جلسه 762
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:762 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره، مىفرمايد اگر شخص به قصد غسل ارتماسى كه تمام البدن را من القرن الى القدم با ارتماس بشويد اگر اين نحو منغمس فى الماء شد ولكن وقتى كه از آب درآمد اين به موضعى از بدنش چونكه حاجب بود و مانع بود آب نرسيده است. مثل اينكه ملتفت شد كه در بدنش يك مانعى بود. نوارى چسبانده بود. يا شعر لاسق بود زير آن نوار يا شعر لاسق آب نرفته است و نفوذ نكرده است. مىفرمايد اين غسل باطل است و اين شخص يا بايد ثانيا غسل ارتماسى موجود بكند و آن شرايطى كه در غسل ارتماسى گفته شد. يا بايد از اول شروع كند غسل ترتيبى را. بعد از اين سر و گردن را به قصد غسل جنابت بشويد، ثم طرفين را. و اين را كه غمس فى الماء كرده بود اگر آن مانع در جسدش بود نه در رأس و رقبه، آن غسل رأس و رقبه حساب نمىشود. بايد غسل را اعاده كند. يا به نحو ارتماس او به نحو ترتيب. ايشان مىفرمايد نگوييد آن وقتى كه غسل به قصد غسل رفت زير آب قصد غسل و رأس و رقبه را هم كرده بود. پس غسل رأس و رقبه بالقصد الغسل موجود شده است. چرا او را اعاده كند؟ چرا غسل را از سر بگيرد و او غسل الرأس و الرقبه حساب نشود؟ فرمود او فايدهاى ندارد. در غسل ترتيبى بايد غسل الرأس و الرقبه مستقلا قصد بشود. قصد اسقرارى داشته باشد. ملزم به قصد ساير البدن نبوده باشد. قصد نكند كه غسل رأس و رقبه را در ضمن غسل تمام بدن مىكند. اين درست نيست در غسل ترتيبى. و بما اينكه اين شخص قصد غسل رأس و رقبه را در ضمن غسل جميع البدن قصد كرده بود كه همه را يك دفعه، غسل را يك دفعه موجود بكند آن قصد فايدهاى ندارد.
عرض مىكنم اين فرمايش ايشان حقيقتا آنى است كه ما سابقا عرض كردم خدمت شما. و اين معنا را هم از روايات استفاده كرديم. استفاده كرديم از روايات كه معتبر است انسان آن وقتى كه غسل ترتيبى مىكند و سر و گردن را مىشويد قصد نداشته باشد كه با اين قصد يعنى قصد الرأس و رقبه، بدن را هم مىشويم. بايد اين قصد را نداشته باشد. به حيث اينكه كسى اگر از او پرسيد يا فلانى، تو كه غسل جنابت مىكنى و سر و گردن را مىشويى در اين حال قصد كردهاى كه بدن را هم با سر بشويى؟ مىگويد نه، بدن را بعد از رأس و رقبه خواهم شست. ولو اين غسل جنابت را، مجموع را قصد كرده است اما على نحو الترتيب. كه آن وقتى كه رأس و رقبه را مىشويد در آن وقت قصد دارد كه بعد از قصد ايمن ايسر را بشويد. بعد از اين غسل رأس و رقبه. معا شستن را قصد ندارد، اگر قصد بكند باطل مىشود. اين را از روايات استفاده كرديم. چرا؟ چونكه امام عليه السلام در روايات اينجور فرمود، در غسل ترتيبى غسل الرأس مىشود يعنى غسل الرأس با آن رقبه ثم غسل الجسد مىشود. غسل جسد بايد بعد بيافتد و عرض كرديم در بعضى از آن روايات ذكر كرده است امام عليه السلام ما جرى عليه الماء فقد طهر، اين آبى كه صب مىكنيد به هر جا جارى شد، غسل آنجا موجود شده است. در ذيل روايت امام فرمود ما جرى عليه الماء فقد طهر. هر جا كه آب جارى شد، مثل آنجا موجود شده است. پس اگر عادتا گفت اينجور است، سر و گردن را كه انسان آب مىريزد به صب عليه الماء آب به سر مىريزد كه در روايات بود، آنها به ساير جسد هم مىرسد. عادتا همين جور است. آب را كه با كاسهاى با مشتى، چيزى به سر كه مىريزد يك مقدارش مىپرد به جسد و جارى مىشود. اگر اين قصد كند كه من بدن را هم با سر
