جلسه 773

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:773
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه فرمود اگر جاريه مشكوك بشود 9 سالش را تمام كرده است يا هنوز 9 سالش را تمام نكرده است؟ دمى ببيند كه اوصاف حيض را دارد، و شرايط حيض در او جمع است ساير الشرايط حكم مى‏شود بانّ الدم حيضٌ و انّها بالغة التسع. و بلوغش كشف مى‏شود. براى اينكه اين مسئله منقح بشود و واضح بشود كه آيا از رؤيت الدم به صفات الحيض مى‏شود كشف بلوغ جاريه را كرد، در صورتى كه سنش محرز نشود يا نمى‏شود؟ اينى كه در عبارت عروه فرموده است جماعتى از اصحاب تصريح كرده‏اند. بلكه نسبت به مشهور اصحاب داده شده است. براى روشن شدن اين مطلب امرى را مقدمة ذكر مى‏كنيم كه با آن امر حقيقة الحال در مسئله ظاهر مى‏شود انشاء الله.
عرض مى‏كنم بر اينكه لا اشكال بر اينكه شارع به دم الحيض قيودى و حدودى ذكر فرموده است كه از سه رو كمتر نباشد و از ده روز بيشتر نباشد و ما بين آن دم حيض و ما بين حيض سابق اقل الطهر فاصله بشود و زن يائسه نشود و يكى هم از قيود اين است كه جاريه بالغه باشد. بالغه تسع بوده باشد. اين قيودى است كه شارع بر دم الحيض بيان فرموده است. در اين قيود سه احتمال است. احتمالى كه در ما نحن فيه اول ذكر مى‏كنيم، احتمالى است كه نسبت داده شده است به علامه در منتهى. و گفته شده است اختيار كرده است اين احتمال را شيخ انصارى قدس الله نفسه الشريف در رساله دماء ثلاثه‏اش. اختيار كرده است و آن احتمال اين است، چه جورى كه اوصافى كه در روايات براى دم حيض ذكر شده بود، آن اوصاف، اوصاف قالبى بودند و حيض واقعى كما سيعطى دائر و مدار آن اوصاف نيست ربما در دمى هيچ يك از آن اوصاف نيست كه قد تقدم ذكرها. ولكن حيض است. چه جورى كه آن اوصاف در روايات ذكر شده است، آنها اوصاف قالبى هستند، اين حدود و قيود هم امور قالبى هستند والاّ ممكن است دم حيض بشود و كمتر از سه روز بشود. ممكن است دم در واقع حيض بشود و بعد اليعصر خارج بشود از زن. بعد بلوغ خمسين او الستين خارج بشود. و ممكن است حيض بوده باشد، ولكن در واقع حيض باشد و اقل الطهر فاصله نشود. ربما هم در زماننا مشاهد است، گفته شده است. مثل زنى كه فرض كنيد مكه رفته است، يا ماه رمضان است. حب مى‏خورد كه حائض نشود. خورد حب را حائض نشد. يك شب يادش رفت بخورد. چونكه يادش رفت صبح دم آمد. باز فردا خورد ديگر دم قطع شد. خشك است. اين يك روز فقط در ايام عادتش دم ديد. اين در واقع همان دم الحيض است. اين احتمال اين است نيست ولكن حكم حيض را ندارد.
