جلسه 1030

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1030 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
و كما اين كه مى‏فرمايد بايد اين خمس تكبيرات ما بينهنّ ادعيه‏اى كه دارد و اذكارى كه دارد اينها پشت سر هم اتيان بشود. و فصل طويلى كه ما بين اينها واقع نشود. يك قاعده كلّيه‏اى خدمت شما عرض مى‏كنم و اين در همه جا جارى و سارى است. اگر شارع به عدّه‏اى از افعالى كه با همديگر آنها مرتبط نيستند، به مجموع اعمال امر واحد بكند. مثل صلوات همين جور است ديگر. اين صلوات اوّله التّكبير و آخره التّسليم ركوع چيزى است، قرائت چيزى است،...اين شارع تشهد و تسليم اينها عنوان ديگر دارد. به مجموع اينها على نحو الترتب كه بايد مترتباً اتيان بشود، مجموع اينها متعلق تكليف واحد است. يك امر دارد. اين معلوم مى‏شود بر اين كه اين مجموع را كه شارع امر كرده است اين مجموع عمل واحد حساب مى‏شود. و بدانيد در عرف آن وقتى اشياء متعدده و افعال متعدده عمل واحد حساب مى‏شود، آن وقتى كه اينها موالات داشته باشند. فصل طويلى ما بينشان واقع نشود. آن غرضى كه مترتّب مى‏شود بر اين مجموع، اگر اين مجموع پشت سر هم اتيان شد و موالات حساب شد، مى‏گويند بله آن عمل را دارد اتيان مى‏كند. و امّا وقتى كه انسان تكبيره نماز را گفت، ايستاد. هيچ چيز نمى‏گويد. نه قرائت حمد مى‏كند. همه‏اش همين جور ايستاده است. يك ساعت ايستاد. از ديگران بپرسند كه اين چه كار مى‏كند؟ مى‏گويد نمى‏دانم كه چه كار مى‏كند. نماز كه نيست اين. اين حافظ وحده در اين اعمال متعدده كه امر واحد دارد، حافظ وحدتش موالات است. موالات عرفيه كه به حيثٌ كه از عمل واحد بودن خارج نشود. از اشتغال به آن عمل واحد عرفاً خارج نشود. بدان جهت در ما نحن فيه هم يكى از صغريات اين كبرى است. بما اين كه صلاة الميت من اولها الى آخرها يك امر دارد و شارع اين را امر واحد فرض كرده است، بدان جهت نبايد آن قدر فصل دارد. جايز نيست آن قدر انسان فصل بدهد كه اين را مشتغل به آن عمل حساب نكند او. كه مثلاً يك تكبير گفته است. هنوز ايستاده و فكر مى‏كند. يا نشسته فكر مى‏كند. چون كه تكبير بايد در حال قيام بشود. دعا بايد در حال قيام بشود. نشسته فكر مى‏كند يا ايستاده فكر مى‏كند. يك ساعت تمام به اين ساعت نگاه كرديم نمى‏گويند كه اين نماز ميت مى‏خواند. يك چيزى هم مى‏گويم. اين جور نيست كه اين تخلّف نداشته باشد. جايى كه دليل قائم شد نه اين موالات عرفى معتبر نيست در اين عمل. معلوم مى‏شود در آن موارد مصحّح وحدت امر آخرى است عند الشّارع. موالات لازم نيست. كما فى الاغتسال من الجنابه او غيرها. انسان فرض كنيد اول طلوع آفتاب سرش را شست. جنب بود. بعد ظهر مى‏رود طرف ايمنش را مى‏شورد. بعد هم بعد از يك ساعت ناهارش را كه مى‏خورد دو ساعت طرف يسارش را مى‏شورد. عيبى ندارد. غسل جنابت محقق شده است اگر در اثنا حدث اصغرى صادر نشده است، غسل جنابت محقق شده است. غسل غير جنابت هم همين جور است. مثلاً در اعمال حج و عمره هم همين جور است. موالات معتبر نيست. فرض كنيد انسان احرام را از ميقات مى‏بندد. سه روز، چهار روز در راه معطّل مى‏شود تا برسد به مكّه، طواف اتيان كند، سعى اتيان كند و بقيه عمره را بياورد. عيبى ندارد. چون كه شارع موالات را القاء كرده است در حجّ فى الجمله و در عمره هم فى الجمله القاء كرده است موالات عرفيه را.
