جلسه 1096

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1096
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمان الرحيم.
(نوار از نيمه شروع مى‏شود)
شك كند آيا وقتى را كه صلاة نخوانده است و بايد در آن وقت بخواند شك كند مكلف آيا اين وقت مذيّق شده است كه اگر تأخير بياندازد صلاتش قضا مى‏شود يا بعضش در خارج وقت مى‏شود، يا اينكه هنوز وقت باقى است. كما اينكه در جايى كه آسمان قيم داشته باشد و شخص در صحرا بوده باشد و ساعتى نداشته باشد، شك مى‏كند بر اينكه مثلا نيم ساعت مانده است به غروب الشمس يا نه، وقت كمى مانده است كه صلاة ظهر و عصر را نخوانده است. اگر تأخير بياندازد قضا مى‏شود يا بعضش در خارج وقت واقع مى‏شود. ايشان صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد در اين صورت استسحاب بقاء الوقت را مى‏كند. مى‏گويد نه، روز هنوز باقى است. بعد از گذشتن مثلا بدارى كه بر نمازش لازم است باز روز باقى است. بدان جهت در اين صورت نمازش را كه اتيان مى‏كند وضو مى‏گيرد يا غسل مى‏كند صلاتش را اتيان مى‏كند، چونكه وقت وسيع است. ولو به حكم الاستحاب. و اما در آن صورتى كه وقت باقى مانده را مى‏داند كه چقدر باقى مانده است به غروب الشمس. شك مى‏كند آيا اين وقت باقى مانده براى نمازش با وضو يا بر نمازش با غسل كافى است يا اينكه كافى نيست؟ مى‏داند بر اينكه يك ربع ساعت باقى مانده است به غروب شمس و صلاة ظهر و عصر را هم نخوانده است. شك مى‏كند آيا برود غسل بكند برگردد صلاة ظهر و عصر را مى‏تواند قبل از انقضاء اين يك ربع ساعت كه به شمس مانده است روى ساعتى كه دارد، به آن ساعت دقيق است، در اين ربع ساعت غسل و صلاة ظهر و عصر را تمام مى‏كند، يا اگر برود غسل بكند نمى‏تواند صلاة را در وقتش درك بكند. هر دو صلاة را. مى‏گويد در اين صورت تيمم مى‏كند، و صلاة ظهر و عصر را با تيمم مى‏خواند.
در صورت اولى كه شك در سعه و ذيق وقت دارد. عملش معلوم است كه چقدر زمان طول مى‏كشد. ربع ساعت مثلا. نمى‏داند وقت مذيّق است كه همان كمتر از ربع ساعت باقى مانده است از ناهار يا يك ساعت وقت دارد هنوز. در اين صورت وضو مى‏گيرد، نماز مى‏خواند. غسل مى‏كند نمازش را مى‏خواند. اما در صورتى كه مقدار زمان باقى را مى‏داند. با ساعت دقيق خودش. يا اصلا آفتاب پيدا است. مى‏داند كه تا يك ربع ساعت اين شمس غروب نمى‏كند. ولكن نمى‏داند اين غسلش را صلاتين در ربع ساعت تمام مى‏شود يا نه؟ بيشتر از ربع ساعت طول مى‏كشد تا غسل كند بيايد نماز بخواند. در اين صورت تيمم مى‏كند. بعد گفتيم كه صاحب العروه بعضا در مسائل اشاره‏اى به دليل الحكم هم مى‏كند. مى‏فرمايد بل فرق بين الصورت الاولى كه گفتيم وضو بگيرد يا غسل بكند و صورت الثانيه كه گفتيم تيمم بكند فرقش صدق عنوان خوف و عدم صدق عنوان خوف است. در آن صورت اولى، وقتى كه استسحاب بقاء وقت مى‏شود هنوز اين روز تا يك ساعت باقى است، انجا خوف فو الصلاة فى الوقت محقق نمى‏شود. شارع مى‏گويد هنوز يك ساعت بيشتر وقت دارى. و اما در آن صورتى كه مى‏داند مقدار الوقت را كه وقت مجراى استحاب نيست. مى‏داند يك ربع باقى مانده است به غروب الشمس. زمان شك ندارد. قبل از يك ربع بيشتر مى‏ماند، الان يك ربع مى‏ماند. زمان شك و بعد از يك ربع هم تمام مى‏شود روز. زمان شك ندارد. در صورت ثانيه اين استسحاب بقاء الوقت نيست و
