جلسه 1035

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1035 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
صاحب العروه مى‏فرمايد كسى كه مسلوب است. قتل سلباً. اين مسلوب دو قسم است. تارتاً اين سلبش حكم شرعى و حدّ لالشّرعى بود و به حكم شرع كشته شده بود. كما اين كه در بحث الحدود در حدّ المحارب ذكر كرديم در دو قسم از محارب. اين محارب سلب مى‏شود در يكى تخييراً و در ديگرى تعييناً. على ذالك اگر شخصى را چون كه محارب بود، سلب كرده‏اند و كشته شد. اين نسبت به آن غسل كردنش يا كفن كردنش قبل الموت است على ما تقدم فى باب الغسل كه قبل از اين كه كشته بشود غسل ميت مى‏كند. و كفنش را مى‏پوشد، بعد به دار مى‏آويزند. البتّه اگر اين كار ترك بشود، بعد بايد اين كار را كرد. خب اين را به دار آويختند. مرد. مشهور اين جور مى‏گويند. كه اين كه كشته شده است به سلب، تا سه روز مى‏شود اين را در دار نگه داشت. عين اين كه بعضى‏ها واجب كرده‏اند و بعضى‏ها جواز را گفته‏اند. بحثش سابقاً گذشت در باب حدود. اين سه روز روى دار مى‏ماند. اين صلاة ميّتى كه بر او واجب است، صاحب العروه مى‏فرمايد بعد از سه روز است. آن وقتى كه از دار از خشبه دار پايين آوردند، مثل ساير الموتى به او نماز خوانده مى‏شود. ثمّ دفن مى‏شود. و امّا اگر مسلوب به حدّ شرعى و به حكم الشّرع نباشد مثل فى مثل زماننا در بعض البلاد يا در جميع البلاد غير از بلد الشّيعه آن جايى كه حكومت، حكومت ظالمه است لامور دنيوى به دار مى‏آويزد. حكم شرعى نيست. مثلاً مى‏خواست انقلاب بكند. به دار آويخت آنها را. اين موارد كه مسلمان است و مسلمان را به دار آويخته‏اند لا بحكم الشّرعى واجب است بعد از سلب فوراً پايين بياورند تا تجهيز ميت بشود. تجهيز ميت بالتّغسيل و التّكفين و بالصّلاة عليه بشود. اگر آمديم دست حكومت است. نمى‏دهد اين را. اين هم در جا گذاشته است يك هفته. مى‏فرمايد هر كسى كه متمكّن است، او در دار بوده باشد بايد به آن ميت نماز بخواند. و او ولو در دار است.
در عبارت دارد مراعياً لشّروط على المقدار الممكن. آن مقدار از شروط كه ممكن است، آنها را بايد مراعات بكند. اين كلام صاحب العروه است. عرض مى‏كنم امّا اگر به حكم شرعى اين معنا كشته بشود به حدّ شرعى به سلب، همين جور است. تا سه روز مى‏شود در دار نگه داشت. اين وجوبى ندارد. ولكن مى‏شود تا سه روز در دار نگه داشت. وقتى كه حاكم و ولى المسلمين مصلحت ديد كه سه روز باشد تا مردم عبرت بگيرند امثالش. آنهايى كه محارب هستند عبرت بگيرند و از عملشان توبه بكنند قبل از اين كه مبتلا بشوند كه حدّ شرعى بر آنها جارى بشود اين اگر مصلحت ديد مى‏تواند اين معنا تا سه روز نگه دارد بالاى دار و بعد از سه روزى كه هست نماز خوانده مى‏شود و دفن مى‏شود. چرا؟ اين را استدلال كرديم سابقاً در باب الحدود استدلال كرديم به دو روايتى كه آن دو روايت على ما ذكرنا در بحث حدود معتبره است. هر دو تا معتبره سكونى است. در باب 5، در جلد18، از ابواب حدّ المحارب اين جور وارد شده است. روايت اولى اين است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن النّوفلى عن السّكونى عن ابى عبد الله (ع) انّ اميرالمؤمنين (ع) سلب رجلاً بالحيره. حيره نزديكى كوفه است. آن جا كسى را دار آويخت ثلاثة ايام كه سه روز بالاى دار بود. ثمّ انزله فى اليوم الرّابع. در روز چهارم امر فرمود كه بياورند پايين. فصلّى عليه و دفنه. نمازش را خواند و دفن كرد. عرض كردند در سند اين نوفلى است. و سابقاً مراراً عرض كرديم نوفلى رواياتى را كه دارد، به واسطه اين كه مناقشه توثيق خاص ندارد، نمى‏شود اين روايات را طرح كرد. چرا؟ گفتيم نوفلى از معاريف است. معروف است كه‏
راوى روايات سكونى جلّ رواياتش اين نوفلى است. راوى ديگر هم دارد. ولكن آنها روايات كمى نقل كرده‏اند. نوفلى از روايات است. معروف بود در هر طبقه‏اى و در هر عصرى كه راوى جلّ روايات سكونى است. سكونى خودش عامّى بود. ولكن امام صادق سلام الله عليه را قبول داشت به راوى الحديث بودن. بدان جهت هم امام صادق سلام الله عليه اكثر رواياتش را از خودش نقل نمى‏كند. مى‏رساند به آبائش عن علىٍ(ع) او عن رسول الله (ص). اين جا هم همين جور است كه انّ امير المؤمنين (ع). روى اين حسابى كه هست توثيق هم شده است. سكونى موثّق است. به رواياتش عمل مى‏شود. شيخ در عدّه فرموده است. ولكن كلام در نوفلى است كه گفته‏اند توثيق خاص ندارد.
روى اين اساسى كه ما گفتيم شخصى اگر از معاريف بوده باشد، معروف بوده باشد در اين طبقات معروف بوده باشد و آنهايى كه متصدّى هستند لنقل روات الاحاديث و افعال آنها و اين شخص را نقل كند و قدحى درباره‏اش نقل نكنند، اين كافى است در توثيق او وقتى كه مذهبش فاسد شد. قدح نرسد. حتّى در جايى كه به طريق ضعيف هم قدح نرسد. آن كافى است در توثيق او. چون كه معلوم مى‏شود در زمان خودش شخصى بود حسن ظاهر داشت. مسترّ العيب بود. آن حسن ظاهر خودش در صورتى كه راوى امامى باشد، طريق بر عدالت است. اگر مذهبش فاسد بوده باشد، طريق بر ثقه بودنش است. بدان جهت گفتيم اين توثيق عام، اين قاعده‏اى كه از مشاهير بوده باشد، روايات كثيره‏اى نقل كند كه نوفلى از همين قبيل است و اين درباره اين شخص قدحى نشود، اين معلوم مى‏شود مستور بوده است. مى‏دانيد كسى كه معروف بود و اهتمام بود كه قدح او را اگر عيبى دارد گفته بشود، عيبش را در مى‏آورند. يك چيزى مى‏گويند. البتّه براى معاريف ربّما عيب مى‏گويند كه اصل ندارد. اين همين جور است طبيعتاً. يك همين جور شخصى معروف بوده باشد كه بناء رجاليين اين بود قدح و ضعف را بيان بكند وقتى كه بيان نكردند درباره شخصى با اين معروفيّت، اين گفتيم كافى است در اين كه اين مستور العيب بود. حسن ظاهر داشت و اين طريق است براى ثقه بودن يا بر عدالت بودن كما ذكرنا.
