جلسه 1036

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1036 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
عرض كرديم ميت مادامى كه دفن نشده است، تكرار صلاة بر آن ميت محصورى ندارد. مطلوب است. اعم از اين كه صلاتى را كه به آن ميت تكرار مى‏كنند همان شخصى كه اتيان كرده بود او تكرار كند صلاة را يا اين كه نه شخص ديگرى صلاة را تكرار كند. تكرار بالجماعه بشود، او بالانفراد بشود. هذا كلّه قبل الدّفن. كلام فعلاً اين است. اگر ميّتى قبل الدّفن بر او صلاة خوانده شد و بعد از صلاة ميت دفن شد. آيا بعد الدّفن مى‏شود به اين ميت صلاة خواند يا صلاة بعد الدّفن يعنى تكرار الصّلاة على الميت بعد دفنه غير مشروعٍ. كلام فعلاً در اين جهت است. جماعتى و منهم صاحب العروه قدس الله سرّه فتوا داده‏اند كه صلاة بر ميتى كه صلّى عليه بعد دفنه هم مشروع است تكرار الصّلاة. و در ما نحن فيه عمده روايتى كه مى‏شود به مشروعيّت به آن روايت استدلال كرد، اطلاق صحيحه حشام ابن حكم است. اين اطلاق روايت حشام ابن الحكم مقتضايش عبارت از اين است مى‏شود صلاة را تكرار كرد.
در باب 18 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله و العبّاس. عبّاس ابن معروف يا عامر. فرقى نمى‏كند. جميعاً عن يعقوب ابن يزيد كاتب رضوان الله عليه عن ابن ابى عمير عن حشام ابن سالم عن ابى عبد الله (ع). قال لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. بعثى نيست بر اين كه مرد بعد از اين كه بر ميت دفن شد، صلاة بخواند. مراد از اين صلاة ظاهرش همان صلاتى كه مشروع شده است در حقّ الموتى مى‏تواند آن شخص آن نماز را بعد الدّفن بخواند. اين صلاة به معنا الدّعا نمى‏تواند بشود. حيثٌ كه معنا ندارد كسى توهّم نمى‏كند كه ميّت را بعد از مردن اذكروا موتاكم بالفعل يا استغفار بر مؤمنين در صلاة الّيل و در موارد ديگر بعد از ميت را دعا كردن كه اشكال ندارد. جاى لا بعث نيست. اين روايت كالصّريح است به قرينه تعبير به لا بعث كه مراد از صلاة همان صلاتى است كه مشروع است بر صلاة على الميت. و ظاهرش اين است كه همان صلاة كه قبل الدّفن خوانده مى‏شود، به چه شرايطى خوانده مى‏شود، بعد الدّفن هم همان صلاة را خواندن به همان شرايط مشروع است. اين صلاة غايب نمى‏شود. به همان شرايط كه ميت حاضر بوده باشد كذا بوده باشد. مصلّى مستقبل القبله بوده باشد. ميت در قدّامش بوده باشد به همان شرايط. الاّ اين شرايطى كه با دفن ديگر آن شرايط نمى‏شود. و آن اين بود كه بايد ميت مستلقياً بخوابانند جلوى مصلّى. خودش هم حايلى ما بين مصلّى و ما بين ميت ولو حايل قبل بوده باشد نبوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه بايد قبل الدّفن بشود. آن مستلقى نشود عيبى ندارد. ميت در قبر خوابيده است. اين هم به قبرش ايستاده و همان صلاة ميت را مى‏خواند. چرا عرض كردم اطلاق؟ براى اين كه اين روايت مقيّد نكرده است لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن اذا لم يصلّى على الميت قبل دفنه. تقييد نكرده است. مقتضاى اطلاق اين است كه ولو ميّت صلّى عليه قبل دفنه بعد الدّفن همان صلاة ميت را بر او خواندن مشروع است. بدان جهت اين روايت را حمل كردن به آن صورتى كه ميت به او قبل الدّفن نماز خوانده نشده است، به خصوص او حمل كردن بلاوجه است. اين روايت مطلق است. لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. بدان جهت آيت اين كه كلامى مطلق است، آيتش اين است كه اگر اين اطلاق را تصريح مى‏كرد صحيح بود. مى‏فرمود لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن ولو صلّى عليه قبل دفنه. صحيح بود. به اين قاعده‏اى گفتند.
