جلسه 1029

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1029 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
بعضى شروط صلاة على الميت در مقام باقى ماند. آنها را متعرّض مى‏شويم. يكى از شروطى كه در صلاة على الميت معتبر است، ايشان مى‏فرمايد تعيين الميت است كه مصلّى بايد آن ميتى را كه بر او نماز مى‏خواند، تعيين كند آن ميت را.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه و امّا اعتبار القيام سابقاً او را متعرّض شده بوديم. رواياتى كه وارد شده است مصلّى على الميت مى‏ايستد مهاذى سرّه ميت و در بعضى‏ها اگر ميت زن بوده باشد،بين صدر او مى‏ايستد. و هكذا در روايتى كه فرموده است اگر زن بوده باشد مهاذى رأسش مى‏ايستد. اين روايات دلالت مى‏كند مصلّى بايد در حال قيام بوده باشد. البتّه مقدارى كه دلالت مى‏كند حالت تمكّن است در آن وقتى كه متمكّن است مصلّى از قيام بايد بايستد. و هكذا آن روايت صحيحه‏اى كه وارد شده بود در صلاة على المسلوب در آن روايت اين جور بود كه امام (ع) فرمود آن كسى كه بر مسلوب نماز مى‏خواند، مهاذى با منكب او مى‏شود.
امّا اين روايات، در باب 27 از ابواب صلاة الجنازه، آن جا اين جور است در روايت اولى. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن عبد الله ابن مقيره عن بعض اصحابنا. روايت من حيث السّند مرسله است. قال، قال امير المؤمنين(ع) من صلّى على امرئةٍ فلا يقوم فى وسطها. در وسط زن نايستد و يكون من ما يل الصدرها. آن جزء از بدنش كه تالى سينه‏اش است، مقابل او بايستد. و اذا صلّى على الرّجل فاليقم فى وسطه. كما اين كه در خارج متعارف است. اگر بر مرد نماز بخواند، در وسط او مهاذى سرّه تعبير شده است. روايت دومى روايت عند عدّةٍ من اصحابنا عن سهل ابن زياد عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر البزنتى عن موسى ابن بكر آن موسى ابن بكر باسطى است كه گفتيم از معاريف است. و روايتش حجّت است. فقط در سند سهل ابن زياد است. عن اب الحسن (ع) از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه نقل مى‏كند اين موسى ابن بكر. رواياتى دارد از امام صادق، رواياتى هم دارد از موسى ابن جعفر سلام الله عليه. اذا صلّيت على المرئه فقم عند رأسه. قم امر است كه بايد بايستى. شرطيّت استفاده مى‏شود. بگويم آنى كه گفته‏ام. يادآورى بشود. قاعده مهمه است. اگر شارع امر بكند به عملى عند الاتيان به واجب، ظهور اولى شرطيّت است و جزئيت. امر كه مى‏گويم دلالت بر وجوب مى‏كند، گفته‏ايم اين در همه مورد نيست وجوب تكليفى. آن جاهايى كه شارع امر بكند به شيئى عند المعامله. معنايش اين است كه اذا بعت شيئاً فكيل. كيل بكند. اين امر ارشاد به شرطيّت است كه شرط صحّت بيع همان كيل است. در جايى كه مبيع ما يكال باشد. اگر عند العباده اتيان بالعباده امر كند به فعلى اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم ظاهرش شرطيّت است كه شرط عمل است. بدان جهت اين شرط كه شد، مأمور به مى‏شود مشروط.
