جلسه 1053

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1053
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم آنى كه استفاده مى‏شود از ادله ميت مسلمان را دفن كردن واجب است. و مراد از دفن اين است جسد ميت مؤمن را به توابعه زير خاك بپوشانند به نحوى كه مقاديم بدن به آن نحوى كه گفتيم الى القبله بوده باشد. على جمعه الايمن مقايم بدن رو به قبله بشود. اين ماندن ميت، خوابانيدن ميت زير خاك مستقبلا الى القبله تا مادامى كه بدن مندرس نشده است، اين متعلق التكليف است، متفاها عرفى اين است. روى اين اساس آن وقتى كه ميت عظامش فقط باقى مانده است آن عظام اگر عظام باشد كه حقيقة استخوان است، نپوسيده است در هيكل استخوان نيست. حقيقة استخوانش باقى است، على القاعده نمى‏شود او را نبش كرد قبرش را. چرا؟ براى اينكه اين استخوان اگر در خارج على الارض بود و ما از ميت مسلمانى استخوانش را پيدا مى‏كرديم دفنش واجب بود. آن رواياتى كه دلالت مى‏كرد رجل اكله السبع، لحمش را و بقيه عظام، امام فرمود يغسّل و يكفّن و يصلى عليه و يدفن. عظام وقتى كه هنوز نپوسيده است، آن نبش قبرش، منتهى سابقا گفتيم كه عظام را نبش بكنند نقل بكنند به مشاهد مشرفه و امكنه مشرفه گفتيم اين از روايات استفاده مى‏شود جوازش را. ولكن نبش بكنند قبر را كه عظام ميت است، همين جور عظام بماند مكشوف يا بگذارند روى خاك، اينها جايز نيست.
در آن موردى كه ميت استخوانش هم پوسيده است، فقط هيكل استخوان باقى مانده است كه يك حركت بدهى همه‏اش خاكستر مى‏شود، مى‏ريزد. در اين وقت نبش كردنش صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف فرمود عيبى ندارد. به جهت غرضى كه ميت ديگرى دفن كنيم در آن قبر. نبش كنند عيبى ندارد. چونكه جسد ميت باقى نمانده است، شبح باقى مانده است از جسد ميت. بدان جهت آن اشكالى ندارد. اين را بدانيد ما كه گفتيم نبش تا حال اندراس جايز نيست چونكه دفن مأمور به، به متفاها عرفى پوشانده شدن ميت بود در زير خاك مستقبلا الى القبله، تا بماند زير خاك مستور، تامادامى كه جسد هست، اين را گفته‏ايم مستفاد از ادله است. بعد كه مى‏گوييم نبشش مانعى ندارد، ميت ديگرى مى‏خواهند آنجا دفن كنند اشكالى ندارد، اين يك امر ديگرى هم در بين هست آن در صورتى است كه بعد از پوسيده شدن قبر او را نبش كردن حتك نبوده باشد. ميتى نباشد كه عنوانى دارد كه به آن عنوان ولو بعد از پوسيده شده جسد آن قبر را باز كنند حتك حساب مى‏شود بر آن ميتى كه بود در اين قبر. اين را گفتيم در آن مواردى كه ميت معلوم نيست پوسيده شده است يا نشده است، گفتيم ولو شبهه موضوعى است كه نمى‏دانيم جسد ميت هست تا نبشش حرام بشود يا جسد پوسيده است؟! گفتيم در اين حال نبش كردن خودش حتك بر ميت است. بدان جهت گفتيم جايز نيست. و كذالك بعضى ميتهايى هست كه بعد از پوسيده شدن هم على فرض اينكه بدنشان پوسيده بشود آنها را نبش بكنند، آنها حرام است. آنجاهايى كه آن چيزى كه هست، ميت عنوانى داشته باشد. مثل اينكه فرض بفرماييد قبر شهيد است. در شهداء راه دين شهيد شده‏اند. قبر دارند. اين دفنشان هم دفن صحيح بوده است. اين قبر را باز بكنند ولو اينكه مدتى گذشته است مثلا فرض كنيد چند صد سال گذشته است. اگر جسد هم باشد پوسيده است. علمائى كه منصوب به دين هستند، علماء دين هستند كه مردم آنها را احترام قرار مى‏دهند به مزارشان آنها را باز كردن حتك است.
