جلسه 1037
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1037 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
عرض كرديم مشهور ما بين اصحابنا اين است كه صلاة قريب طلوع الشّمس و عند غروب الشّمس مكروه است. يعنى اقلّ ثواباً كما ذكرنا كه معناى نهى در عبادت به معنا قلّة الثّواب است. كلام اين است بناعاً بر اين فتوا المشهور كه ساير صلوات را گفتهاند مكروه است، اين در صلاة الجنازه جارى نمىشود. و صلاة الجنازه عند غروب الشّمس يا عند طلوعها مثل صلاة بر ميّت در ساير الاوقات است. چرا؟ براى اين كه آنى كه وارد شده است در روايات و نهى شده است از صلاة در آن اوقات، على تقدير اين كه آنها تمام بشود، ملتزم به آنها بشويم و بگوييم معارضه ندارد با اخبارى كه اقتدا مىكند آن اخبار را حمل بر تقيه كرد اخبار مانعه را اگر اين را نگوييم، اين در صلاة الميت جارى نمىشود. در صلاة الميت، صلاة الميت را مىشود خواند در هر وقتى. كلام اين است كه وجه اين كه اين صلاة ميت مثل آن صلوات نيست، كراهتى در اين ندارد، وجهش اين است كه اولاً آن صلوات كما هو ظاهر الاخض الصّلاة منصرف است به صلاتى كه اوّله التّكبير و آخره التّسليم است. ذات الرّكوع و السّجود است. و در ما نحن فيه صلاة الميت كما اين كه روايات دلالت كردند، اين صلوات تكبيرٌ و دعا است و تسبيح است. صلاة ذات الرّكوع و السّجود نيست. و مع الاغماض عن ذالك رواياتى بود كه آن روايات دلالت مىكرد بر اين كه در ما نحن فيه كراهتى نيست. آن روايات اين جور بودند. يصلّى على الجنازة فى كلّ ساعتٍ انّها ليست بصلاة ركوعٍ و سجودٍ و انّما يكره الصّلاة عند طلوع الشّمس و عند غروبها الّتى فيه الخشوع و الرّكوع و السّجود. آن جا مكروه است. ولكن در مقابل اين رواياتى كه ديروز خوانديم كراهت را نفى كردهاند، در ما نحن فيه يك روايتى است. آن روايت من حيث السّند معتبره است.
روايت 5 است در همين باب 20 كه عبارت از محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد. شيخ از كتاب حسين ابن سعيد اهوازى رضوان الله عليه نقل مىكند. سند شيخ به كتب حسين ابن سعيد صحيح است كما مراراً گفتيم.حسين ابن سعيد نقل مىكند عن قاسم ابن محمد جوهرى. قاسم ابن محمد جوهرى توثيق خاصّى ندارد. ولكن كما ذكرنا و لعلّه مراراً عيضاً قاسم ابن محمد از معاريف است كه قدحى دربارهاش نرسيده است. روايات كثيرهاى را همين حسين ابن سعيد از قاسم ابن محمد جوهرى نقل كرده است. او هم نقل مىكند عن عبان ابن عثمان آن هم عن عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله، آن هم نقل مىكند از امام صادق (ع). قال تكره الصّلاة على الجنائز حين...الشّمس و حين تطلع. امام صادق فرموده است مكروه است نماز خواندن بر جنائز آن وقتى كه آفتاب زرد مىشود. يعنى وقت غروبش است. و حين تطلع و آن وقتى كه طلوع مىكند. نزديك به طلوع است كه حمرتش ظاهر مىشود، مكروه است صلاة بر جنائز.
