جلسه 1120

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 1120 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
بعد از اين كه معلوم شد در باب تيمم بايد مسح بشود جبهه و ظاهر اليدين. جبهه مع الجبينين. صاحب العروه مى‏فرمايد اگر در آن عضو ممسوج موئى روييده باشد آن كسى كه تيمم مى‏كند لازم نيست مو را برطرف كند كه به بشره مسح كند. و به قول فقها تخليل واجب نيست كه زير آن مو را مسح كند. بلكه اگر ظاهر مو را مسح بكند، به نحوى كه آن مو حايل بشود بين بشره و ما بين بشره دست، مانعى ندارد. اين را مى‏دانيد ظاهر ادلّه اين است كه جبهه و جبينين مسح بشود. و ظاهر يدين بايد مسح بشود به يدين. و ظهور هم گفتيم اين است كه بشره يد به بشره جبهه برسد و جبينين. ولكن اين موئى كه نابت است، اين حايل بشود در مسح عيبى ندارد، اين سرّش اين است كه در آن عضو ممسوح مو بشود، اين امر متعارف و معروف و مشهور است. آن بالاى دستها در خيلى اشخاص بلكه در جلّ الاشخاص مو دارند. و اگر لازم بود كه زير مو مسح بشود، ائمه عليهما السّلام در آن روايات متعرّض مى‏شدند. و اين كه امام(ع) خودش فرمود تضرب بيديك على الارض و تمسح وجهك و يديك و هكذا خود ائمه در مقام تعليم تيمم ضرب اليدين على الارض كردند و آن وقت مسح كردند جبين مباركشان را و يدينش را كه ظاهر اليد مراد است كما اين كه در صحيحه حسنه كاهلى و هكذا روايتى كه زراره نقل كرده بود نقل شده است، خب معلوم مى‏شود كه تخليل وجوبى ندارد. يعنى شرطيّتى ندارد. روى همان موهايى كه در دست روييده است بسا اوقات در بعضى اشخاص موهاى خفيفى در جبين هم مى‏رويد. بدان جهت در ما نحن فيه روى آنها مسح بكند كافى است. تخليل لزومى ندارد. يعنى قرينه داخليه است كه اين حايل ضررى نمى‏رساند. و الاّ اگر اين حايل ضررى داشت به اين معنا متعرّض مى‏شدند در روايات كه اسم اين را اطلاق مقامى مى‏گويند كه در مقام بيان و تعليم التّيمم ساكت شده است امام(ع) از اين كه بايد اين موها برطرف بشود و بر بشره مسح بشود. ولكن به خلاف مويى كه از سر انسان آن كسى كه زلف دارد كه مرسوم است فى زماننا نوعاً از آن زلفش چند تا مو افتاده است به پيشانى. او را بايد رفع كند. چرا؟ چون كه آن حايل حساب مى‏شود. او احتياج ندارد...آن جبين نيست. و چيزى هم نيست كه در جبين برويد. بدان جهت در ما نحن فيه او حايل حساب مى‏شود و بايد او را برطرف بكنند. اين مسأله مانده بود از بحث قبلى. عرض مى‏كنم در روى دست شعر متعارف مى‏شود ديگر.
سؤال؟ عيبى ندارد. هر كسى بوده باشد تضرب بيديك الارض و تمسح جبهتك و ظاهر كفّيك، ظاهر كفّيك ولو موى خفيفى هم داشته باشد، مسح بر او كافى است. تخليل در آن جاها لزومى ندارد. متعارف يا غير متعارف. فرقى نمى‏كند. موئى كه در كف است او كف حساب مى‏شود. حايل حساب نمى‏شود. گذشتيم اين را.