بدان جهت هر جا دليل قائم شد كه موالات عرفيه معتبر نيست، مى‏گوييم نيست. چون كه حافظ وحدت عند الشّارع در اين عمل بس ملاك است. چيز ديگرى مدخليّت ندارد. وحدت عرفيه صورتاً مدخليت ندارد در حفظ ملاك. و امّا
وقتى كه اين دليل قائل نشد كما اين كه در اين مقام قائل نشده است در صلاة على الميت، حافظ وحدت عرفيه مى‏شود كه عرفاً بدان جهت مى‏گويند يكى از مبطلات صلاة فصل طويل است. به حيثٌ كه گفته بشود كه از صورت مصلّى با آن فصل خارج بشود. اين همين است. و الاّ منصوص نيست در باب صلاة كه بايد فصل طويله باشد. روى اين قاعده است. چون كه در صلاة مثل آن حج و مثل غسل جنابت دليل قائم نشده، مى‏گوييم چون كه عمل واحد حساب شده است، آن وقتى كه شروع كرد اين عمل را بايد جزء بعدى را تأخير نيندازد به آن مقدارى كه از صورت نماز گزار خارج بشود عرفاً. اين جا هم از صورت نماز گزار بر اين مرحوم خارج بشود. اين جوازى ندارد. اين موالات و الاّ دليل خاصّى يك كلمه گفتم. در اين موارد پى دليل خاص نگرديد كه موالات معتبر است. روايتش كو، آيه‏اش كو. در اين مواردى كه عدّة من الافعال متعلّق تكليف واحد مى‏شود به نحو واجب ارتباطى. متعلّق امر واحد مى‏شود. يا متعلّق امر استحبابى واحد مى‏شود. در اين موارد كه عمل واحد فرض شده است، در عرف آن وقتى اين را عمل واحد مى‏گويند كه فصل طويل ما بين اجزائش فاصله نشود. به حيث اين كه عرفاً بگويند كه بله اين عمل را اتيان نمى‏كند. ايستاده است. خشك شده است. اين جور نگويند. بله اگر يك جايى دليل قائم شد كه نه اين ايستادن و اتيان نكردن ضررى ندارد بر عمل. جزء بعدى و اجزا...را اتيان بكند، غسلش تمام مى‏شود. عمره‏اش كامل مى‏شود. آن وقت ملتزم مى‏شويم. اين فقط يك ظهور است. ظهور ادلّه است كه عمل واحد است. بايد فصل طويل واقع نشود. بدان جهت مى‏فرمايد بر اين كه الثّالث عشر الموالات بين التّكبيرات و الادعيه على وجهٍ لا...صورة الصّلاة يعنى صورت صلاة محو نشود عرفاً. اين همان است كه در خارج قاعده‏اش را براى شما عرض كردم.
بعد ايشان مى‏فرمايد بر اين كه يكى از شرايطى كه در ما نحن فيه است، استقرار است. مصلّى وقتى كه نماز مى‏خواند بر ميت بايد استقرار داشته باشد. مى‏دانيد استقرار دو قسم است. يك قسم از استقرار است كه مصلّى قائم است. صدق مى‏كند كه مصلّى قائم است. ولكن بدنش مضطرب است. مثل اين كه بدنش را حركت مى‏دهد. مثل آن دوغى كه حركت مى‏دهند كره‏اش در بيايد، همين جور حركت مى‏دهد جسدش را. اين قيام است. ايستاده است. ولكن مى‏گويند بابا ايستاده چرا بدنت را حركت مى‏دهى؟ خوب بايست. اين خوب بايست نه اين كه اين ايستادن است. خوبش نيست. يعنى اين چيست كه اين جور حركت مى‏دهى. اين يك اضطرار است كه در صلوات واجبه معتبر است. در ساير صلوات مثل صلاة اليوميه و اينها بايد مستقر بوده باشد حين الاتيان و اعمال الصّلاة. يك استقرارى است كه آن استقرار اصلاً شخص را از قيام خارج مى‏كند. عنوان قيام خارج مى‏شود. مثل اين كه ما...