جلسه 1106

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1106
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
طهارت شرط است در آنى كه ما يتيمم به است. اگر شخصى به شيئى كه نجس است تراب بشود، حجر بشود، به شى‏ء نجس اگر تيمم كرد آن تيمم محكوم به بطلان است. بلا فرق ما بين اين كه نجاست او را بداند، يا نجاستش را نداند و بعد منكشف بشود كه نجس بوده است، آن تيمم محكوم به بطلان است. حتى اگر ناصى نجاست و غافل از نجاستش بشود تيمم كند، تيممش باطل است. مقتضاى شرطيت طهارت همين است. وقتى كه طهارت شرط شد در ما يتمم به على الاطلاق مقتضيش اين است كه تيمم به شى‏ء نجس مثل وضو گرفتن با آب نجس است. چه جورى كه وضو و غسل با آب نجس باطل است، و هكذا فرقى نمى‏كند، بداند نجاست آب را، نداند، بعد كه منكشف شد آب نجس بوده است وضو و غسلش باطل است. در حال غفلت از نجاست ماء و نصيان نجاست وضو و غسل كند يا در حال علم و عمد غسل كند. فرقى نمى‏كند. طهارت شرطش است.
كلام در وجه اشتراط است. اين را بدانيد در اين اشتراط طهارت در ما يتيمم به خلافى نيست بين اصحابنا. و كسى هم از او خلافى نقل نشده است و معلوم نشده است. بلكه آنى كه حكايت كرده‏اند از عامه حتى آنها هم طهارت را در ما يتيمم به شرط دانسته‏اند. مستند اين شرط ولكن اين اجماع و تسالم نيست. چونكه اين اجماع و تسالم ناشى است از اين امورى كه براى شما بازگو مى‏كنيم. اول آنها گفته‏اند خود آيه مباركه. فلم تجدوا ماء فتيمموا... تقييد فرموده است ذات جلّه و اعلى در كتاب مجيد سعيدى را كه انسان به او تيمم مى‏كند آن سعيد بيّن بوده باشد. اين طيب به معنى الطاهر. صاحب المدارك شخصى است نقّاد رضوان الله عليه. ايشان در اين استدلال مناقشه فرموده است. فرموده است معلوم نيست آن وقتى كه اين آيه مباركه نازل بود طهارت شرعى و نجاست شرعى، آن زمان معهود بود در اذهان كه مراد خداوند هم از تقييد به ديّن طهارت بوده باشد. بدان جهت ممكن است مراد از ديّن به معناى قزارات عرفى بوده باشد. آنى كه عرفا قزر نيست از آن سعيدى كه عرفا قزر نيست او تيمم بكنيم مراد او بوده باشد. اين فرمايش را ولو صاحب المدارك، ما خيلى مقام به ايشان قائل هستيم واقعا خبرويت دارد، ولكن اينجور نيست كه همين جور بوده باشد، همه فرمايشاتش. اين درست نيست. مراد طهارت است. چونكه زمينى كه قزارت عرفى دارد با آن قزارت عرفى را شارع قزارت اعتبار نكرده است. چونكه عرفا بعضى شى‏ءها قزر است، عرف آنها را قزر اعتبار كرده است. مثل بول و غايت خصوصا از انسان و حيوان غير مأكول اللحم. بعضى چيزها است كه عرف آنها را طيّب مى‏داند ولكن شارع آنها را قزر اعتبار كرده است؛ مثل خمر، فكّا و امثال ذالك مشرك اينها را اهل العرف قزر اعتبار نمى‏كنند، ولكن شارع اعتبار كرده است. اهل العرف كلب را قزر نمى‏دانند با خود در رختخواب مى‏خوابانند بعضى انسانها كه متمدن هم هستند به معناى خودشان ولكن شارع فرموده است رجس النجس و بعضى‏ها را هم عرف قزر اعتبار كرده است، شارع آنها را قزر اعتبار نمى‏كند. مثلا فرض كنيد آبى كه كثيف شده است، آن عرف او را قزر اعتبار مى‏كند ولكن شارع فرموده است نه، قزر نيست. مراد در اين آيه مباركه نمى‏تواند قزر عرفى بوده باشد. چرا؟ چونكه تيمم با قزرى كه عرفا قزر است و شرعا قزر نيست تيمم با او جايز است، اشكالى ندارد.