رسيديم به اين مسأله جبيره. كلام در اين بود كه ايشان صاحب العروه و غير صاحب العروه از فقها فرموده‏اند وقتى كه شخص صاحب الجبيره شد در عضو ماسحه كه باطن اليدين است جبيره‏اى داشت يا در عضو ممسوح جبيره‏اى داشت، به آن عضو ذات الجبيره آن عضوى كه ذات الجبيره است مسح كند مانعى ندارد. كما اين كه در عضو ممسوح اگر جبيره بشود، در تيمم روى او مسح كند، كافى است اين معنا. اين مسح على الجبيره در باب وضو ثابت شده است بالرّوايات. و در باب غسل باز ثابت شده است على ما تقدّم. در بحث غسل گفتيم. انّما الكلام در اين كه ما بوديم و قاعده اوليه مى‏گفتيم مسح بايد بر بشره بشود. ظاهر ادلّه اين بود. بدان جهت وقتى كه مسح بر بشره ممكن نيست،
انسان ذات جبيره‏اى است كه جبيره‏اش را نمى‏تواند بردارد يا برداشتنش بر او حرج است، مقتضاى اين بود كه تكليف به صلاة ساقط است. چون كه تيمم نمى‏تواند بكند. ولكن فقها گفته‏اند نه بايد مسح بر آن جبيره بكند. كلام در اين بود كه دليل اين معنا چه باشد. چون كه قاعده اوليه سقوط تكليف است. به چه دليل مسح على الجبيره در باب تيمم كافى است؟ يك روايت، روايت عبد الاعلى آل سام بود كه گفتيم آن روايت دلالتى ندارد. ولو من حيث السّند هم تمام بشود كه سندش گفتيم خالى از اشكال نيست، دلالتى ندارد. چون كه از امام(ع) كه مى‏پرسد من پريدم آن وقت زفر من از پاى من قطع شد. بر او مراره گذاشتم، دوا گذاشتم. در وضو چه كار كنم، امام(ع) در جواب فرمود كه يعلم هذا و شبهه من كتاب الله قال الله ماضى العليكم فى الدّين من حرج فامسح على المراره. گفتيم امام(ع) مرادش اين است كه چه كار كنم، يعنى معنايش اين است كه از كتاب فهميده مى‏شود كه مسح بر بشره بر تو واجب نيست. اين حرجى است بر تو. زفرت افتاده است. مراره گذاشتى، آن توى ذهنش اين بود كه بايد اين را بردارم تا وضو بگيرم. امام فرمود بر اين كه نه اين حرجى است بر تو. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج. دليل ما جعل عليكم فى الدّين من حرج فقط تكليف به وضو اختيار را رفع مى‏كند. امّا بايد به وضو جبيره‏اى نماز بخوانى، اين از كتاب استفاده نمى‏شود. اين از قول امام استفاده مى‏شود كه امسح على المراره. مسح بكن روى جبيره. اين از كتاب استفاده نمى‏شود. دو تا مطلب بود. او خيال مى‏كرد كه بايد اين را بردارد. امام(ع) فرمود كه نه بايد از كتاب استفاده بشود كه برداشتن لازم نيست. صلاة مع الوضو الاختيارى بر تو حرجى است و اين وجوبى ندارد. و امّا اين كه مسح بر جبيره بكن اين حكم اثباتى را امام فرمود كه وظيفه‏ات اين است كه تو صلاة را با وضو جبيره‏اى بخوانى. نه اين كه يعلم هذا و اشباهه من كتاب الله يعنى تيمم جبيره‏اى هم از كتاب استفاده مى‏شود. اين كه در جايى كه شخص ذات جبيره است اعضا تيمم جبيره دارند مكلّف به تيمم اختيارى نيست، اين از كتاب استفاده مى‏شود. چون كه حرجى است تيمم. مسح بكند بر خود بشره. و امّا صلاتش را با تيمم جبيره‏اى بخواند، اين در وضو دليل بود آن روايت على تقدير تماميّت سند. امّا در تيمم ديگر دليل نمى‏شود. چون كه آن حكم از آيه استفاده نمى‏شود. بدان جهت آن روايت را بايد كنار بگذاريم.