مى‏ديديم كه شخصى بود بر موتى نماز مى‏خواند. مى‏ايستاد. موقعى كه مشغول است كج مى‏شد، كج مى‏شد، كج مى‏شد، مى‏آمد به حدّ ركوع مى‏رسيد و دوباره پا مى‏شد. خودش هم علّت داشت. مرض داشت كه استقرار كه نداشت يعنى از حالت قيام خارج مى‏شد. ايشان كه مى‏فرمايد مصلّى على الميت بايد استقرار داشته باشد، استقرار دومى را مى‏گويد. يعنى طورى نباشد كه از صورت قائم بودن خارج بشود. چون كه قيام شرط است. از حالت قيام خارج بشود شرط صلاة على الميت مفقود مى‏شود. و امّا آن استقرارى كه در صلوات واجبه معتبر است، او مى‏گويد در ما نحن فيه اعتبارى ندارد. ولكن احوط است. احتياط اين است كه آن استقرار را هم داشته باشد. اين ور و آن ور نكند بدنش را. دارد بر اين كه الرّابع العشر الاستقرار بمعنا عدم الاستوا على وجهٍ، لا يصدق معه قيام. بر او قيام صدق نكند. اين معنا معتبر است. بل الاحوط كونه بمعنا ما يعتبر فى قيام الصّلوات الاخر. بلكه احوط اين است كه آن قيامى كه معتبر است در قيام صلوات اخرى، او را ملاحظه كند. اين احتياط، احتياط مستحبى است. چون كه فتوا داد. آنى كه معتبر است، اول اين جور فرمود بر اين كه معتبر است در صلاتى كه هست الاستقرار بمعنا عدم الاستوا على وجهٍ لا يصدق مع القيام. اين را فتوا داد معتبر است. و آن يكى را معتبر ندانست. اين معتبر است يعنى آن يكى معتبر نيست. و بعد فرمود احوط اين است كه آن جور احوط، احوط استحبابى مى‏شود. احوط اين است كه او را مراعات بكند. بعد مى‏فرمايد بر اين كه يكى از شرايطش اين است كه صلاة بايد بعد از تغسيل ميت باشد. بعد از تحميط ميت و تكفين ميت بوده باشد. سابقاً اين مسأله را خوانديم ديگر.
سؤال؟ قيام است. ولكن از صورت قيام خارج مى‏شود. مثال گفتم. آن مبطل است.
بعد مى‏فرمايد بر اين كه الخامس عشر ان تكون الصّلاة بعد التّغسيل و التّكفين و الحنوط كما مرّ سابقاً كه سابقاً بحث كرديم.
سؤال؟ مدركش قيام است. قيام معتبر است. خوانديم قيام معتبر است. روايتش را خوانديم. از صورت قايم خارج بشود نماز باطل مى‏شود.
عرض مى‏كنم بر اين كه مى‏فرمايد بر اين كه اين صلاة بايد بعد از تغسيل، بعد از تكفين، و بعد از حنوط بوده باشد. اين را سابقاً گفتيم. و گفتيم بر اين كه اين بعد الكفن بودن اين معنا از ادلّه اثبات نمى‏شود كه صلاة بايد بعد الكفن باشد. بلكه اگر كفن اولى را بپوشانند به حيثٌ كه ميت مستور بوده باشد، بعيد نيست كه حكم بشود به اجزا. چون كه آنى كه ما در روايات داشتيم شرط صلاة على الميت اين است كه ميت عريان نشود. ميت عريان نشود، عريان در آن روايات غريق وارد است كه بر غريق چه جور كه عورتينش مكشوف است، چه كار كنيم، آن جا فرمود عورتينش را ستر كن و بعد نماز بخوان. لا يصلّى على الميت و هو العريان. آن عريان گفتيم يعنى مكشوف العوره. معنايش عبارت از اين است. نه اين كه ساير جسدش هم ديده مى‏شود. باز است. آن عيبى ندارد گفتيم. ولكن اگر بگوييم كه تمام بدن مستور بشود، آن بعد الكفن مى‏شود و گفتيم بعد الكفن مى‏شود كه تمام بدن مستور مى‏شود. و امّا آنى كه دليل داشتيم او در عريان بود كه عريان مكشوف العوره بود. سابقاً گذشت اين جا. بعد مى‏فرمايد بر اين كه السّادس عشر ان يكون مسترّ العوره. ميت مسترّ العوره بشود، ان تعضّر الكفن. اگر كفن متعضّر شد، اقلاً بايد عورتش مستور بشود. ولو به حجرٍ او لبنةٍ يا به واسطه حجرى يا به واسطه خشت خامى كه هست. مستور بشود. يا تراب. فرقى نمى‏كند. رسيديم به مسائلى كه آنها را بحث كنيم انشاء الله.