بدان جهت قرينه خارجى قائم شد كه اين شرط كمال است. در اصل صحّت مدخليتى ندارد. آن وقت رفعيّت مى‏كنيم. مى‏گوييم كه شرطيّتش استحبابى است. افضل الافراد است. دليل خارجى قائم نشد، اخذ به ظهور مى‏كنيم. و مى‏گوييم كه شرطيّت دارد. عمل بدون اين محكوم به بطلان است. اين جا هم مى‏گويد اذا صلّيت على المرئه فقهم عند رأسها. معنايش اين است كه اين قيام شرطيّت دارد. آن رأس ترخيص در خلاف دارد كه در صدرش هم مايلى صدرش هم‏
مى‏شود ايستاد. بدان جهت آنها حمل بر استحباب مى‏شود. امّا فالتقم قيامش، امرش كه ترخيص در ترك ندارد، بدان جهت حمل بر شرطيّت مى‏شود. آن اولى اين جور بود كه من صلّى على امرئةٍ فلا يقوم فى وسطها و يكون من ما يلى صدرها. آن فلا تكون حمل مى‏شود بر اين كه مرجوح است در وسطش بودن. ولكن قيام دليلى، قرينه‏اى بر القائش نيست كه قيام، قيام استحباب است. هر مقدار كه دليل و قرينه قائم شد كه اين قيد امر استحبابى است، رفعيّت از او مى‏كنيم. و امّا اگر قرينه‏اى بر اين قائم نشد، حمل بر همان شرطيت مى‏شود. منتهى در مواردى كه بيان عمل را، نفس عمل را مى‏كند، آن حمل بر جزئيت مى‏شود. شرطيّت و جزئيت و مانعيت اينها ظهور امر است در وقتى كه شارع عند الاتيان بالمعامله بگويد اين را بياور يا نياور، نياور مانعيت، بياور شرطيت. در عبادت هم اين جور است. لا تصلّى فى ما لا يأكل لحمه. انتزاع مانعيت مى‏شود كه صلاة باطل است. چون كه ترخيص بر خلاف وارد نشده است كما اين كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم ظهور در شرطيّت دارد. اين كه صاحب الكفايه و غير صاحب الكفايه استدلال كرده‏اند به وجوب غيرى مولوى كه مقدمه وجوب غيرى مولوى دارد به اين آيه شريفه استدلال كرده‏اند. اذا قمت من الصّلاة اشتباه است. اين اوامر ظهور در تكليف ندارند. اين اوامر كما بيّنا كه فرض شده است مكلّف در مقام انتصال تكليف است، مى‏گويد اين را بياور، اين ظهور عرفى‏اش اين است كه مى‏گويد من مدخليت دارد در مطلوب. همان شرطيّت است. وجوب شرطى مى‏گويند. نه وجوب تكليفى. اين وجوب تكليفى نيست كه مقدمه واجب وجوب غيرى تكليفى داشته باشد. اين وجوب شرطى است. چون كه ترخيص در خلاف نيست، شرطيّتش لزومى است. به خلاف جايى كه ترخيص در ترك بشود. شرطيّت او شرطيّت غير لزومى مى‏شود. استحبابى مى‏شود. و هكذا در معاملات هم همين جور است. عند الاتيان بالمعامله كه مى‏گويد كه اذا ذبحت فاذكر اسم الله عليه. اين تكليف نيست كه اگر ذكر اسم الله نكردى حرام كرده‏اى. كار حرام مرتكب شده‏اى. واجب را ترك كرده‏اى. نه ارشاد به شرطيّت است. معنايش اين است كه در تذكيه ذكر شرطيّت دارد. اذا ذبحت فاذكر اسم الله عليه ذكر اسم الله شرطيّت دارد.
روى اين اساس است كه اگر نهى بكند، بگويد بر اين كه لا تنخع ذبيحتك روى اين اساس ارشاد به مانعيت دارد كه اگر نخاع بكنى يعنى نخاعش را عند الذّبح قطع بكنى اين مانعيت دارد از زكات. بدان جهت اكل او حرام مى‏شود. مشهور اين لا تنخع را حمل كرده‏اند به نهى تكليفى. بدان جهت گفتيم اين دليل ندارد. ظهور لا تنخع در وضع است. مثل ظهور امر در شرطيّت. و منهنا آن حيوانى كه شخص او را تنخيع مى‏كند موقع بريدن كه نخاعش را هم قطع مى‏كند، گردنش را قطع مى‏كند، گفتيم او را نمى‏شود خورد. البتّه اين در صورت تعمّد است. و امّا اگر...باشد او منصوص است كه عيبى ندارد. يا در جايى كه آن حيوان از قبيل طيور بوده باشد مثل دجاجه و كبوتر، آنها عيبى ندارد. اينها منصوص است. و امّا در مثل گوسفند و غير گوسفند انسان تنخيع بكند. فرى اوداج را كه كرد، عمداً گردنش را قطع كند. معتمّداً خوردن او اشكال دارد ولو مشهور ملتزم نشده‏اند. چون كه حكم تكليفى حمل كرده‏اند لا تنخع را بر حكم تكليفى، اين احتياج به قرينه دارد. ظاهرش ارشاد به مانعيّت است. مثل اين قاعده‏اى كه گفتيم. روى اين اساس در ما نحن فيه هم كه مى‏فرمايد امام (ع) اذا صلّيت على المرئه فقم عند رأسها از قيام شرطيّت انتزاع مى‏شود.
