جلسه 1115

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1115 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف كالمشهور افعال تيمم را سه فعل مى‏داند.
ضرب اليدين على الارض فعل اول است.
و مسح الجبهة و الجبينين فعل ثانى است.
و فعل ثالث مسح اليدين است كه مسح كند به باطن يسرى ظاهر اليمنى را و مسح كند به باطن اليمنى ظهر يسرى را.
آن مقدارى كه از يدين بايد مسح بشود، آن مقدار ظاهر اليدين است. يعنى از آن زند تا سر انگشتان بايد مسح بشود. هم دست راست، و هم دست چپ. اول ظهر اليمنى، ثمّ ظهر اليسرى. اين مسلك مشهور است. نقل شده است از صدوق عليه الرّحمه و والدش آنها ملتزم شده‏اند به نحوى كه از مجالسش نقل شده است از منكب الى رؤس الاسابه بايد مسح بشود. چه جورى كه وضو غسل من المرفق است الى رؤس الاسابه اين هم تيمم مسح من المرفق است الى رؤس الاسابه كه زراعين هم بايد مسح بشود. منكب اشتباه شد. مرفقين الى رؤس الاصابه. و در من لا يحضر الفقيه اعتبار كرده است كانّ مسح من المرفق لزومى ندارد. بايد ما فوق كف بوده باشد. مقدارى از ما فوق كف هم بايد مسح بشود. و از ابن ادريس هم نقل شده است ايشان فرموده است كه از يدين آن مقدارى كه سارق يدش قطع مى‏شود، آن مقدار بايد مسح بشود ازيد از او يعنى همان انگشتان است. آن انگشتانى كه هست آنها فقط مسح مى‏شوند. و امّا مابقى لزومى ندارد. اين كلامى است كه به حسب اقوال در مسأله است. مى‏دانيد كه اين تيمم امر عبادى است. و كيفيتش مطلّقات و مأخوذ من الشّرع است. ما بايد خطابات شرعيه را ملاحظه كنيم. ببينيم مستفاد از خطابات شرعيه كدام نحو است در مسح اليدين. بعد از اين كه آن ملاحظه كرديم مدارك را، معلوم مى‏شود كه نتيجه چيست. ولكن قبل از ملاحظه مدارك نكته‏اى را خدمت شما عرض مى‏كنم و آن اين است كه يد اطلاقاتى دارد.
يد اطلاق مى‏شود تارتاً اراده عنامر مى‏شود. كتبت بيدى. با انگشتهايش نوشته است ديگر. قلم را با انگشت مى‏گيرند. يا عنامر يا انگشتان. بعضاً يد اطلاق مى‏شود الى الزند او الزّند. تا آن جا است. از رؤس الاسابه تا الى الزند او الزّند. تارتاً اطلاق مى‏شود ثالثتاً الى المرفق كه در آيه مباركه در وضو هم هست فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. و ربّما از رؤس الاسابه الى المنكب هم اطلاق مى‏شود. قطعت يده فى...ولو از منكب دفع شده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه نكته‏اى كه مى‏گويم اين است. آنى كه ما به حسب تتبّع به دست آورده‏ايم آن مواردى كه استعمال مى‏شد لفظ اليد، در آن جاهايى كه قرينه داخليه و خارجيه نبوده باشد، دست گفته بشود، همان كفّين است. اطلاقش منصرف به كفّين است. كفّين از سر انگشتان تا زند مى‏گويند. اطلاق كف، الى المرفق صحيح نيست. اطلاق يد صحيح است. ولكن يد اگر قرينه‏اى در بين نبوده باشد، منصرف است به آن كفّين. اين كه در بعضى كلمات فقها است يد تعيينى نداشته باشد قرينه‏اى مجمل مى‏شود، به نظر قاصر فاطر ما اشتباه است. يد اگر قرينه‏اى نداشته باشد، انصرافش به كفّين است. بدان جهت در ما نحن فيه رواياتى كه در مسح اليدين وارد شده است، در بعضى روايات دارد هم در روايات بيانيه در آنها دارد بر اين كه فمسح جبهته يا مسح جبينه يا جبينيه يا وجهه به حسب روايات كه گفتم مختلف است. ثمّ مسح يديه. دو دستش را مسح كرد. عنوان، عنوان يد است. بنا بر آنى كه ديگران بعضى‏ها فرموده بودند اين مجمل مى‏شود. بناعاً
على ما ذكرنا نه، قرينه‏اى ندارد، ظهور اليدين همان در كفّين است.
