جلسه 1052

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1052 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
ملخّص كلام ما اين شد در اين مصائب دينيه كه بر ائمه هدى صلوات الله و سلام عليهم بر آنها و اهل بيتشان و اولادشان و اصحابشان وارد شده است، و بر سادات دين مذهب وارد شده است، بكاع بر اين مصائب ائمه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين. و عزا در مصيبت آنها از عبادات است. فعلى است كه عبد را به خداوند متعال نزديك مى‏كند و عمل، عملى است كه محبوب خداوند است. در اين معنا روايات معتبره‏اى دلالت مى‏كند. و رواياتى كه در بكاع به حسين ابن على سلام الله عليه وارد شده است، روايات كثيره است. ولكن از باب اين كه فى الجمله معلوم بشود، آنى كه از او استفاده مى‏شود بكاع بر مصائب ائمه عليهما السّلام از عبادات است ذكر مى‏كنند.
يكى از اينها صحيحه محمد ابن مسلم است. در اين صحيحه محمد ابن مسلم چند سند دارد. يك سند مال صدوق است كه روايت سومى است. در جلد ده، باب 66 از ابواب المزار روايت 3 است. يكى سند صدوق است. و عن محمد ابن موسى المتوكّل كه شيخ صدوق است. لا بعث به. ثقه است. عن عبد الله ابن جعفر الهمير عن احمد و عبد الله ابن محمد ابن عيسى. محمد ابن عيسى اشعرى دو تا پسر داشت. يكى احمد، يكى عبد الله. احمد جلالتش واضح است كه محمد ابن يحيى از او نقل مى‏كند. اين عبد الله يك خورده توثيق ثابت نشده است. منتهى هر دو تا است. عن احمد و عبد الله ابن محمد ابن عيسى. هر دو احمد هم در اين جا هست. عن الحسن ابن محبوب عن علاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر (ع). يك سند اين است. بعضى‏ها ممكن است در اين محمد ابن موسى ابن متوكّل مناقشه كنند، ولكن عرض كردم ثقه است. جاى مناقشه نيست.
اين روايت را على ابن ابراهيم صاحب التّفصير در تفصيرش به سند ديگرى نقل كرده است كه على ابن ابراهيم در سوره دخان است. در سوره دخان اين روايت را اين جور نقل كرده است. سندش اين جا هم دارد و رواه على ابن ابراهيم فى تفصيره عن ابن محبوب اين اشتباه است. رواه على ابن ابراهيم فى تفصيره عن ابيه عن الحسن ابن محبوب. به واسطه پسرش از حسن ابن محبوب نقل مى‏كند. آن جا عن ابى جعفرٍ (ع). قال كان على ابن الحسين يقول اىّ ما مؤمنٍ دمعت عيناه القتل الحسين حتّى تسيل على خدّّيه وضع الله...يسكنها احباباً و ايّما مؤمنٌ دمعت عينا حتىّ تسيل على خدّين فى ما مسحنا من الاذى من عدّونا فى الدّنيا...الله مبضّع صدقٍ در تفصيل آن آيه هم على ابن ابراهيم نقل كرده است. و اىّ ما مؤمنٍ مسحه فدمعت عيناه. فيما است. جمع است. اهل ابيت صلوات الله عليه و سلام عليهم. فدمعت عينا حتّى تسيل على خدّى ممّا مسحنا او اذى فينا صرف الله عن وجهه الاذى و آمنه يوم القيامه من سخته و النّار. و اين را مى‏دانيد و هكذا روايات ديگر كه گفتيم در ما نحن فيه است. در اين رواياتى كه هست يكى هم قضيه ريّان ابن شبيب معروف است. روايتش هم روايت صحيحه است. نقل كرده است، صدوق عن محمد ابن على ابن ما جيلويه عن على ابن ابى هاشم عن ابيه عن ريّان ابن شديد عن الرّضا(ع) يابن شديد ان كنت وافياً لشى‏ءٍ فكبع للحسين و العلى فانّه ذبح كما يذبح الكبش و قتل...من اهل بيت سمانية عشر...مالهم فى الارض كبيرهم و لقد بكاع...السبّع و الارضون لقتله. در سوره دخان هم به واسطه بكاع سماوات و الارض للحسين (ع) و يحيى ابن ذكريا اين روايت را نقل كرده است. و آن روايت را با چند روايت ديگر. دو تا روايت ديگر نقل كرده است على ابن ابراهيم. تا آخر مى‏گويد كه يابن شديد ان‏
