جلسه 1047

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1047 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
عرض كرديم اگر فرض شد زن حامله كه فعلاً حى است و حملش هم حى است. ولكن يكى از اينها زنده نمى‏ماند. اگر بخواهند مادر زنده بماند، بايد ولد تلف بشود. و اگر بخواهند ولد زنده بماند و به دنيا زنده بيايد، بايد مادر تلف بشود. در اين صورت ذكرنا كه شخص ثالث نمى‏تواند يكى از اينها را بكشد تا آن ديگرى زنده بماند. براى اين كه بر شخص ثالث قتل النّفس المحترمه جايز نيست. ولو با آن قتل نفس محترمه احياء مى‏كند نفس محترمه اخرى را. اين معنا براى شخص ثالث جايز نيست. ولكن بعضى‏ها فرموده‏اند خود مادر مى‏تواند ولد را بكشد. و بعد از اين كه ولد را كشت، ديگران ولد را از رحم او خارج مى‏كنند ولو قطعتاً قطعتاً كما تقدم كه اگر ولد ميت بوده باشد در رحم مى‏شود او را در آورد ولو قطعتاً قطعتاً. چرا بر مادر جايز است؟ در ما نحن فيه دو وجه گفته‏اند.
وجه اول اين است كه بر مادر واجب است احياء نفس خودش. و جايز نيست بر مادر نفسش را به هلاكت بيندازد. بلكه تحفّظ بر حياتها بر او واجب است. ولو در ضمن حيات اين حيات خودش تحفّظ در حيات ولدش هم واجب است. ولكن در ما نحن فيه تحفّظ بر حيات الولد حرجى است براو. چون كه حرجى است تحفّظ بر حيات الولد هر واجبى عند الحرج و عند الضّرر مرتفع مى‏شود. تحفّظ بر حيات الولد ملتلزم ضرر بر ام است. و حرج بر او است. اين وجوب برداشته مى‏شود. و ما نحن فيه مثل ساير مواردى مى‏شود و ساير مقاماتى مى‏شود كه شيئى واجب مى‏شود بر انسان ولكن مقدمه آن شى‏ء منحصر به حرام است. در اين صورت آن واجب بر وجوب باقى مى‏ماند، به جهت اين كه آن واجب وجوبش اهم است. وجه اول را اين جور فرموده‏اند. و شما مى‏دانيد كه اين وجه اول وجه درستى نيست. چرا؟ براى اين كه بر مادر ولو تحفّظ بر نفس خودش عند التمكّن واجب است. ولكن تحفّظ بر حيات الولد هم مع عند التمكّن واجب است. و در ما نحن فيه دليل لا حرج وجوب تحفّظ بر حيات الولد را رفع نمى‏كند. دليل نفى الضّرر وجوب تحفّظ بر حيات ولد را دفع نمى‏كند. حيثٌ كه،
سؤال؟ تمكّن دارد ديگر. خودش را به كشتن بدهد او زنده بماند. تمكّن دارد خودش را به كشتن بدهد او زنده بماند. الاّ انّه تمكّن دارد بر حيات ولد. ولكن خودش تلف مى‏شود. در اين صورت بگوييم كه وجوب تحفّظ بر حيات ولد واجب نيست چون كه حرجى است و ضررى، اين را نمى‏شود ملتزم شد. چرا؟ براى اين كه دليل نفى الحرج و دليل نفى الضّرر دليل امتنانى است. رفع، رفع امتنانى است و امتنانى نيست بر اين كه وجوبى برداشته بشود، كه در نتيجه او ولد كشته مى‏شود. نسبت به ولد امتنانى نيست. كما اين كه وجوب تحفّظ بر نفس خودش وجوبش برداشته نمى‏شود چون كه خلاف امتنان است كه خودش را بكشد، كذالك همين جور است. نسبت به ولد هم همين جور است. دليل نفى الحرج و دليل نفى الضّرر ما نحن فيه مجرا ندارد. اين قائلى كه به اين وجه تمسّك كرده است قائل عظيم الشأن...را خودش ملتفت به اين اشكال بود كه اين درست درنمى‏آيد اين استدلال به ميزان اين كه قاعده نفى الحرج و نفى الضّرر امتنانى است. در مواردى كه خلاف الامتنان است جارى نمى‏شود. فرق ندارد. دو تا نفس است. نسبت به يكى امتنان و نسبت به ديگرى خلاف امتنان. بدان جهت در ما نحن فيه اين قائل عظيم الشّأن...را ملتفت به اين جهت بوده است. وجه آخرى ذكر كرده است به عنوان استدراك.
