جلسه 769
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:769
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف، در ما نحن فيه بيان مىكند دم الحيض را. اين معنا معلوم است كه زن متصف مىشود به انّها حائض. اتصاف به حيض كانها حائضٌ در زن است. و اتصافش به انّها حائضٌ به اعتبار خروج دم خاص است. از زن دم خاصى خارج مىشود به اعتبار آن خروج متصف مىشود بانّها حائضٌ. حيض آن حالت خروج دم را مىگويند و العتزل النساء فى المهيز آن حالت خروج دم است، كه امر كرده است خداوند متعال، به اعتزال ناس از نساء.
اين دم خاصى كه به خروج او زن متصف مىشود بانّه حائض اوصاف آن دم را ذكر مىفرمايد در عروه. و اين معنا بايد معلوم بشود، اين اوصافى كه براى دم ذكر مىشود، بعضىها مال وصف خود دم است. على الاطلاق. مثل لون الدم كه اسود بشود او احمر بشود. اين وصف مال خود دم است و بعضى اوصافى دارد دم حيض كه اين اوصاف دم على الاطلاق نيست، عند الخروج است. آن وقتى كه از زن خارج مىشود عند الخروج آن وصف را دارد و او اين است كه دم حار است و خودش هم ابيط است. ابيط يعنى تازه، صريح. در مقابل خون فاسد كه استحاضه، دم استحاضه به او دم الفاسد و دم محتبث مىگويند. به خلاف دم الحيض كه انّ الخروج حار است و تازه است و بعضى اوصافى دارد كه آن اوصاف مال خروج دم است؛ و آن اين است كه دم خارج مىشود بقوة و حرقه. مىسوزاند، سوزش دارد براى زن. اين وصف مال خروجش است. اين شش وصفى كه عرض كردم، لونش اسود است او احمر و عند الخروج فرض كنيد حار است، و هكذا تَر و تازه است و از تعبير مىشود در كلمات و در روايات تعبير شده است به ابيط. دم ابيط يعنى دم تازه. در مقابل دم محتبث و فاسد كه دم استحاضه مىشود. و اين كه وصف خروجش را عرض كرديم به دفع خارج مىشود به حرقة خارج مىشود، اينها در روايات مباركات وارد است اين اوصاف و آن رواياتى كه دلالت مىكند بر اين اوصاف آن روايت از اين قبيل است.
در جلد ثانى وسايل بابى دارد صاحب الوسايل ما يعرف به دم الحيض عن دم الاستحاضه. يك كلمهاى بگويم يادتان باشد كه اين اوصاف را كه ما در ما نحن فيه بحث مىكنيم به جهت اين است، در مواردى كه امر مردد است، دم مردد است ما بين اينكه دم حيض بوده باشد يا دم غير حيض، آن غير الحيض اگر استحاضه بوده باشد، كه دم مردد بشود كه دم، دم حيض است يا دم الاستحاضه است. در مواردى رجوع به تمييز مىشود، على ما سيعطى. كه شارع مقدس حكم كرده است در آن موارد به اختلاف الدم و به اوصاف الدم نگاه مىشود. و به اوصاف الدم تعيين مىشود يا استحاضه است. در مواردى، نه هميشه. اين اوصاف را كه مىگوييم در روايات وارد شده است به جهت اين كه در رواياتى كه امر شده است به مميز دم نگاه مىشود، يعنى به اين اوصاف نگاه مىشود. هر بحثى كه در اين روايات وارد شد در زن بوده باشد، حكم مىشود به مقتضاى آن غسل. و خودش هم معلوم بشود كه در مواردى كه امر شده است رجوع به تمييز به اين اوصاف مىشود موارد اشتباه الدم است به دم استحاضه كه دم يا دم الحيض است يا استحاضه است. يا دم نفاس است، يا استحاضه است و اما اگر معلوم بشود كه دم، دم استحاضه نيست، مردد بشود حال الدم ما بين دم الحيض و دم آخر مثل دم البكارة، سيعطى كلام فى كه آنجاها امر به اوصاف نشده است به اين اوصاف كه رجوع
بشود. بدان جهت صاحب وسايل، باب را كه عنوان مىكند ما يعرف به دم الحيض من دم الاستحاضه است. يعنى در جايى كه مردد بشود ما بين دو تا، آنى كه بواسطه او تشخيص داده مىشود، اگر نوبت به تميز رسيد، به اين اوصاف تميز داده مىشود.