و امّا آنى كه بعضى‏ها فرموده‏اند چون كه شيخ گفته است اصحاب ما به روايات سكونى عمل كرده‏اند و عمل مى‏كنند اين دليل مى‏شود كه نوفلى هم موثّق باشد. چرا؟ چون كه روايات سكونى را نوفلى نقل كرده است. اين حرف پيش ما تمام نيست. مى‏تواند مؤيّد بشود. چرا؟ چون كه عرض كردم روايات سكونى راوى‏اش منحصر به نوفلى نيست. نوفلى جلّ رواياتش را نقل كرده است. عبد الله ابن مقيره كه از اصحاب اجماع است، روايات متعدده‏اى از سكونى نقل كرده است. روى اين اساس شيخ به روايات سكونى عمل كرده‏اند با ساير شرايط ديگر. ساير شرايطش اين است كه راوى قبلى‏هايش هم ثقه بوده باشد. او نمى‏گويد كه هر سندى كه سكونى شد، به او عمل كرده‏اند. او اطلاق ندارد. او در مقام اين است كه سكونى موثّق است و روايتش معتبر است. امّا روايتى كه از سكونى مى‏رسد از ساير جهات ضعيف باشد، به او ناظر نيست كلام ايشان. مثل اين كه ما مى‏گفتيم طلحة ابن زيد كتابش معتبر است. يعنى اگر كتاب او از طلحة ابن زيد نقل كنند به نقل معتبر حجّت است، عمل مى‏شود به او. ولكن اگر نقل معتبر نباشد از او، فايده‏اى ندارد. بايد سند او معتبر بشود. عمده ما ذكرنا است. بدان جهت اين نوفلى حسين ابن يزيد نوفلى توثيق خاص ندارد. ولكن رواياتش معتبر است، به اين بيانى كه گفتيم. و در رجال روى او تا حال مشى كرده‏ايم. در او دارد كه انّ امير المؤمنين(ع) سلب رجلاً بالحيره ثلاثة ايام يا بالحيره ثمّ انزله فى يوم الرّابع فصلّى عليه فدفن. امام (ع) مى‏دانيد كه فعلش دلالت بر وجوب نمى‏كند. بدان جهت امام المسلمين بود. حكمت را ملاحظه مى‏كرد. سه روز نگه داشت او را بالاى دار و گفتيم اين را مى‏تواند. اين دليل نمى‏شود كه هميشه واجب است. دلالت بر وجوب نمى‏كند. روايت دومى باز همين جور است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن النّوفلى عن السّكونى عن ابى عبد الله (ع). انّ رسول الله (ص) قال لا تدعوا المسلوب بعد ثلاثة ايام لا تدعوا المسلوب بعد ثلاثة ايام حتّى ينزل و يدفن. كسى كه مسلوب است يعنى مسلوب به حكم شرع است. مسلوب صحيح است كه قول رسول الله ناظر به اين است. آنى كه سلب شده است از شما، او را بالاى دار بيشتر از سه روز نگذاريد. لا تدعوا المسلوب بعد ثلاثة ايام حتّى ينزل فيدفن. در يوم رابع نازل مى‏شود. پايين مى‏آورند و نماز مى‏خوانند و دفنش مى‏كنند. اين روايت هر دو تايش معتبر است.
اين تكّه اولى عبارت صاحب العروه نلتزم به آن كسى كه حدّاً سلب شده است، بعد ثلاثة ايام بايد بيايد پايين و به او نماز خوانده بشود و دفن بشود. منتهى اين در صورتى است كه غسل و كفنش قبل شده باشد. و الاّ تغسيل كفن مى‏كنند و بعد نمازش را مى‏خوانند و بعد دفنش مى‏كنند. و امّا قسمت ثانى كه اگر مسلوب به غير حكم شرعى شد، مقتضاى امر به تجهيز ميت اين است كه كسى كه متمكن است مثلاً آنها به دار زدند و رفتند ديگر. يا ظلماً به دار زدند و فرار كردند و رفتند. بر ديگران واجب است بالفور بياورند پايين. احترام ميت است. ظلماً است. اين را بياورند پايين. مقتضاى احترام اين است كه فوراً بايد بياورند پايين. اين فورنش به جهت لزوم تحفّظ بر احترام مؤمن است. بياورند پايين. وقتى كه آوردند پايين، بر او نماز خوانده مى‏شود. تجهيز مى‏شود. نماز خوانده مى‏شود و دفن مى‏شود. خب اگر آن ظالم نمى‏گذارد. همين جور گذاشته است. شرطه گذاشته