جلسه 1040

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1040 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
علّه امر به دفن موتى مى‏كرد. و آن دفن هم بايد دفن فى الارض بشود. كه در آن رواياتى كه بنا شد يعنى سابقاً خوانديم در آن روايات اين جور بود كه يحفر له حفيرتاً. رواياتى بود كه ينزل فيه اولى النّاس بالميت. ينزل فيه فى القبر. اينها همه‏اش در مواردى است كه دفن فى الارض مى‏شود. يحفر له حفيرتاً يعنى بايد دفن فى الارض بشود. و در آن موردى كه ممكن نيست در ارض دفن كردن، گفتيم مقتضاى كرامت ميّت اقتضا مى‏كند اين را در وسط ديوار يا فرض بفرماييد در وسط سنگ دفن بكنند. دلالت مى‏كند بر اين حكم علاوه بر ما ذكرنا رواياتى كه در ميّت فى البحر ميتى كه در بحر است، در كشتى شخصى مرده است، و نمى‏شود او را در ساحل دفن كرد، رواياتى وارد شده است كه در آن روايت امام (ع) اين جور فرموده است. كه عمده همان صحيحه ايّوب ابن حر است.
در باب 40 از ابواب الدّفن. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين. محمد الحسين اب الخطّاب اشعرى است كه سعد ابن عبد الله اشعرى از او نقل مى‏كند. عن سفوّان ابن يحيى عن عبد الله ابن مسكان عن ايوب ابن حر. قال سئل ابو عبد الله (ع) ان رجلٍ مات و هو فى السّفينه فى البحر. آن ميت در سفينه است. خودش هم در دريا هستيم. كيف يصنع به؟ چه كار بكنيم او را؟ معلوم است كه اگر نزديك است به چاهى مى‏رسند حكم سؤال ندارد كه. معنايش اين است كه در دريا است. به خشكى دسترسى ندارند. كيف يصنع به؟ ظاهر سؤال اين است كه تحيّر دارند. چه كار كنيم اين را؟ قال يوضع فى خابية در يك خابيه حب كه سابقاً اين جور بود ديگر. يك حبهايى بود. شايد الان هم باشد در بعضى جاها. يوضع فى خابيةٍ و يوكع رأسها. رأس آن خابى هم بسته مى‏شود و...فى الماء. در ماء طرح مى‏شود. انداخته مى‏شود به دريا كه محفوظ بماند از سباع. از حيوانات بحرى محفوظ بماند. و خودش را هم كه به دريا مى‏اندازند اين خابيه سنگين است. مى‏رود زير آب. مى‏بينيد كه در آن موردى كه دفن فى الارض ممكن نيست، امام (ع) اين نحو بيان مى‏كند حكم را. اين به جهت تحفّظ از حيوانات بحر است. بدان جهت در موردى كه ممكن نشد ميت را دفن كردن بالموارات فى الارض به جهت اين كه از سباع محفوظ بماند و احترامش اين است كه رايحه‏اش منتشر نشود، در ديوار لاى ديوار يا فرض كنيد لاى سنگى كه وسط سنگى كه موجود است در وسط او مى‏گذارند. اين حكم متسالمٌ عليه است و اشكالى هم ندارد كما ذكرنا. انّما الكلام در آن دو قيدى بود كه دفن كه فى الارض مى‏شود، دفن فى الارض بايد طورى بوده باشد كه از سبع در امن بماند ميتى كه دفن شده است و از انتشار رايحه كه بوى گندش بعد از چندى بپيچد بيرون را، از او محفوظ بماند از انتشار ريح. اين جور بايد بوده باشد.