ولكن اين عنوان يدين در بعضى اخبار وارد شده است بعضى كم مثل صحيحه داوود ابن نعمان در آن جا كه روايت چهارمى بود، سألت در باب 11 روايت 4 بود. سندش هم صحيح بود، سألت ابا عبد الله (ع) لتّيمم قال انّ عمّاراً اسابته جنابه تا مى‏فرمايد فقلنا له. داوود ابن نعمان مى‏گويد فقلنا له. به امام عرض كرديم كه فكيف التّيمم؟ فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما فمسح وجهه و يديه. عنوان، عنوان يد است. در اين روايت هم قرينه است كه مراد از يد، همان كفّين است. علاوه بر اين كه گفتيم ظهورش منصرفش كفّين است، در خود روايت قرينه هم دارد كه مراد از يدين كفّين است. چون كه پشت سرش دارد كه فمسح وجهه و يديه و فوق الكفّ قليلاً. اين معلوم مى‏شود كه يديه كه مى‏گويد مراد آن شخص همان كفّين است. اين كه مى‏گوييم ظاهر يدين اگر قرينه داخليه و خارجيه نبوده باشد منصرف به كفّين است، از اين موارد استعمال استفاده شده است كه يد همين جور است. فلانى يك دست است اگر بگويند يك دست است، معنايش همان كف است كه كفّش يكى است. دو تا كف را ندارد. مگر از خارج يا مثلاً قرينه داخليه بوده باشد كه مراد غير او است. و در اكثر روايات كفّين است. در اكثر روايات اين است كه مثل آن فرض بفرماييد آن حسنه كاهلى كه گفتيم روايت 1 بود، سألت عن التيمم فضرب بيديه على البساط فمسح بها وجهه ثمّ مسح كفّيه احداهما على ظهر الاخرى. يكى را بر ظهر،
سؤال؟ ديروز بحث كرديم كه مراد از وجه بعض الوجه است. يعنى جبين است. ديروز بحثش گذشت. امروز بحث در يدين است.
اينجا دارد كه ثمّ مسح كفّيه احداهما على ظهر الاخرى. گفتيم كه ظاهر اين است كه به باطن اولى به ظاهر ديگرى مسح كرده است. چرا؟ چون كه موقع زدن كه گفتيم باطن يدين به زمين زده مى‏شود. و از آنى كه به باطن زده مى‏شود كه عبارت از باطن اليد است، او را مسح كرد بر ظهر آن ديگرى. با باطن اين ديگرى هم بر ظهر آن ديگرى. ظاهر صحيحه اين است. آن وقت يد ماسحه باطن الكف است. و يد ممسوحه ظاهر الكف است. به مناسبت حكم موضوع آنى كه به خاك زده شده است، فتيمموا منه. از او بايد تيمم گرفته بشود، تيمم كه مسح اليدين است، از آنى كه به زمين زده شده است از او مسح مى‏كند به يد اخرى.
و هكذا در روايات ديگر هم همين جور است كه فمسح بها جبينه و كفيّه مرّتاً واحداً كه در موثّقه زراره است و هكذا در صحيحه زراره‏اى كه روايت 6 است و باسناده عن الحسين ابن سعيد عن سفوّان عن عمر ابن، حسنه عمر ابن اب المقدام است. عن ابى عبد الله(ع) انّه وصف التّيمم فضرب بيديه على الارض ثمّ رفعهما و نفذهما ثمّ مسح على جبينيه و كفّيه مرّتاً واحده. كفّيه. در صحيحه زراره هم همين جور است. روايت 5 است. و عنه عن الحسين ابن سعيد. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى. احمد ابن محمد ابن عيسى نقل مى‏كند از حسين ابن سعيد. حسين ابن سعيد از فضالة ابن ايّوب عن حمّاد ابن عثمان عن زراره قال سمعت ابا جعفر(ع) و ذكر التّيمم و ما صنع عمّار فوضع ابو جعفرٍ كفّيه على الارض ثمّ مسح وجهه و كفّيه، كفّين را مسح كرد. خب معلوم مى‏شود كه زراع مسح ندارد. حتّى در اين صحيحه زراره دارد كه و لم يمسح زراعين بشى‏ء. در اين صحيحه زراره كه نقل مى‏كند شيخ او را به اسنادش از احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسين ابن سعيد كه روايت 4 است، روايت صحيحه است، مى‏فرمايد و لم يمسح لزراعين بشى‏ءٍ. ولكن صدوق و نسبت داده شده است به ايشان. ايشان ملتزم شده‏اند كه بايد مثلاً كانّ مسح بشود اگر نسبت درست باشد. الله يعلم كه نسبت را داده‏اند ايشان با پدرش ملتزم شده است يا نشده است، اين اگر بوده باشد منشأش بعض روايات است كه در آن بعض روايات امر شده است به مسح الزّراعين كه زراعين مسح بشود. خب قهراً از مرفق مسح مى‏شود. آن بعضى روايات چيست؟ آن بعضى روايات يكى از آنها صحيحه محمد ابن مسلم بود كه آن روز خوانديم.
حسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير روايت 5 است در باب 12. حسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن ابن ازينه عن محمد ابن مسلم قال سألت ابا عبد الله (ع) عن التيمم فضرب بكفيه على الارض ثمّ مسح بهما وجهه ثمّ ضرب بشماله الارض فمسح بها مرفقه الى اطراف الاصابه واحدتاً على ظهرها و واحدتاً على بطنها. ثمّ ضرب يمينه الارض ثمّ صنع بشماله كما صنع بيمينه. دست چپش را هم از مرفق مسح كرد. يكى اين روايت است. يكى هم از اين روايات روايت ابى بصير است در باب 12 روايت 2 است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن سنان عن ابن مسكان. ياد داشته باشيد هر ابن سنانى كه از ابن مسكان يعنى عبد الله ابن مسكان نقل بشود و در روايات در سند واقع بشود، او محمد ابن سنان است. عبد الله ابن سنان از عبد الله ابن مسكان روايتى ندارد. يك روايت توى ذهن ما است كه از اول روايت يك دانه يا دو تا پيدا شده است. روايات محمد ابن سنان عن ابن مسكان روايات كثيره‏اى است. اين هم كه مى‏گويد ابن سنان عن ابن مسكان محمد ابن سنان است. بدان جهت روايت من حيث السّند از اعتبار مى‏افتد. عن ليس المرادى كه ابى بصير است عن ابى عبد الله (ع) فى التّيمم قال تضرب بكفيّك على الارض مرّتين ثمّ تنفذهما و تمسح بهما وجهك و زراعك. اين روايت است كه من حيث السّند اشكال دارد.
يكى هم از آن رواياتى كه هست، موثّقه سماعه است در باب 13 روايت 3 است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن عثمان عن سماعه قال سألته كيف التّيمم؟ تيمم چه جور است؟ فوضع يده على الارض فمسح بها وجهه و زراعيه الى المرفقين. هم صورتش را زراعينش را الى المرفقين مسح كرد. عرض مى‏كنم امّا اين رواياتى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم كه در اين روايات مسح من الزّراعين است، اين مذهب مشهور عند العامّه است كه عامّه مسح الزّراعين را بدل از غسل اليدين مى‏دانند كه بايد تا مرفق شسته بشود، اينها مى‏گويند از مرفق تا اطراف الاصابه بايد مسح بشود. اين روايات حمل بر تقيه مى‏شود. چون كه در آن صحيحه زراره فرمود كه راوى گفت بر اين كه امام(ع) مسح نكرد زراعين را به شيئى. اين معلوم مى‏شود كه اين روايات تقيتاً است. تقيه است اين روايات. مى‏دانيد تحديد بين الاقل و الاكثر ممكن نيست. يا بايد كف ظاهرش مسح بشود، يا بايد تا مرفق مسح بشود. اين كه روايات متعارضين هستند، آن روايات مرفق حمل بر تقيه مى‏شود كه مخالف با مشهور اصحابنا و موافق با عامّه است كه مرجّحات متعارضين است مخالفت عامّه. اين جا جاى اين كه حمل بكنيم به استحباب، جاى حمل به استحباب نمى‏آيد. اين روايات حمل بر تقيه مى‏شود. چون كه در خود اين روايات قرينه دارد كه اين روايات به رعايت تقيه است. آن قرينه را فقيه بايد پيدا كند. آن قرينه چيست؟ خدمت شما عرض مى‏كنم. قرينه در صحيحه محمد ابن مسلم است كه اصل هم او است. چون كه روايت ابى بصير من حيث السّند ضعيف است. يك دفعه هم مى‏خوانم.
