جلسه 1100

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1100 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
كلام در اين جهت بود كه بعضى‏ها ملتزم شده بودند ما يتيمم به در مرتبه اولى خصوص تراب است. و با تمكّن از تيمم بالتّراب به شى‏ء ديگرى نمى‏شود تيمم كرد. كلام در دليل اين مطلب بود. عمده چيزى كه مى‏شود براى اين قول دليل ذكر كرد، يكى رواياتى بود كه در آن روايات حكم شده بود كه تراب احد الطّهورين است. كه در صحيحه جميل و محمد ابن همران كه هم صدوق نقل كرده است، و هم شيخ نقل كرده است، آن جا اين جور بود كه خداوند متعال تراب را طور قرار داده است. ترابى كه هست، آن تراب طهور است. آن جا اين جور بود كه امام(ع) فرمود فانّ الله عزّوجل جعل التّراب طهوراً كما جعل الماء طهورا. اين خصوصيت تراب آن تراب به خصوصه طهور قرار داده شده است.
و در ما نحن فيه امر ديگرى هم ذكر شده است غير از آن دو امرى كه ديروز گفتيم. گفته شده است كه در ما نحن فيه طهارت شرط صلاة است. و شرطيّت طهارت براى صلاة طهارت از حدث شرطيّت مطلقه است. مثل شروطى نيست. مثل طهارت ثوب و بدن كه انسان متمكن نشد صلاة را با نجاست ثوب بخواند، با نجاست بدن بخواند، شرطيّتش در حال اختيار است. شرطيّت طهارت از حدث شرطيّت مطلقه است. خواهد آمد مسأله‏اش كه كسى كه فاقد الطّهورين است نه ما يتوض‏ء و ما يغتسل نه ما يتيمم دارد، او مكلّف به صلاة نيست. بايد آن صلاة را قضا كند. شرطيّتش مطلقه است و گفته‏اند بر اين كه در ما نحن فيه اگر ما شك هم كرديم اين طهارتى كه شرط براى صلاة است، اين حاصل مى‏شود در وقتى كه انسان متمكن از آب نشد، به تيمم من كلّ جزءٍ من اجزاء الارض حجر بوده باشد، مدر بوده باشد، رمل بوده باشد. نمى‏دانيم. تيمم به اينها حاصل مى‏شود طهارت تيمم با اينها محصّل طهارت است يا فقط طهارت در صورتى مى‏شود كه انسان متمكن از تراب بوده باشد، يا در صورتى كه متمكن از تراب است، به چيز ديگرى حاصل نمى‏شود. به شى‏ء آخر تيمم بكند طهارت حاصل نمى‏شود. و گفته‏اند بر اين كه در ما نحن فيه ما كه مكلّف هستيم به صلاة مع الطّهارت چون كه از تيمم از تراب متمكن هستيم. در اين صورت كه متمكن هستيم از تيمم بالتّراب تيمم بغير تراب بكنيم، نمى‏دانيم طهارت حاصل شد يا نشد. پس صلاتى را كه با آن تيمم اتيان مى‏كنيم، نمى‏دانيم كه آن تكليف صلاتى ساقط شد يا نه. مقتضاى قاعده اشتغال احتياط است كه بايد با خصوص تراب تيمم كند كه يقيناً تكليف ساقط مى‏شود. امّا اين فرمايش دومى اين مبتنى است بر همان مسلك مشهور. مشهور در باب طهارت از حدث مى‏گويند طهارت از حدث يك امرى است براى نفس حاصل مى‏شود، به واسطه وضو گرفتن و غسل كردن و تيمم گرفتن كه اين تيمم و غسل و وضو يك وجودى دارد، و طهارت از حدث وجود آخرى دارد كه مسبب از وضو و غسل و تيمم است. آنها محصّل هستند. اين طهارت وجود محصّل است. بنا بر اين ما در متعلّق امر شك نداريم كه آن مأموربه ما صلاتى است با آن حالت نفسانيه كه از او تعبير به طهارت از حدث مى‏شود. روى اين اساس اگر تيمم را با آن تراب گرفتيم عند التّمكن و صلاة را با آن تيمم خوانديم، يقيناً صلاة با آن طهارت از حدث موجود شده است.
