جلسه 1050

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1050 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
در ما نحن فيه يك مسأله بكاع على الموتى است. كه شخص بر ميت خودش به آن ميت گريه مى‏كند. چه با صوت، چه بلاصوت. يك مسأله جزع على الميت است. آن جزعى كه فى ما بعد بيان خواهيم كرد انشاء الله. فعلاً كلام ما در مجرّد البكاع الميت است كه آيا بكاع على الميت قطعاً بكاع على الميت حرمتى ندارد. براى اين كه سيره مستمرّه بر اين جارى است حتّى من المتشرّعه و من المتديّنين بر موتايشان گريه مى‏كنند. و اگر اين گريه كردن در شرع حرام بود، اين معنا از واضحات مى‏شد عند المتشرّعه. و اين است كه جزع مسأله اخرى است. او را بحث خواهيم كرد. كلام در ما نحن فيه در مجرّد البكاع است. چه جور مى‏تواند شخصى بگويد بر اين كه مجرّد بكاع على الميت مع الصّوت يا بلاصوت حرام است با اين سيره مستمره. بدان جهت ممكن است كسى ملتزم به كراهت بشود. و بگويد بكاع على الميت مكروه است. عرض كردم كلام در آن ائمه عليهما السّلام گريه كردن بر ظلمى كه بر آنها جارى شده است و به رسول اكرم (ص) و دخت گرامى‏اش فاطمة الزّهرا سيّدة النّساء العالمين يا متقرّبين به ائمه عليهما السّلام كه سيد الشّهدا سلام الله عليه، ابوالفضل العباس، قمر بنى هاشم، اختها زينب كبرى شريكة الحسين فى قيامه و انفاذ و به نتيجه رساندن آن قيامى كه سيد الشّهدا سلام الله عليه كرد كه راوى مى‏گويد وقتى كه خطبه مى‏خواند كانّه تنفق بلسان علىٍ(ع). اين جور خدمتى را كرد. بكاع بر اينها و به على ابن الحسين و آنى كه متعلّقين به اهل البيت است كه ظلمى كه بر اينها جارى شده است، آن بكاع بحث على حدّه دارد كما اين كه ديروز اشاره كردم. ولو در ما نحن فيه در كلمات جدا نكرده‏اند او نه حكم آخرى دارد. كلام در بكاع انسان بر ميت خودش است كه اهلش است. اولادش است. صديقش است. مؤمنى است كه با او الفت داشت. يا الفتى هم نداشت. بر مؤمن گريه مى‏كند. چون كه مظلوماً قريباً از دنيا رفته است. كسى ندارد. كلام در اين بكاع است كه جهت شعائر دينى ندارد. جهت حفظ قيام حسينى ندارد. اين عناوين را ندارد. خود بكاع على الميت كه اهلش است. اولادش است. برادرش است. اينها را مى‏گوييم كه جايز است لجريان سيرة المتشرّعه و خودش هم كراهتى ندارد. چون كه منعى ثابت نشده است. بلكه در روايات، رواياتى وارد شده است كه از آن روايات استفاده مى‏شود بر اين كه اين بكاع چه مع الصّوت، چه بلاصوت هيچ حضاضتى ندارد. حتّى در موثّقه ابى بصير در باب هشتاد و هفت از ابواب الدّفن اين جور بود. روايت اولى است در باب 87. محمد ابن يعقوب عن حميد ابن زياد نينوايى شيخ كلينى قدس الله نفسه. از اجلاّ است. عن حسن ابن محمد ابن سماعه عن غير واحدٍ عن ابان عن ابى بصير به واسطه حسن ابن محمد ابن سماعه تعبير به موثقه كرديم. عن احدهما(ع) قال لمّا ماتت رقيه بنت رسول الله (ص)، قال رسول الله الحقى يسلفن الصّالح. رسول الله خطاب كرد كه لاحق بشود به سلف صالح ما. آن جا دارد كه عن احدهما(ع) مى‏گويد و فاطمة عليها سلام على شتير القبر تنهدر دموئها فى القبر. فاطمه (ع) هم ايستاده بود و بر آن خواهرش گريه مى‏كرد به نحوى كه اشكش توى قبر ريخته مى‏شد. معلوم مى‏شود اگر، اين گريه به جهت دين نبود. اين گريه، گريه‏اى بود همان گريه‏اى كه انسان بر ميّى خودش گريه مى‏كند. اين عنوان را داشت. اگر چيزى بود رسول الله (ص) هم حاضر بود اگر حضاضتى داشت منع مى‏كرد دخترش را از اين جور گريه كردن. و هكذا در روايات ديگرى كه وارد شده است در آنها گريه كردن اشكالى ندارد. بلكه دارد در آن روايت ديگرى كه آن روايت ديگر ولو در