اگر يادتان بوده باشد در آن صحيحه حسن ابن محبوب كه امام عليه السلام فرمود در جواب سؤال حسن ابن محبوب كه‏
نوشته بود ان المسجد يجسس،... امام فرمود ان الماء و النار قد طهّرات. خواست قزارت عرفى را بگويد كه نه، اين پاك شده است. اشكالى ندارد. سجده جايز است. مسجد هم بايد پاك بشود. اين قزارت عرفى شرعا ملغى است. اگر شارع او را اعتبار نكرده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه آن صحيحه دلالت كرد قزارت عرفى ملغى است. روى اين حسابى كه هست طهارت شرعى بايد باشد. مراد هم از ايه طيّب بشود طهارت ولو نمى‏دانستند. بعد مى‏پرسند از رسول الله (ص) طيّب چه بوده است؟ كما اينكه پرسيده‏اند تيمم چه مى‏شود؟ تيمم كه آن وقت معهود نبود چيست. چه جورى كه تيمم معهود نبود، سعيد هم سعيد طيّب هم كه طيّب طاهر شرعى است او معهود نباشد، بعد بيان مى‏كند. آيه دلالت مى‏كند به اين معنا كه سعيد بايد طيّب بوده باشد. مع الاغماض عن ذالك، اگر فرض كنيد از آيه صرف نظر كرديم كه صرف نظر نمى‏شود دلالتش تمام است. ولو معهود نباشد، نجاست و طهارت شرعيه عند نزولها، نبى اكرم بيان مى‏كند كما اينكه خود تيمم معهود نبود عند نزول آيه تيمم.
آن وقت وجه ديگرى كه در مقام گفته‏اند اين كه در روايات دارد بر اينكه ان الله جعل التراب طهور، الارض طهورا و تراب طهورا، السعيد طهورا. گفته‏اند طهور معنايش الطاهر فى نفسه، شهيد هم اينجور معنا كرده است. شهيد ثانى و ديگران، الطاهر فى نفسه و المطهر لغيره كه بايد خاك خودش خاك بوده باشد. مطهر غير بوده باشد. چه از حدث، چه از خبث، كه در خبث در موارد علوق كلب است كه خاك مثل آن باطن... است كه مطهر است. آنى كه خاك مطهريت دارد، مطهريتش معروف است، نسبت به حدث است. اطاهر فى نفسه. بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه اين طهور به معنا ما يتطهر به است. همين جور هم هست، طهر كما ذكرنا دو تا معنا دارد، يك معنايش طهارت است لا صلاة الاّ مطهر. يك معنايش هم ما يتطهر به است. جعل الله ماء طهورا يعنى ما يتطهر به. بدان جهت ما يتطهر به الطاهر فى نفسه المطهر لغيره، زيادى است در معنا طاهر فى نفسه نيست. ولى اينجور است طاهر فى نفسه مأخوذ در معناى طهور نيست. ولكن ارتكاض بر اين است، چيزى كه فاقد شى‏ء است معطى شى‏ء نمى‏شود. اين در اذهان است. ارتكاضى است، نه اينكه به اين عبارت فلسفه. اين بايد خودش پاك باشد كه پاك بكند. روى اين ارتكاض طاهر فى نفسه بايد خودش پاك باشد.