و امّا اگر تيمم با وجود تراب با حجر گرفته شد، با رمل گرفته شد، احتمال مى‏دهيم كه آن طهارت حاصل نشده باشد. بدان جهت احراز نكرديم كه صلاة با طهارت آورده‏ايم. و مقتضاى قاعده اشتغال كه مكلّف هستيم به صلاة مع الطّهاره بايد احتياط بكنيم. اين همان حرفى است كه علما مى‏گويند در موارد شكّ در محصّل بايد احتياط كرد. مورد، مورد
قاعده اشتغال است. چون كه متعلّق تكليف محصّل است كه آن محصّل وجود آخرى است. او بايد موجود بشود. نمى‏دانيم با آن چيزى كه مشكوك است، موجود مى‏شود يا نه، شكّ در سقوط تكليف مى‏شود. اين حرف مبتنى بر اين است. و امّا بناءً على ما ذكرنا و بيّنا در بحث وضو و غسل طهارتى كه حالت نفسانيه بوده باشد، و آن طهارت نفسانيه شرط صلاة بشود، اين اساسى ندارد. خود وضو طهارت است. خود غسل طهارت است. خود تيمم طهارت است. خود اين‏ها قيد صلاة هستند. نه اين كه اينها قيد صلاة نيستند. اينها محصّل قيد صلاة هستند. خود اينها طهارت هستند. وضويى كه بعد از حدث گرفته مى‏شود، آن وضو خودش طهارت است. آن غسلى كه بعد از حدث جنابت گرفته مى‏شود، غسل خودش طهارت است. تيممى كه عند فقد الماء محدث مى‏گيرد، خود تيمم طهارت است. اين را استدلال كرديم. در باب وضو رواياتى كه روايتش اين بود كه انّه على وضوءٍ منه. لا صلاة الاّ بطهور يعنى لا صلاة الاّ بطهاره. طهور به معنا طهارت است. اين چيزى كه هست، الوضو طهورٌ يعنى الوضو طهارتٌ. امام فرمود اذا غسل وجهه و يديه و مسح رأسه و رجليه انّه على وضوءٍ ما لم يحدث. خود وضو اعتبار بقاء مى‏شود. خود وضو به معناى اسم مصدرى اعتبار مى‏شود طهارت و خود اين باقى مى‏شود. و صلاة را با اين بايد خواند. در ما نحن فيه هم در باب تيمم، همين جور دارد امام(ع).
مى‏فرمايد در صحيحه محمد ابن مسلم است. در باب 14 از ابواب التيمم روايت، روايت 15 است. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن حمّاد عن حريض عن محمد ابن مسلم قال سألت ابا عبد الله (ع) ان رجلٍ اجنب فتيمم بالسّعيد. به سعيد تيمم كرد. سعيد كه دستگاهش مى‏آيد كه چيست. و صلّى ثمّ وجد الماء. بعد از صلاة آب پيدا كرد. قال لا يعيد. چرا؟ لانّ ربّ الماء ربّ السّعيد اين هم معنا خواهيم كرد. اين جا محلّ كلام نيست. و قد فعل احد الطّهورين. اين تيمم خودش طهارت است. يكى از طهارتين را اتيان كرده است. تيمم نه اين كه طهارت از حدث يك شى‏ء است. حاصل مى‏شود به وضو و به غسل و به تيمم نه. طهارت سه چيز است. طهارت غسل است و وضو است و تيمم. مى‏گويد لانّه قد فعل احد الطّهارتين. يكى از دو طهارت را كه طهارت مائيه و طهارت ترابيه است، طهارت ترابيه را اتيان كرده است. و صلاة با طهارت ترابيه واقع شده است. فعل. آنى كه فعل است و تيمم است، كه خب تيمم فعل است ديگر. آن فعل را فرموده است طهور است. طهور به معنا طهارت است. آن طهور را اتيان كرده است. اين كه طهارت يك امر نفسانى بوده باشد يا حقيقى كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف دارد كشف عنه الشّارع كشف كرده است يا امرى بوده باشد كه به وضو و غسل در نفس موجود مى‏شود كه كشف نشود. ايجاد بوده باشد كه به غير بعضى ديگر فرموده‏اند، هيچ كدام از اينها اساسى ندارد. خود وضو انّه على وضوءٍ ما لم يحدث در تيمم هم دارد كه انّه على تيممٍ ما لم يحدث او يجد ماءً كه خواهد آمد صحيحه زراره. خود تيمم باقى مى‏ماند. شارع اعتبار بقاء كرده است. طهارت اعتبار كرده است.
