جلسه 1032

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1032 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
خودش در جاى حلال ايستاده است. عنديت ميت حلال است. وقتى كه اين جور شد صلاة صحيح مى‏شود. اين اشكالى ندارد. بله بعضى‏ها مثل محقق نائينى قدس الله سرّه فرموده است بر اين كه در ما نحن فيه اگر اين مستلقياً بودن ميت به فعل مصلّى بوده باشد، صلاتش اشكال دارد. آن جايى كه نه كسى نبود. خود شخص ميت را در مكان غصبى خواباند، ايستاد نماز خواند برايش. خودش در مكان مباح ايستاده است. ايشان فرموده است در اين اشكال است. ظاهراً اين است كه فرقى نمى‏كند به فعل مصلّى باشد يا به فعل شخص آخر باشد. چون كه كون الميت مستلقياً على العرض در لسان روايات نيست. كون الميت مستلقياً هيأت جسم ميت است. چون كه ميت جسم است لازمه‏اش اين است كه على العرض بوده باشد استلقائش. اين كون لازمه استلقاء ميت است. و الاّ استلقاء الميت عين كون نيست. بدان جهت اگر ميت فرض بشود مستلقى است، در هوا انسان وردى خواند. در هوا ايستاد. مستلقياً خوابيد عيبى ندارد. صلاة صحيح است. استلقاء حاصل شده است شرط. ولكن به خلاف المصلّى. در مصلّى عند الميت بودن شرط است. عند ظرفيّت است. ظرف مكان است. ميت در هوا كه در هواى غصبى ولكن مصلّى در آن هواى مباح ايستاده است. مصلّى حرامى را مرتكب نشده است. اين مصلّى يعنى صلاتش متحدد با حرام نيست. چون كه عند بودنش ملك خودش است يا ملك مباح است. ولكن به خلاف اين كه فضاى غصبى بوده باشد مصلّى در هوا باشد...ميت را هم در هوا نگه بدارد. اين كونش حرام است براى مصلّى. عند الميت بودنش تصرّف در فضا است. و ملك الغير است، متّحد با آن حرام است، محكوم به فساد است. يعنى چه جور مى‏گويند اگر مولا بگويد اين ثوب را بدوز كه مثال گفته‏اند در باب اجتماع امر و نهى ولكن در فلان مكان نباش به عبدش گفته است لا تكن فى ذالك المكان و امر كرده است به خياطت ثوب، عبد اين ثوب را برد در آن مكان خياطت كرد. مأمور به را اتيان كرده است. كون در آن مكانش حرام آخرى است. اين جا هم وقتى كه ميّت مستلقياً شد، شرط حاصل است. منتهى لازمه اين استلقاء تصرّف در ملك الغير است. تركيب، تركيب انضمامى است به خلاف اين كه خود مصلّى در مكان مغصوب بوده باشد. عنديت شرط است. عند الميت بودن شرط است كه او مكان است و آن مكان اگر غصبى بوده باشد عند حرام مى‏شود.
بدان جهت فرقى نمى‏كند به نظر قاصر ما اين ميت مستلقياً در مكان مغصوب به فعل الغير بوده باشد، يا خود مصلّى گذاشته باشد. شرط صلاة حاصل شده است. شرط محرّم نيست. استلقاء ميت محرّم نيست. گذاشتنش در مكان غصبى او حرام است. كونش در مكان غصبى كه وجود آخر است او حرام است. به خلاف كون المصلّى عند الميت كه اگر مكان غصبى بشود خود كونش حرام است. عند البودنش حرام است. نكته باريكى است كه انشاء الله تأمّل بفرماييد حل مى‏شود. گذشت اين معنا. بدان جهت ايشان مى‏فرمايد اذا كان الميت فى مكان مغصوبٍ در ما نحن فيه هم و المصلّى فى مكان مباحٍ صحّت الصّلاة. صلاتش صحيح مى‏شود. اين كه فرموده‏اند اگر به فعل مصلّى بشود كونش بر مكان مغصوب اشكال دارد، خود اين حرف اشكال دارد كما ذكرنا. حرف صحيحى نيست. گذشتيم اين را. بعد ايشان مى‏فرمايد اگر شخصى به دو ميت نماز مى‏خواند به نماز واحد. دو تا ميت گذاشته‏اند. مسأله‏اش خواهد آمد كه ميت متعدد شد، مختلف شد مثلاً يكى زن شد، يكى مرد شد گفتيم سابقاً روايت را اول مرد را زن مى‏گذارند. زن را پايين‏تر
مى‏گذارند. عكسش هم عيبى ندارد. مهاذى هم گذاشتن آن هم عيبى ندارد. مسأله‏اش هم مى‏آيد. سابقاً هم اشاره كرديم. دو تا ميت گذاشته بودند. ما الان هر دو تا را هم مرد فرض مى‏كنيم. هر دو تا را هم زن فرض مى‏كنيم. آنها مختلف بشوند، هم همين جور است. اين شخص نماز خواند به آنها. وقتى كه نماز خواند اين مصلّى از طرف ولى يكى از اين ميت‏ها مأذون بود. اذن گرفته بود. و امّا ولى ديگرى كه هست، اذن نداده بود. از او اذن نگرفته بود. ايشان مى‏فرمايد نسبت به آن ميتى كه اذن گرفته بود، صلاة نسبت به او صحيح است. تكليف ساقط مى‏شود.
