جلسه 1027
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1027 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
صاحب العروه قدس الله سره مىفرمايد اگر مصلّى على الميت شك كرد در عدد تكبيرات نمىداند يك تكبير گفته است براى ميّت يا دو تكبير گفته است. سه تكبير گفته است يا چهار تكبير گفته است. در ما نحن فيه مقتضى الاستسحاب بناعاً على الاقل است. حيثٌ كه تكبير ثانى را شك دارد كه گفته است يا نه. استسحاب مىگويد نگفتهاى. و بايد تكبير ثانى را بگويد. و اين كه در صلاة وارد شده است اذا شكشت...على الاكثر اين ربطى به صلاة ميت ندارد. اين شكّ در عدد ركعات صلاة است با آن قيودى كه در محلّش ذكر شده است. و در ما نحن فيه آن جا هم همين جور بود. اگر روايات نبود كه شكّ فى الاوّلتين مبطل است. و شكّ در ركعتين اخيرتين بشود بنا بر اكثر گذاشته مىشود، اگر اين روايات نبود آن جا هم به استسحاب عمل مىكرديم. مىگفتيم مقتضى الاستسحاب بنا على الاقل است. ولكن در آن جا آن روايات دلالت كرده است كه شكّ در ركعات يك قسمش موجب بطلان است، يك قسمش موجب بنا على الاكثر على ما ذكر فى محلّه. و در ما نحن فيه كه شك دارد در عدد تكبيرات، روايتى وارد نشده است. روايات بناء بر اكثر هم در ركعات صلاة در ما نحن فيه جريان ندارد. بدان جهت اخص به مقتضاى قاعده مىشود كه مىگوييم كه نه تكبيره ثانيه را نگفته است. ايشان يك استثنايى مىكند صاحب العروه در عبارت. بحث، بحث مهمّى است.
ايشان مىفرمايد بله اگر مكلّف نفسش را...ديد به دعائى كه بايد بعد از تكبيره ثانيه بخواند، چون كه ايشان فرمود كه بعد از تكبيره ثانيه صلاة على النّبى (ص) است. مىبيند كه صلوات مىفرستد. وقتى كه صلوات مىفرستد، شك مىكند كه تكبيرهاش را گفته است يا نه، بنا مىگذارد بر اين كه تكبيره را گفته است. چرا؟ براى اين كه در آن باب صلاة يك قاعدهاى هست كه اسمش قاعده تجاوز است. قدر متيقّن از جريان قاعده تجاوز اين است كه شارع مركّبى را امر به او بكند. و در آن مركّب امورى را على نحو التّرتيب معتبر بكند. مثل صلاتى كه اولّه التّكبير بعد قرائت حمد بعد سوره بعد ركوع بعد سجود الى آخر. در اين مركّبى كه شارع امورى را اعتبار كرده است به نحوى كه اعتبار قرائت بعد تكبيرة الاحرام است. اعتبار قرائت سوره بعد قرائت حمد است. اعتبار ركوع بعد از فراغ من قرائت الحمد و السّوره است. آن جا يك قاعدهاى شارع تأسيس كرده است كه اگر انسان از محلّ جزئى گذشت. محلّش قبل از اين جزئى بود كه فعلاً مشغول به او است. محلّ جزئى را گذشت و شك كرد كه آيا اين جزء را در محلّش اتيان كرده است يا اتيان نكرده است. بنا مىگذارد به اتيان. وقتى كه محلّ شيئى را گذشت و داخل در غير او شد، غيرى كه مترتّب بر او است. بايد او را بياورد، بعد اين را بياورد. بعد از دخول بر مترتّب شك كرد مترتّب عليه را اتيان كرده است يا نه، بنا مىگذارد به اتيان. وقتى كه شخص رفت به سجده شك كرد ركوع را كرده است يا نه، بنا مىگذارد كه انّك ركعت. ركوع كردهام. اعتنا نمىكند. آن وقتى كه قرائت سوره توحيد را مىكند، شك مىكند حمد را خوانده است يا ابتداعاً سوره را شروع كرد. مىگويد نه خواندهام. وقتى كه شروع به قرائت كرد شك كند كه تكبيرة الاحرام را خواندهاند يا نخواندهاند مىگويد نه تكبيرة الاحرام را گفتهاند. اذا خرجت من شىءٍ و دخلت فى غيره و شكشت فيه در آن شىء شك كردى، فشكّك ليس بشىء. شكّت چيزى نيست. شك نداريم.