سؤال؟ او كه سؤال كرد از امام (ع) يابن رسول الله كيف اصنع بالوضو؟ در وضو چه كار بكنم، متحيّر مانده بود. وجه تحيّرش چه بود؟ خب خيال مى‏كرد كه بايد مراره را بردارد تا وضو بگيرد و مسح بر بشره كند. امام مى‏فرمايد اين تحيّرى كه اين خيالى كه اين احتمالى كه مى‏دهيد اين از كتاب معلوم مى‏شود كه اين احتمال باطل است. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج. آن وقت صلاة لاهميتش مى‏فرمايد امسح على المراره. نه اين كه اين از كتاب استفاده مى‏شود. اينها را شيخ در رسائل توضيح داده است. عرض مى‏كنم بر اين كه بعد بايد روايت ديگرى پيدا كنيم. روايت ديگرى پيدا كرده‏اند و گفته‏اند در ما نحن فيه روايت ديگرى است كه او دلالت مى‏كند بر تيمم جبيره‏اى. آن كدام روايت است؟ آن روايت معتبره حسن ابن على الوشّاع است. در اين معتبره امام(ع) در ما نحن فيه اين جور مى‏فرمايد. در باب 39 از ابواب الوضو روايت، روايت 9 است. و باسناد الشّيخ عن سعد ابن عبد الله الاشعرى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسن ابن على الوشّاع قال سألت ابا الحسن (ع) ان الدّوا اذا كان على يدى الرّجل. دوايى كه روى دو دست مرد گذاشته‏اند. ايجزى ان يمسح على طلى الدّوا؟ جايز است كه مسح كند روى همان دوايى كه ماليده شده است؟ قال نعم. يجزيه. اين كفايت مى‏كند ان يمسح عليه كه روى دوا مسح كند. كانّ گفته شده است كه اين هم باب وضو را مى‏گيرد جايى كه وضو مى‏گيرند مثلاً فرض كنيد يك دستش دوايى ماليده است كه مراره مى‏گويند. گذاشته‏اند. مى‏تواند عوض غسل البشره روى دوا مسح كند. دستش را تَر بكشد. و هم باب تيمم را مى‏گيرد. در باب تيمم دوا گذاشته است. ظاهر دست يمنايش را كه مسح مى‏كند، روى دوا مسح كند. اطلاق اين روايت يجزيه ان يمسح عليه. اين روايت من حيث السّند تمام است. حسن ابن على ابن وشّاع شخص معتبر است ولو اول كذا بوده است. واقفى بوده است. ولكن از واقفى بودن برگشته است. واقفى هم كه بود ثقه بود. ولكن اين روايت عيب ديگرى دارد كه اين روايت را صدوق اين جور نقل كرده است كه روايت دهمى است در وسائل در همان باب 39 و رواه الصّدوق فى عيون الاخبار عن ابيه از پدر خودش كه از مشايخ صدوق پدرش على ابن حسين است. ابن بابويه. عن سعد ابن عبد الله. پدر صدوق از تلاميز سعد ابن عبد الله اشعرى است. عن احمد ابن محمد ابن عيسى كه سعد ابن عبد الله از او نقل مى‏كند، عن الحسن ابن على وشّاع عن اب الحسن الرّضا(ع). اين خودش هم دليل است كه واقفيّت را ول كرده بود. عن اب الحسن الرّضا(ع) قال سألته عن الدّوا يكون على يدى الرّجل ايجزيه ان يمسح فى الوضو على الدّوا؟ اين در نقل صدوق وضو دارد. ايجزيه ان يمسح فى الوضو على الدوا مطلى عليه؟ قال نعم. يمسح عليه و يجزيه. در وضو مى‏شود وضو جبيره‏اى. بدان جهت چون كه يك روايت است. احتمال اين كه اين روايت اخرى باشد در بين نيست، در نسخه‏اى كه در روايت شيخ كلمه وضو ساقط شده است. به اين كه صدوق از خودش اضافه كند اين احتمال ندارد. امّا مى‏شود ساقط بشود در نقل يكى. يك لفظى ساقط بشود. بدان جهت اين به تيمم ديگر دلالت نمى‏كند. سابقاً كه ما در وضو تيممى بحث مى‏كرديم، مى‏گفتيم غسل، وضو، تيمم همه‏اش از يك باب است. مسح بر جبيره نافذ است. دليلى داشتيم.