و هكذا در روايت ديگر كه روايت سومى است، يقوم الرّجال بحيال النّساء و من النّساء من دون ذالك كان رسول الله (ص) يقوم من الرژجال بحياء السّره. وقتى كه به ميت مرد نماز مى‏خواند رسول الله در مقابل سرّه مى‏ايستاد. و من النّساء من دون ذالك قبل الصّدر. قبل از صدر. آنى كه تالى صدر است در آن جا مى‏ايستاد. اين روايات من حيث السّند خالى از اشكال نيستند. حتّى اين روايت سومى هم محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسين. على ابن الحسين پدر صدوق است. از احمد ابن ادريس قمّى همان ابى على الاشعرى رضوان الله عليه است عن محمد ابن سالم عن احمد ابن نذر عن عمر ابن شمر عن جابر. جابر كه از اجلاّ است. ولكن اين عمر ابن شمر تضعيف دارد. اين شخص ضعيفى است. تكذيب كرده‏اند. گفته‏اند رواياتى جعل كرده است اين. آن محمد ابن سالم هم آن جور توثيقى ندارد. در احمد ابن نذر هم كلامى هست. بدان جهت روايات من حيث السّند ضعيف هستند. ولكن اين رواياتى كه هست، اين رواياتى كه هست من حيث السّند ضعيف هستند ولكن دلالت مى‏كنند. دلالتشان تمام است كه بايد قيام داشته باشد. و امّا روايتى كه من حيث السّند تمام است، و من حيث الدّلاله هم تمام است، همان صحيحه ابى هاشم جعفرى بود، فى كيفيت الصّلاة على المسلوب بود. آن جا فرمود بر اين كه ان كان المسلوب الى القبله فقم على منكبه الايمن. فقم امر است. هر دو تا را حفظ كرديم. گفتيم هم قيام شرط است، هم استقبال منكب ايمن شرط است. منتهى در مسلوب است. مسلوب منكبش را استقبال كردن اين مختص به منصوب است. امّا اين كه فقم قيام در كلّ موتى است. به مناسبت حكم موضوع. قيام در صلاة الميت است. آن قيامى كه در صلاة الميت است در اين مسلوب اين جور...فقم دلالت مى‏كند به شرطيّت قيام و به استقبال منكب. استقبال منكب مختص به مسلوب است. ولكن قيام شرط است مؤيّداً بما ذكرنا من الرّوايات. شرطيّت دارد. ولكن اين را بدانيد. اينها همه‏اش كه امام (ع) مى‏فرمايد فقم فرض تمكّن است. فرض اين است كه مصلّى مى‏تواند بايستد. و امّا در جاهايى كه مصلّى نمى‏تواند بايستد. در اينجا دو تا بحث است. يك بحث اين است كه كسى كه نمى‏تواند بايستد پاهايش شكسته است، خودش هم زمين گير است يا شلل دارد پاهايش. جانباز است. اين خودش مى‏خواهد بر ميتش نماز بخواند. بايد نشسته بخواند. جانباز است از ناحيه نخاع، نمى‏تواند بايستد. كلام عبارت از اين است كه آيا اين شخصى كه اين قطع نخاع دارد قيام را متمكّن نيست، مى‏تواند بر ميت نماز بخواند يا نه؟ اين يك جهت.