است. كسى نمى‏تواند جلو برود. مؤمن بايد نماز بخوانند بر او. ايشان فرمود به آن شرطى كه متمكن است. ولكن قد تقدّم الكلام. اگر بخواهد به مسلوب در حال سلب نماز بخواند، آن نحو بايد بخواند كه در آن صحيحه ابى جعفر هاشمى وارد شده بود كه در آن روايت امام (ع) اين جور فرمود. در كيفيت الصّلاة على المسلوب كه سابقاً خوانديم و از او هم استفاده كرديم كه استقبال القبله مصلّى معتبر است. كه روايتش اين بود. در باب 35 از ابواب صلاة الجنازه بود. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابى هاشم الجعفرى كه فرمود بر اين كه زيد را امام صادق سلام الله عليه چه جور نماز خواند او را بيان مى‏كند. مى‏گويد بر اين كه سألت الرّضا (ع) عن المسلوب فقال اما علمت انّ جدّى صلّى على عمّه. بر عمّش نماز خواند، اما علمت انّ جدّى صلّى على عمّه قلت اعلم ذالك ولكنّى لا افهمهه مبيناً كه همان بيانى كه گفتم. كه اگر صورتش الى القبله باشد ميت مقابل منكب يمين مى‏ايستد. پشتش به قبله بوده باشد على المنكب الايسر مى‏ايستد. يعنى مستقبل مى‏شود منكب ايسر را. تا اين كه صلاة مصلّى بين المشرق و المغرب واقع بشود. اگر مسلوب منكب ايمنش الى القبه است، اين مستقبل مى‏شود مصلّى منكب ايسر را. تا صلاتش بين المشرق و المغرب واقع بشود. و اگر منكب ايسرش الى القبله است، مستقبل منكب ايمن مى‏شود. به آن نحوى كه سابقاً توضيح داديم. آن جا فرمود ان كان وجه المسلوب الى القبله فقم على منكبه الايمن. و ان كان غفى الى القبله فقم على منكبه الايسر. فانّ بين المشرق و المغرب براى مصلّى قبله است كما تقدم. و ان كان منكبه الايسر الى القبله فقم على منكبه الايمن. يعنى مقابل منكب ايمن مسلوب بايست. و ان كان منكبه الايمن الى القبله فقم على منكبه الايسر و كيف كان منحرفاً فلا تزائل انّ مناكبه. تو منحرفاً بايست. خودش هم مناكب اين مسلوب را ول نكن. شفا در آن است. منكبش در هر طرف بوده باشد، تو بايد مستقبل منكبش بوده باشى. به آن نحوى كه گفتيم ديگر. كه بين المشرق و المغرب بشود. خود امام روحى له الفداه مى‏فرمايد فانّ بين المشرق و المغرب قبلةٌ. بين المشرق و المغرب قبله است، تعليل بر اين است كه چرا مناكبش را ول نكن، چون كه اگر مناكبش را آن جور گرفتى، صلاة تو بين المشرق و المغرب مى‏شود. يك نكته‏اى هم بگويم. بين المشرق و المغرب مى‏شود، مراد از مشرق و مغرب دو تا مطلب است. مطلبش اين نيست كه در سابق كه آن قبله مشتبه شد، بين المشرق و المغرب مى‏گفتيم، آن بين المشرق و المغرب بين المشرق به حسب فصول است. در فصل پاييز كه اين فصل است نگاه بكنيد، آن شمس از جايى كه طلوع مى‏كند در مقابلش غروب مى‏كند ربع الدّايره مى‏شود آن. چون كه روز كوتاه است، شب همين جور است ديگر. كانّ مثل ربع الدّايره مى‏شود. ولكن در ما نحن فيه اين مشرق و مغرب، مشرق و مغرب اعتدالى است. اين نحوى كه امام فرمود مناكبش را ول نكن و نماز اين جور بكن، اين جور نماز خواندن بين المشرق و مغرب اعتدالى واقع مى‏شود. قبله را توسعه داده است كما ذكرنا سابقاً. قبله در صورتى كه ميت مسلوب بوده باشد، قبله‏اى كه معتبر الى المصلّى است، اين قبله سعه پيدا مى‏كند از آن قبله‏اى كه عند اشتباه القبله بين المشرق و المغرب مى‏شود، متيقّن از آن بين المشرق و المغرب مشرق و مغرب به حسب فصول است. آنى كه به حسب الفصول به مشرق واقع مى‏شود. بين او و بين مغرب بايد اتيان بشود. اين هم اين معنا بود.