رسيديم به آن مسأله‏اى كه در جايى دفن مى‏كنند كه آن جا سباع نيست. در جايى دفن مى‏كنند كه آن جا هيچ كس نيست. هيچ كس هم مرورش به آن جا نمى‏افتد. اين جا فقط جسد را زير خاك مى‏كنند. اگر جسد بو داشت يا به بو آمد منتشر مى‏شود. سبعى اگر پيدا شد مى‏تواند در بياورد. ولكن سبع اين جا نيست. آدمى هم نيست كه او را ايذا بكند. فرمود صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف اگر از اين دو امر امن بوده باشد ولو به جهت اين كه آن جا انسانى نيست يا سبعى نيست، مسمّى الدّفن كه موارات در ارض است، مسمّايش كفايت مى‏كند. ولو اگر فاسد بشود بويش خواهد پيچيد اين اطراف را. يا سبع پيدا بشود در مى‏آورد اين را. امن از سبع نيست. ولكن اين امن از سبع و انتشار الرّيح در آن‏
جايى كه سبع بوده باشد احتمال سبع بوده باشد يا احتمال مرور انسان بوده باشد، معتبر است جورى دفن كنند كه اين جور نشود. نتواند سبع او را در بياورد. محفوظ بماند از انتشار ريح. و امّا در غير آن مورد اعتبارى ندارد. در اين معنا در ما نحن فيه استدلال شده است به روايتى كه در آن روايت امام (ع) كانّ فرموده است كه چرا امر شده است به دفن الموتى. در باب 1 از ابواب الدّفن روايت فضل ابن شازان عن الرّضا است. محمد ابن على ابن الحسين فى عيون الاخبار و العلل باسناده عن الفضل ابن شازان كه سابقاً گفتيم در سندش اشكال است در اين سندى كه فضل ابن شازان دارد. به واسطه يحيى ابن القاسم. آن جا دارد كه قال امام رضا كانّ اين جور فرموده است. انّما امروا بدفن الميت لان لا يظهر على النّاس على فساد الجسده. بر مردم ظاهر نشود فساد جسد او و قبح منظره. قبح منظرش مستور بماند كه نبينند در قبر چه بلايى بر سرش مى‏آيد. و تغيّر رايحة و لا...بريح و ما يدخل عليه من الآفت و الفساد و اليكون مستوراً عن الاولياء و الاعدا. مستور بماند از دوستان و دشمنان. فلا يشمت عدوّه و لا يحزن صديقه. او را كه ديد مستور است ديگر. اگر ديده بشود عدو خوشحال مى‏شود. صديق هم غمگين نشود. اين جور نشود.مستور بماند. گفته‏اند خب در صورتى كه جايى نه عدو است نه صديق و انسانى مرور نمى‏كند آن جا ناسى پيدا نمى‏شود كه از بويش اذيّت بشوند آن جاها عيبى ندارد.
عرض مى‏كنم اين روايت من حيث السّند اولاً ضعيف است و ثانياً اين حكمت است. ياد داشته باشيد. اين عللى كه مرحوم صدوق نوشته است كتاب العلل اين علّت به معناى علّت فلسفى نيست كه حكم داير مدار او باشد. اين به معنا حكمت و مصلحت است. و در بعضى موارد بعضى مصلحتى است كه آن مصلحت در روايات بعضش ذكر شده است. امّا تمام الملاك در حكم آن مصلحت است، نه حكم داير مدار آن مصلحت نمى‏شود. اين حكمت است. ممكن است شارع حكم را اوسع جعل كند، ولو آن مصلحتى كه در نظرش هست در تمام افراد نيست. در اين حكم وسيع نيست. نظيرش در اين قانون در قوانين عرفيه هم هست. مى‏بينيد كه يك روزى است كه حكومت اعلام مى‏كند كه كسى از خانه‏اش بيرون نرود. همه توى خانه‏ها باشند. آن وقت يك چند نفرى كه وجهه دارند. معروف هستند. آنها آمده‏اند بيرون. آقا شما چرا آمديد بيرون. مگر حكومت را اعتنا نمى‏كنيد. آخر حكومت اين را گفته است به جهت اين كه سرشمارى بشود. يا گفته است مى‏خواهد يك چند نفر را بگيرد. فرار نكند. ما كه خائن نيستيم. ما كه بى شناس نيستيم. همه ما را مى‏شناسند ديگر. توى خانه ما مى‏گويند ما كه هستيم در سرشمارى. اين جور نيست. حكم را اوسع جعل مى‏كند. خصوصاً در آن موارد منع التجمّل كه حكومت اعلام مى‏كند مى‏خواهد كسانى را قبض بكند. آنها را دستگير بكند. مى‏گويد هيچ كس از خانه‏اش نبايد بيرون برود. در اين صورت اين حكم غرض اخص است. اين چند نفر را مى‏خواهد بگيرد. اين حكم در اين اشخاصى كه معروف هستند، كه دزد نيستند، خائن نيستند آمدند بيرون اين مصلحت نيست. بدان جهت حكم را عام جعل مى‏كند. اين به جهت اين كه تمام مصلحت او نيست كه بايد نقض نشود. مرتّب بشود. كسى به ديگرى نگويد آن آمده است بيرون من هم مى‏آيم. تا آن غرض حكومت از بين برود. روى اين حكم را عام جعل مى‏كند. حكمت اين جور نيست كه تمام الملاك الحكم او است. با