يكى از آن مسائل مى‏دانيد كه در صلاة ميت طهارت شرط نيست. نه طهارت از حدث معتبر است كه مصلّى متطهّر از حدثين بوده باشد، نه هم طهارت ثوب و بدن معتبر است. هيچ كدام از اينها نيست. چرا؟ براى اين كه در روايات داشت بر اين كه صلاة الميتى كه هست، صلاة ميت صلاة ذات ركوع و سجود نيست، چون كه صلاة ذات الرّكوع و السّجود نيست، بدان جهت آنهايى كه در آن صلاة معتبر است، در صلاة ذات الرّكوع و السّجود، اين جا نمى‏آيد. طهارت ثوب آن جا معتبر است. طهارت ثوب آن جا معتبر است. يا فرض بفرماييد وضو يا غسل يا تيمم آن جا معتبر است. ولكن در ما نحن فيه اعتبارى ندارد. علاوه بر اين كه وضو و غسل و اينها در ما نحن فيه اعتبار ندارد على القاعده منصوص هم هست. يكى از آن روايات در باب 21 صحيحه محمد ابن مسلم است. عن احدهما (ع). محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى عن محمد ابن عبد الجبّار عن سفوّان ابن يحيى عن العلاء عن محمد ابن مسلم عن احدهما(ع) قال سألته عن الرّجل...الجنازه. مردى...جنازه به او...مى‏كند. و هو لا غير طهرٍ. طهر ندارد. غير طهرٍ يعنى محدث است. اطلاق دارد كه وضو ندارد يا غسل ندارد جنب است. فرمود فاليكبّر معهم. با آنها تكبير بگويد. يعنى صلاة ميت را بخواند. اگر يادتان بوده باشد گفتيم حايض مى‏تواند بر ميت نماز بخواند. خلو از حيض شرط نيست. بدان جهت گفتيم در آن روايتش اين بود كه صحيحه محمد ابن مسلم بود. در باب 22 محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن محمد ابن مسلم قال سألت ابا عبد الله (ع) ان الحايض تصلّى على الجنازه؟ قال نعم. منتهى گفتيم كه با صف نايستد. منفرد بايستد. و لا تصفّ معهم. با مصلّين با نساء ديگر ولو نساء باشد، با آنها در يك صف نايستد. جدا بايستد. مستقلاً بايستد كه سابقاً گفتيم اين را. اين كه مى‏گفتيم طهارت شرط نيست، اين معنا را گفتيم، ولكن مستحب است كه انسان صلاة ميت را كه مى‏خواند با طهارت بخواند. چرا مستحب است؟ به واسطه اين رواياتى كه يكى از اينها موثّقه سماعه است.
روايت 5 است در باب 21 و عنه عن محمد ابن يحيى. كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل مى‏كند عنه يعنى احمد ابن ادريس. عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن برادرش عن اخيه‏اش حسن، حسن ابن سعيد عن زرعه عن سماعه قال سألته الرّجلٌ مرّت به جنازةٌ و هو على غير وضوءٍ. كيف يصنع؟ قال يضرب بيديه على حايط الّبن. دو دستش را بزند بر حايطى كه خشت خام است. آن وقت فاليتيمم به. با او تيمم بكند. اين روايت دلالت مى‏كند در صورتى كه وقت نيست براى وضو گرفتن، متفاهم عرفى اين است طهر مائى وقت نيست تيمم بكند. عيبى ندارد. تيمم مشروع است.از اين معلوم مى‏شود كه صلاة ميت را با طهر اتيان كردن مستحب است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف به اين مسأله... صلاة الميت متعرّض مى‏شود. مى‏گويد مستحب است صلاة الميت را با طهارت خواند. و اگر صلاة فوت مى‏شود به واسطه طهارت مائى تيمم كرد. مستحب است تيمم كرد كه مدلول اين روايت است. بعد فرموده است و المطلقا. نگاه كنيد. يعنى اگر وضو و غسل هم ممكن است تيمم بكند باز كافى است. وضو و غسل اگر ممكن باشد فوت نمى‏شود، نه تيمم بكند كافى است. اين دليل ندارد. اين روايتى كه خواندم موثّقه سماعه بود و يكى ديگر هم هست، اينها مقيّد هستند به صورت فوت الصّلاة. آن وقتى كه صلاة فوت مى‏شود امر به تيمم شده است.