روايت 5 است. در باب 12. و عنه يعنى شيخ قدس الله نفسه الشّريف به اسنادش عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن ابن ازينه عن محمد ابن مسلم. قال سألت ابا عبد الله (ع) عن التّيمم. فضرب بكفّيه الارض. ثمّ مسح بها وجهه. ثمّ ضرب بشماله الارض. با دست چپش به زمين زد. فمسح بها مرفقه الى اطراف الاسابه. يك دفعه مرفقش را الى اطراف الاسابه مسح كرد. واحدتاً على ظهرها. يك مسح در ظاهر اين مرفق تا اسابه كرد. و واحدتاً على بطنها كه بطنش را هم مسح كرد. اين مذهب عامّه است. كه آنها كه مسح مى‏كنند در تيمم بدل غسل است. همه جا را مسح مى‏كنند. اين قرينه قطعيه است كه اين روايت تقيه‏اى است. بعد دارد ثمّ ضرب بيمينه الارض. ثمّ مسح بشماله كما صنع بيمينه. چه جور كه در يمينش دو دفعه زده بود ظاهر و باطن، در شمالش هم همين كار را كرد. ثمّ قال هذا التّيمم. بعد فرمود اين تيمم است. امام(ع) اين را در مقام تقيه كرده است. امام(ع) وقتى كه مجلس از آنها بود و كذا در فتوا تقيه مى‏كرد اهلش مى‏دانستند كه اين تقيه‏اى است، اين بيان هم يكى از آن بيان‏ها تقيه‏اى است. احتمال اين كه اين حمل بشود مسح الزّراعين بر استحباب، استحباب باشد، ظاهرش مستحب مى‏شود. ظهر است در روايات. اين كه فرض كنيد اين ظاهر و باطن هر دو را مسح كرده است، اين تقيه‏اى بود، و حمل به تقيه هم مى‏شود. بعضى‏ها فرموده‏اند بر اين كه اصل اين مسح كردن از مرفق مخالف با كتاب است. مسح كردن كف موافق با كتاب است. چرا؟ چون كه در آيه شريفه دارد فلم تجدوا ماءً فتيمموا سعيداً طيّبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم. قرائت ايديكم بالجر است. اين ايديكم عطف است به وجوهكم. به مجرور معطوف است. والاّ اگر عطف بود به وجوهكم به جارّ و مجرور بود، آن وقت مى‏شد كه فامسحوا بوجوهكم و ايديكم. اين جور مى‏شد. عامّه و خاصّه قرائت معروف همان ايديكم است. وقتى كه قرائت ايديكم شد، در آن باب ايدى هم داخل شده است. اين جور ديگر. بعض مى‏شود. و اگر ما بخواهيم از زند تا سر انگشتان مسح كنيم اين بعض مى‏شود. و امّا اگر از مرفق مسح بشود تا رؤس الاصابه اين چه مى‏شود؟ اين كل مى‏شود. بعض نمى‏شود. اين فرمايش به نظر قاصر و فاطر ما درست نيست. چرا؟ چون كه ما مثل صدوق اگر ملتزم شديم كه مسح مى‏شود از مرفق، ظاهرش را ملتزم مى‏شويم. نه مثل عامّه ظاهر و باطن. هم باطن زرارع و هم ظاهر زراع. همه‏اش را. اگر ملتزم بشويم به استحباب يا به لزوم ظهر را ملتزم مى‏شويم. ظهر يد را من المرفق الى رؤس الاصابه بايد مسح بشود. اين بعض مى‏شود خودش. چون كه اگر باطن را هم مسح كنى، كل مى‏شود. اين با با مى‏سازد. هم ظهر الكف با با مى‏سازد با قرائت الجر، هم از مرفق تا سر انگشتان بشود، مى‏سازد. بدان جهت با آيه مباركه كه مجرور است به جر خوانده شده است، به عامّه مى‏شود رد كرد كه با داخل كرده است اين جا براى ايدى. همان استدلالى كه در رؤسكم بود. فامسحوا برؤسكم.