خوف الفوت صدق مى‏كند و چونكه خوف الفوت صدق مى‏كند وظيفه‏اش تيمم مى‏شود. اين حاصل فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
آنى كه به نظر مى‏آيد، به نظر قاصر و فاطر مى‏آيد اين است است كه فرقى ما بين صورتين نيست. در هر دو صورت وظيفه تيمم است. چه ندارند كه چقدر از روز باقى مانده است كه مقدار بقاء روز را نداند، چه بداند از روز چقدر باقى مانده است، مقدارى كه صلاة و غسلش لازم دارد او را نداند چقدر است، در كلت الصورتين وظيفه تيمم است. يعنى وظيفه شرعى تيمم است. چرا؟ براى اينكه در آن صورت اولى كه استسحاب بقاء وقت را مى‏كند، استسحاب بقاء وقت جارى است فى نفسه. فى نفسه قطع نظر از اين مطلبى كه مى‏گوييم استسحاب فى نفسه جارى است. چونكه نمى‏دانم بعد از گذشتن يك ربع ساعت، نيم ساعت، روز مى‏ماند يا نه؟ استسحاب مى‏گويد روز باقى مى‏ماند. لا تنقض اليقين بالشك. اين استسحاب جارى است. در اين شبهه‏اى نيست. ولكن اين استسحاب در آن قسم ثانى هم جارى است. در آنجايى كه روز را مى‏داند چقدر است، باقى است يك ربع ساعت. نمى‏داند بر اينكه نمازش را در آن ربع ساعت مى‏تواند اتيان بكند يا نه؟ خوب ميگويد بر اينكه آن وقتى كه من نماز را خواندم با غسل و تمام كردم، شك مى‏كنم آن يك ربع ساعت باقى است يا باقى نيست؟ آن يك ربع ساعتى كه باقى مانده بود از روز، آن ربع ساعت باقى است تا آخر صلاة يا نه؟ استسحاب مى‏گويد باقى است. آن وقتى كه تونماز مى‏خوانى و فارغ مى‏شوى استسحاب مى‏گويد كه آن ربع ساعت كه روز است باقى است. بگويم آنى كه گفتنى است در اين مقام. اگر يادتان بوده باشد در مواردى ذكر كرديم فعل كه مقيّد به زمان مى‏شود، معناى تقيّد در ما نحن فيه واو الجمع است. براى اينكه زمان وجودى است و فعل وجود آخر دارد. فعل ارض من است. زمان وجود آخر دارد. معناى ظرفيت الزمان كه زمان ظرف بشود، معنايش اين است، در آن زمانى كه فعل محقق مى‏شود اين زمان، همان وجود آن زمان است. آن زمان وجودش همين است. اجتماع در وجود است. يعنى وجود اين فعل با وجود آن زمان جمع شده است كه اسمش واو الجمع است. وصف موصوف نيست كه تقيّد بوده باشد. مثل فرض كنيد شخص طويل كه شخص طويل دو تا وجود ندارد. يك وجود است. آن ارض است بر ان وجود. زمان ارض نيست. زمان وجود آخر دارد، قائم به حركت الشمس است. اگر ارض هم بود باشد قائل به حركت الشمس است. ربطى به من ندارد. صلاة هم فعل من است، ارض است، قائم به من است. دو تا معروض است، دو تا ارض است. اينها يكى بر ديگرى قيد نمى‏شود. معارض نمى‏شود. معناى اينها كه صلاة فى الوقت، يعنى آن وقت باشد تو هم صلاة را اتيان كنى. معنايش برمى‏گردد به اين.