آن وقتى كلام اطلاقش امتحان مى‏شود كه اطلاق دارد، اگر تصريح به عموم مى‏كرد، تصريح به تقديرين مى‏كرد، صحيح بود. اين وقتى كه همين جور شد مقتضاى اطلاق اين است كه فرقى نمى‏كند ميت صلّى عليه قبل ذالك باشد، يا لم يصلّى عليه بوده باشد. همان صلاة را بعد الدّفن كه لازمه‏اش اين است كه تمام شرايطش الاّ اين شرايطى كه مقبول بودن ميت با مقبول بودن ميت آن شرط نمى‏شود. مثل استلقا. نمى‏شود ميت را خواباند. در قبر آن جورى كه مى‏خوابانند على اليمين مى‏خوابانند رو قبله. اين القاء شده است. امّا ساير شرايط موجود است. الاّ كونه مدفون است. بعد الدّفن خوانده مى‏شود. و مؤيّد اين روايت كه اطلاق دارد، مؤيّدش صحيحه‏اى است كه نقل مى‏كند عبد الله ابن مسكان در آن صحيحه از مالك مول الحكم. روايت دومى است در اين باب 18. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن ابى جعفر. اين ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عيسى است. اين احمد ابن محمد ابن عيسى اين از صاحب الوسائل است. چون جمله‏اى از روايات كثيره‏اى را سعد ابن عبد الله اشعرى از ابى جعفر نقل كرده است. و جمله ديگر را هم از احمد ابن محمد ابن عيسى نقل كرده است. در بعضى آن روايات جمع كرده است. گفته است سعد ابن عبد الله نقل كرده است از ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عيسى. خودش تفصير كرده است. معلوم شده است كه ابى جعفرى كه سعد ابن عبد الله از او نقل مى‏كند، احمد ابن محمد ابن عيسى است. علاّمه هم در آن رجالش در آخرش كه ضوابطى گفته است يكى هم اين است. اين مستفاد از اين سه طايفه از روايات است كه در بعضى روايات سعد ابن عبد الله عن ابى جعفر است در بعضى‏ها عن احمد ابن محمد ابن عيسى است، در بعضى‏ها جمع كرده است خود سعد ابن عبد الله. از او معلوم شده است كه ابو جعفر وقتى كه مى‏گويد احمد ابن محمد ابن عيسى است. آن جا دارد بر اين كه عن ابى جعفر عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابيهم كه محمد ابن عيسى است، عن عبد الله ابن مغيره و عبّاس ابن معروف. يكى هم و عن العبّاس ابن معروف عن عبد الله ابن مقيره.
يكى هم نقل كرده است از عباس ابن معروف عن عبد الله ابن مغيره عن عبد الله ابن مسكان كه در اين صورت دو تا سند دارد. يكى احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابيه عن عبد الله ابن مقيره، يكى هم سعد ابن عبد الله عن عباس ابن معروف عن عبد الله ابن مغيره عن عبد الله ابن مسكان به دو سند نقل مى‏كند. روايت تا اين جا صحيحه است، دو تا سند هم دارد در اول قبل از عبد الله ابن مسكان. اين عبد الله ابن مسكان كه از اجلا است نقل مى‏كند عن مالك مولى الحكم. اين مالك مولى الحكم توثيقى ندارد. روايتى هم شايد غير از اين يك روايت، روايت ديگرى در كتب اربعه نداشته باشد. يا اگر داشته باشد هم فعلاً درست دقيقاً نمى‏دانم، شايد يكى دو تا بيشتر نباشد. اين عن ابى عبد الله(ع) اذا...الصّلاة عن الميت حتّى يدفن اگر صلاة بر ميت فوت شد از تو تا اين كه دفن شد، فلا بعث بالصّلاة عليه و قد دفن. بعثى نيست كه بر همان ميت نماز را بخوانى. يا ظاهرش همان صلاة است. به معناى دعا نيست. كالصّريح است كه مراد همان صلاة است. منتهى ظاهرش اين است كه به همان شرايط كه آن صلاة على الميت بود به همان شرايط بخوانى بعد الدّفنش. يعنى رأسش طرف يمين تو بشود،...طرف يسار تو رو به قبله بوده باشى، همان كه مقبول است، در حال مقبول بودن نماز بخوانى. منتهى اين مال اذا...بعيد نيست گفتيم كه اين قيد صحيحه حشام هم اين صورت است كه اين شخص نماز را درك نكرده بود. يعنى رسيده بود آن وقتى كه ميت دفن شده است ديگر. به صلاة نرسيده بود. مى‏تواند نماز را بخواند. فرادا بخواند. جماعتاً بخواند. جماعتى كه درك نكرده بودند. اين روايت من حيث الدّلاله بعد الدّفن ميتى كه نماز خوانده شده است، انسان درك نكرد آن صلاة را، بعد الدّفن نماز بخواند، اين ظاهر در اين است كه شكّى نيست. فقط اين را كه تأييد گفتيم، به واسطه مولى الحكم است.چون كه توثيقى ندارد، روايت من حيث السّند ضعيف است، بدان جهت صالح تأييد است. باز روايت ديگرى در ما نحن فيه هست. و عنه عن ابى جعفر.