مىشويم اين ثم محقق نمىشود. بدن بعد از غسل شسته نشده است. چونكه فرمود ما جرى عليه الماء فقد طهر. آنى كه آب از آنجا جارى شده است غسلش محقق شده است. اگر قصد داشته باشد كه بدن را هم با سر مىشويم، معا مىشويم، بدن شسته شده است. بدان جهت از اين روايات كه در ذيلش اين كلام بود، ما جرى عليه الماء فقد طهر، استفاده كرديم كه شرط است درغسل ترتيبى آن وقتى كه غسل رأس و رقبه را مىشويد با آن غسل، قصد نداشته باشد بدن را بشويد. بدن را بعد از غسل تمام اينها قصد دارد بشويد. وقتى كه اينجور شد، اينكه در آب رفته بود مؤمن خدا، يك مقدارى هم معطل شد، درآمد ديد كه در بدنش يك غسلهاى هست، اين قصد كرده بود بدن را با غسل رأس بشود. با سر و گردن بشويد. همه را غسل ارتماسى، تمام بدن را ارتمسة فى الماء رمسة او را قصد كرده بود. پس بما اينكه آن غسل رأس و رقبهاى كه معتبر است در غسل ترتيبى او را قصد نكرده بود در آن صورت پس غسل رأس و الرقبه موجود نشده است. غسل ارتماسى هم كه موجود نشده است، چونكه آب نرسيده است به جزئى. بدان جهت مثل اول مىشود كه آب نرفته بود. يا بايد غسل ارتماسى موجود بشود با رفع آن مانع كه آب برسد غمسة واحده به تمام بدن يا اينكه غسل ترتيبى را از اول شروع كند.
اينكه فرمودهاند غسل ترتيبى با غسل ارتماسى اينها متباين اين دو تا عنوان نيستند ما هم قبول داريم. هر دو غسل است. غسل يك طبيعت دارد، غسل جنابت. ولكن افرادش مشروط است در شرط اختلاف دارد. در غسل ارتماسى شرط است كه غمس فى الماء بشود و غسل بشود كه تمام بدن غسلش را موجود مىكند و اما در غسل ترتيبى شرط اين است كه قصد كند كه ساير بدن را ما رأس رقبه مىشويد و بما اينكه آن فردى كه قصد كرده بود لم يتحقق. در خارج در بدن مانع داشت. آب نرسيده است. و اين فردى را كه هم كه مشروط است كه قصد نكند بدن را با رأس و رقبه مىشويد، قصد كرده بود. اين فرد هم موجود نشده بود. بدان جهت در اين صورت غسل از ناحيه اشتراط با همديگر اختلاف دارد نه از ناحيه قصد. غسل ترتيبى با غسل ارتماسى هر دو غسل هستند. عنوان ترتيبى و عنوان ارتماسى دخل ندارند. شرط دارد غسل ارتماسى و شرط دارد غسل ترتيبى، آن شرط بايد موجود بشود. در آن صحيحه محمد ابن مسلم امام عليه السلام اينجور فرمود ثم تصب على رأسك ثلاثا، ثم تصب على ساير جسدك. ساير جسد يعنى يمين و يسار، اين بايد بعد از غسل رأس و رقبه بايد بشود. فرمود فما جرى عليه الماء فقد طهر. با اين صب آب از هر كجا جارى شد غسلش داده شده است. پس اگر قصد كند بر اينكه بدن را هم مىشويم، بدن شسته شده است، غسلش داده شده است ولو يك مقدارش.