در اين مواردى كه هست، در اين موارد اينها اوصاف قالبيه هستند، ملتزم شده است شيخ قدس الله نفسه الشريف على ما حكى، من نديده‏ام رساله دماء و ندارم. نقل كرده‏اند، مرحوم حكيم نقل كرده است در مستمسك، و هكذا از علامه در منتهى نقل شده است، كه اگر معلوم بشود دم حيض واقعى است ولكن اين قيود را كه در روايات ذكر شده است ندارد، احكام حيض بار مى‏شود. انّما با فقد اين قيود احكام حيض بار نمى‏شود، آن وقتى است كه مشكوك بشود دم حيض واقعى است يا نه؟ والاّ اگر معلوم بشود حيض واقعى است، آثار حيض بار مى‏شود. اين يك احتمال است. اين احتمال را هر كس قائل بشود درست نيست. ولو علامه در كتاب منتهى آنى كه ذكر كرده است دلالت به اين معنا ندارد
آنجورى كه نقل كرده‏اند. دلالتى به اين معنا ندارد ولكن هر فقيهى پيدا بشود اين حرف را بگويد، حرف درست نيست. چرا؟ براى اينكه ظاهر خطابات اين است شارع بر حيض احكامى كه جعل كرده است كه نمى‏شود در ايام حيض زن را طلاق داد كه مدخول بها باشد، و زن در ايام حيض مكلف به صلاة نيست، حرام است و ال... حتى يبحرن، اين احكامى را كه در شريعت مقدسه بر حيض بار است، ظاهر ادله اين است كه آن حيض بدون اين قيود نمى‏شود. بدون استبرار ثلاثة ايام نمى‏شود. بدون وقوع الطهر و عشرة ايام نمى‏شود. در سن يائسه نمى‏شود كه در صحيحه عبد الرحمان ابن حجاج بود بر اينكه ثلاثة يتزوجن على كل حال. يكى هم آن زنى است كه لا تهيز و مثلها لا تهيز و سألته ما حدّ ذالك قال بر اينكه ستين سنه. يائسه بوده باشد كما تقدم و على الجمله سر شما را درنياورم اين معنا قطعى است كه اين احكامى كه بر حيض بار شده است در لسان ادله شارع موضوع اين احكام كه حيض است و كون المرئة حائضا هست، اين حيض را تهديد كرده است كه اين حيض بدون اين قيود نمى‏شود. قيد، قيد قالبى است اين هيچ راهى ندارد. بعد از اينكه شارع اين قيود، قيود آن حيضى شد كه شارع به او احكام جعل كرده است، و آن حيض بدون اينها نمى‏شود كلام ديگرى هست كه قول دوم و سوم از اين زايده مى‏شود و آن اين است آيا اين قيود و حدودى كه شارع بر حيض ذكر فرموده است، اين مثل حدود و قيود سفر است. مثلا انسان از اينجا مى‏خواهد به هفت فرسخى برود، آنجا هم ده روز بماند. يك كسى هم مى‏خواهد به هشت فرسخى برود آنجا بماند. شارع به او گفته است بر اينكه نماز تو تمام است، از هفت فرسخ تمام نيست، به او فرموده است كه نه نمازت قصر است. هشت فرسخ قصر است. اين قيودى هم كه در مقام ذكر شده است، اين قيود، قيود بر آن حيض واقعى به حسب الاحكام است. يعنى سفر، سفر است فرقى نمى‏كند. حيض، حيض است فرقى نمى‏كند اين قيود داشته باشد يا نداشته باشد. ولكن شارع چه جور بر سفرى كه كمتر از هشت فرسخ است، ذهابا در صورتى كه برنمى‏گردد قبل از ده روز يا اربعة ذهاب و اربعة غيابا، در جايى كه برمى‏گردد چه جورى كه شارع در جعل حكم شرعى و در تشريع قصر و ساير احكام السفر حد معين كرده است بر سفر والاّ آن يكى هم كه حد ندارد، آن هم سفر است. اين از ان باب است در ما نحن فيه يا اينكه اين قيود، قيود و حدود تكوينيه حيض است. كه اگر اين ثلاثة ايام مستمر نباشد يا ده روز طهر فاصله نباشد تكوينا دم حيض نيست. يعنى به حسب آن خلقت دمى كه مى‏آيد آن دم حيض نيست. دم آخرى است. اين محل خلاف است. يك قول اين است كه نه، اين تهديد و قيود است. والاّ ممكن است به حساب علمى، اين هم صحيح است، به حساب و ميزان علمى كه فعلا آمده است ممكن است آنى كه شرايط را ندارد در حقيقت همين دم باشد. اين را مى‏گويند اسمش حكومت واقعى. شارع حكومتا اين را فرموده است سفر نيست. آنى كه هفت فرسخ است. آنى كه شرايط و قيود را ندارد، حكومتا فرموده است كه اين حيض نيست. يعنى احكام حيض را ندارد. آنى كه اين قيود را ندارد. اينجور است، يا قيود، قيود تكوينى است. خواص تكوينيه حيض همين‏ها است كه بايد سه روز مستمر بشود.