سندش سهل ابن زياد است روايت سومى است، آن جا دارد لمّا مات ابراهيم ابن رسول الله پسر نبى اكرم فوت كرد، در اين صورت حملت عين رسول الله (ص) بالدّموع. ثمّ قال رسول الله (ص) تدمع العين. چشم اشك را مى‏ريزد. و يحزن القلب و نا نقول ما يسقط الرّب. چيزى كه خداوند را به غضب بياورد ما شكرى نمى‏كنيم. نا نقول ما يسقط الرّب. و انّا بك يا ابراهيم لمحزونون. اين فقط مجرّد حزن است. در ما نحن به رضاى به قضا خداوندى است. اين جور بكاع را اين هم مال جهت دينى نداشت. ابن رسول الله (ص) بود. رسول الله خودش گريه كرده است بر پسرش. بدان جهت كه جرأت دارد بگويد بر اين كه مجرّد البكاع مكروه است. چه با صدا باشد، چه بى صدا. گفته‏اند بر اين كه جزع را استثنا كنيد. جزع مطلب آخرى است كه خواهيم گفت. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا اشكالى ندارد. عامّه نقل كرده‏اند. اين روايت، روايت عامّه است. عامّه نقل كرده‏اند كانّ رسول الله (ص) نهى كرده است از بكاع عن الميت. بر ميت گريه كردن را نهى كرده است و فرموده است بر اين كه الميت يعذّب ببكاع اهله. ميت معذّب مى‏شود به بكاع اهلش كه اين همان حديثى است كه عامّه نقل كرده‏اند، صاحب العروه در عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اين سند ضعيف است، يك روايتى است كه عامّه نقل كرده است و خودش هم مخالف با كتاب مجيد است. چون كه خداوند متعّال در قرآن مجيد مى‏فرمايد لا تزر وازرتاً وزرا الاخرى. اينها گريه مى‏كنند افرض حرام مى‏كنند. به ميت چه مربوط است كه او معذّب بشود. عرض مى‏كنم بر اين كه اگر مراد از اين عذاب، عذاب جزائى بوده باشد، معنايش اين است كه ميت را عذاب مى‏كند ملائكه عذاب. چون كه آدم‏ها به تو گريه مى‏كنند. اين مخالف با كتاب است قطعاً. لا تزر وازرتاً وزرا الاخرى. حديثى كه صحيح بوده باشد، بر اگر آورده باشد شخص بر او را آورده باشد، روايت من حيث السّند بشود، مخالف با كتاب بوده باشد، مخالفتى كه جمع عرفى نباشد، موارد جمع عرفى در آن موارد آن حديث طرح مى‏شود على الجدار. امام (ع) فرموده است در روايات كثيره اين معنا مخالف قول ربّنا. كلّ آنى را كه بر مخالف كتاب است باطل است. جاء به برّنا فاسق. بدان جهت اين همين جور است. امّا مراد لعلّ بالاتر از لعلّ. مراد از عذاب، عذاب جزاء بر عمل نيست. مراد از عذاب، ناراحتى است كه حتّى در السنه ما هم گفته مى‏شود. كه آن السنه مى‏گويند كه بابا شما گريه مى‏كنيد اين ميتتان ناراحت مى‏شود كه من اينها را به اين عذاب انداخته‏ام، به اين حالت انداخته‏ام. ميت متأثّر مى‏شود. اين روايت معنايش اين است. بدان جهت اين كه فعلاً هم در السنه معروف است كه ميت ناراحت مى‏شود گريه نكنيد خيلى خصوصاً به مادر و پدرش توصيه مى‏كنند كه گريه نكنيد. ميت ناراحت مى‏شود، اين منشأئش همين حرف است كه الميت يعذّب ببكاع اهله يعنى ناراحت مى‏شود. اين عيبى ندارد ملتزم شدن به اين كه شايد اين جور باشد. ميت ناراحت بشود اين