جهت ديگر اين است كه اين شخص اگر نماز خواند، و صلاتش هم مشروع شد، تكليف از ديگران ساقط است. آنى كه متمكّن از قيام است هست. تكليف از او ساقط است، اين جانبازى كه اين جور نماز خواند ولو ولى ميت هم هست. ديگر تكليف از ديگران ساقط است. اين معلوم است كه صلاة على الميت واجب كفايى است. بدل واجب كفايى آن وقتى مى‏شود كه كسى نتواند كه مكلّف به اين عمل است نتواند اختيارى را اتيان بكند. على هذا الاساس اگر مردم ايستاده‏اند، جانباز خودش نماز خواند، گفت پدرم را دفن بكنيد، آن فايده ندارد. ديگران بايد نماز بخوانند. اين تكليف از ديگران ساقط نمى‏شود. وقتى كه واجب، واجب كفايى شد چه جورى كه واجب اگر واجب موسّع بوده باشد مثل صلاة الظّهر و العصر، صلاة المغرب و العشاء شارع بگويد بر اين كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا و ان كنتم جنباً فاطّهروا يعنى غسل بكنيد. بعد بفرمايد بر اين كه اگر متمكّن از اين وضو غسل نشديد فلم تجدوا ماءٌ يعنى فلم تتمكّنوا من استعمال الماء. به قرينه مريض. و ان كنتم مرضى او على سفر. مريض جلويش آب است. فلم تجدوا ماءً يعنى متمكّن از استعمال نشديد. آن وقت فتيمموا ظاهرش اين است كه اين واجبى كه موسّع است و طبيعى متعلّق تكليف است بين الحدّين افراد متعلّق تكليف نيستند كما ذكرنا. طبيعى بين الحدّين متعلّق تكليف است. طبيعى به صرف الوجود موجود مى‏شود. بدان جهت شما اگر به يك فردى از اين طبيعى اختيارى متمكّن شديد. در مجموع وقت مى‏توانيد يك نمازى اگر با غسل اگر جنب بوديد يا در وضو در صورتى كه محدث به حدث اصغر بوديد اتيان كنيد. فلم تجدوا صدق نمى‏كند. چون كه شما واجب هستيد. در اول وقت كه نماز خواندن واجب نيست. قيام در اول وقت كه واجب نيست. قيام بايد بين الحدّين بشود. اگر اين طبيعى را متمكّن نشديد اتيان بكنيد. بدان جهت در تمام اوامر اضطراريه كه از قبيل واجب موسّع است، قاعده اولى اين است كه شخصى در مجموع الوقت ولو به يك فرد اختيارى متمكّن شد، او را بايد بياورد. اگر شك كرد كه من متمكّن مى‏شوم يا نه. مى‏گويد من الان كه متمكّن نيستم. تا آخر وقت متمكّن مى‏شوم يا نه. بگويد كه نه تمكّن ندارم. اين عدم تمكّن مى‏ماند. چون كه استسحاب در امر استقبالى هم جارى مى‏شود. پا شد تيمم كرد و نمازش را خواند. بعد از اين كه نماز را خواند و تمام كرد، معلوم شد كه اشتباه كرده است. آب پيدا شد. مقتضى القاعده اوليه بطلان است. آن حكم ظاهرى بود كه به واسطه استسحاب يا به واسطه اعتقاد عدم تمكن تيمم كرد. بعد معلوم شد كه نه متمكن بود متمكن شد، صلاتش باطل است. هر جا بخواهيم خلاف اين را بگوييم بايد دليل خاص داشته باشد كما فى التيمم. در تيمم همين جور است كه اگر مأيوس بود، يأس داشت از ظفر بالماء. صلاة را اتيان كرد و بعد آب پيدا شد عيبى ندارد. صلاتش محكوم به صحّت است. قاعده اوليه مى‏گويد ظهور اوليه و عدم تمكن، عدم تمكن از واجب است نه از فرد واجب. بدان جهت در واجب كفايى هم واجب طبيعى است كه حاصل مى‏شود به فعل مكلّف...وقتى كه مكلّف طبيعى به فعل شخصى حاصل شد، آن مأمور به حاصل مى‏شود و تكليف از همه ساقط مى‏شود. واجب كفايى اين است. مى‏گويد اگر اين را نتوانستيد اين جور بخوانيد، يعنى طبيعى را نتوانستيد. ظاهر دليل اين است.
