جلسه 1071

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1071 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1374
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
از بعضى اصحابنا نقل شده است وقتى كه قرص قمر يا قرص شمس خسوف و كسوف پيدا كرد كلّياً كه از او تعبير مى‏شود به احتراق القرص، اگر كسى صلاة آيات را عمداً و متعمداً تفريط كند و نخواند، آن وقتى كه اين صلاة را قضا مى‏كند، بايد براى اين قضا غسل كند قبل از صلاة. اين بعضى اصحابنا ملتزم شده‏اند از قدما بلكه بعضى متأخّرين كه اين غسلى كه هست واجب است. بايد اين قيود كه احتراق قرص بشود كلّياً و شخص در وقت آن صلاة آيات تفريط كند. نه اين كه توى خواب بوده باشد و معذور بوده باشد. اين وقتى كه قرص كلّيتاً گرفت، او صلاة الآيات بايد قضا بشود. ولو شخص تفريط نكند. و امّا آن كسى كه تفريط كرده است و صلاة را مى‏توانست در وقتش بخواند، نخوانده است او بايد غسل بكند. و اكثر اصحاب ما من المتقدّمين و الجلّ المتأخّرين ملتزم شده‏اند كه اين غسل مستحب است. و بعضى از اصحاب تردد كرده‏اند كه اين واجب است يا مستحب است. مثل اين كه ظاهر كلام صاحب الحدائق است رضوان الله عليه. در مستحب بودنش اشكال مى‏كند كه ملتزم به استحباب بشويم. وجه‏اش هم معلوم مى‏شود كه چرا؟ در ما نحن فيه اصل اين معنا غسل تشريعش براى آن كسى كه قضا مى‏كند صلاة الآيات را فى الجمله، تشريع غسل محرز است. و ثابت است. اشكالى در او نيست.
انّما الكلام در اين قيودى است كه در كلمات اصحاب ذكر شده است. يكى از آن قيود احتراق كلّ القرص است. اين عيبى ندارد. آن احتراق قرص الكل اين مسلّم است ما بين همه. ولكن اين احتراق القرصى كه هست، تفريط صلاة فى وقتها تعمّدى بوده باشد. اين يك قيد.
قيد ديگر اين است اگر فرض كنيد احتراق قرص كلّاً شد. ولكن شخص در وقتش مى‏خواهد اتيان بكند. غسل در اين صورت هم مشروع است و مشروعيّتش ثابت است يا مشروعيّت ثبوتى ندارد. اين خصوصيات و بعضى خصوصيات ديگر كه بيان خواهيم كرد تفصيلاً، اينها محلّ كلام است ما بين اصحاب. بدان جهت ما اول بايد مدرك اين حكم را پيدا كنيم و بعد از اين كه مدرك حكم و خطاب شرعى پيدا شد، روايت من حيث السّند تمام شد، حساب بكنيم كه دلالتش چه قدر است. اگر آن دلالت چه قدر است دليلى بر خلاف او نداشتيم، به آن مقدار از دلالتى كه دلالت مى‏كند اخذ مى‏كنيم. عرض مى‏كنم اين حكم غسل فى ما فحصنا غير از آن فقه رضوى كه با او فعلاً كارى نداريم، غير از او در سه تا روايتى اين حكم را پيدا كرده‏ايم كه در اين سه روايت ذكر شده است. يعنى قبل از ما پيدا كرده‏اند. ما هم از كلام آنها استفاده كرده‏ايم.
