جلسه 1050
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1050 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
در ما نحن فيه يك مسأله بكاع على الموتى است. كه شخص بر ميت خودش به آن ميت گريه مىكند. چه با صوت، چه بلاصوت. يك مسأله جزع على الميت است. آن جزعى كه فى ما بعد بيان خواهيم كرد انشاء الله. فعلاً كلام ما در مجرّد البكاع الميت است كه آيا بكاع على الميت قطعاً بكاع على الميت حرمتى ندارد. براى اين كه سيره مستمرّه بر اين جارى است حتّى من المتشرّعه و من المتديّنين بر موتايشان گريه مىكنند. و اگر اين گريه كردن در شرع حرام بود، اين معنا از واضحات مىشد عند المتشرّعه. و اين است كه جزع مسأله اخرى است. او را بحث خواهيم كرد. كلام در ما نحن فيه در مجرّد البكاع است. چه جور مىتواند شخصى بگويد بر اين كه مجرّد بكاع على الميت مع الصّوت يا بلاصوت حرام است با اين سيره مستمره. بدان جهت ممكن است كسى ملتزم به كراهت بشود. و بگويد بكاع على الميت مكروه است. عرض كردم كلام در آن ائمه عليهما السّلام گريه كردن بر ظلمى كه بر آنها جارى شده است و به رسول اكرم (ص) و دخت گرامىاش فاطمة الزّهرا سيّدة النّساء العالمين يا متقرّبين به ائمه عليهما السّلام كه سيد الشّهدا سلام الله عليه، ابوالفضل العباس، قمر بنى هاشم، اختها زينب كبرى شريكة الحسين فى قيامه و انفاذ و به نتيجه رساندن آن قيامى كه سيد الشّهدا سلام الله عليه كرد كه راوى مىگويد وقتى كه خطبه مىخواند كانّه تنفق بلسان علىٍ(ع). اين جور خدمتى را كرد. بكاع بر اينها و به على ابن الحسين و آنى كه متعلّقين به اهل البيت است كه ظلمى كه بر اينها جارى شده است، آن بكاع بحث على حدّه دارد كما اين كه ديروز اشاره كردم. ولو در ما نحن فيه در كلمات جدا نكردهاند او نه حكم آخرى دارد. كلام در بكاع انسان بر ميت خودش است كه اهلش است. اولادش است. صديقش است. مؤمنى است كه با او الفت داشت. يا الفتى هم نداشت. بر مؤمن گريه مىكند. چون كه مظلوماً قريباً از دنيا رفته است. كسى ندارد. كلام در اين بكاع است كه جهت شعائر دينى ندارد. جهت حفظ قيام حسينى ندارد. اين عناوين را ندارد. خود بكاع على الميت كه اهلش است. اولادش است. برادرش است. اينها را مىگوييم كه جايز است لجريان سيرة المتشرّعه و خودش هم كراهتى ندارد. چون كه منعى ثابت نشده است. بلكه در روايات، رواياتى وارد شده است كه از آن روايات استفاده مىشود بر اين كه اين بكاع چه مع الصّوت، چه بلاصوت هيچ حضاضتى ندارد. حتّى در موثّقه ابى بصير در باب هشتاد و هفت از ابواب الدّفن اين جور بود. روايت اولى است در باب 87. محمد ابن يعقوب عن حميد ابن زياد نينوايى شيخ كلينى قدس الله نفسه. از اجلاّ است. عن حسن ابن محمد ابن سماعه عن غير واحدٍ عن ابان عن ابى بصير به واسطه حسن ابن محمد ابن سماعه تعبير به موثقه كرديم. عن احدهما(ع) قال لمّا ماتت رقيه بنت رسول الله (ص)، قال رسول الله الحقى يسلفن الصّالح. رسول الله خطاب كرد كه لاحق بشود به سلف صالح ما. آن جا دارد كه عن احدهما(ع) مىگويد و فاطمة عليها سلام على شتير القبر تنهدر دموئها فى القبر. فاطمه (ع) هم ايستاده بود و بر آن خواهرش گريه مىكرد به نحوى كه اشكش توى قبر ريخته مىشد. معلوم مىشود اگر، اين گريه به جهت دين نبود. اين گريه، گريهاى بود همان گريهاى كه انسان بر ميّى خودش گريه مىكند. اين عنوان را داشت. اگر چيزى بود رسول الله (ص) هم حاضر بود اگر حضاضتى داشت منع مىكرد دخترش را از اين جور گريه كردن. و هكذا در روايات ديگرى كه وارد شده است در آنها گريه كردن اشكالى ندارد. بلكه دارد در آن روايت ديگرى كه آن روايت ديگر ولو در
