جلسه 1101

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1101
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ملخص ما ذكرنا اين بود كه رواياتى كه در مقام وارد است، كه تيمم به چه چيز صحيح است كه راجع به مرتبه اولى است كه خصوص تراب است يا مطلق وجه الارض است، اين روايات سه طايفه هستند. طايفه اولى آن رواياتى بود كه تراب را طهور قرار مى‏داد. و طايفه ثانيه كه مطابق آيه مباركه است سعيد را، فتيمموا طيّبا سعيدا از سعيد احد الطهورين، او را قرار داد. عرض كرديم كه اين سعيد من حيث معنى و مراد مجمل است. ولكن اين اجمال بنا بر فرمايشات قوم است. و ما قرينه‏اى ذكر خواهيم كرد كه مراد خداوند از سعيد مطلق وجه الارض است. در آيه مباركه براى او قرينه‏اى ذكر خواهيم كرد كه مراد مطلق وجه الارض است. و طايفه ثالثه رواياتى است كه ارض را طهور قرار داده بود على اطلاقها. اعم از اينكه حجرش بوده باشد يا مدرش بوده باشد يا رملش بوده باشد يا ترابش بوده باشد و صحيحه حلبى اذا لم يجد الرجل طهورا و كان جنبا فاليتمسح من الارض و اليصلى. در صحيحه عبد الله ابن سنان اينجور بود اذا لم يجد الرجل و كان جنبا فاليمسح من الارض و اليصلى فاذا وجد الماء فاليغتسل و قد اجزئه صلاة التى صلى. اين عرض كرديم اين روايات اينجور نيست كه در مقام بيان حكم آخر است. در مقام بيان حكمين است.
بعضى رواياتى هست كه آنها در مقام بيان حكم آخر است فقط. آنها را دليل گرفتن بر مطهريت الارض به نظر قاصر ما اشتباه است. آن روايات مثل چه؟ اين روايات مثل صحيحه محمد ابن مسلم، در باب بيست و دو از ابواب التيمم روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى العطار عن محمد ابن الحسين اب الخطاب اشعرى القمى رضوان الله عليه سند اجلا است. اين محمد ابن حسين اشعرى رضوان الله عليه روايات كثيره‏اى دارد از صفوان. يعنى صفوان ابن يحيى عن صفوان. عن العلى. صفوان هم از على ابن رزين نقل مى‏كند آن هم از محمد ابن مسلم. عن ابى عبد الله عليه السلام، قال سمعته يقول اذا لم تجد ماء و اردة التيمم فأخر التيمم. آب كه نداشتى خواستى تيمم بگيرد، تيمم را در آخر وقت بگير. فأخر التيمم الى آخر الوقت. فان فاتك الماء لم تفتك الارض. اگر آب پيدا نكنى تا آخر وقت، زمين را كه پيدا مى‏كنى. اين دليل نمى‏شود كه مطلق الارض تيمم به او صحيح است. اين در مقام فقط حكم واحد است كه عجله در تيمم لزومى ندارد. تيمم فوت نمى‏شود. آب است كه ممكن است تا آخر وقت پيدا بشود. اين روايت غير از لسان صحيحه حلبى است. در صحيحه حلبى اذا لم يجد الرجل طهورا و كان جنبا، در بعضى روايات سؤال كرد كه وضو بگيرد جنب كه هست، آب ندارد، كه غسل بكند. وضو بگيرد، آب كمى دارد، فرمود و كان جنبا فاليتمسح من الارض. امر است كه از ارض تيمم بكن. اين فاليتمسح ارض اطلاق دارد. نفرمود فاليتمسح من التراب. من الارض. اطلاق الارض شامل مى‏شود كما ذكرنا.