باز نقل مى‏كند شيخ قدس الله نفسه الشّريف به سندش از سعد ابن عبد الله عن ابى جعفر از حسن ابن على ابن يوسف‏
و عن محمد ابن الحسن عن الحسن ابن على ابن يوسف و هم نقل مى‏كند و عن محمد ابن الحسين نقل مى‏كند از محمد ابن الحسين اشعرى رضوان الله عليه عن الحسن ابن على ابن يونس از معاذ ابن ثابت الجوهرى عن عمر ابن جميل عن ابى عبد الله (ع) قال رسول الله. عمر ابن...معاذ ابن ثابت جوهرى، حسن ابن على ابن يونس توثيق در اينها تمام شد. دارد بر اين كه قالت كان رسول الله (ص) اذا...الصّلاة على الجنازه صلّى على قبره. همان بر قبرش نماز مى‏خواند. در ما نحن فيه اين هم مثل آن روايت مولى الحكم است. در اين صورت دلالت مى‏كند، عمده اطلاق صحيحه حشام ابن سالم است. اگر در مقابل اين اطلاق معارضى پيدا كرديم با اين اطلاق صحيحه حشام معارضه پيدا كرد، اطلاق رفعيت مى‏كنيم. آنى كه مقتضاى معارضه است به او اخذ مى‏كنيم. در تمام مواردى كه يك طايفه از روايت دلالت بر حكمى كرد و در آن طايفه روايت معتبره بود و دلالت، دلالت تامّه بود، اگر بخواهيد از آن دلالت تامّه و از روايت معتبره رفعيّت كنيد، بايد معارض داشته باشيد. وقتى كه معارض پيدا كرد، آن وقت در اين صورت به واسطه معارضه رفعيّت مى‏شود. منتهى اگر آن روايت معتبره قابل تقييد بود تقييد مى‏شود. و اگر قابل تقييد نبود معارضه هم نبود اخذ به او مى‏شود. آن وقت كلام ما در ما نحن فيه واقع مى‏شود در معارض كه آيا اين صحيحه حشام ابن سالم، معارضى دارد يا نه. اين...توى ذهن مى‏آيد كه معارض است و گفته شده است معارض است، آن موثقه عمّار است كه در آن موثّقه عمّار اگر يادتان بوده باشد، جماعتى در ساحل بحر مى‏رفتند. ميّتى را پيدا كرده بودند كه...البحر. بحر انداخته بود بيرون. خودشان هم غير از آن ساتر عورت چيزى نداشتند. ميت هم لخت و عور بود به امام عرض كردند كه چه جور بكنيم؟ ما كه چيزى نداريم اين ميت را كفن بكنيم. امام (ع) كما ذكرنا روحى له الفداه فرمود قبرش را بكنيد و در قبرش بخوابانيد. نماز را بخوانيد، آن عورتينش را با حجر و تراب و اينها بپوشانيد. نمازش را بخوانيد. وقتى كه نماز تمام شد، قبرش را پر كنيد. بپوشانيد. ميت را زير خاك بكنيد. خاك بريزيد كه زير خاك بماند. پوشانيده بشود. عرض كرد آن...يابن رسول الله! خب اول خاك بكنيم و يك دفعه راحت بشويم و بعد نمازش را بخوانيم. فرمود لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن و لا يصلّى على الميت و هو عريان كه عريان گفتيم مكشوف العوره بشود. بلكه بعضى‏ها گفته‏اند قبل الكفن بشود. عريان يعنى جسمش عريان باشد. بايد كفن بشود. گذشت اين مسأله.