پس بدن رأس و رقبه مقدم، بدن بعد شسته شده است ترتيب نشد. مقتضاى اعتبار ترتيب از ثم و كلامى كه روحى له الفدا در ذيل فرمود فقيه جمع مىكند ما بين اين دو تا و مقتضايش اين مىشود كه در غسل ترتيبى قصد غسل الرأس و الرقبه ضمنا فايدهاى ندارد. بايد قصدش قصد استقلالى بشود كما ذكرنا. اين مسئلهاى بود كه صاحب العروه فرموده است. بعد شروع مىكنيم به مسئله ديگرى را در مقام. اين مسئله ديگرى را كه شروع مىكنم مىبينيد و انشاء الله بعد ار تمام شدن اين مسئله، اين مسئله آن مسائلى است كه اجتهاد شخص با اين مسئله امتحان مىشود. اين از آن مسائل است، آن هم يكى اين مسئله است. و آن مسئله اين است كه شخص جنب بود. اين بعدا يك نمازى خواند و بعد از نماز شك كرد آيا من غسل كردهام اين نماز را خواندهام؟ كه صلاتم صحيح بشود. يا اينكه غسل نكردهام. اصل غسل را شك مىكند. يا اصل غسل يادم رفته بود، احتمال مىدهد كه غفلت كرده است يادش رفته بود همين جور بدون غسل داخل صلاة شده است. ايشان مىفرمايد در اين صورت صلاة را هم تمام كرده است. بعد از تمام كردن كه از صلاة فارغ شده است. بعد از صلاة شك مىكند من كه نماز خواندم غسل كرده بودم، مسئلهاى است كه اتفاق مىافتد. بعله، غسل كرده بودم رفتم اين نماز را خواندم يا غسل نكرده بودم. در اين صورت ايشان مىفرمايد بر اينكه به نمازهاى بعدى، ما آن نماز بعدى مفرد مىگوييم تا مسئله آسان بشود. مىفرمايد به نماز بعدى بايد غسل كند. و اما آن نمازى كه خوانده است آن نماز محكوم به صحت است. اين مسئله در باب وضو هم هست. شخصى محدث بود، نمازى را خواند بعد از نماز شك كرد كه من وضو گرفته بودم اين نماز را خواند؟ يا اصلا وضو نگرفته بودم. از توالت آمده بودم نماز خواندم. اين بايد به نماز بعدى وضو بگيرد و اما آن نمازى كه خوانده است آن محكوم به صحت است. چرا بايد به نماز بعدى غسل كنم يا در آن مسئله وضو بگيرد؟ چونكه عرض كرديم خدمت شما در ما نحن فيه كه نماز خوانده است، نماز را تمام كرده است قاعده تجاوز در اختصار اين جنابه جارى نمىشود. چرا؟ براى اينكه محل اغتسال من الجنابه نگذشته است. شرط غسل جنابت اين نيست كه قبل از نماز باشد. شرط نماز اين است كه بعد از غسل بشود. از جنب. گفتيم محل شرعى آن وقت مىشود كه فعل مشروط بشود كه قبل از فعل آخر موجود بشود. مثل اجزاء صلاتى. در غسل جنابه شرط نيست كه قبل از نماز بشود. نه بعد از نماز هم گرفته است، غسلش صحيح است. نماز شرطش اين است كه بعد از غسل واقع بايد بشود. روى على هذا محل غسل جنابت نگذشته است كه بگوييم كل ما جاوزة شىء و شكشت فيه فشكك ليس بشىء. محل شيئى را بگذريم. قاعده تجاوز جارى نشد. قاعده تجاوز اگر جارى بود غسل ثابت مىشد. او تعبد مىكرد كه غسل كردهاى، اقامه را گفتهاى. تكبيرة الاحرام را گفتهاى. بدان جهت تمام آثار بار مىشود كه پس قرائتت هم صحيح است، ركوعت هم صحيح است. چونكه خواندهاى تكبيرة الاحرام را.