وقتى كه من صلاة را اتيان كردم و استسحاب بقاء النهار گفت ناهار هم تا آخر صلاة تو موجود بود، مأمور به محرز شد از اتيانش. تكليف ساقط مى‏شود. يعنى واو الجمع محرز شد. اين در صورت اولى كه همين جور است، در صورت ثانيه هم همين جور است. من كه صلاة را اتيان كرده‏ام تمام شده است. نمى‏دانم آن يك ربع ساعت باقى است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد باقى است. اين ربع ساعت نسبت به نهار مشكوك نيست. بقائش در نهار مشكوك نيست. كه نهار يك ربع ساعت بيشتر نمانده است. نه كم، نه زياد. اما بقاء ربع ساعت با اين فعل من كه با مفاد واو الجمع است اين مشكوك است. استسحاب مى‏گويد تا آخر صلاة تو اين ده دقيقه نهار باقى است. بعد از غسل كردن. بدان جهت اگر غسل بكنم، در ما نحن فيه فرض كنيد نماز را تمام بكنم، آن شخص پرسيدند چقدر مانده است از روز؟ آن ساعتش را نگاه كرد گفت يك ربع ساعت مانده است رفت. من هم غسل كردم نمازم را تمام كردم هر دو نماز را. احتمال مى‏دهم كه همان ربع ساعت باقى است. استسحاب مى‏گويد باقى است محرز شده است. صلاتين را كه اتيان كرده‏ام و آن زمان هم كه باقى است. متعلق تكليف اتيانش محرز شد. فرقى ندارد. و اما قطع نظر از اينها قطع نظر از ما ذكرنا بود كه الان مى‏گوييم. و اما بالنسبت الى ما نذكر اين استسحاب‏ها هيچ كدام جارى نيست. وظيفه تيمم است. چرا؟ چونكه در
روايات در آن صحيحه زراره كه امام فرمود المسافر يطلب الماء مادام فى الوقت و اذا خاف فوت الوقت فالتيمم و يصلى، مى‏گوييم خوف امرنفسانى است. اين معلوم است. خوف امر نفسانى است. انسان وقتى كه احتمال داد يك چيز خطرناكى را مى‏ترسد. اين خوف معنايش اين است. اين خوف امر نفسانى است. وقتى كه شارع گفت در فرض اول، هنوز روز باقى است اين بقاء تكوينى درست نمى‏كند. و استسحاب بقاء علم وجدانى يا اطمينان به بقاء درست نمى‏كند. بدان جهت خوف فوت صلاة در وقت در نفس من باقى است. استسحاب بقاء الوقت خوف را ازاله نمى‏كند. من الان هم مى‏ترسم، استسحاب معنايش اين است ولكن مى‏ترسم به استسحاب عمل بكنم صلاة فوت بشود در وقت. استسحاب البقاء فوت را ازاله نمى‏كند. مثبت است، مثبت بودنش هم واضح است. چونكه خوف امر نفسانى است، استسحاب بقاء تعبد به بقاء است. تعبد به بقاء خوف را ازاله نمى‏كند. خوف فوت الصلاة فى وقتها يا موضوع است بر انتقال وظيفه الى التيمم يا موضوع است، خوب موضوع موجود است در هر دو فرع. هم در فرع اول، هم در فرع ثانى، در صورت ثانيه خوف صلاة در وقت دارد.