از اين اوصاف، اين اوصاف مجموعشان در مجموع الروايات ذكر شده است. اينجور نيست كه... در بعضى روايات اوصاف كثيرهاى از اينها ذكر شده است. ولكن روى هم رفته، مجموع فى المجموع ذكر شده است. يكى از اين روايات صحيحه حبص ابن بخترى است. صحيحه حبص ابن بخترى روايت دومى است در باب سه از ابواب الحيض. آنجا دارد بر اينكه روايت سومى، عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير عن حبص ابن البخترى، قال دخلت على ابى عبد الله عليه السلام امرئة. داخل شد بر امام صادق عليه السلام زنى فسألته عن المرئه. سؤال كرد امام صادق را از زن يستمرُ بحدا فلا يستدرى احيضٌ هو او غيره. مستمر مىشود به آن خون، نمىداند حيض است يا غير حيض؟ فقال لها انّ دم الحيض حارٌ. اين يك وجه. ابيط، ابيط همان تازه است كه عند الخروج تازه است و خودش هم حار است. اسودٌ سياه است. له دفع و حراره. بر او دفع و حرارت است. آنى كه در اين نسخه است حرارت است كه تأكيد است. هم دفع دارد، قوت دارد هم حرارت دارد. در اين روايت، همه را ذكر فرموده است امام عليه السلام از اين اوصافى كه عرض كردم، غير از آن حرقه سوزاندن و غير از مسئله حمرة. سرخ بودن. اسود را ذكر كرده است و يك كلمهاى اينجا بگويم معلوم بشود اينكه دم الحيض اسود، مراد از اسود سياه سياه نيست. چونكه دم سياه، سياه نمىشود. خصوصا دم الحيض. سياه نمىشود. حمرتش منكدر است، به سياهى مىزند. حمرتش شديد است بدان جهت به سياهى مىزند. بدان جهت در اين رواياتى كه فرموده است اسود، معنايش همان حمرة شديده است. بدان جهت در ما نحن فيه كسانى ادعا كردهاند اصل سواد در لغة به حمرة هم اطلاق مىشود در عرف و در لغت به حمرة هم اطلاق مىشود. ما او را نمىگوييم. اين را ما هم نفهميدهايم كه اينجور باشد. ولكن در ما نحن فيه اطلاق سواد به اين اعتبار است. غرض در اين روايات همه آنهايى را كه گفتيم هست، غير از خرقت و غير از حمره.
يكى از رواياتى كه در ما نحن فيه هست موثقه اسحاق ابن جليل است. موثقه اسحاق ابن جليل روايت سومى است. عن عدة من اصحابنا، كلينى نقل مىكند، عن احمد ابن محمد، عن على ابن الحكم. همان على ابن حكمى كه از احمد ابن محمد ابن عيسى از او نقل مىكند. از اجلا است. عن اسحاق ابن جليل كه از ثقات است. روايت من حيث السند موثقه مىشود. قال سألتنى امرئة منا، سوال كرد اسحاق ابن جليل مىگويد، خواست از من زنى كه منا از طايفه ما ان ادخلها ابى عبد الله عليه السلام. كه او را پيش امام صادق ببرم. مسئلهاى داشت.... لها از امام اذن گرفتم اين زن بيايد يا نه؟ فاذن لها، اذن داد امام. فدخلت، داخل شد الى ان قال. اسحاق ابن جليل ديگر آن مقدمات را ول مىكند. فقالت له، به امام عليه السلام عرض كرد ما تقول فى المرئه تحيض. حيض مىبيند. فتجوز ايامه، ايام حيضش مىگذرد دم مىبيند. قال ان كان ايام حيضها دون عشرة ايام، اين روايت را كه سر مىخوانم به مسائل حيض آشنا بشويد كه به حسب رواياتى اين احكامى كه ذكر شده است براى حائض. ان كان ايام حيضها دون عشرة ايام اذتظهرة بيوم. يك روزى استظهار مىكند. ثم هى مستحاضة، احكام مستحاضه را بار مىكند. يك روز صبر مىكند. عبادت را، احكام حيض را بار مىكند ثم هى مستحاضة. احكام مستحاضه به او بار مىشود. قالت، فان الدم يستمر بها الشهر و الشهرين. عرض كرد به امام كه يك ماه، دو ماه، سه ماه خون مىبيند. يستمر الشهر و الشهرين و ثلاث. كيف تصنع بالصلاة؟ قال تجلس ايام حيضها. ايام عادت را حيض قرار مىدهد ثم تغتسل بكل صلاتين، چونكه فرض كرده است دم، دم كثير است. ظاهرش اين است كه يك نفر است. قالت له، انّ ايام حيضها يستختلف عليها. عادت ندارد، يك وقت جلوتر مىبيند، يك وقت عقبتر مىبيند. انّ ايام عادتها تختلف عليها و كان يتقدم الحيض اليوم و اليوم و الثلاث و يتأخر مثل ذالك فما علمها بها. حيض را از كجا تشخيص بدهد؟ عادت اماره اوليه است ايام عادت كما سيعطى. فرض كرد زن كه اين اماره نيست.