مخالف كتاب نيست. بدان جهت روايت من حيث السّند ضعيف است. اگر صحيح بود قبول مى‏كرديم. بدان جهت پس اين روايتى كه روية العامّه اين را بگذاريد كنار. ولكن در روايات ما گفته شده است كه روايتى است كه از او كراهت بكاع بما هو بكاعٌ چه با صدا باشد، چه بى صدا كه اصل بكاع على الميت فى نفسه مكروه است. در بعضى روايات ظاهر مى‏شود كه بكاع بما هو بكاعٌ براى ميت مكروه است. اين روايت در همان باب 87 صحيحه معاوية ابن وهب است. در اين صحيحه معاوية ابن وهب اين جور است كه روايت 9 است در اين باب. نقل مى‏كند اين روايت را حسن ابن محمد طوسى. حسن پسر نقل مى‏كند. پسر شيخ طوسى در انبويش نقل مى‏كند عن ابيه از پدرش كه شيخ الطّائفه است عن المفيد از مفيد نقل مى‏كند. مفيد هم نقل مى‏كند عن ابن قولويه. ابن قولويه همان جعفر ابن محمد ابن قولويه است. پسر آنى كه در اين جا مدفون است. جعفر ابن محمد ابن قولويه اين در عراق مدفون است. او هم نقل مى‏كند از پدرش كه محمد ابن قولويه است. محمد ابن قولويه از اصحاب سعد ابن عبد الله بود. او هم از سعد نقل مى‏كند يعنى سعد ابن عبد الله آن هم نقل مى‏كند سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى احمد ابن محمد ابن عيسى هم عن الحسن ابن محبوب عن ابى محمد الانصارى كه شخص جليلى است. شخص ثقه‏اى است.
عبد الله ابن عثمان است ظاهراً اسمش. از اجلاّ است. نقل مى‏كند عن معاوية ابن وهب. معاوية ابن وهب هم شأن و جلالتش واضح است، عن ابى عبد الله(ع). حديث، حديثى است كه من حيث السّند تمام است. آن جا دارد قال ابى عبد الله (ع) كلّ الجزع و البكاع مكروهٌ. هر جزع و هر بكاع مكروه است. ما سوى الجزع و البكاع لقتل الحسين سلام الله عليه. غير از بكاع و جزعى كه بر سيد الشّهدا سلام الله عليه است، ساير بكاع مكروه است. اين را انشاء الله خواهيم گفت و اشكالى هم ندارد. بكاع، بكاع متعارف. يك وقت اين است كه انسان آن قدر جزع و فزع مى‏كند، چنان بكاع مى‏كند كه نفس از اعتدال خارج مى‏شود. اينها كه اهل بكاع هستند مى‏دانند چه مى‏گويم. يك وقت انسان يك گريه‏اى مى‏كند، يك جزعى مى‏كند كه نفسش از اعتدال خارج مى‏شود. ديگر نمى‏فهمد چه كار مى‏كند. اين منهىٌّ عنه است الاّ للحسين. حسين سلام الله عليه خصوصيتى ندارد. دليل خواهيم گفت كه ائمه هدى صلوات الله و سلام عليهم و اهل بيت آنى كه به آنها اصابت كرده است رسول اكرم، مصائب رسول اكرم و متعلّقين آنها و آنى كه تعلّق دارند به اينها ديگر. آن تعلّقى كه فى ما بعد ذكر خواهيم كرد، او مستثنى است. آن جا جزع و فزع عيب ندارد. اين كه بكاع كلّ بكاعٍ و جزع كه با جزع مقارن آورده است بكاع را كه صاحب وسائل مى‏گويد مراد مقارنت است، نه مطلق الجزع هم نيست. جزع هم مراتبى دارد. يك مرتبه‏اى است كه نفس را از اعتدال خارج مى‏كند. چرا؟ چون كه بكاع و جزع مطلق است در اين جا. همان بكاعى را مى‏گيرد كه نفس را از اعتدال خارج نمى‏كند، و هم بكاعى را مى‏گيرد كه نفس از اعتدال خارج مى‏شود كه توأم با جزع كذايى است. رواياتى كه خوانديم آن روايات مطلق البكاع را گفتند عيبى ندارد. فاطمه زهرا سلام الله عليه در روايت معتبره بر خواهرش گريه مى‏كرد. گريه‏اش هم شديد بود. پس اين روايت صحيحه به واسطه ما تقدّم حمل مى‏شود به آن جايى كه نه صاحب وسائل حمل كرده است كه اين دو تا