جلسه 1089

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1089
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ظاهر كلام صاحب العروه اين است، اين مواردى كه ذكر مى‏فرمايد در اين موارد مكلّف فاقد الماء است كه محكوم است فاقد الماء بر صلاتش تيمم بكند. يكى از مواردى كه مورد پنجمى است اين شماره، آنجايى است كه در استعمال ماء در وضو و غسل ضرر بوده باشد. مى‏دانيد در آن امر سوم كه سابقا گذشت و موضوع بود بر جواز التيمم آنجا هم اين بود كه خوف الضرر من استعمال الماء موضوع است و موجب است انتقال وظيفه به تيمم. اين خامس با آن ثالث فرقش چه بوده باشد؟!
در آن صورت امر ثالث كه گذشت در او فرض اين بود كه خود استعمال الماء غسلا او وضوء خودش موجب ضرر مى‏شود بر مكلف. مرض مى‏آورد بر مكلف. مرضش را شديد مى‏كند. علاجش را شديد مى‏كند كه استعمال الماء مناسب با اين بدن شخص نبود. مضر بر بدنش بود. در آنجايى كه ضرر در خود استعمال بود. اما ضرر در مقدمات استعمال كه فراهم كردن ماء بود آن ثالث آنها را هم مى‏گرفت. ولكن در ما نحن فيه مراد از اينكه استعمال ماء در وضو و غسل ضررى بوده باشد اين است كه خوف عطش دارد. مضرر در حال شخص آن عطش مخوف است. آن عطشى كه مخوف منه است، او ضرر دارد. هوا گرم است، وضو بگيرد يك خرده هم حالش شاداب مى‏شود. ولكن مى‏ترسد بعد عطش پيدا كند. آب را صرف كرده است در وضو و غسل آن وقت عطش او را از پا بياندازد. مريضش كند. در ما نحن فيه آنى كه مخوف منه است، من استعمال الماء فى الوضو و الغسل، عطش است. آن عطش است كه آن اگر حاصل بشود ربما شخص را تلف مى‏كند. ربما مريض مى‏كند. از آن عطش مى‏ترسد. ايشان قدس الله نفسه الشريف در اين مسئله سه صورت ذكر كرده است. مسئله، مسئله مهمه‏اى است.
در يك صورت حكم كرده است كه بر مكلف واجب است، آب را نگه بدارد و بر صلاتش تيمم بكند. استعمال در وضو يا غسل نكند. براى احتياط نگه بدارد آب را. در يك صورت واجب است. در يك صورت كه صورت ثانيه در عبارت عروه است بايد وضو و غسل كند و آب را نگه ندارد. جايز نيست اگر تيمم هم كرد تيممش با نگه داشتن آب صحيح نيست. بايد آب را استعمال در وضو و غسل بكند. صورت سوم تأخير است. مى‏تواند آب را نگه بدارد و مى‏تواند بر اينكه آب را صرف در وضو و غسل بكند. اگر نگه داشت تيمم مى‏كند، نگه نداشت استعمال در وضو و غسل كرد، عيبى ندارد. وضو و غسلش صحيح است. سه صورت را مى‏گويد، اما الصورت الاولى. مى‏گويد اگر مكلف از استعمال ماء در وضو و غسلش خوف عطشى داشته باشد. چه اين عطش مربوط به خودش بوده باشد كه اگر وضو و غسل بگيرد، خودش مى‏ترسد عطش پيدا كند. آن وقت عطش كه پيدا كرد نفسش تلف مى‏شود يا واقع ضررى مى‏شود. ضرر را