امام (ع) فرمود لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن. خب در ما نحن فيه هم كلام اين است كه يصلّى على الميت بعد ما يدفن. خودش هم ميت نماز خوانده شده است. دفن هم شده است. يصلّى على الميت بعد ما يدفن، او مى‏گويد لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن. بدان جهت جماعتى توهّم فرموده‏اند كه اين روايتى كه ما گفتيم اطلاق صحيحه حشام، معارضه دارد با موثّقه عمّار و قد ظهر من ما ذكرنا سابقاً كه اين معارضه نيست. گفتيم لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن، حكم تكليفى است. حكم وضعى نيست اگر يادتان باشد. معنايش اين است كه صلاة واجبه بر ميت را بايد قبل الدّفن خواند. اين تكليف است.
بدان جهت گفتيم اگر كسى عصيان كرد و گفت من نمى‏خوانم. بايد دفن كنند. دفن كرد، بعد الدّفن بايد بخواند بر قبرش. نمى‏شود نبش كرد. گفتيم اين مجرّد تكليف است. اشتراط نيست. لا يصلّى على الميت و هو عريان آن حكم وضعى است. نماز را بر ميتى خواندن مكشوف العورت است، آن صلاة محكوم به بطلان است. ولكن لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن گفتيم حكم تكليفى است. يعنى آن صلاتى كه واجب است بر ميت، او را بايد قبل الدفن خواند. اين جا صلاة واجب نيست. اين جا كلام ما در صلاة مستحبى است. واجب كفايى ساقط شده است. قبل الدّفن صلاة را اتيان كرده‏اند. اين صلاة را بعد الدّفن نمى‏شود خواند، مشروع نيست، موثّقه عمّار به اين دلالتى ندارد. چون كه عمّار گفت يابن رسول الله ميت، ميتى بود كه نماز خوانده نشده بود...ما كان بعد الدّفن يعنى...ما يصلّى عليه بعد الدّفن اين ميت كذايى را دفن كنيم و نماز واجبى‏اش را بخوانيم. امام فرمود لا يصلّى على الميت. يعنى جايز نيست ميت را بعد الدّفن نماز خواندن. تكليف است. بايد قبل الدّفن خوانده بشود. آن صلاة، بايد است. تكليف است او. اين صلاة، صلاة مستحبى است. و بر ميت نماز خوانده شده است قبل الدّفن، اين نمى‏شود نه صحيحه حشام ابن سالم مى‏گويد نه بخوان. عيبى ندارد. لا بعث ان يصلّى على الميت بعد ما يدفن. بعد الدّفن خوانده مى‏شود. اين معارض نيست. و امّا بقيه معارضاتى كه در مقام ذكر كرده‏اند، كلّها من حيث السّند ضعيف هستند و بعضى‏ها هم من حيث الدّلاله ضعيف هستند كه آنها هيچ كدام با اين صحيحه‏اى كه گفتيم،قابل معارضه نيست. يكى از آنهايى كه معارضه با اين صحيحه دارد گفته‏اند معارضه دارد، اين روايت محمد ابن مسلم است يا زراره كه سابقاً گفتيم در همان باب 18، روايت 5 است. و باسناد الشّيخ عن الصّفار محمد ابن حسن صفّار رضوان الله عليه عن ابراهيم ابن هاشم كه پدر على ابن ابراهيم صاحب التّفصير است عن نوح ابن شعيب كه گفتيم همان نوح ابن شعيب...است...بغدادى. به قرينه روايت ابراهيم ابن هاشم. ابراهيم ابن هاشم از روايتى كه مى‏كند، روايت از نوح ابن شعيب خراسانى مى‏كند كه توثيق ندارد. عن حريض عن محمد ابن مسلم عن زراره قال الصّلاة على الميت بعد ما يدفن، انّما هو الدّعا. صلاة بعد ما يدفن براى ميت دعا است.