نوبت به تمييز مىرسد. آنجا امام عليه السلام فرمود دم الحيض ليس به اخفاء ايضا دم حيض خفا ندارد. هو دمٌ حارٌ. بعله تجد له حرقة. اين حرقه اينجا است. چونكه احراز مىكند موقعى كه خارج مىشود اين دم حيض وقتى كه خارج مىشود اينجور است و دم الاستحاضه، دمٌ فاسدٌ. يعنى دم تازه نيست. دم تازه در حيض مىشود در استحاضه فاسد است. دمٌ فاسدٌ بارد، خودش هم خنك است. قال فالتفت الى مولا تا زن ديگرى هم همراهش بود به او التفات كرد فقالت اتريه، كان امرئة مرة. مثل اينكه اين آقا يك دفعه زن بود بعد مرد شده است. اين در ما نحن فيه از موثقه مباركه اينجور استفاده شد بر اينكه يكى از اوصاف دم حيض هم حرقة دم عند الخروج است كه امام عليه السلام در اين روايت ذكر فرمود. باز اين حار بودن در صحيحه معاوية ابن عمار هم كه در اين باب هست، هست. كه در آنجا دارد در صحيحه معاوية ابن عمار انّ دم الاستحاضة و الحيض ليس يخرجان من مكان واحد. يعنى از يك عرق خارج نمىشود. انّ دم الاستحاضه باردٌ انّ دم الحيض حارٌ. دم حيض هم حار مىشود. و اما حمرة كه در اين روايت سواد ذكر شده بود. اسود ذكر شده بود و اما حمرة كه اين حمرة داشته باشد اين از كجا استفاده مىشود؟ عرض مىكنم بر اينكه اين هم استفاده مىشود از روايات ديگرى. يكى از آن روايات موثقه اسحاق ابن عمار است. در موثقه اسحاق ابن عمار اينجور است.
موثقه اسحاق ابن عمار در باب سى از ابواب الحيض است. روايت ششمى است. و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد اهوازى رضوان الله عليه، اگر كتب او نبود، چه مىكرديم ما؟ محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد اهوازى عن فضالة ابن ايوب، عن اب مغرى، عن اسحاق ابن عمار، روايت من حيث السند موثقه است بواسطه اسحاق ابن عمار كه فتحى است. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام ان المرئة... ترد الدم اليوم و اليومين. زن حامله، يك روز، دو روز خون مىبيند. قال ان كان دما ابيط. اگر دم تازه باشد فلا تصلى... و ان كان صفرة ... اين معلوم مىشود حمره باشد يا اسود باشد حيض است. اين صفرة باشد حكمش اين است. اين روايت يك خصوصيتى دارد بگويم در ذهنتان باشد. چونكه اقل الحيض سه روز. يكى، دو روز حيض نمىشود. اين روايت يا محمول است به آن صورتى كه سيعطى، يكى، دو روز خارج مىشود ولكن روز سومى در فضاء الفرج است. خواهيم گفت اين سه روز كافى است. خروج اينجورى كه بيايد مثل چشمه بيرون اين معتبر نيست. همين كه دم به بيرون آمد متصف به حدوث الدم بالخروج الدم، دم فى ما بعد در فضاء فرج بوده باشد به نحوى كه قطنه بگذارد به خون مىخورد اين استمرار حيض است در ثلاثة ايام اين كافى است. يا به اين حمل مىشود كه خروج يكى، دو روز است بقيه در آنجا است يا حمل به حكم ظاهرى مىشود. چونكه دم وقتى كه اوصاف را داشت و حادث شد، حكم مىشود به ترتب حيض. بدان جهت وقتى كه اسود و احمر و ابيط بود حكم ظاهرىاش اين است كه آثار حيض را بار مىكند.