هم كه ايشان مطلق مى‏گذارد. اعم از اينكه گفتيم ضررى باشد كه گفتيم جنايت است يا ضررى بوده باشد كه دون او بوده باشد. فرقى نمى‏كند. يك وقت اين است كه آب را اگر در صرف در وضو و غسل بكند از خودش نمى‏ترسد، از كسى مى‏ترسد كه آن كس مربوط به اين شخص است. از متعلقين به اين شخص است كه با اين شخصى است كه آب مال او است. مثل اولاد شخص. خوب طفل كوچك دارد، مى‏ترسد او تشنه بشود، اگر آب را صرف در وضو و غسل‏
بكند تشنه بشود. آب صرف شده است در وضو و غسل، بچه تلف بشود. يا مريض بشود. يا عيالش فرض كنيد، عيالش هى آب مى‏خواهد. زود زود آب مى‏خواهد، مى‏ترسد كه او تشنه بشود. يا نه، اولاد عيال نيست اين متعلق ولكن مربوط به اين شخص است. اين شخص متكفل او است، مثل آن عيالى كه در باب زكات فطره گفتم، كه خادم دارد. از آن خادمش، چونكه خيلى در گرما مى‏آيد و مى‏رود براى خدمت مى‏ترسد كه او عطش بگيرد او را، تلف بشود يا ضررى بر او وارد بشود. بعد مى‏گويد كه فرقى نمى‏كند، ما بين ضرر و تلف و وقوع فى الحرج. ضررى متوجه نمى‏شود لكن به يك زحمتى مى‏افتند كه آن زحمت قابل تأمل نيست عادتا. اگر آب را نگه بدارد. آن ضرر نيست ولكن مشقتى است كه لا تتحمل. بعد ايشان مى‏فرمايد فرقى نيست در صورت اولى كه ضرر و تلف كه مخوف منه است فعلى باشد يا امر استقبالى باشد. فعلا تشنه نيستند. فعلا ترسى نيست. ولكن ترس از آينده است كه نرسند به آب. آبشان اين باشد و اين را هم كه در وضو و غسل صرف كرده است. از آن ضرر مستقبلى مى‏ترسند. مى‏گويد صاحب العروه در اين موارد، در اين صورت بايد آب را نگه بدارد و تيمم بكند. بعد مى‏گويد بر اينكه اينجور معتبر نيست كه علم داشته باشد، يقينا عطش به او غالب مى‏شود. عطشى كه يا مهلك است يا ضرر مى‏آورد يا به حرج مى‏آورد. علم معتبر نيست. ظنّ هم معتبر نيست. خوف موضوع است، بلكه با مجرّد احتمال كه شايد ولو در مستقبل عطشى اينجورى حاصل بشود، احتمال كافى است. ولو احتمال موهوم بوده باشد. مراد از احتمال موهوم يعنى ظنّ به خلاف دارد. ظن دارد كه بعد به آب مى‏رسند. ولكن احتمال مى‏دهد كه ظنش مطابق با واقع نباشد. برسند به آنجا آب نبوده باشد آنجا. مى‏فرمايد حتى خوف موضوع است. ظنّ هم در تحققش معتبر نيست. فضلا عن العلم بلكه مجرد الاحتمال كافى است، ولو احتمال موهوم بوده باشد. آخر احتمال موهوم بوده باشد كه ترس نمى‏شود. ظنّ دارد كه اين نمى‏شود. مى‏گويد نه، در آن امور عظيمه، در آن بلائى كه انسان خدا نكرده مبتلا بشود، بلاء مهمى است، در آنجاها احتمال با ظنّ به عدم بوده باشد باز خوف مى‏آورد. بدان جهت منافات ندارد كه ظنّ به عدم داشته باشد ولكن خوف در نفس حاصل بشود. مى‏فرمايد اين خوف اگر نفس حاصل شد همين جور است.