اين مهم ما نيست كه حكومت است يا قيود تكوينى است. اينها فرقى ندارد، هر كدام را ملتزم مى‏شويم محصورى ندارد. فقط محصور، محصور علمى است كه اگر ملتزم شديم كه اينها تقهيدات است و حكومت است نه بيان تكوينيات است، اگر يك روزى به حساب علمى ثابت شد، دمى كه مثلا قطع مى‏شود كمتر از سه روى مى‏شود، مثل آن زنى كه مثال زدم، حب خورده است حساب علمى‏اش اين است كه اين دم، همان دم است كه يك روز درآمد. مطلب آسان مى‏شود يك روز درآمده است همان دم است ولكن عند الشارع حكم ندارد او. او حيض نيست، يعنى احكام حيض را ندارد. اين مطلب آسان مى‏شود. بعد از اينكه اين معنا براى شما معلوم شد كه يا قيود، قيود تكوينى است؛ سؤال؟ مثل اين است كه علم داريم هفت فرسخ مى‏رود او هم سفر است. فرقى ندارد انسان هفت فرسخ برود يا هشت فرسخ برود، عرفا فرقى ندارد. ولكن او كلا سفر است. حكمى ندارد. اين هم مثل او مى‏شود كه حيض هم بوده‏
باشد در واقع حكم ندارد. عند الشارع حيض نيست. يعنى به حسب الحكم. على هذا الاساس معلوم شد كه يكى از آن قيود، بلوغ الجارية تسعا است كه دختر 9 سالش را تمام بكند. بدان جهت اگر دخترى قبل از اينكه 9 سالش را تمام بكند هنوز 9 سال آخر نرسيده بود. دم ديد به صفات الحيض هم بود، ميزان علمى‏اش را هم گفته‏اند حيض است. خواص حيض را هم دارد، حكم مى‏كنيم احكام حيض را ندارد. چرا؟ چونكه شارع گفته است كه بايد بلوغ او تسعا بشود. كه ظاهرش اكمال تسعه است. كه تسع را بايد كامل بكند. اين نتيجه اين مى‏شود كه اگر فرض كرديم بلوغ تسع نشده است شارع او را القا كرده است و فرموده است كه نه اين حيض نيست.
عرض مى‏كنم علم را از اعتبار نياداخته است. علم بر اينكه هفت فرسخ برود، هشت فرسخ برود علم داريم هر دو سفر است. عرفا هر دو سفراست. هر دو رفتن است، منتهى شارع به يكى حكم جعل كرده است به يكى نكرده است. اينجا هم همين جور مى‏گوييم كه نه علم ما را از كار انداخته است، حكمش را كوتاه كرده است. به بعض الدماء جعل كرده است كه پيش خودش حيض آنها است. آنها را القاء كرده است.
يكى از قيودى كه شارع معتبر كرده است، در آن حيض واقعى كه حكم روى آن دارد اين است كه جاريه دم را بعد بلوغه تسعا ببيند. اينجور است يا نه؟ خوب روى اين اساس اين اشكال مى‏شود كه دمى را به صفات حيض ديد جاريه. آن وقتى اين دم به صفات الحيض، حيض مى‏شود كه بدانيم كه اين حيض است كه بدانيم سنش را تمام كرده است. آن وقت مى‏دانيم كه اين دم، دم حيض است. و مفروض اين است كه آن دانستن اينكه اين سنش را تمام كرده است به اين حيض مى‏شود. اين كه استكشاف دورى مى‏شود. چونكه ما علم پيدا كنيم، جاريه اين دم را ديده است، حيض است موقوف بر اين است كه بدانيم 9 سالش را تمام كرده است. چونكه از قيود است آخر. مثل ساير القيود و مفروض اين است كه آن قيد مجهول است، مى‏خواهيم از حيض بودن بفهميم. مى‏شود استكشاف دورى. گفته شده است كه اين فتواى مشهور كه دم را به صفات حيض ببيند كما اينكه در عروه فرموده است حكم مى‏شود دم حيض است و آن جارية بالغة التسعه است، گفته‏اند اين حكم دورى است. چرا؟ براى اينكه علم به حيضيت دم موقوف است بر اينكه بدانيم تسع رسيده است. اگر تسع رسيدن را از اين علم به حيض بدانيم اين دورى مى‏شود. بدان جهت علم به تسع را بايد از خارج بدانيم. اكمال سن را بايد از خارج بدانيم وقتى كه از خارج دانستيم مى‏فهميم كه بعله اين دم حيض است. چونكه ساير قيود را دارد، اوصاف هم دارد. و اما وقتى كه از خارج نفهميديم حكم به اينكه اين دم حيض است موقوف بر اين است كه بدانيم تسعش را تمام كرده است. تو بدانيم تسعش را تمام كرده است از اين حيض مى‏خواهيم كشف كنيم، اين مى‏شود دورى.