و امّا على هذا الاساس نه قول من المرفق ظهر من المرفق ظهر الزّراع الى رؤس الاصابه نه اين مخالف با كتاب است، نه هم آنى كه كف بوده باشد، او هم مخالف با كتاب است. اين روايات متعيّن در اينها حمل به تقيه است و قرينه تقيه را ذكر كرده‏اند كالصّريح است. چون كه ظاهر و باطن هر دو بايد مسح بشود. امام فرمود بعد از اين جور تيمم هذا التّيمم. تيمم اين است. يعنى ظاهر و باطن بايد مسح بشود از مرفق. اين موافق مذهب عامّه است. بدان جهت اين روايات حمل بر تقيه مى‏شود، و اعتبارى ندارد. مى‏ماند آنى كه صدوق در من لا يحضر الفقيه قدس الله سرّه،
سؤال؟ قطع نظر از او كه قطع نظر از آن حرف ما كسى بگويد چون كه مجرور است، پس زراع نيست. فقط كف است. اين مجروريت قرينه نيست. يد گفتيم ظهور است. الان هم خواهيم گفت در كف. اين حرف ما بود. بنا بر اين حرف اين قائل عظيم الشّأن كه يد مجمل است اطلاقاتى دارد، اين مجرور خواندن قرينه نمى‏شود كه مرفق داخل نيست در تيمم. چرا؟ چون كه آنى كه گفته‏اند ظاهرش را گفته‏اند. ظاهر الزّراع است الى رؤس البدنه. و مفروض اين است كه نه بعض مى‏شود او. همه نمى‏شود. اين عامّه است كه ظاهر و باطن را گفته‏اند همه‏اش بايد مسح بشود كه صحيحه محمد ابن مسلم هم بر طبق همان فتواى عامّه بود. بدان جهت در آن روايت ابى بصير هم بود كه زراعينت را مسح كن. ندارد ظاهرش را. ظاهر و باطن همه حمل بر تقيه مى‏شود. موثّقه سماعه هم همين جور است. گذشتيم از اين. در بعضى روايات ما كما ذكرنا پس كف ملاك است. خودش هم ظهر الكف ملاك است. خودش هم اول بايد به شمال يمين مسح بشود، بعد به يمين شمال مسح بشود. چون كه در اين روايتى كه نقل كرده است بزنتى قدس الله نفسه الشّريف كه ابن ادريس در آخر كتابش نقل كرده است، آن جا اين جور دارد در آن روايت دارد بر اين كه فضرب بيده على الارض روايت 6 است در باب 11. فضرب بيده على الارض ثمّ ضرب احداهما على الاخرى ثمّ مسح احداهما على الاخرى يعنى نفس كرد. دستها را تكان داد كه بريزد اجزاء ترابيه. ثمّ مسح بجبينه ثمّ مسح كفّيه. كلّ واحدةٍ على الاخرى. واحده على الاخرى. ظاهر على الاخرى اين است كه روى او مسح كرده است. فمسح اليسرى على اليمنى. و اليمنى على اليسرى. ظاهرش عبارت از اين است كه اين ترتيب ذكرى مطابق با ترتيب خارجى است كه در خارج اين جور بوده است. بدان جهت اين روايت اين معنا دلالت مى‏كند. ولكن در بعضى روايات فوق الكف دارد به قليل. يكى از آنها در صحيحه داوود ابن نعمان بود كه فوضع يديه على الارض ثمّ رفعهما فمسح وجهه و يديه و فوق الكفّ قليلاً. فوق الكفّ قليلاً را هم مسح كرد. يكى در اين جا است.
يكى هم در آن صحيحه ابى ايّوب خضّاض است كه روايت 2 است در باب‏11. و عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى عن يونس عن ابى ايّوب الخضّاض رضوان الله عليه از عدول اصحاب امام صادق سلام الله عليه است، قال سألته عن التيمم فقال انّ عمّاراً اصابته جنابه. تا اين كه مى‏فرمايد فقلت له كيف التّيمم؟ تيمم چه جور است؟ فوضع يديه على الارض ثمّ رفعها مسح يعنى ارضى كه مسح مى‏شود. ضرب مى‏شود. ثمّ رفعها فمسح وجهه ثمّ مسح فوق الكفّ قليلاً. از فوق كف قليلاً را هم مسح كرد. عرض مى‏كنم بر اين كه اين فوق كف را قليلاً مسح كردن ما در باب وضو هم ملتزم هستيم كه انسان دستش را كه از مرفق مى‏شورد يك خورده بالاتر بشورد. چرا؟ تا علم پيدا كند كه از مرفق شسته است. اين به جهت او است. مقدمه علميه است. اين نه اين كه اين منافات داشته باشد با رواياتى كه دلالت مى‏كند در تيمم آنى كه معتبر است، مسح باطن احد اليدين است على ظهر الاخرى از كف. ملاك كف است. با او منافات ندارد. باقى مى‏ماند يك مطلب ديگرى كه نسبت داده‏اند به ابن ادريس ايشان فرموده است فقط اثر انگشتان مسح مى‏شود. بيشتر از اين نيست.