روى على هذا الاصل در ما نحن فيه كه ما شك مى‏كنيم تيمم با خصوص تراب بايد بشود يا به مطلق وجه الارض تيمم صحيح است، داخل بحث دوران الامر يعنى امر متعلّق التّكليف بين المطلق و المقيّد مى‏شود. نمى‏دانيم متعلّق التّكليف ما صلاتى است كه مقيّد است به تيمم خاص كه تيمم بالتّراب است، يا صلاة ما مقيّد است به تيمم به مطلق الارض. نه به خصوص تراب. دوران امر مى‏شود كه قيد متعلّق التّكليف كه عبارت از تيمم است امرش داير است ما بين اين كه مقيّد به تراب بوده باشد يا مطلق وجه الارض بوده باشد. مقيّد به خصوص تراب نيست. اين در بحث اقلّ و اكثر ارتباطى در بحث اصول بيان شده است، وقتى كه متعلّق تكليف مردد شد بين الاقلّ و الاكثر يا و المطلق و المقيّد كه نوبت به اصل عملى رسيد، اصل اين است كه مقيّد متعلّق تكليف نيست. آن صلاتى كه مقيّد است به تيمم ترابيه تكليف به خصوص او نخورده است. اين هم معارضه ندارد اصل اين است كه تكليف متعلّق نشده است به آن صلاتى كه مقيّد به تيمم مطلق الارض است. چرا؟ چرا در اصول منقه شده است. چون كه حديث رفعاً امّة ما لا يعلمون كه برائت است در ناحيه خاصّ جارى مى‏شود امتناناً است لرفع الكلفة عن الامّت است. در رفع آن خاص توسعه است بر امّت. و امّا در رفع مطلق توسعه نيست. خود مطلق خودش مناسب با توسعه است. بدان جهت حديث رفع در ناحيه تعلّق تكليف به صلاة به مطلق التّيمم جارى نمى‏شود. استسحاب‏ها معارض هستند.
سؤال؟آن جا هم همين جور است. آن تخيير شرعى اين است كه شارع دو تا امر داشته باشد. اين جا يك تكليف بيشتر نيست. مطلق و مقيّد است. در دوران امر بين التّعيين و التّخيير نمى‏دانيم شارع يك تكليف كرده است كه به خصوص احد الطّرفين يا دو تكليف كرده است بنا بر اين كه واجب تخييرى دو تكليف است مقيّد به او. در ما نحن فيه مطلق و مقيّد است. نمى‏دانيم مطلق التّيمم قيد صلاة است، ولو به وجه الارض بوده باشد يا تيمم خاص. مطلق و مقيّد دوران الامر بين التّعيين و التّخيير آن هم همين جور است. اصل در ناحيه تعيين جارى مى‏شود. اصل اين است كه تعيين نيست. معارضه هم نمى‏كند با اين كه تخيير نيست. چون كه در تخيير توسعه است. در مطلق توسعه است. بدان جهت اينها امورى است كه در اصول منقّه شده است. روى اين مسلك در ما نحن فيه اگر ما شك كرديم كه آيا تراب عند التمكّن ما يتيمم به است يا نه، عند التمكن من التّراب غير التّراب ساير اجزاء الارض هم يتيمم به هستند. رجوع مى‏كنيم به برائت، و مقتضايش اين است كه نه رعايت تيمم به تراب لازم نيست. ولكن نوبت به اين اصل عملى نمى‏رسد. چون كه اين روايتى كه دارد انّ الله جعل التّراب طهوراً اگر تنها بود، از اين روايت مى‏گفتيم كه تراب طهور است. غير التّراب عن التمكّن من التّراب طهوريتش ثابت نيست. ولكن در ما نحن فيه دو طايفه ديگر از روايات داريم. يك طايفه آنها كه مطابق با آيه مباركه است فلم تجدوا ماءً فتيمموا سعيداً طيّبا كه در آيه مباركه است، اين يك طايفه مجمل است. چرا؟ چون كه بعضى‏ها تفصير كرده‏اند سعيد را به خصوص تراب. ولو در بعضى‏ها شايد اكثر گفته‏اند مطلق وجه الارض است و استعمالاتى كه در سعيد ديده شده است، اين استعمالات با مطلق وجه الارض مناسب است. مثل قوله (ص) يهكر النّاس يوم القيامة...على سعيدٍ واحد همه‏شان در يك زمين در يك جا ديگر حشر در امكنه مختلفه نخواهد شد. در يك مكان خواهد شد على يهكره النّاس يوم القيامه يفاتاً عوراتاً فى سعيدٍ واحد يعنى عرض واحدى است. مكان واحدى است. تراب نيست معنايش. ولو اين جور استعمالات هست و اينها با مطلق وجه الارض مناسبت دارند و لذا بعضى‏ها فرموده‏اند معناى حقيقى‏اش و معناى ظاهرى‏اش مطلق وجه الارض است. الاّ انّه اينها مفيد الظّن مى‏شود. اينها دليلى تمام نمى‏شود به نحوى كه ثابت بشود كه مطلق وجه الارض است معناى ظاهرى اين. بدان جهت از اين رواياتى كه انّ الله جعل السّعيداً طهورا كه آيه مباركه هم همين جور است، بدان جهت از اين روايات اغماض عين مى‏كنيم. مى‏گوييم به اينها تمسّك نمى‏كنيم. چون كه مجمل هستند. ولكن در بين طايفه ثالثه‏اى از روايات است كه در آن طايفه ثالثه از روايات فرموده است كه انّ الله جعل الارض طهورا. ارض را طهور قرار داده است. ارض شامل حجاره‏اش مى‏شود. هم رملش مى‏شود، هم ترابش مى‏شود، هم مدرش مى‏شود، تمامى اينها را شامل مى‏شود. حتّى حجر الجسّ ارض است ديگر. حتّى حجر...آهك حجر آهك آن هم ارض است. آنهايى كه به آنها معدن مى‏گويند ولكن جزء الارض هستند، حجر هستند، آنها را هم شامل مى‏شود امام (ع) فرموده است بر اين كه خداوند متعالى كه هست، خداوند متعال همان ارض را ما يتيمم الطّهور قرار داده است.
يكى از آن رواياتى كه مى‏گويم در ما نحن فيه آن روايت صحيحه حلبى است. در باب 14 روايت 4 است. آن جا دارد و عنه عن ابيه كلينى نقل مى‏كند از على ابن ابراهيم از پدرش عن ابن ابى عمير عن حمّاد، حمّاد ابن عثمان كه ابن ابى عمير از او نقل مى‏كند، عن الحلبى. قال سمعت ابا عبد الله (ع) يقول اذا لم يجد الرّجل طهوراً وقتى كه رجل طهور پيدا نكرد يعنى طهور مائى كه گفتيم منصرف است به آن امور اختياريه. اذا لم يجد الرّجل طهوراً و كان جنباً فاليتمسّح من الارض و اليصلّى. نفرموده است تراب. گفت از زمين تيمم بكند. ولو از حجرش. فاليتمسّح من الارض و اليصلّى، نمازش را بخواند. خب شما بگوييد كه شما از كجا مى‏گوييد كه طهور عبارت از آب است تراب؟ علاوه بر اين كه ظهور دارد طهارت كه مى‏گوييم طهارت از حدث، آنى كه طهارت از حدث است، علاوه بر اين كه منصرف است به آن شرط اختيارى، قبله منصرف است به قبله اختيارى، وقت منصرف است به وقت اختيارى علاوه بر او خود ذيلش دارد. فاذا وجد ماءً فاليغتسل. طهور پيدا نكرد يعنى آب پيدا نكرد. فاذا وجد ماءً آب پيدا كرد و اليغتسل و قد اجزئه صلاته الّتى صلّى آن نمازى كه خوانده است او كافى است. او اعاده نمى‏خواهد. با طهارت واقع شده است. اين روايت مباركه و صحيحه مباركه دلالت مى‏كند بر اين كه تيممى كه هست به مطلق وجه