و اما وقتى كه سفرت داشت، اوصاف را نداشت يكى از موارد تميز وجوب همين است. حكم ظاهرى است على ما سيعطى كه در غير ايام عادت يا كسى كه ايام عادت ندارد، دمى ديد، حكمش همين است. اوصاف را داشته باشد در ظاهر حكم مىشود به حيض. وقتى كه منقطع شد قبل از سه روز استمرار معلوم مىشود حيض نبوده است، تدارك بايد بكند اعمالش را. و اما استمرار كرد، معلوم مىشود حيض بوده است يا حمل به حكم ظاهرى مىشود يا حمل مىشود به آن معناى اول. نفرماييد كه در اين روايت اول يكى، دو روز حيض شد. باز از رواياتى كه دلالت مىكند بر اينكه حمرة در حيض است، دم احمر مىشود. يكى از آنها هم در همين باب، باب سيزدهم روايت شانزدهمى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن ابيه عن بعض رجاله، عن محمد ابن مسلم، عن احدهما عليه السلام، قال سألته عن الحبا... من الدم، قال تلك من الفراغت الدم. اين ريختن دم به خارج است. ان كان دما احمرا كثيرا فلا تصلى. قيد كرد بر اينكه در اين روايت دم، دم حيض احمر بوده باشد. باز در آن مرسله ابن ابى عمير كه در باب سى و يكم در من المحيض واقع شده است عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد روايت دومى است، عن حسن ابن ظريف عن ابن ابى عمير عن بعضى اصحابنا عن ابى عبد الله عليه السلام اذا بلغة المرئة خمسون سنه لمتر حمرة. حمره نمىبيند. اين حمره از اوصاف حيض شده است. بلكه ادعا شده است و بعيد هم نيست همين جور بوده باشد، هر جايى كه در روايات دم مطلق ذكر شده است و بعد از او گفتهاند و ان كان صفرة ، مثل آن روايت اولى، موثقه اولى كه خواندم تمامى اينها دليل بر اين است كه دم الحيض مقابل سفره كه عبارت از حمره است تمامى اينها را شامل مىشود. اصل به صفرة خون حقيقة اطلاق نمىشود به آن بيانى كه عرض خواهم كرد. بدان جهت ان كان دما و لا تصلى و ان كان صفرة آن وقت فالتغتسل و تصلى. دم الاستحاضهاى كه هست اصل حقيقت هم به او دم اطلاق نمىشود. سرّش را مىگويم كه چرا اطلاق نمىشود. اين را ادعا كردهاند.