بدان جهت اگر دليلى داشتيم كه خواهيم گفت اگر تمكّن بر صلاة ميت قياماً نشد قاعداً خوانده مى‏شود، اين در صورتى است كه متمكّن بر قيام‏ها ايستاده‏اند، اين شخص جالساً نماز خواند. اين نمازش بيخود است. اين تكليف را ساقط نمى‏كند. بدان جهت گفتيم هم مشروع است تكليف را از ديگران ساقط نمى‏كند. ديگران بايد اتيان بكنند. دليل خاصّى هم بر خلاف اين در ما نحن فيه وارد نشده است. حتّى اگر مصلّى خود ولى باشد كه گفتيم ولى و ديگران همه در تكليف شريك هستند. منتهى در تكليف همه شرط است كه از ولى اذن بگيرند اگر ولى امتناع نكند. در ما نحن فيه بايد اذن بگيرند از ولى و نماز بخوانند. بگويند اين نماز تو درست نيست. اذن هم نداد ديگر ولايتش ساقط مى‏شود. حقّش ساقط مى‏شود. ديگران بايد بخوانند. بدان جهت با وجود متمكن از قيام شخص ديگرى بخواند صلاتش محكوم به بطلان است. چون كه روايت گفت تقم. و به قرينه اين كه واجب، واجب كفايى است. قيام در واجب كفايى شرط مى‏شود در صورتى كه آن واجب را مى‏توانند قياماً اتيان بكنند و مفروض اين است. و كلام اين است كه نه ولى ميت خودش آمد متديّنى است. در راه خدا معلول شده است. مى‏گويد بابا بياييد بخوانيد. مى‏گويد پدر من است. من هم نماز بخوانم. اين عيبى ندارد نماز خواندنش. خصوصاً با جماعت. چون كه جماعت استحباب عينى دارد. واجب كفايى طبيعى است. ولكن نماز خواندن بر هر شخصى استحباب عينى دارد. روى اين حساب چون كه استحباب عينى دارد، حكم عينى، استحباب عينى اين اختيارى‏اش را متمكّن نيست. نوبت به اضطرارى مى‏رسد. نشسته نماز مى‏خواند به ميتش. آن وقتى كه نماز جماعت خوانده مى‏شود اين هم اقتدا كند، آن بلااشكال مشروع است. و امّا در صورتى كه نه نماز جماعت نمى‏خواند. آن امام جماعه‏اى كه بر ميتش نماز مى‏خواند با او دشمنى دارد. مى‏گويد اقتدا نمى‏كنم. من خودم مى‏خوانم بر ميت نماز را. الله اكبر. آن محل اشكال است كه نماز اين در غير الجماعه استحباب داشته باشد ان جلوسٍ، او محل اشكال است. يك همين جور اطلاقى نداريم. آنى كه مى‏دانيم اگر جماعت خوانده بشود اين هم با جماعت مى‏تواند نماز بخواند.
سؤال؟ آن عيبى ندارد. آن وقت واجب مى‏شود. آن عدم تمكّن مى‏شود ديگر. عدم تمكّن مى‏شود نسبت به طبيعى، آن وقت منحصر به اين مى‏شود. گذشتيم اين را. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف در ما نحن فيه مسأله ديگرى را مى‏فرمايد و آن مسأله ديگر اين است كه تعيين الميت على وجهٍ يرفع...مى‏دانيد صلاة على الميت بايد مشتمل بر دعا بر ميت بوده باشد. صلاة على الميت بايد صلاة اضافه به ميت داشته باشد. اين اضافه امر قصدى است. و الاّ دو تا جنازه گذاشته‏اند، شخص مى‏گويد كه من به آن اولى نماز مى‏خوانم. آن دومى جهنّم بشود. اين كه نماز مى‏خواند خب مردم شايد خيال بكنند كه نيت كرده است هر دو تا را، ولكن جبرئيل مى‏داند كه ميت دومى لم يصلّى عليه. بر او نماز خوانده نشده است. اين اضافه بالقصد مى‏شود. بدان جهت بايد مصلّى قصد كند. قصد لازم نيست تفصيلاً. ولو قصد اجمالى. آن ميتى كه جلوى من گذاشته‏اند بر او نماز مى‏خوانم. آن هم به نحو قصد اجمالى. يعنى بپرسند آقا حواستان هم خيلى پرت است. پريشان هستيد. به چه كسى نماز مى‏خوانيد؟ مى‏گويد به اين ميتى كه جلوى من گذاشته‏اند. اين همان قصد اجمالى است. والاّ نمى‏پرسيدند خودش هم ملتفت نبود. ولكن ارتكاضاً در آن صفحه نفسش كه حجاب غفلت گرفته بود هست. بود اين را كه به اين ميت نماز مى‏خواند. وقتى كه سائل اين حجاب غفلت را دريد و پاره كرد، جواب مى‏گويد. مى‏گويد بله بر اين ميت نماز مى‏خوانم. يا آن كسى كه مأموم است. آمد ديد كه شلوغ است. به يك جنازه‏اى نماز مى‏خوانند. اين هم گفت از فضيلت كم نمانيم ما هم. اقتدا كرد. بعد از نماز پرسيد كسى كه آمدى اقتدا كردى تو به كه نماز خواندى؟ مى‏شناختى؟ گفت نه قصدم اين بود كه آن ميتى كه امام الجماعه او را نماز مى‏خواند من هم به او نماز مى‏خوانم. همين مقدار كافى است. بيشتر از اين نيست. اين اضافه لازم است. اضافه صلاة على الميت لازم است. كما اين كه در دعاى للميت بيان كرديم.