سندش سهل ابن زياد است روايت سومى است، آن جا دارد لمّا مات ابراهيم ابن رسول الله پسر نبى اكرم فوت كرد، در اين صورت حملت عين رسول الله (ص) بالدّموع. ثمّ قال رسول الله (ص) تدمع العين. چشم اشك را مىريزد. و يحزن القلب و نا نقول ما يسقط الرّب. چيزى كه خداوند را به غضب بياورد ما شكرى نمىكنيم. نا نقول ما يسقط الرّب. و انّا بك يا ابراهيم لمحزونون. اين فقط مجرّد حزن است. در ما نحن به رضاى به قضا خداوندى است. اين جور بكاع را اين هم مال جهت دينى نداشت. ابن رسول الله (ص) بود. رسول الله خودش گريه كرده است بر پسرش. بدان جهت كه جرأت دارد بگويد بر اين كه مجرّد البكاع مكروه است. چه با صدا باشد، چه بى صدا. گفتهاند بر اين كه جزع را استثنا كنيد. جزع مطلب آخرى است كه خواهيم گفت. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا اشكالى ندارد. عامّه نقل كردهاند. اين روايت، روايت عامّه است. عامّه نقل كردهاند كانّ رسول الله (ص) نهى كرده است از بكاع عن الميت. بر ميت گريه كردن را نهى كرده است و فرموده است بر اين كه الميت يعذّب ببكاع اهله. ميت معذّب مىشود به بكاع اهلش كه اين همان حديثى است كه عامّه نقل كردهاند، صاحب العروه در عروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد اين سند ضعيف است، يك روايتى است كه عامّه نقل كرده است و خودش هم مخالف با كتاب مجيد است. چون كه خداوند متعّال در قرآن مجيد مىفرمايد لا تزر وازرتاً وزرا الاخرى. اينها گريه مىكنند افرض حرام مىكنند. به ميت چه مربوط است كه او معذّب بشود. عرض مىكنم بر اين كه اگر مراد از اين عذاب، عذاب جزائى بوده باشد، معنايش اين است كه ميت را عذاب مىكند ملائكه عذاب. چون كه آدمها به تو گريه مىكنند. اين مخالف با كتاب است قطعاً. لا تزر وازرتاً وزرا الاخرى. حديثى كه صحيح بوده باشد، بر اگر آورده باشد شخص بر او را آورده باشد، روايت من حيث السّند بشود، مخالف با كتاب بوده باشد، مخالفتى كه جمع عرفى نباشد، موارد جمع عرفى در آن موارد آن حديث طرح مىشود على الجدار. امام (ع) فرموده است در روايات كثيره اين معنا مخالف قول ربّنا. كلّ آنى را كه بر مخالف كتاب است باطل است. جاء به برّنا فاسق. بدان جهت اين همين جور است. امّا مراد لعلّ بالاتر از لعلّ. مراد از عذاب، عذاب جزاء بر عمل نيست. مراد از عذاب، ناراحتى است كه حتّى در السنه ما هم گفته مىشود. كه آن السنه مىگويند كه بابا شما گريه مىكنيد اين ميتتان ناراحت مىشود كه من اينها را به اين عذاب انداختهام، به اين حالت انداختهام. ميت متأثّر مىشود. اين روايت معنايش اين است. بدان جهت اين كه فعلاً هم در السنه معروف است كه ميت ناراحت مىشود گريه نكنيد خيلى خصوصاً به مادر و پدرش توصيه مىكنند كه گريه نكنيد. ميت ناراحت مىشود، اين منشأئش همين حرف است كه الميت يعذّب ببكاع اهله يعنى ناراحت مىشود. اين عيبى ندارد ملتزم شدن به اين كه شايد اين جور باشد. ميت ناراحت