فرموده است بر اين كه ما در جاى خودش در قاعده لا ضرر آن جا گفته‏ايم اگر ضررى متوجّه بشود به احد الشّخصين، به هيچ كدام از اين شخصين واجب نمى‏شود تحمّل به ضرر. در جايى كه ضرر متوجّه بشود به احد الشّخصين، واجب نمى‏شود به احد الشّخصين تحمّل بكند ضرر را. مثلاً فرض كنيد سيل وارد شده است به كوچه‏اى كه بن بست است. و در آن كوچه يا بن بست نيست. فرقى نمى‏كند. در اول كوچه دو تا در هست. فرض كنيد سيل كه مى‏آيد اول به آن خانه اولى وارد مى‏شود اگر مساوى شد همسطح شد. و دومى بعد به دومى مى‏آيد. آن اولى اگر درش را بست، يا دومى درش را باز كرد، اين ضرر متوجّه بر دومى مى‏شود.
در آن مسأله گفته‏اند آن جايى كه شخص در دومى است، لازم نيست بر او درش را باز كند كه سيل بيايد خانه آن همسايه كه جلوتر است پر نشود. اين وجوبى ندارد. در صورتى كه ضرر متوجّه به احد الشّخصين بشود، واجب نيست كه ديگرى متحمّل ضرر بشود تا ضرر بر ديگرى وارد نشود. فرموده است ما نحن فيه از صغريات اين كبرى است. در ما نحن فيه يك نفس بايد بميرد. اين ضرر متوجّه است بر طفل و بر مادر. بر احدهما متوجّه است. بر مادر واجب نيست خودش را به كشتن بدهد تا طفل زنده بماند. براى اين كه وجوب تحمّل الضّرر بر مادر در اين صورت حرجى مى‏شود. وجوب تحمّل الضّرر كه شارع بگويد تو ضرر را متحمّل بشو، اين حرجى مى‏شود. اين را فرموده‏اند و اين هم به نظر قاصر فاطر ما وجه درستى نيست. به آن مثالى كه عرض كردم در آن مثال ضرر متوجّه بود با احدهما المعيّن. آن كسى كه در خانه‏اش با در خانه همسايه مساوى است در سطح، ولكن خانه‏اش اول است، سيل اول متوجّه مى‏شود به آن خانه‏اى كه اول است. به احدهما المعيّن متوجّه مى‏شود. اين جا است كه مشهور گفته‏اند و منهم شيخ الانصارى قدس الله نفسه الشّريف اين جا گفته‏اند بر اين كه تحمّل الضّرر به آن ديگرى كه خانه‏اش بعد است، در خانه را باز كند كه سيل وارد خانه او بشود خانه همسايه اول صدمه نبيند يا كم صدمه ببيند، اين وجوبى ندارد. اين جا تحمّل ضرر است بلااضرارٍ. ضرر را از خودش تحمّل مى‏كند ولكن ضرر را به آن ديگرى، ضررى كه متوجّه به آن ديگرى است، او نمى‏گذارد به آن ديگرى متوجّه بشود. اين وجوبى ندارد. بناعاً بر اين حرف مشهور اين وجوبى ندارد.