اين روايت است كه گفتيم صحيحه حشام را به دعا نمى‏شود حمل كرد. كه گفتيم آن معلوم است كه دعا بر ميت عيبى ندارد. آن جاى نفى بعث نيست. اين روايت من حيث السّند ضعيف است. خودش هم قول امام (ع) نيست. عن محمد ابن مسلم او زراره قال الصّلاة على الميت بعد ما يدفن انّما هو الدّعا. محكى در ما نحن فيه قول الامام نيست. روايت مضمره است. لعلّ اين فتواى زراره بوده باشد. از امام نشنيده باشد. از روايات اين جور فهميده باشد. چون كه زراره و امثال زراره فتوا مى‏دادند ديگر. يك وقتى از زراره پرسيدند كه يا زراره در حقّ اين سير خوردن چه مى‏گويى؟ حرام است يا حلال. گفت من چيزى نمى‏دانم. ولكن اين قدر شنيده‏ام كه رسول الله (ص) فرمود هر كس سير بخورد به مسجد ما حاضر نشود. آن به واسطه بويش است. حرمت را فقط اين قدر مى‏دانند. مى‏پرسيدند. بعضاً هم فتوا مى‏داد. محتمل است اين فتواى خودش باشد. استفاده از روايات كرده باشد. بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد و معارضه نمى‏تواند بكند با آن اطلاقى كه گفتيم. آن وقت مى‏ماند روايت يونس ابن زبيان. روايت ششمى است. و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن يعقوب ابن يزيد عن زياد ابن مروان كه توثيق ندارد عن يونس ابن زبيان عن ابى عبد الله (ع) عن ابيه قال نهى رسول الله (ص) ان يصلّى على قبرٍ او يقعد عليه او يبنى عليه او يتكّى عليه كه يصلّى عليه. عرض مى‏كنم اين روايت نه من حيث السّند تمام است و نه من حيث الدّلاله. در روايات انشاء الله اگر موفق شديم و رسيديم به صلاة، مى‏بينيد كه آن مكانى كه انسان آن جا نماز مى‏خواند، تعبير از او به يصلّى عليه مى‏شود. يا يسجد عليه مى‏شود. اين كه شيعه قائل است يسجد عليه موضع الجبهه فى السّجود كه يسجد عليه است، اين بايد...من الارضى باشد كه مأكول نبوده باشد. يسجد عليه مى‏گويند به مكان صلاة. يصلّى عليه مى‏گويند. اين كه عامّه افترا بسته‏اند كه اينها سجده بر سنگ مى‏كنند. دشمنان با شيعه، اينها خودشان مى‏دانند كه يسجد عليه غير از يسجد له است. آنى كه حرام است به غير خدا سجده كردن به خدا يسجد لله مى‏گويند. يسجد الشّمس مى‏گويند. در عبارات شيعه، علماى شيعه اين است كه ما يسجد عليه بايد ارض و ما نبت من الارض باشد. كه اين يسجد عليه زمانى كه موضع وضع السّجده است. غرض اين است كه اينها مى‏گويند كه موضع جبهه بايد اين جور باشد. نه اين كه سجده بر...مى‏كنند، بر تراب، بر حجر سجده مى‏كنند. مشرك مى‏شوند. اين چه جورى كه آنها يسجد عليهشان هر چيز مى‏تواند بشود، پيش شيعه نه يسجد عليه بايد موضع سجود يسجد عليه بايد از ارض و ما ينبت من الارضى كه غير مأكول و غير...است او بايد بوده باشد. اين در يصلّى عليه و يسجد عليه در مكان مصلّى استعمال مى‏شود. اين جا هم كه امام نقل مى‏كند على تقدير صدور اين روايت از امام صادق (ع) از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه نهى رسول الله ان يصلّى على قبر يعنى قبر را مصلّى قرار بدهند. مكان صلاة قرار بدهند. در جايى كه قبر است در آن جا در روى قبر نماز بخوانند. اين منهىٌّ عنه است. نه يصلّى عليه بر ميتى كه آن جا هست نماز ميت بخوانند. اين نيست. مراد اين است كه يصلّى عليه آن جا را مكان صلاة قرار بدهند كه همين جور در مقبره‏ها نماز مى‏خوانند، در قبرستان نماز مى‏خوانند كه مكروه است، نهى، نهى كراهتى است. اين يصلّى عليه است. مكان صلاة است. خب شما آن وقت مى‏توانيد بگوييد كه خب قرينه‏اش چيست يصلّى عليه معنايش اين است؟ مى‏گوييم ذيلش. مى‏گويد بر اين كه نهى رسول الله ان يصلّى على قبرٌ او يقعد عليه. يقعد عليه يعنى چه؟ يعنى او همين جور روى قبر بنشيند. اين را نهى كرده است. او يبنى عليه. يا اين كه بنا همين كه مرسوم است ديگر. در قبرها در بعضى جاها يك بنايى درست مى‏كنند، نهى كرده است. او يتّكى عليه. نشسته صحبت مى‏كند آن جا. اين تكيه كرده است بر قبر ميت. اين نهى كرده است. اينها مربوط به صلاة...بر ميت نيست. اينها مناسبت دارد با همان نماز خواندن. بدان جهت اين روايت هيچ مربوط به ما نحن فيه نيست. مكان الصّلاة مراد است.