ايشان بعد الحاق مى‏كند روى صورت اولى. آنجايى كه انسان بر دوابش بترسد. خوب حيوان است، حيوان فرض كنيد بر اينكه راه كه مى‏رود حيوانى كه با خودش مى‏برد، سوار شده است بر او يا سوار نشده است، همان حيوان را مى‏برد، غذاى طريقشان است. تا در طريق آن وقتى كه اين غذاى فعلى تمام شد اين بكشند و غذا كنند. مى‏ترسد اين حيوان عطش پيدا كند و تلف بشود. از تلف حيوان مى‏ترسد. اينجا هم بايد آب را نگه بدارد و تيمم واجب است، تيمم بكند. يا به كسى مى‏ترسد كه آن كسى كه هست نفسش، نفس محترمه است. يعنى نفسى است كه نمى‏شود بر اينكه آن نفس را كشت و از بين برد. از او مى‏ترسد. مى‏ترسد اين آب را در ما نحن فيه فعلا استعمال بكند، بعد برسد به يك شخصى كه عطش دارد و آن عطش او را تلف مى‏كند يا ضررى كه همين جور است، بر او وارد مى‏كند. مى‏ترسد در راه به كسى همين جور عطش دار بخورد. مى‏فرمايد بايد نگه بدارد در اين صورت. الحاق مى‏كند به آن صورتى كه به دابّه‏اش مى‏ترسد يا اينكه به آن شخصى كه نفس محترمه است. به نفس محترمه مى‏ترسد كه عطشى داشته باشد او، كه او را تلف كند. اين صورت اولى را به اين نحو ختم مى‏كند. تطبيق هم مى‏كنم تا متوجه بشويد. صورت ثانيه كه بايد وضو بگيرد و غسل بكند، تيمم درست نيست، آب را نگه داشتن جايز نيست، مى‏فرمايد آنجايى كه از عطش بترسد به نفسى كه واجب القتل است. احترامى كه ندارد، خودش هم واجب القتل است شرعا. مثل اينكه فرض بفرماييد كه در اين طريق كافر حربى هست. مى‏ترسد آب را وضو بگيرد و غسل كند، آن كفّار حربى عطش داشته باشند و آنها به عطش تلف بشوند يا ضرر كذا به آنها وارد كنند. خوب به جهنم وارد بشود، شما وضوء و غسلت را بگيرد. يا مرتد فطرى كه واجب القتل است، بايد كشته بشود. مرتد فطرى با خودشان هست، خيلى آب مى‏خورد. از او مى‏ترسد كه در
جلو مى‏رود تشنگى او را بكشد. بگذار بكشد به جهنم. يا غير اينها، مثل كسى كه ذانى است با محرمش، بگذاريد كه كشته بشود. يا ذانى محسن است كه بايد كشته بشود. اگر به اينها بترسد بايد وضو و غسل كند و تيممش جايز نيست كه آب را نگه بدارد و با تيمم نماز بخواند. اين هم صورت ثانيه كه كه متعين مى‏شود وضو و غسل.
اما صورت ثالثه، صورت ثالثه در جايى است كه نه، نفس نفسى است واجب القتل نيست اما حفظش هم براى انسان واجب نيست. واجب القتل نيست. مثل چه چيز؟ مثل اينكه اين شخص آب كم دارد، بيابان هم فرض كنيد بيابان بى آب است. احتمال مى‏دهد كه يك سگى بوده باشد در اين بيابان يا گرگى بوده باشد يا حيوان ديگرى بوده باشد كه تشنه بوده باشد. آن كلب لح لح كند. مى‏ترسد كه اينجور كلبى بوده باشد. مى‏گويد جايز است كه وضو بگيرد و تيمم كند، باشد ديگر، كلب تشنه شد، خوب ضررى ندارد. واجب الحفظ نيست. و مى‏تواند نه، تيمم بكند آب را نگه بدارد بر صرف بر او. اين سه صورتى است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در عروه فرموده است. اين كلام ايشان است. مى‏فرمايد بر اينكه الخامس الخوف من استعمال الماء على نفسه او اولاده و عياله، او بعض متعلقه كه مثل خادم و اينها او صديقه. يعنى دوستش با او است، مى‏ترسد او عطش پيدا كند. اين خوف استعمال الماء على نفسه او اينها فعلا، فعلا خوف داشته باشد، يعنى از عطش فعلى خوف داشته باشد او بعد ذالك. بعد ذالك خوف داشته باشد از عطش بعدى من تلف بالعطش كه اينها به نفسشان تلف بشود به عطش. او حرج او مشقة لا تتحمل. ضرر ندارد ولكن مبتلا به مشقّت مى‏شود خودش يا اينها. ولا يعتبر العلم بذالك. لازم نيست به اين عطش علم پيدا كنند كه حاصل مى‏شود. بل والظنّ هم معتبر نيست و اليكفى، احتمال يوجب الخوف، موجب خوف بشود حتى اذا كان موهوم. حتى احتمالش موهوم بشود، يعنى ظنّ به عدم بوده باشد. فانّه چه جور موهوم مى‏شود؟ خوف هم حاصل مى‏شود. فان شأن اين است قد يحصل الخوف مع الوهم. تا وهم حاصل مى‏شود اذا كان المطلب عظيما، مطلب عظيم بوده باشد. در اين صورت فتيمم حين اذا، در اين صورت بايد تيمم بكند و كذا اين الحاق است. و كذا به اين صورت اولى ملحق مى‏شود. اذا خاف من دوابه او على نفس محترمة. آن چيزى كه هست، شخصى كه در وسط راه تشنه است، مربوط به اين نيست، ولكن مسلمان است. او على نفس محترمة و ان لم يكن مرتبط به. مرتبط به اين شخص نباشد. در اين صورت اگر خوف داشته باشد بايد آب را نگه بدارد. و اين صورت اولى بود ملحقاتش. و ام الخوف على غير المحترم كالحربى و المرتد الفطرى و من وجب قتله فى الشعر، مثل آن ذانى كه گفتم فلا يسبق التيمم. خوف از تلف اينها مسوق از تيمم نمى‏شود. كما انّ غير المحترم. غير المحترم صورث ثالثه است. آنى كه غير محترم است ولكن لا يجب قتله. قتلش واجب نيست آنها. بل يجوز، بلكه جايز است قتلش، وجوبى ندارد قتلش. كالكلب و الخنزير و الذبح و نحوها در اين صورت لا يوجبه استعماله. موجب نمى‏شود استعمال ماء را كاخوف تلف النفس. در اين صورت كالكلب الاقول و الخنزير و الذبح به لا يوجبه و ان كان الظاهر جوازه. موجب نمى‏شود كه انسان تيمم بكند، ولكن ظاهر اين است كه جايز است. يعنى مى‏تواند نگه بدارد و تيمم بكند.