خوب در ما نحن فيه جاى اين حرف بود كه در بعضى روايات تراب قرار داده شده است طهور. در بعضى روايات ارض قرار داده شده است. خوب ارض را حمل مى‏كنيم به تراب. مراد از ارض تراب الارض است. حمل المطلق على المقيد. اين را كسى نگويد، براى اينكه حمل مطلق بر مقيد جاى مخصوصى دارد. آنجا شد مطلق را حمل بر مقيد مى‏كند. و آن جايى است كه مطلق با مقيد تنافى داشته باشند. در ايجاب و سلب مختلف بوده باشند. مثلا فرض‏
بفرماييد در يك روايت گفته است كه تيمم فاليتمسح من التراب در ديگرى گفته است لا يتمسح من الارض. مطلق گفته است. اين لا يتمسح من الارض مى‏گويم الاّ التراب. تقييدش مى‏كنيم. چونكه تراب دليل بر تقييد دارد. در جايى كه مطلق و مقيد در حكم تنافى داشته باشند و اختلاف به ايجاب و سلب بوده باشد، آنجا حمل مى‏شود. يكى هم در جايى كه حكم واحد بوده باشد. مى‏دانيد حكم واحد، تكليف واحد يك متعلقش بايد يك چيز بشود. چونكه متعلق دو تا شد، تكليف دو تا مى‏شود. كسى كه افطار كرده است در شهر رمضان عمدا متعمدا، يك كفاره بر او واجب است. در يك خطاب گفته است عتق رقبه، اعتق رقبة ان افطر، در روايت ديگر گفته است ان افطرة فعتق رقبة مؤمنا. تقييد به مؤمنه كرده است. خوب مى‏دانيد كه يك وجوب عتق متعلش يا مطلق مى‏شود يا مقيّد مى‏شود. اينجا است كه وحدت الحكم است و مى‏گوييم مراد از آن مطلق اين مقيد است. مقيد را حمل بر افضل الافراد كردن، اينجور جمع كردن خلاف متفاها عرفى است كه اينها در بحث اصول منقح مى‏شود.
اما در جايى كه مطلق و مقيد با همديگر تنافى نداشته باشد، فى الايجاب حكم هم واحد نباشد، يك خطابى گفته است الخمر حرام، يك خطابى گفته است المسكر حرام مسكر هم خمر را مى‏گيرد، هم جوامد را كه خمر نيست مى‏گيرد. مى‏گوييم همه‏اش حرام است. چونكه منافات ندارد.... چرا فرموده است؟ شايد كه محل ابتلا غالبا اين خمر بود و شايع بود، ذكر كرده است. اينجا هم همين جور است. يك روايت مى‏گويد تراب طهور است، يك روايت مى‏گويد مطلق الارض طهور است. با همديگر منافات ندارند. هر دو طهور باشد. پس چرا همه‏اش را ارض نگفت، تراب گفت. چونكه غالبا در غالب البلاد تراب در دسترس است. تا كوه برود، نزديك كوه برسد، سنگ پيدا كند و كذا پيدا كند آن همين جور است. بدان جهت وقتى كه مطلق الارض طهور شد اگر اين حرف ما را قبول كرديد كه فقه بايد قبول بكند، مقتضاى ادله است گفتيم اگر كسى خيلى وسواس پيدا كرد، گفت من يقين ندارم به اين حرفها، گفتيم آن روايت سكونى كه من حيث السند هم معتبر بود، امام عليه السلام فرمود الزث. جس به او تيمم بكند. و هكذا از نوره تيمم بكن كه آنها تراب كه نيستند حجر هستند. گفتيم قدر متيقنشان حجر است. سنگ آهك است، سنگ گچ تيمم بكن. آن صريح بر اين است كه مطلق الارض تيمم جايز است. روى اعلى هذا يك كلمه ديگر اضافه مى‏كنيم و آن كلمه ديگر اين است كه در عبارت عروه اينجور بود كه جس و نوره قبل الطبخ و الاحراق تيمم جايز است. و اما بعد از طبخ و الاحراق تيمم به آنها جايز نيست على الاقوا. اين حرف صاحب العروه را ما نمى‏توانيم قبول بكنيم. براى اينكه اين روايت سكونى مطلق بود. مطلق بود كه او سؤال كرد به جس مى‏شود تيمم كرد، امام فرمود مى‏شود. مى‏شود به آهك فرض كنيد تيمم كرد؟ فرمود مى‏شود. سؤال نفرمود كه اين سنگ است يا اينكه فرض كنيد پخته شده است يا سوخته شده است. كدام يكى است؟ اطلاق آن روايت مباركه دليل مى‏شود كه لا فرق ما بين الاحراق، قبل الاحراق و بعد الاحراق. اينكه مى‏گويند بعضى‏ها در ادعا كرده‏اند كه اينها بعد از طبخ و سوزاندن استحاله پيدا مى‏كنند. از عنوان ارض بودن خارج مى‏شوند. جس و نوره. شايد نظر صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف هم همين بوده باشد. اينها وقتيكه احراق شد، و طبخ شد مبدّل به وجود ديگر مى‏شود. از عنوان اجزاء الارض بودن خارج مى‏شود. اين حرف را هم ما نمى‏توانيم قبول بكنيم. براى اينكه استحاله اين است كه شيئى كه موجود بود مبدّل بشود به وجود آخر و به شى‏ء آخر. نه اينكه شى‏ء وصفى را كه داشت آن وصفش عوض بشود. اين در همه جاى فقه در باب بيع و غير البيع...