او ممكن است ملاك حكم ديگرى بوده باشد. حكم را عام جعل كند. بدان جهت در اين علل شرعيه كه عبارت از حكم هستند حكم تابع موضوعش است. به آن علّت نگاه نمى‏شود. مگر در صورتى كه به مناسبت الحكم موضوع استفاده بشود كه اين علّت موضوع حكم است. آنى كه در روايت ذكر شده است، او موضوع حكم است. مثلاً فرموده است لا تشرب الخمر لانّه مسكرٌ به مناسبت حكم موضوع فهميده مى‏شود كه اين اسكار موضوع حكم است. بدان جهت كلّ مسكرٍ حرام در روايت ديگر هست. هر مسكرى حرام است. ولو جامد باشد و خمر نبوده باشد. در مثل اين موارد كه مناسبت حكم موضوع اقتضا مى‏كند، حكم داير مدار او مى‏شود. و امّا در مواردى كه اين رواياتى كه در علل صدوق...كرده است آنها حكمت است. بدان جهت خلاصة الكلام آنى كه موضوع حكم است ميت المسلم است. آنى كه حكم دارد، دفن او است. دفن او واجب است. كلام عبارت از اين است كه چرا در صورتى كه امر به دفن شده است چرا امر به دفن بايد دفن جورى باشد كه بويش منتشر نشود؟ سبع به او راه نيابد؟ دو تا وجه گفته شده است.
وجه اول حفظ كرامت المؤمن. چون كه امر به دفن كه شده است به جهت حرمت مسلم است. حرمت مسلم اقتضا مى‏كند طورى دفن بشود كه سبع او را در نياورد جسدش را بخورد. يا كرامتش آن وقت حفظ مى‏شود كه جورى دفن بشود كه بويش منتشر نشود. اگر اين وجه، وجه اين كه بايد طورى دفن بشود كه مأمون از سباع بشود و رايحه‏اش منتشر نشود وجه‏اش كرامت المؤمن باشد كه در اين روايت علل هم همين جور ذكر شده است. خب در جايى كه نه سبعى است، نه مردى است كه از آن جا زنى، مردى، كودكى، هيچ انسانى نيست آن جا. هيچ كس آن جا دست نمى‏يابد. آن جا موارات فى الارض كافى مى‏شود.
و امّا وجه ديگرى است. وجه ديگر كه اصلاً امر به دفن موتى كه شده است خود دفن مستور كردن ميت است فى الارض. خود معناى دفن اين است. دفن بدان جهت در آن روايات ديگر اين است كه در روايات ذكر شده است كه آن كسى كه در ساحل بحر ميت افتاده بود يحفر له حفرتاً و يوضع در آن جا و يصلّى عليه ثمّ يدفن، در بعضى روايات ثمّ يوارات پوشاندن ميت است. ميت بايد پوشانده بشود. ميت جسدش و توابعش. پوشاندن ميت است. به جسده و توابع جسده. جسد را به توابع بايد پوشاند. بناعاً بر اين چه جور ميت را شما در قبر گذاشتيد، ولكن ناخن پايش خيلى بلند است. دو سانتيمتر از انگشتش آمده جلوتر. ناخنش در آمده است فقط. اين نمى‏شود. بايد بپوشانيد او را. چون كه ظاهر دفن الميت دفن جسد است به توابع. چون كه رايحه جسد از توابع جسد است، رايحه را هم بايد پوشاند. خصوصاً در آن ميتى كه موقعى كه دفن كردند بو دارد. اين ميت را بايد پوشاند. جسدش را به توابع الجسد بايد پوشاند. منصرف دفن و منصرف ثمّ يوارى الميت، ثمّ يدفن الميت معنايش اين است كه آن جسد را موضوع ميت است. ميت را جسدش را به تمام توابع بپوشاند. اين مقتضاى اين است كه بايد آن قدر بريزند كه بو داشته باشد، بويش منتشر نشود. ولو بو بعد از دو روز پيدا كند منتشر نشود. بايد اين جور دفن بكنند. بدان جهت ميتى را اگر در بيابانى در يك موضعى دفن كردند، كه آن جا سبع نيست، و آدمى آنجا نيست، مجرّد موارات كه فقط جسدش ديده نمى‏شود. و اگر بو داشته باشد منتشر مى‏شود. حيوان اگر فرض هم باشد، از حيوان موارات ندارد. پوشيده نيست. بدان جهت در آن موارد كفايت نمى‏كند. حتّى در آن مورد هم همان دفنى كه در ساير جاها ميت را مى‏كنند، همان دفن را در همين جا هم بكنند. چون كه ميت بايد پوشيده بشود. زير خاك بشود جسد مع توابعه. و منهنا بعض الاعلام قدس الله اسرارهم در اين فتواى صاحب العروه كه لعلّه مشهور هم هست، همين جور تعليقه زده‏اند كه نه اين كفايت نمى‏كند. بعضى‏ها احوط وجودى كرده‏اند و بعضى‏ها گفته‏اند اظهر اين است و الظّاهر اين است كه همان اظهر است. آن دفنى كه آن جا مأمور به است، جسد را به توابعه پوشاندن است نه اين كه فقط چشم انسان به جسد نيفتد. بلكه توابعش هم ظاهر نشود. مى‏دانيد كه ظاهر شدن توابع جسد كه بويش به چشم نيست. به قوّه شامّه است و هكذا در ما نحن فيه بايد اين معنا حفظ بشود و هذا هو الصّحيح است ظاهراً.