بدان جهت استسحاب اصلاً جارى نيست. چون كه استسحاب موضوعش شك است. گفت فشكّك ليس بشىء. شك
نداريم. قاعده تجاوز و قاعده فراغ حكومت دارند بر استحساب. على ما ذكر فى محلّه. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه ايشان اين قاعده را اجرا مىكند. مىدانيد كه بايد صلاة على النّبى بنا بر مسلك خود صاحب العروه قدس الله سره بعد از تكبيره ثانيه بشود. چون كه محلّش بعد از تكبيره ثانيه است، و تكبيره ثانيه بايد قبل از صلاة بشود. بدان جهت وقتى كه خودش را مشغول در صلاة ديد، شك كرد آيا تكبيره ثانيه را گفتهاند يا نه، مىگويد بله گفتهاند. ديگر استسحاب جارى نمىشود. چون كه قاعده تجاوز مورد پيدا كرد. بدان جهت در عبارت عروه اين است اگر خودش را مشغول در دعاى ثانى ديد يعنى صلاة على النّبى و آله و شك كرد در ثانى كه تكبير ثانى را گفتهاند يا نه، بنا بر اتيان مىگذارد. اگر شيئى را كه شارع اعتبار بكند كه محلّش قبل از اتيان فلان شىء است. ولو از اجزا مركّب نبوده باشد. شيئى از اجزا مركّب نيست. مثل ركوع و سجود و تكبيره و قرائت. خودش واجب مستقل يا مستحب مستقل است. ولكن محلّش قبل از آن شىء است. اگر آن محل را گذشت و مشغول شد به شىء ثانى، ولو اين شىء واجب مستقلى است يا مستحب مستقلى است، شك كرد كه آيا من اين شىء واجب مستقل را كه محلّش قبل از اين شىء بود اتيان كردهام يا نه، قاعده تجاوز جارى است. مثل چه چيز؟ مثل اذان و اقامه. مىدانيد كه اقامه صلاة مشروط بر اين نيست كه بعد الاقامه بشود. چون كه اقامه شرطيّتى ندارد به ما در قول صحيح و شرطيّت ندارد. خودش هم واجب نيست. اگر واجب هم بوده باشد كسى ترك كرد شرطيّت ندارد. صلاتش صحيح است. به اقامه يا مستحب است كما هو الصّحيح يا واجب است قبل از صلاة. محلّش قبل از دخول فى الصّلاة است. ولكن شرطيّت در صلاة ندارد. صلاة را شروع كرد صلاتش صحيح مىشود. اين اقامه يا استحباب دارد كما هو الصّحيح، يا واجب است. ولكن محلّش قبل از دخول فى الصّلاة است. بدان جهت اگر شك كرد كسى بعد از دخول فى الصلّاة كه من اقامه را گفتهام يا نه، بنا مىگذارد كه اقامه را گفتهام. بدان جهت اگر واجب بوده باشد بنا بر قول به وجوب حتّى بنا بر استحباب، صلاتش را تمامى كند. اگر اين قاعده تجاوز نبود مىگفتيم كه نه مىتواند نمازش را بشكند. يا بايد بشكند اگر اقامه واجب بود. اقامه بگويد و بعد صلاة را شروع كند. اين كه شارع اقامه و جزء صلاة نيست. ولكن واجبى است كه محلّش قبل از صلاة است. شك بكند بر اين كه بعد از دخول به آن شىء آخر كه شىء را در محلّش اتيان كرد يا نه، بنا مىگذارد به اتيان. كما اين كه محلّ اذان قبل الاقامه است. محلّ اذان لصّلاة قبل الاقامه است. اذان لصّلاة را مىگويند. كه اگر كسى به صلاتش اذان گفت بايد قبل الاقامه بگويد. فقط به نماز ظهرش اذان گفت. گفت اقامه نمىخواهد. آن اذان مشروع نيست. آن اذان استحبابى ندارد. اذان قبل الاقامه مستحب است. بدان جهت انسان خودش را مشغول در اقامه ديد. شك كرد اذان گفتهاند يا نه، بنا مىگذارد كه گفتهاند. اين از خود صحيحه زراره كه وارد است در قاعده تجاوز از او استفاده مىشود. رجلٌ شكّ فى الاذان و قد اقام. اعتنا نمىكند. رجلٌ شك فى الاقامه بعد ما دخل فى الصّلاة. اعتنا نمىكند. شكّ در تكبيره بعد از قرائه. اعتنا نمىكند. شكّ فى القرائه بعد ما ركعه. اعتنا نمىكند. در ذيلش دارد كلّما خرجت من شىءٍ و دخلت فى غيره و شكشت فيه فشكّك ليس بشىء. اعتنا نمىشود.