خب اين روايت با روايات متقدمه معارضه كرد. بعضىها اين جور فرمودهاند، فرمودهاند بر اين كه اين روايت را كه روايت اخيره است حمل مىكنيم بر همان كراهت به معنا قلّت ثواب و روايات سابقه را مثل صحيحه عبيد الله ابن حلبى لا بعث بالصّلاة على الجنائز حين...الشمس و حين تطلع اين را حمل مىكنيم به جواز. جايز است صلاة. ولكن مكروه است. اين جمع پيش ما درست نيست. چرا؟ چون كه در روايات مجوّزه نفى كراهت شده است. فرمود بر اين كه در صحيحه محمد ابن مسلم يصلّى على الجنازة فى كلّ ساعتٍ انّها ليست بصلاة ركوعٍ و سجودٍ و انّما يكره الصّلاة عند
طلوع الشّمس و عند غروبها فى الّتى فيه الخشوع و الرّكوع و السّجود. در او مكروه است. در اين كراهتى ندارد. اين معارضه است. حمل نمىشود. حتّى اين صحيحه عبيد الله حلبى لا بعث بالصّلاة على الجنائز كه حين...الشّمس و حين تطلع اين را نمىشود حمل كرد بر اين كه جايز است يعنى باطل نيست. مشروع است. چراغ نمىشود؟ چون كه تعليل دارد انّما هو استغفارٌ يعنى آن صلوات ديگر نيست. آن صلوات ديگر ذات الرّكوع و السّجود هستند. آن جا هم لا بعث است. در آن صلوات هم هست. منتهى آن جا آن بعثى كه در ساير الصّلوات است، چون كه ساير صلوات را هم عند الغروب و عند طلوع الشّمس خواندن صحيح است. مشروع است. منتهى ثوابش كم است. امام (ع) روحى له الفداه آن بعثى كه در ساير صلوات است، عند طلوع الشّمس و عند غروبها آن بعث را نفى مىكند در صلاة جنازه. يعنى آن بعثى كه آن جا بعث كراهتى است. قلّت الثّواب است. آن بعثى كه در آن صلوات است، در صلاة ميت نيست. چرا اين جور معنا مىكنيم؟ چون كه تعليل اقتضا مىكند. انّما هو استغفارٌ. چون كه اگر آن كراهت در اين صلاة هم باشد تعليل اجنبى مىشود. انّما هو استغفارٌ. فرمود لا بعث بالصّلاة على الجنائز حين...الشمس و حين تطلع. چون كه در ساير صلوات هم بعث نيست. يعنى جايز است خواندن آنها را. اين تعليل كه انّما هو استغفارٌ اين با اين نمىسازد حمل كردن به جواز يعنى اصل مشروعيّت. اين لا بعث بعثى است كه در ساير الصّلوات است. عند طلوع الشّمس و عند غروبها آن بعث در اين صلاة جنائز نيست. چون كه اين ذات الرّكوع نيست و انّما هو استغفارٌ. پس بدان جهت آن بعث كراهت بود در آن صلوات. يعنى در اين صلاة كراهت نيست. بدان جهت اين روايت معتبره عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله را حمل كردن بر كراهت به قلّت ثواب اين روايات را حمل كردن به اصل مشروعيّتا، اصل اين جمع عرفى نيست در مقام.
بدان جهت اين روايات معارضه مىكند با اينها روايتى كه همان روايت عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله است و كما ذكرنا فى بحث التّعارض الخبرين. اگر دو تا خبر شاخ به شاخ بشوند و شرايط حجّيت را هر دو داشته باشند، موافق عامّه طرح مىشود. و اخذ مىشود به آنى كه مخالف با عامّه است. رواياتى كه اين روايت اخيره على ما قيل شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف فرموده است، مطابق با مذهب عامّه است. منتهى لازم نيست همه عامّه باشند در حمل بر تقيه اين معنا معتبر نيست. بدان جهت در ما نحن فيه اخذ به آن روايات سابقه مىشود و اين روايت اخيره حمل بر تقيه مىشود. و روايت من حيث السّند گفتيم معتبر است. چون كه قاسم ابن محمد جوهرى از معاريف است. الّذين لم يرف فيهم قدحٌ. بدان جهت روايتش معتبر مىشود على ما بيّنا. هذا كلّه نسبت به اين مسأله و صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف بعد يك مسأله مهمّهاى را شروع مىكند كه در باب صلاة على الميت، مسأله، مسأله مهمّه است. مىدانيد كه ربّما صلاة ميت واجب مىشود در وقتى كه صلاة الفريضه در وقت واجب است. در آن وقتى كه صلاة الفريضه واجب است، در آن وقت هم ميت را آوردهاند كه بايد نماز خواند به او. شخص واجب است هم صلاة الفريضه، هم صلاة على الميت. افرض هم كسى نيست كه فعلاً صلاة ميت بلد باشد بخواند. اين شخصى كه مكلّف به صلاة يوميه است، مكلّف به صلاة ميّت هم هست. ايشان مىفرمايد در عروه اگر در وقت صلاة الفريضه صلاة الجنازه واجب شد، صلاة الجنازه مقدّم مىشود بر صلاة الفريضه. بر فريضة الوقت مقدم مىشود. منتهى اين تقدمش اولويت دارد. اولى اين است بر اين كه صلاة الميت مقدم بشود بر صلاة الفريضه. اين را اوليت مىگويند. بعد يك صورت ديگر را مىگويد. مىگويد بر اين كه اگر وقت فضيلت فريضه زيق بوده باشد. خوف بوده باشد. چون كه فرايض دو تا وقت دارند. يك وقت فضيلت دارند. يك وقت اجزا دارند. آن وقت فضيلتش زيق است. صلاة جنازه را بخواند، وقت فضيلت فريضه از بين مىرود. وقت اجزايش مىماند. مىفرمايد بعيد نيست بگوييم در صورتى كه صلاة الفريضه وقت فضيلتش خوف فوت داشته باشد، يبدع فى الفريضه.