يكى از آن رواياتى كه هست، صحيحه محمد ابن مسلم است. اين صحيحه محمد ابن مسلم را شيخ قدس الله نفسه الشّريف در تهذيب اين جور نقل كرده است از كتاب حسين ابن سعيد روايت 11 است در باب اول از ابواب اغسال مصنونه. و عنه يعنى عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع). آن جا دارد بر اين كه الخمس فى سبعة عشر موتناً. اين جور فرموده است. آن جا اين اغسال را كه شمرده است، غسل آخرى كه آن سبعة عشر غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه. غسل الكسوف...غسل كسوف است. اذ احترق القرص كلّه فاغتسل. وقتى كه قرص تمامى‏اش احتراق پيدا كرد، آن وقت غسل بكن. آن جايى كه مى‏بينيد كه اين روايت اطلاق دارد. غسل‏
بكن. چه ادايش بوده باشد، چه قضايش بوده باشد. بعضى‏ها فرموده‏اند اين استحباب غسل در كسوف الشّمس است. و امّا در خسوف القمر استحبابش ثابت نشده است. چون كه اين جا دارد كه و غسل الكسوف ظهّر الغسل كلّه فاغتسل، اين مال كسوف الشّمس است. اين حرف درست نيست. اين خسوف با كسوف ولو فرق دارد، ولكن اطلاق الكسوف بر خسوف القمر امر شايعى است. در آن خسوف القمر كه صلاة آيات واجب است به رواياتش نگاه بكنيد، در اغلب آنها اين است كه اذا كسف القمر. وقتى كه قمر كسف خصوف پيدا كرد. اين جور نيست كه كسوف به خسوف اطلاق نشود. صلاة الآيات، صلاة الكسوفين مى‏گويند، اطلاق خسوف بر كسوف قمر امر شايعى است. حتّى در اين مورد هم همين جور است.
يكى از رواياتى كه نقل مى‏كنيم از سه روايت مرسله حريض است در باب 25 از ابواب اغسال مصنونه. كه استحباب الغسل لمن ترك صلاة الكسوف متعمداً مع احتراق القرص كلّه. آن جا صاحب وسائل نقل كرده است. يك روايت است. مى‏گويد بر اين كه محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض عن من اختر عن ابى عبد الله (ع) قال اذ انكسف القمر. كسوف اطلاق كرده است. انكسف القمر. فستيقض الرّجل فكسل ان يصلّى فاليغتسل من قدم و اليقضى الصّلاة. اين دلالت بر فتواى مشهور مى‏كند. اذ انكسف القمر. اگر قمر كسوف پيدا كرد. فستيق الرّجل رجل هم بيدار شد، فكسل كسل شد. مى‏دانيد كه اين كسوف قمر در شب مى‏شود. اين هم پا شد از خواب. ديد كه خوابش مى‏آيد. پا شد كه كسوف قمر شده است. خسوف قمر شده است. فستيقض الرّجل چون كه استيقاض از خواب پا شدن نوعاً در شب مى‏شود. خودش هم اذ انكسف القمر است. فستيقض الرّجل فكسل. اين فكسل همان تعمّد اختيارى است. تفريط اختيارى است. گفت بابا...خدا ارحم الرّاحمين است. قضايش را مى‏خوانيم. فستيقض الرّجل فكسل ان يصلّى فاليغتسل من قدٍ. صبح كه مى‏شود بايد غسل بكند و اليقضى الصّلاة. صلاة را قضا بكند. و ان لم يستيقض. و امّا اگر بيدار نشد، معذور بود، تفريطى نكرد. و لم يعلم بانخساف القمر فليس عليه الاّ القضا و غير غسلٍ. قضا فقط واجب است. ديگر غسل نيست بر او. اين روايت مطابق با فتواى مشهور است. ولكن مشهور قيد كرده‏اند كه اذا احترق القرص كلّه. اين سرّش اين است كه رواياتى داريم كه اگر روايات هم معتبر است، مفتا به است. صلاة الآيات آن وقتى قضا دارد كه قرص كلّش گرفته بشود. آن كسى كه نمى‏دانست آن وقتى قضا بر او واجب است كه كلّش گرفته بشود. يا نصف بيشترى على اختلافى كه آن جا است.