و امّا گفتم بر مطلقا تيمم صحيح است ولو صلاة فوت مى‏شود، اين دليل ندارد. بعد ايشان درست توجه كنيد. طهارت معتبر نيست. طهارت ثوب هم معتبر نيست. چرا؟ چون كه صلاة كه نيست اين. در صلاة ذات الرّكوع مشروط است كه ثوب و بدن انسان بايد طاهر بوده باشد. ستر عورت شرط نيست. بدان جهت گفتيم اگر ميت در حمام بوده باشد اين هم مختص در حمّام لخت و عريان بر ميت نماز مى‏خواند. اين عيبى ندارد. ميت بايد پوشيده بشود. ولكن مصلّى ستر عورت در او شرط نيست. انسان لباسى پوشيده است غصبى. حتّى ساتر عورتش غصبى است. بر ميت نماز مى‏خواند. اشكال ندارد. چون كه ستر شرط صلاة ميت نيست تا حرمت او صلاة على الميت را باطل كند به خلاف ساير صلوات. در ساير صلوات ستر شرط است. غصبيت آنها شرط را معيّن مى‏كند. شرط محرّم كه شد عمل فاسد مى‏شود. آن اتحاد عنوان حرام با عنوان واجب، شرط واجب با عنوان حرام متّحد شد عمل باطل مى‏شود كه ديروز گفتم. على ما هو المقرّر فى باب اجتماع الامر و النّهى وقتى كه تركيب اتّحادى شد، عنوان حرام بر شرط منطبق شد، آن شرط موحب مى‏شود حرمتش عمل باطل بشود. در صلاة ميت شرط نيست. بدان جهت حرير پوشيده و نماز ميت مى‏خواند مرد. نماز ميتش صحيح است. ولكن حرير پوشيدنش حرام است. بدان جهت ايشان در عبارتش اين جور دارد مى‏فرمايد بر اين كه شرط لا يعتبر فى صلاة الميت الطّهارة من الحدث و الخبث. و اباهة الّباس شرط نيست و ستر العوره شرط نيست. و ان كان الاحوط اعتبار جميع شرايط الصّلاته حتّى...ساتر. مى‏گويد كه احوط اين است كه آن شرايط صلاة را هم در ما نحن فيه مراعات كند. مى‏دانيد كه طريق به عدم الاعتبار وقتى كه طريق علم وجدانى نشد، ادلّه شد، منافات با حسن احتياط ندارد. بدان جهت مى‏فرمايد احوط، يعنى احوط استحبابى. احتياط مطلوب است كه ساير شرايط محتمل است واقعاً بعضش مدخليت داشته باشد. احتياط اين است كه آنها را مراعات بكند. و ان كان الاحوط احوط اين است كه اعتبار جميع شرايط صلاة را بكند. حتّى صفات السّاتر كه بايد حرير نباشد، غير مأكول الّحم نباشد، حتّى صفات السّاتر كه من عدم كونه حريراً او ذهباً او من اجزاء ما لا يأكل لحم. يك نكته‏اى مى‏گويم. متوجه باشيد. در ساير صلوات يك موانعى است كه از آنها تعبير به قواطع الصّلاة مى‏شود. مثل چه چيز؟ مثل تكلّم عمدى. تكلّم عمدى در اثنى صلاة. مثلاً نماز مى‏خواند. در اثنايى كه فاتحه مى‏خواند، به بچّه گفت بچّه برو آن ور. عمداً و متعمداً. صلاة باطل مى‏شود. تكلّم به كلام النّاس در اثنى الصّلاة عمداً سهواً باشد،...عمداً مبطل است. در اثنا صلاة ميت تكلّم مى‏كند با رفيقش. مى‏گويد بابا فشار نده. يك خورده آن ور بايست. اين صلاة ميت باطل نمى‏شود. و هكذا قهقهه است در صلاة واجبى اگر...به حدّ قهقهه برسد، با صوت بوده باشد صلاة را باطل مى‏كند. مى‏گويد نه در ما نحن فيه رفيقش يك چيزى گفت به گوشش در اثنايى كه نماز ميت مى‏خواندند، اين هم قهقهه خنديد. صلاة باطل نمى‏شود. و هكذا التفات. در صلاة همين جور است ديگر. در صلوات واجبه در اثنا وقتى كه نماز مى‏خوانند ولو قرائت را تمام كرده است به طرف راست يا به طرق چپ نگاه كرد نمازش باطل مى‏شود. التفات همين جور باطل مى‏كند به تمام الوجه و به تمام البدن بوده باشد كه قطعاً باطل مى‏كند. ولكن مى‏گويد در صلاة ميت اشكالى ندارد. صلاة ميت مى‏خواند به طرف راست نگاه كرد كه مردم مى‏آيد،...