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف در ما نحن فيه مسأله ديگرى را مى‏فرمايد. مى‏فرمايد بر اين كه ميتى كه نماز خوانده شد به او هنوز دفن نشده است. نمازش تمام شد. ايشان مى‏فرمايد تكرار آن صلاة ميت بر آن ميت جايز است. مشروع است. و خودش هم فضيلت دارد تكرار كردنش. چه تكرار كننده خود آن شخصى باشد كه اول نماز خوانده است به او، يا اين كه نه تكرار كننده نماز شخص آخر است. شخصى بر ميت نماز جماعت خواند. تمام شد. يك شخص ديگر رسيد ديد بله ميت هست. گذاشته‏اند. ولكن نماز تمام شده است. دوباره نماز مى‏خواند. عيبى ندارد. كه اعاده كننده صلاة قبل الدّفن على الميت آن كسى است كه غير مصلّى اولى است. مى‏فرمايد فرقى نمى‏كند مصلّى اول باشد يا مصلّى دوم باشد. اين فضيلت دارد.استحباب دارد. اين جور اعاده اذا كان من اهل الشّرف و التّقوا وقتى كه ميت از اهل شرف و تقوا شد. شخصى است مثلاً خدمتى كرده است در اسلام به واسطه جهادش. جهاد با يدش، يا جهاد با لسانش، با قلمش. شخصى كه اين جور اهل الشّرف و اهل التّقوا است، شرف، شرف ديانتى است. اين جور بوده باشد اين جور شخص را نماز خواندن مكرراً فضيلت دارد. امّا آن كسى كه نه اين جور اهل شرف و تقوا نيست. مثلاً يك مؤمن عادى است. مى‏فرمايد در اين صورت اعاده عيبى ندارد. ولكن اعاده مكروه است. مى‏دانيد كه صلاة الميت عبادت است و كراهت مصطلحه در عبادات غير...است. عبادت بايد ملاك رجحانيّتى داشته باشد. اين كه مى‏گوييم فلان عبادت مكروه است اين نمى‏شود اين كه تركش ترك بشود چون كه فعلش منقصت دارد. اين جور نيست. اين كراهت مصطلحه در عبادت غير ممكن است. عبادت بايد رجحان داشته باشد. اين كه ايشان مى‏گويد مكروه است، كراهت به معنا اقلّ ثواباً است. افضل نيست مثل قسم اولى. نسبت به چه چيز ثوابش كم است؟ نسبت به دعا. چون كه ميت وقتى كه شخص متعارف شد نماز خواندن افضل اين است كه بعد از او ديگران كه آمدند صلاة را هم درك نكردند دعا بكنند آن ميت را. براى او فاتحه بخواند. خدا رحمتش كند. چه مصيبت‏ها كشيد در اين دار دنيا تا رفت. دعا و استغفار كردن اين افضل است. بعضى‏ها مناقشه فرموده‏اند كه بله اين دليلش چه بوده باشد؟ روايتش چه بوده باشد؟ امّا اين كه ميت از اهل شرف و تقوا بوده باشد، بر او نماز خواندن نماز را بر او تكرار كردن در صورتى كه اهل فضيلت بوده باشد، عيبى ندارد. صحيحه حلبى دلالت مى‏كند در باب شش از ابواب صلاة الجنازه. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم روايت اولى است در باب شش. عن ابن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى عن ابى عبد الله (ع). قال كبّر امير المؤمنين (ع) على سهل ابن حنيف و كان بدوياً كبّر خمس تكبيرات. پنج تكبيرات كه همان نماز ميت است خواند. ثمّ مشى ساعتاً مقدارى به طرف قبرستان رفتند، ثمّ وضعه و كبّر عليه خمستاً اخرى. اين مصلّى اولى است. باز على (ع) يك صلاة ميت ديگر خواند. و صنع به ذالك حتّى كبّر عليه خمساً و عشرين تكبيره. پنج صلاة ميت خواند به اين. اين حكم مختص به سهل ابن حنيف بوده باشد كه در سهل ابن حنيف درباره‏اش خداوند يك حكم خاصّى جعل كرده است اين معنا معتبر نيست. اين سهل ابن...كان بدوياً يعنى مقامى داشت در اسلام. خدمتى داشت در اسلام. روى اين حساب بود.