و آن وقت روايت ديگرى است كه در ما نحن فيه آن روايت اين جور است. اين كه صاحب وسائل دارد اين جا روايت هفتمى دارد و فى حديثٍ لا يصلّى عليه و هو مدفون، اين ذيل همان روايت موثّقه عمّار است كه لفظه البحر بود كه گفتيم ربطى به ما نحن فيه ندارد. يك روايت ديگرى دارد كه آن روايت هم من حيث السّند ضعيف است. روايت سعد ابن عبد الله عن السّيارى عن محمد ابن اسلم عن رجلٍ من اهل الجزيره كه كيست نمى‏دانيم. محمد ابن اسلم كه توثيق ندارد. سيارى هم همين جور است. قلت الرّضا (ع) يصلّى على المدفون بعد ما يدفن؟ قال لا. نماز خوانده نمى‏شود. لو جاز لاحدٍ كه نماز بخواند، لو جاز لرسول الله (ص). لا يصلّى على المدفون بعد ما يدفن و لا على العريان. اين روايت ظاهرش معارض است با اطلاق. ولكن با اين ضعف سند نمى‏تواند به آن اطلاق معارضه كند. فتحصّل من ما ذكرنا فتوا دادن بر اين كه براى ميت بر قبرش نماز بخوانند كسى كه درك نكرده است صلاة آن ميت را قبل الدّفنش بخواهد بخواند اين عيبى ندارد. مشروع است. اين اشكالى ندارد...كما ذكرنا. آن وقت مى‏ماند كه صاحب العروه فرموده است احتياط اين است كه اين نماز را بعد از يك شبانه روز ديگر نخواند. اگر از دفن ميت يك شبانه روز گذشته است، نه ولو نماز نخوانده بر ميت خدا پدرش را بيامرزد. نخواند. احوط اين است كه نخواند. آن نماز ميت را نخواند. كلام در اين تحديد به يك شبانه روز است. اين تحديد دليلش چيست؟ اين تحديد در روايات ما نيست. رواياتى كه به يد ما رسيده است. كما اين كه جماعتى تصريح كرده‏اند مدرك اين تحديد معلوم نيست الاّ كلام الشيّخ. شيخ قدس الله نفسه الشّريف فرموده است آن روايات مجوّزه را حمل مى‏كنيم كه يك شبانه روز نگذشته باشد مثل صحيحه حشام. و اين را هم حمل مى‏كنيم به آن جايى كه يك شبانه روز گذشته باشد. آن جمع تبرّعى كه در اصول مى‏گويند اعتبارى ندارد، اوضح مصاديقش همين است كه شبانه روز به چه وجه اين جور جمع مى‏كنيم. اين روايت اگر لو فرض سنداً تمام بوده باشند، معارضه مى‏كنند. بايد تساقط كنند. رجوع به قاعده اوليه بشود. قاعده اوليه اين بود كه طبيعى الصّلاة واجب بود. و بر ميت طبيعى الصّلاة اتيان شده است. دومى مشروع نيست. قاعده اوليه اين بود كه صلاة دومى را تكرار كردن بعد از صلاة اولى ولو قبل الدّفن قاعده اوليه اين بود كه مشروع نيست. و بعد الدّفن مشروع نيست. چرا؟ چون كه آنى كه واجب بود صرف الوجود صلاة على الميت بود. به نحو واجب كفايى. وقتى كه او اتيان شد، تكليف ساقط شده است، تكليف ديگر به استحباب صلاة اعادتاً ولو قبل الدّفن او بعد الدّفن احتياج به دليل دارد. ما آن قبل الدّفن را روايات ديروز گفتيم شاهد است كه...شده است. بعد الدّفن را هم اين صحيحه حشام ابن سالم اطلاقش گفتيم كه شاهد است. نسبت به آن كسى كه درك نكرده است بر ميت نماز بخواند. امّا بر اين كه اين تحديد تا يك شبانه روز است، موقّتى است، اين دليل ندارد. مقتضاى اطلاق اين است كه نه بعد الدّفن مى‏شود نماز خواند. هر وقتى شد. منتهى مادامى كه ميت صدق مى‏كند. وقتى كه ديگر ميت صدق نكرد، بدن پوسيد و رفت، يكى دو تا استخوان بيشتر باقى نمانده است، در آن وقت صلاة على الميت نمى‏شود كه گفتيم آن اصل وجوب الصّلاة بر او نيست كما اين كه ديروز بيان كرديم.