اينجا اگر تعبد به غسل مىشد معنايش اين است كه غسل كردهاى جنب نيستى هر كار مىخواهى بكن. نماز بخوان، طواف بكن، هر چه مىخواهى به قرآن دست بزن، تو غسل كردهاى. قاعده تجاوز جارى نمىشود كه تعبد به غسل كند. بعله در آن صلاتى كه خوانده است قاعده فراغ جارى است. چونكه از صلاة عملى است، اتيان كرده است او را، بعد شك مىكند كه صحيح بوده است يا غير صحيح. كلما فرقت فيه فشكشت فيه فشكك ليس بشىء. يك كلمه مىگويم يادتان باشد قاعده فراغ تعبد به ثبوت تكليف است به آن عمل. وقتى كه قاعده فراغ در عملى جارى مىشود معنايش اين است كه تعبد با آن عمل، تكليف به آن عمل ثابت است. يك وقت تكليف به عمل سكوتش وجدانى مىشود، مثل اينكه متعلق تكليف را وجدانا آوردهام. يك وقت اتيان به عمل كه عمل را اتيان كرده است اين تعبد است. تعبد به اتيان عمل يعنى تكليفش ساقط است. بدان جهت فقها مىگويند و چه بهتر گفتهاند، قاعده فراغ تعبد به انتصال است. كه آن تكليف را تو انتصال كردهاى. خوب در ما نحن فيه من صلاة را خواندهام، نمىدانم تكليف آن صلاتى ساقط شده است، آنجا كه غسل كرده بودم، ساقط شده است. اگر نكرده بودم ساقط نشده است. شارع مىگويد نه، تكليف به آن عمل ساقط است. و ديگر اثبات نمىكند كه تو غسل كردهاى. تعبد به صحت عمل است. يعنى آن تقيدى كه به اين غسل داشت آن تقيد حاصل شده است و تكليف ساقط شده است. اما غسل كردهاى در خارج، چونكه تعبد است. تكليفا اگر تكليف ساقط مىشد حقيقتا ساقط مىشد، قاعده فراغ تعبد به ثبوت است، نه ثبوت واقعى است. اگر تكليف سقوط واقعى داشته باشد پس من غسل كردهام. ولكن اين تعبد به سقوط تكليف است. تعبد است بر اينكه تقيد به طهارت داشته است. اين ملازمه ندارد. تعبد كه غسل كرده باشم آن هم ثابت بشود. تعبد به احد المتلازمين تعبد به آن ديگرى نيست. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه تكليف ساقط مىشود كه قاعده فراغ جارى است. ولكن بايد چه بكند؟ به نماز بعدى غسل بكند. چرا؟ لاستسحاب عدم انتصال. چونكه مىگويد من يك وقتى جنب بودم، غسل نكرده بودم الان نمىدانم الان كه مىخواهم نماز دومى بخوانم غسل كردهام يا نه؟ استسحاب مىگويد غسل نكردهاى.
استسحاب مىگفت در حال صلاة اول هم غسل نكردهاى. استسحاب مىگفت غسل نكردهاى. از موقعى كه جنب شدهاى غسل نكردهاى. ولكن اين زبان استسحاب را قاعده فراغ لال كرد. چونكه قاعده فراغ مقدم بر استسحاب است. اين استسحاب قاعده فراغ نبود مىگفت نماز اول هم باطل است. چونكه قاعده فراغ مقدم بر استسحاب است زبان استسحاب را در صلاة سابقه لال كرد. چونكه قاعده فراغ هم صلاة سابقه است موردش. و اما نيست به صلاة لاحقى كه هنوز شروع نكرده است. استسحاب مىگويد جنب هستى، بسمالله شروع بكن. در باب وضو هم همين جور است كه مسئلهاى كه گذشت. نماز بخواند، محدث بود. بعد از صلاة شك بكند كه وضو گرفته بود يا نه؟ در نماز بعدى بايد وضو بگيرد، اما آن نماز قبلىاش صحيح است. ولكن اين مسئله با مسئله وضو يك فرقى دارد و آن فرق است كه گفتهام اجتهاد را با او امتحان مىكنم. و آن اين است كه انسان طهارتا وقتى كه نماز خوانده است، شك مىكند غسل كردهام يا نه؟ الان هم كه شك مىكند و مىخواهد نماز دوم را بخواند، حدث اصغر از او صادر نشده است. از آن وقتى كه به آن نماز شروع كرده است، كه در آن وقت كه در حال صلاة كه حدث اصغر صادر نشده بود كه نماز مىخواند. بعد از صلاة هم تا نماز دومى بخواند حدث اصغرى از او صادر نشده بود.