اين هم خالى از كلام نيست در آن بحث ولوق الكلب كه يغسله باتراب اول مره آنجا گفتيم كه تراب بايد پاك بشود يا طهارت شرط نيست، آنجا تكلّم كرديم. عمده آنى كه نمى‏شود در او مناقشه كرد مع قطع النظر عن الاية المباركه كه گفتيم دلالتش تمام است آنى است كه در روايات وارد شده است. در صحيحه جميل ابن دراج و محمد ابن حمران وارد شده بود. انّ الله جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا. آن نهرى كه آب را طهور قرار داده بود تراب را هم همان نهر طهور قرار داده است. منتهى عند عدم تمكن الماء. خوب مى‏دانيد آن مائى كه با او وضو مى‏شود و غسل گرفته مى‏شود ماء طاهر است. او را شارع قرار داده است. يادتان نيست، آن رواياتى كه فرمود بر اينكه انائى كه وقع فيه القزر قالى و يتيمم. روايات متعدده انائى كه از او غسل مى‏كنند در ماء قليل اگر يدش قزر بوده باشد نمى‏تواند داخل اناء بكند و هكذا رواياتى كه در ماء معتصم وارد شده بود كه اگر تغيّر پيدا كرد فلا تتوض‏ء و لا تشرع. همه‏اش اين است كه اين روايات به حدّ تواتر بوده‏اند، مائى كه بر او اعتبار طهور شده است، مى‏شود طهور بشود در حدث و خبث مائى است كه پاك بوده باشد. در همان خلقت اصلى كه پاك است، باقى مانده باشد. بدان جهت مى‏فرمايد در اين صحيحه ان الله جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا. آن نحوى كه او را طهور قرار داده است، اين هم همين جور طهور است. از نحو او اين است كه فى نفسه پاك باشد. اين هم همين جور مى‏شود. منتهى يك نحو تقييد خورده است كه آن آب طهور است ولكن تيمم مثل آن طهور است، عند فقد الماء. آن وقتى كه آب نبوده باشد. خودش هم نسبت به حدث طهور است. اما نسبت به خبث طهوريتى ندارد الاّ در آن دو موردى كه اشاره كرده‏اند.
اين روايت صحيحه جميل ابن درّاج و محمد ابن حمران در طهارت از حدث وارد شده است. در روايات تيمم است. يعنى آنجورى كه آب را طهور از حدث قرار داده است خداوند همين جور تيمم را، سعيد را يا تراب را فتيمموا سعيدا طيّبا همان را طهور قرار داده است. بدان جهت انسان اگر با آب نجس وضو گرفت ولو خيال مى‏كرد پاك است، بعد معلوم شد نجس است آن نماز را بايد قضا كند. اشكالى ندارد. بدان جهت مى‏گوييم كه وضو گرفت و تمام كرد بعد از تمام فهميد، يادش افتاد كه آن آب نجس بود، رفت طواف كرد حجش باطل است. همين جور مى‏گوييم. ديگر روى همين اشتراط است و ديگر اين اشتراط را حديث رفعا النصيان عن خطاب برنمى‏دارد بحث اصولى است. اين حكومتى ندارد در اين موارد و نمى‏تواند. شرطيت مطلقه وقتى كه ثابت شد در شى‏ء مقتضايش اين است كه عمل فاقد آن شرط شد محكوم به بطلان است. يك كلمه هم بگويم بر اينكه حديث رفع مواردى است كه فعل حكمى داشته باشد. نجاست و طهارت حكم افعال نيست. رفعا امة... به آنى كه انصيان يعنى فعلى كه نصيان كرده است حكمش را. اما اعيان خالصيه يك كلمه به اهلش گفتم، آن اعيان خارجيه كه احكام وضعيه دارند حديث رفع با آنها كارى ندارد. گذشتيم اين را و در ما نحن فيه هم طهور براى عين خارجى كه عبارت از تراب و سعيد است حجر است، بر او جعل شده است و آن طهوريت دارد. و اما ترابى كه نجس است به او طهوريت اعتبار نشده است. بعد ايشان شرط ثانى مى‏گويد، ايشان مى‏فرمايد صاحب العروه اباهه شرط است در چند چيز در باب تيمم. يكى آن چيزى كه خاكى به او تيمم مى‏كند بايد آن خاك مباح بوده باشد. كسى خانه كسى را، زمين كسى را غصب كرده است، خانه درست كرده است الان هم آبها قطع شده است، مى‏خواهد نماز بخواند. آب نيست،تيمم بكنيد. با خاك آن زمين تيمم بكند اين تيمم التماس دعا است، صحتى ندارد. اباهه شرط است در آن تراب و حجر يا مدرى كه در او مى‏خواهد تيمم بكند، اين يك شرط.