بدان جهت اللّهم انّ هذا المسجّى قدّامنا عبدك و ابن...صلاة بايد بر ميت اضافه داشته باشد. و در صلاتى كه نگوييد خب ما قصد را در آن تكبيره رابعه مى‏كنيم. از اول چرا. روايت فرموده است در آن صلاتى كه على الميت است، فرض شده است صلاة قطع نظر از اين دعا براى ميت است، در او گفته است ميت را دعا كنيد. بدان جهت از اول صلاة معلوم شد چه گفته‏ام. اين دعائى كه وارد شده است براى ميت، در صلاة بر ميت وارد است. يعنى صلاتى را كه شخص بر ميت خاص اتيان مى‏كند، بعد التّكبيرة الرّابعه كه روايت محمد ابن مهاجر بود، اين را بخواند. خب وقتى كه همين جور شد بايد صلاة از اول به قصد اين باشد كه بر اين ميت نماز مى‏خواند. منتهى هر چه بگويد، تشهّد بگويد، صلوات بفرستد هر چه بگويد. بعد هم تعيين الميت على وجهٍ يرفع الابهام،...الميّت الحاضر او ما...ديگرى هم قصد قربت است. چون كه ارتكاضاً اين است ديگر. همان روايتى كه فرمود، مستحب است بر اولياء ميت اعلام بكنند موت ميت را تا مردم حاضر بشوند، دعا بكنند بر او، استغفار بكنند و خداوند ترحّم كند بر آن ميت و بر آنهايى كه نماز مى‏خوانند، ارتكاض لسان روايت، لسان عبادت است گفتيم. امر به عبادت است. چون كه لسان روايت امر به عبادت است، ارتكاض عباديت هم از اين روايات شده است كه مردم در اذهان متشرّعه اين است كه صلاة الميت مثل عبادات است. مى‏گويد رفتيم صلاة ميت...حسابمان ديگرى بود كه طلب داشتم از اين ميت. خواستم كه يك كارى بكنم كه طلبم وصول بشود. اين ورثه ميت مرا ببينند، پولم را بدهند زود. مى‏شود اين جور حساب‏ها. در صلاة ميت حاضر مى‏شود روى امور غرض دنيوى. ولكن لسان روايات امر به عبادت است و در ارتكاض متشرّعه هم امر به عبادت است، بدان جهت به اين شخص مى‏گويند كه پس به خاطر خدا نماز نخواندى. به خاطر پول نماز خواندى. برو. اين عبادت نيست. مردم هم اين جور مى‏گويند به او. پس در ما نحن فيه قصد قربت در اين عمل، قصد قربت معتبر است على حدّ اعتباره فى ساير العبادات كه فقط اضافه عمل به خدا باشد. عمل به حساب خداوندى بوده باشد. همين معنا كافى است كه اين ميت است. مستحب است نماز خواندن بر اين در جايى كه...نماز مى‏خوانند و قبل از من هم فارغ مى‏شوند. يا واجب است به وجوب كفايى به حساب خداوند. آن هم قصد قربت است. ولكن خصوص او لازم نيست. همين قصد بكند كه قربتاً الى الله بر ميت نماز مى‏خوانم، همين مقدار كافى است كما تقدّم سابقاً. آن وقت ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏گويد بر اين كه شرط صحّت صلاة على الميت اين است كه مكانى كه، چون كه شرايط مصلّى را مى‏گويد. اين بحث در شرايط مصلّى است. يعنى شرايط صحّت صلاة مصلّى. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه از شرايط صحّت صلاة مصلّى اين است آن مكانى كه مصلّى ايستاده است بايد مباح بوده باشد. اگر مكانى باشد كه غصبى باشد براى مصلّى، يا بر همه غصبى بوده باشد. فرقى نمى‏كند. مكان غصبى است. مصلّى آن جا ايستاده است. در ما نحن فيه صلاتى كه بر ميت مى‏خوانند محكوم به بطلان است.
بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند و فرموده‏اند بر اين كه نه صلاتش صلاة صحيح است. چرا؟ چون كه فرموده‏اند در باب اجتماع الامر و النّهى آن وقت عبادت محكوم به فساد مى‏شود، كه عبادت با منهىٌّ عنه اتّحاد وجودى داشته باشند. در خارج متّحد بشوند. مثل اين كه انسان در مكان غصبى نماز يوميه مى‏خواند. وقتى كه نماز يوميه مى‏خواند، اين كه در اين مكان سجده مى‏كند اعضا سبعه را به زمين وضع مى‏كند، مى‏گذارد، اين تصرّف در اين مكان است. وقتى كه مكان غصبى شد يا فرش غصبى شد يا سجّاده غصبى شد، يا روى تختى كه نماز مى‏خواند غصبى شد، اين سجود تصرّف در ملك الغير است. و اين مغبوض شارع است. و بما اين كه اين سجده عنوان تصرّف در ملك الغير را دارد، اين نمى‏تواند ديگر مصداق مأمور به بشود. نمى‏شود. باب اجتماع امر و نهى را بحث نمى‏كنيم. وقتى كه اتّحاد، اتّحاد وجودى شد، منهىٌّ عنه منطبق شد به عين مأمور به كه سجده است. به او منطبق شد، خطاب امر قيد برمى‏دارد. صلّوا به غير اين صلاة.