امازاده‏ها، فضلا عن ظهور ائمة عليه السلام، در قبور ائمه علهيم السلام يك حساب ديگرى هست، حتى در روايات وارد است كه اگر قبر ما را باز كردند ديديد ما نيستيم، شك نكنيد كه اينجا قبر ما نبوده است. ما در روى زمين نمى‏مانيم بعد از مردن. آنها حسابشان چيز ديگرى است. اما امامزاده هايى كه منصوب به ائمه هستند، كه مردم خصوصا آنها را مزار شده است پيش مردم. قبور علما و شهدا و هكذا امامزاده‏ها اينها را اصلا نبش كردن ولو بدن هم پوسيده شده باشد حتك حساب مى‏شود. حتك بر امامزاده مى‏شود. حتك بر عالم مى‏شود، حتك بر شهيد مى‏شود.
اين عنوان، عنوان آخر است. نه مقتضاى امر به دفن است. امر به دفن وقتى كه بدن پوسيده شد، تمام مى‏شود مقتضايش. اين عنوان آخر است كه بعد از انقضاى مقتضاى امر به دفن در بين موجود مى‏شود و به آن جهت نبش جايز نمى‏شود. حتى اگر بدن موجود است. نبش هم نمى‏شود، جسد هم ظاهر نمى‏شود. جسد پوشيده است، ولكن قبر را مى‏كنند. مثلا فرض كنيد بر اينكه امامزاده‏اى است، عالم جليلى هست، قبرش را مى‏كنند. ولكن يك مقدار مى‏كنند قبر را. تماما نمى‏كنند كه جسد ظاهر بشود، نپوسيده است خودش. اين هم جايز نيست. چونكه دست زدن به قبرهاى آنها، كندن آنها عرفا اگر حتك حساب بشود مواردى حتك حساب مى‏شود. اگر دست زدن بر آنها حتك حساب بشود ولو جسد ظاهر نشده است، هنوز به آن سنگهاى لحد نرسيده است. اگر دست زده و كندن حتك حساب بشود جايز نيست. اين فرمايشاتى است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در مقام فرموده است. از تمامى اينها ديروز مطلبى گفتم، امروز هم مطلبى گفتم. دو تا را به هم منضم بكنيد اين درمى‏آيد كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف عدم جواز نفس را در دو وجه جايى كه جريان احد الوجهين است جايز نمى‏داند. يكى آنكه بدن پوسيده نشده باشد كه نبش كردن خلاف مقتضاى امر به دفن است. و اما امر دومى حتك است، صدق حتك است. ولو مقتضاى امر اول از بين رفته باشد. اگر عنوان حتك كندن و به نبش قبر او منطبق بشود ولو بعد از پوسيدن باشد، ولو به نحوى بوده باشد كه جسد على تقدير بودش ظاهر نمى‏شود عيبى ندارد.
اين ملاك احد الامرين است. يكى نبش است، نبش به اين معنا كه اينجور بشود كه قبر را بردارند جسد ظاهر بشود يكى هم اينكه حتك بوده باشد. اما اگر هيچ كدام، ميت خودش نپوسيده است. هيچ كدام از امرين نيست. مثل اينكه مرسوم است در ايران هم هست در خارج ايران هست، موتى را در سرداب‏ها دفن مى‏كنند. سردابى مى‏شود زير زمين مى‏شود، موتى را در آن سرداب دفن مى‏كنند آن مقبره آنها است. خوب ميتى را مى‏خواهند به آن سرداب بگذارند كه قبلا ميت‏ها گذاشته شده است. آن سرداب درى دارد يا يك سنگى را علامت مى‏گذارند كه مثل در ورودى است. آن سنگ را برمى‏دارند، يا آن در گذاشته شده است، آن در را باز مى‏كنند. آن كسى كه دفان است ميت را مى‏كشد به آن سرداب. خوب وقتى كه اينجور شد، نه عنوان حتك است چونكه امر معمولى است در دفن موتى و خودش هم ربما وقتى كه در را باز مى‏كند خود دفّان مى‏بيند ميت‏ها را كه ربما هم تعجب مى‏كند از حال آنها را. ولكن نه عنوان حتك صادق است، نه عنوان نبش صادق است. اين عيبى ندارد. ببينيد تا تطبيق بكنم اينها را.