و امّا نسبت به آن ميتى كه اذن نگرفته بود از ولى‏اش صلاة محكوم به بطلان است. مى‏دانيد كه اذن الولى كما تقدم بر او كلام بود كه آيا اذن الولى شرط صحّت صلاة مصلّى است. اذن الولى شرط تغسيل مغسّل است. مغسّل الميت است. يا نه شرطيّت ندارد. فقط يك حكم تكليفى دارد كه او اگر خواست خودش تجهيز بكند ميت را بالمباشره او التّسبيب، ممانعت او جايز نيست كه برو تو پى كارت. نمى‏گذاريم تو نماز بخوانى. تو به پدرت عاق بودى. نمى‏گذاريم به پدرت نماز بخوانى. اين جايز نيست. جماعتى ملتزم شده‏اند كه فقط اولويت ولى الميت بر اين است كه با او نمى‏شود مزاحمت كرد. يك كسى نمى‏گذارد نماز بخواند آن ولى الميت. كسى ديگر هم بر ميت نماز مى‏خواند. بنا بر اين قول نماز صحيح است. چون كه مزاحمت نكرده است. آن كس ديگر نمى‏گذارد مزاحمت بكند. يا همين مزاحمت كرد. به او گفت نمى‏گذارم نماز بخوانى. او را برگرداند. يك فحشى هم گفت. چون كه عدالت شرط نيست در صلاة على الميت. يك فحشى هم به ولى الميت گفت. او هم برگشت. اين افتاد خودش نماز خواند. در اين صورت گفته‏اند نمازش صحيح است. چون كه آنى كه ثابت است از ادله اولياء الميت، ولى الميت، اولى بالميت است در تجهيز ميت، معنايش عدم جواز مزاحمت است. بناعاً بر اين شرط صحّت صلاة نمى‏شود. ولكن بنا بر قول ديگر كه نه اذن الولى شرط صحّت است. غسل دادن به ميت بدون اذن ولى باطل است. نماز خواندن به ميت بدون اذن ولى باطل است. و اين را استفاده كرديم از آن موثّقه كه فرمود اذا حضر سلطانٌ من سلطان الله جنازةً فهو احقّ بالصّلاة و عليه ان قدّمه الولى. اگر ولى او را مقدم بكند. و الاّ فهو غاصبٌ. در صلاتش مصلّى غاصب است. گفتيم غصب صلاتى شارع تنزيل كرده است كه اين صلاة، صلاة غصبى است. يعنى محكوم به بطلان است مثل صلاة غصبى. چه جورى كه صلاة غصبى محكوم به بطلان است، اين هم همين جور است. از اين روايت شرطيّت را استفاده كرديم. بدان جهت بناعاً على هذا در ما نحن فيه اگر يكى از ميتين اذن داده بود ولى‏اش بر اين مصلّى ديگرى اذن نداده بود بلكه راضى هم نبود اين كه نماز خواند، نسبت به آنى كه اذن داده بود صحيح مى‏شود. مثل اين است كه به دو ميت نماز خواند. يكى مستلقياً الى القبله بود كما اين كه شرط است. يكى نه مستلقياً الى القبله نبود. روى شكمش خوابانده بودند. نماز نسبت به او باطل است. چون كه روى شكمش خوابانده‏اند. نسبت به اين يكى نماز صحيح است. چون كه شرطش موجود بود. مستلقياً بود. چه جور در ساير الشّرايط هر كدام شرط نسبت به جنازتين حاصل بشود، صلاة نسبت به او صحيح است، نسبت به آنى كه شرط حاصل نشده است صلاتش محكوم به بطلان است، اذن الولى هم بناعاً الاشتراط مثل ساير الشّروط است. نسبت به هر كدام از جنازه حاصل شد صحيح مى‏شود، نسبت به آن ديگرى باطل مى‏شود. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف،