سؤال؟ فوق الكف. از فوق كف مسح مى‏شود. گفتيم اين مقدمه علميه است. سؤال؟ كف دارد ديگر. فوق الكف. معلوم است كه فوق الكف يعنى از فوق كف مسح كرد. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، مى‏ماند آنى كه در ابن ادريس كه انگشتان بايد مسح بشود. او مدركش چيست؟ مدركش اين روايت 2 است در باب 13. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى عن بعض اصحابنا كه مرسله است عن ابى عبد الله(ع) انّه سئل عن التّيمم. سؤال شد از امام صادق از تيمم. فتلى هذه الآيه و السّارق و السّارقه فقطعه ايديهما. و قال فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق، بعد فرمود فامسح على كفّيك من موضع القطع كه سر انگشتان مى‏شود. و قال ما كان ربّك نسيّا. اگر بخواهيد معلوم بشود كه اين روايت چه مى‏گويد. چه درددل است اگر از امام (ع) صادر شده است كه بعيد نيست، كلام شرعى به كلام الامام است. چه دردلى دارد توضيح بدهم. عامّه اكثرشان يا مشهورشان ملتزم هستند كه دزد از زند قطع مى‏شود دستش. اين كه چهار انگشت اين مقدار قطع مى‏شود اين مذهب اماميّه است. معروف است مذهب اماميّه. امام (ع) طريق رد بر عامّه را كه چرا در تيمم مسح من الزّراعين واجب نيست، طريق رد را تعليم مى‏كند. مى‏گويد اين عامّه مى‏گويند خداوند كه فرموده است السّارق و السّارق فاقطعوا ايديهما شما مى‏گوييد يعنى دو دستش را قطع كند از...خب در آيه تيمم هم همين جور است ديگر. فامسحوا بوجوهكم و ايديكم. بايد كفّين مسح بشود. در آيه وضو كه گفتيم تا مرفق شسته بشود، او قرينه داشت الى المرافق. و ما كان ربّك نسيّا اين جا كه يادش نرفته است. اگر اين جا هم تا مرفق مسح كردن لازم بود ذكر مى‏كرد. امام(ع) اين را مى‏فرمايد. كه طريقه رد بر عامّه كه الزام بكنند آنها را كه در تيمم مسح زراعين لازم نيست. چون كه السّارق و السّارقه آنها مى‏گويند ظهور ايدى همان كفّين است. آنها اين جور مى‏گويند كه همان نكته‏اى كه در اول بحث است عرض كردم. بدان جهت بايد دست‏ها همه‏اش قطع بشود از زند. آنها مذهبشان اين است. امام(ع) اين استدلال الزامى است به آنها. شما كه مى‏گوييد يد اين جور است و مطلق شد مراد او است، او را در آيه تيمم هم بگوييد ديگر. چون كه آن جا هم خداوند فرمود فامسحوا بوجوهكم و ايديكم. مطلق ايدى را فرمود. پس در آيه وضو نقض نكنيد كه در وضو تا مرفق شسته مى‏شود. او قرينه داشت الى المرافق. آن جا الى المرافق فرموده است. و ما كان ربّك نسيّا. اين درددل است. خدا كه يادش نرفته است. اين جا هم اگر مسأله الى المرفق بود بيان مى‏كرد. اين را كه گفتم نگاه كنيد روايت را بخوانم دوباره.