اولى اين است كه به فريضه شروع كند. اينها اولوى است. استحباب است بر كلام ايشان. چرا؟ براى اين كه صلاة فريضه را در وقت فضيلت واجب نيست خواندن. بدان جهت در ما نحن فيه كه گفتيم اولى اين است صلاة ميت مقدّم بشود بر صلاة الوقت، اگر وقت فريضهاش خوف ندارد از فوتش، اولى اين است كه صلاة ميت را بخواند اول. و امّا اگر فرض كرديم خوف فوت از وقت فضيلت دارد، صلاة را مقدم مىكند. اين دو صورت را مىگويد.
بعد شروع مىكند به صورتى كه در ما نحن فيه در آن صورت هم صلاة الوقت واجب بوده باشد، هم صلاة الميت واجب بوده باشد. صلاة الميت را نمىشود تأخير انداخت. وسيع نيست وقتش. چرا؟ چون كه هوا گرم است. خوف اين است كه ميت بو بگيرد به حرارت هوا تا نماز فريضه را بخوانيم آن بويش بلند شده است. خوف است. مىگويد اگر اين جور بوده باشد صلاة الميت واجب است مقدم بشود. و امّا اگر عكس شد، صلاة الفريضه وقتش زيق است. ولكن بر ميت خوفى نيست. در جايى كه وقت صلاة فريضه تنگ بوده باشد، صلاة الفريضه مقدم مىشود. اينها حكمش بعد از اين كه اين را فرمود، بعد مىفرمايد حكم آن صورتى را كه وقت هر دو تا زيق است. هم صلاة الفريضه وقتش زيق است و هم صلاة الجنازه را نمىشود تأخير انداخت. وقتش زيق است. ما فعلاً آن اولويتها را حساب مىكنيم تا به اين تكليف الزامى، به اين كه در اين صورى كه در عروه فرض فرموده است به اينها متعرّض بشويم. در بعضى روايات ما اين جور است كه نه اگر صلاة الجنازه تكليف به او، با صلاة فريضة الوقت جمع بشود، اولى اين است كه صلاة الفريضه مقدم بشود. عكس ما ذكره در عروه. آن صلاتى كه هست صلاة الفريضه مقدم مىشود. اين روايت مثل كدام روايت است؟
اين روايت در باب 31 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين عن يزيد ابن اسحاق شعر عن هارون ابن همزه عن ابى عبد الله (ع). اين روايت اين جور است كه قال اذا دخل وقت صلاةٍ مكتوبه فابدع بها قبل الصّلاة على الميت. قبل از اين كه صلاة ميت را بخوانى اگر صلاة وقت فريضه داخل شد، شروع به صلاة فريضه بكن. الاّ ان يكون الميت...او نفسا او نحو ذالك. مگر اين كه ميت مبطون بوده باشد كه مبتلا به اسهال بود كه تأخير بيندازيم شايد كفن را آلوده بكند. يا فرض كنيد مرئه نفسا بود. اگر تأخير بيندازيم به قبر گذاشتن ممكن است كفن را آلوده بكند، يك مصيبتى بشود كه بايد تطهير بكنيم كفن را. او نحو ذالك. يا ميت بو مىگيرد. هوا گرم است. اگر اين جورها بوده باشد، آن صلاة على الجنازه مقدم مىشود. و اگر اين جور نبوده باشد، نه همين جور شروع به...بكن. اذا دخل وقت صلاةٍ مكتوبه فابدع بها قبل از صلاة على الميت الاّ ان يكون الميت مبطوناً او نفسا او نحو ذالك. خب در اين صورت اين روايت اشكالش چه بوده باشد؟ اشكال در سند در يزيد ابن اسحاق شعر است. اين يزيد ابن اسحاق شعر توثيق خاصّى ندارد. ولكن ممكن است گفت بر اين كه آن هارون ابن همزه كه معتبر است و ثقه است. كلام در يزيد ابن اسحاق شعر است كه توثيق خاصّى ندارد. ولكن اين قدر بدانيد كه يزيد ابن اسحاق شعر صاحب الكتاب است. خود كتاب داشتن براى شخص معروفيت مىآورد. يك چيزى مىگويم كه يادتان باشد. ربّما در سند روايتى يك شخصى واقع مىشود. كه اين شخص در اين طبقه مسمّاى به اين شخص دو نفر است يا سه نفر است يا بيشتر. همهشان اسمشان يكى است. و راوى كه روايت مىكند از اين شخص، محتمل است آن شخص بوده باشد، محتمل است آن يكى شخص بوده باشد. چون كه همهاش در يك طبقه است. بعضىها فرض كنيد ثقه هستند. توثيق دارند و بعضىها توثيق ندارند. بلكه ضعف دارند. تضعيف شدهاند.
خب ما با اين روايت چه كار مىكنيم؟ يكى از كارهايى كه در اين موارد مىكنيم اگر آنهايى كه توثيق شدهاند يكى يا هر دو تا، ولو يكى از آنها صاحب الكتاب باشد، مىگوييم اين روايت معتبر است. اين صاحب الكتاب راوىاش است. چرا؟ چون كه خود كتاب داشتن، مؤلف بودن، كه مردم از او روايت اخذ مىكنند، اين براى انسان معروفيت مىآورد. كسى كه همنام است، يكى شهرت داشته باشد بين مردم و يكى مشهور نبوده باشد، لفظ را كه مىگويند منصرف مىشود لفظ به آن معروف. من اگر الان بگويم مرحوم آقاى بروجردى همه متوجّه اين قبر مىشوند. و حال آن كه مرحوم آقاى بروجردى چند نفر بودند. اين معروفش همين جور است. لفظ منصرف به معروف مىشود.
بدان جهت به شخصى مىگويند يزدى. خب تمام اهل يزد يزدى هستند ديگر. ولكن آن معروفيّت منصرف مىكند لفظ را. اين جا هم همين جور است. در زمان صدور اخبار و نقل اخبار كه مردم نقل مىكردند در اين جا اسم يكى را ذكر مىكنند كه معروفيت دارد، اين لفظ در آن زمان منصرف به او بود. چون كه آنها صاحب كتاب نبودند، روايات كثيرهاى ندارند. آنها معروفيت ندارند. فرض در او است. آنها معروفيتى ندارند. صاحب كتاب نيستند. تضعيف شده است يا توثيق ندارند. تضعيف هم ندارند. ولكن صاحب كتاب تضعيف نشده است، توثيق شده است، حمل به اين مىشود. بلكه گفتيم اگر معروف بوده باشد، و قدحى دربارهاش نرسد، او كافى است. اين يزيد ابن اسحاق ابن شعر هم همين جور است. از معاريف است. قدحى در او نرسيده است. صاحب الكتاب است و رواياتى از او نقل كردهاند. شايد قريب چهل روايت از اين نقل كردهاند در كتب اربعه. وقتى كه نقل كردهاند و قدحى تصريح كردهاند كه صاحب كتاب است و كتابش را اجلاّ نقل مىكنند مثل اين جايى كه نقل مىكند، عن محمد ابن الحسين اين محمد ابن اب الخطّاب اشعرى است كه شيخ محمد ابن يحيى العطّار است. او نقل مىكند. امثال اين نقل كردهاند رواياتش را، قدحى دربارهاش نرسيده است و خودش صاحب كتاب است، بدان جهت اين همنام ندارد. اسحاق ابن يزيد شعر مثل آن...