و امّا اگر كلّش گرفته نشود، قضا ندارد به آن كسى كه نمى‏دانسته است. چون كه در اين روايت دارد و ان لم يعلم بانخساف القمر فليس عليه الاّ القضا مشهور اين را حمل كرده‏اند كه مراد انكساف الكل است. چون كه ذيلش قرينه است كه انكساف الكل شده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين مطابق با فتواى مشهور است. اين كه مشهور كل را اعتبار كرده‏اند، احتراق الكل، در اين روايت نيست، سرّش اين است كه آن كسى كه معذور بود در خواب بود نفهميده بود در او قضا نيست الاّ مع احتراق الكل، كما فى الرّوايات هم اين جور است. يك جهتى هم است از نصف بيشتر باشد كه بحث خواهيم كرد اگر عمر وفا كرد انشاء الله در صلاة الآيات. اين مشهور چون كه گفته‏اند قضا بر معذور هم بدون غسل است يعنى قرص كلّش گرفته شده است. بدان جهت قرص اگر كلّش گرفته شد كسى اگر اختياراً تفريط كرد غسل كند. بعضى‏ها حمل كرده‏اند كه غسل وجودى است. بعضى‏ها اكثر حمل بر استحباب كرده‏اند. اين روايت سندش اشكال دارد كه مرسله است. اين شاهد بر اين است كه اذا انكسف كسوف بر خسوف قمر اطلاق مى‏شود. كسى كه روايات صلاة الآيات را كه در كسوفين وارد است به آن روايات نگاه بكند، قطع دارد كه مراد از كسوف وقتى كه گفته مى‏شود، فرقى نمى‏كند كسوف شمس باشد يا كسوف قمر بوده باشد. اين دو تا روايت را خوانديم. ولكن در آن روايت اولى كما ذكرنا اين بود كه و غسل الكسوف اذا احترق قرص كلّه. قرص كلّش گرفته بشود. در ما نحن فيه يك روايت ديگرى دارد. اين صحيحه محمد ابن مسلم عنا احدهما (ع) است. مقتضاى اين روايت اين است كه غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه فاغتسل. در وقت باشد، بعد الوقت بوده باشد، تفريط كرده باشد، يا نكرده باشى، غسل در تمامى صور امر به غسل است. اين مقتضاى اطلاق اين است. در ما نحن فيه اين محمد ابن مسلم صحيحه‏اى دارد. اين صحيحه را شيخ در تهذيب نقل كرده است از حسين ابن سعيد.
يك صحيحه‏اى هم دارد محمد ابن مسلم او را صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه مرسلاً نقل كرده است، ولكن در خصال مسنداً نقل كرده است. آن جا اين است و فى الخصال اينها را كه مى‏شمارد غسل‏ها را، آن جا هم اين جور است كه و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه اين روايت در آن صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت چهارمى است در اين باب اول. اذا احترق القرص كلّه فاستيقضت تو هم پا شدى از خواب. و لم تصلّى و نماز آيات را نخواندى، فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة. تو وظيفه‏ات اين است كه غسل بكنى، و صلاة را بياورى. اذ احترق القرص كلّه. خب معلوم است كه فاستيقضت از خواب پا شدى و لم تصلّى. و لم تصلّى بعضى‏ها اشتباه كرده‏اند. لم تصلّى يعنى لم تصلّى بعد از بيدار شدن. چون كه قبل در خواب كه نماز نمى‏خواند انسان در خواب. و لم تصلّى نخواندى. نخواندى مى‏شود چه چيز؟ تعمّد. همين جور مى‏شود ديگر. پا شده است. قرص هم گرفته است. نخواند. اين مى‏شود تعمّد. اين كه در آن روايت دارد كه فكسل اين همان مضمون است. چيز ديگرى نيست. نخواندن در وقت است. در اين صورت هم تو نخواندى، بعد بايد اتيان بكنى. ساقط نمى‏شود. ولكن يك چيز ديگر گردنت مى‏آيد. فعليك ان تغتسل و تقض الصّلاة. آن جا من...داشت اين تقضى هم به معناى قضاى اصطلاحى است. چون كه فرض اين است كه در وقتش نخوانده است. لم تصلّى بعد الاستيقاض است. بعد از استيقاض نخواندى بعد از پا شدن، اين جا هم قبل از اين اينجور در صحيحه است كه و غسل الكسوف. اسم اين هم غسل كسوف است. اذا احترق القرص كلّه فاستيقضت. آن استيقاض از خواب پا شدن نوعاً اين عادتاً كى مى‏شود. شب مى‏شود يا روز كه عبارت از آن، خودمان را ملاحظه كنيد. آنهايى كه بودند و كارى كردند روزها آنها اين فاستيقضت خودش قرينه است كه در شب است. اين كسوف قمر است. بدان جهت اين اختصاص دادن اين حكم به كسوف الشّمس در صورت كسوف الشّمس اين حكم اغتسال ثابت است، اين بلاوجه است. بلكه كما ذكر البعض الاصحاب اين حكم مال خسوف القمر است. تعدّى كردن از خسوف القمر به خسوف الشّمس اين اشكال كرده‏اند كه تعدّى نمى‏شود. ولكن ما اشكال نمى‏كنيم اين جهت را. ولو در ما نحن فيه فاستيقضت دارد. الاّ انّه در ما نحن فيه آن اذا كسف، در آن روايت اولى كه داشت كه صحيحه اولى بود، در آن صحيحه اولى اين جور بود كه و غسل الكسوف اذ احترق القرص كلّه واجبٌ. كسوف فرقى نمى‏كند خسوف قمر باشد يا خسوف شمس بوده باشد. هر دو خسوف هستند كما ذكرنا. به هر دو كسوف. شما مراجعه كنيد به رواياتى كه در صلاة آيات در كسوفين وارد است، كسوف اطلاق مى‏شود بلافرقٍ اذا خسف القمر در آن روايات متعدد است.