الارض صحيح است. بعضى‏ها توى ذهنشان شايد بيايد و شايد هم آمده است بعضى‏ها گفته‏اند كه اين روايتى كه هست، در مقام بيان حكم آخر است. در بيان اين است كه صلاة با تيمم مجزى است. در بيان اين نيست كه تيمم با چه مى‏شود. از شرايط تمسّك به اطلاق، اين است كه بايد آن اطلاق در مقام بيان بوده باشد. به اطلاق الارض تمسّك مى‏كنيم. گفته شده است كه اين روايت در مقام بيان اين نيست كه تيمم با چه صحيح است. اين در مقام بيان اين است كه تيمم مجزى از صلاة مع الطّهارت است. ولكن آن تيممى كه مشروع است، اين روايت در مقام بيان اين اجزا وارد شده است كه اذا لم يجد الرجل طهوراً مى‏فرمايد و قد اجزئه الصّلاته الّتى صحيحا. شما به اين حرف‏ها مغرور نشويد. اين حرف‏ها را باور نكنيد. در اين روايت دو تا حكم ذكر شده است. يك حكم اين است كه صلاتى را كه با تيمم صحيح خواند مجزى است او. او اعاده نمى‏خواهد.
يكى هم حكم ديگر اين است كه آن كسى كه آب ندارد وظيفه‏اش تيمم من الارض است. ببينيد دو تا حكم است يا يك حكم. اذا لم يجد الرّجل طهوراً و كان جنباً فاليتمسّح من الارض. تيمم بكند از زمين. اين يك حكم. و اليصلّى نمازش را بخواند. اين يك حكم. فاذا وجد ماءً واليغتسل و قد اجزئه صلاته الّتى صلّى. اين حكم دوم. اين حكم دوم منافات با حكم اول ندارد. اين روايت كرّات عرض كرده‏ام آن حكمى كه در روايت ذكر شد، حكمى كه در روايت آمد يك حكم باشد، دو حكم باشد، سه حكم بشود، اصل اولى اين است كه متكلّم در مقام بيان اين سه حكم و دو حكم است و يا بيان اين يك حكم است اگر در خطاب يك حكم بوده باشد. از حيث قيود الحكم و از حيث قيود الموضوع و از حيث متعلّق الحكم اگر حكم تكليفى باشد. متعلّق بوده باشد، اصل اولى اين است. يك جا اگر قرينه‏اى قائم بشود كه مولا در مقام بيان متعلّق نيست، چون كه اقيم الصّلاة صلاة عبادت است. اين جا وجوبش را مى‏گويد. در مقام بيان خود صلاة نيست، رفعيت مى‏شود. و الاّ اگر اين قرينه‏اى مثل معلوميّت متعلّق كه در مقام بيان متعلّق نيست قرينه‏اى به او قائم نشود، اصل اين است كه در مقام بيان تمام جهات است. اين جا دو تا حكم است. يكى تكليف جنب كه فاقد ماء است تيمم بكند. تيمم فرمود فاليتمسّح من الارض. شرط مسح من الارض است، ولكن در مقام بيان اين كيفيت مسح نيست. چون كه تيمم كيفيتش عبادت است. شارع بيان بكند. او را بيان نكرده است. امّا در مقام بيان ما يتمسّح به است كه عبارت از ارض است. اين اصل اولى است. و از اين ظهور خطاب در اين سه جهت رفعيّت كردن احتياج به قرينه دارد. و الاّ اصل اولى اين است كه در مقام بيان است. اين در باب مطلق و مقيّد كه يكى از مقدّماتش اين است كه متكلّم در مقام بيان باشد، خود اصوليين تصريح كرده‏اند كه اصل اولى است. از كجا بدانيم. در قلب مولا نيستيم كخه اين در مقام بيان است. اصل اولى اين است. احمال احتياج دارد كه در مقام بيان نيست احتياج به قرينه دارد. و الاّ بسيرة العقلا اصل اولى اين است كه در مقام بيان است.