بشود اين مخالف كتاب نيست. بدان جهت روايت من حيث السّند ضعيف است. اگر صحيح بود قبول مىكرديم. بدان جهت پس اين روايتى كه روية العامّه اين را بگذاريد كنار. ولكن در روايات ما گفته شده است كه روايتى است كه از او كراهت بكاع بما هو بكاعٌ چه با صدا باشد، چه بى صدا كه اصل بكاع على الميت فى نفسه مكروه است. در بعضى روايات ظاهر مىشود كه بكاع بما هو بكاعٌ براى ميت مكروه است. اين روايت در همان باب 87 صحيحه معاوية ابن وهب است. در اين صحيحه معاوية ابن وهب اين جور است كه روايت 9 است در اين باب. نقل مىكند اين روايت را حسن ابن محمد طوسى. حسن پسر نقل مىكند. پسر شيخ طوسى در انبويش نقل مىكند عن ابيه از پدرش كه شيخ الطّائفه است عن المفيد از مفيد نقل مىكند. مفيد هم نقل مىكند عن ابن قولويه. ابن قولويه همان جعفر ابن محمد ابن قولويه است. پسر آنى كه در اين جا مدفون است. جعفر ابن محمد ابن قولويه اين در عراق مدفون است. او هم نقل مىكند از پدرش كه محمد ابن قولويه است. محمد ابن قولويه از اصحاب سعد ابن عبد الله بود. او هم از سعد نقل مىكند يعنى سعد ابن عبد الله آن هم نقل مىكند سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى احمد ابن محمد ابن عيسى هم عن الحسن ابن محبوب عن ابى محمد الانصارى كه شخص جليلى است. شخص ثقهاى است.
عبد الله ابن عثمان است ظاهراً اسمش. از اجلاّ است. نقل مىكند عن معاوية ابن وهب. معاوية ابن وهب هم شأن و جلالتش واضح است، عن ابى عبد الله(ع). حديث، حديثى است كه من حيث السّند تمام است. آن جا دارد قال ابى عبد الله (ع) كلّ الجزع و البكاع مكروهٌ. هر جزع و هر بكاع مكروه است. ما سوى الجزع و البكاع لقتل الحسين سلام الله عليه. غير از بكاع و جزعى كه بر سيد الشّهدا سلام الله عليه است، ساير بكاع مكروه است. اين را انشاء الله خواهيم گفت و اشكالى هم ندارد. بكاع، بكاع متعارف. يك وقت اين است كه انسان آن قدر جزع و فزع مىكند، چنان بكاع مىكند كه نفس از اعتدال خارج مىشود. اينها كه اهل بكاع هستند مىدانند چه مىگويم. يك وقت انسان يك گريهاى مىكند، يك جزعى مىكند كه نفسش از اعتدال خارج مىشود. ديگر نمىفهمد چه كار مىكند. اين منهىٌّ عنه است الاّ للحسين. حسين سلام الله عليه خصوصيتى ندارد. دليل خواهيم گفت كه ائمه هدى صلوات الله و سلام عليهم و اهل بيت آنى كه به آنها اصابت كرده است رسول اكرم، مصائب رسول اكرم و متعلّقين آنها و آنى كه تعلّق دارند به اينها ديگر. آن تعلّقى كه فى ما بعد ذكر خواهيم كرد، او مستثنى است. آن جا جزع و فزع عيب ندارد. اين كه بكاع كلّ بكاعٍ و جزع كه با جزع مقارن آورده است بكاع را كه صاحب وسائل مىگويد مراد مقارنت است، نه مطلق الجزع هم نيست. جزع هم مراتبى دارد. يك مرتبهاى است كه نفس را از اعتدال خارج مىكند. چرا؟ چون كه بكاع و جزع مطلق است در اين جا. همان بكاعى را مىگيرد كه نفس را از اعتدال خارج نمىكند، و هم بكاعى را مىگيرد كه نفس از اعتدال خارج مىشود كه توأم با جزع كذايى است. رواياتى كه خوانديم آن روايات مطلق البكاع را گفتند عيبى ندارد. فاطمه زهرا سلام الله عليه در روايت معتبره بر خواهرش گريه مىكرد. گريهاش هم شديد بود. پس اين روايت صحيحه به واسطه ما تقدّم حمل مىشود به آن جايى كه نه صاحب وسائل حمل كرده است كه اين دو تا معاً توأم بشود. نه اين جور نيست. خود مطلق الجزع هم عيبى ندارد كما سيعتى. حمل مىشود بر آن بكاع و جزعى كه نفس را از اعتدال خارج مىكند. اين جور بكاع مكروه است. حرمتى ندارد. مكروه است. ولكن در ما نحن فيه اين كراهت دارد الاّ لسيّد الشهدا سلام الله عليه. اين كه صاحب العروه در عبارتش دارد بر اين كه ممكن است ملتزم بشويم مطلق الجزع مكروه است. از اين صحيحه استفاده كرده است. استفاده نمىشود. خواهيم گفت كه مراد از اين جزع، جزعى است كه نفس از اعتدال خارج مىشود. آن مرتبهاى از آن جزع است و مرتبهاى از آن بكاع است. بكاع مراتبى دارد. آن بكاع و آن جزع مكروه است، الاّ لسيّد الشّهدا سلام الله عليه.
سؤال؟ عرض مىكنم تفصيلش در باب رجال است. اين را كه گفتم ابو محمد انصارى اين به قرينه ساير رواياتى كه است معتبر است و اشكالى ندارد اين روايت معتبر است. تفصيلش بايد بحث بشود. از بحث مىمانيم. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا ثابت مىشود كه مطلق البكاع عيبى ندارد. ولكن مىدانيد تارتاً انسان گريه مىكند بر ميّت يا مطلق الجزع را دارد. ولكن با اين جزع راضى است به قضا رب. خداوندا تو صلاح دانسته بودى كه از دست ما گرفتى. اين ولد را يا اين پدر را. ولكن راضى هستم. ولكن چه كنم كه قلب مىسوزد و اشك جارى مىشود. اين جا است كه صاحب العروه فرموده است بر اين كه در اين مواردى كه با رضا به قضا الله بوده باشد گريه كردن براى ميت كه تسكين قلب بوده باشد حرقة القلب ساكن بشود مستحب است. آن را هم از اين روايت استفاده كرده است صدوق عليه الرّحمه. در روايت چهارمى روايت، روايت مرسله است. محمد ابن على ابن الحسين قال الصّادق(ع)...مات ابراهيم ابن رسول الله (ص) قال رسول الله حزناً عليك يا ابراهيم و انّا لصابرون. ما صابر هستيم. يعنى به قضا خداوند به مصيبت صبر مىكنيم. امتحان خداوندى است. قضا خداوندى است. يحزن القلب. قلب محزون مىشود. و تدمع العين. عين اشك را مىريزد. و لا نقول ما يسقط الرّب. پشت سر اين اينجور مىگويد. و قال (ع). يك نكتهاى بگويم. يادتان بوده باشد. اين كه صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه و غير من لا يحضر الفقيه اين جور روايتى را نقل مىكند قال
الصّادق(ع) پشت سرش مىگويد و قال (ع)، و قال (ع) همان امام صادق سلام الله عليه است. اين كه بعضىها اين روايت اولى را كار ندارند. روايت دومى را فقط نقل مىكنند كه محلّ استشهاد است. نه اين جاها. در ساير جاها. اين روايت را مضمره تعبير مىكنند. مىگويند معلوم نيست كه از كه نقل مىكند. نه اين كه پشت سرش مىگويد و قال (ع). هر وقت اين جور چيزى ديديد در يك بحثى، نگاه به اصلش بكنيد كه اگر قبلش گفته است عن ابى عبد الله (ع) قال الصّادق(ع) ان الصّادق (ع) پشت سرش فرموده است و قال صادق (ع) اين هم اگر قبلاً سند داشته باشد خب هيچ. سند نداشته باشد، مرسله باشد دومى هم مرسله مىشود. مضمره نمىشود. در اين مرسله دارد و قال (ع) من خاف على نفسه من مجرم بمصيبتٍ از اصابت مصيبتى بر نفسش بترسد، فاليفض من دموعه فانّه يسكن منه.