مى‏فرمايد بر اينكه ايشان، ديروز فرمود بر اينكه يحرم نبش قبر المؤمن و ان كانت دفعا او مجنونا. الاّ مع الاندراسه و سيرورته ترابا و لا يكفى الظن بالاندراس. يحرم النبش و ان بقى اظمن. اگر اظمن باقى بماند فان كان سلبا، اگر محكم باشد، استخوان باشد، ففى جواز نبشه اشكال. كه فقط گفتيم براى انتقال به مشاهد و امكنه مشرفه بعيد نيست جايز بوده باشد كما سيعطى. اما مع كونه مجرد الصورت، فقط مجرد آن هيكل استخوان مانده است. صورت استخوان مانده است. به حيث يسير ترابا و ادنا حركت، خاك مى‏شود. آن نه، عيبى ندارد. باز كنند ميت ديگر در آن قبر بگذارند. آن اولى مقتضاى امر به دفن، مقتضايش وقتى كه جسد مندرس شد تمام مى‏شود. مقتضاى امر بالدن. نعم لا يجوز نبش قبور الشهدا و العلما و الصلحاء و اولاد الائمه ولو بعد الاندراس. اين نبش قبر نيست. نبش به آن معنايى كه گفتيم اظهار جسد ميت جايز نيست و ان طالة المدت. ولو مدتش هم چند صد سال گذشته است. جايز نيست. اينها به عنوان حتك است بعد مى‏گويد. لا صيم المتقض المزارا او مستجارا خصوصا آن قبر شهدا و علما و صلحايى كه آنها قبر مردم است، مستجار است. آنجا پناه مى‏برند. و الظاهر توقف الصدق النبش على جسد بروز الميت. ظاهر اين است كه نبش موقوف است جسد ميت ظاهر بشود. فلا اخرج بعض تراب القبر و حفر من دون ان يظهر جسده لا يكون نبش المحرم. اين نبش محرم نمى‏شود. و الاولى... و حتك العرفه اين عنوان ديگر، چونكه عنوان نبش صدق نمى‏كند چونكه جسد ظاهر نشد. آن طرف ديگر را، آن عنوان ديگر كه او را ملاحظه بكنيم كه منوط به عرف بكنيم كه حتك حرمت صدق مى‏كند يا نمى‏كند، اگر صدق بكند حرام است. و كذا لا يصدق النبش اذا كان الميت فى سرداب و فتح بابه لوضع ميت آخر. خصوصا اذا لم يظهر جسد الميت، خصوصا اينكه جسد ميت ظاهر نشود اصلا. همين جور از در مى‏اندازد پايين. حركت مى‏دهد با دستش، ميت‏ها را هم نمى‏بيند. خصوصا ازاله لم يظهر جسد الميت.
در اين صورت در ما نحن فيه اينها اشكالى ندارد كه عنوان نه، نبش صادق است نه عنوان حتك صادق است. مى‏فرمايد در بعضى موارد هم نبش عيبى ندارد. آنجايى كه ميت را اصلا دفن نكرده‏اند، در فى مبارات الارض نيست. بنائى درست كرده‏اند و ميت را در آن بنا گذاشته‏اند. يك كلمه‏اى قبل از اينكه اين را رد بشوم بگويم، اين شهدائى كه ايشان مى‏فرمايد آن شهدايى است كه دفن صحيح دارند و مردم آن مدفن را احترام مى‏گذارند. اما آن شهدايى كه دفن صحيح نشده‏اند، بلكه در جايى روى آنها خاك ريخته‏اند يا خاك را هم باد ريخته است، مردم نريخته‏اند كه مانده‏اند در مكانى كه وهن است براى آنها. آنها را نقل دادن به امكنه‏اى كه، خصوصا در مواردى كه استخوان بشود نقل دادن به يك مكان ديگرى كه وهن در آنها نباشد، آن اشكال ندارد. كما اينكه سابقا ذكر كرديم. اين قبور شهدا كه دفن صحيح شده است آن مكان به مدفن الشهدا معروف شده است، ولو پوسيده باشد قبرش را نمى‏شود كند. ولو نقل نمى‏شود، پوسيده است بدن. نمى‏شود قبرش را نمى‏شود دست زد. اين غير از مسئله اين شهدايى است كه دفن نشده‏اند و خودشان مانده‏اند در آن مكانى كه وهن بر آنها است. آنها را نقل دادند آنهايى كه قتلة الارض اينجور است، اشكالى ندارد كما اينكه سابقا گفتيم.
