏كنند آن كتب توى آن اصحاب الكتب اكثرشان بلكه كلّشان، جلّشان ثقات هستند كه از آن جا نقل مى‏كنند. بدان جهت اين روايات مرسله است. روايات نجاشى مرسله است. روايت شيخ مرسله است در توثيقات. ولكن مرسله عن غير واحدٍ است. و بدان جهت آن كتب متعدد بود، بدان جهت ديگر در هر موردى سند ذكر بكند چون كه آن كتب معروف بود در آن زمان كسى كه اهل تتبّع باشد و خود كلام نجاشى و خود كلام شيخ را در آن مقدمه فهرست و آن خطبه مقدمه نجاشى دقّت بكند، در مى‏يابد كه مطلب همين جور است. و الاّ صحبت اهل خبره نيست. اهل خبره آن وقتى مى‏شود كه چيزى بوده باشد كه او به حس معلوم نمى‏شود. او چيزى است كه حدس مى‏خواهد. حدس هم مختص به بعض الاشخاص است. همه نمى‏توانند او را به حدس كشف كنند. اين جا سيرة العقلا هست كه در اين امر به اهل خبره‏اش رجوع مى‏كنند. مثل فرض بفرماييد مرض كه مرض ديدنى نيست. آثار را مى‏بينند. امّا اين اثر كدام مرض است، اين را درك نمى‏كنند. بدان جهت اگر درك بكنند به طبيب رجوع نمى‏كنند كه. حبّ سرماخوردگى مى‏دهند. معلوم است كه سرما خورده است. بله آن مرض تشخيص كه اين چه مرضى است مبتلا شده است در جوف اين جسد است اين جسد پربلا، اين حدسش را مختص به بعضى‏ها است. بدان جهت كسى مريض شد رجوع به اهلش مى‏كند. يا مثلاً در اين مكان مى‏شود همين جور ساختمانى را، مى‏شود اين جور بنايى را كرد كه اين مراتب داشته باشد، اين را همه نمى‏فهمند. حس كردنى نيست. حساب مى‏خواهد. اين مختص است به بعضى اشخاص. رجوع به آن جا مى‏كنند. رجوع به مهندس مى‏كنند. رجوع به معمار مى‏كنند. و الاّ كسى درويشى مى‏خواهد يك خانه‏اى درست كند دو تا اتاق داشته باشد يك مستراح، به مهندس رجوع نمى‏كند. خودش شروع مى‏كند به درست كردن. بدان جهت در ما نحن فيه از اين جهت است كه در طلوع و غروب شمس اول ماه مى‏گوييم قول منجّمين اعتبارى ندارد. چرا؟ چون كه اين شمس از افق در آمد اين را مى‏شود حس كرد. كسى برود در جاى بالايى بايستد مى‏بيند كه قرص ماه طلوع كرد. امر حسّى است. اينها كه يك عدّه‏اى...اينجا قولشان اعتبارى ندارد. چون كه امرى است كه حس مى‏شود. همه مى‏توانند حس بكنند. اول ماه هم همين جور است. مى‏توانند مردم حسّاً رؤيت هلال بكنند. بدان جهت كسى بگويد نه فلان ماه فلان روز رؤيت ماه مى‏شود. رجوع به او بكنند اعتبارى ندارد. رجوع به اهل خبره آن جايى...است شرعاً بل سيرة العقلا در آن جايى است كه رجوع كردن علم به او حدسى بوده باشد و حدس هم مختص به بعض الاشخاص بوده باشد كه اشخاص خاصّه‏اى هستند. بدان جهت اهل رجال اين جور نيست. رجال اهل خبره نيستند كه. هر كس با كسى معاشر بوده باشد، مى‏فهمد كه چه...است. چه كاره است. يا فرض بفرماييد كه كسى بر او آن نقل كند به كسى كه از او ثقه باشد. او مى‏فهمد كه...چه جور است. نقلش اگر نقلى بوده باشد كه معتبر باشد. اين جاها رجوع به رجالين از باب اهل خبره نيست كما...