سرّك ان يكون لك من الثّوابٍ...لمن استشهد مع الحسين فقل متاع ذكرته يا ليتنى كنت معكم فافوض فوضاً عظيم. غرض اين روايات دلالت مى‏كند بر اين كه بكاع و حزن و عزا براى ائمه عليهما السّلام و اهل ابيت روى آن مظالمى كه به اينها وارد شده است از قبل عداء الله وارد شده است، اين بكاع بر اينها خودش محبوب خدا است مثل ساير العبادات. اينها به مظلوميت اينها گريستند. منتهى مى‏دانيد كما ذكرنا انّما يتقبّل الله من المتّقين. يادتان نرود. آن كسى كه متّقى است. اين عبادت را اتيان مى‏كند، اين ثواب اينهايى كه هست، نسبت به او متيقّن است. انّما يتقبّل الله من المتّقين. و امّا گريه كردن رواياتى كه در محو سيّعات براى زوّار و اينها وارد شده است، آنها سر جايش است. گفتيم عيبى ندارد خداوند متعال به واسطه كسى كه زيارت مى‏كند، آن هم در حال زيارت بايد متّقى بوده باشد. عارف به حقّ امام بوده باشد. در تمامى رواياتش ايّما مؤمنٍ هست. آنى كه قلباً تصديق دارد. آنى كه ايمان دارد و در حال زيارت متّقى است، عيبى ندارد آنها را هم ملتزم شدن. و امّا اين كه كسى هر فجورى را بكند ولو من زيارت كردم چشمم هم اشك آمد تمام شد كار من اين جور نيست. انّما يتقبّل الله من المتّقين. بايد متّقى بوده باشد. كسى بوده باشد. روى اين حساب است. منتهى ممكن است روز قيامت مادر ائمه صلوات الله و سلامه عليها شفاعت كند كه اين به پسر من گريه كرد يك جايى، آن سر جاى خودش است. آنها را ما منكر نيستيم. و لكن اين وعده ثواب بر اين عمل مثل ثوابى كه در ساير اعمال و عبادات است، كه انسان حين الاتيان متّقى بوده باشد. تقوا داشته باشد كه اين اجر به او برسد. اين نسبت به بكاع.
و امّا الجزع آنى كه در عرف جزع به او منطبق مى‏شود كه جزع مى‏كند در اين مصيبت. به سرش مى‏زند، به صورتش مى‏زند، به سينه‏اش مى‏زند، واويلا مى‏گويد، و اويلا مى‏گويد، وا صبورا مى‏گويد كه همين كه اين دستجاتى كه به حساب زهرا سلام الله عليها در مى‏آيند كه بر پسر او عزا مى‏گيرند، اين دستجات كه عنوان جزع دارد بر آنها، كلّ جزعٍ و بكاع مكروهٌ الاّ للحسين (ع). عرض كردم حسين (ع) به واسطه اين كه مصيبت او كما فى الرّوايات اشد است. ساير ائمّه مادرش هم همين جور است. اين جزع كراهتى ندارد. اين جزع مطلوب است. الاّ للحسين (ع) اين مطلوب است. چيزهايى كه از عنوان جزع خارج است، عنوان جزع و عزا به او صدق نمى‏كند، مثل اين كه بازى در مى‏آورند. خم مى‏شوند. راست مى‏شوند. آنها را نمى‏گويم. آنى كه عنوان جزع به او صادق بشود. به عنوان عزا صادق بشود كه در روايات هم اشدّ الجزع را امام(ع) بيان كرد، كلّ جزعٍ مستحب است، مكروه است الاّ للحسين و آنى كه درباره ائمه و اهل بيت آنها به مظالم آنها انسان جزع بكند، اين از عبادات است. و اين كه بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند، استفتاء هم جوابش را نوشته بودند كه خب اين بعضى دستجات كه اين جور در مى‏آيند و بعضى كارها مى‏كنند، اينها كه در زمان ائمه عليهما السّلام نبود. اينها چه جور مى‏شود؟ اينها مشروع نيستند. اينها شايد بدعت باشد. جوابش را نوشتيم كه شما در زمان ائمه عليهما السّلام آن جا را قياس نكنيد. در زمان ائمه عليهما السّلام زمان تقيه شيعه بود. نمى‏توانستند كارى بكنند. اگر تقيّه نبود كه در تقيّه زندگى مى‏كردند آنها به سر و صورت مى‏زدند اين را ما يقين داريم كه اگر تقيه نبود آنها هم مى‏زدند. كارهاى بالاتر از اينها را كرده‏اند. دست و پا داده‏اند در راه زيارت سيد الشّهدا سلام الله عليهم.
بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گفتيم اگر آن زمان نبود مجرّد نبود، آن به جهت او بود. شايد...همين جور است مطمئناً كه اين جزع‏ها در آن زمان هم بود. اين جزع‏هايى كه در آن زمان به سينه زدن و به سر زدن و امثال اينها در ما نحن فيه كه در روايت هم اشقّ الجزع ذكر كرده است. اگر بود، شيعه هم اين كار را مى‏كردند. و الاّ اين كه علم سياه مى‏زنيد، در خانه‏ها سياه مى‏زنيد و اينها، اينها هم اصحاب ائمه نمى‏كردند اينها را. بگوييم اينها هم بدعت است. اين جور نيست. اينها در آن زمان نبود چون كه شيعه در تقيه بود. و الاّ در تقيه نبود آنى كه عنوان جزع به او منطبق است، عنوان عزا به او منطبق است، عنوان حزن على الائمّه به او منطبق است، عرض كردم او عمل مشروع است و مستحب است. مصداق آن زمان نداشت لتّقيه او غير التّقيه اين منافات ندارد به حسب اين كه امام روحى له الفداه كبراى را بيان فرمود. كلّ جزعٍ و بكاع مكروهٌ الاّ للحسين (ع) صلوات الله و سلام عليهم آنها هم مى‏شود مستحب. تمام كرديم اين بحث را به طور اجمالى كه بيان كرديم براى اهلش كفايت دارد.
سؤال؟ عرض مى‏كنم عنوان جزع بايد صادق بشود. اين جور عرض كردم. عنوان جزع اگر صادق شد، فى نفسه مانع ندارد. منتهى يك عنوان ديگرى اگر داشته باشد كه وهن مى‏شود بر شيعه، مردم فرار از شيعه مى‏كنند و مى‏گويند اينها وحشى هستند و كذا هستند، آن عنوان آخر است. عنوان جزعش اول بايد محرز بشود، اگر عنوان جزعش محرز شد نمى‏آيد آن جا استحباب. عنوان جزع بايد اول محرز بشود و بعد از محرز شدن اين عنوان ديگرى هم كه فرار دادن مردم است از رغبت به تشيّع منطبق نشود يا حرام ديگرى منطبق نشود. خدا رحمت كند به آن علمايى كه از آنها تقليد مى‏كرديم. مى‏گفتند اين دستجاتى كه هست بعضى‏ها مى‏گفتند كه عيبى ندارد. هر كارى مى‏كنيد بكنيد. سينه بزنيد، سر بزنيد، خاك بماليد. ولكن سنج نزنيد. آن سنج را محرّم خارجى مى‏شمرد كه از استعمالات آلات لحم آنها ما نمى‏گوييم آن سنجى كه آن جا مى‏زنند حرام است. آن دليل به حرمت نمى‏گوييم آن حرام است. غرض اين است كه بايد متّقى باشد در انسان در عملش. مرتكب محرّم آخر نشود. بله، بايد نكات را حساب بكنيد و روى حساب آنى كه من خدمت شما عرض كردم اميدوارم اگر اطرافش را كسى محيط بشود كه چه گفتم، مطلب براى او حل مى‏شود انشاء الله. گذشتيم اين مسأله را.
سؤال؟ طبل و شيپور هم گفتيم ديگر. اگر لحوى باشد جايز نيست. غير لحوى بزنند، عزايى بزنند عيبى ندارد. بزنند.