بعد ايشان مى‏فرمايد ميتى را دفن نكرده‏اند اصلا بنا كرده‏اند روى زمين است، دورش را بنا كرده‏اند. فرقى هم نمى‏كند كه، دفن نكرده‏اند چونكه زمين قابل دفن نبود. يا نه، زمين قابل دفن بود عصيانا، اعتنا نكردند كه بابا چه فرق دارد، محكم اتاق درست مى‏كنيم برايش. آنهايى كه عقيده‏اى به احكام شرع ندارند. گفته‏هاى آخوندها را بازيچه مى‏گيرند. چه فرق دارد با اين؟ فرقى ندارد يا يك سنگى تراشيده‏اند، در آن را خالى كرده‏اند، مى‏گذارند و مى‏پوشانند روى زمين. اين چه اشكال دارد؟ مى‏فرمايد خوب در اين موارد اينها را نبش كردن بنا را از بين بردن، ميت را ظاهر كردن، سنگ را باز كردن، ميت را ظاهر كردن اينها اشكالى ندارد بلكه در اينها اين نبش خارج كردن و منتقل كردن كه اگر بنا را بكنند و ميت را منتقل بكنند به يك جايى كه دفن كنند در يك جايى واجب است. يك صورت دارد كه دفن ممكن نبود. در او جماعتى اشكال كرده‏اند كه او را جايز باشد نبش كردن. نه آن هم جايز است، براى اينكه دفن نشده است، دفن مأمور به موالات فى الارض است. اين به جهت اينكه حتك نشود اين را روى زمين بنا درست كرده بوديم، ممكن نبود. دفن نشده بود آن ميت. الان وقتى كه ممكن شد، جايى او را پيدا كرديم دفن كردند، بايد او را هم ببريم آنجا دفن بكنيم. اينها اصلا نبش قبر نيست. اينها اصل ميت در اين موارد دفن نشده بود. يك كلمه ديگر هم مى‏گويم، بگذاريد عبارت را تطبيق كنم، مى‏گويد بر اينكه و كذا اذا كان الميت، يعنى اين نبش نيست. نبش محرم و كذا اذا كان الميت على وجه الارض و بنى عليه بناء لعدم امكان الدفن. سابقا دفن ممكن نبود. او به اعتقاد جوازه. اعتقاد داشتند كه جايز است، همين روى زمين بنا درست كنند و او را در بنا بگذارند. اعتقاد جواز را داشتند يا عصيانا. مى‏گفتند جايز نيست ولكن ما مى‏كنيم. فانّ اخراجه لا يكون من النبش. اخراج ميت، نبش محرم نمى‏شود. بلكه گفتيم در اين مورد واجب است اين اخراج كردن و دفن كردن و كذا اذا كان فى تابوت من صخرة و نحوه‏ها. ميتى در تابوتى بوده باشد كه در سنگ بوده باشد و نحو اينها بوده باشد، او را درآوردن اينها نبش نيست. اين كلمه‏اى كه مى‏گويم اين است، اين را بدانيد آن احكام و تكاليف شرعيه مقيّا هستند. (يعنى واجبات) وجوب فعل مقيا است براى مكلف مادامى كه حرجى نبوده باشد. اگر وجوب فعل به حدّ حرج رسيد، مشقتى در اتيان آن فعل بود براى مكلف يعنى مكلفى كه مكلف است آن فعل را اتيان كند، اگر بر او حرجى شد، آن حرج تكليف را ساقط مى‏كند، مگر در جايى كه دليل خاص بوده باشد. كه اين حرج در ما نحن فيه مثبت اين نيست، تكليف مى‏ماند. مثل مسئله قتل النفس يا اضرار به غير، جنايت به غير وارد كردن. و امثال ذالك. يكى هم در مواردى كه شارع آن تكليف را بردارد از مكلف خلاف امتنا مى‏شود. دليل رفع الحرج امتنانا للامت است. به جهتى كه حرجى بر امت نبوده باشد. اگر رفع تكليفى موجب حرج شد آن تكليف برداشته نمى‏شود. اين