سؤال؟ عرض كردم ميت فعلاً بو دارد. چه كار بكنيم؟ اگر اين جور بوده باشد كه اين جا بايد همان جور دفن بشود، آنى كه دو روز، سه روز ديگر يا يك هفته ديگر بو مى‏گيرد، آن هم همين جور است. بايد مستور بشود. و الاّ دفن كرديم ميت را جسد امروز مستور است. امّا فردا ظاهر مى‏شود. او فايده ندارد. بايد جورى مستور بشود. اگر همين دفنى كه فعلاً حكم مى‏كرديم، محلى است كه آن جا سباع است. قبر را ولو به عمق هم ببرند اين سباع اين ميت را در مى‏آورد. بايد آن جا قبر را بنا كنند. بايد آن اطراف قبر را بنا كنند به نحوى كه سبع نتواند در بيايد. اين به جهت اين است. خود صاحب عروه هم فتوا خواهد داد. اين به جهت اين است كه جسد بايد مدفون و مستور بماند. هم از سبع مستور بماند، هم از مردم مستور بماند، هم خود جسد مستور بماند، هم توابعش مستور بماند. بدان جهت در ما نحن فيه آن مسأله بعد مى‏آيد. الان حكمش را گفتم و معلوم شد. دفن معنايش اين است. گذشتيم اين را. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف بعد از اين سه امر كه موارات فى الارض بود، حفظ از سباع بود، انتشار الرّيح بود، امر چهارمى را مى‏گويد در عنوان مسأله اولى.
امر چهارم عبارت از اين است ميت را كه دفن مى‏كند بايد طورى دفن بكنند كه اين ميت محترضاً دفن بشود. يك حالت احتزار است. استقبال ميتى كه در حال احتزار است او يك استقبار دارد. كما اين كه در بحث احتزار خوانديم. آن اين است كه شخص را كه در حال...است، رو به قبله مى‏كنند. به نحوى كه پاهايش طرف قبله مى‏شود. به نحوى كه بنشيند رو به قبله نشسته است. در حالت احتزار استقبار محتزر به اين مى‏شود كه اگر بنشيند رو به قبله مى‏شود. بدان جهت استقبارش او است. گذشت. اين واجب است يا مستحب است قد تقدّم بحثش كه گفتيم عيبى ندارد. ظاهر بعضى روايات وجوب است. يك استقبار ميتى دارد در حال صلاة كه در وقتى كه مصلّى نماز مى‏خواند بر ميت. اين هم گذشت كه بايد قدّام مصلّى بوده باشد. رأسش على يمين مصلّى، رجلش على يسار مصلّى، مصلّى رو به قبله بوده باشد. ميّت هم طورى بشود كه لو استجع على يمينه يسار الى القبله. مقاديم بدنش رو به قبله مى‏شود. اين را هم گذشتيم. آن استقبالى كه در دفن لازم است، اين استقبال ثانى است. بايد ميت را محترزاً الى القبله بخواباند و خودش هم على يمينه بخواباند كه مقاديم بدنش رو به قبله بوده باشد. مستلقياً خوابانيده نمى‏شود. ميت را مى‏خوابانند رو به قبله على جانبه الايمن. وقتى كه على جانبه الايمن خواباندند ميت را، اين مى‏شود آن استقبالى كه معتبر است در دفن. كلام اين است كه دليل اين كه ميت را محترزاً رو به قبله بخواباند و خودش هم على جانبه الايمن بخوابانند، اين دليلش چه بوده باشد؟ از كجا استفاده مى‏كنيم؟ عرض مى‏كنم مشهور در كلمات متأخّرين استدلال كرده‏اند به اين روايتى كه خدمت شما مى‏خوانم اين روايت را. صاحب وسائل هم بابى عنوان كرده است. باب توجيه الميت فى قبره الى القبله بان يجعل على جنبه الايمن و وجه الى القبله. اليها يعنى الى القبله.