يكى از اين دلايل اين روايت كليب اسدى است كه روايت هشتمى است در باب 39. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايّوب عن كليب ابن الاسدى كه همان كليب ابن سيدواى الاسدى است. اسم اين را كليب مى‏گفتند. چون كه از ائمه عليهما السّلام هر چه نقل مى‏شد، مى‏گفت من قبول دارم. مثل فرض كنيد آن حيوان معروف كه صاحبش هر چه اشاره كند قبول مى‏كند، ديگر عصيان نمى‏كند، اين هم همين جور هر چه مى‏كرد مى‏گفت من قبول دارم. بدان جهت مردم مى‏گفتند كليب. و الاّ اسمش كليب نبود. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين كليب سيدواى اين جور نقل مى‏كند. قال سألت ابا عبد الله (ع). سؤال كردم از امام صادق (ع). ان الرّجل اذا كان كثيراً مرد اگر اعضايش بشكند. كيف يصنع بالصّلاة؟ در صلاة چه كار مى‏كند اين؟ كه وضو و غسل و تيمم هيچ كدام ممكن نيست. جبيره دارد. شكسته‏اش را مى‏بندند. عضو را. قال ان كان يتخفّف على نفسه اگر بر نفسش بترسد، چه از برداشتن جبيره و شستن، چه از برداشتن و مسح كردن بترسد، فاليمسح على جبابريه و يصلّى. مسح بر جبيره مى‏كند، اين مسح بر جبيره عضو مسح بر بشره است. عوض غسل البشره است. اين عوض هر دو تا است و يصلّى. مى‏گفتيم اين هم غسل را مى‏گيرد، هم تيمم را، هم وضو را. كسى هم الى يومنا هذا مناقشه‏اى نكرده است. حتّى در باب وضو گفتيم كسى تمام عضوش جبيره داشته باشد بايد همان وضو جبيره‏اى بگيرد. تمام اين عضو را مسح كند جبيره‏اش را. اين كه بعضى‏ها گفته‏اند جبيره بايد در بعضى عضو بشود گفتيم نه اطلاق اين روايت مى‏گيرد. ولو جبيره، جبيره‏اى باشد كه تمام عضو را بگيرد. تمام عضو شكسته است فرض كنيد. فقط در سند اين بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند كه اين كليب توثيق ندارد. و اين مناقشه، مناقشه ضعيفه‏اى است. چرا؟ براى اين كه اين كليب سيداوى علاوه بر اين كه مدح دارد از آن روايتى كه درباره‏اش نقل شده است، مى‏شود حسنه، علاوه بر اين صاحب كتاب است اين. اين كليب كتابى دارد كه اجلاّ از كتاب اين نقل مى‏كنند. مثل سفّوان ابن يحيى، محمد ابن ابى عمير، فضالة ابن ايّوب و امثال اينها. اين شخص از معاريف است. صاحب الكتاب است. آن مشايخ حديث، اجلّاى حديث كتاب اين را نقل كرده‏اند و درباره‏اش غير از مدح چيز ديگرى نقل نشده است. قدحى نرسيده است. اين معلوم مى‏شود كه در زمان خودش حسن ظاهر داشت. يعنى آنهايى كه با آنها معاشر بود با مشايخ حديث و امثال اينها پيش اينها حسن ظاهر داشت. يعنى از اين غير از خوبى چيزى نديده بودند. روى اين اساسى كه هست، حسن ظاهر طريق عدالت است. بدان جهت اين شخص روايتش معتبر مى‏شود، و اين روايت هم دلالتى دارد كما ذكرنا كه مطلق است. يمسح على جبابره چه وضو باشد، چه غسل باشد، چه تيمم. اگر كسى گفت من در دلم وسوسه دارم از اين حرف شما كه اين از معاريف است. من درست نمى‏فهمم. مى‏گويم خيلى خب گذشتيم از او.
عرض مى‏كنم رواياتى وارد شده است آن روايات درباره كسى است كه نمى‏تواند غسل بكند. بدنش مجروح است. قرحه دارد. حتّى در بعضى روايات كثير است. شكسته دارد بدنش. نمى‏تواند غسل بكند. امام(ع) در آن روايات امر كرده است اين شخص را آن كسى كه نمى‏تواند غسل بكند، چون كه جرح دارد، قرح دارد، شكسته دارد در بدنش، امر كرده است بر اين كه اين شخص تيمم مى‏كند. اين تيمم مى‏كند. خب اين را مى‏دانيد آن كسى كه قرح و جرح دارد، قرح و جرح بعضى اوقات جبيره دارد. يعنى پوشيده است، بسته است. اين كه غسل نكند تيمم بكند، قرحش و جرحش اگر در اعضاء وضو باشد، خب ممكن است در اعضا تيمم نباشد. ممكن است در اعضا تيمم هم باشد. قرح و جرح است ديگر. روايات مطلق است. مى‏گيرد آن روايات مال آن كسى را كه آن كس قرح و جرحش در اعضا تيمم هم هست. اين تيمم بكند، يعنى تيمم بكند به آن جبيره ديگر. خب اين روايات خودش دليل قطعى است بر اين كه اين جبيره مختص به غسل و وضو نيست و در تيمم هم جارى است. آن تيمم كه جارى است بابى دارد كه آن باب در غسل الجنابت است.