بدان جهت در موارد جريان قاعده تجاوز مركّب ارتباطى بودن معتبر نيست خصوصش. يا بايد مركّب اعتبارى بشود كه اعضائش مشروط است بعضش مقدم بر بعض بشود يا واجب و مستحب مستقلى بشود. ولكن محلّ خاص داشته باشد كه بايد قبل الغير موجود بشود. و قبل الغير اگر موجود نشد آن صلاة محكوم است به چه چيز؟ آن محكوم است به صحّت اگر قبل الغير شد. اگر داخل به غيرش شد. اگر داخل در غير نشده نه بايد او را تدارك بكند. روى اين حساب در ما نحن فيه صلاة الميت مركّب ارتباطى است. پنج تكبير مىخواهد. واجب مستقل نيستند اين تكبيرات. جزء العمل هستند. دعاء بر تكبيرات جزء الواجب هستند. بدان جهت وقتى كه داخل شد به آن دعائى كه به آن ذكرى كه بعد از تكبيره ثانيه است و شك كرد بر اين كه آيا من تكبيره ثانيه را گفتهام يا نه، بنا مىگذارد گفتهام. روى قاعده تجاوزى كه گفتيم. اين كه بعضىها اشكال فرمودهاند تكبيره ثانيه مدخليتى ندارد شك در او. اگر داخل شد به دعا و ذكر تكبيره اولى و شك كرد كه من تكبيره اولى را گفتهام يا نه، مقتضاى قاعده تجاوز اين است كه گفتهام ديگر. در تكبيره اولى بعد از تكبيره اولى بايد تشهّد بگويد. خودش ديد كه تشهّد مىگويد. شك كرد بر اين كه تكبيرهام را گفتهام يا نه، بنا مىگذارد تكبيره را گفتهام ديگر. در آن ديگرىها هم همين جور است. دعاى تكبيره ثالثه، رابعه آن هم همين جور است. شك بكند تكبيرهاش را گفته است، مىگويد تكبيرهام را گفتهام. اين كه اشكال فرمودهاند اين اشكال نيست كه به صاحب العروه بشود. چون كه صاحب العروه عنوان كرده است مسأله را در جايى كه شكّ در اقل و اكثر باشد. شكّ در اقل و اكثر بكند در عدد تكبيرات كه يكى گفتهاند يا دو تا گفتهاند. جايى كه در دعاى ثانيه داخل بشود، شكّ در عدد التّكبيرات است اگر تكبيره ثانيه در او شك كند. بدان جهت به قاعده تجاوز عدد تكبيرات تمام مىشود كه دو تا مىشود.