اين عيبى ندارد. اشكالى ندارد. ايشان مى‏فرمايد احوط اين است كه آن موانع را هم مراعات بكند. ترك بكند. مى‏فرمايد بر اين كه بعد از اين كه اينها را فرمود مى‏فرمايد و كذا الاحوط مراعات ترك القواطع و الموانع كه همان قواطع است ترك الموانع لصّلاة كالتّكلّم و...و الالتفات عن القبله اينها را ترك كند. اين يك نكته‏اى كه مى‏گويم، آن يك نكته اين است كه من اين احتياط را به احتياط استحبابى معنا كردم در خارج ديديد ديگر. كسى از شما پرسيد اين احتياط از كجا در مى‏آيد كه احتياط استحبابى است؟
سؤال؟ در ما نحن فيه از كجا معلوم مى‏شود احتياط، احتياط استحبابى است، اين از لفظ كذا استفاده مى‏شود. چون كه سابقاً فرمود آن طهارت و اينها شرط نيست ولكن احتياط مراعاتش است، احتياط، احتياط استحبابى شد. وقتى كه مى‏گويد و كذا يعنى اين احتياط هم مثل آن احتياط است. نگوييد اين مسبوق به فتوا نيست. مسبوق به فتوا مى‏شود اين احتياط. چون كه كذا عطف كرده است، احتياطش، احتياط استحبابى مى‏شود. اين هم اين جهت. بعد آمديم مسأله ديگرى را عنوان مى‏كنم، استقبال قبله را گفتيم مصلّى بايد مستقبل الى القبله بوده باشد وقتى كه صلاة بر ميت مى‏خواند. مستقبل الى القبله بوده باشد. قبل از او صلاة قائماً است. گفتيم در حال صلاة بايد قائماً قيام داشته باشد. اگر فرض كرديم كه صلاة عن قيامٍ تمكّن بر او نيست. چون كه ميتى است يك شخصى هم هست كه مى‏خواهد او را تجهيز كند. كسى ديگر نيست. بيابان است. ميت است. كسى ديگر نيست، آن هم نمى‏تواند قائم بايستد. اين نمى‏تواند. فقط مى‏تواند نشسته نماز بخواند. آن كسى كه اين را شست و كفن كرد و آورد گذاشت اين جا. گفت من نماز بلد نيستم. رفت. اين بيچاره پاشكسته ماند. اين هم متمكّن از قيام نيست. اين عيب ندارد. مى‏فرمايد اگر متمكّن از قيام نشد يعنى تمكّن از اتيان واجب اختيارى نيست. ولو به جهت اين كه شخص ديگرى نيست. در اين صورت آن شخصى كه قادر بر قيام نيست، يصلّى جالساً. جالساً نماز مى‏خواند. وقتى كه جالساً نماز خواند، آن وقت به تكليفش عمل شده است، آن وقت دفن مى‏كنند. آن گودى كه كنده‏اند همين جور ميت را آن جا مى‏اندازد و خاك رويش مى‏ريزد. و يك وقت اين است كه اين دوران الامر است. يعنى اگر بايستد استقرار ندارد. اگر بنشيند استقرار دارد. مى‏تواند با استقرار بخواند. مى‏فرمايد نه در اين صورت قائماً نماز مى‏خواند بلااستقرار. اين استقرار به معناى آن احتياط مستحب بود كه گفت احتياطاً اين است استقرار صلاتى را حفظ كند مراد او است. امر داير است كه قياماً نماز بخواند. ولكن بدنش را حركت بدهد. يا اين كه نه بنشيند در زمين و بدنش را حركت ندهد. لاستقرارٍ نماز بخواند. گفتيم بدن را حركت داد مضر نيست. اين جور گفتيم ديگر. بدان جهت مراد از استقرار او است. براى اين كه مراد از عدم استقرار آن معنايى باشد كه قيام صدق نمى‏كند او از فرض خارج مى‏شود. امر داير است كه قائماً نماز بخواند. قيام حاصل بشود. استقرار نداشته باشد، يا جالساً اتيان بكند. در اين صورت قيام مقدم مى‏شود، و جلوس وجهى ندارد مجزى بوده باشد. اذا لم يتمكّن من الصّلاة قائماً اصلا، اصلاً نمى‏تواند قيام داشته باشد در صلاة. يجوز ان يصلّى جالساً. مى‏تواند جالساً نماز بخواند. و اذا دار الامر بين القيام بلااستقرارٍ و الجلوس مع الاستقرار يقدّم القيام. قيام بلااستقرار مقدم مى‏شود.