بدان جهت مراد در ما نحن فيه گفتم آن مرسله حريض هم شاهد است. نگوييد مرسله حريض ضعيف است. مرسله است. اين كه در استعمالات الفاظ و در استضحار استعمال الفاظ ملاحظه صحّت سند نمى‏شود. چون كه اين شخص مرسله باشد، راوى آن مرسله آن شخص از خودش گفته باشد. از امام نشنيده است اين را. اين هم بوده باشد عرب است. معلوم مى‏شود كه عرب‏ها كسوف را استعمال مى‏كردند در مورد خسوف هم. بدان جهت در استشهاد به روايات، در استعمالات الفاظى كه در آنها واقع شده است سند معتبر نيست. بدان جهت مى‏گوييم مرسله حريض هم شاهد است بر اين كه كسوف به معناى خسوف است. على كلّ تقديرٍ در ما نحن فيه اين جهت مى‏ماند كه در يك صحيحه محمد ابن مسلم كه شيخ بيان كرده است، آن جا فقط قيد احتراق القرص است كلّه. امّا اين كه انسان عمداً به فوت بدهد، وقت باشد، خارج از وقت باشد، خارج از وقت كه شد عمداً به فوت بدهد، كسل باشد، يا نه عذرى داشته است در داخل الوقت نخوانده است، آن روايت محمد ابن مسلم عن احدهما(ع) كه شيخ نقل كرده است او مطلق است. ولكن آن روايتى كه صدوق عليه الرّحمه كه صحيحه محمد ابن مسلم است نقل كرده است عن ابى جعفرٍ(ع) آن جا احترق القرص كلّه، دو قيد ديگر دارند. احترق القرص كلّه فاستيقضت و لم تصلّى يعنى ادا نكردى. فوت شد. ادا نكردى آن وقت فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة. صلاة را در خارج وقت اين دو تا قيد را اين دومى دارد، اولى ندارد. خب آن وقت گفته‏اند بر اين كه نه اين جور نيست. خب مطلقا وقتى كه قرص كل شد خودش هم در شمس، اختصاص به شمس داده‏اند غسل كردن مستحب است. عرض مى‏كنم صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده است كه اين دو تا روايت يكى است. هر دو از محمد ابن مسلم است عن ابى جعفرٍ(ع). منتهى شيخ عن احدهما تعبير كرده است. از ابى جعفر. يا صدوق عن احدهما بود. تعيين نشده بود، صدوق عن ابى جعفر چون كه سند صحيح بود، به امام(ع) فرقى نمى‏كند. امام صادق هم فرموده باشد به ابى جعفر مى‏شود نسبت داد. كما فى الرّوايات. آنى كه از ما شنيديد به پدر ما هم به جدّ ما هم نسبت بدهيد. گفته است كسى تأمّل بكند اين دو تا روايت يكى است. اين جور طعن كرده است ايشان به شيخ. فرموده است شيخ كسى كه ممارست بكند كخه آن رواياتى را كه شيخ نقل كرده است خصوصاً در تهذيب مى‏بيند بر اين كه شيخ اشتباهش خيلى است. اين سهو مى‏كند شيخ. بلكه ايشان فرموده است اين سهو بر شيخ غالبى است. قلّما پيدا مى‏شود يك حديثى كه شيخ در متن يا در سند او اشتباه نكرده باشد. اين كلام صاحب الحدائق است. و مى‏گويد آن كسى كه ممارس است رواياتى را كه نقل كرده است به طرقش نقل كرده است، مى‏بيند بر اين كه همين جور است. در آن طرق بر راوى‏هايش اشتباه مى‏كند.