شاهدش هم بر اين است كه در روايت ديگر كه آن هم صحيحه زراره است، روايت سومى است، دارد بر اين كه و عن علىٍ عن ابيه روايت سومى عن حماد عن حريض عن اسماعيل ابن جابر عن زراره عن ابى جعفرٍ(ع) فى حديثٍ انّ رسول الله (ص) صلّى على همزه سبعين صلاةٍ. هفتاد نماز خواند كه گفتيم اگر سابقاً يادتان بوده باشد، گفتيم سبعين دعا خواند. معنايش عبارت از اين است. دعائى كه در صلاة ميت خوانده مى‏شود اين را اين جور گفت و كبّر عليه سبعين تكبيره. سبعين تكبيره در صلاة على الميت به او گفت. چون كه جنازه‏اش را برنمى‏داشتند جنازه‏هايى كه مى‏آوردند نماز مى‏خواند رسول الله (ص) جنازه ايشان بود كه سبعين تكبيره براى او افتاد. براى همزه. همزه سيد الشّهدا و هكذا باز روايت ديگرى هم هست درباره صلاة على الآدم كه ابنش خوانده شده است. آن هم همين جور است. اين كه اين حكم مختص بشود فقط به حضرت همزة الشّهدا سيد الشّهدا، همزة الشّهدا يكى هم به سهل ابن عمير اين معنا محتمل نيست. جامعش اين است آنى كه توى ذهن مى‏آيد، اينها در اسلام خدمت كرده بودند. كذا بودند. زحمت كشيده بودند. روى مقامشان اين بود كه اين كار را كرد. اين مقام روى آنى كه اين فهميده شده است. صاحب العروه هم به همين معنا حمل كرده است. و گفته است اهل الشّرف و التّقوا شد، كه گفتيم شخص نخبه‏اى بود. در اسلام خدمتى كرد. خدمتى كه آن خدمت حساب مى‏شود خدمت رائقى، خدمت بزرگى حساب مى‏شود، اين حكم درباره او هم هست. چون كه حكم خاصّى درباره احدى آن هم غير المعصوم و غير الامام بوده باشد حكم خاص جعل بشود، اين جور چيزى در شرع سابقه ندارد. و امّا اگر اين جور مقامى نداشت معلوم شد كه ولو مؤمنى است. صالح است. ولكن اين جور عنوان را ندارد. ايشان فرمود در اين صورت صلاة عيبى ندارد. نماز خواندن عيبى ندارد. ولكن اقلّ ثواباً است. آنى كه بهتر است به او دعا خوانده بشود. اين چرا؟ اين از كجا استفاده شد؟ اين كه اصل صلاة مى‏شود به هر مؤمنى خواند، به اين دلالت مى‏كند موثّقه عمّار ثاباتى. روايت 19 است در همين بابى كه خواندم. در همين باب روايت 19 است. و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن فضّال عن احمد ابن الحسن احمد ابن حسن ابن على فضّال است كه برادر اين على ابن حسن فضال است اين احمد ابن حسن. برادر بزرگترش است كه روايات را از برادر بزرگش بعضاً نقل مى‏كند. آن احمد ابن حسن فضّال هم نقل مى‏كند عن عمر ابن سعيد مدائنى كه ثقه است عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ثاباتى اينها فتحى هستند ديگر رجال سند. ولكن ثقات هستند. عن ابى عبد الله (ع) قال الميت يصلّى عليه ما لم يوار بالتّراب. مادامى كه خاك نريخته‏اند، به خاك نپوشانيده‏اند، صلاة را بر او مى‏خوانند. و ان كان قد صلّى عليه. ولو به او نماز خوانده بودند. بعد از دفن هم عيبى ندارد. اين معلوم است كه مصلّى ولو شخص ديگر بوده باشد. مصلّى قبلاً شخص ديگر بود، بعد الان اين شخص مى‏خواند. اين عيبى ندارد. مادامى كه دفن نشده است مى‏تواند بخواند. آن روايت يونس ابن يعقوب هم معتبر است. آن هم همين جور است.