بدان جهت اشكال كرده‏اند در اين مسئله، در فتواى مشهور كه اين استكشاف، استكشاف دورى مى‏شود. و به عبارت ديگرى كه هيچ غلى و غشى در بين نباشد، رواياتى كه در صفات حيض است، دو قسم است. يك رواياتى است كه فرض كرده است دم از مرئه است. زن خون مى‏بيند. كه در آن صحيحه حبص ابن بخترى كه امام عليه السلام اوصاف حيض را بيان فرمود فرض شده بود كه آن زن، زنى است كه، روايت اينجور بود عن على ابن ابراهيم، در باب دو از ابواب الحيض. عن ابى، عن على ابن ابراهيم عن حبص ابن بخترى قال دخلت على ابى عبد الله عليه السلام امرئة فسألته عن الامرئه يسمتر به الدم. كه زن است. به امام عليه السلام به اين زن فرمود كه دمش اين اوصاف را داشته باشد حيض است. يك قسمت از اين روايات كه عمده اين روايات است موضوع مرئه است كه يعنى بلوغ تسع محرز است از خارج. زن ده تا بچه هم دارد. اين روايات اين است. يك قسمتشان مطلق است. آنها امرئه فرض نشده است در آن روايات. آن يك قسمت مثل صحيحه معاوية ابن عمار، قال، روايت اولى است در اين باب. قال ابو عبد الله عليه السلام، ان الدم الاستحاضة و الحيض ليس يخرجان من مكان واحد ان دم الاستحاضة بارد و دم الحيض حار، ديگر
فرض مرئه نشده است. ولكن فرموده است خود وصف اين است. وقتى كه اين وصف خود حيض اين شد اين روايت مطلقه كه وصف حيض اين است، وصف حيض واقعى، چونكه دليل اين است جاريه قبل از اكمال تسع حيض نمى‏بيند يعنى اين دم اين اوصاف، اوصاف حيض است، از جاريه‏اى كه اكملت سنها. اين جاريه‏اى كه اكملت سنها، دمى كه از او خارج مى‏شود اين اوصاف اگر داشته باشد، اين اوصاف حيض است. چونكه تقييد كرد روايات بر اينكه دم الحيض بايد بعد از اكمال بوده باشد. يا مثل تقييد السفر كما بينينا و ظاهر هم همين جور است يا مثل بيان تكوينى كه تكوينا اينجور است. يعنى تكوينا دمى كه از، دخترى كه 9 سالش را تمام كرده است، اينجور مى‏شود. خوب وقتى كه اينجور شد، اين بخواهيم از اين اوصاف كشف كنيم بر اينكه اين بالغ شده است، اين دورى مى‏شود. بايد بدانيم كه اين دم، دم حيض است تا كشف كنيم. چونكه حيض قبل اكمال تسع نمى‏شود پس كامل شده است و مفروض اين است كه نمى‏دانيم او اكمال تسع شده است يا نه؟ پس نتيجه اين است نمى‏دانيم اين دم، دم حيض است يا نه؟
پس دم حيض بودن كه علم داشته باشيم اين دم الحيض است موقوف است كه بدانيم اكمال تسع داشته است. اكمال تسع هم موقوف است بر اينكه بدانيم اين دم، دم حيض است. استدلال دورى مى‏شود. روى اين اساس است كه فرموده‏اند اينى كه مشهور فتوا داده‏اند كه از اوصاف كشف مى‏شود، دم، دم حيض است و زن، زن كامل است، بلوغ تسع شده است اين درست نيست. اين فتوا درست نيست. اين فتوا دورى است. بدان جهت حكم كرده‏اند كه استسحاب عدم بلوغ مى‏شود. همان مثلى كه سابقا گذشت. استسحاب عدم بلوغ مى‏شود و حكم مى‏شود بر اينكه اين دم، دم ليس به الحيض. عرض مى‏كنم بر اينكه اين فتواى مشهور درست است و ذالك ولو اين قيود كه دختر بايد تسع سنين را تمام كند تا دم، دم حيض واقعى بشود اين درست است، همه اينها كه تا ما نحن فيه گفته شد، غير از نتيجه، نتيجه دور، همه اينها كه گفته شد، همه‏اش صحيح است كه قيود، قيود واقعيه هستند و حيض واقعى ان ما تكوينا او حكومت