و هكذا در صحيحه عبد الله ابن سنان امام(ع) هم اين جور فرمود در صحيحه عبد الله ابن سنان. روايت هفتمى است در اين باب. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن النّذر ابن سويد عن اب سنان گفته‏اند كرّات و مرّات آن ابن سنانى كه از امام صادق سلام الله عليه نقل كند او عبد الله ابن سنان است. چون كه محمد ابن سنان از امام رضا سلام الله عليه و از امام موسى ابن جعفر هم روايتى دارد. و الاّ از امام صادق روايت بلاواسطه ندارد. مع الواسطه است. هر ابن سنانى كه از امام صادق نقل كرد، او عبد الله ابن سنان است و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن النزّع از ابن سنان قال سمعت ابا عبد الله(ع) يقول. اذا لم يجد الرّجل طهوراً و كان جنباً فاليتمسّح من الارض و اليصلّى نمازش را بخواند. فاذا وجد ماءً فاليغتسل. غسل بكند. و قد اجزئه صلاته الّتى صلّى. آن صلاتى كه خواند مجزى است. كسى اگر وسوسه كند. بگويد به قلبم نمى‏چسبد اين اطلاق. يك دليل واضح بگوييم كه ما يتيمم به مطلق وجه الارض است. چه تراب بوده باشد، چه نبوده باشد. با تمكّن از تراب هم مى‏شود به حجر تيمم كرد. او اين موثّقه سكونى است كه خدمت شما عرض مى‏كنم.
در موثّقه سكونى اين جور است در باب 8 است. محمد ابن الحسن چون كه شيخ الطّايفه در تهذيب در جلد اول تهذيب...اين جور است كه...هستند. در جلد اول در كثيرى از موارد يعنى مواردش خيلى است كه تمام سند را نقل كرده است. تمام سند را. در آن جلدهاى ديگر يا در همان جلد اول هم در اكثر جاهايش كتابى را كه از آن كتاب نقل روايت مى‏كند، سند را به صاحب كتاب بدع مى‏كند. مثلاً مى‏گويد محمد ابن على ابن محبوب يا مى‏گويد حسن ابن محبوب يا مى‏گويد محمد ابن ابى عمير. كه خودش تصريح كرده است كه اين روايت را از صاحب كتبش نقل مى‏كند. بعد به صاحب الكتب سندش را در مشيخه ذكر كرده است. در فهرست هم ذكر كرده است. در بعضى جاها نقل از آن شيخى كه به او روايت رسيده است، نقل مى‏كند. اين هم از آن روايات است. محمد ابن الحسن كه شيخ الطّائفه است از شيخش كه مفيد قدس الله نفسه الشّريف است، از او نقل مى‏كند. محمد ابن الحسن عن المفيد. عن احمد ابن محمد عن ابيه محمد ابن يحيى. احمد ابن محمد دو جا است كه هر دو شيخ مفيد هستند. يك احمد ابن محمد ابن حسن ابن وليد است كه پسر محمد ابن حسن ابن وليد است اين احمد. يكى هم احمد ابن محمد ابن يحيى است كه پسر محمد ابن يحيى العطّار است كه كلينى از او نقل مى‏كند روايات كثيره‏اى كه محمد ابن يحيى العطّار. اين روايت از آن احمد ابن محمدى است كه احمد ابن محمد ابن يحيى است. عن احمد ابن محمد عن ابيه محمد ابن يحيى. اين احمد ابن محمد ابن يحيى است. عن احمد ابن على ابن محبوب اين در وسائل دارد عن احمد ابن الحسين عن فضاله عن السّكونى.