سؤال؟ يقينا شب با زنش خوابيده است. عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه وقتى كه حدث اصغر صادر نشده باشد اين همين جور است، استسحاب مىكند بر اينكه غسل نكردهام، جنب هستم. غسل بكن به صلاة بعدى. و عيبى هم ندارد. محتمل است بر اينكه نماز اولى هم صحيح بشود، چونكه غسل كرده بود. دوباره غسل كرد غسلش هم بيخود بود، نماز دومى هم چونكه حدث اصغر صادر نشده بود نمازش صحيح است. چونكه اول غسل كرده بود، احتمال مىدهد هر دو نماز صحيح باشد. اشكال در اين صورت نيست. انما الاشكال در جايى است كه قبل از صلاة دومى كه مىخواهد بخواند حدث اصغر صادر شده باشد. اگر حدث اصغر صادر شد، دو تا علم اجمالى پيدا مىكند و آن علم اجمالى اين است كه به نماز دومى يا بر من وضو واجب است، چونكه اگر غسل كردهام نماز اولى صحيح است، به نماز دومى بايد وضو بگيرم. چونكه حدث اصغر صادر شده است. يا اينكه نه، به نماز دومى وضو گرفتن لازم نيست. غسل بكنم كافى است. قبلا غسل نكردهام.
پس علم اجمالى دارد كه نماز دومى يا وضو حاصل است يا غسل. ولكن اين كه بر نماز دومى غسل واجب است يك ضميمهاى دارد. اگر در نماز دومى غسل واجب بوده باشد صلاة اولى هم اعادهاش واجب است. چونكه اگر در نماز دومى غسل واجب باشد او مع الجنابه واقع شده است. بدان جهت مكلف علم اجمالى پيدا مىكند كه اين علم اجمالى يا اعاده آن صلاتى كه خوانده است بر او واجب است و تكليف ساقط نشده است يا آن وضو گرفتن بر اين صلاة دومى اين وضو گرفتن بر صلاة دومى واجب است. اگر آن صلاة اولى غسل داشت بر صلاة دومى بايد وضو بگيرد. اگر صلاة اولى غسل نداشت بايد او را اعاده كند. بايد او را اعاده كند به ثبوت احد التكليفين. الفعليين فى الواقع، يكى از دو تكليفين است. يا آن صلاة اولى كه خواندهاى او را تكليف فعلىاش باقى است اعاده كن يا آن تكليف را دارد. چونكه غسل نكرده بگويد كه مع الجنابت خوانده است يا او است، يا اين است كه نه اين صلاة دومى را بايد با وضو اتيان بكند. علم اجمالى پيدا مىكند به سقوط احد التكليفين. قاعده فراغ مىگويد او را اعاده نكن. آن صحيح است. استسحاب بقاء جنابت مىگويد وضو نگير به اين دومى. اينجور است ديگر. اين قاعده فراغ و اين استسحاب از جريانشان لازم مىآيد ترخيص در اين كه شارع قطعا ترخيص داده باشد در مخالفت تكليف فعلى كه آن تكلف فعلى يا تكليف به صلاة اول است، يا آن تكليف فعلى كه صلاة دومى را بايد با وضو بخوانى. قاعده فراغ مىگويد او را اعاده نكن، استسحاب بقاء جنابت مىگويد جنب هستى وضو نگير. اين از جريان اين استسحاب با اين قاعده فراغ لازم مىآيد در ترخيص در مخالفت، ترخيص قطعى كه شارع ترخيص قطعى بدهد در مخالفت احد التكليفين كه احد التكليفين در واقع هست هر كدام هم باشد فعلى است، چونكه موضوعش يا اين شخص جنب است عند الصلاة ثانى بايد او را اعاده كند. چونكه صلاة بلا طهارت صلاة نيست. يا محدث بالاصغر است بايد به صلاة دومى بايد وضو بگيرد. اين يكى از تكليفين در واقع هست.