بعد ايشان فرموده است اين مورد هم يكى از آن موارد است. محمد ابن مسلم دو تا روايت نداشت. همان يك روايت بود كه صدوق نقل كرده است او را در خصال و در من لا يحضر الفقيه مرسلاً، شيخ در تهذيب كه نقل كرده است، آن زيادى را كه بود حذف كرده است سهواً. آن زيادى اين بود كه در آن صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود كه اذا احترق القرص كلّه فستيقضت و لم تصلّى. اين فستيقضت و لم تصلّى را حذف كرده است، ساقط كرده است شيخ. آن وقت آن جور در آمده است و غسل الكسوف. اذا احترق القرص كلّه عوض آنهايى كه آن جا ذكر شده است، كلمه فاغتسل را هم زياد كرده است كه جزا بشود و كلام درست بشود. بدان جهت اين روايت از اعتبار افتاد بنا بر فرمايش صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف. ماند روايت فقيه و هكذا آنى كه در خصال نقل كرده است. در خصال هم دو تا قيد است ديگر. يكى اين است كه از خواب پا شود. يعنى تفريط كرده باشد و خودش هم قضا شده باشد و آن وقت غسل بكند. عرض مى‏كنم امّا آنى كه ايشان به شيخ قدس الله نفسه الشّريف نسبت داده است اين اشتباهات را، ما آن جور به دست نياورديم از شيخ. بله اين جور است. به واسطه كثرت اشتغالاتش شيخ و كثرت تعليقاتش آن كسى كه كتاب مى‏نويسند مؤلّف است او مى‏داند چه مى‏گويم. آن مؤلّف وقتى كه مى‏نويسد، آن قصد و غرضش اين است كه آن مضمون را ذكر كند آنى كه توى ذهنش درست كرده است مطلب را. بدان جهت اين كه مى‏نويسد اگر بخواهد دوباره نگاه كند مى‏بيند در بعضى جاها مانده است. و كلمه مانده است. كلمه عكسى شده است. به جاى على ولى نوشته است مثلاً. او مى‏داند اين را. شيخ اين جور بود. لجهت كثرت الاشتغالاتش ديگر بعضاً اين جور بود. كلّنش را ما نمى‏توانيم. يا غالباً اين جور بود الله يعلم. بعضاً آنى كه نوشته بود مى‏نوشت او را. ديگر بازنگرى نمى‏كرد به جهت كثرت اشتغالاتش. به خلاف كلينى و صدوق قدس الله نفسه الشّريف. آنها هم كتابشان صغير الحجم بود. حتّى كافى قياس به تهذيب نمى‏شود. كثير الحجم است روايات تهذيب. حتّى در تهذيب مرحوم شيخ اول قصدش را داشت كه كتب استدلالى بنويسد. همين مثل ساير كتب‏ها ديگر چند تا روايت ذكر كند يا آيه‏اى ذكر كند كه اين دليل مى‏شود. بعد خداوند متعال قلب او را منصرف كرده است از اين كه اين جور نكند اين كتاب را. رواياتى كه در اين باب هست آنها را جمع كند. اين يك لطف و مرحمت الهى بر شيعه بود. و الاّ اين تهذيب اگر لا سمع الله نبود يا از دست ما برود تهذيب لا سمع الله اين در فقه معطّل مى‏ماند. چون كه رواياتى كه كلينى نقل كرده است يا صدوق در من لا يحضر الفقيه نقل كرده است، اينها وافى به فقه نيستند. روى اين اساس، روى اين كثرت الاشتغال خب قهراً بازنگرى هم در بعضى موارد نمى‏كرد خب اشتباه مى‏شد.