ديگرى هم اين است كه آن اگر اين تراب در ظرفى هست كه آن ظرفش هم بايد مباح بشود. مثل فرض كنيد كه سينى مال غير است. از غير غصب كرده است، الان مى‏خواهد تيمم بكند، يك خرده خاك ريخته است در آن مى‏خواهد تيمم بكند به آن خاك. آن تيمم محكوم به بطلان است. مكانه يعنى مكان ما يتيمم به در عروه. يعنى ظرف است. آن مكان ما يتيمم به بايد مباح باشد. غصبى نباشد. بعد يكى هم مى‏گويد آن فضائى كه در او تيمم مى‏كند فضا بايد مباح باشد. يعنى شخصى خاك مباح بود، فرض كنيد در آن ظرف. رفت در آن طرف يدينش را به زمين زد، بعد آمد در ملك غصبى كه خانه‏اى كه غصب كرده است در آن خانه مسح على الجبين و مسح على اليدين كرد. تيمم تمام شد. فضا غصبى است. تيمم در فضا مى‏شود. اين تيمم محكوم به بطلان است. فضا وقتى كه غصبى شد، تيمم محكوم به بطلان مى‏شود. ما يتيمم به مكانش يعنى ظرفش و فضائى كه در آن فضا تيمم مى‏كند يكى هم مكان المتيمم. متيمم آنجايى كه ايستاده است يا نشسته است نشيمنگاهش بايد غصبى نباشد. و اما اگر آن مكان متيمم غصبى شد، تراب مال خودش است ما يتيمم به ظرفش هم مال خودش است فضا هم كه تيمم مى‏كند در آن فضا مال خودش است، ولكن مكانش غصبى است. مثل اينكه فرشى را از كسى غصب كرده بود، به زور گرفته بود، نشسته است روى اين فرش خاك را هم گذاشته است جلوش در آن خاكى كه مال خودش است، ظرفش مال خودش است، فضا هم مال خودش است، تيمم مى‏كند، تيممش محكوم به بطلان است. چهار چيز شد، ما يتيمم به، مكان ما يتيمم به، فضائى كه تيمم مى‏كند و مكان المتيمم. اما اولى كه بايد آن ما يتيمم به حلال بوده باشد، غصبى نباشد او بلا اشكال است. ديگر اين در باب اجتماع عن نهى از اصول منقح كرده‏ايد. مى‏دانيد در مواردى كه تركيب ما بين متعلق التكليف و ما بين المتعلق النهى تركيب اتحادى بوده باشد يعنى وجودا در خارج يكى هستند، مثل اينكه انسان آبى را غصب كرده است با او وضو مى‏گيرد. اين وضو محكوم به بطلان است. خاكى را كه غصب كرده است، ضرب اليدين در آن خاك جزء تيمم است، كما
سيعطى. تيمم فقط مسح على الجبهه نيست. ضرب اليدين على الارض و مسح الجبهة و اليدين است. اين ضرب وقتى كه در ملك الغير كه خاك ملك الغير است و صاحبش راضى نيست، غصب كرده است اين تيمم جزئش متحد با منهى عنه است كه تصرف در مال الغير ظلم و عدوان است ولو ماليت نداشته باشد. مثل خاك. چونكه تصرف در ملك الغير بلا اذن صاحبه عدوان بر غير است و جايز نيست. روى اين حساب متعلق التكليف با متعلق النهى اتحاد وجودى دارند يا در تمامش، يا در بعضش كه اينجا فرض كرديم كه با آن ضرب على اليدين اتحاد دارد. و مى‏دانيد در موارد تركيب اتحادى شارع نمى‏تواند هم امرش را به اطلاق نگه بدارد فتيمموا سعيدا طيبا ولو غصبى باشد. اطلاق دارد. هم هم عموم نهى را كه لا يحل ما لامر و حرمت الظلم و العدوان او را در اطلاق نگه بدارد اين نمى‏شود، چونكه شى‏ء واحد نمى‏تواند محكوم به حكمين بشود. بدان جهت بايد از يكى رفعيت بكند. كى رفعيت مى‏كند؟ از كدام رفعيت مى‏كند؟ در بحث اصول است كه خطاب النهى مقدم مى‏شود و اطلاق الامر را تقييد مى‏كند. فتيمموا بغير اين ضرب اليدين. به غير اين غصب. به غير الغصب تيمم بكنيد. قهرا وقتى كه اينجور شد، اين تيمم محكوم به بطلان مى‏شود. چرا ارباب الاصول؟ چونكه در حكم به صحّت عبادت آنى كه مرحوم آخوند گفته است علم به ملاك كافى است، با علم به ملاك كافى است در كبرى شك نداريم. كلام در صغرى است كه اين مفسده دارد و ملاك مأمور به دارد از كجا ما فهميديم؟ آن علم غيب مى‏خواهد كه نداريم. در حكم صحّت عبادت از دو امر لازم است، يكى اينكه به خود آن امر فعل امر شده باشد. و اين هم در ما نحن فيه درست نيست، چرا؟ چونكه امر به طبيعى تيمم شده است نه به خصوص اين تيمم. در بحث تعلق الامر، مى‏گويند خصوصيت افراد تحت امر نمى‏گيرد. آن طبيعى مطلوب شارع است. خدا رحمت كند درجاتش عالى است، متعالى كند كه مرحوم آخوند مى‏فرمايد كه اگر ممكن بود طبيعى بدون اى خصوصيت در خارج موجود بشود متعلق التكليف حاصل شده بود. پس امر نمى‏شود به اين. ولكن يا امر مى‏خواهيم كه در ما نحن فيه نيست، امر نشد ترخيص در تطبيق. چونكه لازمه اينكه شارع طبيعى الفعل را مثلا طبيعى صلاة ظهر را من دروك الشمس الى غروب الشمس صرف وجودش را متعلق تكليف قرار داد، لازمه اين اطلاق اين است كه فرد مى‏تواند به هر فردى تطبيق بكند. بگويد كه مى‏توانى اين صلاة را در اول مسجد بياورى، صحرا بياورى. خانه‏ات بياورى، ثانى وقت بياورى به آب وضو كه گرم باشد وضو بگيرى، لباس زياد بپوشى، كم بپوشى، تا الى آخر. اين ترخيص در تطبيق است كه لازمه اطلاق مولا و عدم تقييد مولا متعلق التكليف را، لازمه‏اش ترخيص در تطبيق است.
وقتى كه خطاب نهى، چونكه خطاب نهى انحلالى مى‏شود، مثل خطاب امر نيست كه صرف الوجود بخواهد. هر وجود غصب منهى عنه است. هر شرب خمر منهى عنه است. خطاب نهى انحلالى مى‏شود. يك جا اگر بخواهيم بگوييم كه صرف الوجود منهى عنه است، نه انحلال قرينه خاصه مى‏خواهد. ظهور... در اصول منقح شده است. در انحلال است. خطاب لا تغسل لا يحل انحلالى است. مى‏گويد اين ضرب اليدين حرام است. اين تقييد شد. ديگر ترخيص رفت. چونكه نهى به مجمع ديگر ترخيص نمى‏شود بدان جهت قهرا خطاب مطلق كه شامل نمى‏شود، ترخيص در تطبيق نمى‏شود، عمل محكوم به بطلان مى‏شود. چونكه راهى به تصحيح او نداريم. نهى دارد نه ترخيص در تطبيق، ملاك را هم كه خدا مى‏داند، ما نمى‏دانيم. بدان جهت مى‏گوييم اين مجزى نيست، محكوم به بطلان است. محكوم به بطلان است يعنى مجزى نيست.