و امّا در تكبيره اولى كه شك كند بعد از دخول فى التّشهد او داخل مسأله نيست. او شكّ در اصل التّكبير است كه تكبير اولى نه شكّ در عدد تكبيرات است. شكّ در اصل التّكبير است. آن هم حكم به صحّت مىشود كه تكبيره را گفتيم. ولكن او ربطى به مسأله عروه ندارد. صاحب العروه مسألهاش را عنوان كرده است در شك در عدد تكبيرات. اين را بدانيد. اين كلامى كه ايشان قاعده تجاوز را جارى كرد، گفته شده است كما اين كه گفتهاند ديگر. اين مبنى بر مسلك خود صاحب العروه است كه بعد از تكبيره اولى تشهّد را واجب كرد، بعد از تكبيره ثانيه صلاة على النّبى و آله را واجب كرد. بعد از تكبيرة الثّالثه استغفار للمؤمنين، بعد التّكبيره رابعه استغفار للميت. دعاى للميت را واجب كرد. بناعاً بر اين آن صلاة على النّبى بايد بعد التّكبيره ثانيه و تكبيره ثانيه قبل از او واقع بشود. و امّا كسى اين را قبول نكرد، گفت نه اول تكبيره صلاة على النّبى بگويد بد كرده است. او واجب است. تشهد واجب نيست كما ذكرنا. بناعاً بر اين ديگر اين شخص خودش را مىبيند بنا بر مسلكنا. كه عادتش هم اين است كه در تكبيره اولى هم صلاة على النّبى مىگويد. آن وقت خودش را ديد صلاء على النّبى مىگويد. شك كرد تكبيره ثانيه گفتهام يا نه، جاى قاعده تجاوز نيست. چون كه صلاة على النّبى مشروط نيست كه بعد التّكبيره ثانيه واقع بشود. بناعاً على ما ذكرنا. يك وقت اين است كه نه ولو مسلكش اين است، ولكن هيچ وقت اين جور نماز نمىخواند. هميشه بر طبق عروه مىخواند نمازش را. كما اين كه خارجاً هم همين جور است. آن وقت اطمينان دارد كه تكبيره ثانيه را گفته است. او از محلّ كلام خارج مىشود. و امّا اگر شك داشته باشد. احتمال غفلت بدهد كه تكبيره را نگفته است، تكبيره ثانيه را نگفته است، به مجرّد اين كه خودش را مشغول بر صلاة نبى ديد بنا نمىگذارد كه تكبيره ثانيه را گفته است. چون كه مورد قاعده تجاوز نيست. تكبيره ثانيه مشروط بر اين نيست كه قبل الصّلاة على النّبى بشود. نه تكبيره اولى هم قبل از صلاة على النّبى مىشود. مىشود بعد از تكبيره اولى صلاة على النّبى را گفت. اين حرف مسلّم. يك چيز ديگرى ما علاوه مىكنيم. از صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فهميده نشد از كلامش كه اين كه مىفرمايد بعد از تكبيره اولى تشهد بخواند، بعد از ثانيه صلاة على النّبى بخواند، در ثالثه استغفار كند مؤمنين را. در رابعه دعا كند للميت. استغفار لميت كند.
از كلام ايشان معلوم نشد كه كسى صلاة على النّبى را بعد از تشهد در تكبيره اولى هم مىگويد. تكبيره اولى را كه گفت، اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّ محمداً رسول الله مىفرست اللّهم صلّ على محمدٍ و آل محمد، صلوات فرستاد. بعد هم گفت اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات اللّهم اغفر لهذا المسجّى فى الدّامنا. همه را در تكبيره اولى گفت. گفتيم عيبى ندارد. بلكه گفتيم اولى اين است. اين جور نگفتيم؟ بنا بر اين مسلك به قاعده تجاوز نمىشود رجوع كرد. چون كه بنا بر اين مسلك اين شخص خودش را در صلاة على النّبى مىبيند. شك مىكند كه آيا اين صلاة على النّبى را بعد تكبيرة الاولى مىگويد يا بعد التّكبيره ثانيه مىگويد. اين جا جاى قاعده تجاوز نيست. چه مىگويد. حرفم اين است. السّيد اليزدى قدس الله سرّه آن وقتى مىتواند به قاعده تجاوز رجوع كند و عند الشكّ فى التّكبيرة الثّانيه وقتى كه خودش را مشغول به صلاة ديد، كه آن تكبيره اولى را به شرط لا بداند. بگويد تشهد است و صلاة نيست. يا در ما نحن فيه كه هست، اگر ملتزم به شرط لا شد، آن جا جاى قاعده تجاوز است. چون كه صلاة على النّبى در آن تكبيره اولى جايز نيست. در ثانيه واجب است. الان خودش را مشغول در او مىبيند. شك مىكند كه تكبيرش كه قبلاً است گفته است يا نه، مىگويد گفتهام. و امّا اگر لا بشرط ديد كما اين كه ظن بلكه اطمينان اين است كه سيد يزدى قدس الله سرّه آن رواياتى كه در آن روايات جمع شده است ما بين تشهد و ما بين صلاة على النّبى و استغفار المؤمنين و دعا للميت در كلٌّ من التّكبيرات اين روايات را ديده است. به شرط لا نيست. لا بشرط است. اگر اين را هم بگوييم از روايت محمد ابن مهاجر عن امّه استفاده كنيم كه صلاة بعد از تكبيره ثانيه واجب است، از آن روايات هم استفاده مىكنيم كه صلاة در تكبيره اولى هم بعد از تكبير اولى مستحب است. مشروع است. منتهى وجوب آن جا ندارد. در تكبيره ثانيه بايد گفته بشود اين صلاة على النّبى. مقتضاى جمع اين جور مىشود.