روى اين اساس در اين روايت دو تا اشكال كرده‏اند در سندش. يكى اين كه نه احمد ابن محمد ابن يحيى، نه احمد ابن محمد ابن حسن وليد اين پسرها توثيق ندارند. پدرهايشان اجلاّ هستند. محمد ابن حسن وليد كه همان با آن جلالتش كه تلميذ سعد ابن عبد الله اشعرى است. محمد ابن يحيى العطّار شيخ كلينى است. آنها اجلاّ هستند. امّا پسرهايشان توثيق ندارند. و اين روايت را مفيد از پسرهايشان نقل مى‏كند. پسر محمد ابن يحيى العطّار نقل مى‏كند. اين يك اشكال. اشكال دوم اين است كه دارد عن محمد ابن على ابن محبوب عن احمد ابن الحسين عن فضاله. اين احمد ابن الحسين دو نفر است در اين طبقه. يكى احمد ابن الحسين ابن سعيد است كه پسر حسين ابن سعيد است. يكى هم احمد ابن حسين بن عمر است كه او هم نوه عمر ابن يزيد است احمد ابن حسين ابن عمر ابن يزيد نوه او است. اين هر دو تا التماس دعا هستند. توثيقى ندارند. خب اين احمد ابن الحسين يا احمد ابن حسين ابن سعيد است يا احمد ابن حسين ابن عمر است. اين روايت اشكال دارد. عرض مى‏كنم اين دو اشكال هيچ كدام وارد نيست. اين نسخه غلط است كما اين كه در خود تهذيب در اصل تهذيب است، محمد ابن على ابن محبوب عن احمد عن الحسين ابن سعيد است. محمد ابن على ابن محبوب از احمد ابن محمد ابن عيسى يا احمد ابن محمد ابن خالد نقل مى‏كند، آن هم از حسين ابن سعيد عن احمد عن الحسين است. بعد هم عن فضاله. اين اينجور است. خب قرينه‏اش چيست؟ قرينه‏اش فضاله است. چون كه آنى كه روايات كثيره دارد از فضالة ابن ايّوب حسين ابن سعيد است. اين احمدها. نه آن احمد، نه اين احمد روايتى ندارند از فضاله. اصل طبقه‏شان هم نمى‏خورد با فضاله. بدان جهت چون كه در اين روايت عن فضاله است از او نقل مى‏كنند اين حسين ابن سعيد است. اين احمد عنه است. بدان جهت در تهذيب هم همان عنه نقل كرده است. آن نسخه صحيح است. يك چيزى بگويم خدمت شما. در جايى كه صاحب كتب يك رواياتى را نقل مى‏كند كه آن روايات سندش در ابتدا يكى است مثل همه‏اش على ابن ابراهيم عن ابيه است. محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى است. مى‏گويم. برويد تتبّع كنيد. در اين موارد صاحب الكتاب هى تكرار كند محمد ابن يحيى عن احمد ابن عيسى، مى‏بيند راهى به اين ندارد. احتياج به اين نيست. بعدى‏ها را كوتاه مى‏كند. خودش هم ملخّص مى‏كند. مى‏گويد محمد عن احمد. ديگر نمى‏گويد محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى بعد مى‏گويد محمد عن احمد. اين بعد اين كتاب كه رواياتش متفرّق شده است در ابواب مختلفه، در يك باب مى‏رسد به شما محمد عن احمد. اين كيست؟ اين اصلش اين جور بود اين كه تفريق كرده‏اند بعد آن كتاب شخص را، اين جور در آمده است. روايات كثيره‏اى است در آخر، در اول اين جور است، اين به جهت اين است كه در كتاب آن شخص مصنّف حتّى كتاب كلينى را ببينيد همين منوال است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. بعد كه اينها را مى‏برند به كتب روايت را هر كدامش را در يك جا نقل مى‏كنند، روايت اين جور مى‏شود. اين هم همين جور است. محمد ابن على ابن محبوب روايات كثيره‏اى دارد عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد. اين اينجور بود. بعد وقتى كه روايات را در كتابش نقل مى‏كند، مى‏گويد بر اين كه احمد عن الحسين. بعد عن فضاله. بعد كه اين را در آورده‏اند از كتاب محمد ابن على ابن محبوب تغيير نداده‏اند. همان جور نقل كرده‏اند حفظاً و امانتاً در نقل.