و كيف ما كان، لا شبهة بر اينكه سوادهم او الحمرة لون الدم. اينها از اوصاف دم الحيض است مطلقا. ولكن حرارت و حرقه، حرارت و هكذا ابيط از اوصاف دم الحيض است عند الخروج و هكذا دفع و حرقة از اوصاف دم الحيض است. يعنى خروجش متصف است به اينكه قوت دارد و خودش هم حرقتى مىآورد. حرقت دارد. اينها جاى كلام نيست. انما الكلام در وصف آخرى است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در متن عروه براى دم الحيض ذكر كرده است و هى الغلظه. آن وصف، وصف غلظت است. دم ابيط غليظ. دم اسود او احمر غليظ، ترىٌ. ولكن آن غلظت را ذكر فرموده است. و در رواياتى كه بايدينا هست غلظ از اوصاف دم الحيض ذكر نشده است. رواياتى كه در يد ما هست، در اينها وصف غلظت نيست. اين اوصافى كه ثمرهاش را گفتم. عند اشتباه الدم و عند موارد الرجوع و التمييز به اين اوصاف رجوع مىشود. غلظت در روايات نيست. بعله، در دائم الاسلام يك كلامى هست، كه ايشان اينجور نقل كرده است در روايت كه دم الحيض حارٌ، غليظٌ، منتنٌ. بو دارد است. اينها را ذكر كرده است. ولكن دائم الاسلام كما تعرضنا مرارا و تكرارا آنها نمىشود مستند فتوا بشود. كه اين هم بگوييم از اوصاف مميزه است. خصوصا بر اينكه بعضىها ادعا كردهاند كه غلظت كه اصحاب ذكر كردهاند مستندشان دائم الاسلام نيست، بلكه اين را استفاده كردهاند جمعى از اصحاب از عنوان ابيط و تَرى كه در روايات وارد است. چونكه گفتهاند بعضى اهل اللغت تفسير كردهاند تَرى را به خالص. به خلوص الشىء. يعنى خون خالص بوده باشد. مىگويند وقتى كه خون خالص شد در مقابل دم استحاضه است. دم استحاضه به خون آبه شبيه است. بدان جهت صفرة دارد. اين كه در لغت فارسى ما مىگوييم خونابه به او شبيه است، و چونكه خونابه مخلوط است رقيق مىشود. وقتى كه خون، خون خالص شد، غلظت دارد. اين حرف هم پيش ما تمام نيست. اين حرف را گفتهاند ثابت نيست. ابيط معنايش، همان ترى و تازهگى است اما آن هم غلظت شرطش است، نه بايد رقيق هم باشد، تازه باشد، همين جور است. خصوصا بعضى رواياتى هست كه از آن بعضى روايات اشعار بر اين معنا است. اشعار بر اين معنا دارد كه بعضى از آن روايات اين معنايى كه ذكر كرديم بر اينكه غلظت داشته باشد نه غلظت اعتبارى ندارد. آن بعضى روايات چيست؟
سؤال؟ اين غلظت به اين معنا دليلى نداريم، بلكه بعضى روايات اشعار بر اين است كه اعتبارى به او نيست. در باب اينكه باب سيزدهم از ابواب الحيض باب استسحاب و استظهار ذات الاعاده. آنجا روايت، روايت هشتمى است و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد يا حسين ابن سعيد. عن عثمان ابن عيسى، عن سعيد ابن يسار، قال سألت ابا عبدالله عليه السلام عن المرئة تحيض ثم تطهر. مرئه حائض مىشود ثم پاك مىشود. و رما بعد رأت ذالك، ربما بعد از پاك شدن و غسل كردن رأت الشىء من الدم رقيق. دمى كه رقيق است. اين مقابل غلظت است. بعد اغتسالها و الطهرها. بعد از اينكه اينجور كرده بود پيدا كرد. فقال تستظهر بعد ايامها بيوم او ثلاث ثم تصلى. يعنى بعد از اينكه دم رقيق آمد استظهار بكند. يعنى همان استظهارى كه خواهيم گفت، احكام حائض را مراعات بكند. با وجود اينكه سائل دمش رقيق است. اين معلوم مىشود كه اين غلظت اعتبارى ندارد و منهنا اين عنوان و خصوصيت غلظت را فسخ مىكنيم. يعنى در وجوب مميزات غلظت اعتبارى ندارد. باشد يا نباشد.