اينجا يك شبهه شايد به نظر بعضىها آمده باشد كه آن شبهه اين است كه بابا قبل از اينكه اين حدث صادر بشود از آن شخص بيچاره قاعده فراغ جارى شد در آن صلاة. مفروض اين است كه من غسل كرده بودم يا نكرده بودم گفت خيلى ذيق هستم، محبوس هستم بروم توالت بيايم. قاعده فراغ آنجا جارى شده است. نماز را صحيح كرد. اين را ممكن است كسى در ذهنش بيايد ولكن اگر اين در ذهنش آمد بايد از ذهنش ببرد بيرون. و آن اين است كه ما كه وقتى كه قاعده فراغ را جارى مىكرديم فرض حدث نكرده بوديم. چونكه در واقع فى علم الله اين حدث صادر مىشود بعد از حدوث حدث كشف مىكنيم كه قاعده فراغ نگرفته است اصلا. چونكه شارع نمىتواند اعتبار بدهد قاعده فراغ را با اين استسحاب. بعد از وقوع الحدث كشف مىشود كه اصلا قاعده فراغ را اعتبار نداده است. ما خيال مىكرديم، چونكه اعتبار بدهد با استسحاب اينها لازمهاش ترديد در مخالفت تكليف واقعى است اين اولا. و ثانيا اين است كه كسى دو چشمش را روى هم بگذارد و بگويد كه نه، قاعده فراغ شك داشتم جارى شد، حدث صادر بشود يا نشود آن وقت من شك داشتم. قاعده فراغ جارى شد. مىگوييم خيلى خوب قبول كرديم. خيلى اصرار نداريم. قاعده فراغ جارى شد. ولكن من المقدر فى محل، محلش باب اجزاء است. آن جاهايى كه ما به حكم ظاهرى اجزاء قائل هستيم آن وقتى كه آنى كه حكم ظاهرى است، او بماند. او وقتى كه ماند يجزى است. مثلا بينه قائل شده بود كه اين آب پاك است. من با او وضو گرفتهام، نماز خواندم. حالت سابقهاش نجاست بود، بينه گفت پاك شده است. وضو گرفتهام بعد معلوم شد كه بينه اشتباه كرده است. اين پاك نبود. اين نماز را بايد اعاده كند. چونكه بينه از اعتبار افتاد. آن وقتى بينه بر من حجت مىشود بر اجزاء در اعتبارش باقى بماند. اين جور است، قاعده فراغ افرض جارى شد ولكن بقاء از اعتبار افتاد. شارع الان نمىتواند بگويد كه باز آن عمل صحيح است. چونكه قاعده فراغ از اعتبار افتاد، بقاء اين گيج است. بدان جهت قاعده فراغ در ما نحن فيه به بقائش معذر است. حدوثش معذر حدوث، بقائش هم... از علم بالاتر نمىشود اين قواعد. علم وجدانى هم تا مادامى كه هست منجز و مؤثر است. وقتى كه رفت ديگر مىرود از كار. اينجا هم قاعده فراغ علم تعبدى به فراغ بود. اين علم جايز نيست. چرا؟ چونكه شارع نمىتواند بگويد به اين مكلف. او صحيح است و تو جنب هستى، اين معنايش ترخيص در تكليف واقعى واصل است.
بدان جهت در ما نحن فيه مكلف بايد چكار بكند؟ مكلف بايد اين علم اجمالى منجز است. بايد هر دو طرف را مراعات بكند. هم غسل بكند و آن صلاة را اعاده كند، چونكه اين شخص اگر غسل كرد. نمىخواهد وضو بگيرد. درست دقت كنيد به نكات مطلب. اين شخصى كه حدث اصغر صادر شده است بايد غسل را اعاده كند و آن صلاة را بخواند. چرا وضو گرفتن لازم نيست به آن صلاة. چونكه اگر اول غسل كرده بود، اين صلاة اولى صحيح بود. احتياج به اين اعاده نداشت. اگر غسل نكرده بود اين حدث اصغرش اثر نداشت. وظيفهاش غسل كردن بود، چونكه جنب بود و غسل نكرده بود قد تقدم آن كسى كه جنب است و حدث اصغر هم صادر شده است، وظيفهاش چه چيز است؟ غسل كردن است. آيه گفته است و ان كنتم جنبا فالطهروا. بدان جهت آن صلاة اولى را بعد از غسل مىتواند اعاده كند و اما صلاة دومى را بايد هم غسل بگيرد هم وضو بگيرد. غسل را كه گرفته است وضو هم بايد بگيرد. چرا؟ چونكه علم اجمالى دارد كه يا وضو در او شرط است يا غسل. اگر استسحاب بقاء جنابه جارى بشود مىگفت كه وضو نگير. استسحاب از كار افتاد. استسحاب با قاعده فراغ تعارض كردند، هر دو به زمين خوردند. بدان جهت اين مكلف علم دارد يا محدث بالاصغر است يا بايد وضو بگيرد به صلاة دويم يا جنب است غسل بكند. چونكه نمىداند كدام يكى است بايد هر دو تا بكند. هم براى صلاة دومى وضو بگيرد و غسل كند هم صلاة اولى را ولو بعد از غسل اعاده كند. چرا؟ چونكه قاعده فراغ مىگفت كه تو صحيح هستى. قاعده فراغ وقتى كه زمين خورد علم دارد كه اول ظهر تكليف به آن صلاة داشت نمىداند انتصال كرده است يا نه؟ قاعده اشتغل است. علم به حدوث تكليف دارد و شك در انتصال بايد آن صلاة را هم اعاده بكند.