معاً توأم بشود. نه اين جور نيست. خود مطلق الجزع هم عيبى ندارد كما سيعتى. حمل مى‏شود بر آن بكاع و جزعى كه نفس را از اعتدال خارج مى‏كند. اين جور بكاع مكروه است. حرمتى ندارد. مكروه است. ولكن در ما نحن فيه اين كراهت دارد الاّ لسيّد الشهدا سلام الله عليه. اين كه صاحب العروه در عبارتش دارد بر اين كه ممكن است ملتزم بشويم مطلق الجزع مكروه است. از اين صحيحه استفاده كرده است. استفاده نمى‏شود. خواهيم گفت كه مراد از اين جزع، جزعى است كه نفس از اعتدال خارج مى‏شود. آن مرتبه‏اى از آن جزع است و مرتبه‏اى از آن بكاع است. بكاع مراتبى دارد. آن بكاع و آن جزع مكروه است، الاّ لسيّد الشّهدا سلام الله عليه.
سؤال؟ عرض مى‏كنم تفصيلش در باب رجال است. اين را كه گفتم ابو محمد انصارى اين به قرينه ساير رواياتى كه است معتبر است و اشكالى ندارد اين روايت معتبر است. تفصيلش بايد بحث بشود. از بحث مى‏مانيم. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا ثابت مى‏شود كه مطلق البكاع عيبى ندارد. ولكن مى‏دانيد تارتاً انسان گريه مى‏كند بر ميّت يا مطلق الجزع را دارد. ولكن با اين جزع راضى است به قضا رب. خداوندا تو صلاح دانسته بودى كه از دست ما گرفتى. اين ولد را يا اين پدر را. ولكن راضى هستم. ولكن چه كنم كه قلب مى‏سوزد و اشك جارى مى‏شود. اين جا است كه صاحب العروه فرموده است بر اين كه در اين مواردى كه با رضا به قضا الله بوده باشد گريه كردن براى ميت كه تسكين قلب بوده باشد حرقة القلب ساكن بشود مستحب است. آن را هم از اين روايت استفاده كرده است صدوق عليه الرّحمه. در روايت چهارمى روايت، روايت مرسله است. محمد ابن على ابن الحسين قال الصّادق(ع)...مات ابراهيم ابن رسول الله (ص) قال رسول الله حزناً عليك يا ابراهيم و انّا لصابرون. ما صابر هستيم. يعنى به قضا خداوند به مصيبت صبر مى‏كنيم. امتحان خداوندى است. قضا خداوندى است. يحزن القلب. قلب محزون مى‏شود. و تدمع العين. عين اشك را مى‏ريزد. و لا نقول ما يسقط الرّب. پشت سر اين اينجور مى‏گويد. و قال (ع). يك نكته‏اى بگويم. يادتان بوده باشد. اين كه صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه و غير من لا يحضر الفقيه اين جور روايتى را نقل مى‏كند قال‏
الصّادق(ع) پشت سرش مى‏گويد و قال (ع)، و قال (ع) همان امام صادق سلام الله عليه است. اين كه بعضى‏ها اين روايت اولى را كار ندارند. روايت دومى را فقط نقل مى‏كنند كه محلّ استشهاد است. نه اين جاها. در ساير جاها. اين روايت را مضمره تعبير مى‏كنند. مى‏گويند معلوم نيست كه از كه نقل مى‏كند. نه اين كه پشت سرش مى‏گويد و قال (ع). هر وقت اين جور چيزى ديديد در يك بحثى، نگاه به اصلش بكنيد كه اگر قبلش گفته است عن ابى عبد الله (ع) قال الصّادق(ع) ان الصّادق (ع) پشت سرش فرموده است و قال صادق (ع) اين هم اگر قبلاً سند داشته باشد خب هيچ. سند نداشته باشد، مرسله باشد دومى هم مرسله مى‏شود. مضمره نمى‏شود. در اين مرسله دارد و قال (ع) من خاف على نفسه من مجرم بمصيبتٍ از اصابت مصيبتى بر نفسش بترسد، فاليفض من دموعه فانّه يسكن منه.