حتّى در آن صورتى كه استقرار به معناى دوم بوده باشد كه قيام نيست مى‏آيد به حدّ ركوع باز او مقدم است. چرا؟ چون كه او قيام را دارد فى بعض الصّلاة. جلوس در هيچ حال ندارد قيام را. آن قيام هم مقدم است بر آن جلوس. صلاة، صلاة اضطرارى است. ولكن آن قيام مقدم بر جلوس است. چون كه قيام فى بعض حالات صلاة را ندارد. آن وقتى كه به حدّ ركوع مى‏آيد. و امّا وقتى كه پا مى‏شود به حدّ قيام دارد. و امّا آنى كه در حال جلوس است قيام را در هيچ حال ندارد. بدان جهت مى‏فرمايد و اذا دار الامر وقتى كه امر داير شد بين القيام بلااستقرارٍ و الجلوس من الاستقرار يقدّم القيام و اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً. اگر فرض كرديم يك جايى است كه مصلّى نمى‏تواند بايستد. يا بايد بنشيند نماز بخواند بر ميت، يا بايد راه برود. در حال راه رفتن بر ميت نماز بخواند. ما فرض كرديم يك فرضى كه معقول باشد فرض كنيم پيدا نكرديم. امر داير است بر اين كه مصلّى جالساً نماز بخواند يا ماشياً بخواند. در اين صورت ايشان مى‏فرمايد بر اين كه در ما نحن فيه آن مصلّى را، اين شخصى كه نماز را اتيان مى‏كند جالساً نماز بخواند. ماشياً راه برود بر ميت نماز بخواند، اين معهود نيست در اذهان متشرّعه اين جور صلاتى معهود نيست، مى‏شود در بعضى موارد. ولكن يك امر نادرى است. اين جور صلاتى معهود نيست. جالساً اتيان بكند.
اين جا يك نكته‏اى عرض خواهم كرد. ايشان اين جور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد: و اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً يقدّم الجلوس...ان خيف على الميت من الفساد. آن وقتى كه ميت را دفنش را تأخير بيندازيم فاسد مى‏شود. هوا گرم است. زود بايد برداريم. امّا...هيچ ميت فاسد نمى‏شود. هوا سرد است. آن هم خيلى تازه است. آن وقت هم ماشياً خوانده مى‏شود، هم جالساً خوانده مى‏شود. جمع مى‏شود بينهما.
سؤال؟ مى‏فرمايد بر اين كه و اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً يقدم الجلوس ان خيف على الميت من الفساد. و الاّ اگر خوفى در بين نبوده باشد، فالاحوط الجمع. احوط اين است كه در اين صورت بايد جمع بشود. اين عبارتى را كه ما عروه داريم در اين عبارت عروه اين جور است. اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً يقدم الجلوس. جلوس مقدّم مى‏شود. ان خيف على الميت اگر بر ميت خوفى بوده باشد. و الاّ اگر خوفى نبوده باشد، فالاحوط الجمع. احوط وجوبى جمع است. جمع ما بين اين احوط وجوبى و ما بين تعيّن الجلوس اولاً كتبنا ما بين آنها تنافى است. اين جور نوشته‏ايم. نوشته‏ايم ما بين اين كه ايشان مى‏فرمايد جلوس مقدم مى‏شود در صورت خوف فساد، و اگر خوف فساد نشد احوط جمع بينهما است، ما بين اينها تنافى است. اين تنافى‏اش را شما پيدا كنيد انشاء الله تا فردا.