سؤال؟ عرض كردم فينا است. فينا جمع است. اينها طايفه ائمّه است. اختصاص به شخصى دون شخصى ندارد. عرض كردم آن جا هم كه حسين ابن على سلام الله عليه را فرموده است، در روايات هم هست. از امام (ع) پرسيده‏اند آخر مادر شما را اين جور كردند. پدر شما على ابن ابيطالب را اين جور كردند. برادر امام حسين را مسموم كردند حسن را. هى حسين مى‏گوييد. در روايات است. فرمود بر اين كه مظلوميّت او و ظلمى كه بر او شده است بر اهل بيتش شده است، هم خودش و اهل بيتش و اولاد و اينهايش، آن به واسطه اين است. به واسطه شدّت است. آن هم كه در آن روايت داشت الاّ للحسين (ع) چون كه اولين مظلومى كه ظلم او ديگر قابل انكار نيست اشدّ ظلم‏ها است خودش، اهل بيتش، اولادش، اصحابش، بخواهند اول انگشت روى حسين ابن على مى‏گذارند كه خود ايشان با آن عمل اصل تشيّع را تأسيس كرده است كه مردم در جهالت بودند. خيال مى‏كردند هر كسى روى كرسى خلافت بنشيند...بر كرسى خلافت بشود، هر چه گفته كلمه‏اش نافذ است. اولى الامر است. خدا هم در قرآن فرموده است اطعيوا الله و اطيعوا الرّسول و اولى الامر منكم. حسين ابن على (ع) اين بت را شكاند. شكست. و به مظلوميت خودش اثبات كرد اين جور نيست كه هر كسى روى چهار چوب بنشيد او ولى الامر مى‏شود بر مسلمين. اساس شيعه گذاشته شد و معلوم شد كه فاطمه زهرا سلام الله عليه امّ الائمه اين ظلمى كه بر او وارد شده است اين ظلم آن كسانى كه ظالم بودند آنها را جدا مى‏كند، دور مى‏كند، اساس تشيّع روى اين كه هى اين قدر اهميّت گذاشته‏اند تا دستگاه حسين ابن على را جمع بكنند ما بين شيعه، روى اين جهت بود. چون كه اين برهان بر اين كه اين همين جور حسين ابن على را اين جور ظلم كردن چيست، اين را نگه مى‏دارد اين عزا. ائمّه هدى اين كه بعضى‏ها نفهميده مى‏گويند بابا اين مرده، رفته قبل از هزار سال من الان گريه كنم؟ اين گريه به جهت اين نيست آن عاطفى نيست. اين گريه به جهت احياء مذهب است. كه به...آتيه برسد كه حقيقت تشيّع چيست و كه اين را بنا گذاشته است حقيقت تشيّع را. على (ع) خودش در زمان خلافت تقيه مى‏كرد. همان‏هايى كه جمع شده بودند در مسجد كوفه از آنها تقيه مى‏كرد. اين كه سيد الشّهدا به جهت اين مصالحى كه ايشان بودند و وصيّت رسول الله (ص) هم بود، ولكن حسين ابن على سلام الله عليه وقتى كه از حد گذشت، مردم ديگر از خود دين مى‏خواستند بركنار بشوند، مردم را بيدار كرد. و بعد از او اجيال را بيدار كرد. هر كس اگر جلو طغات ايستاده است، درسش را از حسين ابن على سلام الله عليه ياد گرفته است. بدان جهت در اين معنا اين بكاع، بكاع عاطفى نيست. اين بكاع، بكاع دينى است. مصيبت، مصيبت دينى بود. و در اين مصيبت و در گريه كردن احياء دين است. چون كه دين حقيقى آنى كه رسول الله (ص) آورده بود و سفارش داده بود، حقيقتاً در پيش اماميه است كه اينها را مى‏گوييم فرقه نازيه. اين اساس دين را نگه داشتن است. از خاطره‏ها نرود. بدان جهت خيلى از شيعه‏ها پيدا مى‏شوند كه اين مسائلى كه به زهرا سلام الله (ع) وارد شده است مى‏گويند اينها...