سؤال؟ عرض مى‏كنم آن در حرمت است. نمى‏شود يك نماز نسبت به يكى حرام باشد و نسبت به يكى حلال. او نمى‏شود. امّا صحّت و بطلان عيبى ندارد. به دو ميت نماز خواندند. يك ميت جلوى مصلّى مستلقياً الى القبله خوابيده بود به نحوى كه اگر برمى‏گرداندند به طرف دست راست رو به قبله مى‏شد. يكى را نه، روى شكمش خوابانده بودند. پاهايش هم طرف يمين الامام بود، مصلّى بود، اگر به دست راستش برمى‏گرداندند رويش به شمال مى‏شد. اين نمازى به اين دو ميت خوانده‏اند. كدام يكى از ميت‏ها نمازش صحيح است. نسبت به آنى كه شرطش موجود بود ديگر. اذن الولى هم يكى از شرايط است. نسبت به آن ميتى كه ولى او اذن داده است صلاة صحيح مى‏شود. نسبت به آن ديگرى صلاة فاسد مى‏شود. بدون اذن ولى صلاة خواندن حرمتى ندارد بنا بر مسلك اشتراط. ولكن محكوم به فساد است كما ذكرنا. مثل ساير شروط مى‏شود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم شما رفتيد جايى. دو ميتى را گذاشتند جلوى شما و شما نماز خوانديد. بعد از اين كه نماز را تمام كرديد، ديديد يكى از ميت‏ها روى شكمش خوابانده‏اند. چه فتوا مى‏دهيد آن جا؟ شرط است اين حكم. حرمت نيست كه نسبت به شخصى حرام، نسبت به شخصى حلال يك نماز. گذشت اين معنا. آن هم مى‏شود. ولكن اوضع از حكم وضعى است. اشتراط است. گذشتيم اين را.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اگر براى ميتى نماز خواندند ثمّ معلوم شد كه ميت مستلقياً خوابيده نشده است، بلكه مكبوباً خوابيده شده است، آن صلاة محكوم به بطلان است. آن صلاة بايد اعاده بشود كه سابقاً هم روايتش داشت و روايتش را كه موثّقه عمّار بود خوانديم. در باب 19 از ابواب صلاة الجنازه بود. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن احمد ابن الحسن عن عمر ابن سعيد كه مدائنى است عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار موسى الثّاباتى كه سند همان فتحيين هستند كه موثّقه است. عن ابى عبد الله (ع) انّه سئل ان من صلّى عليه. از ميتى كه به او نماز خوانده شد فلمّا سلّم الامام. وقتى كه امام سلام گفت و نماز را تمام كرد، فاذا الميت مغلوبٌ رجلاه. ميت دو رجلش مغلوب بود الى موضع رأسه. قال يسوّا و تعاد الصّلاة عليه و ان كان قد...ما لم يدفن. اگر حمل هم به قبرستان كرده باشند باز بايد نماز را اعاده كنند. بدان جهت در ما نحن فيه اين صلاة شرطش اين است كه مستلقياً بخوابد. آن جور بخوابد. اگر مكبوباً خواند بايد اعاده بشود. بعد مى‏رسيم به يك مسأله مهمه‏اى و آن مسأله مهمه اين مسأله‏اى است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف عنوان مى‏كند. و آن اين است كه ميت را برده‏اند دفن كرده‏اند و بعد از اين كه دفن كردند، ميت به او نماز خوانده نشده بود بعد الدّفن. نماز كه خوانده نشده بود، تارتاً خوانده شده بود فاسد بود. يا اين كه نه، خوانده نشده بود عصياناً. گفتند دفن كنيم. هوا گرم است. بعد از آن به قبرش نماز مى‏خوانيم. يا نسياناً نماز يادشان رفته بود. حواسشان پرت بود. نماز يادشان رفت. دفن كردند. بعد از دفن گفتند كه نماز نخوانديم. عذراً دفن كرده‏اند. عذر داشتند در ترك صلاة، يا بلاعذر بودند. فرق نمى‏كند. ايشان در اين مسأله مطلق مى‏گويد.