شما مى‏بينيد اجين يعنى خمير با نان، اينها دو تا عنوان دارند. ولكن خمير را كه نان مى‏كنند استحاله نيست. براى اينكه عرفا گفته مى‏شود نان اجين پخته است. اجين را كه مى‏پزند اجين پخته نان است. اجين نپخته اجين المطلق است. ولكن خوب اجين مطبوخ است. چونكه فرض كنيد آرد با گندم. آرد همان گندم است. گندم مسحوق است كه مسحوق شده است به او آرد مى‏گويند. اين اختلاف وصف است. در موارد اختلاف الوصف استحاله نمى شود. آنجايى‏
استحاله مى‏شود كه وصف در كار نباشد. خون مبدل بشود به گوشت. منى مبدل بشود به علقه. گوشت مبدل به استخوان بشود كه اين حقيقت ديگرى است. نه وصفش عوض شده است. حقيقتى مبدل به حقيقت ديگر شده است. مثل اينكه كلب ملح شده است. نمى‏شود كلب را توصيف كرد كه كلبى كه وصفش ملح است، حقيقت دو تا است. آنجايى استحاله از مطهرات است، آن وقتى استحاله، وقتى احكام آن مستحاله منه جارى نمى‏شود بر آن مستحال آن وقتى است كه حقيقت عوض بشود. در جس همين جور است. در جس اين همان سنگ پخته است. جس يكى خام است، يكى پخته. پخته‏اش را مى‏گويند گچ كه استعمال مى‏كنند آن ديگرى مى‏گويند سنگ گچ كه است ولكن مسبوق نيست. پخته نيست. آهك هم همين جور است. ولكن آب ريخته‏اند و سوزانده‏اند، پخته‏اند باز مى‏شود. اين همان آهك است كه آب ريخته‏اند، استحاله نيست. شما بگوييد من شك دارم، شايد استحاله بشود. نيست، ملاك استحاله را عرض كردم. مى‏گويم اگر مى‏خواهيد دليل يقينى، صحيحه حسن ابن محبوب رضوان الله عليه. اين صحيحه حسن ابن محبوب در جلد دوم در باب هشتاد و يك از ابواب النجاسات است. محمد ابن الحسن، شيخ است. باسناده عن الحسن ابن محبوب سند شيخ به حسن ابن محبوب صحيح است. از آن كسانى است كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته سندهاى متعدد صحيحى دارد. قال سألت ابا الحسن عليه السلام. سؤال كردم از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه يا امام رضا سلام الله عليه از هر دو مى‏تواند نقل كند، عن الجس يوقد عليه بالعزرة و عظام الموتى. سنگ گچ است كه بايد بسوزانم به جهت قناعت يوقد عليه رويش ازره مى‏گذارند، عظام موتى مى‏گذارند، آن استخوانهاى حيواناتى كه مرده‏اند. ثم يجسس به المسجد. بعد از آن اين مسجد را با همين گچى كه اينجور است سفيد مى‏كنند. اى يسجد عليه؟ يسجد عليه است نه يسجد فيه. يعنى كفش را ندارد اى يسجد فيه، روى اين گچ مى‏شود سجده كرد؟ چونكه مسجد بايد پاك باشد. امام مى‏فرمايد فكتب. مسجد هم بايد ارض بوده باشد. استحاله نشود. ارض است ديگر. يكى ارض است، يكى نباة الارض. ايسجد عليه فكتب عليه بخطه ان الماء و النار... عيبى ندارد، يعنى سجده بكن. اين در صورتى سجده جايز مى‏شد كه استحاله نشود. منتهى در اين روايت امام عليه السلام كه فرموده است ان النار.. سابقا بحث كرديم در اين صحيحه. عظام الموتى كه نجس نيست. چونكه استخوان ميته پاك است. عشرة من الميتة ذكى. يكى عظم است، استخوان است. بدان جهت اين پاكى در اين هست. يكى هم ازره، ازره انسان نيست. روس الحيوانات است كه غالبا مى‏سوزاندند. او است. عامه اينها را نجس مى‏دانستند. امام عليه السلام به جهت اينكه اين ذهنش نپرد مرادش اين است كه قزارت عرفى يك قزارت عرفى كه احساس مى‏شد بابا عظام موتى گذاشتند روى اين، ان ماء و النار قد طهرا، پاك كرده‏اند. اين پاك كرده‏اند يعنى قزارت را از بين برده‏اند، مراد اين است نه قزارت شرعيه است. اگر مراد از ازره، ازره انسان يا حيوان غير مأكول اللحم هم بشود آن عيبى ندارد. چونكه وقتى كه او سوخت ازره استحاله مى‏شود. خواهد آمد. شجر وقتى كه رماد شد، ازره وقتى كه رماد شد، سوخت ازاله مى‏شود. مطهر است و مى‏دانيد ازره‏اى كه مى‏گذارند، ازره خشك را مى‏گذارند كه بسوزد. حتى آن استخوآنهارا هم بسوزاند. استخوان كه به اين آسانى نمى‏سوزد. اين ازره خشك مى‏گذارد، آن استحاله شده است ازره. اين دليل قطعى است كه جس بواسطه پختن استحاله نمى‏شود. چونكه اينجا را كه، مسجد را كه تجسيس مى‏كنند با آن گچ پخته مى‏كنند. گچ سنگ كه استعمال نمى‏شود. اينكه گچ پخته است. يجسس به المسجد. يعنى سفيد مى‏شود مسجد به او ايسجد عليه؟ امام فرمود عيبى ندارد. اين دليل قطعى است بر اينكه سوزاندن سنگ گچ استحاله نيست و چونكه استحاله در خود گچ نيست اين استحاله حساب نمى‏شود اين صحيح هم بود استحاله حساب نمى‏شود. چونكه تغيير وصف است. بدان جهت اين حكم در مرتبه اولى كه عبارت از مطلق الارض ما يتيمم به است صاف شد. فقط يك چيزى طلبتان ماند و آن اين كه مراد از سعيد در آيه شريفه مطلق الارض است. اين قرينه‏اش ماند كه مى‏رسيم انشاء الله.
از اينجا معلوم شد كه حجر وقتى كه سوخت استحاله نمى‏شود مسحوق شد استحاله نمى‏شود، اين سيمانهايى كه فعلا متعارف است استعمال مى‏كنند، موزاييك درست مى‏كنند، تيمم به آنها عيبى ندارد. چونكه سيمان هم همان حجر مسبوق است. محروق است و مسبوق است. همان حجرى است كه او را مى‏پزند به كيفيت خاصه‏اى، مسحقوقش مى‏كنند بعد استعمالش مى‏كنند. البته حجر خاص است. مطلق الحجر نيست. كما اينكه جس حجر خاص است. نوره حجر خاص است. مطلق الحجر نيست. روى اين اساسى كه هست مى‏شود به او تيمم كرد، مى‏شود به او سجده كرد، چونكه ارض است، اجزاء الارض است. يا فرض كنيد اين سنگهاى مصنوعى كه درست مى‏كنند، كه از سيمان درست مى‏كنند، آنها هم همين جور است، مى‏شود به آنها تيمم كرد. و