در ما نحن فيه طهارتا صلاتين غير مترتبين مىشود. مثل اينكه انسان جنب بود، صلاة ظهرش هم صلاة صبحش هم قضا شده بود. صلاة صبح اصلا نخوانده بود. نزديك ظهر صلاة صبح را خواند. و بعد از صلاة صبح شك كرد كه غسل كردهام اين صلاة صبح قضائش را اتيان كردهام؟ يا اينكه نه غسل نكرده اين را آوردهام. در اين صورت بلا اشكال اين حكمى كه گفتيم جارى است. قاعده فراغ در قضا صلاة صبح با استسحاب جنابت كه الان مىخواهد نماز ظهر بخواند. به حدث اصغر هم صادر شده است. با استسحاب بقاء جنابت متعارضين هستند، قاعده فراغ مىگويد اعاده او لازم نيست استسحاب هم مىگويد وضو گرفتن لازم نيست، چونكه محدث بالاصغر شده است. علم دارد مكلف، احد التكليفين است. يا صلاة صبح بايد قضا بشود، چونكه وقت ندارد. صبح قضا شده است. قضا را بايد او را قضا بكند يا فرض كنيد براى صلاة دومى وضو بگيرد. مقتضاى علم اجمالى اين است كه همان را قضا كند بعد الانتصال هم بعد از اغتسال صلاة صبح را اعاده كند. اين پر واضح است. و اما يك وقت صلاتين مترتبين مىشود. مثل اينكه يكى صلاة ظهر ديگرى صلاة مثلا عصر است. جنب بود. اول ظهر اذان گفتند صلاة ظهرش را خواند، بعد از صلاة ظهر شك كرد كه من غسل كردهام صلاة ظهرم را خواندهام؟ شك كرد. شك مىكند غسل كردهام صلاة ظهر را خواندهام؟ يا اينكه نه غسل نكرده صلاة ظهر را خواندم. اين جا يك نكتهاى هست و آن نكته اين است كه قاعده فراغ اگر جارى بشود، و هكذا استسحاب بقاء جنابت در صلاة عصر جارى بشود در اين صورت يعنى انسان وضو نگيرد، عمل به استسحاب بكند و عمل به آن قاعده فراغ عمل كند يقين دارد كه صلاة عصرش باطل است. اين صلاة عصرى كه مىخواند در فرض سابق علم به بطلان سابقى نداشت. اگر عمل مىكرد. شايد صلاة اولى باقى است. ولكن در ما نحن فيه اگر قاعده فراغ را در آن صلاة جارى كند و استسحاب را در استسحاب جنابت را در اين صلاة دومى علم تفسيرى پيدا مىكند كه صلاة عصرش باطل است. چرا؟ چونكه يا اينكه غسل كرده بود به آن نماز، پس حدث اصغر داشت نمازش باطل است. چونكه كسى كه جنب نيست، غسل را سابقا كرده است بعد حدث اصغر صادر شده است نماز بدون وضو بخواند باطل است. يا اين نمازش باطل است از ناحيه اينكه حدث اصغر دارد يا نمازش باطل است چونكه ظهر را نخوانده است. چونكه اگر غسل نكرده باشد صلاة را نخوانده است. چونكه صلاة ظهر را نخوانده است عصر هم باطل مىشود. چونكه شرط صلاة عصر اين است كه صلاة ظهر مقدم بشود. بما اينكه در ما نحن فيه اين شخص اين علم را علم دارد يا محدث بالاصغر است يا اينكه صلاة آن اولى باطل است علم تفسيرى پيدا مىكند كه يا صلاة عصر باطل است از جهت اينكه ظهر را نخوانده است، آن