آن وجد ساكن مىشود. خوف بر نفسش ديگر نمىشود. خارجاً هم همين جور است. مىگويند بگذاريد گريه بكند. اگر توى قلبش بماند براى خطر است. روى اين حساب حكم به استحباب مىكنند. منتهى اين روايت مىدانيد كه مرسله است. دلالت بر استحباب نمىكند. اين فقط حكم، حكم ارشادى است. انسان اگر احتمال بدهد كه خطرى بر او بوده باشد، اين به جهت تحفّظ بر نفس است. احتياط بر نفس است. احتياط استحبابى بر نفس است، به عنوان احتياط مستحب مىشود. و الاّ بخصوصه مستحب بوده باشد، به اين دليل نمىشود. پس فتلخّص ان ما ذكرنا بر اين كه اين گريه كردن همين جور است. استحباب فى نفسه جايز است، و كراهتى هم ندارد، چه با صدا بوده باشد، چه بى صدا. يك كلمهاى است در عبارت عروه. نمىدانم بگويم يا نگويم. ايشان فرموده است كه امّا بكاع و جزع اشكالى ندارد جايز است معلّقاً بر اين كه بعدم الرّضا بقضا الله نبوده باشد. معنايش عبارت از اين است كه اگر راضى به قضا الله نباشد، توى نفسش مىگويد خدا چه جور خدايى است. چرا اين كار را در حق من كردى؟ اعتراض به خدا دارد. رضا ندارد. كانّ اين حرام است. مقتضاى عبارت عروه و كذا مقتضاى عبارت جملة من الاصحاب اين است كه اين جور جزع و بكاع مقارن است به عدم الرّضا كه همان در اين روايت داشت كه نمىگوييم چيزى كه ما يسقط الرّب رب را به سخط بياورد. مثل اين كلام كه اين چه خدايى كردن است كه اين كار را در حق من كردى. عرض مىكنم ايشان فرموده است بابى هم دارد در وسائل. بابى هم دارد بر اين كه وجوب الرّضا بقضا الله. بابى دارد در همين ابواب التّعزيه. و در آن جا رواياتى نقل كرده است كه روايات متعدد است. آن جا اين است كه علامت ايمان و مؤمن بودن شخص به قضا الرّب معلوم مىشود. و هكذا راضى نبودن به قضا الرّب رأس كلّ خطيئه است. اينها همين جور است اين جور روايات. الاّ انّه از آنها استفاده بشود بر اين كه اين يك وجوب تكليفى است كه بايد شخص اين جور بوده باشد. اگر بر خدا اعتراض داشت قبلاً اين مستحقاتش مىشود، ما درست از اين روايات نفهميديم اين معنا را كه روايات به اين معنا دلالت مىكند. آن مقدارى كه فهميدهايم و ملتزم مىشويم احتياج به روايت ندارد تارتاً عدم رضا به قضا الله مستلزم نفى عدل از خدا است. كما اين كه سمعنا از بعضى كسانى كه پسرشان فوت كرده بودند اين جور مىگفت بر اين كه اين ظلم است از خداوند. عقل را نفى مىكرد. اين اگر بوده باشد، اين بلااشكال از ايمان خارج مىكند. چون كه مؤمن بودن مؤمن به دو شىء است بعد از اصول و عقايد. توحيد و نبوّت و معاد. معتقد بوده باشد به امامت، و معتقد به عدل خدا بشود. عدل از شرايط ايمان است. اگر اين جور نفى عدل را بكند از خداوند، از ايمان خارج مىشود. ملحق مىشود به آن جهنّمىها. به آنهايى كه فرض كنيد عمداً و متعمداً ولايت يا عدل را منكر شدهاند در خداوند. و امّا اگر به آن مرتبه نرسد. خب الان مصيبت وارد شده است. جزع و فزع مىكند و مىگويد نه اين عدل نيست. من راضى نيستم به اين. من راضى به اين فعل خدا نيستم. مجرّد اين عدل را از خداوند نفى نمىكند. اين حالتى رخ داده است كه به مقتضاى اين كه قصدى هم ندارد فكرى هم ندارد از شدّت مصيبت اين جور مىگويد كه اين كار خوبى نبود خدا در حقّ من كرد به اين مقدار. اگر اين جورى بوده باشد اين هم حرام بوده باشد كه مقتضاى عبارت صاحب العروه اين است اگر نگاه كنيد و مقتضاى آنى كه
در صاحب وسائل باب را عنوان كرده است اين است، تأمّل بفرماييد ببينيد همين جور است يا نه. اين كلام در مقام اول.