نيست. اين را از ما هم استفتاء كرده بودند. ما هم در جوابش گفتيم بر اين كه اين كه زهرا را شبانه دفن كرده‏اند و الان هم قبرش معلوم نيست، اين دو تا خودش شاهد است بر اين كه بر زهرا سلام الله عليه چه ظلمى كرده‏اند. احتياج به آن تواريخ و مقاتل ندارد. اين دو تا شاهد خودش كافى است. بدان جهت در آن قضيه فاطمه زهرا سلام الله عليه مثل حسين ابن على احيا نشد. بدان جهت خود شيعه‏ها به وسوسه افتادند. ولكن اين حسين ابن على سلام الله عليه يك چيزى هم ولو مناسبت ندارد بگويم. در مقام تبليغات اين متعارف است. انسان شى‏ء غير متعارفى مى‏كند براى چه چيز؟ براى اين كه تبليغ بكند. يعنى مردم به او متوجّه بشوند. و حرفش را گوش بكند. مثل اين كه فرض كنيد شخصى مثلاً دو متر قدّش است. مى‏خواهد يك متاعى را تبليغ كند. پاى چوبى درست مى‏كند براى خودش پنج متر. لباس مى‏پوشد سرش از پشت بام‏ها مى‏رود بالا. مردم نگاه مى‏كنند. تبليغش را مى‏كند. اين به جهت توجّه دادن مردم است. اين كه در قضاياى، در تعزيه سيد الشّهدا سلام الله عليه بعضى امورى را كه غير متعارف است انجام مى‏دهند، اين به جهت توجّه دادن مردم است. آن عمل فى نفسه مشروع باشد عيبى ندارد. اگر فى نفسه مشروع نبوده باشد وهن بر امام بوده باشد كما اين كه غير كرده‏اند نه اين معنا جايز نيست. غرض اين است كه اين عزاى حسينى جنبه تبليغى دارد. تبليغ مذهب دارد. مثل اين كه در اذان شهادت به ولايت على ابن ابيطالب را مى‏گويند، اين جهت حفظ شعائر مذهب دارد. و الاّ آنهايى كه مى‏گويند و آنهايى كه مى‏نويسند مى‏گويند كه جزء اذان نيست. يعنى به قصد جزئيت از اذان گفته نمى‏شود. ولكن چون كه اذان را با صداى بلند مى‏گويند و مردم مى‏شنوند اذان را، اين كلام رسول الله را هم بشنوند كه على ولى خدا است. و وصى رسول الله (ص) است، اين به گوش مردم برسد كه مهجور نشود. اينها يك امورى است كه بايد به آنها محافظت بشود و حفظ بشود. در اذانهاى عمومى بايد گفته بشود شهادت بر ولايت مولانا على ابن ابيطالب. لا لكونها من جزءً من الاذان، بلكه به جهت اين كه آن وصيّت رسول الله (ص) كه شيعه مدّعى او هستند، ديگران هم نقل كرده‏اند چه جور نقل كرده‏اند و چه جور تفصير كرده‏اند او از يادها نرود. كجا گفته است رسول الله (ص)؟ كجا فرموده است اين را؟ در قضيه غدير. به ياد بياورند كه از ياد نرود. روى اين اساس است. خداوند متعال همه را موفق بكند به آن چيزى كه رضايش در او است. مى‏گذرم از اين مسأله.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مى‏شود به مسأله نبش قبر ميت. مى‏دانيد ميتى را كه دفن كرده‏اند قبرش را نبش كنند كه جسد ميت ظاهر بشود، مى‏فرمايد اين جايز نيست. حتّى ميت اگر طفلى بوده باشد كه طفل رضى بوده باشد. طفل شيرخوار بود. بلكه نه قبل از شيرخوار شدن. طفلى را كه ميت است اگر دفن كردند نمى‏شود قبر اين را نبش بكنند. يا مجنون و ديوانه بود. هيچ عقل نداشت. ملحق به حيوانات بود به نظر مردم. چيزى نمى‏فهميد. يك سبعى بوود. فوت كرده است. مسلمان است. بايد تجهيز