ايشان دارد بر اين كه در اين روايت دومى در باب 13 محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد ابن عيسى از بعضى اصحابنا عن ابى عبد الله (ع). انّه سئل عن التّيمم. از تيمم سؤال شد فتلى هذه الآيه و السّارق و السّارقه فاقطعوا ايديهما. آن جا چه جور است، اين جا هم همين جور است. و قال فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. آن جايى كه بيشتر شده مى‏شود، بيشتر از كفّين مراد است آن جا قرينه گذاشته است. و فرموده است فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. قال فامسح على كفّيك من حيث موضع القطع. موضع قطعى كه پيش عامّه استكه همان يدين است. من حيث موضع القطع و ما كان ربّك نصيرا. اين جا اگر بنا بود الى المرفق بشود خدا يادش كه نرفته است. ذكر مى‏كرد. اين جواب، جواب اقنائى است. ردّ بر عامّه است كه اين جور در تيمم بايد كفّين مسح بشود، زراعين مسح نمى‏شود، قياس به وضو نمى‏شود كه وضو غسل من المرفق است. اين هم بايد مسح الى المرفق بشود. اينجا اين جور نيست. اين مراد است. فتحصّل عن ما ذكرنا آن اخبارى كه به آنها اخذ مى‏شود، اخبار كفّين است و صحيحه ايدى است كه ظاهر در كف است، خودش هم قرينه خاصّه داشت كه مراد از آن يدين كفّين است. چون كه و فوق الكف عطف كرد. او را هم مسح كن قليلاً. بدان جهت اين حكم على مذهبنا كه اتباع اهل البيت هستيم به حسب روايات آنها شبهه‏اى نيست كه بيدين بايد مسح بشود كفّينش با باطن احدهما ظاهر الاخرى مسح مى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه به باطن يسرى ظهر اليمنى، به باطن اليمنى ظهر اليسرى. اينها افعال تيمم است. مى‏بينيد بنا بر فرمايش صاحب العروه تيمم مركب از سه فعل است. ضرب اليدين و مسح الجبينين و الجبهه و مسح اليدين. اين سه فعل تيمم است. در مقابل اين جماعتى از فقها ما ملتزم شده‏اند بر اين كه تيمم دو تا فعل دارد. همان مسح الجبينين و الجبهه و مسح اليدين. آن ضرب اليدين داخل تيمم نيست. سه جزء ندارد. ضرب اليدين بايد بشود. ولكن آن ضرب اليدين شرط در تيمم است كه مسحى كه هست چرا اين جور بشود يا فقها؟ گفته‏اند بر اين كه اين در روايات داشت بر اين كه التّراب احد الطّهورين. اين طهور يكى ماء بود، ديگرى تراب بود. چه جورى كه در ماء انسان آب را كه برمى‏دارد وقتى كه غسل الوجه مى‏كند، غسل الوجه داخل وضو است. ولكن بايد با آب شسته بشود. اين مسح الجبين و اليدين هم بايد با تراب بشود. يعنى با ضرب على التّراب. به آن چيزى كه هست اين تراب طهور است. آن ضرب لتّيمم است. و الاّ خود تيمم مقوّم عنوان تيمم نيست. خب ما بايد دستهايمان را به زمين بزنيم. چه بگوييم داخل تيمم است، چه بگوييم داخل تيمم نيست. ثمره نزاع مى‏دانيد كجا ظاهر مى‏شود؟ تيمم امر عبادى است. بايد قصد بشود. اگر ضرب اليدين داخل شد بايد من حين ضرب اليدين قصد كند كه من تيمم را اتيان مى‏كنم قربتاً الى الله. و امّا اگر گفتيم كه نه اين ضرب اليدين على الارض جزء تيمم نيست، كسى كه معذور از ماء است يا آب ندارد، اشتباهاً يك دستش را توى خاك زد. واى بر من. بعد يادش افتاد كه خب نماز نخوانديم. قصد كرد تيمم را كه مسح كند جبينش را. چون كه ضرب اليدين داخل تيمم نيست. ثمرة النّزاع ظاهر مى‏شود كه آيا ضرب اليدين از افعال تيمم است؟ بدان جهت شرايط را كه شروع مى‏كند صاحب العروه، مى‏گويد شرط اولى نيت است در تيمم. آن نحو از نيتى كه در باب وضو گفتيم. و اين نيت بايد مقارن با ضرب اليدين على الارض بشود. جزء شمرده است. خب قول آخر اين است كه نه آنى كه تيمم است ضرب اليدين است. خب اين داخل تيمم است يا قيد است در تيمم. مثل آن آب است. اين را بايد ما از ادلّه استفاده كنيم كه چه جور استفاده مى‏شود، كه انشاء الله توفيق بود استفاده خواهيم كرد.