پس چه شد؟ در اين صورت مى‏گويد ففى بعض الصور. سه صورت شد ديگر. ففى بعض الصور خوف العطش يجب حفظ الماء واجب است ماء را حفظ كند و عدم استعماله كه بايد استعمال نكند كخوف تلف النفس او الغير. خودش تلف خودش بترسد يا از تلف غير بترسد، من من يجب حفظه. و كخوف حدوث مرضا و نحوه. عطش داشته باشد مرض پيدا كند و فى بعضها يجوز حفظه. در بعضى‏ها حفظ جايز است كه صورت اخيرى بود. و لا يجب مثل تلف النفس المحترمه. واجب نمى‏شود مثل تلف نفس محترمه كه تيمم بكند. جايز است تيمم. در اين صورت التى مثل تلف النفس المحترمة التى لا يجب حفظها. تلف مى‏شود نفس محترمه‏اى كه حفظش واجب نيست. و ان كان لا يجوز قتلها، قتلش جايز نيست، در اين صورت اين كار را، تيمم مى‏تواند بكند. و فى بعضها يحرم حفظه، حفظش حرام است،
بل يجب استعماله فى الوضو و الغسل كما فى نفوس التى يجب اطلاقها. مثل صورت مرتد و كافر حربى. ففى الصورت الثالثه لا يجوز التيمم. صورت ثالثه‏اى كه الان گفت نه اول گفت. لا يجوز التيمم و فى الثانيه كه حفظش واجب نيست بر انسا يجوز الوضو و الغسل و يجوز التيمم و يجوز الوضو او الغسل ايضا. و فى الاولى كه از عطش خودش و ضرر خودش و متعلقين و نفس محترمه مى‏فهمد كه حفظش واجب است و مثل الدواب و فى الاولى يجب و لا يجوز الوضو اول الغسل. وضو و غسل جايز نيست. اين كلام ايشان است. اما الصورت الاولى، بعضى‏ها اينجور فرموده‏اند، كلام در ما نحن فيه در دو مقام واقع مى‏شود. مقام اول اين است كه اگر ما در همين خوف العطش رواياتى نداشتيم، ما بوديم و قواعد اوليه چه مى‏گفتيم؟ مقام ثانى اين است كه در مقام اول به حسب القواعد چه مى‏گفتيم، قطع نظراز او. با نظر الى الرواياة التى وردة فى المقام به النظر آنها چه بايد بگوييم؟ آيا آنى را كه صاحب العروه مى‏گويد، او را بگوييم يا خلاف او را بگوييم؟
اما الكلام فى مقام الاولى كه قطع نظر از اين روايات حكم به حسب القواعد چه بود؟ بعضى‏ها قدس الله سره اينجور فرموده‏اند در مقام، فرموده‏اند اگر ما بوديم و قاعده اوليه و رواياتى نبود، اينجور مى‏گفتيم، مى‏گفتيم يك وقت اين است كه آن شخصى كه از استعمال ماء از عطش او انسان ترس دارد، شخصى است كه عيال انسان حساب مى‏شود. متعلقين انسان حساب مى‏شود كه به نحوى كه نگه داشتن او و نفقه رساندن به او بر اين شخص به عهده اين شخص است. مثل خادمى كه گرفته است در غافله با خودش مى‏برد، كلفتى گرفته است كه در غافله با خودش مى‏برد. زوجه و اولادش با خودش است بايد نفقه آنها را برساند. در اين موارد، وقتى كه ترسد از عطشى كه مهلك بشود براى خودش يا مضر بشود براى خودش يا تلف كند غير را، يا ضرر بر غير وارد كند، يا اينكه خودش به حرج مى‏افتد. يا آنهايى كه با خودش به حرج مى‏افتند ولكن حرج آنها حرج شخص حساب مى‏شود. طفلش فرض كنيد جيغ و داد مى‏كند،گريه مى‏كند، خودش به حرج مى‏افتد. آن مواردى كه شخص در عطش خودش يا عطش غير تلف نفس است يا ضرر است يا حرجى است ولو حرج براى غير است ولكن طورى است كه حرج او حرج اين شخص حساب مى‏شود. در اين موارد وظيفه حفظ الماء است و تيمم است. چرا؟ براى اينكه قاعده نفى الضرر در مواردى كه ضرر بوده باشد و قاعده نفى الحرج در آن مواردى كه حرج بوده باشد، وجوب الصلاة مع الوضو يا مع الغسل را برمى‏دارد. اينها برمى‏دارند. وقتى كه برداشتند اين وجوب را كه صلاة كه از مكلف ساقط نمى‏شود. بايد بر صلاتش تيمم بگيرد. متعين مى‏شود به تيمم. اين از باب نفى وجوب الوضو است به قاعده نفى الضرر و نفى الحرج. و اما در جايى كه نه، اين نه بر خودش ترسى دارد نه بر عيالش و متعلقينش و به خادمش، اينها ضررى ندارد. از ضررى بر اينها نمى‏ترسد. اين حرج نمى‏افتد خودش، يا اينها به حرج نمى‏افتند و به وقوع اينها خودش به حرج بيافتد اينها به حرج نمى‏افتند اصلا. ولكن مى‏ترسد در راه مسلمانى بوده باشد، مؤمنى بوده باشد، عطش داشته باشد. در اين صورت از او مى‏ترسد. مى‏فرمايد در ما نحن فيه قاعده لا ضرر حكومتى ندارد، قاعده لا حرج هم حكومتى ندارد. مفروض اين است آن شخصى كه مكلف است به صلاة مع الوضو او الغسل، اين وضو گرفتن و غسل كردن ضررى ندارد. به خودش ضرر ندارد. به آن كسى كه بر او ضرر به خودش حساب مى‏شود ندارد، مفروض اين است كه حرجى هم نيست، نه بر خودش نه به آن كسى كه ضرر او يا حرج او حرج حساب مى‏شود در اين. خودش در زحمت مى‏شود. مثل جيغ و داد آن بچه‏اى كه دارد با خودش. خوب در ما نحن فيه قاعده لا ضرر هم از كسى كه تكليف به او ضررى است از او برمى‏دارد تكليف را. قاعده لا حرج كه مى‏گويند حرج شخصى است، و زرع شخصى است، معنايش اين است. هر كسى كه تكليف او به او حرجى است او رفع مى‏شود. آنى كه تكليف او به او ضررى است او رفع مى‏شود. مفروض اين است كه وضو گرفتن اين بر خودش نه حرجى است، نه ضررى. آن وقت اين مؤمن مى‏ترسد بر اينكه تشنه بوده باشد. فرموده است اين باب، باب تزاحم مى‏شود. يك تكليفى‏
دارد بر اينكه نفس محترمه را از تكليف و ضررى كه كالتلف است، حفظ كند. يك تكليفى هم دارد كه صلاتش را با وضو و غسل بخواند. مى‏شود متزاحمين. جمع بينهما را قادر نيست. چونكه تزاحم بين التكليفين در مقام انتصال اين است كه دو تا تكليف هر دو موضوع دارد. خودش وقت صلاة داخل شده است، آب دارد متمكن از وضو و غسل است بدون اينكه وضو و غسل بر او ضرر داشته باشد. پس وضو و غسل تكليفش هست. صلاة مع الوضو او الغسل. از آن طرف هم مؤمنى است تشنه است انقاض نفس او و حفظ نفس او واجب است، او را هم متمكن است. جمع بينهما هم نماز با غسل بخواند هم نفس او را انقاض از هلاكت بكند نمى‏تواند. اين مى‏شود چه چيز؟