دو تا قيد، يكى مواردى است كه دليل خاص قائم مى‏شود در اين مورد حرج رافع نيست. بعضى موارد دليل خاص است يا اينكه خلاف امتنان بشود. بدان جهت اين ميتهايى كه اينجور دفن صحيح نكرده‏اند يا مبارات فى الارض نشده است، يا اينكه مبارات فى الارض شده است، قبله‏اش درست نيست. دفن غلط كرده‏اند يا در سنگ گذاشته‏اند و در روى زمين است و امثال ذالك اينكه گفتيم اينها دفن نشده است، بر ما واجب است دفن كردن. يك وقت اينها دفنشان حرجى مى‏شود. بويى گرفته است ميت كه هيچ كس نمى‏تواند نزديك بشود. اين حرج است، اين نه، بگذار همين جور بماند تا تمام بشود. قضاء و قدر اينجور گفته بود در حقش. اين تكليف وقتى كه حرجى شد بر ديگران ساقط مى‏شود وجوب الدفن.
اينكه در اين موارد گفتيم كه دفن بايد بشود بعد صاحب العروه هم مى‏گويد در آن مواردى كه دفن صحيح نيست بايد اخراج بشود، ميت دوباره دفن بشود، صحيحا آن مواردى است كه فرض بفرماييد حرجى و ضررى نبوده باشد. اما نه، ميت مرضى دارد كه بو گرفته است، منتشر مى‏شود. مردم متضرر مى‏شوند يا حرجى هست، تكليف ساقط مى‏شود. پس بعد از اينكه معلوم شد در دو مورد نبش قبر ميت جايز نيست. يكى آنجايى است كه ميت هنوز بدنش نپوسيده است، دوم آنجايى است كه بدنش هم اگر پوسيده است، نبش قبر حساب مى‏شود بر مؤمن در اين مورد جايز نيست. از اين حرمت النبش به عدم جواز النبش مواردى را استثنا كرده‏اند كه نه، در اين موارد نبش جايز مى‏شود. بلكه در اين بعضى موارد نبش واجب مى‏شود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه بر شما نمى‏دانم چه مى‏گوييد، ولكن يك چيزى بگويم يادتان باشد، در آن شخصى كه عراتى كه در ساحل مى‏رفتند يك ميتى پيدا كردند. امام عليه السلام در آن روايت سؤال كردند يابن رسول الله، موثقه عمار بود. خودشان ساترى ندارند غير از ساتر عوره، كفن بكنند اين را. با اين ميت چكار بكنند؟ امام عليه السلام فرمود قبر را مى‏كنند، وقتى كه قبر را كندند ميت را در قبر مى‏گذارند و عورتينش را مى‏پوشانند و يصلون عليه بر او نماز مى‏خوانند ثم يدفنونه. از او استفاده مى‏شود كه دفن مبارات جسد است. خودش هم همين جور است، دفن معنايش همان پنهان كردن شيئى در زمين است. اين دفن معنايش اين است. بدان جهت در ما نحن فيه اين خلاف دفن اين است كه نپوشانند. اگر پوشانده شده است پوشش را بردارند اين مى‏شود نبش. اين نبش در دو صورت حرمت دارد. يكى آنجايى است كه جسد هنوز باقى است، نپوسيده است، يكى هم آنجايى است كه بدن پوسيده است، جسد باقى نيست ولكن حتك حساب مى‏شود. اصل باز كردن آن محل را. در اين صورت جايز نمى‏شود. حرف ما اين بود، بعد مى‏گوييم كه از اين حرمت النبش به عدم جواز النبش مواردى استثنا شده است كه آن موارد را ايشان متعرض مى‏شود. اولى خيلى مهم است، فروعاتى دارد و فروعاتش هم محل ابتلا مى‏شود و در اين فروعات امورى گفته مى‏شود كه محل ابتلا مى‏شود در ساير موارد.