ولكن در مسأله 17 تصريح به اين اطلاق دارد كه لا فرق ترك صلاة عصياناً بشود، نسياناً بشود، عن عذرٍ بشود، صلّى فاسداً بشود، يا اصلاً نماز خوانده نشود. اگر ميّت را دفن كردند، صلّى على قبره. بر قبرش نماز مى‏خوانند. و لا يجوز النّبش. نبشش جايز نيست. ولو عمداً، متعمداً و عصياناً دفن كردند و نماز نخواندند. بعد پشيمان شدند كه بابا ما چرا اين جور كرديم؟ نماز بخوانيم. نبش نمى‏كنند. جايز نيست نبشش. به همان قبرش نماز مى‏خوانند. احد الاقوال در مسأله اين است كه اذا صلّى على الميت اذا دفن الميت بلاصلاةٍ صلّى على قبره. در ما نحن فيه در مسأله احتمالاتى است كه اين احتمالات اكثرشان قائل دارد. يك احتمال، احتمال على القاعده بود. على القاعده اين بود كه ميت را بايد نبش كنند. در بياورند. نماز بخوانند. ثمّ دفن كنند. يا در آوردن لازم نيست. قبر را بايد نبش كنند. در خود قبر ميت را مستلقياً بخوابانند، نماز بخوانند، بعد خاك بريزند و دفنش كنند و بپوشانند. چون كه دفن موالات فى الارض است. پوشاندن در زير زمين است. وقتى كه نبش كردند، جسد ظاهر شد، درآوردنش از قبر لازم نيست. همان جا مستلقياً مى‏خوابانند. نماز مى‏خوانند، ثمّ دفن مى‏كنند. اين قول كانّ على القاعده گفته شده است. چرا؟ چون كه على القاعده مقتضاى اطلاقات اين است كه لا تدعوا احداً من امّتى بلا صلاةٍ. اين صلاة هم بايد قبل الدّفن بشود. بايد قبل الدّفن بشود. چون كه صلاة بايد قبل الدّفن بشود چرا؟ چون كه مستلقياً بودن ميت شرط است. ميت در حال صلاة بايد مستلقياً باشد. نمى‏گوييم نمى‏شود بعد الدّفن نماز خواند به واسطه روايات. على القاعده نمى‏شود به ميت بعد از دفن كردن نماز خواند. چون كه موقع دفن على اليمين مى‏خوابانند. رويش به طرف قبله مى‏شود. در حال صلاة مستلقياً خواباندن شرط است. بدان جهت ما بوديم و على القاعده مى‏گفتيم صلاة على الميت واجب است و بايد قبر را نبش كرد، اگر قبر خيلى ته نرفته‏اند. چون كه علو بودن مصلّى مفرطاً مبطل است آخر گفتيم. نه اگر قبر خيلى ته نرفته‏اند. ده متر نيست. اينها است. يك متر، يك متر و نيم كنده‏اند. اگر اين جور بوده باشد توى خود قبر مستلقياً مى‏خوابانند. اگر قبر خيلى ته رفته باشد، خيلى كنده‏اند كه علو مفرط مى‏شود در مصلّى، نه بيرون بياورند و نماز بخوانند و دفنش كنند. ما بوديم و روايات خاصّه نبود، فقط آن دو قسم از روايات بود كه لا تدعوا احداً من امّتى بغير صلاةٍ صلّوا على من مات من اهل القبله و يكى هم اين است كه شرطى كه مصلّى كه نماز مى‏خواند، بايد مستلقياً بوده باشد. ميت در قدّام او بايد مستلقياً باشد. به جهت رعايت اين شرط و امر به صلاة خب مى‏گفتيم نبش قبرش باطل است. مثل اين كه ميت را دفن كرده‏اند. بعد معلوم شد كه غسلش باطل است. اول بدنش را شسته‏اند. بعد سرش را شسته‏اند. غسل باطل است. بايد نبش كنند ديگر. يا حنوط نكرده‏اند. بعد ميت را دفن كردند. فاتحه هم خواندند، گفتند بابا ما حنوط نكرديم موقع كفن كردن اين ميت را. بايد قبر را باز كنند. حنوط بكنند ميت را. منتهى در آوردن لازم نيست. در خود آن قبرى كه هست تحنيط مى‏كنند. ولكن صلاة اين جور نيست. اگر خيلى ته رفته است بايد بيرون آورد. صلاة بر او را اتيان كرد. يعنى ميت را بعد دفن صحيح نمى‏شود نبش كرد و وقتى كه دفن، دفن صحيح نشد، غسلش ناقص بود، تحنيط نكرده بودند، نبش مى‏كنند. صلاة هم مثل آنها مى‏شود. ما بوديم و على القاعده اين بود. اين يك احتمال.