مى‏شود به آنها سجده كرد. حكم در مرتبه اولى تمام شد. انما الكلام صاحب العروه بعد از اينكه اختيار فرمود در مرتبه اولى مطلق وجه الارض است كه گفتيم مطابق ادله است، فرمود اگر مطلق وجه و ارض نباشد نوبت به غبار مى‏رسد در مرتبه ثانيه و مراد هم از غبار اين است كه آن ثوبى كه غبار دارد آن ثوب به آن خود آن ثوب تيمم مى‏شود. نه اينكه غبارش را بريزند در سينى تكان بدهند. جمع بشود به او تيمم بكنند. او مرتبه اولى مى‏شود. چونكه تراب همان غبار مستمع است. وقتى كه جمع شد مى‏شود تراب. كلام در اين صورتى است كه اين نيست. نمى‏تواند اين غبار را تراب بكند. وجه الارض هم نيست به همان ثوب مغبرى كه هست به او تيمم مى‏شود. يا به آن فراشى كه مغبر هست، بتكانند خاك درمى‏آيد ولكن تكاندن ممكن نيست نمى‏تواند به همان تيمم بكند، در صورتى كه مطلق وجه الارض نيست. او اگر نشد نوبت مى‏رسد به چه چيز؟ به تين مى‏رسد. اين از كجا استفاده شده است؟ اما دليل بر اين معنا روايات است. اين را بدانيد ما اگر اين روايات نبود، تين را به مرتبه اولى لاحق مى‏كرديم. چونكه گل آن هم از اجزاء الارض است. اجزاء الارض يك مقدارش گل مى‏شود. آنى كه كنار آب است گل مى‏شود. ما اگر اين روايات نبود تين را لاحق به او مى‏كرديم. بناء بر اينكه خواهيم گفت كه علوق اعتبار ندارد. علوق كه بايد به دست انسان يك چيزى بچسبد، از آن ارض يك اثرى در يد باقى مانده باشد. بناء بر آن به تين نمى‏شد تيمم بكنى. چرا؟ چونكه تين دو قسم است. يك تينى است كه به وهل مى‏گويند. كه اگر دست بزنى دستت فرو مى‏رود. مى‏چسبد به دست. فرو مى‏رود در آن. اگر بزنيد كه بايد در تيمم زد، دستها مى‏رود در آن. اگر ما علوق را معتبر مى‏دانستيم كه اثرى بايد بچسبد به آنجايى كه دست مى‏زنى مى‏گفتيم اين تيمم درست نيست. چرا؟ چونكه اينجا خود آنى كه ضرب به چسبيده است، نه اثرش. آن بايد از اثر مسح بشود. اين اثر نيست، خودش است. از آن زمين بلند شد به دستهايمان چسبيد. اين يك تين است كه امش را وهل مى‏گويند. يك تينى هست كه دست بزنى هيچ دست فرو نمى‏رود. زمين مرطوب است. باران آمده است، تازه باران آمده است يا تازه آب داده‏اند آب رفته است، گل هم نيست، دست هم به زمين فرو نمى‏رود ولكن مرطوب است. نديه است، زمين مبطله است. اين را هم بسا اوقات مى‏گويند تين است. آنى كه مى‏گوييم در مرتبه ثالثه است اين تين دومى نيست، اين در مرتبه اولى است. آنى كه ما مى‏گوييم از مرتبه سوم از آن وهل است كه دست بزنى به دستها مى‏چسبد. او در مرتبه ثالثه است. كلام اين بود كه اگر علوق معتبر نبود و روايات خاصه نبود مى‏گفتيم كه بگذار بچسبد، فرو برود، دستها. چه مى‏شود؟ مطلق وجه الارض است.