در باب 61 روايت اولى است. روايت من حيث السّند صحيحه است. محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق است، اين روايت را هم كلينى نقل كرده است، هم صدوق عليه الرّحمه نقل كرده است. هر دو روايت من حيث السّند صحيحه است هر دو نحو. محمد ابن الحسين باسناده عن محمد ابن ابى عمير كه سند صدوق به محمد ابن ابى عمير در من لا يحضر الفقيه در مشيخه‏اش گفته است صحيح است عن معاوية ابن عمّار عن ابى عبد الله (ع). امام صادق مى‏فرمايد كان البراء ابن المعرور الانصارى فى المدينه. اين در مدينه بود و رسول الله (ص) در مكه بود. و رسول الله (ص) فى المكّه. و انّه حزره الموت. وقت احتزارش رسيد. و كان رسول الله (ص) و المسلمون يصلّون على بيت ال...آن زمان هنوز قبله...ان يجعل وجهه الى تلقاع النّبى (ص). گفت وقتى كه من مردم و مرا دفن مى‏كنيد، رويم بايد به طرف مكّه باشد به رسول الله كه در مكه بود. انّه اوصى به ثلث ماله، به ثلث مالش هم وصيت كرد، من ثلث مالم را فلان...بكنيد. در اين جا دارد كه...بعد السنّه بعداً سنّت كه ميت در ثلث مالش حق دارد سنّت ثلث بودن سنّت شد در قرآن مجيد عنوان وصيّت است ديگر. مقدار وصيّت نيست. آن سنّت نسبت به مقدار ثلث است. و هكذا نسبت به دفن الموتى است. اين كه ايشان وصيت كرده بود سنّت هم بر اين جارى شد. سنّت نه استحباب. يعنى آنى كه فرض نيست. رسول الله (ص) او را ايجاب كرده است. چون كه رسول الله (ص) اختيار داشت كه تشريع كند. حكم جعل كند، اين جور جعل كرد كه قبله بايد اين جور ميت را بخوابانند و وصيت هم به مقدار ثلث نافذ است. در آن روايت كلينى دارد كه و قال وصيت كرد ان يجعل وجهه يا رسول الله (ص) الى القبله كه همان قبله باشد و انّه اوصى بثلث ماله فنزل به الكتاب وجبة السنّه. وصيتى كه در كتاب است او نيست. نازل شده است و سنّت هم كه در تعيّن مقدار وصيت كه ثلث است و خودش دفن الموتى است به اين جارى شده است. اين را استدلال كرده‏اند. بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند كه خب اين روايت من حيث السّند صحيح است. درست. ولكن دلالتش درست نيست. غايت آن چيزى كه اين روايت دلالت مى‏كند، اين است كه ميت را رو به قبله عند الوصيّه بايد رو به قبله دفن كند. اگر وصيت كرد مرا به قبله دفن كنيد، بما انّها وصيّتٌ نافذ است. بايد عمل بكنند. در اين روايت بيشتر از اين مقدار نيست...السنّه يعنى سنّت وصيتى به اين جارى شد كه بايد اين جور بشود. نزل الكتاب كه وصيت نافذ است، و سنّت هم بر اين جارى شد كه اينجور بشود. ثلث مال بشود يا وصيّت در تجهيز نافذ هست بايد عمل بشود.