اين حساب مطلب است. يك چيزى در ذهن شما آمده است و آن مى‏بينيد كه اين اطلاق نهى است كه عمل را فاسد مى‏كند. او شامل مى‏شود به مجمع ترخيص در تطبيق از بين مى‏رود. بدان جهت انسان اگر غافل بوده باشد از غصب كسى بود كه مثلا يك زمينى هست غصبى، خودش غصب نكرده است، ديگرى غصب كرده است. زمين است. اين هم يادش نبود، غافل بود، آب نبود در آن زمين تيمم كرد. نمازش را خواند، بعد از نماز تمام كردن گفت واى بر من چه‏
كردم؟! در اين زمين من تيمم كردم. غصبى است. نمازش تيممش صحيح است. چرا؟ چونكه ناصى حرمت التصرف ندارد. آن خطاب نهى از غصب ناصى غصب را كه خودش غاصب نيست. غاصب شخص ديگرى است. آن ناصى غصب را حرمت آن غصب را برمى‏دارد، تصرف در مال غير. رفعا امة عن نصيان. خوب نهى كه برداشته شد، اطلاق امر شامل مى‏شود. ترخيص در تطبيق مى‏گيرد. بدان جهت غافل هم باشد، همين جور است، اصل نمى‏دانست در ذهنش احتمال هم نمى‏داد اينجا غصبى بشود. اطلاق لا تغصب امر صلاتى را تقييد كرده است. اشتراط از باب اجتماع عن نهى است. يك چيزى بگويم، حضرات شرط عمل را دو قسم مى‏كنند مباح. مى‏گويند شرطى است از باب اجتماع عن نهى است، شرطى است كه شرطيتش به دليل خاص است. مثل اينكه انسان فرض كنيد در لباس حرير نماز بخواند، در طلا نماز بخواند نمازش باطل است. اين از باب اجتماع عن نهى نيست. چونكه انگشتر طلا كردن به دست ربطى به صلاة ندارد. مربوط به صلاة نيست. صلاة ركوع است سجود است و تكبير و قرائت و اينها. ربطى به او ندارد. ولكن شارع مقيّد كرده است كه مصلى بايد لا... نباشد، شرط صلاة قرار داده است. چه جورى كه شرط قرار داده است اين بايد مصلى حرف نزند به كلام آدمى، شرط قرار داده است، اين شرطيتش لا تصلى فى الحرير است. حكم وضعى است نه تكليفى. لا تصلى بالحرير، يعنى در حرير نماز بخوانى نمازت باطل است. لا تصلى فى الزهب، يعنى در زهب نماز بخوانى، نماز باطل است والاّ نماز هم نخوانى لفظ زهب با لفظ الحرير بر مرد حرام است. بدان جهت اينها را مى‏گويند شرطيتش از باب اجتماع عن نهى نيست. انسان وقتى كه مصلى است، نماز مى‏خواند در بدنش بايد اجزاء غير مأكول اللحم و توابع غير مأكول اللحم حتى موى گربه نباشد. اگر باشد نماز باطل است. اين شرطيتش از باب اجتماع عن نهى نيست، شارع گفته است لا تصلى فى شى‏ء من ما لا يأكل لحم فان الصلاة فى... باطل است لا يقبل الله. اشتراط به دليل است نه از باب اجتماع عن نهى است. ولكن يك صلاتى است مثل اباهة مكان مصلى يا فرض كنيد اباهه مثلا ستر مصلى كه ساتر است بايد مباح بوده باشد اينها از باب اجتماع امر و النهى است. چونكه به اطلاق الامر با عموم النهى نمى‏شود اخذ كرد. نهى مقدم مى‏شود. هر اشتراطى كه از باب اجتماع الامر و النهى شد، وقتى كه نهى كمرش شكست مثل غافل و ناصى ديگر نهى ندارد، ديگر اشتراط هم مى‏رود پى كارش. آن نماز محكوم به صحّت مى‏شود. بدان جهت صاحب العروه مى‏فرمايد اين اشتراط اباهه مثل اشتراط طهارت ما يتيمم به نيست در ما نحن فيه اگر ناصى بوده باشد غصب را يا جاهل بوده باشد، غصب را تيممش محكوم به صحت است. از اين بيانى كه كردم معلوم شد كلام ايشان اشكال دارد اطلاقش. چونكه جاهل دو قسم است، مى‏دانيد. يك جاهلى است كه احتمال مى‏دهد غصب بوده باشد. احتمال مى‏دهد غصب بوده باشد، مى‏گويد انشاء الله غصب نيست. تيممش را كرد، نمازش را خواند، بعد از نماز فهميد كه غصب بود، آن احتمالى كه مى‏داد انشاء الله جايش نبود. اينجا ماشاء الله جايش بود، اين را فهميد. در اين صورت صلاة محكوم به بطلان است. تيمم محكوم به بطلان است. چرا؟ چونكه حكم ظاهرى با حرمت واقعيه تنافى ندارد. اصالت الحليه انشاء الله غصبى نيست، حكم ظاهرى بود. حرمت واقعيه چونكه احتمالش را مى‏داد سر جايش هست. بدان جهت احتياط مستحب بود ولو در موارد براعت شرعيه.