قبل اكمال تسع نمى‏شود. يا مثل سفر است يا مثل تكوينيات است. حدّ تكوينى است. و اين اوصافى هم كه ذكر شده است در روايات اوصاف مال حيض است. اوصاف حيض تكوينى است. حيضى كه تكوينا و خارجا تكوين است اين اوصاف اينها است. ولكن يك امر ديگرى هم هست، آن امر ديگر اين است كه رواياتى كه در اوصاف دم الحيض وارد شده است اينها فقط بيان اوصاف تكوينيه نيستند كه امام عليه السلام بنشيند به آن زنى كه آمده است به او اوصاف تكوينيه حيض را فقط بيان كند. مثلا يا زن دم حيض تو كه در واقع حيض است اين اوصاف را دارد. فقط غرض امام عليه السلام باشد. اين نيست. غرض امام عليه السلام يك چيز ديگر هم هست و آن اين است كه هر وقت شك پيدا كرديد دم حيض واقعى است يا حيض واقعى نيست، خذ به هذه الاوصاف. به اين اوصاف اخذ كن.
از اين روايات و رواياتى كه در رجوع به تمهيز خواهد آمد از اينها چيز ديگرى هم استفاده مى‏شود، و انسان آن چيز ديگر را هم بلع مى‏كند و آن اين است، وقتى كه دمى را شك كرديد، ليس به خفا يا زن. يعنى اگر دمى را ديدى اين اوصاف در او بود او حيض است و اگر اين اوصاف نبود خلافش بود استحاضه است. در جايى كه دم مردد بشود ما بين استحاضة و الحيض. اگر قبل از اكمال خارج بشود، استحاضه است. حكم حيض را ندارد. يعنى تكاليف استحاضه هم نيست. بعد از اينكه بالغ شد بايد حكم استحاضه را بار كند. چونكه تسع را تمام نكرده است و اما اگر حيض بوده باشد نه احكام حيض را مكلف است فعلا، بالغ شده است. بالغ تسعا شده است.
سؤال؟ چيزى كه هست، آن استحاضه ندارد. در دم استحاضه نداريم كه زن قبل از بلوغ استحاضه نمى‏شود. اين را نداريم ما. ممكن است قبل از اينكه بلوغ بشود استحاضه بشود. حكم ندارد. چونكه مكلف نيست. بالغ نشده است و اما دم الحيض را داريم كه دم الحيض قبل از اكمال تسع نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه از اين رواياتى كه وارد در اوصاف شده است، چيز ديگرى هم استشمام مى‏شود و آن اين است كه يا زن، وقتى كه دم مردد بشود ما بين الحيض و
الاستحاضه يرجع بهذه الاوصاف كه شارع اين اوصاف را اماره ظنى قرار داده است. در جايى كه حيض واقعى محتمل بشود. حيض واقعى محتمل بشود. بدان جهت ما با اين اوصاف حيض واقعى را نمى‏خواهيم وجدانا اثبات بكنيم كه دورى بشود. وجدانا اثبات كردن موقوف بر اين است كه اين بالغ تسع بوده باشد، و بالغ تسع هم بودن موقوف است وجدانا بدانيم اين حيض است. نه مى‏دانيم كه اين دم وجدانا حيض است، وجدانا حيض است نمى‏دانيم. ولكن شارع تعبد كرده است كه حيض است. تعبد حكم ظاهرى است. تعبد كرده است كه بود اوصاف در اماره‏اى، در دمى، آن اماره است كه در واقع حيض است. اگر بدانيم آن دختر هنوز 8 سالش است، اصلا به 9 سال وارد نشده است خوب اماره حجيتى ندارد، چونكه علم به واقع داريم. داشته باشيد هر چيزى كه من باب الاماره حجت بشود در صورت علم به خلاف آن اعتبارى ندارد. كسى كه عالم به واقع است اماره در حق او معتبر نيست. بدانيم زن بالغ و تسعا نيست نه اين روايات هم اعتبار نكرده است. چونكه اماره معنا ندارد اعتبار بشود. بدانيم هم حيض است باز اماره اعتبار ندارد. اماره در حق عالم وجدانى نمى‏شود. بدان جهت وقتى كه بلوغ را نفهميديم كه تسع را تمام