چون كه اين ثقه بودن يك چيزى است كه به حدس معلوم مى‏شود. بدان جهت اين از باب خبر است. مثل اخبار به عدالت شخص. منتهى فرقى نمى‏كند در موضوعات. كما اين كه در اخبار هم فرقى نمى‏كند. خبر مع الواسطه بوده باشد يا خبر بلاواسطه بوده باشد. در يك جا شارع خبر مع الواسطه را القا مى‏كند. مى‏گويد اعتبار ندارد. مثل باب حدود. حدود همين جور است. كسى بگويد چهار تا عادل بيايد و دو نفر عادل بيايد كه ما شنيديم از چهار عادلى كه گفتند ما به چشممان ديديم كانّ هذا الرّجل يدخل بها و يخرج. فايده ندارد. خط مى‏زند به آنها. اين بايد شهادت عن حسٍّ بوده باشد. اخبار به شهادت است او. بايد اخبار عن حسٍّ به واقعه بوده باشد. اگر شارع در يك جايى اين خبر را اعتبار ندهد شهادت اعتبار بكند كه بايد اخبار عن حسٍّ بالواقعه بوده باشد، نلتزم به. و كيف ما كان ابن عقده كه اين را فرموده است و فرموده است كه اين شخص منبّه ابن عبد الله ثقه است قولش معتبر است. فرموده است اخوه اوثق منه. آن وقت مى‏ماند به حسين ابن اوثق كلبى. حسين ابن الوان كلبى كه اخوه هم آن را منبّه ابن عبد الله را نجاشى فرموده است. اين يكى را هم كه ابن عقده فرموده است حسين ابن الوان. امر ابن خالد هم توثيقش را از على ابن فضّال نقل كرده است. اين را در كتب رجاليه نقل كرده‏اند كه اين توثيق كرده است. على ابن حسن فضّال هم خودش شخص معتبرى بود. شخص ثقه‏اى بود. خبرش معتبر است، آن هم نقل مى‏كند عمر ابن خالد عن زيد كه خود زيد هم كه معروف الحال است كه زيد شهيد. عن علىٍّ،
سؤال؟ فى عبارت النّجاشى ليس. فى عبارت النّجاشى اخوه الحسن ثقه. هذا فى عبارت النّجاشى.
عن علىٍ فى الصّلاة على الطّفل. آن عن علىٍّ عن على ابن الحسين زيد ابن على عن على ابن الحسين زيد ابن على عن آبائه عن علىٍ(ع) فى الصّلاة على الطّفل انّه كان يقول اللّهم اجعله لابويه و لنا سلفاً و...اجرا. روايت من حيث السّند معتبر است. اشكال در دلالتشان فرموده‏اند كه اين روايت من حيث الدّلاله لزوم دعا لابويه قاصر است. چرا؟ چون كه اين حكايت فعل است. حكايت فعل دلالت نمى‏كند كه اين متعيّن بود. بلكه اين تخييرى بود. يا چيز مستحبى بود. اتيان مى‏كرد. لزوم را دلالت نمى‏كند. فعل لسان ندارد. چون كه فعل لسان ندارد، مثل كلام نيست كه امر بكند به فعلى. ظاهر امرطلبى است كه ترخيص ندارد وجوب از او اقتضا مى‏شود. فعل است. ممكن است مستحب...ولكن اين در روايت دارد كه انّه كان يقول على (ع) مستمر بود. در طفل اين جور مى‏خواند. مى‏دانيد در بحث وضو هم آن آنهايى كه بودند آن زمان گفتيم. در جايى كه عبادتى بوده باشد كه احتياج به بيان داشته باشد. و احتياج به تفهيم داشته باشد و او را امام (ع) بيان بكند عملاً يعنى عملاً نشان بدهد و آن عملش هم مستمر بر او بوده باشد. يا خودش بگويد كه اين عمل من بيان حقيقت او است كما فى وضوئات البيانيه. گفتيم آن فعل اخذ مى‏شود بر او به ظاهرش. در ما نحن فيه على (ع) مستمراً اين جور مى‏كرد، خب اگر وجوب تخييرى بود، دعا بر مؤمنين مى‏كرد، بر مسلمين مى‏كرد. در يك موردى هم. كان يقول كه هميشه اين كار را مى‏كرد، اين دليل بر اين مى‏شود كه اين اعتبار دارد. دليل هم نشود مورد، مورد احتياط است. نمى‏شود گفت كه نه نكن. به پدر و مادرش گفت. على (ع) هميشه اين جور مى‏كرد. تو نكن. نمى‏شود اين. اين با اذهان متشرّعه جور در نمى‏آيد. اگر در يك مورد بود، در دو مورد بود، خب شايد امام (ع)...