آن وجد ساكن مى‏شود. خوف بر نفسش ديگر نمى‏شود. خارجاً هم همين جور است. مى‏گويند بگذاريد گريه بكند. اگر توى قلبش بماند براى خطر است. روى اين حساب حكم به استحباب مى‏كنند. منتهى اين روايت مى‏دانيد كه مرسله است. دلالت بر استحباب نمى‏كند. اين فقط حكم، حكم ارشادى است. انسان اگر احتمال بدهد كه خطرى بر او بوده باشد، اين به جهت تحفّظ بر نفس است. احتياط بر نفس است. احتياط استحبابى بر نفس است، به عنوان احتياط مستحب مى‏شود. و الاّ بخصوصه مستحب بوده باشد، به اين دليل نمى‏شود. پس فتلخّص ان ما ذكرنا بر اين كه اين گريه كردن همين جور است. استحباب فى نفسه جايز است، و كراهتى هم ندارد، چه با صدا بوده باشد، چه بى صدا. يك كلمه‏اى است در عبارت عروه. نمى‏دانم بگويم يا نگويم. ايشان فرموده است كه امّا بكاع و جزع اشكالى ندارد جايز است معلّقاً بر اين كه بعدم الرّضا بقضا الله نبوده باشد. معنايش عبارت از اين است كه اگر راضى به قضا الله نباشد، توى نفسش مى‏گويد خدا چه جور خدايى است. چرا اين كار را در حق من كردى؟ اعتراض به خدا دارد. رضا ندارد. كانّ اين حرام است. مقتضاى عبارت عروه و كذا مقتضاى عبارت جملة من الاصحاب اين است كه اين جور جزع و بكاع مقارن است به عدم الرّضا كه همان در اين روايت داشت كه نمى‏گوييم چيزى كه ما يسقط الرّب رب را به سخط بياورد. مثل اين كلام كه اين چه خدايى كردن است كه اين كار را در حق من كردى. عرض مى‏كنم ايشان فرموده است بابى هم دارد در وسائل. بابى هم دارد بر اين كه وجوب الرّضا بقضا الله. بابى دارد در همين ابواب التّعزيه. و در آن جا رواياتى نقل كرده است كه روايات متعدد است. آن جا اين است كه علامت ايمان و مؤمن بودن شخص به قضا الرّب معلوم مى‏شود. و هكذا راضى نبودن به قضا الرّب رأس كلّ خطيئه است. اينها همين جور است اين جور روايات. الاّ انّه از آنها استفاده بشود بر اين كه اين يك وجوب تكليفى است كه بايد شخص اين جور بوده باشد. اگر بر خدا اعتراض داشت قبلاً اين مستحقاتش مى‏شود، ما درست از اين روايات نفهميديم اين معنا را كه روايات به اين معنا دلالت مى‏كند. آن مقدارى كه فهميده‏ايم و ملتزم مى‏شويم احتياج به روايت ندارد تارتاً عدم رضا به قضا الله مستلزم نفى عدل از خدا است. كما اين كه سمعنا از بعضى كسانى كه پسرشان فوت كرده بودند اين جور مى‏گفت بر اين كه اين ظلم است از خداوند. عقل را نفى مى‏كرد. اين اگر بوده باشد، اين بلااشكال از ايمان خارج مى‏كند. چون كه مؤمن بودن مؤمن به دو شى‏ء است بعد از اصول و عقايد. توحيد و نبوّت و معاد. معتقد بوده باشد به امامت، و معتقد به عدل خدا بشود. عدل از شرايط ايمان است. اگر اين جور نفى عدل را بكند از خداوند، از ايمان خارج مى‏شود. ملحق مى‏شود به آن جهنّمى‏ها. به آنهايى كه فرض كنيد عمداً و متعمداً ولايت يا عدل را منكر شده‏اند در خداوند. و امّا اگر به آن مرتبه نرسد. خب الان مصيبت وارد شده است. جزع و فزع مى‏كند و مى‏گويد نه اين عدل نيست. من راضى نيستم به اين. من راضى به اين فعل خدا نيستم. مجرّد اين عدل را از خداوند نفى نمى‏كند. اين حالتى رخ داده است كه به مقتضاى اين كه قصدى هم ندارد فكرى هم ندارد از شدّت مصيبت اين جور مى‏گويد كه اين كار خوبى نبود خدا در حقّ من كرد به اين مقدار. اگر اين جورى بوده باشد اين هم حرام بوده باشد كه مقتضاى عبارت صاحب العروه اين است اگر نگاه كنيد و مقتضاى آنى كه‏
در صاحب وسائل باب را عنوان كرده است اين است، تأمّل بفرماييد ببينيد همين جور است يا نه. اين كلام در مقام اول.