و امّا در آن جاهايى كه اهميت داده است به نكته‏اى در خود آن باب است، رواياتش را نقل كرده است در آن اشتباهى نيست.روى اين اساس اين حرف را ما از صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف به آن نحوى كه مى‏گويد با جلالتش مقامش قبول نمى‏توانيم بكنيم. خود صاحب حدائق هم بعضاً تند است. خودش مى‏داند، به من مربوط نيست. مقامش جليل است. بدان جهت اين دو تا روايت اصل كبرى. اين دو تا روايت يكى بوده است در اصل از محمد ابن مسلم اين هم دليلى ندارد. چرا؟ خب از كجا بدانيم يكى بوده است؟ محمد ابن مسلم يك دفعه از امام صادق شنيده است، شيخ او را نقل كرده است. كم له اين نظير؟ يك دفعه هم نقل كرده است آنى را كه از امام باقر شنيده بود. او را هم نقل كرده است. او را هم من لا يحضر الفقيه نوشته است. چون كه يك رواياتى است. مرحوم صاحب اين قبر سيّد بروجردى استدلال مى‏كرد كه رواياتى بوده است و به دست ما نرسيده است. شاهدش اين است كه رواياتى در كافى هست كه در تهذيب نيست و رواياتى در تهذيب است كه در كافى نيست. رواياتى در فقيه است، نه در كافى است، نه در تهذيب است. رواياتى در اينها است كه در فقيه نيست. پس اين معلوم مى‏شود كه تمام روايات به دست هر يك از اينها نرسيده بود. ما اين حرف را خيلى قبول نداريم. اين دليل به اين نمى‏شود. چون كه سرّش را گفتيم. چون كه آنى كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نظر بر او داشت كه نقل بكند، اين جور نيست كه همه روايات را نقل كند.
آن روايتى را نقل كرده است كه آن مضمونش روايتى را كه نقل كرده است نظر به مضمون داشته است. اين روايت مثلش دو تا روايت ديگر هم بود به سند ديگر. مضمونش همين بود، او را ديگر ول كرده است. نقل نكرده است. چون كه آن مقدارى كه همان تكرار روايت مى‏شود عرض كرديم نقل نكرده است. اين دليل بر او نمى‏شود. و در بعضى‏ها هم چون كه كافى هم در يد شيخ قدس الله نفسه الشّريف بود. روايات كثيره‏اى را در تهذيب از كلينى نقل كرده است كه از كسى ديگر نقل نكرده است. آن مقدار حديث. بدان جهت بعضى‏اش را نقل كرده است و بعضى‏اش را ترك كرده است. در ما نحن فيه هم اين روايتى را نقل كرده است. ديگر اين معنا ممكن است توى ذهن مباركش نبود كه اينها مدلولشان مختلف مى‏شود.
و لعلّ قدس الله نفسه الشّريف چون كه روايت حريض را نقل مى‏كند كه مضمونش همان مضمون او است، ديگر او را نقل نكرده است. دليلى بر اين كه اين دو تا روايت در اصل يكى بوده است اين را نداريم. ولكن مع ذالك كه اينها در اصل دو تا روايت هستند، كه ظاهر نقل اين است كه محمد ابن مسلم اين جورى كه نقل مى‏كند، شيخ اين جورى كه نقل مى‏كند ظاهرش اين است كه همين جور روايت به او رسيده است. صدوق اين جور كه نقل مى‏كند، ظاهر اين است كه همين جور از محمد ابن مسلم رسيده است. مقتضاى اين است كه دو تا روايت بشود. وقتى كه دو تا روايت شدند خب ببينيم دو تا روايت با همديگر جمع عرفى دارند و فتواى مشهور در مى‏آيد يا در نمى‏آيد. خب مى‏گوييم كه قضيه، قضيه اطلاق و تقييد است. چون كه امام (ع) در آن روايت محمد ابن مسلم نگوييد كه اينها مثبتين هستند با همديگر تنافى ندارند. اينها جاى خودش. ولكن در ما نحن فيه امام(ع) كه در آن روايت محمد ابن مسلم خصالى فرمود و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه. فستيقضت و لم تصلّى و عليك ان تغتسل. ديگر فستيقضت و لم تصلّى نمى‏خواهد كه. اذا احترق القرص كلّه فعليك ان تغتسل. كه بايد غسل بكنى ديگر. غسل هم كه براى صلاة آيات است. و تغتسل. بايد غسل بكنى. اين كه واستيقضت و لم تصلّى اين لغو مى‏شود...اين قيد كه اين قيد لغو مى‏شود. مدخليتى در حكم ندارد. و ظاهر قيد اين است كه مدخليّت در حكم دارد. مقتضاى اين ظهور ولو ما مى‏گوييم كه قيد مفهوم ندارد ولكن در مواردى كه در موضوع اخذ مى‏شود، در مقابل مطلقى هم هست و اين قيدى را ظاهر اين است كه اين قيدى را كه اين جا اخذ كرده است، مدخليت در حكم دارد. مقتضاى اين قيد اين است كه اطلاق را تقييد بكند. آن اولى را تقييد مى‏كنيم. منتهى استيقضت و لم تصلّى استيقاض از خواب پا شدن و نماز نخواندن قطعاً مدخليّتى ندارد. مدخليّت تفريط است. چون كه اين مصداق تفريط است. بدان جهت اين فتواى مشهور زنده مى‏شود كه اگر احتراق قرص بشود و تفريط بشود غسل بكند.