احتمال ديگر آن است كه صاحب العروه اختيار كرده است كه نه. نه نبش جايز است، اين صلاة قياس به آن تحنيط و تغسيل و اينها نمى‏شود. در صلاة نبش جايز نيست، يصلّى على قبره بر قبرش نماز مى‏خوانند. يك جماعتى هم پيدا شده است مثل محقق در معتبر و صاحب المدارك و بعض ديگر ملتزم شده‏اند كه اصلاً صلاة ساقط است. ميّت را وقتى كه بدون صلاة دفن كردند، شانسش اين جور بود. قضا و قدر بود كه اين ميت بايد بدون نماز دفن بشود. نماز ديگر وجوبى ندارد. صلاة ساقط مى‏شود. اين را محقق در معتبر و صاحب المدارك اختيار كرده است. يك قولى هم هست. عبارت از اين است كه نه صلاة مى‏خوانند. منتهى تفصيل است ما بين اين كه سه روز گذشته باشد، يوم...باشد مى‏خوانند، سه روز باشد يا سه روز بيشتر بوده باشد ديگر نماز خوانده نمى‏شود. سه روز گذشته باشد. خوانده نمى‏شود. ما قاعده را گفتيم كه قاعده مقتضى چه بود. و در اين قاعده يك حرفى داريم كه برمى‏گرديم به او در آخر. ما فعلاً مى‏گوييم كه اين رواياتى كه در باب وارد شده است، اين روايت مقتضاى چيست. نسبت داده شده است به صاحب المدارك من خودم نديده‏ام. نقل كرده‏اند. و كذا المعتبر محقق صاحب شرايع در معتبرش و بعضى كه ملتزم شده‏اند كه نه از آن قاعده اوليه رفعيت مى‏شود. صلاة ساقط است. چرا ساقط است، گفته‏اند سقوط الصّلاة به واسطه روايات است كه اگر بر ميتى نماز نخواندند و دفن شد، ديگر به آن ميت نماز خوانده نمى‏شود. اعم از اين كه نماز نخوانده‏اند عصياناً نخوانده باشند يا صلاة باطل خوانده باشد، يا نه نسياناً و عذراً نخوانده باشند. هيچ كدام در اين صورت اتيان نمى‏شود صلاة. چرا؟ يكى از آن رواياتى كه به او استدلال كرده‏اند، اين روايت موثّقه عمّار است. در موثّقه عمّار كه الان خواندم سئل عن من صلّى عليه فلمّا سلّم الامام فاذا الميت مغلوبٌ رجلاه الى موضع رأسه قال يسوّا و تعاد الصّلاة عليه و ان كان...ما لم يدفن. فان دفن فقد...الصّلاة عليه. اگر دفن شد نمازش ديگر گذشته است. و لا يصلّى عليه و هو...نماز خوانده نمى‏شود بر او در حالى كه مدفون است. خب صلاة را باطلاً خواندن مثل اين است كه نماز نخوانده‏اند. هيچ فرقى نمى‏كند. به اين موثّقه استدلال كرده‏اند كه صلاة ساقط مى‏شود. اين عمّار يك موثّقه ديگر هم دارد كه سابقاً خوانديم آن موثّقه را. آن موثقه اين است كه در باب،
سؤال؟ اين جا لا تعاد ندارد. فرق نمى‏كند. اگر دليل نداشته باشى فرق نمى‏كند. آن جا كه در باب صلاة فرق گذاشتيم لا تعاد داشت.