پس اگر گفته شد اين ادعيه لا بشرط است، بنا بر مسلك مرحوم سيد هم اين جا جاى قاعده تجاوز نيست. با همان استسحاب عدم الاتيان بالتّكبيره ثانيه جارى است و مقتضايش اين است كه تكبيره ثانيه را بگويد و بعد صلاة على النّبى را شروع كند. آن صلاة على النّبى را تمام بكند. چون كه مستحب است. بعد تكبيره ثانيه را بگويد. بعد دوباره صلاة على النّبى را ذكر كند. چرا؟ چون كه مقتضاى استسحاب است. ما به قاعده تجاوز از استسحاب رفعيّت مىكرديم. جريان قاعده تجاوز در ما نحن فيه در تكبيرات موقوف بر اين است كه بعد الدّخول در دعا موقوف بر اين است كه اين دعاهايى كه ايشان واجب كرد بعد التّكبيرات، اينها را به شرط لا بگيريم. نسبت به صلاة يا دعا للمؤمنين يا دعا للميت. بدان جهت فرض بفرماييد بنا بر ما ذكرنا اگر فرض كنيد كسى مىبيند كه استغفار مىكند بر ميت. شك مىكند كه تكبيره رابعه است استغفار مىكند يا تكبيره اولى است. چون كه استغفار گفتيم جايز است در اولى هم. همين جور است يا نه. خب در اين صورت اگر اطمينان داشته باشد كه در تكبيره اولى هيچ وقت استغفار نمىگويد، غفلت نكرده است، آن كه اطمينانش حجّت است. آن طريق است. و امّا احتمال سهو بدهد، اشتباه بدهد كه در تكبيره اولى استغفار بر ميّتى مىكند قاعده تجاوز جارى نيست. بايد تكبيره ثانيه و ثالثه و رابعه و خامسه را بگويد با آن دعاهايش كه عند صاحب العروه مذكور است. هذا كلّه در اين مقام.
سؤال؟ صحيحه زراره اذا خرجت من شىءٍو دخلت من غيره و شكشت فيه فشكّك ليس بشىء يا قاعده تجاوز. بدان جهت در حج هم جارى است. در حج هم همين جور است كه قاعده تجاوز خيلى نفع مىدهد آن جا. گذشتيم اين را.
بعد صاحب العروه مىگويد كه مىدانيد در دهات نوعاً رسم است چون كه آن كسى كه صلاة ميت مىخواند از روى كتاب مىخواند. اين چه جور است از روى كتاب همان كه دعاهاى مفصّل را كه مشكل است حفظ كردن از روى كتاب مىخواند. مىفرمايد بر اين كه در صلاة على الميت شرط نيست بر اين كه دعاها عن زهر القلب بوده باشد. يعنى از حفظ انسان بخواند. اين در صلاة يوميه هم شرطش نيست. منتهى آن جا كراهت دارد. اقلّ ثوابٍ است كه حمد را خوانده است. چون كه او ديگر بلد است. يك سوره مفصّل مىخواند از روى قرآن. اين عيبى ندارد. اين از روى كتاب خواندن در آن صلوات جايز است. فضلاً عن صلاة الميت كه در آن روايات بود كه انّما هو الدّعا. نداشت كه انّما هو الدعا عن زهر القلب. ندارد اين را. چون كه ندارد كه ندارد، تمسّك به اطلاق مىشود. و گفته مىشود در دعا فرقى نيست در اين كه زهر القلب بشود، يا از روى كتاب بوده باشد.