انّما الكلام در اين كه اين غسل در قضايش واجب است يا مستحب است. اكثر اصحاب مى‏گويند مستحب است ديگر. بعضى ملتزم شده‏اند و بعضى‏ها اشكال كرده‏اند. به نظر قاصر فاطر ما آن بياناتى كه گفته‏ايم، معلوم مى‏شود كه اين غسل، غسل استحبابى است. چرا؟ چون كه آن كسى كه از خواب پا شده است و يكى هم كسالت كرده است و نمازش را تفريط كرده است، دو كار از او صادر شده است. يكى اين كه حدث اصغر از او صادر شده است كه قيام من النّوم حدث اصغر است. دومى هم اين است كه تفريط كرده است. خيلى اهميت نداده است. آنى كه مأنوس در اذهان متشرّعه است من الاول الى هذا اليوم اين است كه غسل وجوبش وجوب شرطى مى‏شود. يعنى رافع حدث مى‏شود. شارع غسلى را در يك موردى واجب مى‏كند، كه رافع حدث است. رافع حدث مسح من الميت غسل است. رافع جنابت غسل است. رافع حدث حيض غسل است. رافع حدث نفاس غسل است. استحاضه غسل است. غسل، وجوبش مستقل نفسى اين در اذهان نيست. اين وجوب، وجوب شرطى مى‏شود. خب در ما نحن فيه وجوب شرطى معنا ندارد. چرا؟ چون كه انسان نمازش را در وقت نخواند اين حدث نيست كه. حدث ناقض طهارت نيست. لا ينقض الوضو الاّ البول و النّوم و خروج فلان و فلان. پس در ما نحن فيه اين تفريط حدث نيست. آنى كه دارد حدث اصغر دارد. حدث اصغر هم به حسب روايات. رافعش وضو است. و صلاة هم لا صلاة الاّ بطهورٍ. بدان جهت در ما نحن فيه اين غسل نمى‏تواند وجوب نفسى بشود. نمى‏تواند وجوب شرطى بشود. چون كه آن حدثى كه در ما نحن فيه آنى كه صادر شده است، احتمال حدثيّت در او نيست. كه كسالت كرده است. تفريط كرده است. اين كسالت حدث نيست. آنى كه حدث است نوم است و اينها است. آن هم رافعش وضو است. پس اين غسل، غسل استحبابى مى‏شود. مثل ساير اغسالى كه شارع امر به آنها كرده است در موردى كه حدث اصغر است يا حتّى حدث اصغر هم نيست. چون كه در ما نحن فيه مورد، موردى بود كه حدث اصغر بود. امر كرده است. مثل غسل جمعه، مثل غسل ليالى قدر كه خوانديم آنها را. آن اغسال ديگر را كه خوانديم. بدان جهت در ما نحن فيه غسل، غسل استحبابى است. اگر اين وجوب نفسى داشت چون كه يك چيز تازه‏اى است در اغسال واجبه غسلى باشد كه وجوب نفسى باشد. على الحى. نه ميت. تغسيل ميت وجوبش نفسى است. على الحى وجوب نفسى داشته باشد يك چيز غير متعارفى است مثل ندارد، اين مشهور مى‏شد. مثل شهرت اين كه ولد الزّنا وارث نمى‏شود. ولد الزّنا ارث نمى‏برد. چه جورى كه چون كه حكم نادرى است با ولد بودن مشهور شده است با وجودى كه رواياتش هم آن جور نيست كم است، اين هم همين جور مشهور مى‏شد. اين مشهور نشدن اين معلوم بر اين است كه غسل واجب نفسى نداريم و اين غسل مستحب مى‏شود. و الحمد الله ربّ العالمين.