بعضى‏ها كه بحثش هم مى‏آيد. گفته‏اند خوف در ما نحن فيه طريق است. خوف نسبت به سعه وقت و ذيق وقت كه خوف فوت مى‏شود، خوف طريق بر ذيق الوقت است. شارع خوف را طريق قرار داده است بر ذيق الوقت. خوف ضرر موضوع بود اگر يادتان بوده باشد كه استعمال ماء مضر بشود. خوف ذيق الوقت را بعضى‏ها گفته‏اند طريق است. طريق هم باشد استسحاب جارى نيست. چونكه شارع خوف را طريق قرار داده است. در ذيق الوقت. با طريق استسحاب جارى نمى‏شود. بدان جهت على كل تقدير اين فرمايش ايشان، اگر مراد خوف از عقاب است، كه من مى‏ترسم صلاة را در وقت نخوانم عقاب داشته باشم روز قيامت كه چرا نخواندى؟ استسحاب بقاء الوقت در هر دو صورت اين خوف را ازاله مى‏كند. وقتى كه استسحاب گفت وقت وسيع است، يعنى مى‏توانى به تأخيير بياندازى. معذور است. يعنى عقاب ندارد. در فرض ثانى هم استسحاب ربع ساعت تا آخر وقت الصلاة مى‏گويد نه، عقاب ندارى. ولكن لسان روايات خوف فوت الوقت است. نه خوف عقاب. اين خوف امر تكوينى است. به استسحاب بقاء الوقت اين خوف از قلب كنده نمى‏شود. خوب الان هم ترس دارم، نماز را بخوانم، تمام بكنم با غسل وقت فوت شده باشد. بعضش يا كلش قضا بشود.
سؤال؟ استسحاب خوف استحقاق عقاب را زايل مى‏كند. اگر مراد خوف از عقاب است استسحاب در صورت اول و در صورت ثانيه خوف را برمى‏دارد. چونكه شارع گفت استسحاب بكن، يعنى صلاة هم فوت شده باشد عقابت نمى‏كند. معنايش اين است. خوف معنايش اين است كه من خوف از عقاب ندارم، شارع خودش گفت وقت وسيع است. خوب امر قلبى است.
عرض مى‏كنم بر اينكه استسحاب مثبت و لوازم عقلى‏اش مثبت نيست در او. اگر من شك واقعا نداشتم خوف كنده مى‏شود. اگر شك واقعا كنده بشود، اگر شك در نفس زايل بشود حقيقتا يا اطمينان حاصل بشود به واقع، بعله خوف مى‏رود تكوينا. ولكن استسحاب اصل تعبدى است. اين كه مى‏گويد شك ندارى، يعنى تعبدا مى‏گويد شك ندارى. اين نفى شك تعبدا خوف را از فوت ازاله نمى‏كند. خوف از عقاب را ازاله مى‏كند. استسحاب اگر جارى شد من معذور هستم، شارع خودش گفت بر اينكه فوت هم بشود معذور هستى. به شكت اعتنا نكن، بگو وقت باقى است. كلام اين است كه در روايات موضوع تيمم خوف الوقت است نه خوف از عقاب. اين وقتيكه اينجور شد استسحاب بقاء الوقت و تعبد به بقاء الوقت خوف الفوت را از نفس نمى‏كند. بايد انسان علم داشته باشد به بقا. يا اطمينان داشته باشد يا قول ثقه‏اى بوده باشد كه اين خوف مرتفع بشود.
اينها را بايد در رسائل متوجه بشويد. اصل مثبت حجيتى ندارد. خوف، خوف الفوت يا وجدانا از بين مى‏رود خوف‏
فوت الوقت يا تعبدا از بين مى‏رود. استسحاب بقاء الوقت تعبد به اين نيست كه تو خوف ندارى. اين مثبت است. چونكه خوف لازمه علم است. شارع گفت تو مى‏دانى بقاء وقت را. اين تعبد لازمه شرعى مى‏شود نه لازمه عقلى و عادى يا رسائل. پس خوف الوقت را نفى نمى‏كند. آنى كه استسحاب او را نفى مى‏كند آن خوف را، خوف العقاب است. خوف العقاب موضوع وجوب التيمم نيست. خوف الوقت موضوع وجوب التيمم است. وقتيكه شارع گفت بر اينكه اذا خاف فوت الوقت فاليتيمم مى‏گوييم خوف فوت