سؤال؟ مى‏گويد قرح ضرر دارد. نمى‏تواند بشورد. قرح است، جرح است. عرض مى‏كنم بر اين كه ربّما در باب جبيره خوانديم كه اصلاً زخم جورى است كه آب رساندن ولو به اطراف او ضرر دارد. امام(ع) در آن روايات فرموده است بعثى ندارد كه اگر خوف داشته باشد از استعمال الماء قيد كرده است در روايات تيمم بكند، تيمم كردنش به اين مى‏شود كه تيمم جبيره‏اى بكند. چون كه اگر قرح و جرح در دست و صورت است، بايد تيمم جبيره‏اى بكند. بدان جهت ملتزم شدن بر اين كه تيمم جبيره‏اى مشروع است مثل غسل و وضو جبيره‏اى، شبهه و اشكالى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها تمسّك كرده‏اند به اين كه الصّلاة لا تسقط بها. صلاة در هيچ حالى ساقط نمى‏شود. خب در ما نحن فيه صلاة وقتى كه ساقط نشد، صلاة هم كه بدون طهارت نمى‏شود. بايد طهارت بگيرد. طهارتش هم كه تيمم اختيارى نمى‏تواند بكند. مفروض اين است جبيره دارد و كندن او هم ممكن نيست. حرجى است و ضررى است، لا محال بايد تيمم جبيره‏اى بكند. مقتضاى الصّلاة لا تسقط بها اين است. سابقاً عرض كرديم كه اين قائل عظيم اين كه فرموده است لا صلاة الاّ بطهورٍ طهور را به معنا ما يتيمم به گرفته است. فرموده است جاهايى كه طهور نبوده باشد، يعنى آب نبوده باشد، و ما يتيمم به نبوده باشد، صلاة ساقط مى‏شود. كسى نه آب دارد و نه تراب. آن صلاة ساقط مى‏شود. لا صلاة الاّ بطهورٍ، يعنى لا صلاة الاّ بما يتطهّر به. يتطهّر به آب است و تراب. وقتى كه شخصى نه آب دارد، نه تراب دارد، تكليف صلاتى از او ساقط است. و امّا وقتى كه نه ما يتطهّر به را دارد، لا صلاة از صلاة لا تسقط بحالٍ. در هيچ حالى ساقط نمى‏شود. ولو بدنش جبيره داشته باشد. ساقط نمى‏شود. طهارت صلاة هم كه شرط است. بايد صلاة طهارت داشته باشد. خب قهراً طهارتش تيمم جبيره‏اى مى‏شود. اين را فرموده‏اند. اين حرف به نظر قاصر فاطر ما درست نيست اين استدلال. لا صلاة الاّ بطهورٍ سابقاً گفتيم كه صلاتى كه هست صلاة در او طهارت كه شرط است، طهور به دو معنا استعمال مى‏شود.
يكى به معنا ما يتطهّر به جعلى الارض مسجداً و طهورا به معنا ما يتطهّر به است. يك معناى طهور هم طهارت است. لا صلاة الاّ بطهورٍ كه در صحيحه زراره واقع شده است. لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى لا مع طهارتٍ. طهارت است. والاّ انسان فرض بفرماييد نمى‏تواند نه تيمم بكند، و نه هم فرض بفرماييد كه وضو مى‏تواند بگيرد. فرض بفرماييد بر اين كه تمام پيشانى‏اش زخم است. دستهايش هم فرض كنيد همه‏اش زخم است. بخواهد با آب بشورد نمى‏تواند بشورد. ولكن آب موجود است. اين در ما نحن فيه لا صلاة الاّ بطهورٍ تيمم هم نمى‏تواند بكند. چون كه دست بكشد زخم‏ها مى‏ريزد. اين جور است. جبيره هم ندارد. زخم‏ها باز است. اين شخص طهارت ندارد. نه متمكن از وضو است و نه متمكن از تيمم است. تكليف صلاتى ساقط است. لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى لا بطهارتٍ. نه الاّ بما يتطهّر والاّ آب داشته باشد ولكن نمى‏تواند وضو بگيرد. آن فايده‏اى ندارد. آن ما يتطهّر به. اگر تيمم هم نتواند بگيرد يا خاك نداشته باشد، صلاة ساقط است. با وجود اين كه ما يتطهّر به دارد. آب دارد. لا صلاة الاّ بطهورٍ