و امّا مستمر در اين عمل بود ما بگوييم ما نمى‏كنيم اين نمى‏شود. اين با مرتكض النّاس جمع نمى‏شود با مرتكض متشرّعه. بدان جهت اگر ظاهر هم نبوده باشد، كه واجب است بر پدر و مادرش دعا كرد، احوط، احوط وجوبى است. نمى‏شود ترك كرد كما ذكرنا. آن وقت صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف اين جور فرموده است. ميّت تا حال اقسامش را گفتيم. يك قسمش هم مجهول الحال بود كه در روايات مستضعف در ذيل آنها وارد بود. كه ميتى افتاده است. نمى‏دانيم كه اين مؤمن است يا از مخالفين است. مخالفين كه شد مستضعف است يا غير مستضعف است، آن جا امام (ع) اين جور داشت. صاحب العروه همان را در عروه ذكر مى‏كند. مى‏گويد و ان كان مجهول الحال ميّت اگر مجهول الحال باشد، اين جور مى‏گويد كه همان در صحيحه وارد بود. اللّهم ان كان يحبّ الخير و...فاغفر له فارحمه. مؤمن باشد هم اين جور است و تجاوز عنه. اين را مى‏گويد. قضيه تعليقى است ديگر. خودش هم گفتيم كه خود اين دليل بر اين است كه اگر مخالف بوده باشد دعا بر له نمى‏شود كرد كه ديروز مى‏گفتند. آن وقت پشت سرش دارد كه و ان كان طفلاً. اگر ميت طفل بوده باشد يعنى طفل مؤمن. اللهم اين جور مى‏گويد. يقول اللّهم اجعل لابويه و لنا سلفاً و فرتاً و اجرا كه همان كه معنا كرديم همان مى‏شود كه در روايت زيد ابن على وارد بود كه روايت گفتيم من حيث السّند تمام است و دلالتش هم لا بعث به است. اگر دلالت هم تمام نشود لا يغمض عن الرّوايت است. بايد احتياط كرد. فعل، فعل استمرارى بود. بعد صاحب العروه شروع مى‏كند مسائلى را ذكر بكند كه ديگر اكثر اين مسائل گفته شده است وجهش در ما نحن فيه. فقط اشاره مى‏كنيم.
يكى از آن مسائل اين است كه گفتيم در تكبير بر ميّت بايد پنج تكبير گفته بشود. و از او فقط منافق را استثنا كرديم و منافقى هم كه آن منافقى كه مثل منافق صدر اول بود. اول اسلام بود. آن منافق ولو مسلمان است. شهادتين مى‏گويد. ولكن مى‏دانيم بر اين كه در قلبش اعتقاد ندارد. خودش ابراز نكرده است. اگر ابراز كند كه من در قلبم اعتقاد ندارم، محكوم به كفر است. خودش اقرار نمى‏كند. آن كسى محكوم به اسلام است كه اقرار به شهادتين مى‏كند، ولكن ما از خارج مى‏دانيم كه اين يقين ندارد. ايمان ندارد. اين شخص ظاهراً مسلمان است. مرد، چهار تكبير مى‏گويند و دعا هم نمى‏كنند بر او. در تكبير رابع منصرف مى‏شود. اين استثنا شد. در بقيه پنج تكبير گفته مى‏شود. بقيه گفتيم اگر مخالف بوده باشد كه دعاى له نمى‏شود. اگر معاند بشود نفرين مى‏شود. دعاى بد گفته مى‏شود. و آن ديگرى هم كه گفتيم بعيد نيست آن ديگرى هم كه جاهل مقصّر است مثل او باشد. چون كه عنوان جاهد در روايتى كه خوانديم در صحيحه محمد ابن مسلم به جاهل مقصّر هم صدق مى‏كند. امّا اگر مستضعف بوده باشد، آن مستضعف گفتيم فقط بر مؤمنين دعا مى‏شود. نه دعاى بر عليه، نه دعاى بر له. دعاى بر او نمى‏شود. آن وقت بايد پنج تكبير گفته بشود. اين پنج تكبير اگر ناقص بشود از اين چهار تا بشود، چهار تكبير گفته بشود، اين محكوم به بطلان است صلاة. چه اشتباهاً ناقص بگويد يا عمداً ناقص بگويد در صلاة على المؤمن كه به غير المنافق كه بايد پنج تكبير گفته بشود، يكى را كم بكند