سؤال؟ عرض كردم اولاً در آن تصريح كرده است اذا...الصّلاة على الميت حتّى يدفن. آن اولى هم لا بعث ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. ان يصلّى يعنى طبيعى الصّلاة را بعد الدّفن ايجاد مى‏كند. نه اين كه...تكرار مى‏كند. ظاهر اين كه ان يصلّى يعنى طبيعى الصّلاة على الميت را ايجاد كند بعد الدّفنش. و منهنا گفتيم كه اين ميتى است كه قبلاً نماز نخوانده‏اند به او. گفتيم اين جور نيست. اين طبيعى را اين مرد ايجاد مى‏كند. اين منافات ندارد بر اين كه مرد آخرى آن وقتى كه دفن نشده بود، طبيعى را ايجاد كرده باشد. لا بعث ان يصلّى الرّجل يعنى اين مرد طبيعى را موجود مى‏كند. منافات ندارد كه طبيعى را مرد ديگر هم موجود كرده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم اطلاق دارد، شاهد بر اطلاقش هم اين است كه تصريح به اطلاق است. صحيح است. ولكن نسبت به آن كسى كه بعيد نيست همين جور بوده باشد. چون كه ظهور در طبيعت دارد، كسى كه درك نكرده است صلاة على الميت را قبل الدّفن نسبت به آن شخص عيبى ندارد. بعد الدّفن نماز بخواند. گذشت اين معنا. بعد يك مطلبى هست. يك رواياتى داريم در ساير الصّلوات. آن روايات صاحب وسائل بابى در وسائل در جلد سوم در اوقات صلاة بابى قرار داده است. باب آن اوقاتى كه تكره الصّلاة فيها. در آن اوقات نماز خواندن مكروه است. رواياتى را ذكر كرده است. در آن روايات كه يك طايفه از آن روايات هستند و مشهور هم ملتزم شده‏اند به مدلول آن روايات، اين است كه عند غروب الشّمس يعنى آن وقتى كه شمس مى‏خواهد غروب كند كه نزديك غروب است، و آن وقتى كه مى‏خواهد طلوع بكند كه مى‏خواهد از آن جا افق طلوع كند، مكروه است در آن وقت نماز خواندن. حتّى نوافل مبتدعه را در آن وقت نماز خواندن مكروه است. كلام اين است كه آن حكمى كه در آن جا هست پيش مشهور، در عروه هم كه دارد عند المشهور، عند المشهور قيد به ساير صلوات است. ساير الصّلوات كه عند المشهور در اين اوقات مكروه است، اين در صلاة ميت مكروه نيست. صلاة ميت را هميشه مى‏شود اتيان كرد. چرا؟ چون كه آن صلواتى كه در آن روايات صلاتى كه هست نافله كه هست، صلاتى كه هست، منصرف است به صلاتى كه آن صلاة ذات الرّكوع و السّجود اوّله التّكبير و آخره التّسليم و امّا صلاة الميتى كه در روايات تعبير شده است انّما هو تكبيرٌ و دعا يا تكبيرٌ...ليس فيه ركوعٌ و لا سجود كه نفى شده است كه اينها صلاة نيست. صلاة على الميت. بدان جهت شرايط صلاة طهارت بوده باشد غير ذالك معتبر نيست. غير از آنهايى كه استقبال قبله و اينها را گفتيم كه آن شرايطش را گفتيم، بدان جهت آن روايات مال آن صلوات است. صلاة ميت در ما نحن فيه آن حكم را ندارد. كسى اگر گفت نه شما بيخود مى‏گوييد. آن صلوات مطلق الصّلاة است. صلاة ميت را هم مى‏گيرد. اگر مطلق هم بوده باشد بايد رفعيت كنيم. لوفرض اگر مطلق باشد. اطلاق ندارد. انصراف دارد. انصراف دارد به صلاة ذات الرّكوع اوّله التّكبير و آخره التّسليم. لو فرض اگر كسى انصراف را قبول نكرد، رواياتى در مقام است كه دلالت مى‏كند صلاة ميت ولو شمس مى‏خواهد غروب بكند نماز ميت خواندن هيچ اشكالى ندارد. منقسطى ندارد. نماز خواندن در آن جا كه منهىٌّ عنه است، نهى‏اش كراهتى است. و ديروز گفتم كراهت در عبادات نمى‏تواند تركش اولى از فعلش بوده باشد. آن عبادت نمى‏شود. ما يتقرّب به نمى‏شود. معنايش اقلّ ثواباً است. يعنى در ميّت نه در صلاة ميت اقلّ ثواباً نيست. قبل از غروب ميتى را آوردند. به دو ساعت چه جور نماز خواندند هر جور هست، عند الغروب ميت رسيد. شمس مى‏خواهد غروب بكند يا طلوع بكند. نماز بخوانى همان نماز است. نقصانى ندارد. رواياتى در آن است.