(قسمت ب نوار) فعل احد الطّهورين. چون كه طهور به معناى تراب و آب باشد كه فعل نمى‏شود. اذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين. اين طهور به معنا فعل است. اين به معناى طهارت است. بدان جهت در آن لا صلاة الاّ بطهورٍ هم طهور به معناى طهارت است. خب وقتى كه اين جور شد، اگر ما دليلى بر تيمم جبيره‏اى نداشتيم، تمسّك به اين كه لا صلاة لا تسقط بحالٍ كه لا تكون الاّ بطهاره تمسّك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شد. چون كه دليل نداريم كه اين طهارت است. اين طهور به معنا ما يتطهّر به نيست در صحيحه زراره كه لا صلاة الاّ بطهورٍ. به معناى طهارت است. به قرينه‏اى كه دارد در روايت كه فاذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين. آب و خاك قابل فعل نيست. تيمم و وضو فعل است. بدان جهت در ما نحن فيه طهور به معنا طهارت است و بدون طهارت هم كه صلاة نمى‏شود. لا صلاة الاّ بطهارتٍ. پس وقتى كه دليل نداشتيم اين وضو جبيره‏اى هست، الصّلاة لا تسقط بحالٍ صلاة ممكن نيست در اين صورت. لا تسقط يعنى آن وقتى كه صلاة ممكن است. چون كه طهارت ممكن نيست، صلاة ممكن نيست. تمسّك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شود. كما ذكرنا. اين را هم گذشتيم.
سؤال؟ عرض كرديم اين اولويت قطعيه‏ها را امام(ع) از بين برد روحى له الفداه. در آن ابان ابن تقلب در آن روايت كه سه انگشتش را بريد بايد سى شتر بدهد، چهار تايش را بريد بايد بيست تا بدهد، طريق اولويت است ديگر. وقتى كه سى شتر شد، چهار تا به طريق اولى سى تا مى‏شود. فرمود بيست تا. اينها را از بين برد. ملاكات احكام خصوصاً در عبادات دست ما نيست. ممكن است يك چيزى در اين طهارات شرط بشود، موالات در تيمم و در وضو شرط بود، در غسل شرط نبود. ممكن است جبيره در وضو و غسل مشروع باشد، در تيمم نباشد. اينها عزيز من اين جور دليل‏ها را كه مى‏بينيد بعضى از فقها در كتابشان نوشته‏اند، اينها را به جهت اين كه اطراف مسأله را جمع كنند نوشته‏اند. نه اين كه هر چه نوشتند شما تصديق كنيد كه يقيناً اين جور است. بدان جهت در ما نحن فيه به جهت اين كه اطراف مسأله جمع بشود، هر چه در مسأله گفتنى بود گفته است اين آقا، خب از اين جهت گفته‏اند. نه اين كه هر چه گفتند لوح محفوظ است و ما بايد قبول بكنيم. روى اين اساس عمده دليل در مشروعيّت تيمم جبيره‏اى آن معتبره كليب الاسدى سيداوى است كه امسح على الجبابر مطلق فرموده است. تفصيلى بين غسل و وضو و تيمم نداده است، يكى هم رواياتى است كه در غسل مجروح و مقروح آنى كه قرح دارد و كثير وارد شده است، كه اين تيمم مى‏كند، ربّما كثر در خود اعضا تيمم مى‏شود. ربّما قرح در اينها مى‏شود. جرح در اينها مى‏شود. خب لازمه‏اش عبارت از اين است كه تيمم جبيره‏اى بوده باشد.