سؤال؟ ايستادن دو تا معنا دارد. يك معناى ايستادنى كه شرط صلاة است به معناى استوا الاعضا است كه اعضا انسان بايد مستوى بشود. منحنى نشود. در ركوع بايد منحنى بشود. قيام يعنى استوا الاعضا. اين شرط صلاة است. امّا ايستادن در مكان اين شرط صحّت صلاة نيست. انسان اگر يك ذكرى بلد باشد، يك وردى بلد باشد كه بگويد در هوا بايستد. صلاتش صحيح است. امّا در سجده بايد بيايد به زمين. چون كه وضع المساجد على العرض است. بايد سجده بكند. بدان جهت شخصى در مكان غصبى بايستد نماز بخواند، سجده‏اش را در مكان مباح بكند، صلاتش صحيح است. چرا؟ چون كه حرام متّحد با مأمور به نيست. سجده در مكان مباح است و آن ديگرى‏ها هم كه اتّحاد وجوبى ندارند. غرض در صورت محرّم بودن مصداق موجب مى‏شود بطلان العمل را كه آن عنوان محرّم بر خود آن عمل منطبق بشود. و امّا اگر اتّحاد وجوبى نداشته باشد، آن اشكالى ندارد. مثلاً فرض كنيد كه انسان نماز مى‏خواند. در نماز به نامحرم نگاه مى‏كند. ربطى ندارد. آن حرام نمازش صحيح است. يا وضو مى‏گيرد و غسل مى‏كند، آبش شرشر مى‏ريزد به ملك غير. آن هم راضى نيست. داد مى‏زند كه بابا نريز اين جا. غسلش صحيح است. ولكن فعلش حرام است. آن وجوب ديگر است ريختن آب. غسل وصول ماء به اعضا است. اين مباح است. ولكن ايصال ماء به آن شخصى كه هست، به آن ملك الغير او حرام است. با هم اتّحاد وجودى ندارند.
بدان جهت در مواردى كه تركيب اتّحادى نيست، تركيب انضمامى است، عمل صحيح مى‏شود. تفصيل اين در باب اجتماع امر و النّهى است. اين جا هم فرموده‏اند كه خب مثل صلوات يوميه است در ما نحن فيه. صلاة بر ميت خمس تكبيرات است مع الادعيه. اين كه فعل دهن است. ربطى به ملك الغير ندارد. آنى كه حرام است ايستادن در اين مكان است. مثل آن مصلّى كه در ملك غير مى‏ايستاد. ايستادن نه به معناى استوا الاعضا. ايستادن يعنى اشغال كردن مكان غير. اشغال كردن مكان غير داخل صلاة نيست. جزء صلاة نيست. شرط صلاة نيست. بدان جهت گفتيم آن حرام است، ولكن صلاتش صحيح است اگر سجود را در مكان مباح بكند. اين جا هم همين جور است. الحمد الله سجود هم كه ندارد صلاة ميت. فقط خواندن است. خواندن هم تكلّم يعنى حركت شفتين است. حركت شفتين كه حرمتى ندارد. تصرّف در مكان اين ايستادن در اين مكان حرام است. اشغال اين مكان حرام است. او ربطى با صلاة ندارد.