و امّا در صورتى كه نه، ضرر مى‏آيد. خانه‏ها هر دو مساوى هستند. مقابل هم هستند. سيل به هر دو تا وارد خواهد شد. اين در اين صورت در خانه‏اش را ببندد، سيل هجوم مى‏كند در همسايه را مى‏كند. همه‏اش مى‏رود آن جا. امّا در خانه‏اش را باز بكند، هم در خانه‏اش باز است، نه آن مقدارى كه مى‏رود به خانه مردم او اين ضرر را نزده است. اين در خانه‏اش را باز كرده است. ولكن اگر در خانه‏اش را بست كه ضرر متوجّه باحدهما است بلامعيّنٍ. در اين جا اگر در خانه‏اش را ببندد اضرار به غير است. اضرار به غير جايز نيست. آنى كه كبرى در قاعده لا ضرر گفته‏اند، آن اين است كه ضرر متوجّه بشود به شخص معيّن. شخص آخر تحمّل ضرر بكند، ضررى كه متوجّه به آن شخص است از او دفن مى‏شود. اين واجب نيست. و امّا ضرر اگر متوجّه شد، به احدهماى لا بعين. يا به كلاهما متوجّه شد. اين جا اگر بخواهد خودش را حفظ از ضرر بكند كه موقوف است ضرر را به غير وارد كند. اين در اين صورت نه جوازش معلوم نيست. معلوم نيست كه معلوم نيست. جايز نيست اين معنا. اضرار به غير است. ترجيح است بلامرجّحٍ. ما نحن فيه از اين قبيل است. ما نحن فيه ضرر متوجّه بر ام يا ولد است. به احدهما لا بعينه. اين ولد را بكشد كه خودش زنده بماند اين اضرار به ولد است. قتل نفس ولد است. بدان جهت در ما نحن فيه اينها به نظر قاصر ما درست نيست. ولكن كما ذكرنا در ديروز ما ملتزم هستيم كه اُم مى‏تواند ولد را بكشد. به چه دليل؟ به جهت اين كه به اين قتل ام عنوان دفاع از نفس منطبق است. و بر آن ولد عنوان مهاجم منطبق است. بدان جهت سر زايمان كه اين قضيه سر زايمان مى‏شود. آن وقت زاييدن مى‏شود. مى‏گويد اى مردم اين بچّه مى‏كشد مرا. اين اسناد موت خودش را به بچّه مى‏دهد. مى‏گويد اين بچّه مى‏كشد. در نمى‏آيد بيرون. نمى‏دانم چرا در نمى‏آيد. مى‏كشد مرا. روى اين حساب اين دفاع از نفس مى‏كند. يك مطلبى خواهم گفت. خيلى مفيد، دقيق، عرض مى‏كنم عنوان مهاجم صدق مى‏كند به اين. آن بچّه ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. ولكن مهاجم است. مثل آن ديوانه‏اى كه هيچ عقل ندارد. صد در صد ديوانه است. هجوم كرده است به كسى، او ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. مثل آن كسى است كه گرگ حمله كند به انسان. گرگ ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. ولكن مهاجم است. عنوان ظالم غير از عنوان مهاجم است. در ما نحن فيه هر شخصى به او حيوانى يا انسانى هجوم بكند، من غير حقٍّ اگر هجوم بر او بكند، اگر دفاع از نفسش موقوف به قتل او بوده باشد جايز است. در بحث حدود بحث كرديم. منتهى مقتضى الادلّه مطلق بود. ولكن قدر متيقّن كه مشهور گفته‏اند، من هم قدر متيقنش را مى‏گويم. در