بعد ايشان صاحب العروه اين بحث كه شروع مىكنم درست دقت كنيد. ايشان در ما نحن فيه براى صلاة على الميت شرايطى را ذكر مىكند كه يك شرايط در ناحيه مصلّى معتبر است. يك شرايط در ناحيه ميت معتبر است. ايشان مىفرمايد شرطش اين است ميتى را كه به او نماز خوانده مىشود، شرطش اين است كه ميت را مستلقياً بخوابانند. به پشت بخوابانند. نه به يمين و يسار يا على الوجه بخوابانند. بايد به پشت بخوابانند. مستقبلاً الى القبله. استقبال قبله معنايش اين است كه لو استجع على يمينه ميت را اگر به طرف راستش غلطانيدند لكان متوجّهاً الى القبله. الى القبله مىشود. همين جور است ديگر. ميتى را كه نماز مىخوانند اگر او را بغلطانند به طرف يمينش، رويش به قبله مىشود...بدنش رو به قبله مىشود. اين معنا معتبر است. و خودش هم معتبر است آن كسى كه براى ميت نماز مىخواند سر ميت كه مستلقياً خوابيده است به طرف يمين المصلّى باشد. در يمين مصلّى بيفتد، رجلهايش به طرف يسارش بيفتد. نه اين كه متعيّن است بر اين كه در وسط ميت بايستد. نه اين مصلّى وقتى كه ايستاده است و نماز مىخواند، سرش به طرف دست راست مصلّى مىافتد. يا خارجاً يا مهاذياً فرقى نمىكند. ولكن رجلينش به طرف چپش مىافتد. اين معنا معتبر است. اين دو تا شرط را از كجا استفاده كنيم؟ دليلش چيست؟ دليل بر اين امر ثانى كه معتبر است ميت را اين جور بخوابانند و اين جور نماز بخوانند، دليل بر اين يك نكتهاى بگويم. يك چيزهايى هست كه لكثرة الابتلا آنها در خود زمان ائمه معلوم بود. چون كه همه مبتلا بودند. ابتلا، ابتلا عام بود. مثل اين كه ميت چه جور مىخوابانند، چه جور نماز مىخوانند، اين يك ابتلا عام بود. بدان جهت ائمه وقتى كه همين جور فرمودند يكى دو دفعه، حكم ديگر سرايت مىكرد از مسلّمات مىشد. در اين جور موارد روايات ما كم است. چون كه روات ديگر اهميت نمىدادند. چون كه اصل الحكم معلوم است. انّما از خصوصياتش مىپرسيدند كه اگر سهواً خلاف اين كار شد چه جور مىشود. و الاّ اصل الحكم اين نكته را داشته باشيد. فقيه بايد اين را داشته باشد. اين كه در مسائلى روايات كم است، اين به جهت اين است كه در آن زمان ديگر به نحو شهرت رسيده بود. احتياجى نمىديدند سائلين سؤال از اصل الحكم بكنند. بدان جهت از آن خصوصياتش سؤال مىكردند كه خصوصياتش چه جور است. مثل اين كه الان عرض مىكنم.
باب 19 از ابواب صلاة الجنازه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن احمد ابن حسن احمد ابن حسن على ابن فضّال است. عن عمر ابن سعيد كه اينها فتحى هستند. عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار موسى الثّاباتى عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ انّه سئل عن من صلّى عليه. يك ميت خيلى خوشبخت بود. به او نماز خوانده شد. فلمّا سلّم الامام. خودش هم امام جماعت مىخواندند. فلمّا سلّم الامام. وقتى كه امام سلام گفت. ديروز گفتيم سلام نيست. اين معلوم مىشود كه امام هم نماز تقيهاى مىخواند. وقتى كه سلام را گفت، فاذا الميّت مغلوبٌ. ديدند كه بابا ميت مغلوب است. سرش به طرف چپ امام بود. دست چپ امام بود، پاهايش به طرف دست راست امام بود. فلمّا سلّم الامام فاذا الميّت مغلوبٌ رجلاه الى موضع رأسه رجلهايش در موضعى كه بايد رأسش بشود آن جا بود، و رأسش هم در موضع رجلين بود. قال...و تعاد الصّلاة عليه. امام مىفرمايد درست مىكنند و بعد نماز مىخوانند. و ان كان...ولو حمل به قبرستان شده است. بايد اين نماز را دوباره بخوانند. آن نماز هيچ است. و ان كان قدح منه ما لم يدفن. مادامى كه دفن نشده است. فان دفن فقد...الصّلاة عليه. اگر دفن بشود صلاة بر او گذشته است كه صلاة بر قبرش مىخوانند. يعنى آن صلاة گذشته است و خواهيم گفت كه يصلّى على قبره. بر قبرش خوانده مىشود.