كرده است يا نكرده است وقتى كه نفهميديم احتمال مى‏دهيم كه اين دم، حيض واقعى باشد يعنى سنش را تمام كرده باشد و اين دم هم حيض واقعى باشد. شارع اوصاف را طريق اماره قرار داد كه حيض واقعى است و بما اينكه كشف از لازم، حيض لازم واقعى است بر بلوغ تسع. چونكه حكم است بر او. وقتى كه اين اماره لازم را كشف كرد، چونكه اصل نيست، اماره است. لازم را كشف كرد ملزومش اين بلغ تسعا او را هم ثابت مى‏كند. ديگر استسحاب عدم بلوغ جارى نمى‏شود. چونكه او اصل عملى است و ما نمى‏خواهيم حيض واقعى را بدون اماره اثبات بكنيم كه بگوييم استسحاب عدم البلوغ اثبات مى‏كند كه اين دم حيض واقعى نيست. مى‏خواهيم آن دم واقعى را به اماره اثبات بكنيم. يقين نمى‏آورد. به اماره معتبره اثبات بكنيم. چونكه عرفا از اين روايات فهميده مى‏شود و ساير رواياتى كه در تمهيز است كه يا زن، وقتى كه شك كردى دم حيض است يا نيست؟ به اين صفات اعتنا بكن. اگر اينها بود حيض قرار بده. ولو ممكن است در واقع حيض نبوده باشد. اين را چونكه شارع فرموده است كشف بلوغ هم مى‏شود و استدلال هم دورى نمى‏شود. چونكه كشف اينكه اين زن بالغ است موقوف بر اين است كه شارع تعبد كند كه اين حيض است و مفروض اين است تعبد كرده است. تعبد به حكم طريقى. يعنى اماره‏اى، تعبد كرده است كه اين اماره بر حيض است. و اماره حيض وقتى كه ثابت شد كشف بلوغ مى‏شود. كشف از ملزومش مى‏كند كه اين زن بالغ شده است و اشكالى هم ندارد. درست توجه كنيد مطلب تمام نشده است....
ولكن بعد از اينها حرف ديگرى گفتم او را عروه هم مى‏گويد مشهور هم مى‏گويد. اينجا دو تا مطلب مهمى هست اينها را بايد حل كنيد. يكى اين است كه لا يقال چه كسى گفت كه بلوغ جاريه تملغ تسعا، وقتى كه به 9 سالگى رسيد بلوغ مى‏شود. آن موضوع بلوغ، بلوغ تسعا است. نه چرا ملتزم نشويم كه بلوغ تسعا موضوع است ولكن خود حائض بودن، حيض شدن خودش هم موضوع بلوغ است. بدان جهت اگر انسان، دختر نه سالش را تمام نكرده است ولكن حيض ديد. چرا نگوييم بر اينكه اين بالغ شده است. بدان جهت در ما نحن فيه چه جور پسر اينجور است، پسر اگر محتلم شد ولو پانزده سال را تمام نكرده است، پانزده سال از اولش هم نشده بود، آخر سال بود محتلم شد مى‏گوييم بالغ شده است. سيزده ساله بود محتلم شد مى‏گوييم بالغ شد. چرا در دختر اين را نگوييم؟ بگوييم بر اينكه وقتى كه حائض شد مى‏شود بالغ. حيض خودش از موجبات البلوغ است. وقتى كه كشف كرديم كه اين دم، دم حيض است به اوصاف مى‏گوييم بالغ است. ديگر بلوغ را كشف كنيم كه تسع را رسيده است، اينها چرا؟ و اين حيض خودش موجب بلوغ و سبب بلوغ است و موضوع بلوغ است در مقابل سن و در مقابل احتلام رواياتى دارد كه به آن روايات چرا تمسك نكنيم. اين روايات دلالت مى‏كند بر اينكه، زن بواسطه همين حائض شدن بالغ مى‏شود. يكى از اين روايات موثقه عمار
است. موثقه عمار در جلد اول در ابواب مقدمات العبادات روايت، روايت دوازدهمى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب سند شيخ الطايفه به كتاب محمد ابن على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند عن محمد ابن الحسين الخطاب، او الخطاب اشعرى رضوان الله عليه. باب، باب چهارم است. در ابواب مقدمات العبادات.
محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن الحسين، محمد ابن الحسين نقل مى‏كند عن احمد ابن حسن ابن على كه اين احمد ابن حسن ابن على ابن فضال است. اين احمد پسر برادر على ابن فضال است. على ابن حسن ابن على ابن فضال برادرى دارد احمد ابن حسن ابن على كه او را نقل مى‏كند. يعنى احمد ابن حسن ابن على ابن فضال كه برادر حسن ابن على ابن فضال است. نقل مى‏كند از عمر ابن سعيد مدائنى عن مصدق ابن صدقه. اينها فتحى هستند. اينها عمر ابن سعيد و مصدق ابن صدقه من حيث المذهب فاسد هستند بدان جهت روايت موثقه مى‏شود. عن عمار ساباتى آن هم فتحى است. عن ابى عبد الله عليه السلام، قال سألته عن الغلام متى يجب عليه لاسلام، كى نماز واجب مى‏شود؟ قال اذا اطاع عليه سنة عشره، سيزده ساله بشود. اين سيزده ساله معمول به نيست، عيبى ندارد. قلت فان احتملم قبل ذالك. قبل از سيزده سال محتلم شد. معلوم مى‏شود كه آن زمان بدتر از اين زمان بود. فان احتلم قبل ذالك، در اين صورت فرمود وجب عليه الصلاة و جرى عليه قلم التكليف. بعد فرمود و الجارية مثل ذالك. اذا اطا لها ثلاثة عشر سنه او هذة قبل ذالك فقد وجبة عليه الصلاة و جرى عليه القلم. اينكه فان اطا ثلاثة سنه اين گفتيم كه معمول بها نيست. اين كى ديگر او هذة قبل ذالك يا حيض بشود، مكلف مى‏شود. ظاهرش اين است كه حيض موضوع تكليف است. وقتى كه حائض شد تكليف مى‏شود. و هكذا در مرسله صدوق اينجور است، روايت دهمى است در اين باب. صدوق فرموده است قال و فى خبر آخر على الصبى اذا احتلم الصيام. صبى وقتى كه محتلم شد بايد روزه بگيرد و على المرئة هذه الصيام. مرئه وقتى كه حيض شد بايد روزه بگيرد.
باز روايات ديگرى كه آن روايات ديگر هم در ما نحن فيه چونكه كتابش مشكل بود حملش اينجور نوشته‏ام، در جلد سوم، سؤال؟ عيب ندارد در مرئه قرينه است كه اذا حاجة معنايش معلوم است كه دختر است. اذا حاجت. آن وقت در اين صورت روايت ديگرى دارد، در جلد سوم باب بيست و هشتم از ابواب لباس المصلى و باسناد صدوق قدس الله نفسه الشريف كه سندش هم صحيح است، آنجا هم اينجور دارد بر اينكه، آنجا فرموده است بر اينكه الرجل تصلى فى ثوب واحد. مرد در يك ثوب مى‏تواند نماز بخواند كه معروف است ديگر عربها يك دشداشه مى‏پوشند زير دشداشه هم چيز ديگرى نيست. عورتين به همان دشداشه، پيرهن بلند مستور است. فرمود عيبى ندارد. اشكال ندارد. بعد فرمود بر اينكه المرئه، قال لا. مرئه اينجور نيست. آن مرئه بايد سر و اينها را بپوشاند. اذا حاجة الاّ الخار. بايد سرش را هم بپوشاند.