امّا اگر وصيت نكرد ميت او را بايد رو به قبله خواباند از اين روايت در نمى‏آيد. اين اشكال را كرده‏اند. و اگر در بيايد كه فرضنا در بيايد كه اين را رو به قبله بايد دفن كند...ايمن بوده باشد على جنبه الايمن بوده باشد به نحوى كه گفتيم بايد اين جور بشود، اين دلالت نمى‏كند اين روايت. عرض مى‏كنم بر اين كه سابقاً ما يك قاعده‏اى گفتيم. آن قاعده اين است كه اين را امام صادق سلام الله عليه نقل مى‏كند. بعض احكام در شريعت بود، كه آنها در زمان ائمه از مسلّمات شده بود كه اين كه ميت را رو به قبله دفن مى‏كنند على جنبه الايمن اين هم در آن زمان ائمّه از مسلّمات شده بود. ما بين عامّه و خاصّه هم اختلاف در اين جهت نيست كه بايد رو به قبله بخوابانند ميت را محتزراً. اين از مسلّمات بود...الايمن. بدان جهت در اين روايات ائمه عليهما السّلام يا سايرين از خصوصيات پرسيدند يا ائمه عليهما السّلام خصوصيات را ذكر كردند. مثلاً در روايات اين جور وارد شده است آن كسى كه ميت را دفن مى‏كند، پشت اين ميت يك آجرى بگذارد. خشت خامى. يك مدرى بگذارد. لان لا يستلقا. تا اين كه اين ميت نيفتفد به مستلقى. اين معنا استلقا بيان شده است. در بعضى روايات ذكر شده است بر اين كه اين ميّتى را كه مى‏خوابانند آن كسى كه دفن مى‏كند، كفنش را حل كند...كفن را. صورتش را در بياورد و يفسى خدّه الايمن الارضه. برساند صورت راستش را. خدّ همان دو طرف صورت مى‏گويند. طرف راستش را كه خدا به همه قسمت بكند با خوشحالى، آن خدّ ايمنش را به زمين برسانند. و براى او...درست كنند و خدّ ايمن را به خاك برسانند. اين خدّ ايمن به خاك رساندن آن وقت مى‏شود كه على جانبه الايمن خوابانيده بشود ميت. استلقاءً على جانبه الايمن. اين خصوصيات در روايات وارد شده است از اين خصوصيات معلوم مى‏شود بر اين كه اصل حكم مفروقٌ عنه بود. بدان جهت امام (ع) خصوصيات را ذكر فرموده است. و الاّ الان فى يومنا هذا دليل چيست، كدام روايت، كدام آيه دلالت دارد با اين كه مستقبلاً الى القبله هم محترزاً بوده باشد، از اين رواياتى كه در خصوصيات وارد شده است استفاده مى‏شود.
سؤال؟ استلقا نشى كند ميت. خدّه الايمن. گفت خدّ ايمن را به خاك برسان. دو تا را منضم كنيد. در بعضى روايات وارد شده است خدا قسمت كند به همه با خوشحالى. آن كسى كه وارد مى‏كند او را به ميّت دستش را ببرد زير جنبه الايمن. و دست ديگرش را بگذارد روى جنبه الايسر تلقين را بخواند بر او. اين كه دستش را مى‏برد زير منكب الايمن زير فرض شده است كه روى خاك است اين. اين روايات دلالت مى‏كنند بر اين كه اين يك نحو اصل الدّفن كه بايد رو به قبله بوده باشد مستجعاً على جانبه الايمن بوده باشد، اين آن زمان از مسلّمات بود. بدان جهت بعضى‏ها كه بعد مناقشه كرده‏اند اين روايت را ديده‏اند گفته‏اند اين روايت دلالتى ندارد ما عرض كرديم سابقاً در بحث اصول و فقه كراراً جايى كه ما در مسأله‏اى برسيم ببينيم مشهور علما فتوا داده‏اند و مخالفى در آن مسأله نيست يا مخالف كالعدم فرض مى‏شود يك نفر است يا كذا است، همه حكم را گفته‏اند در دست ما يك روايتى است آن روايت هم من حيث السّند يا من حيث الدّلاله ضعيف است اين جاها فتوا مى‏دهيم به فتواى مشهور. اين جابر ضعف مى‏شود. اگر سند ضعف بشود جابر سند مى‏شود. و الاّ اگر سند قوى بوده باشد، دلالت داشته باشد نه حكم فتوا مى‏دهيم. چرا؟ چون كه عقل اين جاها كه راه ندارد. مثلاً آيه و روايتى هم كه دلالتى ندارد. اين كه تسالم بر اين شده است اين معلوم مى‏وشد حكم در زمان ائمه متسالمٌ عليه بود. به نحوى كه احتياج به تكرار قول سائلين سؤال كنند و ائمه جواب بدهند حاجتى در اين نبود. كما اين كه اكثر عوام هم اين جور است. الان كسى نمى‏پرسد ميت را چه جور دفن بكنيم؟ در بلادى كه متشرّعه هم هستند خب همه مى‏گويند ميت را بايد اين جور دفن كرد ديگر. اين همين جور در آن زمان ائمه سلام الله عليه وقتى كه حكمى اين جور رسيد، اين كافى است براى ما. در اين موارد يا فتوا مى‏دهيم يا لااقل احتياط وجوبى در اين موارد مختلف است. اين جا مورد فتوا است كه ظاهر مى‏شود از روايات كه اصل الحكم مفروقٌ عنه بود. اين حرف ما. در مقابل يك دليل ديگرى فرموده‏اند و آن دليل ديگر را گفته‏اند اين صحيحه دلالت مى‏كند بر اين كه ميت را بايد رو به قبله على منكبه الايمن بايد دفن كرد. آن دليل چيست؟ در باب تغسيل الميت، در اين صحيحه گفته‏اند دلالت است بر اين كه ميت را چه جور دفن مى‏كنند. باب 5 از ابواب غسل الميت روايت 2 است. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن العيسى اليقطين. سندش درست است. آن جا دارد اسنادش اين است كه اخبرنا..روايات جماعتٌ. جماعتى عن الاكبرى و هكذا از كسى ديگر روايت من حيث السند صحيح است. عن محمد ابن العيسى اليقطينى عن يعقوب ابن يقطين يونس ابن عبد الرّحمان هم نيست كه در روايات محمد ابن العيسى اليقطينى از يونس ابن عبد الرّحمان يقطينى بعضى‏ها اشكال مى‏كنند. اين روايت محمد ابن عيسى اليقطينى از يعقوب ابن يقطين است كه از اجلاّ است. آن جا دارد قال سألت ابا الحسن الرّضا(ع) ان الميت كيف يوضع على المغتسل. ميت را روى آن مغتسل چه جور مى‏گذارند وقتى كه مى‏شورند؟ موجّهاً وجهه نحو القبله. وجهه‏اش را به طرف قبله مى‏گذارند. يعنى مثل حال احتزار كه گفتند صورت به طرف قبله است. به نحوى كه پا شود رو به قبله مى‏شود كه در حقيقت باطن كفهايش رو به قبله است كه بنشيند رو به قبله مى‏شود. آن جور بگذارند او يوضع على يمينه يا به طرف راستش مى‏گذارند و وجهه نحو القبله. وجهه‏اش رو به قبله بشود كه مثل حال دفن است. كدام يكى است وقتى كه غسل مى‏دهند؟ امام مى‏فرمايد يوضع كيف يتيسّر. روى مغتسل هر جور دلشان خواست مى‏گذارند. فاذا طهر، وقتى كه پاك شد و غسلش تمام شد، وضع كما يوضع فى قبره. مى‏گذارند مثل آن كه در قبرش مى‏گذارند. اين استدلال كرده‏اند كه خونى كه در قبرش مى‏گذارند از اين روايت معلوم مى‏شود در قبر گذاشتن كيفيت خاصّه‏اى دارد، آن كيفيت خاصّه آنى كه در خارج معروف است همين است. اگر كيفيت ديگرى داشت اين كيفيت، كيفيت خاصّه است. اگر تخيير بود ديگر كيفيت خاصّه نبود و آن را بيان مى‏كردند. اين كه ائمه عليهما السّلام كيفيت ديگر بيان نكرده‏اند و آنى كه پيش متشرّعه است همين است اين متعيّن مى‏شود. به اين صحيحه استدلال كرده‏اند. اين استدلال به نظر قاصر و فاطر ما درست نيست. براى اين كه معلوم بشود اين استدلال درست نيست يك مقدمه‏اى ذكر كنم. آن مقدمه اين است كه گفتيم يك استقبلال محتزر است الى القبله در حال احتزار. آن جا در روايات وارد شده است در استقبال ميت در حال احتزار كه سابقاً هم رواياتش را خوانديم، آن جا دارد بر اين كه اذا وجّه الميت الى القبله در باب 35 از ابواب احتزار است. اذا وجه الميت الى القبله فاستقبل بوجهه الى القبله فلا تجعله معترضاً كما يجعل النّاس در حال احتزار ميت را محترزاً نخوابان رو به قبله. كما اين كه عامّه اين كار را مى‏كنند در حال احتزار. تو اين جور بخوابان. صورتش بوده باشد الى القبله. فانّى...اصحابنا يفعلون ذالك. اما شكايت مى‏كند بعضى اصحاب را ديده‏ام كه مرده‏هايشان را مثل عامّه محتزراً مى‏خوابانند در حال احتزار. اين يك روايت است.