صلاة باطل مى‏شود. زياده‏اش گفتيم عيبى ندارد. به قصد به رجاء به استحباب زياده عيبى ندارد. كما تقدم. در ناحيه اقل تهديدش به خمس است. اگر كمتر از خمس گفت، محكوم به بطلان است. در صورتى كه موالات از بين رفته باشد. صلاة ميت خواند. بعد از دو روز يادش افتاد. يا بعد از نيم ساعت يادش افتاد بله من چهار تكبير گفتم. تكبير پنجمى نگفتم. آن صلاة باطل است. مثل صلاة فريضه نيست. در صلاة فريضه آن حديث لا تعاد داريم. حديث لا تعاد آن امورى كه در صلاة معتبر است دو قسم كرده است.
يك قسم را كه تعبير به ركن مى‏كنند اخلال به آنها عمداً و سهواً مضر است. مثل ركوع و سجدتين. و هكذا وقت كما ذكرنا قبله و همين جور طهارت. و امّا غير آنها را غير آنها اخلالش سهواً ضررى ندارد. غير آنها يك تخصيصى هم دارد. حديث لا تعاد غير اين ضررى ندارد مخصص دارد. مقيّد دارد در بعضى موارد كه آنها در رسائل ذكر شده است. ولكن حديث لا تعاد استثنائش كه الاّ الرّكوع و السّجدتين و الطّهارت و الوقت و القبله او قرينه است استثنا كه اين صلاة ذات الرّكوع و السّجود را مى‏گويد. صلوات يوميه را مى‏گويد. و در صلوات يوميه آنها اين جور است كه خلل برسانى به آنها عيبى ندارد. به تكبيره هم اگر كذا تكبيره فرض كنيد، تكبيره‏اى بوده باشد به او خلل برساند، غير از تكبيرة الاحرام. در ما نحن فيه تكبيرة الاحرام نيست. به حديث لا تعاد تخصيص خورده است در تكبيرة الاحرام لا تعاد. آن هم خلل مى‏رساند. بدان جهت در ما نحن فيه كسى به حديث لا تعاد بگويد كه اين تكبيرة الاحرام كه نيست. پس اينها را سهواً يكى را ترك كرده است پنجمى را، اين عيبى ندارد. نمى‏شود. حديث لا تعاد صلاة ميت را نمى‏گيرد. ذيلش قرينه است كه اين را نمى‏گيرد. كسى بگويد خب حديث لا تعاد را به شما بخشيدم. رفعاً امّة الخطا كه هست. خطا يعنى سهو ديگر. اين تكبيره پنجمى كه سهوى است، اين برداشته است. اين را ياد بگيريد. در حديث رفع گفته‏اند كه حديث رفع رفعاً امّة النّسيان جزء را شرط را نمى‏تواند بردارد جزء منسى را. چرا؟ براى اين كه معنايش اين است كه آن شخص اگر غافل بود، در تمام زمان غافل بود از عمل يادش نبود، رفعش به رفع امر تكليف مى‏شود. چون كه جزئيت، شرطيت، مانعيت، جعلش به آن امر نفسى است كه روى كل رفته است. وضعش به او است. رفعش هم به او مى‏شود. بدان جهت كسى نه در تمام تا ميت را ببرند زير خاك يادش رفت اين پنج تا تكبير بگويد. سه تا گفت. چهار تا گفت. از اين شخص تكليف برداشته شده بود. تكليف صلاتى برداشته شده بود. چون كه سهو كرده بود. رفع سهو به رفع اصل التّكليف است. امّا ما بقى كه چهار تكبير گفته است امر دارد آن را اثبات نمى‏كند. بدان جهت اين شخص نماز نخوانده‏اند به او و دفن كرده‏اند، بايد بعد الدّفن به قبرش نماز بخوانند. حديث رفعاً امّة النّسيان اين در موارد مركّبات اگر جارى بشود نسيان مستوعب بشود مثل اين فرضى كه گفتم تا دفن شد بعد يادشان افتاد كه نماز را چهار تكبير گفته‏اند، حديث رفع النّسيان تكليف را برمى‏دارد. معاقب نمى‏شود كه چهار تكليف چرا پنج تكبير نماز نخواندى. تكليف برداشته شده بود. معاقب نيست. و امّا چهار تا تكبير امر داشت، او را اثبات نمى‏كند.