از آن رواياتى كه در مقام هست كه دلالت بر اين حكم مى‏كند، اين رواياتى است كه عرض مى‏كنم خدمت شما. باب 20 عدم كراهت الصّلاة على الجنازه عند طلوع الشّمس و غروبها و جوازها فى كلّ وقتٍ ما لم يتزيّق وقت الفريضه يكى صحيحه حلبى است. روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان عن عبيد الله على الحلبى روايت صحيحه است. عن ابى عبد الله (ع) لا بعث بالصّلاة على الجنازه حين...انّما هو استخبارٌ اين صلاة ذات الرّكوع و السّجود نيست. باز صحيحه محمد ابن مسلم. محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى در آن جا دارد عن محمد ابن عبد الجبّار عن سفوّان ابن يحيى عن العلاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر(ع). قال يصلّى على الجنازة فى كلّ ساعتٍ انّها ليست بصلاة ركوعٍ و سجودٍ. و انّما ركه الصّلاة عند طلوع الشّمس و عند غروبها الّتى فيه الخشوع و الرّكوع و السّجود. اين صلاة مكروه است. چرا اين مكروه شد؟ امام (ع) كلامى را مى‏گويد. لانّها يعنى لانّ الشّمس تقرب بين قرنه شيطان بين دو شاخه شيطان غروب مى‏كند و تطلع بين قرنه شيطان بين دو شاخه شيطان طلوع مى‏كند. اين كلامى است كه عامّه نقل مى‏كردند از رسول الله (ص) كه رسول الله فرموده است در اين اوقات كه صلاة مطلوب است، چون كه شيطان همين جور طلوع مى‏كند. و مرادشان هم اين بود. چون كه شيطان از آتش خلق شده است. چه جور انسان موقعى كه نماز مى‏خواند جلويش چراغ بوده باشد، صلاتش مكروه است، چون كه شيطان آتش ببيند...كه خلقتنى من نار. اين در روايات است كه عند طلوع و عند غروب شمس كه نار پيدا مى‏شود پيش مردم، شيطان خوشحال مى‏شود. حتّى در روايات هم دارد كه بساطى دارد در ما بين السّماء و الارض. هر وقتى كه شمس طلوع مى‏كند يا وقت غروب رسيدنش است كه انظار متوجّه او مى‏شوند، آن وقت شيطان به حال مى‏آيد. آن وقت اگر نماز خواندن در روايت هم هست كه شيطان آن...را گول مى‏زند. مى‏گويد اينها بر من نماز مى‏خوانند....است. روى اين اساس اين را از رسول الله (ص) عامّه نقل كرده‏اند. و اين هم در بعضى روايات ما هم هست. اين صحيحه محمد ابن مسلم بود كه خواندم. مثل صدوق عليه الرّحمه در مقابل رواياتى است كه اصل اين را انكار كرده‏اند كه اين جور چيزى رسول الله (ص) نفرموده است. و اين جور هم نيست. صلاة در آن وقت هم كراهتى ندارد، صدوق و جماعتى ملتزم شده‏اند كه اين را عامّه نقل كرده‏اند از رسول الله. اعتبارى ندارد. روايات مقوّم اين است كه اين قول، قول النّاس است. حتّى در بعضى از روايات دارد كه النّاس يقول. قول ناس است. بدان جهت اصل اين را منكر شده‏اند كه صلاة در هر وقتى مكروه بوده باشد. يعنى اقل ثواباً باشد. الصّلاة خير موضوعٍ در هر وقتى بوده باشد كه شرايط موجود است خوانده مى‏شود. و الحمد الله ربّ العالمين.