صورت مسئله اين است كه ايشان، ميت را در ملك الغير كه صاحبش راضى نيست و ملك، ملك غصبى است دفن كرده‏اند. خوب اين را شما مى‏دانيد در ملك الغير دفن كردن ميت كه صاحب دارد و صاحبش راضى نيست اين چند صورت پيدا مى‏كند. يك وقت اين است كه عالما و عامدا كه اين مال مردم است، مى‏گويد به جهنم بگذار گردنش خرد بشود ما ميتمان را اينجا دفن مى‏كنيم. يك عالما و عامدا است. يك وقت اين است كه نه، اصلا نمى‏دانستند كه اينجا مالك دارد. احتمال مى‏دادند مالك داشته باشد، مالكش راضى نشود. گفتند انشاء الله مالك ندارد، دفن كردند. بعد از دفن معلوم شد كه مالك دارد، مالكش هم مى‏گويد كه راضى نيستم. يك وقت اين است كه اصلا احتمال نمى‏دادند كه اين زمين مال غير بشود و مالكش راضى نشود. دفن كردند و بعد از اينكه دفن كردند معلوم شد كه مالك دارد و صاحبش راضى نيست. ظاهر عبارت صاحب العروه همين است كه ظاهرى كه صحيح است كه خواهيم گفت فى ما بعد. در تمام سور وقتى كه مالك الارض راضى نشد به بقاء ميت در ارضش چه عمدا دفن كرده باشد، چه سهوا دفن كرده باشد، چه نه به اصالت الحليه دفن كرده‏اند كه انشاء الله مالك ندارد، بعد مالك ظاهر شد و راضى نشد، گفت من هيچ راضى نيستم ميت مدفون بشود در ملك من اين را بايد نبش كنند. تكليف است. تكليف است كه بايد، چون دفن مأمور به موجود نشده است. اين دفن تصرف در ملك الغير بود. علاوه بر اينكه تصرف در ملك الغير بود دفن واجب هم نبود. چرا نبود؟ اين يك كلمه را از من ياد داشته باشيد، گفتيم دفن واجب آن خواباندن ميت است در زير خاك كه تا زمان پوسيدنش در زير همان خاك بماند. گفتيم متفاها عرفى از امر به دفن الموتى اين است كه اين را زير خاك بپوشانيد منتهى رو به قبله به آن شرايطى كه گفتم كه اين حدوث تنها را دلالت نمى‏كند كه يك آن بپوشانيد، دو سال بپوشانيد. آنى كه متفاها عرفى است كه اين جسد خودش به توابعش پوشانده بشود و زير خاك بماند تا اينكه جسد تمام بشود. از بين برود. متفاها عرفى اين است از امر به دفن. وقتى كه اينجور شد، بعد وقتى كه مالك ظاهر شد گفت من راضى نيستم اينجا دفن بشود و مفروض اين است كه مكان مباحى هست كه مى‏توانند قبرستان موقوف است، مكان مباحى هست كه مى‏شود آنجا ميت را دفن كرد، اين شخص مى‏گويد كه من راضى نيستم ميت در خاك من، در ملك من باقى بماند، اين دفن، دفن مأمور به نيست. مصداق آن مأمور به نيست. بدان جهت اين ميت دفن نشده است. اين دفن كلا دفن است. مصداق آن دفن مأمور به نيست. بدان جهت اين را بايد دربياورند ببرند در جاى ديگر دفن كنند. در ملك مباح، در قبرستان دفن كنند.