آن موردى كه دفاع موقوف است بر قتل مهاجم. لازم هم نيست كه من يقين داشته باشم كه اگر من نكشم مهاجم را قطعاً من كشته مى‏شوم. اين لازم نيست. گفتيم اگر خوف هم داشته باشد، چون كه خوف داشته باشد اين دزدى يا غير دزدى كه به طرف او مى‏آيد اگر اين را الان از كار نيندازد، دزد مى‏كشد او را. صاحبخانه او را مى‏كشد. در موارد خوف و در موارد علم و اطمينان بر اين كه او را مى‏كشد، دفاع اگر متوقّف بوده باشد بر قتل او جايز است. اين معنا را گفتيم و گفتيم آن كسى كه دفاعاً قاتل مى‏شود، لا يتعلّق به قودٌ و لا ديه. دفاعاً يك نفسى را مى‏كشد. نه بر او ديه متوجّه است و نه قود. مثل اين كه فرض بفرماييد البتّه اين عين ما نحن فيه نيست. شبيه است. كسى در بحر در فرات فرض كنيد شنا مى‏كند. در وسط شط است. آب هم خيلى است كه در بعضى فصول طغيان مى‏كند آب. آب خيلى است. سنگين است. گل آلود است. سنگين است آب. يك كسى ديگرى هم كه شنا مى‏كند. ديد دارد غرق مى‏شود. خسته شده است. نمى‏تواند دست و پا بزند. چسبيد به پاى آن شخصى كه شنا هنوز مى‏كند. قوّتش هنوز باقى است. اين ديد بابا اگر اين بخواهد به اين بچسبد خود اين را هم مى‏كشد. زد او را انداخت ته آب. او مرد. اين ديه ندارد. نه قصاص دارد و نه ديه. چون كه دفاعاً كرده است اين را. كسى كه شخصى را كه مهاجم حساب مى‏شود، او را بكشد نه ديه دارد، نه هم قصاص دارد. ما بعضى از استفتائات جواب نوشته بوديم. بعضى‏ها تعجّب كردند. اين جور نوشته بوديم، گفتيم اگر زن وقتى كه حامله شد، هنوز بچّه روح به او دميده نشده است. دو ماهه است. يا سه ماهه است. زن ديد كه اين حمل او را از پا در آورد. زن ضعيف است. ديد حامله شده است. نمى‏تواند از جا پا شود. حرج افتاده است. گفتيم وقتى كه بر او حرجى شد و ضررى شد، مى‏تواند سقط كند. وقتى كه اين جور ضررى و حرجى شد مى‏تواند سقط كند. ولكن ديه بايد بپردازد. و امّا اگر بعد از ولوج روح مثل اين زمان قرب ولادت اين جور شد، اگر بچّه را كشت مى‏تواند بچّه را بكشد بعد از كشتن مثل اين فرع. در اين فرع بچّه را مى‏تواند بكشد. ديگران بچّه را درمى‏آورند از شكمش. در اين صورت ديه ندارد. تعجّب كرده بودند كه چرا آن جا ديه است، اين جا ديه نيست. آن جا روح نداشت. ديه است. اين جا روح دارد. انسان بود. ديه ندارد. قصاص هم كه نيست. سرّش اين است آن جا وقتى كه يك ماهه، دو ماهه است عنوان مهاجم صدق نمى‏كند. آن قتل دفاعى نيست. او به جهت اين كه اسقاط جنين حرام است ولو هنوز انسان نشده است. روح به او دميده نشده است. نفس نشده است. اسقاط جنين حرام است، حرمت در مواردى كه ضررى بوده باشد كه انسان را از پا مى‏اندازد حرج اين جورى باشد، حرمت مرتفع مى‏شود. ولكن ديه اسقاط جنين سر جايش هست.