در جهل به موضوعات احتياط مستحب است. شارع تكليف داشت آن حرمت واقعى بود. آنى كه اطلاق امر كمرش را مى‏شكند نهى واقعى است. آن نهى واقعى با اطلاق مأمور به جمع نمى‏شود. بعد از صلاة معلوم مى‏شود كه تيممى كه امر به او شده است مقيّد به غير اين بود. تيممش محكوم به بطلان مى‏شود. اما اگر شخص محتمل غصب نباشد. غافل از نهى است. اصلا احتمال غصب نمى‏دهد. مى‏دانيد كه شما اينها را فرموده‏ايد به ديگران، غافل تكليف ندارد. غافل از موضوع نمى‏شود تكليف كرد. تكليفش لغو مى‏شود. رفعا خطا هم هست. آن نهى در موارد جهل خطائى افتاده است، اطلاق امر زنده است و ما نحن فيه را شامل مى‏شود و چونكه نهى نيست اطلاق امر ترخيص در تطبيق است. و
اما در ناصى. ناصى دو جور است. يك ناصى است كه خودش غاصب است. ولو حديث الرفع، رفعا النصيان دارد. آنجايى كه شخص خودش غاصب نباشد. چونكه كسى كه غاصب بوده باشد اين ارتكابش به سوى اختيار است. مثل توسل در دار مغصوبه كه كسى عمدا و متعمدا داخل شده است، خروجش هم الان تكليف ندارد. چونكه غير مقدور است، بايد يك تصرفى بكند يا خروجا يا مكثا. عقل مى‏گويد كه فلان، فلان اقلا بدبخت اين خروج را اختيار بكن. آن مبغوض شارع است. خودش، خودش را انداخته است به آن مبغوض شارع. عقل مى‏گويد اقل محصور را اختيار كن كه در بحث اصول منقح است. كسى كه خودش غاصب است و غصب كرده است، عدوان كرده است، ليس... كه در السنه مى‏گويند... يادش هم برود به غصب به او عقابش مى‏كنند و به تصرفاتى در حال نصيان مى‏شود، چونكه فعل مبغوض است. از اول شارع گفته بود غصب نكن. بدان جهت اين عملش مبغوض است. اين ضرب يدينش در زمينى كه خودش غصب كرده است ولو نهى فعلى ندارد، چونكه عبث مى‏شود. ولكن آن نهى سابق بوده است، كارش را كرده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل مبغوض است و نمى‏تواند عبادت بشود. عمل عبادت دو تا حيثيت مى‏خواهد. يكى اينكه عمل فى نفسه محكوميتى داشته باشد و ديگرى اين است كه شخص متقربا الى الله اتيان بكند. در مواردى كه نهى ساقط مى‏شود، و ترخيص در تطبيق مى‏دهد آن موارد همين جور است. هم عمل محبوب است، چونكه متعلق نهى نيست، هم مكلف قصد قربت كرده است. چونكه در ما نحن فيه مبغوض است حكم به فساد مى‏شود.
نسبت به جايى كه ما يتيمم به غصبى باشد حكم همين جور است. ظرفش هم غصبى باشد، همين جور است، چونكه چه جورى كه آب اگر در اين ماء مباح بوده باشد، اناء مردم را غصب كرده است و آب را ريخته است به اناء غصبى، از او وضو مى‏گيرد و غسل مى‏كند. چه جور گفتيم كه انسان در آنجا در بعضى صور كه ارتماسا وضو مى‏گيرد يا ارتماسا غسل مى‏كند باطل است اينجا هم ضرب اليدين در اناء مى‏كند، مثل ارتماس است، محكوم به بطلان مى‏شود. چونكه مبغوض است. اما ظرف مباح، خاك مباح، فضا غصبى است. رفت آنجا از خاك مباح دستش را زد. خودش هم خاك مباح بود، مال خودش بود يا اصل مالك نداشت. آمده است در اين خانه غصبى مسح مى‏كند يدينش را. بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه اين مضر به تيمم نيست. خلاف شرع كرده است ولكن تيممش باطل نمى‏شود. اينها چه مى‏گويند؟ ما چه بايد بگوييم؟ انشاء الله فردا.