بعد عرض مىكنم بعد از اينكه اين معنا شد، يك مطلب ديگرى در ما نحن فيه است و آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه اين دم، كه اوصاف دم الحيض است، وصف دائمى نيستند. بدان جهت در عبارت عروه تقييد فرموده است كما فى كلمات اصحابنا و هو فى الغالب اسود او احمر، حار يا ابيط. تقييد به قالب كرده است. سرّش اين است، اينها وصف لازم نيستند. اينها اينجور نيست كه با حيض ملازمه داشته باشد اين اوصاف. بدان جهت در مواردى ما حكم خواهيم كرد به اينكه زن حيض است با وجود اينكه دم اين اوصاف را ندارد. مثل صفرة در ايام عادتش. اين ماه در ايام عادتش دمش را اصفر ديد. حيض است. كما اينكه فرض كنيد حكم خواهيم كرد به حيض در صورتى كه اين اوصافى كه هست در ما نحن فيه نبوده باشد. مثل چيزى كه هست، دمى را كه ولو صفرة است قبل از حيض بيوم او يوم مىبيند. كه اينها خواهد آمد. اينكه اينها محكوم به حيض است. ربما حكم خواهيم كرد به عدم الحيض ولو اين اوصاف را دم داشته باشد. مثل اينكه عشرة ايام طهر فاصله نشده است، باز خونى ديد، تمام اين اوصافى كه گفتيم دارد. حتى بوى منتن هم بود دارد. حكم نمىشود. حكم مىشود كه استحاضه است و احكام استحاضه را بايد بار كند. پس اين اوصافى كه در ما نحن فيه گفتيم اماره قطعيه نيست، مثل امارهاى كه در منى گفتيم مىپرد انسان را سست مىكند. با شهوت خارج مىشود كه گفتيم آن همين جور است، عادتا همين جور است منى، اينها مثل آنها نيستند. اين اوصاف اينها اماره بر حيض مىشوند ولكن در مواردى كه رجوع به تميز تكليف باشد. و اما اينها اوصاف قطعيه نيستند. بعد از اينكه اين را ايشان فرمود، اين محل كلام نيست، خواهد آمد ادلهاش كه با وجود اينها حكم شده است كه حيض نيست يا با نبود اينها حكم شده است كه حيض است مثل صفرة در ايام الحيض و لذا بعد ذالك ايشان شرط آخر را ذكر مىكند. مىگويد آن وقت به دم خارج حكم مىشود به حيض كه اين جاريه، اين دم را بعد از اكمال تسع سنين ببيند. اكمال تسع سنين يعنى 9 سال را تمام بكند.
و اما اگر دمى را دخترى قبل از اكمال 10 سال ديد، آن دم، دم حيض نيست. از شرايط كون الدم، دما حيضا كه حدوثش بعد از اكمال بوده باشد، يعنى بعد از اينكه اكمال تسع سنين شد آن وقت حكم مىشود. اين حكم كانّ ما بين اصحاب ما اتفاقى است، احدى خلافش را ملتزم نشده است كه قبل از اينكه 9 سالگى دختر تمام بكند 9 سالگى را دم ببيند او دم حيض نيست. كسى بگويد نه هست. نه، نيست. دم حدوثش بايد قبل از اكمال تسع بشود. دمى اگر قبل از اكمال تسع حاصل شد ولو به يك روز او دم حيض نيست. دم بايد بعد از اكمال بوده باشد و وقتى كه بعد از اكمال بود آن وقت حكم مىشود بانّه حيض اگر شرايط را داشته باشد كه خواهيم گفت. بلكه فرمودهاند كه اين حرف ما بين علماء اسلام اختلافى ندارد. ظاهرا هم همين جور است. عامه و خاصه متفق هستند كه قبل از اكمال تسع سنين و بعد اليأس، بعد از اينكه زن يائسه شد دمى كه از اينها خارج مىشود اينها حيض نيستند. علاوه بر اينكه مسئله، مسئله اتفاقى است در ما نحن فيه روايتين است كه روايتينى داريم كه دلالت مىكند مال آن جاريه را كه قبل از بلوغ است. يكى از آن رواياتى كه در ما نحن فيه است، در جلد پانزده وسايل، باب سه از ابواب العدد، حديث پنجمى است. سند اينجور است. محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسن عن محمد ابن حسين ابن اب الخطاب عن صفوان، عن عبد الرحمان