سؤال؟ مى‏گويم در نطفه در علقه و مزقه دفاع نيست. عيبى ندارد. وقتى كه فرض كنيد اين جور بوده باشد اسقاط جنين حرام است. ولو نطفه بوده باشد حرام است. اين حرمت تكليف است در مواردى كه ضررى بود كه اُم را از كار مى‏اندازد ضررى اين جورى بود كه آن ضرر را بر نفس وارد كردن جايز نيست يا حرجى بود كه از كار مى‏اندازد زن را در اين صورت اين اسقاط عيبى ندارد. ولكن ديه‏اش را بايد بدهد. ولكن به خلاف اين كه بعد از اين كه آن سر زايمان‏ها، زمان سابق مى‏شد. الان دستگاه‏هايى است كه عمليه مى‏كنند و بچّه را درمى‏آورند. هر دو سالم مى‏شوند. اين ممكن باشد متعيّن است. كلام ما در صورتى است كه نمى‏شود يكى از اينها تلف بشود. در اين صورت است كه مى‏گوييم كه زن داد مى‏كشد كه اين بچّه كشت مرا. اين مى‏كشد. من مى‏ميرم. نمى‏توانم من اين را نگه بدارم. بدان جهت در ما نحن فيه، مثل اين كه آن مثل جماد است. سنگ است. نمى‏شود گفت سنگ مرا كشت. سنگ انداز مى‏كشد. خدا هست. آن جنين را خدا خلق كرده است. بدان جهت در ما نحن فيه استناد داده مى‏شود. گفته مى‏شود بر اين كه اين بچّه كشت. مى‏كشد. من مجبور هستم كه اين بچّه را بكشم. والاّ اين مرا مى‏كشد. اين والاّ اين مرا مى‏كشد اين معناى توقّف است. معناى مهاجم بودن است. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم مى‏تواند مادر بكشد. كس ديگر نمى‏تواند. ولكن در اين صورت كه او مى‏تواند، بعد از اين كه كشته شد مثلاً با مشتش زد يا با چيز ديگرى زد بچّه را كشت، ديگران مى‏توانند در بياورند. يا دوايى خورد. يا سوزنى زد براى خودش كه بچّه را تلف كرد، مى‏توانند ديگران در بياورند. اين در صورتى است كه تحفّظ به حيات كلاهما ممكن نبوده باشد. و امّا در مواردى كه تحفّظ ممكن است، ولو براى ديگران. براى اجانب. بر دكتر ممكن است مثلاً فرض كنيد مثل زماننا هذا كه براى آن مادر تقويت بكنند او را به سرم يا غير سرم. بچّه را سوزن بزنند. يا عمل جرّاحى كنند. در بياورند. به حيثٌ كه تحفّظ به حيات هر دو تا بشود اين واجب است بر ديگران. بر كسى كه متمكّن است در اين شبهه‏اى نيست. انّما الكلام در جايى بود كه متمكّن نيست. و آنى كه براى شما عرض كردم فرق ما بين جنينى كه روح دارد و عند التّلق و قرب الولاده اين اتّفاق مى‏افتد و ما بين آن مسأله حامله بودن كه هنوز مزقه است، علقه است، روح دميده نشده است، فرق اين دو تا با همديگر معلوم شد مى‏رسيم آن وقت انشاء الله مستحبات را مى‏گذريم.
سؤال؟ دارد بر اين كه من دخل دار الغير فدعوهه هدر. و دارد بر اين كه و من قتل دفاعاً عن نفسه عرضه و ماله فهو شهيدٌ. اينها هم دارد. مطلقات مى‏گيرد.
سؤال؟ شده است به دار غير داخل شده است. عرض مى‏كنم مهاجم است. نه ظالم. مى‏گويد اين مرا مى‏كشد. اسناد را به او مى‏دهند.
عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه يك مستحباتى براى دفن مى‏گويد. يك مكروهاتى مى‏گويد، در فصل مكروهات يك مباحثى است محلّ ابتلا فى اليوم كه آن مباحث را و آن مسائل را شروع مى‏كنيم.
يكى از آن مسائل نقل الميت است من بلدٍ الى بلدٍ آخر. من مكانٍ، من قريةٍ الى ولدٍ و نحو ذالك، در اين نقل الميت كه فعلاً فى زماننا هذا هم مرسوم است، مثلاً فرض كنيد پسر در اروپا است. آن جا فوت كرده است. آن جا ولو قبرستان مسلمان‏ها است، مى‏آورند در ايران دفن مى‏كنند. يا در بلد اسلام ديگر در بلد مسلمان فوت كرده است. مى‏آورند اين جا. و هكذا ديگر در شهر فوت شده است چون كه اصلش دهى است مى‏برند در دهشان دفن مى‏كنند و هكذا و هكذا. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف اين جور مى‏فرمايد. باز خود مسأله را بخوانم تا ببينيد ايشان چه مى‏فرمايد. مى‏فرمايد الهادى و العشرون. در مكروهات الدّفن است. مى‏فرمايد نقل الميت من بلد موته الى بلدٍ آخر الاّ المشاهد المشرّفه و الاماكن المقدّسه و المواضع المحترمه كالنّقل من عرفات المكّه كه مكّه شأنش عظيم است. و النّقل الى النّجف فانّ الدفن فيه يدفع عذاب القبر. دفن در نجف عذاب قبر را دفع مى‏كند. و سؤال الملكين را دفع مى‏كند. و الى كربلا و الكاظميه و ساير قبور الائمّه بل الى مقابر العلما و صلحا ايشان مى‏فرمايد كه نقل مكروه است الاّ النّقل فى المشاهد المشرّفه و الامكنة المحترمه در او كراهتى ندارد. يعنى نقل جايز است ولكن كراهت دارد. يعنى اگر انسان بخواهد به مكروه مرتكب نشود، هر كسى هر جا مرد، بايد همان جا دفن بشود كه به كراهت مرتكب نشود. نقل مكروه است. الاّ آن نقل. ما در ما نحن فيه در دو جهت بحث خواهيم كرد.