او را براى معروفيت انصراف بياورند حمل به معروف مىشود، به جهت او شاهد مىآوردند. اين معروفيّت دارد. قدحى نرسيده است. پيش ما روايت معتبر است. و مدلول اين روايت اين است كه فريضه مقدم مىشود بر صلاة الجنازه مگر آن وقتى كه صلاة الجنازه را نشود صلاتش را تأخير انداخت. مثل اين كه ميت نفسا بود. مبطون بود. يا هوا گرم است و نحو ذالك كه در روايت وارد است. علاوه بر اين صحيحه على ابن جعفر هم در مقام است كه روايت سومى است در ابن باب. و باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن موسى ابن القاسم و ابى قطاطة القمّى كه اينها هر دو موسى ابن القاسم بجلى و ابى قطاطه اينها هر دو راوى از على ابن جعفر هستند. هر دو تا از اجلاّ هستند عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه. قال سألته عن الصّلاة على الجنائز اذا احمرّت الشّمس. شمس سرخ شده است. يعنى موقعى كه طلوع پيدا مىكند يا غروب پيدا مىكند اين جور مىشود. ايصلح او لا صالح است انسان نماز جنازه بخواند يا نه، فرموده است لا صلاة فى وقت صلاةٍ. اگر مغرب شد نمىشود خواند. لا صلاة فى وقت صلاةٍ در وقت صلاتى صلاة ديگر نمىشود. و قال اذا وجبة الشّمس فصلّى المغرب. اذا وجبة الشّمس يعنى سقط الشّمس. شمس از افق فاقد شد. يعنى غروب كرد. اذا وجبة الشّمس فصلّى المغرب ثمّ صلّى على الجنائز. بعد از آن نماز جنازه را بخوان. اين صحيحه هم دلالت مىكند وقتى كه وقت فريضه شد، صلاة الوقت مقدم مىشود. مقتضايش اين است كه كسى اگر مكلّف بشود به صلاة وقتيه و به صلاة الجنازه او را مقدّم مىكنند. بدان جهت بعضىها اشكال فرمودهاند بر اين كه نه اين درست نيست بر اين كه صاحب العروه فرموده است اين درست نيست بر اين كه اولى اين است كه صلاة الجنازه مقدم بشود.
ولكن ممكن است كسى بگويد كه اينها در صورتى است كه دخول وقت فريضه بود. يعنى اذا وجبة الشّمس يعنى اذا سقط الشّمس عن الافق كه اول وقت فريضه است، در اول وقت فريضه را مقدم بكن. آن وقت تعدّى مىكنيم به ثانى وقت هم. اين مدلولشان ولو اين جور است، ولكن تعدّى مىكنيم آن جايى كه در اثنا وقت بوده باشد كه صلاة را نخوانده است. آن وقت كذا مىشود. صلاة الوقت مقدم مىشود، صلاة الجنازه بعد مىشود. نتيجه اين مىشود كه بعد از تعدّى كردن اين تعدّى را كسى قبول كرد، مناقشه نكرد كما اين كه بايد قبول بشود، فرقى نمىكند. صلاة الفريضه مقدم مىشود. در اثنا وقت، در اول وقت، در آخر وقت بوده باشد، صلاة الفريضه مقدم مىشود. مگر يك صورت استثنا دارد. آن استثنايى كه بر ميت خوف بوده باشد. نفسا بوده باشد، هوا گرم بوده باشد، مبطون بوده باشد حكم اين جور در مىآيد. آنى كه در عروه فرموده