امّا مقام ثانى كه بكاع يا جزع بر ائمه هدى سلام الله عليهم است. آنى كه در راه دين به آنها اين ظلم‏ها شده است. از نبى اكرم شروع بفرماييد. يا از مؤمنين و آنهايى كه مثلاً فرض كنيد اصحاب سيد الشّهدا سلام الله عليه بوده‏اند به آنها اصابت كرده است، آنها خودش بكاع به آنها خودش عبادت است. يكى از عبادات اين بكاع است. بكاع بر اينها يكى از عبادات است. رواياتى در ما نحن فيه نقل شده است كه از آن روايات اين معنا ظاهر مى‏شود كه بكاع بر سيد الشّهدا سلام الله عليه و هكذا بكاع بر ساير ائمه در آن روايت ديگر كتاب متعدد بود. نتوانستم او را بياورم. در جلد مزار كه جلد ده وسائل است. در آن جا بابى دارد بر اين كه استحباب البكاع لسيد الشّهدا و ساير الائمة عليهما السّلام دو تا روايت كه هر دو روايت صحيحه است در اول باب نقل مى‏كند. نقل مى‏كند. يكى از آن روايات اين است امام صادق سلام الله عليه اين جور فرمود به فضيل ابن يسار. روايت من حيث السّند صحيحه است. سند روايت هم كانّ همين جور است. على ابن ابراهيم عن ابيه يا محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن بكر ابن محمد كه بكر ابن محمد عضدى است عن الفضيل ابن يسار. اين بكر ابن محمد ابن عضدى از اجلاّ است. امر عمراً طويلاً. هم امام صادق سلام الله عليه را درك كرده است. هم امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه را و هم امام رضا سلام الله عليه. بدان جهت على ابن ابراهيم پدرش نقل مى‏كند از او، او هم نقل مى‏كند از فضيل ابن يسار. فضيل ابن يسار اين جور مى‏گويد بر اين كه، مى‏فرمايد بر اين كه هر چشمى كه فى ما اصابنا امام (ع) جمع مى‏گويد نه سيد الشّهدا سلام الله عليه را. فى ما اصابنا هر دمى اشك بريزد ولو به اندازه اين كه پر پشه بريزد، خداوند متعال جميع گناهان را عفو مى‏كند. اين را ما در بحث گفته‏ايم. نمى‏دانم در بحث قضا بود، در بحث توبه بود، گفته‏ايم اين توسّل الى الائمة عليهما السّلام و هكذا گريه كردن عدل توبه است. چه جورى كه توبه مكفّر سيّعات است، توسّل به اينها زيارت به اينها، گريه كردن به اينها عدل توبه است. چه جورى كه در توبه حقوق النّاس حل نمى‏شود. انسان اگر مقروض است، حقّ قصاص كسى بر گردنش دارد توبه مكفّر آنها نيست، توبه فقط عقاب را بر معصيت رفع مى‏كند. ولكن آن حقوق سر جايش است. بايد ادا كند. اين گريه كردن بر ائمه صلوات الله و سلام عليهم هم همين جور است. حقوق النّاس را رفع نمى‏كند. كما اين كه توبه رفع نمى‏كند. بدان جهت آن حقوقى كه راجع بين خود شخص و بين خدايش است و عقاب از جهت آنها است آن گناهانى كه هست آمرزيده مى‏شود. خداوند متعّال اينها را در دنيا زيارتشان را و ساير توسّلات به آنها را به همه قسمت بفرمايد. الحمد الله ربّ العالمين.