جماعتى، يعنى بعضى از فهول تفسير داده‏اند كه اگر يادش، ناصى بودند كه اين مكان غصبى است و اين را در اين مكان دفن كردند بعد يادشان افتاد بر اينكه اينجا غصبى است، ملك الغير است بر ديگران لازم نيست اين را، بلكه جايز كنند نبش كنند. مالك الارض مى‏تواند اين را نبش كند، ميت را دربياورد از ملكش ولكن ديگران نمى‏توانند بلكه جايز نيست.
اما در صورتى كه شك مى‏كنند دفن كننده‏ها كه ملك غصبى است يا نه؟ يا غافل بودند نه در اين صورت درمى‏آورند و در جاى ديگر دفن مى‏كنند. اين تفسير را چرا فرموده‏اند؟ ايشان فرموده‏اند كه اگر دافنين ناصى بودند كه اينجا ملك الغير است و صاحبش راضى نيست اين ناصى از اين بودند اين دفنى كه كرده‏اند اين دفنشان حلال است، تصرف نكرده‏اند، تصرف حرامى نكرده‏اند. چونكه ناصى بودند. ناصى تكليف ندارد. رفع امة النصيان نصيان حكم واقعى را مى‏برد. رفع مى‏كند. مثل رفع امة ما لا يعلمون نيست كه در رفع امة ما لا يعلمون رفع ظاهرى است. حكم واقعى از بين برداشته نمى‏شود. رفع امت ما لا يعلمون حكم واقعى برداشته نمى‏شود. رفع، رفع ظاهرى است. چونكه اگر شارع ما لا يعلمون را به ما وضع مى‏كرد، رفع نمى‏كرد، مى‏گذاشت. ما نمى‏دانيم شرب توتون حرام است يا حرام؟ دليلى به حرمت آن حليّت پيدا نكرديم. نوبت به اصل عملى رسيد شارع فرموده است رفع امت ما لا يعلمون. اگر اين حرمت شرب توتون را شارع رفع نمى‏كرد كه نمى‏دانيم وضع مى‏كرد چه مى‏كرد؟ شيخ در رسائل فرموده است، شيخ را چونكه همه مى‏شناسند مى‏گويم، همه فرموده‏اند وضع مالا يعلمون به ايجاب الاحتياط است. مى‏گفت در شبهات تحريميه كما اينكه اخباريين مدعى هستند در چيزى كه احتمال دادى شارع حرام كرده است يا نه؟ بايد احتياط بكنى. وضع ما لا يعلم به ايجاب الاحتياط است. رفعش به چه چيز است؟ رفعش به اين است كه نه، احتياط لازم نيست. يعنى اگر در واقع هم آن حرمت باشد، تو مرتكب بشوى، معذور هستى، عقابى ندارى. ترخيص است، ترخيص ظاهرى. بدان جهت مى‏گويند كه رفعا امت ما لا يعلمون حكم ظاهرى را دلالت مى‏كند، حكم واقعى سر جايش هست اين حكم ظاهرى بيان مى‏كند. به خلاف رفعا النصيان. يك شرابى بود. انسان مى‏دانست اين شراب است، يادش رفته است كه اين شراب است. يك شرابى بود در كوچه گذاشته بودند يا در يك جايى گذاشته بودند يا در خانه قوم و خويشش بود، اين شخص رفت، يادش رفت كه اين شراب است. خيال كرد كه اين شرب آبليمو است. برداشت خورد، بعد از اينكه از گلو رفت پايين يادش افتاد كه بابا اين خمر بود. آنى كه خورده است حلال واقعى است. رفعا امت عن نصيان يعنى آنى را كه انسان نصيانا صادر كرده است او موضوع حكم شرعى نيست. علم و جهل اخذ نشده است. واقعا موضوع حكم نيست. آن حرمتى كه لو النصيان بود براى موضوع نصيان كه آمد او برداشته مى‏شود.
بدان جهت اين فهل الفقه اينجور فرموده است، فرموده است وقتى كه آنهايى كه دفن مى‏كردند يادشان رفت بر اينكه، (وقت تمام شد).