است، در آن تكّه اول نمىشود با او مساعدت كرد. امّا آنى كه بعد مىفرمايد. بعد مىفرمايد كه اگر وقت فضيلت او زيق شد، او مقدم مىشود صلاة فريضه. نه. وقت فضيلت باشد، غير وقت فضيلت باشد، بناعاً بر تعدّى كه گفتم فرقى نمىكند. صلاة وقت مقدّم است بر صلاة الفريضه. مادامى كه بر جنازه خوفى نيست. بعد در عروه مىفرمايد كه صلاة الجنازه در نافله هم مقدم مىشود. بر قضا الصّلوات هم مقدم مىشود. مثلاً فرض كنيد كسى بعد از ظهر است. صلاة ظهرين را مىخواند. اتّفاقاً امروز صلاة صبحش هم قضا رفته است. بايد صلاة صبح را هم بخواند. منتهى وجوب و موسّع است. ولكن مستحب است قضا يوم را آن روزى كه صلاة فوت شده است در صلاة بعدى قبل از اداء آن صلاة بعد اين را قضا بكنى. يعنى اول اين را قضا بكنى و بعد ظهر و عصر را بخوانى. اين مستحب است. و بعضىها هم ملتزم شدهاند به وجوب...يوم قبل الفريضة الوقت قضا مىشود. ولكن مقتضى الادلّه استحباب است اگر زنده مانديم رسيديم موفق شديم و بحث كرديم، خواهيم گفت كه حكم استحبابى است. خب ايشان مىفرمايد صلاة الميت وقتى كه بر فريضة الوقت مقدم شد، قضايى كه قبل از فريضه خوانده مىشود مستحباً بر او هم مقدّم مىشود. هم ميّت است، هم صلاة قضا، هم صلاة ادا. و صلاة قضا هم مقدم مىشود. اگر شخص مىخواهد صلاة نافله بخواند و صلاة نافله هم مقدم است. ايشان مىفرمايد. كلام در اين است كه مراد از صلاة نافله چيست در كلام ايشان. ظاهرش نوافل مرتبّه يعنى نوافل فرايض است. بر آنها هم مقدّم مىشود قبل از اين كه اين نافله را شروع كند نافله صلاة واجبى را، آن وقت صلاة ميت را بخواند. عبارت ايشان اين جور است كه برايتان مىخوانم. عبارت عروه همين جور است. مىفرمايد بر اين كه مستحب المبادره الى الصّلاة على الميت و ان كان فى وقت فضيلت الوقت ولو در وقت فضيلت الوقت بوده باشد، يعنى وقت فضيلت فريضه بوده باشد، صلاة الميت مقدم مىشود. ولكن لا يبعد...تقديم وقت الفضيله بعيد نيست ترجيح بدهيم، مقدّم بكنيم صلاة يوميهاى را كه صاحب وقت فضيلت است مع خوف زيقه. اگر ترسيديم كه فوت برود وقت فضيلت. صلاة اليوميه مقدم بشود. اين را بحث كرديم. گفتيم نه. در اين صورت صلاة مكتوبه مقدم است. چه وقت فضيلت باشد، چه غير وقت فضيلت. خوف فوت و فضيلت باشد يا نباشد. به واسطه اين دو تا روايتى كه يكى صحيحه بود. يكى هم معتبره بود كما ذكرنا. اين گذشت. بعد مىگويد كما امّا الاولى تقديمها على النّافله. اولى اين است كه صلاة على الجنازه بر نافله مقدّم بشود. نافله مطلق است. هم نوافل يوميه را مىگيرد و هم نوافل مبتدعه را مىگيرد. اين بر نافله مقدم مىشود. و على قضاء الفريضه. اين هم امر دومى است. بر قضا فريضه هم مقدم مىشود كه صلاة صبحش قضا شده بود، او هم مقدم مىشود.