بدان جهت اين ميّت، ميّتى است كه لم يصلّ عليه قبل الدّفن. قبل الدّفن نماز خوانده نشده است. بدان جهت آن ميّتى كه قبل الدّفن به او نماز خوانده نشد، بعد الدّفن نمازش را مى‏خوانند. چون كه براى دفن درآوردن جايز نيست از نبش قبر. نماز را بعد مى‏خوانند كه مسأله‏اش هم مى‏ماند. و امّا به خلاف غسل اين جور نيست. در غسل يادمان رفت سدر و كافور نزديم. ميت را هم نماز خوانديم و دفنش كرديم. بعد يادمان رفت كه بابا سدر و كافور يادمان رفت. گفتيم بايد نبش بشود تا اگر نبش كردنش فساد جسد نشده است. جسد همين جور تازه است. جسد فاسد بشود آن تكليف آخر است. وهن بر مؤمن مى‏شود. تا مادامى كه فاسد نشده است بايد دربياورند و دوباره غسل بدهند. چون كه حديث رفع النّسيان نمى‏گويد كه آن غسل خالى از سدر امر داشت. غايت الامر مى‏گويد كه شما مكلّف نبوديد در آن زمان به غسل دادن به سدر و كافور. امّا به غسل دادن به خالى از سدر و كافور امر داشتيد اين را حديث رفع اثبات نمى‏كند. حديث الرّفع شأنش رفع است. نه اثبات است. بدان جهت در مواردى كه شخصى جزئى از مركّب را اكراهاً ترك كند يا اضطراراً ترك كند يا سهواً ترك كند، شرطش را ترك بكند، حديث رفع مصّحح آن عمل نمى‏شود. مصحّح خالى نمى‏شود. به خلاف حديث لا تعاد. حديث لا تعاد مصحّح است. نمازت را اعاده نكن. خوانده‏اى. نمازت تمام است. او مصحّح لسانش، دو تا لسان دارد. لا تعاد در آن جايى كه خلل به غير الخمس است. و به غير آن استثنا كه چند مورد دارد و آنى كه خلل به اينها رسيده باشد به آن ركوع و سجدتين و قبله و وقت و طهارت، بايد اعاده بشود. او به درد ما مى‏خورد. فقيه بايد در اين موارد نسيان جزء او الشّرط او المانع اين جور حديث را بگردد و پيدا كند كه لسانش امر به غير ما بقى باشد. ما بقى را تصحيح كند. و امّا حديث الرّفع اين در اين موارد به درد نمى‏خورد. بدان جهت در ما نحن فيه يكى از آن موارد است. وقتى كه تكبير را چهار تا گفتند ولو سهواً دفن كردند، نماز خوانده نشده است. بايد اعاده بشود. غايت الامر اگر وقت نگذشته است، نه دفن هم نكرده‏اند هنوز. اين كه گفت الله اكبر، چهارمى را گفت، مى‏خواست برگردد. برگردد يادش افتاد كه من چهار تا گفتم. پنجمى ماند. اگر موالات از بين نرفته است، برمى‏گردد و پنجمى را هم مى‏گويد. اگر موالات به هم نخورده است، مى‏آيد پنجمى را مى‏گويد عمل صحيح مى‏شود. ولكن اگر موالات به هم خورده باشد، بايد اصل صلاة اعاده بشود و الحمد الله ربّ العالمين.