مى‏شود تزاحم بين التكليفين. در باب تزاحم اينجور گفته شده است، قاعده تزاحم اين است، اگر احد التكلفين بدل اضطرارى داشته باشد و تكليف آخر بلا بدل بوده باشد در اين صورت آنى كه له البدل است اكتفا به بدلش مى‏شود. آنى كه ليس له البدل او انتصال مى‏شود. آب را براى آن مؤمن نگه مى‏دارد. براى آن مسلمان نگه مى‏دارد كه حفظ نفسش واجب است. چرا؟ چرا واجب است؟ چونكه وجوب صلاة مع الغسل بدل دارد، تيمم. اين كه شارع به اين واجب كرد برادرت را برادر مسلمانت را حفظ كن، نجات بده.... اين كه شارع امر كرده است به اين واجب مؤمن آخر از هلاكت يا از ضررى كه ملحق به هلاكت است كه يا للمسلمين ندا مى‏كند انسان هر ضرر كه يا للمسلمين ندا نمى‏كند، مثل اينكه فرض كنيد دستش يك كسى خورد، چيزى را حمل مى‏كرد خورد به دستش اين خونى شد. اين نمى‏گويد يا للمسلمين. يا للمسلمين را در جايى مى‏گويند كه ضرر مهمى بوده باشد. هلاكت بوده باشد. بدان جهت اين ضررها انقاض غير يك نكته‏اى گفتم براى شما انقاض برادر مسلمان از ضرر، آن ضررى كه او را مستأصل مى‏كند. ضرر، ضرر مهمى است. اين واجب است. من سمع منادى ينادى يا للمسلمين. اين را هم مى‏دانيد كه مسلمان، مسلمان را دعوت مى‏كند. اين نكات را متوجه باشيد. وقتى كه كافر ضرر ديد او مسلمانها را ندا نمى‏كند، او كشيش را صدا مى‏كند كه بيا اينجا يا آن برادرهاى خودش را. اينكه من سمع منادى يا منادى للمسلمين اين مسلمان است. مسلمانى كه اينجور متضرر بشود و اينجور ندا كند انقاضش واجب است. اين تكليف وقتى كه آمد براى انسان كه آب دارد متوجه شد، معجز است از آن صلاة مع الوضو و صلاة با غسل. نوبت مى‏رسد به چه چيز؟ به صلاة مع التيمم. جمع بين البدل و ما ليس له البدل انتصال تكليفين حساب مى‏شود در مقام. بدان جهت او مقدم مى‏شود. اين حاصل كلامى است كه در ما نحن فيه بيان فرموده‏اند ولكن يا لل العجب ما هر چه فكر كرديم كه اين قاعده از كجا آمد؟! چونكه محل كلام ما خوف الضرر است. نه اينكه لا ضرر، در مورد ثبوت الضرر تكليف را برمى‏دارد. در آنجايى كه ضرر فعلى بوده باشد و فعليت پيدا كند او را برمى‏دارد و در ما نحن فيه فرض كنيد كه الان ظهر است، در ما نحن فيه مى‏ترسد شب برسند به يك جايى كه آب نبوده باشد. احتمال مى‏دهد آب برسند. احتمال موهوم هم بعضا مى‏دهند. چه جور مى‏تواند بگويد اين وضوء من ضررى است. نه، ظنّ دارد كه ضررى نيست. به آب مى‏رسد. بايد موضوع محرز بشود تا قاعده لا ضرر منطبق بشود. تمسك به خطابى در شبهه مصداقيه‏اش امر صحيحى نيست. اين نمى‏داند اصلا ضررى هست در اين وضو و غسل گرفتن، فعلا يا مستقبلا يا ضرر نيست؟ خوب استسحاب مى‏گويد نه ضرر نيست، وضو كه هست. ضرر هم نيست. اين ضرر بايد محرز بشود. چونكه محرز نشده است به قاعده لا ضرر نمى‏شود تمسك كرد. به قاعده لا حرج نمى‏شود تمسك كرد. چونكه الان حرجى نيست. احتمال مى‏دهد اصلا حرجى نباشد. به آب برسند. تشنه‏اى نبوده باشد. هيچ كدام از بچه‏هايش تشنه نبوده باشد. به آب برسند. بايد حرج محقق بشود. ثبوت داشته باشد تا قاعده لا حرج حكم را بردارد.