بدان جهت اين روايت اين جور شده است كه محمد ابن على ابن محبوب عن احمد عن الحسين. اين اينجور بوده است. بدان جهت كسى كه تتبّع در كتب روايات بكند، مى‏بيند كه بعضى مؤلّفين و اصحاب الكتب اين بوده است و اين به واسطه اين كه بعد جدا است، يك اشتباهى هم كه عن مبدّل به ابن شده است روايت من حيث السّند خلل پيدا كرده است. و امّا احمد ابن محمد ابن يحيى اگر يادتان بوده باشد كرّات و مرّات ما گفته‏ايم توثيق خاص نمى‏خواهد اين اشخاص. شيخ مفيد، شيخ كه در تهذيب اين قدر روايات را نقل كرده است از مفيد نقل كرده است، اين در كثيرى از موارد مفيد نقل مى‏كند از احمد ابن محمد ابن حسن وليد يا احمد ابن محمد ابن يحيى. از مشايخ رسمى مفيد قدس الله نفسه است. اينها اشخاص معروفى بودند. چه جور ابراهيم ابن هاشم پدر على ابن ابراهيم معروف بود، اينها شخص معروفى بودند. گفتيم سابقاً اگر شخص معروفى كه اجلاّ از آنها نقل مى‏كنند مثل مفيد و...اگر اينها يك نقصانى داشتند، يك عيبى داشتند نقل مى‏شد. بدان جهت انسان اگر در زمان خودتان ببينيد. يك شخصى يك معروفيتى پيدا كند اگر يك نقطه ضعفى داشته باشد در مى‏آورند. اين جور روات كه آنها اين رجال را نوشته‏اند اصحاب كتب رجال كه به جهت اين كه روات را معيّن بكنند قدحى اينها داشتند ذكر مى‏كردند. اين معلوم مى‏شود كه اينها در زمان خودشان حسن ظاهر داشتند. و حسن ظاهر طريق احراز عدالت و وثاقت است. امامى باشد عدالت و اگر غير امامى باشد طريق وثاقت است. اين را اسمش را توثيق عام مى‏گوييم. اين اولاً كه احمد ابن محمد ابن يحيى اين جور است و ثانياً ما براى شما تبديل سند گفتيم. تبديل سند را الان دوباره ديگر تكرار نمى‏كنم. اين روايت تبديل سند دارد. چون كه احمد ابن محمد ابن يحيى نقل مى‏كند از محمد ابن يحيى، محمد ابن يحيى از محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند. شيخ افرض اگر اين سند به محمد ابن على ابن محبوب اشكال داشته باشد كه احمد بوده باشد، شيخ در فهرست فرموده است به جميع كتب محمد ابن على ابن محبوب و به جميع رواياتش طرق متعدده‏اى ذكر كرده است كه آن طرق متعدده بعضى‏هايشان صحيح است. فرموده است بر اين كه آنى كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته عدّة طرق ذكر كرده است. بدان جهت اين طريق افرض ضعيف بشود. خب بشود. جميع روايات محمد ابن محبوب را كتبش را روايت سند ديگرى دارد. پس اين هم از بين برود، اين هم اشكال نيست، روايت من حيث السّند مى‏شود موثّقه به واسطه سكونى. وقتى كه اين جور شد، در اين روايت سكونى از امام اين جور مى‏پرسد عن جعفرٍ عن ابيه عن علىٍ (ع). چون كه عامّه بود اين جور امام صادق نسبتش را به جدّش مى‏داد. انّه سئل عن التّيمم بالجس. سؤال شد كه تيمم با جس عيبى ندارد يا نه؟ فقال نعم. فرمود نه عيبى ندارد. تيمم بكند. قدر متيقّن از جس قبل الطّبخ است كه سنگش است. اين روايت صريح در اين است كه تيمم به جس عيبى ندارد. اطلاقش اين است كه چه تراب بوده باشد، چه نبوده باشد. امام (ع) استبسال نفرمود. فرمود نعم. صحيح است. فقيل بالنّقره. به نقره چه جور است؟ قال نعم. فرمود عيبى ندارد. حجر نقره قدر متيقنش او است. قيل بالرّماد؟ به خاكستر چه جور؟ فقال لا. لانّه ليس يخرج من الارض. چون كه او جدا از زمين نمى‏شود. يعنى از اجزا زمين نيست. رماد از اجزا زمين نيست. شجر مى‏رويد در زمين به خلاف اينها. اينها را از زمين مى‏گيرند. اين فعليل صريح در اين معنا است آنى كه از ارض گرفته مى‏شود و از اجزا الارض است به او تيمم صحيح است. و الحمد الله ربّ العالمين.