يا موضوع بر وجوب تيمم است، يعنى موضوع حكم واقعى براى انتقال وظيفه واقعا خوف فوت است. خوب موضوع بالوجدان موجود است. استسحاب اين موضوع را از بين نمى‏برد. يا اين خوف طريق است. كه اين انتقال وظيفه واقعيه الى التيمم را شارع خوف فوت طريق قرار داده است. خوب در ما نحن فيه طريق موجود است، استسحاب نوبت نمى‏رسد به او. در ما نحن فيه طريق اماره موجود است. اماره انتقال وظيفه موجود است. بدان جهت نوبت به استسحاب نمى‏رسد. و منهنا فرقى ما بين صورت اولى و صورت ثانيه نه در جريان استسحاب فرق دارد نه هم در اينكه خوف ازاله نمى‏شود و خوف در ما نحن فيه موجود است و استسحاب خوف را از فوت الوقت از بين نمى‏برد. اين را از بين نمى‏برد. خوف موضوع انتقال وظيفه واقعيه شد موضوعش موجود است، اگر طريق شد، اماره است استسحاب جارى نمى‏شود. گذشتيم اين را.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف در عروه مى‏فرمايد، بنا شد بر اينكه آن وقتى كه وقت ذيق دارد، مكلف وقت صلاة را ذيق مى‏بيند بايد تيمم بكند براى آن صلاة. اينجور شد بنا. اثبات كرديم اين معنا را. فاذا خاف فوت الوقت فاليتيمم و يصلى. اينجور است. اگر آمديم شخصى در همين ذيق الوقت تيمم را ترك كرد. همان غسل كرد و گفت من غسل مى‏كنم. رفت غسل مى‏كنم. من غسل مى‏كنم يا رفت وضو گرفت كه بواسطه غسل كردن و هكذا نمى‏دانم غسل كردن و وضو گرفتن اين صلاة هم قضا شد و فوت شد. ايشان در ابتدا مى‏فرمايد كسى كه در ذيق الوقت غسل بكند يا وضو بگيرد كه وظيفه تيمم بود حكم مى‏شود به بطلان آن غسل و بطلان آن وضو. اينها باطل هستند. مرادشان به قرينه ذيل روايت آن وقتى محكوم به بطلان است كه وضو لحاظ الصلاة را كه صلاة الوقت است وضو را براى او بگيرد كه ظهر و عصر را نخوانده است. مى‏گويد من غسل مى‏كنم، وضو مى‏گيرم بر صلاة ظهر و عصر. غسل مى‏كنم از جنابت براى صلاة ظهر و عصر امروز كه مقيّد مى‏كند وضوئش را غسلش را به اين صلاتى كه در وقت است. در اين صورت حكم مى‏كند به بطلانش. و اما در صورتى كه مى‏گويد من جنب هستم، غسل مى‏كنم. خودش غسل مى‏كنم كه بعد صلاة مغرب و عشا را با غسل بخوانم. ظهر و عصر گذشت. نمى‏خوانم ظهر و عصر را. يا نه، غسل مى‏كنم كه جنب نشود. غسل كردن از جنب فى نفسه مستحب است. مى‏گويد اين محكوم به صحّت است. در آن جايى كه واجب بر او تيمم لصلاة بود، غسل براى آن صلاة را قصد كرد يا وضوء بر آن صلاة را قصد كرد، آن وضو مشروع نبود. آن غسل مشروع نبود. و اما وضوء بگيرد بر صلاة، غسل ميكند كه صلاة مغرب كه شد، با غسل نماز بخواند، يا غسل مى‏كند كه داخل مسجد بشود برود در مسجد بنشيند، فكر نماز خواندن هم ندارد، آن عيبى ندارد. آن خودش مشروع است. چرا؟ چونكه امر به شى‏ء كه نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. آنى كه واجب است، نماز ظهر و عصر را خواندن است. اما كسى ضدّ او را اتيان بكند. ضدّ خاص را غسل اتيان بكند، غسل ضدّ خاص اتيان صلاة ظهر و عصر با تيمم، ضدّ خاص را تيمم بكند، ضدّ خاص حرمتى ندارد. بلكه استحباب دارد به آن عنوان ديگر محكوم به صحّت است و اشكالى ندارد.