خب بعضىها فرمودهاند كه اين نمىشود. چرا؟ چون كه اين دو تا روايت اينها گفتهاند كه صلاة مكتوبه مقدم مىشود. خب صلاة مكتوبه وقتى كه مقدم شد، صلاة مكتوبه نوافلى دارد نوافل كه قبل از خودش است مثل صلاة الظّهر. كه قبل از خودش است. در اين صورت اگر صلاة الظّهر مكتوبه مقدم شد، فريضة الوقت مقدم شد، بايد نافلهاش هم مقدم بشود بر صلاة الجنازه. و اين را هم گفتم در جايى كه انسان صلاة قضا يوميه داشته باشد، روايتى داريم بلكه روايت متعدد است. يكىاش توى ذهنم است كه آن قضا...يوم را نه متعدد است. روايت متعدده داريم روايات كه قضا آن...يوم را مقدم بكند بر فريضة الوقت كه داخل شده است. وقتى كه گفته شده است صلاة الفريضة الوقت مقدّم شد بر صلاة بر جنازه، صلاة قضا هم كه مقدم است بر صلاة فريضة الوقت. نتيجه اين مىشود بر اين كه صلاة الميت، مؤخّر مىافتد. هم از وقت الفريضه و هم قضا. چون كه اول مستحب است قضا بكند. بعد فريضه را بخواند و بعد صلاة الجنازه را بخواند. در نافله هم كه نافله قبل است. بايد قبل بخواند. بعد فريضة الوقت را بخواند، قهراً صلاة الجنازه بعد مىافتد. بدان جهت در ما نحن فيه گفتهاند، همين جور فرمودهاند بر اين كه در ما نحن فيه مقتضاى آن دو تا روايت به ضميمه آنى كه در قضاء صلوات آمده است كه قبل فريضة الوقت ادا بشود، مقتضايش اين است كه صلاة الجنازهاى كه هست، مؤخّر بشود. ولكن اين حرف به نظر قاصر ما تمام نيست. چرا؟ چون كه آن روايات ناظر نيست به صورتى كه صلاة الجحنازه مىماند. آن روايات ناظر است به آن جايى كه شخص مىخواهد صلاة مكتوبه را بخواند. مىخواهد نافلهاش را هم بخواند يا قضا صلاتش شده است، آن جا اين دو روايت خوانديم ناظر به اينها نبودند. دو تا روايت ناظر بود كه صلاة ميت هست با صلاة الوقت. كدام يكى را اول بخواند؟ امام فرمود آنى كه دخل وقتها. فريضة الوقت را بخوان. امّا رواياتى كه هم صلاة ميت واجب بشود، هم كسى بخواهد نافلهاش را اتيان بكند صلاة الوقت را و هم قضا دارد به اين ناظر نيست و ممكن است اجتماع وقتى كه نافله خواندن با فريضه شد، يا قضا خواندن با فريضه شد حكم عوض بشود. شارع بگويد اول صلاة ميت را بخوان. چرا؟ چون كه ميت وقتى كه استعجال در تجهيز ميت از مرتكضات متشرّعه است. رواياتى وارد شده است كه ميت را زود به همان محلّش كه همان دروازه آخرت كه قبرش است برسانيد. تجهيز كنيد در دفن او. به عنوان اولى...در تجهيز مستحب است. آن وقتى كه يك صلاة مكتوبه باشد با يك صلاة ميت، اول مكتوبه را خواندن،...اين منافات با تعجيل ندارد. و امّا هم قضا بخواند، هم نوافل هشت ركعت را بخواند و هم بعد، آنها ايستادند آن جا. منتظر هستند كه آخوند بيايد و اين نماز ميت ما را بخواند. اين همينها را بخواند، بعد صلاة جماعت را بخواند با مكتوبه، بعد برود اين قياس به آن صورت نمىشود. آن جا كه اين دو تا روايت ناظر بود به صلاة المكتوبه با صلاة الجنائز. آن روايت وارده در قضا ناظر است به اين كه شخص يك صلاة مكتوبه مىخواهد بخواند. يك صلاة قضا هم دارد. و امّا صلاة ميتى هم در بين است، ناظر به او نبود. در آن جا فرمود اول قضا را بخوان. و امّا صلاة الميت بود مىگفت نه ميت را بخوان. بعد قضا كن، بعد مكتوبه را بخوان. بدان جهت اين قياس مساوات اين جا جايش نيست. اينها تعبدّيات است. احتمال خصوصيت داديم، نمىتوانيم تعدّى كنيم. چون كه دو صلاة بود و منافات با استعجال تجهيز ميت نداشت، امام (ع) فرمود صلاة يوم...است آن صلاة ذات الرّكوع و السّجود اول او را بياور.