سؤال؟ آنى كه پيشانى بايد مانع نداشته باشد، مانع خارجى است. اين بايد برسد به پيشانى. اما خود آب مانع بشود موقع شستن يا تراب مانع بشود آن اشكالى ندارد. مانع خارجى نمى‏شود. بدان جهت اگر ما بوديم و على القاعده اين روايات نبود كه تين را به مرتبه سوم انداخته است و علوق هم معتبر نبود مى‏گفتيم در مرتبه اولى است. ولكن به حسب روايات ولو علوق معتبر نيسبت، به حسب روايات اين به مرتبه سوم افتاده است. اما آن ارض نديه، مبتله كه دست فرو نمى‏رود، آن در مرتبه اولى است. بنا بر اينكه علوق معتبر نيست، زمين هم محكم است. چيزى نمى‏چسبد به دست. مثلا سنگى كه تَر است. به او تيمم كردن در مرتبه اولى است. منتهى سنگ مانده است در مرتبه اولى آن تين را شارع‏
مقدس وقتى عنوان وهل پيدا كرد او را خارج كرده است. اما آنى كه عنوان وهل نيست همان در مرتبه اولى باقى مانده است. كلام در دليل اين مطلب است كه اين را از كجا ما استفاده كرديم؟ در صحيحه رفاعه اينجور است، امام اينجور فرموده است در باب نه از ابواب التيمم روايت چهارمى است و باسناد الشيخ عن سعد ابن عبد الله اشعرى رضوان الله عليه، سعد ابن عبد الله قمى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ابيه يا احمد ابن محمد ابن خالد عن ابيه. چونكه سعد ابن عبد الله از هر دو تا روايت دارد. ظاهرش هم عن احمد ابن عبد الله عن ابيه است. همان قمى است. عن عبد الله مغيره كه از اجلا است عن رفاعة ابن موسى كه رفاعة ابن موسى هم از اجلا است عن ابى عبد الله عليه السلام. قال اذا كانت الارض مطلّه. اگر زمين مبطل بشود يعنى خشك نشود تَر بشود. ليس فيها تراب. يعنى تراب خشك نيست. و لا ماء آب هم نيست. تنظر الى اجف بموضع، نگاه بكن به آنجايى كه اجف است يعنى تَرى‏اش كم است. اين موضعى كه تجده عنوان وهل منطبق نباشد، انظر الى اجف بموضع فتيمم من، از او تيمم بكند. فان ذالك توسيع من الله عزوجل. اين تيمم با اين توسيع من الله است. خداوند اين توسعه را داده است. قال فان كانت فى سلج، فالينظر لبد سلجه. به آن لبد سلجش به آنى كه خاك جمع مى‏شود. فاليتيمم من غبارى، همين كه زمين سرد بوده باشد بعدش نه آب است نه هم خاك است. حتى خاك تَر نيست. در اين صورت فالينظر الى لبد السلجه فاليتيمم من غباره او شى‏ء مقبل. و ان كان فى حال لا يجد الاّ الدين. عوض كرد امام عليه السلام روحى له الفدا. آنجا ارض مبطله فرمود در اول، اين خصوصيات است كه در روايات بايد فقيه ملتفت بشود. و ان لم يوجد فان كان فيها لم يجد الاّ التين فلا بعث ان يتيمم به. مى‏بينيد اين امام عليه السلام ارض مبطله را به مرتبه اولى لاحق كرد، غبار را در مرتبه ثانيه فرمود، تين را كه وهل مى‏گفتيم او را در مرتبه سوم انداخت. خوب اين ترتيب است. گفتيم آن از مرتبه اولى است، اين تين از مرتبه ثالثه است، اين از روايت.
در اين صحيحه مباركه نكته‏اى هست كه آن نكته اين است كه مراد از سعيد در آيه مباركه مطلق وجه الارض است. چرا؟ چونكه فرمود بر اينكه اذا كانت الارض مبطله ليس فيها تراب و لا ماء تنظر الى اجف بموضع من تجده فتيمم من. از او تيمم بكن. ولو آن اجف موضع را كه تيمم مى‏كنيد تراب نيست. تراب خيس است، آن عيبى ندارد فانّ ذالك توسيع من الله. اين كى توسيع من الله مى‏شود، آن وقتى كه سعيد توسيع من الله باشد. سعيد اگر مطلق وجه الارض بوده باشد توسيع است. اين توسيع را در غبار فرمود. از آيه شريفه جواز تيمم به غبار استفاده نمى‏شود و هكذا از وهل استفاده نمى‏شود. الاّ به آن بيانى كه ما گفتيم. قبل از اينها فرمود فانّ ذالك توسيع من عزوجل. بعد فرمود فان كان فى سلج فالينظر لبد سلجه فاليتيمم من غباره او شى‏ء مقبد از او تيمم بكند. و ان كان فى حال لا يجد الاّ الدين و لا بعث ان يتيمم منه، مى‏بينيد كه در آن روايت آن توسيع من الله را جلوتر از اينها انداخت. اين همين جور است، توسيع من الله خداوند متعال آيه تيمم را فرموده است. اين يعنى آيه تيمم مى‏گيرد اين را. آن اجف بموضع را كه گل نيست. دست فرو نمى‏رود، آنجا تيمم بكنى، سعيد شامل او مى‏شود.