سؤال؟ او كه مى‏گفت كيف اصنع؟ چه كار بكنم، اين را مى‏گويد. چه كار بكنم، اين از كتاب معلوم است. از كتاب معلوم است كه نه آن جور تيمم نكن. آن جور وضو نگير. نه اين كه هر چه من بعد از اين گفتم اين هم از اين كتاب مستفاد است. اين معنايش اين است. اين تحيّر تو وجهى ندارد. بيخود متحيّر شدى. آن روز هم به شما توضيح دادم در خارج از درست. چرا تأمّل نمى‏كنى؟ امام (ع) كه ظهور درست نمى‏كند. كلام ماجعل نفى است. روحى له الفداه واقع را مى‏فرمايد. واقع اين است كه تكليف تيممى يعنى تكليف وضويى كه مسح بر خود بشره بشود، از اين آيه كسى خبرويّت داشته باشد، مى‏فهمد اين جور تكليف نيست. اين و اشباح اين هر جا حرجى باشد ما جعل علكيم فى الدّين من حرج يك چيز ظاهرى است، گذشتيم اين را. بعد مى‏رسيم به اين مسأله‏اى كه در عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد. خب گفتيم اول ضرب على الارض بشود در تيمم. ثمّ مسح الوجه بشود، ثمّ وجه اليدين بشود. يك كسى مى‏گويد آقا من تا حال كه تيمم كرده‏ام اول صورتم را مسح كرده‏ام و بعد دستهايم را به زمين زده‏ام. به دستهايم مسح كرده‏ام. ترتيب را مخالفت كرده‏ام. يا دستهايم را به زمين زده‏ام بعد روى دست‏ها مسح كرده‏ام و بعد به پيشانى مسح كرده‏ام. ايشان مى‏فرمايد در عروه اگر مخالفت كرد اين ترتيب را چه عن جهلٍ بوده باشد، جهل، جهل قصورى بوده باشد، تقصيرى بوده باشد، چه از نسيانٍ ب.وده باشد، تيممش محكوم به بطلان است. اين را بدانيد. اين شرطيّت، شرطيّت مطلقه است. چه جور مى‏گفتيم طهارت از حدث نسبت به صلاة شرطيّت مطلقه دارد، ترتيب ما بين افعال تيمم ترتيبى كه معتبر است، شرطيّت مطلقه دارد. مقتضاى ادلّه اين است كه خداوند متعّال كه مى‏فرمايد فتيمموا سعيداً طيّبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم كه مى‏فمرايد، اين معنايش اين است كه ارشاد است. تكليف نفسى نيست. تيمم اين نحو مى‏شود كه ضرب على اليدين و مسح الوجه بعده و مسح اليدين بشود. در روايات هم استفاده كرديم كه مسح على اليدين بعد الوجه است. اين را استفاده كرديم. و روايات هم مطلق بود. شخصى اگر بخواهد تيمم بكند، تيمم اين جور مى‏شود. غير اين طهارت نيست. لم يعتبر فاقد التّرتيب طهارتاً. از بيانى كه گفتم معلوم شد كسى مثلاً يادش رفته بود كه اول پيشانى را مسح مى‏كند. اول دستهايش را مسح مى‏كرد. كسى ممكن است پيدا بشود كه بلكه مطمئناً پيدا مى‏شود كه توى ذهنش مى‏گويد آخر در حديث رفع دارد رفع النّسيان. شخصى مدّتى يادش رفت كه اول بايد وجه وصف بشود. اين جور يادش رفت. دستهايش را مسح مى‏كرد. وقتى ده روز، يك ماه اين جور تيمم مى‏كرد. بعد از يك ماه گفتند كه بابا اين تيمم درست نيست. خب چرا رفعاً امّة النّسيان نگيرد. از ما ذكرنا در ما جعل عليكم فى الدّين من حرج معلوم شد خب اين كسى كه ناسى است، نسيان مرفوع است، اين هم معاقب نيست. اين كه ترك كرده است صلاة را با تيمم صحيح، رفع النّسيان مى‏گويد معاقب نيست. بله، عقابى ندارد. نه اين كه آن تيممى كه كرده است او مشروع است. ادلّه خطابات نافيه يك جوهره‏اى به شما عرض كردم اگر يادتان بوده باشد. ادلّه نافيه شأنشان نفى است. اثبات شى‏ء آخر نيست. اين كه مكلّف بشود اين شخص ناسى به صلاة مع التّيمم الحقيقى نه اين جور تكليفى نداشت. اين مرفوع است. معاقب نيست. ولكن آن صلاتى كه اتيان كرده است با آن تيمم آن تيمم صحيح بود، او را كه اثبات نمى‏كند. بدان جهت رواياتى كه دلالت مى‏كند منّا معاً صلاةٍ او صلّاها بغير طهورٍ فعليه قضاء. بايد آنها را قضا كند، صلوات را قضا بايد بكند. معناى بطلان اين است در ناسى. ناسى جميع الوقت. در جميع الوقت ناسى بود. و امّا نه در اول وقت ناسى بود. آن جور تيمم كرد و بعد يادش افتاد. او كه نسيان رفع نمى‏كند. چون كه آن جا تكليف در آن زمان نبود. تكليف به صلاة مع التّيمم صحيح بين الحدّين بود. صرف الوجودش بود. او را ناسى نيست. آنى كه ناسى است آن فرد را ناسى است. آن فرد امر ندارد. آن جايى كه نسيان مستوعب در جميع وقت بشود، كسى به شما بگويد آخر در اصول رفع النّسيان خوانديم. بايد در جواب بگوييم كه رفع النّسيان را خوانديم. رفع النّسيان تكليف منسى را برمى‏دارد. درست. امّا اثبات نمى‏كند آن عملى كه اتيان كرديد او متعلّق تكليف بود و او مجزى بود. بدان جهت در ما نحن فيه او اثرى ندارد.