و امّا در جايى كه استعجال ميت در تجهيزش مطلوب است و مرتكض در اذهان متشرّعه است، رواياتى بر او وارد شده است. ولو روايات روى هم هر كدام را حساب بكنيم من حيث السّند خلل دارند، ولكن اين از مسلّمات عند المتشرّعه است كه استعجال در تجهيز مطلوب است، اين جا اگر نماز قضا و نماز وقت و صلاة ميت و نافله مىخواهد بخواند جمع بشود لازمه اين دو تا روايت يا آنى كه در قضا خوانده است لازمهاش اين باشد، لازمه شرعى كه بگويد نه اول قضا را بخوان، بعد نافله را بخوان، بعد مكتوبه وقت را بخوان، بعد صلاة ميت را بخوان. اين هيچ لازمهاى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اين جور است. اگر طورى است در اين موارد كه استعجال در تجهيز مىشود، بله صلاة ميت مقدم است. و امّا اگر استعجال در تجهيز نمىشود. چون كه آنها ميت را گذاشتهاند آن جا و منتظر هستند كه مردم جمع بشوند كه صلاة را جمع بشوند كه تشييع مفصّل بشود. نماز خوانده بشود مفصّل و تشييع. اين آقا هم كه فرض بفرماييد صلاة قضا دارد...و مىخواهد نافله را بخواند عوض آن كارى كه قضايى كه شده است، بلكه تدارك بشود، صلاة وقت را بخواند، مىبيند اينها را بخواند و بعد برود صلاة ميت بخواند هيچ فرقى نمىكند. اين جا را هم مىشود گفت. در اين موارد مىشود گفت بر اين كه فريضة الوقت و قضا مقدم است اخذاً بتلك الرّوايات. و امّا در آن مواردى كه با استعجال در تجهيز منافات دارد اين كار را كردن، نه آن روايات دليل نمىشود. اين حرف ما بر اين شد كه حرف صاحب العروه كه مقدم است بر نافله و قضا اگر فريضة الوقت هم در بين بوده باشد مقدم مىشود صلاة ميت بر اينها، اين در صورت استعجال در تجهيز است. مقدّم مىشود. لا مطلقا كه متعارف است ديگر. ميت را مىگذارند تا مردم جمع بشوند. صلاة با عظمت خوانده بشود. در اين صورت تشييع با عظمت بشود. اين هم همين جور است. آن وقت انّما الكلام اين است كه كما انّ الاولى تقديما على النّافله و على قضاء الفريضه و يجب تقديمها على الفريضه فضلاً عن النّافله فى سعة الوقت اذا خيف على الميت من القضا كه وقت صلاة ميت زيق است. چون كه هوا گرم است بو مىگيرد. صلاة فريضة الوقت وسيع است. او را بايد مقدم كرد ديگر. چون كه او مقدم است. تزاحمى هم نيست. چون كه صلاة فريضة الوقت وقتش موسّع است. اين را بايد اتيان كرد. كما اين كه عكسش هم همين جور است. در اين صورت اذا خيف على الميت من الفساد و يجب تأخيرها عن الفريضه مع زيق وقتها وقت فريضة الوقت زيق داشته باشد و عدم خوف من الميت. بر ميت هم خوفى نيست.
انّما الكلام، كلّ الكلام در صورت تزاحم است كه عمده بحث كه عرض كردم اين مسأله از عمده مسائل صلاة ميت است، آن وقتى است كه تزاحم است. تزاحم دو جور است. يك وقت اين است كه ميت را نمىشود بعد نماز خواند. الان بايد نماز بخوانند. اگر صلاة را هم بخوانند الان، صلاة ميت بخوانند، صلاة الوقت فوت مىشود. صلاة فريضة الوقت زيق و بر ميت هم با تأخير نمىشود نماز خواند...كه نمىشود. مثل چه؟ مثل اين كه فرض كنيد كه آن كسى كه نماز مىخواهد بخواند، نمىتواند توقف كند براى نماز خواندن. مكان، مكان مخوف است. فقط مىتواند يا صلاة ميت بخواند، يا صلاة خودش را بخواند. يك وقت نه، تزاحم ما بين صلاة و دفن است. اگر الان نماز وقت را بخواند، بعد ميت دفن نمىشود. چرا؟ چون كه سيل دارد مىآيد. اين اگر وقت دارد نماز خودش را بخواند. يا نماز اين ميت را بخواند. كه زود دفنش كنند و بردارند ميت را دفن كنند. و الاّ اگر بخواهد منتظر بوده باشد هم صلاة خودش را بخواند و هم صلاة او را ميت را سيل برده است. نمىشود ديگر او را دفن كرد. امر داير است مزاحمت ما بين وجوب صلاة وقت است با وجود دفن ميت. مزاحمت ما بين وجوب صلاة وقت است با وجود صلاة الميت. اين دو صورت مىماند كه انشاء الله فردا بحث مىكنيم.
|