ابن.. شيخ الطايفه به سندش از حسن ابن على ابن فضال نقل مىكند. حسن ابن على حسن فضال هم نقل مىكند از محمد ابن حسين ابن خطاب اشعرى رضوان الله عليه. محمد ابن حسين هم نقل مىكند عن صفوان، اين صفوانى كه محمد ابن الحسين از او نقل مىكند صفوان ابن يحيى است. صفوان ابن يحيى هم از عبدالرحمان ابن حجاج كه از اجلا است نقل مىكند. متن روايت اين است قال سمع ابا عبد الله عليه السلام، يقول ثلاث يتزوجن على كل حال. سه طايفه از زنها هستند كه در هر حالى مىتوانند شوهر كنند. التى يأسة من المحيض. آنى كه از حيض ديگر يأس پيدا كرده است. پيرزن شده است و مثلها لا تحيض. يعنى مثلش هم كه حيض نمىبيند. نه اينكه عارضه شده است، نه رسيده است به سنى كه ديگر حيض نمىبيند مثل او. قلت و مطا يكون ذالك. عرض كردند يابن رسول الله كى مىشود اين درست ما بفهميم؟ محل حاجت شايد بشود. قلت و يكون ما ذالك. قال اذا بلغ ستين سنه. اين روايت مباركه ستين سنه را فرموده است حدى اليأس است. بلا فرق ما بين قريشية و غيرها. بعد مىگويد براينكه فاذا بلغة ستين سنه، يعنى شصت را تمام كرد فقد يأسة من المحيض و مثلها لا تحيض.
يكى هم ثلاثون يتزوجن على كل حال. يكى هم التى لم تطهر و مثلها لا تحيض. آن دخترى كه حائض نشده است و مثل او هم حائض نمىشود. قلت و مطا يكون و كذالك يابن رسول الله. كى اينجور مىشود دختر؟ قال ما لم تبلغ تسع سنين. مادامى كه 9 سال نشده است، حيض نمىشود دختر. يعنى از شرايط كون الدم حيضا كه احكام حيض بار بشود بايد دم قبل از اين سن نبوده باشد. يكى هم و التى لم يدخل بها، ديگر قيد مدخول بها است او عده ندارد، هر وقت تزويج مىشود. بعضىها مناقشه فرمودهاند در سند اين روايت كه شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را از كتاب على ابن فضال نقل كرده است و سندش به كتاب على ابن حسن فضال، احمد ابن عبدون است، ديگرى هم على ابن محمد ابن زبير است. و آن احمد ابن عبدون كه از مشايخ نجاشى است عيبى ندارد اما اين على ابن زبير توثيقى ندارد. اين حرف را فرمودهاند ولكن از اين حرف هم برگشتهاند. درست هم همين جور است. سند شيخ به كتاب على ابن حسن فضال درست است. چونكه نجاشى قدس الله نفسه الشريف به كتب على ابن فضال سند معتبرى دارد كه در اواخر نقل شده است به آن سند و آن استاد هم شيخ بود هم نجاشى بود. محتمل نيست كه فقط آن كتاب را به نجاشى تنها گفته باشد. بدان جهت در ما نحن فيه آن سند شيخ هم هست. چونكه اينها هر دو تلميذ او بودند. بدان جهت روايت من حيث السند معتبر است. اگر كسى گفت من اين را قبول ندارم بلكه او خلوتى گفته است. مجلس درسى نبوده است به نجاشى سند دارد به شيخ ندارد. مىگوييم اين روايت صحيح است. چرا؟ چونكه در سند اين روايت كما ذكرنا كه شيخ كه نقل مىكند صفوان ابن يحيى است. شيخ در حق صفوان ابن يحيى در كتاب فهرست فرموده است كه جميع كتب و روايات صفوان ابن يحيى را نقل مىكنم به اين اسناد. اسناد سه سند معتبر ذكر كرده است. جميع كتب و روايات صفوان را، كه اين روايت از روايات صفوان است به اقرار شيخ چونكه شيخ نقل مىكند از على ابن فضال كه به صفوان ابن يحيى مىرسد. اين در كتاب صفوان هم نباشد از رواياتش هست. بدان جهت شيخ همان تبديل سند، سند دو قولى مىشود. بدان جهت اين روايت من حيث السند معتبر است و هيچ جاى خدشه و اشكالى در سندش نيست. اين يكى از اين روايات.
روايت ديگر كه وقت گذشت انشاء الله فردا.
|