بشود. منتهى اسلامش تبعى است. مثل طفل. بايد تجهيز بشود. بعد از تجهيز دفن بشود. بخواهند قبرش را باز كنند، جسدش را در بياورند. نگاه كنند به غرضى يا بلاغرضى. بخواهند اين را نبش بكنند قبرش را جايز نيست. مى‏دانيد اين فتوايى كه هست، نمى‏شود دليل اين را هتك مؤمن گرفت. چون كه هتك مؤمن حرام است، قبر را كندن هتك مؤمن مى‏شود. در اين طفل رضى كه هست، يا در مجنونى كه پدر و مادرش معلوم نيست كيست. از كجا آمده است. ولكن محكوم به اسلام است. در بلاد مسلمين دفن كرده‏اند. اين را اگر هتك ندارد مجنون. طفل شيرخوارگى سقط كه هتك ندارد. اين كه مى‏فرمايد خود اينها را متوجّه بشويد. خود اين كه تصريح مى‏كند حتّى طفل صغير را، حتّى مجنون را نمى‏شود نبش قبرش را كرد، معلوم مى‏شود كه صاحب العروه نظر به هتك ندارد كه دليل اين هتك است. دليل اين هتك بود در اينها جارى نمى‏شود. كى نمى‏شود نبش كرد يا صاحب العروه؟ مى‏گويد مادمى كه استخوان نشده است نبش جايز نيست. و امّا وقتى كه استخوان شد، اگر استخوانش سفت باشد باز نبش جايز نيست. آن وقتى كه ديگر پوسيد. مندرس شد جسدش آن وقت باز كردن قبرش عيبى ندارد. اگر استخوانهايش فقط هيكلش مانده است. دست بزنى همه‏اش مى‏افتد. همه‏اش تراب مى‏شود. همه‏اش...مى‏شود. اگر اين جور باشد مى‏فرمايد اظهر اين است كه آن وقت نبشش جايز است. استخوان اگر محكم بشود كه صدق بكند جسد باقى است، هنوز جسدش هست. آن جسدى كه امر به دفن او است. آن جور جسدى است، نمى‏شود او را خارج كرد. و امّا وقتى كه خاكستر شد، قابل دفن نيست. اگر در خارج هم مانده بود اين جور خاكستر بود دفنش لازم نبود. اگر اين جور بشود يا اصلاً ديگر از بين برود و مندرس بشود، نه آن وقت عيبى ندارد. چون كه اين جور بدنى دفنش واجب نبود تا اين كه الان نبشش حرام بوده باشد. اين دليل ايشان امر به دفن است. امر به دفن است كما اين كه سابقاً گفتيم امر به دفن متفاهم عرفى از امر به دفن اين است كه اين بدن جسد به توابعش زير خاك پوشيده بشود. زير خاك پوشيده بشود بماند. نه اين كه يك ساعت بماند. متفاهم عرفى اين است كه اين زير خاك بماند. پوشيده از انظار بشود. متفاهم عرفى اين است. بدان جهت اين جا در اثنى نبش قبر كردن، خلاف اين متفاهم عرفى امر است. وقتى كه شخصى مى‏خواهد نبش كند ولو يك ساعت نبش بكند، يك ساعت نگاه بكنيم بعد دوباره قبر را مى‏بنديم. اين مخالف است با متفاهم عرفى امر به دفن. مگر در مواردى كه غرض اهمّى بوده باشد. يك دليل ديگرى بوده باشد كه تجويز كند. مادامى كه جهت اخرايى نبوده باشد و دليلى بر جواز نبوده باشد كه در اين صورت نبش عيب ندارد، متفاهم عرفى مقتضايش اين است كه اين مدفون بماند. وقتى كه بدن ديگر خاكستر شد. بدنى باقى نمانده است. باز كه مى‏كنند مى‏گويند بدن ديگر باقى نمانده است. قبر خالى است. خصوصاً انگشت زدند همه‏اش خاكستر شد. مى‏گويند بدن باقى نمانده است كه. همه‏اش خاك شده است. در اين صورت اگر اين جور بوده باشد ديگر امر به دفن نيست اگر ميت اين جورى بود. بدان جهت در ما نحن فيه نبشش عيبى ندارد.
ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد وقتى كه انسان مى‏خواهد قبرى را نبش كند بايد علم داشته باشد بر اين كه پوسيده است. چون كه وقتى كه علم پيدا كرد، پوسيده است مى‏تواند نبش كند قبر را. يك ميت ديگرى مى‏خواهد دفن كند. جماعت خيلى شده است. قبرستان هم كم است. اين ميت را هم اين جا دفن كنيم. اين عيبى ندارد. اگر قبرستان موقوفه‏اى بوده باشد بر دفن موتى عيبى ندارد. مى‏فرمايد و لا يكفى الظّنّ به. ظن به او كافى نيست كه ظن دارد بر اين كه مندرس شده است. اين را مى‏دانيد. چون كه ظن اعتبارى ندارد. انّ الظّنّ لا يقن من الحقّ شيئا. زن طريق نمى‏شود بر اينكه پوسيده است. بايد چيزى طريق بشود كه شارع او را علم به پوسيدن اعتبار بكند كه اين علم به پوسيدن است. بعضى‏ها فرموده‏اند بيّنه. مثل اين كه يك خورده تسامح است. چون كه در اين موارد بيّنه نمى‏شود. بيّنه شهادت حسّى است. اين كسى كه مدّتى است زير خاك است، اين بينّه ندارد كه اين پوسيده است. جاى اين بينّه نيست. بدان جهت صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرموده است بر اين كه بايد علم پيدا كند. ظن كافى نيست. خب اين جا ممكن است كسى بگويد بر اين كه خب در موردى كه من احتمال مى‏دهم اين پوسيده است، احتمال مى‏دهم كه حلال بوده باشد نبش كردن. و احتمال مى‏دهم كه نپوسيده است و حرام بوده باشد. خب در ما نحن فيه چرا كلّ شى‏ءٍ حلال چرا تمسّك نكنيم؟ بعضى‏ها اين جور به ذهنشان رسيده است كه استسحاب مى‏كنيم بقاء الجسد را. مى‏گوييم در اين قبر جسد مؤمن بود. بود ديگر. نبود؟ همه مى‏گويند بود. شك مى‏كنيم باقى است يا نه. استسحاب مى‏كنيم بقائش را. اين استسحاب فايده ندارد. چرا؟ چون كه آنى كه حرام است، اظهار كردن جسد ميت است. قبر را باز كنند كه جسد ميت ظاهر بشود. اين حرام است. اين نبش يعنى اظهار كردن جسد ميت بالحفر. استسحاب بقاء الجسد اثبات نمى‏كند كه كندن اين اظهار جسد ميت است. استسحاب لوازم عقلى‏اش را اثبات نمى‏كند. جسد اگر تكويناً باقى مانده باشد، به حفرش اظهار مى‏شود جسد.
و امّا استسحاب اثبات نمى‏كند ارباب الاصول. استسحاب بقاء الجسد اثبات نمى‏كند بر اين كه اين جسد آشكار مى‏شود. خب احتمال مى‏داديم پوسيده است. اگر بماند حقيقتاً آشكار مى‏شود. استسحاب كه بقاء تعبّدى درست مى‏كند. بقاء حقيقى درست نمى‏كند. خب اين جا اين احتمال مى‏آيد كه به كلّ شى‏ءٍ لك حلال چرا تمسّك نكنيم؟ سابقاً گفتيم دليل بر عدم جواز النّبش دو تا مطلب است. يكى متفاهم عرفى. يكى هم مسأله هتك. اگر مؤمنى را قبرش را كندند، درآوردند، جسدش موجود است هتك مى‏شود. احتمال هم باشد كه جسدش همين جور هست. هنوز جسد از بين نرفته است، احتمال هم بدهيم، ظن هم داشته باشيم پوسيده است، مادامى كه به حدّ اطمينان نرسيده است. اطمينان ملحق به علم است. مادامى كه علم پيدا نكرده‏ايم. اطمينان پيدا نكرده‏ايم. اگر بكنند هتك صدق مى‏كند. عنوان هتك صدق مى‏كند. ولو كلّ شى‏ءٍ كل حلال در ما نحن فيه جا ندارد. چون كه عنوان هتك منطبق است بر ميتى كه اگر ميتى اين جا پوسيده و رفته مى‏گويند هتك نيست كه. كسى ديگر را دفن مى‏كنيم. و امّا در صورتى كه شك بوده باشد كه جسد پوسيده شده است، مى‏گويند اين بيچاره شايد نپوسيده است. هتك صدق مى‏كند. روى اين حسابى كه هست جايز نيست هتك كردن. بايد علم داشته باشيم. يا اطمينان داشته باشيم. آن وقت مى‏شود. و للكلام تتمّة. والحمد الله ربّ العالمين.