روايت دومى و باسناده عن على ابن حسن فضّال عن محمد ابن وليد است، اين محمد ابن وليد هم معتبر است كه على ابن حسن فضال به او نقل مى‏كند. يك وقت انشاء الله شد داستانش را مى‏گويم. عن يونس ابن يعقوب عن ابى عبد الله (ع) قال سألته عن الجنازه لم ادركها حتّى بلغة القبر. جنازه را هم ترك نكردند نماز بخوانند. به قبر رسانده‏اند. اصلّى عليها؟ نماز بخوانم. قال ان ادركتها قبل عن تدفن فان شئت فصلّى عليها. دلت بخواهد نماز بخوان. اين روايت بر اين است كه تكرارش عيبى ندارد. چرا ما گفتيم كه اين مكروه است؟ به چه قرينه گفتيم اين مكروه است؟ ظاهرش اين است كه صلاة را عيبى ندارد بخوان. چه آن شخص اول بخواند، چه شخصى كه تو نخوانده بودى. اين را به اين قرينه گفتيم. به اين معتبره حسين ابن الوان گفتيم كه روايت، روايت 13 است در اين باب. عبد الله ابن جعفر الهميرى فى قرب الاسناد عن الحسن ابن...هر دو مى‏گويند. يك نفر هستيم. حسن ابن وريد..عن الحسين ابن الوان. حسين ابن الوان معتبر است. عن جعفر سابقاً هم گفتيم مرّاتى حسين ابن الوان اعتبار دارد، مدح دارد، آن جا عن جعفر عن ابيه (ع) انّ رسول الله (ص) صلّى على جنازةٍ. به يك جنازه‏اى نماز خواند. فلمّا فرغ منها. وقتى كه از جنازه فارغ شد جاء قومٌ. قومى آمد. لم يكونوا ادركوها. نماز را درك نكرده بودند. فكلّموا رسول الله (ص). فكلّكموه اشتباه است. فكلمّوا رسول الله (ص). تكلم كردند با رسول الله (ص) كه ان يعيد صلاة عليها. دوباره نماز بخواند. فقال لهم قد قضيت الصّلاة عليها. نماز را تمام كردند. ولكن ادعو لها. دعا بكنيد. خب جمع واضح است ديگر. آن گفت عيبى ندارد. نماز بخواند. آن موثّقتين صريح بودند. اعاده صلاة جايز است و عبادت هم كه مشروع شد و جايز شد، فضل و فضيلت دارد. اين روايت كه مى‏گويد كه قد قضيت الصّلاة نماز تمام شد ولكن ادعوا لها نماز نخوانيد، دعا بكنيد، اين معنايش عبارت از اين است كه دعا افضل است. خب مى‏گويد جايز است. مشروع است. فضيلت دارد. اين كه مى‏گويد دعا بكنيد در مقامى كه صلاة مشروع شد فرمود دعا بكنيد، نماز نخوانيد، اين معنايش اين است كه دعا افضل است. اين كراهت، كراهت در عبادات است كه در عروه هم فتوا داده است. اين كراهت، وقتى كه همين جور شد، اين مقتضى الادلّه است. اشكالى ندارد. آن وقت ميت را دفن كردند. نماز هم خوانده بودند. چون كه اگر نماز نخوانده بودند، سابقاً گفتيم بر اين كه نماز را بايد بعد الدّفن بخوانند. مسأله‏اش گذشت. در مسأله 7. اين جا صاحب العروه يك كلامى دارد كه او را مى‏خواهم ملتفت بشويد. صاحب العروه دارد اگر ميتى را نماز نخواندند، دفن كردند، بعد الدّفن بايد نماز خوانده بشود.خب نماز نخواندند، نخواندند. دو ماه گذشت. مى‏گويد بعد از دو ماه هم باشد بايد نمازش را بخوانيد. محدود نيست به سه روز و اينها كه بعضى‏ها گفته‏اند كه همين كه رسول الله (ص) تا سه روز مى‏آمدند نماز مى‏خوانند بر رسول الله كه نمازش هم صلوات فرستادن بود اين جور مى‏گويند، سه روز تحديدى ندارد. صلاة واجب است. بعد الدّفن هم مشروع است. بايد خوانده نشده است بخوانند اين را. بله آن وقتى كه ديگر پوسيد مثلاً يك كلّه‏اى از او باقى مانده است در قبر و آن كلّه هم نصفه كاره است وقتى كه ميت صدق نكرد، ميت خاك شده است، ديگر صلاة خوانده نمى‏شود.