سؤال؟ ما تابع دليل هستيم. در باب صلاة كه اجزا و صلاة را تقسيم به ركنيه و غير ركنيه داريم، آنها دليل دارد كه لا تعاد الصّلاة من خمسٍ اجزا را خود لا تعاد تقسيم كرده است. ولكن در ما نحن فيه شرطيت، شرطيت است. يكسان در تمام شرطها. بدانى، ندانى، غافل باشى. بدان جهت غفلتاً ميت را غسل دادند. اول بدنش را شستند و بعد سرش را. بايد در بياورند ديگر. چون كه شرطيّت، شرطيّت مطلقه است. اين جا هم همينجور است. مى‏فرمايد بر اين كه در باب 36 روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر عن هارون ابن مسلم، عن عمّار ابن موسى قال قلت لابى عبد الله (ع). سند موثّقه است. قال قلت لابى عبد الله (ع) ما تقول فى قومٍ كانوا فى سفرٍ يمشون على ساحل البحر فاذاهم برجلٍ ميتٍ عريان قد...بحر سابقاً هم خوانديم. بحر انداخته بود. مرده بود. و هم عوراتٌ. خودشان كه عارى هستند. و ليس عليهم الاّ عذارٍ كه عورتينشان را پوشانده‏اند. كيف يصلّون عليه و هو عريان. به ميت چه جور نماز بخوانند در حالى كه عريان است؟ وليس معهم فضل...يكفّنونه ثوب زيادى هم ندارند كه او را كفن كنند. قال يحفر له و يوضع فى لهده قبر مى‏كنند. اين را در لهدش مى‏گذارند و يوضع الّبن على عورته. عورتش را با آن خشت خام مى‏پوشانند. و يستر عورته بالّبن و بالحجر ثمّ يصلّى عليه ثمّ يدفن. بعد دفن مى‏شود. قلت فلا يصلّى عليه لزادفين، خب كار را راحت بكنيم. اول دفن بكنيم، بعد نمازش را بخوانيم. افلا يصلّى عليه اذا دفن قال لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن. بعد از اين كه ميت دفن شد، بعد او نماز خوانده نمى‏شود. ولو نماز نخوانديد و دفن كرديد، ديگر نماز نمى‏توانيد بخوانيد. گفته شده است كه اين دو تا موثّقه موجب مى‏شود تا ما رفعيّت كنيم از آن قاعده‏اى كه ذكر كرديم در مقام كه قاعده اوليه اين بود كه اين ميت را بايد در آورد، دوباره نماز خواند به او. يا قبرش را نبش كرد و مستلقياً كرد، بعد به او نماز خواند. ولكن اين دو تا موثّقه اولى اشكال دارد. آن در اولى اين است كه فان دفن فقد...صلاة عليه. اگر دفن شد ديگر صلاة گذشته است. ديگر صلاة خوانده نمى‏شود. خب ما دليلى كه داشته باشيم كه ميت بايد رأسش على يمين المصلّى بشود، رجلهايش على يسار المصلّى بوده باشد دليل داشته باشيم همين روايت است.
يكى هم آن روايتى كه بر تعدد جنائز وارد بود كه از آنها استفاده كرديم كه ميت را بايد اين جور خواباند كه رأسش على يمين المصلّى، رجلش على يسار المصلّى بشود. اينها را از اين استفاده كرديم. خب دليلى نداريم كه لا صلاة على الميت الاّ بر اين كه اين جور بوده باشد، خوابانيده باشد. اين جور اطلاقى نداريم. احتمال مى‏دهيم كه ميت را اين جور خواباندن در حال...شرط بوده باشد. مثل آنى كه در بعضى اجزا صلاتى در حال...و قبل الدّفن...قبل از دفن اگر متذكّر بشوند نماز را اعاده كنند. امّا اگر حال الذّكر بعد الدّفن شد، نه شرطيتى ندارد. خودش هم مى‏گويد قد...الصّلاة. يعنى صلاتى كه خوانده‏اند صحيح است. صلاة گذشته است. آن صلاتى كه خوانديد آن...گذشته است. گذرا است. نافذ است. اين استفاده مى‏شود بر اين كه در اينها اگر دفن كردند بلاصلاةٍ، بعد متذكّر شدند، ديگر صلاة گذشته است. آن صلاتى كه خواندند صحيح مى‏شود.