آن وقت حرف مى‏افتد اينجا، يك وقت انسان مى‏داند وقت ذيق است و بايد تيمم بكند، براى صلاة الظهر و العصر مع العلم وضو ميگيرد بر صلاة ظهر و العصر. مع العلم كه وظيفه‏اش ذيق وقت است تيمم بايد بكند وضو مى‏گيرد براى صلاة و ظهر و عصر يا غسل مى‏كند براى صلاة ظهر و عصر. آنجايى كه تعمدا مى‏كند، مى‏گويد آنجا باطل. اما اگر جهلا كرد، چيزى كه هست، در ذيق الوقت خيال كرد كه وقت ذيق ندارد وضو گرفت يا غسل كرد بر اين صلاة ظهر و عصر
غسل كرد. بر صلاة ظهر و عصر وضو گرفت. ذيق وقت را نمى‏داند. جاهل به ذيق وقت است. وقتى كه غسل را كرد، از حمام درآمد بيرون كه صلاة ظهر و عصر را بخواند، ديد كه شب شده است. اول خيال مى‏كرد كه وقت وسيع است. يا وضو گرفت آمد ديد كه بابا شمس دارد غروب مى‏كند. مى‏فرمايد در بطلان فرقى نيست ما بين علم به ذيق و ما بين جهل به ذيق. فرقى ندارد. اين فرمايشى است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد.
عرض مى‏كنم اگر يادتان بوده باشد در بحث وضو گفتيم وضو ولو به جهاتى به او امر مى‏شود مثل اينكه فرض بفرماييد كسى مى‏خواهد صلاة نافله بخواند، كسى مى‏خواهد فريضه بخواند، كسى مى‏خواهد طواف بكند بيت را، طواف واجب را. وضو امر دارد. كسى نذر كرده است متوض‏ء باشد در وقت بيدارى، وضوء برايش واجب است. وضو ولو جهاتش متعدد است ولكن حقيقت وضو يك شى‏ء بيشتر نيست و او عبارت از اين است غسل الوجه و اليدين و امسح الرأس و الرجلين. وضو حقيقتش اين است. يك حقيقت بيشتر ندارد. مثل غسل حقايق مختلفه نيست كه غسل جمعه يك حقيقتى است، غسل حيض يك حقيقتى است، غسل مسّ ميت يك حقيقتى است كه ملتزم شديم به اين، نه وضو لصلاة يا وضو لطواف يا وضو وفاء لنذر، وضو يك حقيقت بيشتر نيست كه غسل الوجه و اليدين بدان جهت كسى نذر كرده است كه هميشه در وقت بيدارى با وضو باشد. رفت براى نماز ظهر كه نزديك است بر او وضو گرفت. وضوئش صحيح است، وفاء بالنذر هم كرده است. چونكه يك حقيقت است. در ما نحن فيه اين جهات بر يك چيز منطبق مى‏شود. روى اين اساس در وقتى ذيق وقتى كه وقت ذيق است و تيمم است اينكه وضو مى‏گيرد، وضو استحباب نفسى دارد. ان الله يحب المتطهرين. و امر به صلاة مع التيمم هم نهى از ضد نيست. نهى از وضو نيست. پس در وقت ذيق عملى را كه اتيان كرده است، فى نفسه مطلوب مولا است. اين كه گفته است من براى اين صلاة وضو مى‏گيرم، براى اين صلاة عصر و ظهر غسل مى‏كنم اين افتراء على الشارع است. شارع امر نكرده بود براى صلاة ظهر و عصر به وضو گرفتن يا غسل كردن. امر به تيمم كرده بود. اين شخصى كه وضو و غسلش باطل است از داير فقد قصد قربت است. عملش همان وضو است. همان وضوء مستحب نفسى است. غسلش همان مستحب نفسى است. ولكن در قصدش تشريع كرده است. بر خدا افترا بسته است. خدا كى گفته بود تو وضو بگير براى اين صلاة؟ خدا فرموده بود تيمم بكن براى اين صلاة. اين بطلان عمل از ناحيه فقد قصد القربت است. چونكه مشرع است و عملش تشريعى است محكوم به بطلان مى‏شود. نه اينكه اين وضو، يك وضوء ديگرى است. نه وضو، همان وضو است، قصد قربت ندارد. چونكه قصد قربت ندارد محكوم به بطلان است. به خلاف اذا كان جاهلا بالذيق. آن وقتى كه خيال مى‏كرد وقت وسيع است، رفت در حمام گفت خداوندا تو شاهد بشو بر صلاة ظهر و عصر غسل جنابت مى‏كنم، يا فرض كنيد وضو مى‏گيرم. وضو گرفت آمد بيرون ديد شمس غروب كرده است يا دارد غروب مى‏كند. حتى يك ركعت را هم نمى‏تواند درك بكند در وقت. اين فعلش صحيح است. چرا؟ چونكه وضو را اتيان كرده است. چونكه غسل جنابت هم حقيقت واحده است، در مقابل ساير الاغسال حقيقت واحده است آن غسل جناب را هم كه قصد كرده است اتيان بكند. از ناحيه قصد قربت هم خللى ندارد. چونكه بيچاره خيال مى‏كرد وقت وسيع است. افترا به خود نمى‏گويند. خداوندا من خيال مى‏كردم وقت وسيع است، تو وظيفه فرموده‏اى غسل كنم براى صلاة ظهر و عصر قصد كرده‏ام. من كه احتمال نمى‏دادم، نمى‏دانستم كه اينجور وقت ذيق است. اين شخص انقياد دارد. شخصى كه در قصدش منقاد دارد او قصد قربت است. در موارد انقياد فعل مطلوبيت ندارد، ولكن شخص قصدش مطيع است. فعل امرى ندارد. در ما نحن فيه فعل امر دارد، چونكه امر از جنب مستحب نفسى است. وضو از شخص محدث بالاصغر مستحب نفسى است. اين هم كه با قصد قربت اتيان كرده است. خوب عملش محكوم به صحّت مى‏شود. بدان جهت ملتزم شديم در آن مواردى كه انسان در ذيق الوقت كه وظيفه تيمم است يا وضو بگيرد يا غسل كند اگر ذيق الوقت را بداند، اين كار را بكند،
وضوئش باطل است. چونكه قصد قربت ندارد. مى‏داند وظيفه تيمم است. عناد مى‏كند با خداوند اين تشريع است به هر حال. و اما اعتقاد داشت كه وقت سعه دارد و شارع امر كرده است به وضو گرفتن و غسل كردن. عمل صحيح است ولو بعد ظاهر بشود كه وقت ذيق بوده باشد. اين فرق ما بين اينها است، بدان جهت اين عبارت را تفكيك كنم ببينيد همين جور است؟ در شك هم به احتمال اينكه اگر خوف داشته باشد نه، اگر خوفى نداشته باشد، شكى باشد كه خوف ندارد، يعنى اطميان دارد بر اينكه وقت وسيع است، ان هم همين جور است. حكمش همين جور مى‏شود. مى‏فرمايد من كان وظيفة التيمم جهت ذيق الوقت ان استعمال الماء اذا خالق و توض‏ء او اغتسل و بطل لانّه ليس مأمورا بالوضو. لاجل تلك الصلاة. قصد كرده است كه وضو و غسل را بر اين نماز اتيان مى‏كنم و هذا اذا قصد الوضو لاجر تلك الصلاة. تصريح مى‏كند. و اما اذا توض‏ء بقصد غايت اخرى من غايات الوضو او بقصد كون على الطهاره صحّه على ما هو الاقوا من انّ الامر بشى‏ء لا يقتض النهى عن ضدّه. نهى از ضد نمى‏كند. ولو كان جاهلا، كلام در اين است، ولو كان جاهلا بالذيق. در اين صورت و انّ وظيفته التيمم به اين جاهل بود. فتوض‏ء و الظاهر انّه كذالك. ظاهر آن هم همين جور است. يعنى چه؟ يعنى فرقى بين علم و جهل ندارد. فيصحح ان كان قاصدا لاحد الغايات الاخر براى غايت و يبطل ان قصد، امر المتوجه عليه من قبل تلك الصلاة. اين را اگر قصد كرده باشد. اشكال ما همين بود كه نه، اين صحيح است. چونكه قصد قربت دارد. جاهل بود. قصد قربت دارد. انقياد دارد. فعل هم كه فى نفسه مستحب است، صحيح مى‏شود. بعد يك مسئله ديگرى عنوان كنم بماند، آن مسئله ديگر اين است كه ايشان مى‏فرمايد صاحب العروه تيممى را كه انسان لذيق الوقت كرد فقط آن صلاة مباح مى‏شود. فقط اين تيمم طهارت نسبت به آن صلاة است. نسبت به غايات ديگر طهارت نيست. يعنى اگر بخواهد اين شخص تيمم كرد اين نماز را خواند، لذيق الوقت، آب بود. ولكن لذيق الوقت تيمم كرد صلاة را خواند، به مجرد اينكه صلاة را تمام كرد، آن آب ريخته شد زمين. آب مفقود شد كه ديگر نمى‏تواند بر صلاة مغرب و عشا وضو بگيرد. مى‏گويد، آن تيمم باطل است. وقتى كه صلاة تمام شد اين نسبت به آن صلاة فقط طهارت. است. حتى در حال آن صلاة بخواهد به قرآن دست بزند نمى‏تواند. چونكه طهارت ندارد. اين تيممش فقط نسبت به اين صلاة طهارت است. بدان جهت اگر بعد از اين صلاة كه فاقد الماء شد براى مغرب و عشاء بايد يك تيمم ديگر بكند. آن تيمم اولى باطل است.
بعد ايشان مى‏فرمايد بلكه كذا در اثناء الصلاة فاقد الماء آب داشت، لذيق الوقت تيمم كرد. در ركعت اول بود آن آب را بچه ريخت زمين. رفت. نماز را تمام كرد، فاقد الماء. بخواهد نماز مغرب و عشا را بخواند نمى‏تواند. بايد تيمم ديگر بكند. اينجا يك احتمالى مى‏دهد احتمال اين است كه نه، در اثناء صلاة اگر فاقد بشود اين ديگر همان تيمم باقى بماند. منتقض نشود. چونكه تيمم آن وقتى منتقض مى‏شود كه اذا احدث او وجد ماء. اين شخص در ما نحن فيه احداث حدث كه نكرده است، وجد ماء كه نشده است. بلكه فقد ماء شده است. در اثناء الصلاة. ولكن تفسير ايشان درست نيست. حتى اگر بعد از آن تيممى كه كرده است، و قبل از صلاة آب بريزد باز بايد براى صلاة مغرب و عشاء تيمم ديگر بكند. و ذالك براى اينكه مستفاد از ادله اين است آن كسى كه فاقد الماء است، بعد الفقد الماء بايد تيمم بكند. مكلف آن وقتى كه بر صلاة قبلى تيمم مى‏كرد آب داشت. نسبت به آن صلاة فقط فاقد الماء بود. نسبت به غايات ديگر واجد الماء بود. چونكه امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. بعد كه در اثناء بچه زد آب را ريخت يا بعد از تيمم كه تمام شد بچه زد آب را ريخت اين فقد الماء على الاطلاق بعد موجود شده است. بعد از آن تيمم. اين تيمم در ساير الغايات بايد بعد از آن فقد الماء موجود بشود. بدان جهت مفروض اين است كه با اين تيمم فقط آنى كه مباح مى‏شود همان غايت مى‏شود حتى غايت ديگرى را بخواهد در حال صلاة كه منافات ندارد مسّ كتابت بكند نمى‏تواند و خودش هم اگر بعد از آن تيمم، قبل از صلاتش هم فاقد الماء بشود حقيقة من جميع الجهات آن تيمم فقط همان نماز خوانده‏
مى‏شود نمى‏تواند امور ديگر را اتيان بكند. چونكه تيممى كه طهارت مطلقه است و تمام غايات را مبيح مى‏كند، آن تيممى است كه بعد الفقد الماء موجود بشود. آن تيممى كه فعلا موجود شده است آن تيممى است در حالى كه فاقد الماء نسبت به اين صلاة بود نه نسبت به غايات ديگر. بدان جهت براى آنها تيمم مى‏خواهد و الحمد الله رب العالمين.