سؤال؟ تقيهاى مىخواند امام جماعت. شيعههاى در آن زمان تقيه مىكردند. امام جماعت مىشدند. تقيتاً. اگر معلوم نشد كه مطلب مشكلى است كه برهان مىخواهد او را اقامه كنيد. روى اين اساس اين مطلب را كه گفتهام شما ديگر نفرماييد به اين مطلب مهمى كه ميت چه جور گذاشته بشود يك روايت اين جورى پيدا كرديد كه از حكم سهوش مىپرسد. اين به جهت اين نكته بود كه اصل حكم مفروقٌ عنه بود. بدان جهت مىگويد كه فلمّا سلّم الامام آن وقت فاذا الميت مغلوبٌ رجلاه الى موضع رأسه. مسلّم بود كه بايد رأس ميت موضعش اين است كه به راست مصلّى بيفتد. آن كسى كه يصلّى عليه. اين حكم از مسلّمات بود. بدان جهت اين جور امام (ع) توجه كرد. و اين را هم از اين معنا معلوم شد شرط اول كه ميت را بايد مستلقياً بگذارند. چون كه اگر سرش به طرف راست امام بوده باشد مستلقياً بشود لو استجع اگر او را به يمين برگردانند، استقبال قبله مىشود. در آن قبر همين جور است ديگر. خدا به همه قسمت خواهد كرد انشاء الله به راحتى آن جا بخواباند، وقتى كه ميت را در آن مستجع على اليمين مىكنند، رو به قبله مىشود. منتهى در حال الصّلاة بايد مستلقياً بخوابانند. يعنى اگر مستجع هم باشد، صلاتش باطل است. شرط است. اگر در حال صلاة هم ميت را مستجعاً خواباندند صلاة باطل است. حتّى مستجعاً على يمين باشد. مثل حالت الدّفن. شرط است بايد مستلقياً بشود. از اين حرفى كه ما گفتيم معلوم شد دليل اين چيست. دليل اين همان معلوميت اين امر در آن زمان. الان هم همين جور است. آنى كه در خارج ميت را مىخوابانند عند الصّلاة، مستلقياً مىخوابانند. اگر كسى بگويد من به اين اكتفا نمىكنم شايد اين جور مىخوابانند، به جهت اين كه اين راحت است. اين جور خواباندهاند اين سيره بر اين جارى شده است، چون كه اين جور خواباندن راحت است. درست نيست اين حرف. فرضاً اگر كسى اين حرف نادرست را زد، جواب مىگوييم. از او هم در روايات دليل داريم كه بايد مستلقياً باشد. چون كه در روايات دارد بر اين كه مصلّى مقابل سرّه ميت مىايستد. سرّه ميت يعنى ناف ميت. مىدانيد كه اگر ميت را على يمينه بخوابانند و نماز بخوانند، امام مقابل سرّه نمىشود. مصلّى ولو غير الامام هم بوده باشد، مقابل حيال سرّهاش نمىشود. حيال آن ما تحت يا ما فوقش مىشود. يا ما فوق از او. اين كه امام (ع) دارد در روايت كه فرموده است به حيال السرّه بايستد، اين دليل بر اين است كه مستلقياً مىخوابانند. وقتى كه مستلقياً خواباندند، شرط آخر عبارت از اين است كه آن كسى كه مصلّى است، ميت بايد در جلويش بوده باشد. مثل بعضى از عامّه مىگويند ميت اگر پشت سرش هم شد عيبى ندارد، خصوصاً در مرئه مىگويند پشت سرش شد عيبى ندارد، اين جور نيست. ميت بايد...بوده باشد. در جلويش بخوابانند. مقابل سرّهاش بايستد. چرا؟ چون كه امام(ع) در روايات معتبره كه يكى از آنها صحيحه ابى ولّاد است، روايت 5 است در باب 2، از كيفيت صلاة الميت فرمود بر اين كه اين جور دعا بكن. بگو اللهمّ انّ هذا المسجّا قدّامنا نه خلفنا. انّ هذا المسجّا قدّامنا عبدك و ابن عبدك و ابن عمتك و قد قبضته عليك. خب قدّامنا يعنى در جلوى ما است ديگر. پس ميت پشت سر مصلّين نمىشود.