وقتى كه غسل نكرده باشد. صلاة را نخوانده است يا صلاة عصرش باطل است از جهت اين كه وضو ندارد. وضو نگرفته است. فرق اين مسئله مترتبتين با غير مترتبتين اين است كه در آنجا علم تفسيرى نداشت، ولكن در ما نحن فيه علم تفسيرى دارد. چونكه در ما نحن فيه علم تفسيرى هست بسا اوقات كسى توهم مىكند كه بابا اين علم تفسيرى عقده ما را حل كرد. اجتهاد كه معلوم مىشود، عقده را حل كرد. چرا؟ چونكه دراستسحاب جنابت در صلاة دومى جارى نمىشود. چرا؟ چونكه علم دارم كه صلاة دومى را بخوانم باطل است. استسحاب اثرى ندارد. مىدانم كه با غسل بخوانم باطل است. اين را مىدانم. وقتى كه استسحاب جارى نشد، علم اجمالى بالوضوء و الغسل، وضو و غسل را اتيان مىكند در صلاة دومى. اما قاعده فراغ در اولى جارى است. چونكه علم اجمالى منحل شد، به علم تفسيرى و به شك بدوى.
صلاة دومى يقينا باطل است يا از ناحيه فقد طهارت يا از ناحيه فقد تركيب. اين يد من باطل شد. استسحاب جارى نمىشود. چرا؟ چونكه استسحاب نمىتواند تصحيح كند. قطع دارم كه استسحاب عمل بكنم نماز دومى باطل است. پس در اين استسحاب جارى نشد. قاعده فراغ در اولى جارى مىشود به او تصحيح مىكند. اين شبهه را حل كردن مىخواهد كه اين انحلال نيست و انحلال در ما نحن فيه توهم است. آن انحلالى كه موجب مىشود اصول جارى بشود آن اينجا نيست. يك كلمهاش را ميگويم فكر كنيد و آن يك كلمه اين است كه استسحاب جنابت نمىگويد بر اينكه تو همين جور نماز بخوان غسل بكن، همين جور شروع بكن به صلاة غصر. استسحاب كه اين را نمىگويد. استسحاب فقط مىگويد وضو نگير، نه اينكه نماز اولى را هم اعاده نكن. استحاب كه با او كارى ندارد. استسحاب اگر لسان داشت مىگفت او را هم اعاده بكن. لسانش قطع نمىشد. استسحاب بقاء نجاست مىگويد وضو گرفتن لازم نيست. خوب من احتمال مىدهم وضو گرفتن لازم نبوده باشد. چرا؟ چونكه صلاة ظهرى را كه خواندم غسل نداشتم. الان جنب هستم بايد براى صلاة عصر غسل كنم، اما صلاة ظهر را هم بايد بخوانم. چونكه استسحاب مىگويد در صلاة عصر وضو نيست، غسل است. اما چيز ديگرى هم شرط است يا نيست؟ استسحاب با او كارى ندارد. ترتيب مىگويد بر اينكه او را بايد اعاده كنى. استسحاب فقط لسانش اين است كه وضو لازم نيست بر اين صلاة. احتمال مىدهم درست باشد، وضو لازم نباشد. چونكه لازم باشد نماز ظهر را اعاده كنم، چونكه غسل نكردهام. غسل بكنم او را هم اتيان بكنم صلاة عصر را هم با همان اتيان بكنم. چونكه غسل نكرده بودم. استسحاب صحيح است. علم تفسيرى نداريم به بطلان مفاد استسحاب. علم اجمالى است يا مفاد استسحاب غافل است يا مفاد قاعده فراغ. و از جريان اينها مخالفت عمليه لازم مىآيد.
|