و منهنا در تعليقه هم فرموده‏اند. نوشته‏اند كه نه. مثلاً على الاحوط يا كذا. ولكن همين جور است كه صاحب العروه مى‏گويد. صاحب العروه بعد كه مسائل شروع مى‏كند، يك مسأله‏اى را مى‏گويد كه خواهيم رسيد. يعنى آن مسأله را ديگر بحث نخواهم كرد. همين جا بحث مى‏كنم. و آن اين است كه ميت را گذاشته‏اند در مكان غصبى، يك زمين است ديگر. دو تا زمين است. يكى را غصب كرده‏اند. ميت را گذاشته‏اند در آن مكان غصبى. ولكن آن ديگرى مكان مباح است. مال خود صاحب ميت است. به يك آقايى هم گفت آقا بفرماييد. آقا هم مى‏داند مكان مباح است يا انشاء الله مباح است ايستاد. مكان مباح است مكان مصلّى، ولكن ميت مكانش غصبى است. فرموده است صلاة ميت صحيح است. و امّا اگر عكسش شد. ميت در مكان مباح شد، ولكن مصلّى در مكان غصبى ايستاده است. صلاة محكوم به بطلان است. اين را صاحب العروه مى‏گويد. الان هم مى‏گويد كه اباهة مكان مصلّى شرط است. با ميت كار ندارم. مصلّى بايد مكانش مباح بشود و اين فرمايش ايشان صحيح است. و ما هم مى‏گوييم كه اين صحيح است. اگر مصلّى در مكان غصبى ايستاد و نماز خواند، نمازش باطل است. ولو ميت در مكان مباح باشد. والوجه فى ذالك اين است كه قيام در اين جا به معنا استوا الاعضا نيست. مثل باب الصّلاة. قيام در اين جا وقوف عند الميت است. مقابل سرة الميت است. سابقاً هم گفتيم كه مصلّى بايد عند الميت بوده باشد. اين وقوف است. اين وقوف بودن است در مكانى كه نزديك مكان ميت است. به مكانى است كه ميت آن جا گذاشته شده است. اين وقوف به معنا كون است. نه استوا الاعضا. چون كه كون...شرط است، مثل اين مى‏ماند كه انسان نماز بخواند ثوبش يعنى ساترش غصبى بوده باشد. انسان يك لنگ غصبى را از كسى غصب كرده است. بست و نمازش را خواند. نمازش باطل است. چون كه غصبى است ديگر. ساير ثياب را كه...با آنها فعلاً كارى نداريم. ساترش غصبى شد كه قطعاً نمازش باطل است. چرا؟ چون كه شرط صحّت صلاة است. ستر عورت، ساتر عورت شرط صحّت صلاة است. شرط معنايش اين است كه مأمور به مقيّد به او است. شارع امر كرده است به صلاة مع السّتر. مثل صلاة مع الوضو. اين ستر قيد واجب است نه قيد وجوب. مثل دخول وقت نيست كه هم شرط وجوب است و هم قيد واجب است. نه اينها فقط قيد واجب است. قيد واجب را كه شارع امر مى‏كند به مقيد، اين معنايش اين است كه اين تقيد را بايد موجود بكنى. مى‏خواهد. وقتى كه آن ستر حرام شد، شارع نمى‏تواند ديگر اين تقيد را موجود بكند. تقيد حرام است...كردنش. چون كه ساتر غصبى است. نمى‏تواند بگويد كه با اين لنگ غصبى خودت را بپوشان در صلاة كه امر كند. قيد واجب است. قيد واجب متعلّق مى‏شود امر به تقيّدش. مى‏گويد آن تقيّد را موجود بكند. شارع نمى‏تواند امر كند به فعل حرام. بدان جهت وقتى كه مكان مصلّى غصبى شد، بگويد اين جا بايست يعنى قصد كن جناب امام مصلّى. اين را شارع نمى‏تواند بگويد.
بدان جهت در مواردى كه قيد الواجب يعنى قيد وجوب. قيد وجوب حرام شد آن عيبى ندارد امر ترتّبى. اگر حرام را موجود كردى واجب را بياور. قيد وجوب ترتّباً اگر حرام بشود، آن عيبى ندارد. و امّا قيد الواجب وقتى كه حرام شد، آن جا، جاى ترتّب نيست. امر ترتّبى نيست و آن جا جاى اجتماع امر و النّهى نيست. عمل محكوم به بطلان مى‏شود. فرق است ما بين اشتراط القيام به معنا استوا الاعضا و ما بين اشتراط القيام بمعنا استوا الاعضا و الوقوف فى المكان. اين جا وقوف فى المكان متعلّق التّكليف است، بدان جهت اگر حرام بشود، عمل محكوم به بطلان مى‏شود. و منهنا اين سيد پير فقه مى‏گويد اگر جنازه در جاى غصبى باشد، مصلّى در مكان مباح باشد صلاة صحيح است. چون كه وضع اين ربطى به صلاة ندارد. وضع فعل ديگران است. ربطى به صلاة ندارد. ولكن در ما نحن فيه اگر اين قيد وقوف خودش حرام بوده باشد، صلاة محكوم به بطلان است. والله سبحانه هو العالم.