در ما نحن فيه حرج محتمل است، ضرر محتمل است. رسيد آنجايى كه بايد بگويم آنجا اين مطلب را. اين بعضى‏ها مى‏گويند كه خوف مثلا طريق است، اماره است به احراز ضرر. خود خوف. اين اشتباه است، خوف با احتمال موهوم هم مى‏سازد. احتمال موهوم كه طريق نمى‏شود. اماره نمى‏شود بر شيئى به احراز شيئى. احتمال است. بدان جهت‏
شارع اگر برخوف حكمى جعل كند يا طريقى مى‏شود مثل وجوب الاحتياط. چه جور بر احتياط، در موارد شك وجوب جعل مى‏كند اگر پيدا بشود موردى اين هم مثل وجوب الاحتياط مى‏شود حكم طريقى. يا حكم نفسى جعل مى‏كند. خوف خودش نمى‏تواند اماره بشود. بر خوف مثل احتياط يك وجوب طريقى مى‏تواند جعل كند كه در مورد خوف بايد احتياط كند. يا احتياط مطلق، يا نسبت به يك تكليفى كه احياء نفس بوده باشد. احراز از ضرر بوده باشد. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد در اين موارد، خوف، حكم نفسى دارد. يعنى خود خوف از ضرر موضوع است بر انتقال وظيفه بر تيمم. خوف از ضرر موضوع است بر انتقال وظيفه مع التيمم. ما هم گفته‏ايم، سابقا از روايات اينجور استفاده مى‏شود كه خوف خودش موضوع است. چونكه طريق نمى‏تواند بشود. شارع مى‏تواند حكم طريقى جعل كند مثل ايجاب الاحتياط كه حكم داير و مدار واقعش بشود. ولكن ظاهر اين ادله‏اى كه سابقا گفتيم خوف، خوف موضوع است، حكمش، حكم نفسى است. طريقى نيست. روى اين حسابى كه هست در ما نحن فيه به قاعده لا ضرر و به قاعده لا حرج تمسك كردن... عجب از اين است كه اين قائل عظيم الشأن قدس الله سره در سابق همين اشكال را به مرحوم حكيم كرده است در مستمسك. در آن فروع سابقى كه مسئله خوف از اضرار بود. خوف دارد كه سرما بخورد. آنجا اشكال كرده است كه اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شود. اينجا در اين مقام خودشان مبتلا به همان تمسك به عام در شبهه مصداقيه شده‏اند. پس بدان جهت در ما نحن فيه لا ضرر كارى ندارد. باب تزاحم هم معلوم شد كه نيست. تزاحم نيست. چونكه من احتمال مى‏دهم مؤمنى باشد، تشنه باشد. احراز كه نكرده‏ام تا تزاحم بين التكليفين بشود. من محرز هستم كه صلاة بر من واجب است، آب هم دارد. اما يك تشنه بعد پيدا مى‏شود كه احياء نفس، آن نفس بر من واجب است اين را كه من نمى‏دانم. خوف است. احتمال است. وقتى كه احتمال شد، در ما نحن فيه به حسب القاعده تزاحم نيست. اصل اين است كه نه، آن تكليف ديگرى در حق من نمى‏آيد. تكليف ديگرى پيدا نمى‏كنم. الان هم پيدا نكرده‏ام، بعد هم پيدا نمى‏كنم. بدان جهت در ما نحن فيه به حسب قاعده اوليه تزاحم نيست اينجا.