باز در روايت ابى بصير كه روايت ابى بصير در باب بيست و نهم از ابواب لباس مصلى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد، و حسين ابن سعيد نقل مى‏كند عن قاسم ابن جوهرى كه گفتيم از معاريف است، عن على ابن ابى حمزه بطائنى كه اينجا ضعيف مى‏شود عن ابى بصير، عن ابى عبد الله عليه السلام. قال اذ، ايشان مى‏فرمايد بر اينكه اذا الحتلم الصيام. صبى وقتى كه محتلم شد بايد روزه بگيرد و على الجارية اذا الحاضة الصيام. جاريه وقتى كه حيض ديد روزه مى‏گيرد. عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه روايات ديگرى هم هست، منحصر به اينها نيست كه ظاهرشان عبارت از اين است كه خود حيض موجب مى‏شود، موضوع البلوغ است و با او تمام مى‏شود. عرض مى‏كنم اين روايات با اين روايات در ما نحن فيه از رواياتى كه فرموده است و بعضى‏ها تصريح دارند كه جاريه به بلوغ التسع بالغ مى‏شود نمى‏توانيم بگوييم كه جاريه هم به بلوغ التسع بالغ مى‏شود هم به حيض بالغ مى‏شود. چرا؟ چونكه روايات‏
گذشت كه قبل از اكمال التسع حيض نمى‏شود. بدان جهت اگر حيض قبل از بما هو حيض موجب بلوغ بشود، بلوغ جاريه بشود كه تكاليف به او متوجه است لازمه‏اش اين است كه اگر اكمال تسع شد، مكلف نيست جاريه. هر وقت حائض شد مكلف مى‏شود. بايد اينجور بگوييم. هم بلوغ التسع را موضوع بلوغ بدانيم، هم بر اينكه حائض بودن را موضوع بلوغ بدانيم ممكن نيست. چونكه بلوغ التسع شده است قبلا. وقتى كه بلوغ تسع قبلا شده است، مكلف شده است. نمى‏شود گفت كه حيض موضوع تكليف است. مكلف بودن جاريه مثل احتلام پسر است. وقتى كه حائض شد مكلف مى‏شود. كما اينكه پسر محتلم شد مكلف مى‏شود. اين را نمى‏شود قرار داد. چونكه قبل از اينكه حائض بشود قبلا بلوغ تسع شده است. و مفروض اين است كه روايات دلالت.... سؤال؟ شارع القا كرده است. آن حيضى كه موضوع حكم است در اين روايت حيض شرعى است. يعنى شارع آن حيض را كه شرايط ذكر كرد جاريه آن حيض را ديد بالغ مى‏شود. مدلول اين روايات اين است. مى‏گويند اين حيض شرعى را موضوع بلوغ قرار دادن با اكمال تسع او را موضوع بلوغ قرار دادن جمع نمى‏شود. اگر اين حيض شرعى موضوع بلوغ است قطعا اكمال تسع شده است. او بايد موضوع بلوغ نباشد، اگر هست ديگر اين حيض هيچ كاره است. بلوغ با او شده است. چونكه روايات دلالت كرد آن حيض كه تسع موضوع بلوغ نيست هر وقت حائض شد بالغ مى‏شود. بايد اين را ملتزم بشويم. و حال اينكه روايات داريم بعضى‏ها صريح است كه بلوغ بما هو بلوغ، بلوغ التسع موضوع بلوغ الجاريه است.
جاريه وقتى كه فرض كنيد 9 ساله شد او مى‏شود بالغه. او كدام روايت است. يكى را مى‏خوانم. اين روايت را باز نوشته‏ام، كتابش را حمل نكرده‏ام. باب چهل و پنج از ابواب مقدمات النكاح جلد چهاردهم وسايل. حديث، حديث دهمى است. صدوق عليه الرحمه و فى الخصال نقل مى‏كند عن ابيه، از پدرش عن على ابن ابراهيم. عن محمد ابن ابى عمير عن غير واحد عن ابى عبد الله عليه السلام، امام عليه السلام فرمود حدّ بلوغ المرئة تسع سنين. و روايات ديگر كه فردا انشاء الله عرض مى‏كنم.