در ما نحن فيه اگر اين روايت را اين جور بگوييم مى‏شود اين جور جواب داد كه اين شرطيّت، شرطيّت مطلقه استفاده نشده است. اگر مطلقه هم استفاده مى‏شد، اين روايت مى‏گفت بر اين كه در اين صورت صحيح است. صلاة باطل را براى ميت خواندن موجب مى‏شود كه صلاة باطل بشود مجزى نشود، الاّ فى هذه الصّوره. در صورتى كه ميت مغلوب بوده باشد. مطلق از جهت مغلوب بودن ميت بوده باشد. در ساير جاها صلاة ميت از ساير جاها باطل بشود، نه. آن جا بايد به قبرش خواند. يا از قبرش در آورد و خواند در بيرون. ولكن وقتى كه مغلوب بشود در صورت مغلوب بودن نه. صلاة مجزى است. آن صلاتى كه خوانده‏اند مجزى است. بعد الدّفن خوانده نمى‏شود. اين موثّقه اولى نمى‏شود از او كبراى كلّى استفاده كرد كه اگر فرض بفرماييد ميتى نماز نخواندند دفن كردند ديگر نماز ساقط است. كبرى نمى‏شود استفاده كرد. بله اگر دفن كردند، مغلوباً نماز خوانده بودند كافى است آن نماز. اين مقدار مى‏شود استفاده كرد. امّا موثّقه ثانيه. موثّقه ثانيه مطلبش درست است. ظهورش عبارت از اين است موثّقه ثانيه براى شخص ميت بعد الدّفن نماز خوانده نمى‏شود. چه نمازش را عمداً ترك كنند، سهواً ترك كنند، عن عذرٍ ترك كنند، فاسداً اتيان بكنند. ميت وقتى كه دفن شد ديگر به او نماز خوانده نمى‏شود. اين موثّقه من حيث الدلاله تمام است. ولكن معارض دارد. معارضش چيست؟ اگر موثّقه اولى كه گفتيم او را هم قبول نكرديم و گفتيم نه مغلوب بودن با ساير شرايط فرقى ندارد كه صلاة كه باطل شد باطل مى‏شود، هر دو تا اين موثّقه معارض هستند. با كدام روايت معارض هستند؟ با اين روايت كه خدمت شما عرض مى‏كنم كه صحيحه حشام است. صحيحه حشام در باب 18 از ابواب صلاة الجنازه‏اى كه هست، در ابواب صلاة الجنازه، روايت اولى است در باب 18. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله الاشعرى و العبّاس جميعاً يعنى عبّاس ابن معروف است جميعاً عن يعقوب ابن يزيد عن ابن ابى عمير عن حشام ابن سالم عن ابى عبد الله (ع) قال لا بعث عن يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. مرد مى‏تواند بعد از اين كه ميت دفن شد بر او نماز بخواند. بعضى‏ها اين صحيحه را حمل كرده‏اند به دعا كه ميت وقتى كه مرد و دفن شد ميت، بعد از دفن كردن دعا عيبى ندارد.
و مؤيّدش هم روايت زراره و محمد ابن مسلم است كه روايت پنجمى است. در باب 18. آن روايت 5 اين است كه و باسناد الشّيخ قدس الله نفسه الشّريف عن محمد ابن حسن صفّار عن ابراهيم ابن هاشم عن نوح ابن شعيب عن حريض، عن محمد ابن مسلم او زراره قال الصّلاة على الميت بعد ما يدفن، انّما هو دعاءٌ. صلاة على الميت بعد از دفن كردن دعا است. قال قلت فالنّجاشى لم يصلّى عليه النّبى. چه جور مى‏فرماييد كه بعد از دفن كردن دعا است؟ نجاشى را نبى اكرم نماز خواند بعد از دفن. قال لا انّما دعا له. دعا كرد براى نجاشى. نماز خواند بعد از دفن. قال انّما دعا له. دعا كرد براى نجاشى. صحبت نماز قبل الدّفن است. نماز بعد الدّفن نمى‏شود. گفته‏اند اين صحيحه حشام ابن سالم حمل مى‏شود به دعا به قرينه همين روايتى كه در ما نحن فيه ذكر كرده‏اند. اين حرف، حرف درستى نيست. چرا؟ چون كه اين روايت اولاً مضمره است. اين قال برمى‏گردد به زراره او محمد ابن مسلم. مى‏دانيد كه زراره و محمد ابن مسلم قال قول اينها بر ما حجّيتى ندارد. قول امام را بايد برسانند. قول امام معلوم نيست باشد. شايد زراره بعضاً فتوا مى‏داد. شايد هم از فتاواى زراره بوده باشد يا محمد ابن مسلم. اين اعتبارى ندارد. اين روايت ممكن است كه عن محمد ابن مسلم او زراره قال الصّلاة على الميت بعد ما يدفن عند ما هو دعا. قول اينها حجّيتى ندارد. بعد هم كه مى‏گويد قلت فالنّجاشى قلت يعنى حريض. محتمل است قلت حريض مى‏گويد. به زراره گفتند نجاشى چه جور؟ قال لم يصلّى عليه النّبى. انّما دعا له. دعا گفتند. بدان جهت اين روايت اولاً دلالتش مخدوش است. و ثانياً سندش درست نيست. چون كه نوح ابن شعيب به قرينه روايت ابراهيم ابن هاشم نوح ابن شعيب خراسانى است. اگر تتبّع بكنيد كما اين كه ما كرده‏ايم آنى كه نوح ابن شعيب دو تا گفته‏اند. يك نوح ابن شعيب بغدادى است. يك نوح ابن شعيب خراسانى است. اين نوح ابن شعيب بغدادى آنى كه فضل ابن شازان نقل كرده است كه از او رسيدم به او و از او يك مسأله‏اى پرسيدم قلبم راحت شد، چه مسأله‏اى؟ اقتدا كردن به عامّه تقيتاً كه او گفته بود عيبى ندارد. راحت شد، فضل ابن شازان مى‏گويد راحت شدم، از اين معلوم مى‏شود شخص جليلى بود آن نوح ابن شعيب بغدادى. و امّا نوح ابن شعيب خراسانى توثيقى ندارد. ذكرى ندارد. اين نوح ابن شعيب ابراهيم ابن هاشم از او نقل مى‏كند. نوح ابن شعيب خراسانى از او نقل مى‏كند به قرينه روايات ديگر. بدان جهت روايت هم من حيث السّند ضعيف است. اگر اين روايت صحيح هم بود، نمى‏شد صحيحه حشام ابن سالم را به اين حمل كرد. چرا؟ چون كه امام كه مى‏فرمايد عن ابى عبد الله (ع) امام (ع) ابتداعاً مى‏گويد. اين نكاتى است كه فقيه بايد متذّكر بشود. ملتفت بشود. سؤالى نكرده است حشام ابن سالم. امام ابتداعاً مى‏فرمايد لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. اين صلاة را به دعا نمى‏شود حمل كرد. چرا؟ چون كه مگر كسى مى‏گفت دعا كردن براى ميت بعد از دفن كردن حرام است. اين كه ما هر روز دعا مى‏كنيم در نماز شب اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات اينها دفن شده‏اند ديگر. بعد از دفن كردن ميت بر ميت دعا كردن مگر حرام است كه امام بفرمايد لا بعث. لا بعث يعنى منعى نيست. اگر سائل سؤال مى‏كرد كه دعا كردن بر ميت بعد از دفن چه جور است، آن جا مى‏شد بگوييم كه امام فرموده است لا بعث. او سؤال كرد و امام هم همين جور فرمود. امام ابتداعاً مى‏فرمايد لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. اين صلاة را نمى‏شود به دعا حمل كرد. چون كه اين معنا ندارد. مناسب با شأن امام نيست. كسى توهّم نمى‏كند كه دعا كردن بر ميت بعد از، ممكن است يك نفر پيدا بشود، ولكن نوعاً از هر كس بپرسى كه بر مرده‏هايى كه مؤمنين هستند دعا كنيم چه جور است؟ يك كسى مى‏گويد كه نه نكن. دعا نكن. استغفار نكن. اين از واضحات است. امام(ع) كه تعبير به لا بعث مى‏فرمايد. اين معلوم است كه صلاة را مى‏گويد. وقتى كه صلاة را گفت اين صحيحه معارض است با آن دو تا موثّقه. يا به موثّقه ثانيه اگر موثّقه اولى را حمل بر مورد خاص كرديم كما ذكرنا. اين صحيحه مى‏گويد عيبى ندارد. آنها مى‏گويد عيب دارد. علاج چه مى‏شود؟ انشاء الله فردا.