بعد رسيديم به اين معنا كه انسان نمى‏تواند خودش تيمم بكند. مثل اين كه فرض كنيد مريض است يا فرض كنيد بر اين كه سكته كرده است. دستش ديگر تكان نمى‏خورد. سكته ناقصه كرده است كه تامّه مى‏كرد راحت مى‏شد. اين مى‏خواهد نماز بخواند. اصلاً دستش تكان نمى‏خورد. آن كسى كه سابقاً گفتيم تيمم از افعالى است كه بايد مباشر است. شخص مباشرت بكند. از افعالى نيست مثل بناى مسجد كه بالتّسبيب هم به انسان نسبت بدهند. بدان جهت در ما نحن فيه آن افعالى كه در آن جاها به مباشر نسبت داده مى‏شود فقط، لا قيد، در اين موارد اگر بخواهيم بگوييم كسى ديگر اين فعل را در بدن من موجود بكند، كس ديگر مرا غسل بدهد، كس ديگر بر من وضو بگيرد، كس ديگر بر من تيمم بدهد اين مجزى است، اين احتياج به دليل دارد. چون كه آن كه هست فلم تجدوا ماءً فتيمموا بايد خود شخص اين تيمم را بكند. بدان جهت شخص ديگر اين فعل را ايجاد بكند، چه به بدن خودش موجود بكند مثل اين كه از طرف من روزه مى‏گيرد او ماه رمضان. چه به بدن من موجود كند مثل اين كه مرا غسل مى‏دهد. اگر در اين موارد اگر بگوييم نيابت مجزى است، احتياج به دليل دارد. اين نيابت بر خلاف الاصل است. بر خلاف قاعده اشتغال است. در اين موارد شك كرديم كه نيابت مشروع است يا نه، حكم مى‏كنيم به عدم الجواز النّيابت. چرا؟ چون كه اين جاها مورد قاعده اشتغال است. تكليف متوجّه به من بود و از من خواسته مى‏شد. نمى‏دانم فعل غير مسقط تكليف من است يا نه، مقتضاى استسحاب اين است كه تكليف از من ساقط نشده است و مقتضاى استسحاب اين است كه مسقطيت بر فعل غير اعتبار نشده است. بايد فعل را خودم اتيان بكنم. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گوييم كسى اگر بتواند تيمم بكند بالمباشره كه استنابه دليل ندارد. و امّا اگر نتواند خودش مستقلاً تيمم بكند، ديگران تيمم مى‏دهند به او. كه اين را استنابه مى‏گويند. كلام در اين است كه اين استنابه دليل مشروعيّتش چيست؟ چون كه استنابه گفتيم خلاف الاصل است. تكليف ساقط نمى‏شود. دليل بايد داشته باشد. و ثانياً استنابه وقتى كه جايز شد، استنابه چه جور مى‏شود. مرحوم صاحب العروه مى‏گويد استنابه مع العجز مشروع است. ولكن كيفيتش هم اين مى‏شود كه آن شخص نايب دو دست منوبٌ عنه را به زمين مى‏زند. و به دست منوبٌ عنه جبهه و جبين منوبٌ عنه را مسح مى‏كند. بعد هم با دست چپش، با باطنش ظاهر او را يمنى مى‏كند. با دست خود آن منوبٌ عنه. بعد آن يكى را. مى‏گويد بله اگر اين ممكن نشد منوبٌ عنه، منوبٌ عنهى است كه دستهايش تكان نمى‏خورد و نمى‏شود به زمين زد، اين دو دست خودش را نايب به زمين مى‏زند. تيمم يك فعلش رفت به ديگرى. اين نايب به دست خودش به زمين مى‏زند. ولكن به جبين و جبهه منوبٌ عنه مسح مى‏كند و به يدى منوبٌ عنه به ظواهر يدين منوبٌ عنه مسح مى‏كند. پس اصل الاستنابه و كيفيت استنابه. در اين دو جهت انشاء الله بحث خواهيم كرد.