در روايت ديگر كه صحيحه سليمان ابن خالد روايت دومى است. سمعت ابا عبد الله (ع) يقول اذا مات الاحدكم ميتٌ فسجّوه تجاه القبله. او را رو به قبله بخوابانيد. دارد بر اين كه و كذالك اذا غسل يحفر له موضع المغتسل التّجاه القبله. با لوله‏اى كه آب غسل به آن جا برود در تجاه قبله انداخته مى‏شود. كنده مى‏شود. فيكون مستقبل باطن قدميه و وجه الى القبله. بايد در حال احتزار و آن وقتى كه غسل داده مى‏شود، باطن قدمينش و صورتش الى القبله بشود. اين محتزر حالت احتزار اين جور خواباندن رو به قبله دارد. محتزر عامه مى‏كردند كه در حال احتزار ميت را مثل آن وقتى كه نماز بر ميت مى‏خوانند آن جور مى‏خواباندند محتزر را. امام مى‏فرمايد رأيت بعض اصحابنا آن جور مى‏كنند. آن جور نكنيد. اين جور است. امام (ع) فرمود آنى كه در حال احتزار يا واجب بود يا مستحب بود كه على تقدير بحثش سابقاً گذشت در حال تغسيل هم همان حرف است. در حال تغسيل هم همان جور خوابيده مى‏شود. در اين صحيحه يعقوب ابن يقطين كه در اين جا دارد عن الميت كيف يوضع على المغتسل موجّهاً نحو القبلة او يوضع على يمينه و وجهه الى القبله كه محتزراً بخوابانند مثل صلاة، قال يوضع كيف يتيسّر. در حال اغتسال هر جور گذاشتند عيبى ندارد.پس در آن روايت صحيحه كه وارد شده بود مثل حال محتزر در مغتسل مى‏گذارند اين حمل به استحباب مى‏شود. چون كه امام(ع) فرمود يوضع كيف يتيسّر. آن جا بعد فرمود كه يوضع كيف يتيسّر فاذا طهر وضع كما يوضع فى قبره. وقتى كه غسل داده شد آن جور مى‏گذارند كما اين كه در قبرش مى‏گذارند. آيا در قبرش آن جور گذاشتن واجب است يا مستحب است اين روايت در مقام بيان او نيست. اين روايت دلالت مى‏كند كه در قبر يك كيفيت خاصّه‏اى است و آن كيفيت خاصّه واجب است يا مستحب در مقام بيان او نيست. اين روايت مى‏گويد كه در حال بعد از غسل هم مثل او گذاشته مى‏شود. خب اين را مى‏دانيد كه ميّت را بعد از غسل دادن على جانب الايمن نمى‏خوابانند. كسى هم فتوا به وجوب نداده است كه ميت غسلش تمام شد مثل قبر بخوابانيد. نه ميت را بعد از غسل دادن محتزراً مى‏خوابانند. مثل احتزار نمى‏خوابانند. اين مقدارش است. و امّا اين كه ميت را فاذا طهر وقتى كه پاك شد در اين صورت فاذا طهر وضع كما يوضع فى قبره اين معنايش اين است كه محتزراً مى‏گذارند در قبر. بعد از غسل هم محتزراً گذاشته مى‏شود. در حال غسل كيف يتيسّر. غايت اين روايت اين است كه در قبر محتزراً گذاشتن واجب است. ما گفتيم دلالت ندارد كه اين كيفيت مستحب است يا واجب. غايت الامر اين روايت اگر از اشكال اولى صرف نظر كنيم كه اين روايت در مقام بيان اين كه آن كيفيت قبرى مستحب است يا واجب، در مقام بيان او نيست وقتى كه در بيان نشد نمى‏شود به او استدلال كرد كه اين جور كيفيت واجب است يا مستحب. بعد از اين اغماض مى‏كنيم. غايت مدلول اين روايت اين است كه در قبر محتزراً خوابانيدن ميت واجب است. بعد الغسل هم محتزراً بخوابانند. امّا على جانب الايمن بايد در قبر بخوابانند ديگر به اين دلالتى نمى‏كنند. سبحانه هو العالم.