سؤال؟ تراب مى‏شود، تراب خشك. عرض كردم تراب نيست. اين كه تراب نيست نه اينكه اگر تراب نباشد، ان وقت به ارض نديه مى‏شود تيمم كرد. اين معنايش ترتب نيست كه اگر تراب نبود، اين به جهت اين است كه اگر تراب بود آن وقت تراب نبود اين خيال مى‏كند كه تراب نيست. آب هم كه ندارم، پس من فاقد الماء هستم. امام به جهت اين مى‏گويد كه اگر تراب نداشتى، آب نداشتى فاقد الطهورين نيستى. آن اجف بموضع طهور است. ان الله اوسع ذالك. اين ترتب به جهت اين است كه خيال نكن وقتى كه خاك پيدا نكردى، يعنى جاى خشك پيدا نكردى، اصلا ممكن است معناى تراب شامل رمل هم بشود. چونكه در بلاد اربيه خاك زمين مى‏گويند شن است. خاك زمين شن است، اصلا آن شن را از افراد خاك مى‏دانند. غرض اين است كه امام مى‏فرمايد وقتى كه خشك نبود آب هم كه ندارى، بگو من فاقد
الطهورين هستم. فرمود در اين صورت فالنظر الى اجف بموضع تجده. از او تيمم بكن، فان الذالك توسيع من الله. يعنى سعيدى كه خداوند متعال فرموده است اين را هم مى‏گيرد. اين مراد اين است، نه اينكه در مرتبه، چهار مرتبه شد. اول رطوبت نداشته باشد، دوم رطوبت داشته باشد، سوم غبار باشد، چهارم وهل باشد، اينجور نيست كه بعضى‏ها توهم كرده‏اند. اين به جهت اين است، چونكه ان ذالك، توسيع من الله خداوند يك كلام فرموده است، آن كلام در ارض واحد است همه را مى‏گيرد. اين ترتبش به جهت اين است كه اين خيال نكند من تراب نداشتم، آب هم نبود فاقد الطهورين هستم. پس بگذرم نماز نخوانم. فرمود نه، اين كار را نكن. اين هم گذشتيم اين معنا را. روايت ديگرى كه در ما نحن فيه است، صحيحه زراره. در صحيحه زراره اينجور است، زراره يك موثقه دارد كه روايت دومى است در اين باب، و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن معاوية ابن حكيم، عن عبد الله مغيره، عن ابن بكير، عن زراره قال ان كان اصابه السلج فالينظر الى لبد سلجه فاليتيمم من غباره او من شى‏ء معه. لازم نيست كه لبد بوده باشد، يك چيزى كه غبار دارد با او تيمم بكند. و ان كان فيها لا يجد الاّ الدين كه مرتبه اخيرى است كه پيدا نمى‏كند الاّ الدين فلا بعث ان يتيمم منه.
سؤال؟ اين روايت ديگرى است. اينكه مى‏خوانم موثقه زراره است. اولش اين است، عن ابى جعفر عليه السلام ان كان اصابه السلج فالينظر لبد سلجه فاليتيمم من غباره او من شى‏ء مع. و ان كان فى حال لا يجد اين شخص، مگر تين را غبارى ندارد. فقط وهل دارد، فلا بعث ان تيمم، باز از آن تينى كه هست تيمم بكند. اين ترتب دارد. آن روايت اولى هم مثل اين روايت موثقه است كه روايت اولى است در اين باب. قلت لابى جعفر عليه السلام، ارايت المواقفه الا على وضوء. مواقف يعنى آن كسى كه محارب است، خودش هم سوار است. بايد كشش بزند. مى‏گويد ارايت المواقف ان لم يكن على وضوء كيف يصنع و لا يقدر على النذول. از اسب هم نمى‏تواند پياده شود. قال يتيمم من لبده او سلجه او معرفة دابة ان گردنش كه موهايى دارد، فان فيها غبار و يصلى. اين غبار همين جور است، در اين صحيحه است منتهى در اين صحيحه ديگر وهل را ذكر نكرده است. اين روى اين حساب است اين ترتبى. آيا ما در بين روايتى داريم كه خلاف اين ترتيب را بگويد؟ وهل را مقدم بكند بر غبار يا روايتى نداريم؟ قيل در ما نحن فيه كه دو تا روايت كه مستفاد از آنها اين است كه مطلب عكس است. اول تين به معنى الوهل اول او مقدم است، او اگر نشد نوبت به غبار مى‏رسد. اين دو تا روايت چه مى‏شود؟ انشاة الله فردا.