يك جهت اين است كه نقل ميت از بلدى به بلد ميت محصورى ندارد. اگر نقل بكنيم بدن فاسد نمى‏شود. نه بو مى‏گيرد و نه غير بو. و فاسد هم نمى‏شود. اين نقل را كه اين جهت فعلاً جهت اولى اين بحث است كه نقل محصورى ندارد. موجب نبش قبر هم نيست. ميّت را دفن نكرده‏اند يا ديروز دفن كرده بودند. شب زلزله شد. جنازه‏اش آمد بيرون، نبش شده است قبرش. خب بگوييم كه بهتر اين است كه ببريم در جاى ديگر دفن كنيم كه دفن نقل دادن ميّت از موضعى به موضع آخر از بلدى به بلد آخر، هيچ محصورى ندارد. ايشان مى‏فرمايند غير از امكنه محترمه و مشاهد مشرّفه اين نقل مكروه است. به چه دليل مكروه است؟ در ما نحن فيه سه وجه گفته‏اند بر كراهت.
وجه اول اين است كه گفته‏اند ميت را نقل كرده‏اند از مكانى به مكان آخر، موجب تأخير در دفن است. و حال آن كه تعجيل در تجهيز ميت و در دفن او تجهيز، تعجيل كردن اين معنا بايد تعجيل بشود. يعنى مستحب است تعجيل بشود در دفن الميت. در وسائل رواياتى هست كه در آن روايات باب استحباب تعجيل و تجهيز الميت و دفنه ليلاً موتى او نهاراً همين شبانه مرد. همان دفن بكند. مگر در مواردى كه موت مشتبه بشود. سكته كرده است. معلوم نيست كه مرده باشد كه مى‏گذارند تا علامات موت ظاهر بشود. در آن جا رواياتى نقل كرده است كه اين روايات من حيث السّند همه‏شان ضعيف هستند. سه تا روايت است. من حيث السّند ضعيف هستند. يك روايتى است كه سندش درست است.