روى اين اساسى كه اين شهدايى كه مى‏آورند پيدا مى‏كنند غير از كلّه چيز ديگرى باقى نمانده است، صلاة بر اينها وجوبى ندارد. ولو به اينها نماز خوانده نشده است و تجهيز هم نشده است، همان...و يدفن است حكم اينها. بدان جهت در ما نحن فيه صلاة بر آنها نيست. اين هم همين جور است. ايشان مى‏فرمايد وقتى كه در قبر پوسيد به نحوى كه ميت صدق نكرد ديگر صلاة خوانده نمى‏شود. و امّا دو ماه گذشته است ولكن هوا سرد است. در دو ماه چيزى نمى‏شود به او. ميّت مى‏ماند. صدق مى‏كند. ولو بو گرفته باشد هم. عيب ندارد. بايد اين صلاة را خواند. اين مقتضاى صلّوا على كلّ من مات من اهل القبله لا تدعوا احداً من امّة بغير صلاةٍ مقتضايش اين است بعد از اين كه صلاة بعد الدّفن مشروع شد، با آن كسى كه نماز خوانده نشده است، مقتضايش اين مى‏شود. بعد ايشان يك مطلبى هم در اين مسأله دارد. او را هم بگويم. و آن اين است كه نه به ميت نماز خوانده‏اند. ولكن نمازش نماز باطل بود. در اين صورت هم همين حكم را دارد. مثل آن ميّتى است كه نماز خوانده نشده است. اگر يادتان بوده باشد سابقاً گفتيم كه ميّتى كه بطلان صلاة او از ناحيه اين است كه ميت مغلوب بود. مستقبل الى القبله و مستلقياً نبود. از اين جهت نبود، گفتيم اعاده صلاة بر او مادامى است كه دفن نشده است. اگر دفن كردند و تا دفن اعاده نكرده‏اند، بعد از موت ديگر نماز خوانده نمى‏شود. روايتش را هم خوانديم. يك دفعه ديگر هم مى‏خوانم. آن روايتش اين جور بود. موثّقه عمّار بود. يك وقتى مى‏گفتيم اين عمّار موسى ابن ثاباتى خيلى خدمت كرده است. خيلى روايات دارد. در اكثر باب‏ها يك خصوصيتى دارد كه روايتى دارد. اين باب هم از آن باب‏ها است. روايتش فقط منحصر است به همان روايت ايشان. در باب 19 از ابواب صلاة الجنازه، محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه اين محمد ابن احمد ابن يحيى همان صاحب نوادر الحكمت است اشعرى رضوان الله عليه. سند شيخ هم به محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى صحيح است. اين هم نقل مى‏كند عن احمد ابن الحسن، اين احمد ابن حسن برادر على ابن حسن فضال است كه گفته‏اند ثقه از برادر بزرگش است. آن هم عمر ابن سعيد عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ابن موسى الثّاباتى عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ انّه سئل ان من صلّى عليه بر ميّتى كه نماز خوانده شد. فلمّا سلّم الامام. آن وقتى كه امام صلاتش را تمام كرد در اين صورت فاذا الميت مغلوبٌ رجلاه الى موضع رأسه، معلوم شد كه ميت را برعكس گذاشته‏اند. قال يسوّى و تعاد الصّلاة عليه. صلاتش را اعاده مى‏كند. و ان كان قد...ولو برده‏اند طرف قبرستان، حمل شده است. نماز مى‏خوانند. ما لم يدفن. مادامى كه دفن نشده است. فان دفن فقد مضية الصّلاة عليه. دفن شده باشد ديگر اعاده نماز بر قبر لازم نيست. بدان جهت گفتيم در اين صورت اگر فساد الصّلاة از ناحيه شرايط ميت بوده باشد، شرط مستلقى نبوده باشد، مستقبل الى القبله نبوده باشد، قهراً وقتى كه مستلقى شد، آن استقبال قبله‏اى كه معتبر است او محقق نمى‏شود. در اين صورت اعاده بعد الدّفن كردن لازم است. اگر ملتفت شدند. و امّا اگر ملتفت شدند دفن نكردند يا ملتفت نشدند الاّ بعد الدّفن، اعاده صلاة وجوبى ندارد. اين هم حكم اين معنا بود. آن وقت كلام واقع مى‏شود در اعاده صلاة بر ميتى كه بر او نماز خوانده بودند كه انشاء الله تكلّم مى‏كنيم.