امّا مقام ثانى كه بكاع يا جزع بر ائمه هدى سلام الله عليهم است. آنى كه در راه دين به آنها اين ظلمها شده است. از نبى اكرم شروع بفرماييد. يا از مؤمنين و آنهايى كه مثلاً فرض كنيد اصحاب سيد الشّهدا سلام الله عليه بودهاند به آنها اصابت كرده است، آنها خودش بكاع به آنها خودش عبادت است. يكى از عبادات اين بكاع است. بكاع بر اينها يكى از عبادات است. رواياتى در ما نحن فيه نقل شده است كه از آن روايات اين معنا ظاهر مىشود كه بكاع بر سيد الشّهدا سلام الله عليه و هكذا بكاع بر ساير ائمه در آن روايت ديگر كتاب متعدد بود. نتوانستم او را بياورم. در جلد مزار كه جلد ده وسائل است. در آن جا بابى دارد بر اين كه استحباب البكاع لسيد الشّهدا و ساير الائمة عليهما السّلام دو تا روايت كه هر دو روايت صحيحه است در اول باب نقل مىكند. نقل مىكند. يكى از آن روايات اين است امام صادق سلام الله عليه اين جور فرمود به فضيل ابن يسار. روايت من حيث السّند صحيحه است. سند روايت هم كانّ همين جور است. على ابن ابراهيم عن ابيه يا محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن بكر ابن محمد كه بكر ابن محمد عضدى است عن الفضيل ابن يسار. اين بكر ابن محمد ابن عضدى از اجلاّ است. امر عمراً طويلاً. هم امام صادق سلام الله عليه را درك كرده است. هم امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه را و هم امام رضا سلام الله عليه. بدان جهت على ابن ابراهيم پدرش نقل مىكند از او، او هم نقل مىكند از فضيل ابن يسار. فضيل ابن يسار اين جور مىگويد بر اين كه، مىفرمايد بر اين كه هر چشمى كه فى ما اصابنا امام (ع) جمع مىگويد نه سيد الشّهدا سلام الله عليه را. فى ما اصابنا هر دمى اشك بريزد ولو به اندازه اين كه پر پشه بريزد، خداوند متعال جميع گناهان را عفو مىكند. اين را ما در بحث گفتهايم. نمىدانم در بحث قضا بود، در بحث توبه بود، گفتهايم اين توسّل الى الائمة عليهما السّلام و هكذا گريه كردن عدل توبه است. چه جورى كه توبه مكفّر سيّعات است، توسّل به اينها زيارت به اينها، گريه كردن به اينها عدل توبه است. چه جورى كه در توبه حقوق النّاس حل نمىشود. انسان اگر مقروض است، حقّ قصاص كسى بر گردنش دارد توبه مكفّر آنها نيست، توبه فقط عقاب را بر معصيت رفع مىكند. ولكن آن حقوق سر جايش است. بايد ادا كند. اين گريه كردن بر ائمه صلوات الله و سلام عليهم هم همين جور است. حقوق النّاس را رفع نمىكند. كما اين كه توبه رفع نمىكند. بدان جهت آن حقوقى كه راجع بين خود شخص و بين خدايش است و عقاب از جهت آنها است آن گناهانى كه هست آمرزيده مىشود. خداوند متعّال اينها را در دنيا زيارتشان را و ساير توسّلات به آنها را به همه قسمت بفرمايد. الحمد الله ربّ العالمين.
|