آن روايت را مى‏خوانم و باسناده روايت دومى است در باب 47 از ابواب الاحتزار. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن ابراهيم ابن هاشم كه پدر على ابن ابراهيم است. صاحب تفصيل قمّى. عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن ابراهيم ابن هاشم عن النّوفلى عن السّكونى عن ابى عبد الله (ع) عن آبائه عليهما السّلام. آن جا دارد قال رسول الله (ص) ثلاثةٌ ما ادرى ايّهم اعظم جرماً. سه طايفه هستند كه من نمى‏دانم جرم كدام سنگين‏تر است. ما ادرى ايّهم اعظم جرماً الّذى يمشى مع الجنازة و بغير رداعٍ. اين مكروهات است. يمشى مع الجنازة بغير رداعٍ. بدون رداع. خب مى‏دانيد در عرب‏ها اين جور رسم است. اينهايى كه عبا مى‏پوشند. عقال مى‏گذارند يا چفيه مى‏گذارند اينها با عبا راه مى‏روند، اينها وقتى كه صاحب تعزيه شدند شخصى از آنها مرد، آن عبايش را مى‏گذارد كنار. با آن دشداشه يا با آن لباسى كه دارد با او مى‏آيد بيرون. آن لباسشان هم مثل لباس ما است نوعاً. بعضى‏ها دشداشه دارند. يعنى اكثر فقها دشداشه دارند. عبا ديگر نمى‏پوشد. بدان جهت كسانى هم كه صاحب عزا نيستند خودشان را مثلاً فرض كنيد به صاحب عزا زده و خودش را متّصل به آنها مى‏كند، عبايش را گذاشته است زمين. مى‏گويد بر اين كه ثلاثةٌ ما ادرى ايّهم اعظم جرماً الّذى يمشى مع الجنازة بغير رداعٍ. كه رداعش را زمين گذاشته است. اين را فقط صاحب تعزيه بايد اين كار را بكند. در روايات ديگر هم هست. او الّذى يقول قفوا. يا آن كسى كه مى‏گويد بايستيد. مرسوم است ديگر. وقتى جنازه را مى‏برند يك خورده جلو با عجله مى‏برند داد مى‏زند كسى كه بايستيد. كجا مى‏رويد. مردم را بگذاريد بيايند. فاصله افتاده است. اين صاحب وسائل اين قفوا را دليل گرفته است كه تعجيل مستحب است. اين قفوا گفتن و مردم را نگه داشتن ببينيد از كجا استفاده كرده است. اين قفوا گفتن بايستيد منافات با تعجيل در تجهيز است. بدان جهت صاحب وسائل اين را در روايات باب استحباب تجهيز الميت ذكر كرده است. يكى هم اين است، او الّذى يقول استغفروا له و...الله لكم. يعنى كسى داد مى‏زند در اينها وقتى كه جنازه را مى‏برند آن سكينه با نگار انسان حرف نزند و فكر كند حال خودش را كه مرا هم اين جور خواهند برد. كسى كه اين را از اين فكر باز مى‏دارد اين شخص را. مردم را. مشيّعين را كه استغفروا ربّكم و فر الله لكم. اين را كسى كه مى‏گويد، اين اعظم جرماً است، يا آن يكى‏ها نمى‏دانم. صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف، مى‏گويد من كه نمى‏توانم بفهمم. اين استغفر الله ربّكم و فر الله لكم مراد چيست، ولكن صاحب البحار قدس الله نفسه الشّريف فرموده است كه اين را در صورتى بگويد كه مشعر بوده باشد به صاحب الجنازه كه صاحب معصيت است. يك آدمى كه خيلى كارهاى بد كرده است. مى‏بينيد يكى از آن صاحب عزاها مى‏گويد بابا اين خيلى گناه دارد. شما را قسم مى‏دهم به خدا به اين استغفار كنيد. بلكه خدا اين را ببخشد. اين خودش اظهار سوء است.
صاحب البحار قدس الله نفسه الشّريف حمل كرده است اين را به اين معنا و مناسب هم هست. استغفروا له غفر الله لهم. داد بزند كه مشعر بوده باشد كه اين فاسق است. مرتكب معاصى مى‏شد. اين معنا اعظم جرماً است. محلّ شاهد در اينها نيست. محلّ شاهد در قفوا است. ولكن عيب كار اين است كه در بعضى نسخ اين است كه صاحب وسائل هم دارد كه و رواه الصّدوق مرسلاً و رواه عيضاً عن ابيه عن على ابن ابراهيم عن ابيه مثله الاّ انّه قال بدل قوله قفوا ارفقوا به. مدارا كنيد با ميت. يعنى خيلى ميت را اذيّت نكنيد. اين مى‏گيرد، آن مى‏گيرد. ميت چپكى مى‏شود. اين است. نه اين كه قفوا. قفوا نيست. چون كه سند كلمه قفوا نسخه قفوا ثابت نشده است ارفقوا محتمل است توجّه بوده باشد و اين بوده باشد، بدان جهت اين روايت هم از دليل مى‏افتد. خب آن وقت دليل چه مى‏شود در اين كراهت استحباب تعجيل كه تعجيل مستحب است؟ تا ببينيم انشاء الله چه مى‏شود فى ما بعد.