و هكذا در رواياتى كه هم ميّت مرد است و هم ميّت زن است، شخص مىخواهد به آنها نماز بخواند. درست توجّه كنيد. صحيحه حلبى و زراره است. در باب 32 از ابواب صلاة الجنازه روايت دهمى است. و باسناد الشّيخ عن احمد ابن محمد عن محمد ابن ابى عمير عن حمّاد عن زراره و الحلبى عن ابى عبد الله(ع). فى الرّجل و المرئه مرد و زن هر دو مردهاند. يا با هم ربط دارند يا بى ربط هستند. يك ميتى است مرد و يك ميتى است زن. كيف يصلّى عليهما؟ چه جور به اينها نماز خوانده مىشود؟ امام فرمود يجعل الرّجل وراء المرئه. مرئه را كه در طرف قبله مىگذارند مستلقياً كما ذكرنا، رجل را پشت اين مرئه مىگذارند. يعنى قبل از مرئه مىگذارند. مىفرمايد يجعل الرّجل وراء المرئه و يكون الرّجل من ما...العلما. رجل هم امام را...مىكند. امام يعنى آن كسى كه نماز مىخواند صلاة جماعت. خب معلوم مىشود كه امام را آن وقت...مىكنند اگر پشت مرئه بوده باشد. آن رجل هم امام را...كند بايد جلويش بوده باشد ديگر. همين جور است. و الاّ آن عقبش مىشود اگر پشت سر بگذارند. آن جا بايستد رجل پشت امام مىشود. آن مرئه هم پشت رجل مىشود. اين جور مىشود ديگر. اين كه مىگويد رجل پشت مرئه مىشود، و رجل هم امام را...مىكند، اين ظاهرش عبارت از اين است كه در قدّام بشود. اين هم همين جور است. شما بگوييد يك روايت واضح صريح پيدا كن. اولاً اين لازم نيست و ثانياً در اين موارد نكتهاى گفتهام. چون كه واضح بود عند المتشرّعه كه بايد همين جور قدّام بوده باشد، از اين جا معلوم شد كه صلاة غايب پيش ما مشروع نيست. عامّه صلاة غايب را مىگويند ميت در شهر ديگر است مرده است، اين شخص آن جا نماز بخواند. در قم نماز بخواند به آنى كه در مكّه مرده است. خبر داد راديو فلان كس مرد. اين صلاة غايب مىخواند. از بلاد هند صلاة غايب مىخواند. اين مشروع نيست. چون كه در صلاة ميتى كه هست، ميت بايد قدّام مصلّى بوده باشد به نحوى كه بگويد اللّهم انّ هذا المسجّا قدّامنا اين جور بايد بشود. صلاة غايب كه همين صلاة را بر ميت غايب بخوانند اين مشروعيّتى ندارد.عامّه نقل كردهاند كه جبرئيل آمد و خبر داد به رسول الله (ص) كه نجاشى در حبشه مرد. فوت كرد. رسول الله (ص) متأثر شد. حزين شد. گريه كرد. به مردم خبر داد كه نجاشى فوت كرده است. آمد رسول الله به صحرا. در آن صحرا يك نمازى خواند به آن نجاشى كه در حبشه بود. او را دليل گرفتهاند. عامّه نقل كردهاند و گفتهاند كه صلاة غايبى كه هست، صلاة غايب مشروع است، هيچ مانعى ندارد. روى اين حرف را گفتهاند در ما نحن فيه. عرض مىكنم بر اين كه آن شيخ در خلاف فرموده است كه انّه روا فى الخلاف انّه يصلّى على القبر الى ثلاثة ايام در ذيل اين را نقل مىكند. روايت، روايت 1 است. در باب 18. اين روايت اين است. محمد ابن على ابن الحسين فى الخصال عن محمد ابن القاسم المفصّر عن يوسف ابن محمد ابن زياد عن ابيه عن الحسن العسگرى عن آبائه(ع) انّ رسول الله. همان روايت عامّه است كه از امام حسن عسگرى صدوق نقل كرده است. لمّا عطاه جبرئيل بموت نجاشى خبر داد...حزين عليه و قال انّ...از همه اسم نجاشى بود و هو اسم النّجاشى مات قد خرج الى الجبابه. جبابه يعنى صحرا. به صحرا رسول الله (ص) خارج شد. صحرا آن جايى كه ميتها را آن جا دفن مىكنند. به آن جا خارج شد و صلّى عليه و كبّر سبعاً. مثل اين كه تمام نمىشود. وقت گذاشت. انشاء الله بعد.
|