سؤال؟ استسحاب در امور استقباليه هم حجت است. حتى پيش اين قائل عظيم قدس الله سره. غرض اين است، در قاعده لا ضرر و حرج احتمال خوف موضوع حكم نيست. ضرر واقعى موضوع حكم است. حرج واقعى موضوع حكم است. خوف موضوع حكم نيست. كما اينكه در باب تزاحم ما بينه التكليفين ثبوت تكليف، ثبوت دو تكليف بايد مطلوب عنه بوده باشد. تا تزاحم در مقام انتصال بشود. در ما نحن فيه ثبوت تكليف ثانى محرز نيست. مفروغ منه نيست. تكليف ثانى محتمل است. اين يك امرى كه عرض مى‏كنم واضح است بر امرش. آنهايى كه مسلط هستند به فرق ما بين شك در تكليف و تزاحم. كه باب تعارض التكليفين غير باب تزاحم التكليفين است. تزاحم التكليفين در مقام انتصال مى‏افتد. تعارض التكليفين در مقام جعل مى‏افتد. روى اين حساب در ما نحن فيه تزاحم بين التكليفين بعد الفراغ من ثبوت التكليفين است و در ما نحن فيه تكليف ثانى مفروغ عنه نيست. يك تكليف مفروغ عنه است. بدان جهت اگر ما قاعده اوليه داشتيم به حسب القواعد الاوليه بحث مى‏كرديم يعنى قواعد عامه‏اى كه ايشان فرموده بود، مى‏گفتيم اين شخص در جايى كه احتمال مى‏دهد خودش بواسطه صرف الماء به هلاكت بيافتد يا بچه‏ها و آنهايى كه با او هستند، آنها بيافتند به هلاكت يا به ضررى كه مثل تلف النفس است. مقتضى القاعده اين بود كه بايد آب را نگه بدارد. تيمم بايد بكند. چرا؟ چونكه خداوند متعال فرموده است لا تلقوا بايديكم الى التهلك. انسان خودش را به معرض هلاكت بياندازد، خودش را ديگرى به معرض هلاكت بياندازد حرام است. در ما نحن فيه صرف كردن ماء كه از اين تلف مى‏ترسد يا از ضررى كه ملحق به تلف النفس است از او مى‏ترسد اين القاء نفس خود يا القاء آن انفس عيالش بالهلاكت است.
سؤال؟ لا تلقوا بايديكم الى التهلكه معنايش اين است يعنى معرض الهلاكت. لا تلقوا بايديكم الى التهلكه يعنى معرض الهلاكه. معرض با احتمال مى‏شود. بدان جهت اينجور مى‏گويند انسان به سفرى برود كه آنجا معرض هلاكت است، معرض خوف است، مى‏گويند آن سفر معصيت است. چرا مى‏گويند؟ از كجا مى‏گويند؟ عرض مى‏كنم معرض بوده باشد، اگر جنگى بوده باشد، چيزى بوده باشد. آن قدر هم بزنند شما را كه نميرد. چونكه معرض هلاكت است. معرضيت هر شيئى مناسب با خودش مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه طريقى مى‏روند كه آنجا معرض آب پيدا نشدن است. هوا گرم است، معرض تشنگى است. در اين صورت انسان بگويد من غسل مى‏كنم، بگذار غسلم را بكنم، مردم به جهنم بميرند. اين القاء نفس خود يا به غير هلاكت است، غيرى كه مأمور است به حفظ او در عيال او هستند كه بايد به آنها نفقه برساند. آب نفقه آنها است. آب در داخل نفقه است. در اين موردى كه القاء نفس غير در هلاكت مى‏شود اين ما بوديم، مى‏گفتيم بايد تيمم بكند. اصلا واجب است حفظ الماء. اما نسبت به غير، خوب من كه او را به هلاكت نيانداخته‏ام. خودش عطش پيدا كرده است. من كه وظيفه ندارم به او آب بدهم. آنجا را نمى‏گيرد. آن هم مشكوك است. چونكه مشكوك است آنجور اگر معلوم بشود انقاض نفس او من سمع منادى يا للمسلمين... بايد او را نجات بدهم، او اهم است. او مى‏شود باب تزاحم. اما در ما نحن فيه كه من احتمال مى‏دهم. مى‏ترسم شخصا اينجورى بوده باشد. اين لا تلقوا محرز نيست.
اگر معرض اين هم هست كه آنجا يك شخصى باشد اما من نيانداخته‏ام او را به هلاكت. من كه نگفته‏ام تو بيا اين سفر. به خلاف عيال و زن و بچه كه خودم مى‏برم. بدان جهت در اين مواردى كه احتمال بدهد در راه مسافرى باشد، مؤمنى باشد تشنه باشد، نه وظيفه‏اش اين است كه وضو بگيرد و غسل كند و نماز بخواند.
سؤال؟ يك وقت اين است كه اجمالا مى‏دانم كه هستم (قطع نوار).